صبورالله سـیاه سـنگ

hajarulaswad@yahoo.com

پیام محترم صبور سیاه سنگ به مناسبت پنجمین سالگرد کاروان شعر

به نام آنکه

در هر سجده سه بار بر زبان آید

 

رسـایی شـباهنگامـه هـا شـیواتر باد

 

مهمانان گـران ارج، پاسداران فرهنگ، سـتایندگان پاکیزگی و ارزش، در روشنای رویداد فرخنده امروز، هر آنچه با شگوفایی و شادمانی پیوند مییابد، سپیده دم بهـارانه ها تان باد. امـیدوارم تا آسمان سقف زمین است، آرزوهای همه مان برآورده ترین، خوشیها مان فراوانترین و اندوهان مان کمترین باشند.

در روزگار بیداد بادهای شاخه شکن و شگوفه پراگن، در زمانه سانسور رویای اهورا و بازتاب خوابهای نیمروزی اهریمن، در آسیاب سنگینی غم، گرانی آب و ارزانی خون؛ و در هنگامه فراوانی تابوت و باروت بر کف همواره هموار زندگی و ارزند گی، گرد هم آمدن فرزانگانی چون شما، به همت و پشتکار "کاروان شعر"، اگر "کیمیای سعادت" نباشد، "باغ آیینه" بودنش از دور پیداست.

و همین "کاروان شعـر" با رسیدن به چهل و چهارمین فرسنگ در راستای فرهنگ، امروز پا میگذارد به پنجمین سال هستی پر بارش. اینچنین بادیه نوردی باهمی بدون درنگ و گسست، به همه همکاران، راهیان، دوستداران و دست اندرکاران نستوه "کاروان شعر" گرامی باد!

پنجمین سالگرد کارنامه ارجناک "کاروان شعر" در پرتو چهل و چهار شمع، خجسته است، خجسته تر باد. البته، برنامه کنونی ویژگی دیگری هم دارد: میزبانی از مهمان ویژه، نام و سیمای آشنا در گستره خامه و نامه: گرانمایه برنا کریمی. ستودن مهمان در پیش چشمان خودش، خستن دگرگونه اوست. همان بهتر که کوته گیرم و یاد آورم از یادداشتی که شش سال پیش در همین ماه (می 2005) هنگامی که نامبرده گزینه برگردانهایش با سرنامه "شگوفه ها به بهشت میروند" را به چاپخانه میفرستاد، نوشته بودم.

برشپاره هایی از آن دیباچه:

در سال 2002، "راویان آتش و اقاقی"، نخستین گزینه سروده های برناکریمی را خواندم و دیدم که او در راستای سرایش به دریافتهای شگرفی رسیده است. برخی از مصراعهای آن کتاب مینمایاند که شاعر در گزینش واژه ها تا برونمرزهای زبان، آنجا که قلمرو دیگری آغاز مییابد، پیش رفته است.

سالهای 2003 و 2004 برگردانهایی از همان خامه خواندم و باورم به این نکته بیشتر شد که آشنایی ژرف با زبان انگلیسی چه نقش چشمگیری بر پردازهای شاعر داشته است. نگاه دو باره به "راویان آتش و اقاقی"، به ویژه در دریاییها، بارانیهای و عاشقانه های وی جلوه های دیگری از کارش را در چشمهایم نشاند: تازه جویی، زبان پیمایی از رهگذارهای انگلیسی، دلبستگی به ادبیات جاپان و از همینرو، نشانه هایی از خلوص ذن بودیزم؛ مانند:

"در چشمانت به دو اقیانوس خیره میشوم"،

"میرفتیم/ میدانستیم/ که با هر لحظه از زمان/ عمر روز کمتر میشود"،

"من در نگاه تو/ از آغاز خود هراسان بودم"،

"من در زمستان سرخ/ بهاری سبزینه میدیدم"،

"زندگی را باید/ چون شقایقها/ بو کرد./

زندگی را باید/ مانند باغچه آب داد./ زندگی را باید کاشت."،

"تو از راه میرسی/ و من از دیدنت واژه میشوم"

و فراوان نمونه های دیگر.

میگویند دو پدیده به هم تابیده تکانه آفرینش است:هنجارشناسی و هنجارشکنی. یکسره بریدن از یکی و پرداختن به دیگری، ولو توانمندیهایی نیز در کار باشند، میتوانند هنر را به بن بست بنشانند، و اگر امروز ننشانند، فردا که چون و چرا ندارد.

برنا کریمی از سالهای نوجوانی که کانون ادبی آموزشگاه تا گوشه جوانان انجمن نویسندگان افغانستان را بار بار و یک نفس ره میسپرد، شور هر دو را در دل داشت، و شاید هزار سودای دیگر در سر.

در آن روزگار اقاقی سوزان که سمند اهریمن شتابنده تر از اسپ رستم میتاخت و کشور را از پامیر تا ژرنگ زیر سم گرفته بود؛ سر انجام، غبار سمنگان بر موی زابل نشست و داغ سیستان بر دل کابل. و اینگونه بود که نه ستون خانه به جا ماند و نه ستونهای خانواده. تا چشم کار میکرد، کابوس بود که بر خواب و بیداری فرمان میراند و رؤیا بود که پیوسته ناهید میشد و اگر یک بار در میدان تیرباران شده بود، بار دیگر از بام به زمین می افتاد. و در آن کشاکش، ما که برترین هنر مان"زنده ماندن" بود، از آتش جهیدیم، گرچه تا هنوز به دنبال آب و اکسیجن سرگردانیم.

دریغا! در خم و پیچ آوارگیها، شماری دست بسته و شمار دیگر زبان بسته زمینگیر ایستگاههای بیگانه شدیم و فزون بر اینها، راست تلخ "نیمزبانه شدن" تازیانه دیگری بر گرده سرنوشت مان بود و هست. اگر در آغاز کمتر کسی از ما آن را میدید، اینک کمتر کسی آن را نمیبیند.

از انگشت شمار پیروزمندانی که از این گره دردناک نیز سرفراز گذشت و نگذاشت زبان دوم، از جایگاه "نامادری" فراتر جهد و بر زبان مادری سایه افگند، برنا کریمی بود. برگردانهای زیبای او گواه اند که چگونه نوستالژی سالهای نوجوانی را آب و آفتاب میدهد.

یکی از کارهای یادماندنی او گردآوری یادنامه ها و پردازهای سرودپردازان جاپان از دامان زبان انگلیسی است. و اینکه برگردان "شگوفه ها به بهشت میروند" ستودنی است، نمیتوان نادیده گذشت.

در پایانی که پایان مباد، فانوس برنامه بیست و ششم می 2012را فروزانتر میخواهم و چلچراغ خوشیهای میزبانان و مهمانان را رخشانتر ...

[][]

صبورالله ســیاه سـنگ

ریجاینا/ چخانسور کانادا

 

 


بالا
 
بازگشت