در بدر به دنبال شـعـــر
صبورالله سـیاه سـنگ
در يکی از هزار و يک تعريف شعر – اين سه حرف و سه نقطه تعريف ناپذير – آمده است: "بيان درون با شور درون". و به اينگونه اگر شوريدگی در سخن يا سخن در شوريدگی که به زبان روال ديگر ميبخشد، شعر ناميده شود، باز هم آنسوی معادله، سرگردان دريافت قيمت و نتيجه مجهول سردرگمی هستيم؛ زيرا شور و شوريدگی از نگاه روانشناسی بریده هایی از جنون اند و جنون مانند همزاد مرموزش از مجهوله های تعريف ناپذير مانده است.
وگر از ترس الجبری شدن پرسش بالا بگذريم، شعر از ديد آفرينشی يکی از طبيعی ترين (و از زاويه دیگر غير طبيعی ترين) يادگارهاي بشر آفرينشگر است. اگر چنين باشد تمام مقدسه های مرموز و همه سخنان پاینده بزرگان (نظم يا نثر) از نژاد شعر به شمار ميروند. مگر آيا هر آنچه در آيينه روح آدم نقش میبندد، سروده يا نسروده، خوانده يا نخوانده شعر نيست؟ مثلاً آيا آبشار خود قصيده بی پايان طبيعت؛ عشق – غزلترين غزل زندگی– ؛ باران منظومه موزون بيرنگ و آهنگين آسمان، و آزادی شعر آزاد و سپيد بشريت نيست؟ و تازه آيا آفرينشگران، پويندگان، رزمندگان و شهيدان بيمرگ، هجاهای تپنده و سيال در عروض هستی و کاينات نيستند؟
رازی که پس از فاش شدن نيز "راز" تواند ماند، شعر است. ابريشم شعر را بگذاريم به حال خودش تا در پيله گنگ جنون راز گويای ابريشمين گردد.
آتشفشان شعـــر
بیگمان، شعر در آغاز پيدايی طبيعت بدوی و وحشی داشته، و اين نکته ميتواند نشان دهد که وارونه آنچه امروز ميگويند، شعر در نخستين دورانهای زندگيش "آزاد" بوده است؛ البته آزاد و فارغ از قيد و بندهای قراردادهايی چون رديف، قافيه و در نتيجه آهنگ هنجارمند. باری چنان مينمايد که پس از جان گرفتن و استوارتر شدن حکومت استبدادی واژگان در پرتو نظام ارتشی صرف و نحو در قلمرو زبان، شعر از سوی قوانين لسان بازداشت گرديده و سرانجام به سرزمين عروض تبعيد و در آنجا زمينگير شده است.
اندوه شعــر
شاید شعر در سلولها و سياهچالهای تنگ اصول گرامری، بارها برای اعدام شدن مضمون در پای لفظ بر حال خود گريسته باشد تا اينکه با دريدن پيله های آهکی دگم و سنت و گذر از تنگناها و بن بستهای گونه گونه – مانند تلاشهای آفرينش مثنوی به جای قصيده، و رباعی به جای غزل– زنجيرهای آهنين پارينه را گسست، آزاديش را به دست آورد و بار ديگر "آزاد" شد.
اينک اگر به شعر نو ميگوييم "شعر امروز" و به جای سروده های کلاسيک ميگوييم "شعر ديروز"، بايستی "شعر پريروز" را که شعر آزادِ آزاد بوده به فراموشی نسپاريم.
اولين، کدامين و چندمين شعـــــر؟
برای دست يافتن به شناسنامه نياکان شعر، بايد از نردبان حدسی و شجره عمودی اين سلاله ابريشمی بالا رفت و سلسله ها را منزل به منزل و پله به پله پيجويی کرد؛ و گاه در مواردی خطوط کف دست و پيشانی شعر را خواند و شناخت.
چهره نخستين شعر چگونه بوده باشد؟ نميدانيم. زيرا نه صورتی برجاست و نه صورتگر يا بيننده يی که آن سيما را نگريسته باشد. به گمان زياد نخستين شعر، سروده آزاد آزاده زن يا آزاده مردی بوده، چنانک اگر پژواکش در هيچ گوشه تاريخ مانده، زمزمه ديرين سالگيش چشمه چشمه در دل طبيعت موج ميزند.
شايد نخستين شعر، شنونده نداشته و شايد هم شنونده اش کوه، دريا، آسمان يا پاره ابری بوده باشد. شايد نخستين شعر – بنيانگذار اين "خانوادهء مقدس" – ستايشنامه زيبايی (شايد هم زشتی) طبيعت بوده باشد، هم به خاطر پارينه بودن احساس و هم به خاطر آميزش هميشه اين دو عنصر.
شايد نه تنها نخستين شعر، که نخستين نسل شعر، زير ريزش يکريز برف و باران فراموشی و فروپاشی سقف قدر نشناسی و ناارزشيابی زمانه بيگناه بر بساط شعر در دل تاريخ خاورزمين با خاک يکسان گشته و شعر به به خاک اهداء شده باشد. تصادفی نيست اگر پس از توفانها و زلزله های طبيعی و اجتماعی از همان خاک آميخته با شعر اينجا و آنجا قلمه ها و جوانه شعرهايی که از قامت رفتگان خويش نشانه های ارثی کمابيش آشکار و پنهانی دارند، سر برمی آورند.
آدرس شعـــر
تلاش يافتن نخستين شعر به کوشش يافتن اولين ستاره يا اولين حجره ميماند. نخستين شعر هر چه بوده باشد، ستايشنامه طبيعت يا نيايشنامه معنويت؛ شعر اجتماعی هرگز نبوده و نميتوانسته باشد. اگر بپذيريم که شعر در آغاز ستايش طبيعت بوده، سپس هر چه دامنه اين خانواده گسترده تر شده، هر يکی راه ويژه خود را رفته است؛ مثلاً با پيدايی مذهب، سرودهای مذهبی و ادامه سنتی آن (حمد و مناجات و نعت) که تا کنون هستند، به همين شيوه با برپايی خوشيها؛ اشعار بزمی، شاديانه ها، طربها و عاشقانه ها؛ با برجسته تر گرديدن عوامل و عوالم اجتماعی، رنگین کمانی از سروده های در برگيرنده تاريخنگاری شاعرانه و به سخن ديگر تاريخسرايی، پند و اندرز و حکمت سراييها، بازسرايی حالات و صحنه آرايی نبردها، جنگنامه، ستايش شاهان، فرمانروايان و خودکامگان، عرفانيات، نخستين سروده های رزمی و سرآغاز اشعار حماسی و سرانجام زايش رستمترين فرزند خانواده حماسه: شعر مقاومت...
انگار شعر مقاومت همه علايم متفارقه حماسی خانوادگی و نژادی/ اجتماعی خود، از انسانيت و تاريخگرايی متعهدانه تا حادثه آفرينی و تاريخ ستيزی را آشکارا در سيما دارد.
اينک که نميتوانيم ردپای کهنترين شعرهای فناشده را در انحناهای آغازين آستان و دهليز تاريخ که هماره و تلخ و بيدريغ زير پای آدمها و اسپهای نجيب و نانجيب و پيلان و اشتران کينه توز و بی کين نابود شده است، پيجويی کنيم، بايد به کهنترين شعر دسترس دل ببنديم.
[][]
کابل/ پاییز 1990