استاد سرآهنگ سرتاج موسیقی کلاسیک با افتخارات تازه اش

مجلۀ ژوندون هفت حمل سال ١٣۵٠

رهگذر

استاد سرآهنگ معروفترین خواننده ای موسیقی کلاسیک کشور بعد از مسافرت چهار ماهه به هند با کسب افتخارات بوطن بازگشت. استاد سرآهنگ در سالهای گذشته که برای اجرای کنسرت به هند میرفت نیز مدال ها، جوایز، و عنوان هایی را بدست میآورد اما این بار با موفقیت بی نظیر و افتخارات  بیشتر بوطن باز آمد.

استاد سرآهنگ در مورد سفر اخیرش به هند گفت : من بنابر دعوت مقامات عالی موسیقی هند به آنکشور رفتم و تقریباَ چهار ماه در کنفرانس های علمی موسیقی اشتراک کردم. این کنفرانس ها در الله آباد، بنارس، بمبی، جلندر، دهن و ناکپور دایر شد.

گفتم: استاد چطور شد که شما در میان این همه استادن معروف بدریافت لقب (سرتاج موسیقی) موفق شدید؟

استاد گفت: من موفقیتی را که بدست آورده ام مرهون مهربانی های پروردگار بزرگ خود استم. و در راه کسب این پیروزی دعای پدر و مادر و نظر اولیا را مهم میدانم. بعد از آن چیزی که میتواند از اسباب پیروزی من در حضور استادان بزرگ موسیقی که هریک شان در پرورشگاه پهناور موسیقی هند بزررگ شده اند بشمار رود، خواندن موسیقی کلاسیک افغانی بود. من موسیقی کلاسیک هند را نخوانده ام.

از استاد سرآهنگ خواهش کردم که قدری در مورد سخنانش روشنی بیندازد. استاد از پیاله چای سبزیکه در روی صندلی گذاشته شده بود جرعه ای نوشید و گفت: شاید این نکته ای من میگویم (موسیقی کلاسیک افغانی) موجب تعجب بعضی ها بشود. اما این یک واقعیت است. موسیقی در زمان (بودا) در همین بامیان امروزه رونق فراوان داشته و با مهاجرت های مردم سرزمین آریانا بسوی هند، موسیقی ما نیز به مرز پهناور هند رفت. بعد از آنکه دین مبین اسلام در کشور ما نفوذ کرد و گسترش یافت، موسیقی از رونق افتاد. اما از آنجایکه موسیقی جز مذهب هندوان بشمار میرفت این هنر در آن سرزمین پخش شد و نیرو گرفت. از طرف دیگر موسیقی ایرا که من میخوانم (خیال) نامدارد که از اختراعات امیر خسرو بلخی فرزند  نامدار سرزمین بلخ است. قبل از اینکه امیر خسرو (خیال) را اختراع کند موسیقی هند محدود میشد به نامهای (دوربت، کرناتیک و بجن). اما وقتی (خیال) اختراع شد آنقدر سه نوع موسیقی هندی را زیر تاثیر قرار داد که بکلی جانشین آنها شد و تا امروز مردم هند از شنیدن آن مسحور و محظوظ میشوند. باوجود اینکه بعد از امیر خسرو بلخی انواع دیگرخواند ن ها توسط استادان معروف هند نیز همین ترانه را به شکل های مختلف آن میخوانند. در حال حاضر موسیقی کلاسیک، موسیقی مشترک هند و افغانستان است و هیچ قدرتی نمیتواند آنرا از هم جدا کند. و اگر کسی حاضر بشود چنین ادعایی بکند (بشرط که حرفهایش روی دلایل منطقی استوار باشد) من حاضرم لقب (سرتاج موسیقی) را برای او واگذارم.

استاد سرآهنگ گفت : بعضی از تنگنظران که از واقعیت موضوع و اصالت هنر افغانی بیخبر اند با سخنانی از قبیل موسیقی هند، موسیقی... ، موسیقی ... میخواهند هنر اصیل ما را برای دیگران ببخشند.

آنها که بزعم خود شان میخواهند هنر ما را از هنر دیگران جدا کنند ، چون اهل فن نیستند غافل اند که با اینکار شان یک مقدار افتخارات کشور عزیز ما را بدیگران تحویل میدهند و در حقیقت برای فرهنگ و هنری بیگانه خدمت میکنند نه برای هنر اصیل افغانی.  بنظر من شعر و هنر هرگز سرحد ندارد و روی همین اصل غیر ممکن است موسیقی دو کشور همسایه را از هم جدا سازیم. استاد به سخنانش اینطور ادامه داد : همین آهنگهای محلی امروز که هرشب بنام آهنگهای نو و فلکوریک نشر میشوند خالی از چوکات راگها و راگنی ها نیستند. اما درک این نکته برای کسی که دانش آنرا نداشته باشد واقعاَ مشکل است . بعضی کسان سخنانی را برسبیل آمد گپ در این مورد بیان میکنند . اما آنچه را من میگویم حاضرم به کرسی بنشانم. (استاد برای اینکه بگفته هایش شاهدی  داشته باشد نخست یکی از آهنگهای [استاد] دُرَی لوگری را زمزمه کرد و بعد راگ آنرا برای من تشریح نمود).

از استاد سرآهنگ خواهش کردم در باره موفقیت های اخیرش صحبت نماید. استاد گفت : در تمام کنسرت های که اجرا کردم فوق آلعاده استقبال شدم . در بنارس مردم در روز شنیدن خواندن من میگفتند " امروز دریای کابل از گنگا و جمنا استقال میکند". آنها میگفتند نمیتوانیم احساسات خود را نسبت به بتو بکلمات بیان کنیم . چون برای بیان احساسات ما کلمات کوتاهی میکند و چنان مقامی در موسیقی وجود ندارد که ما آنرا شایسته ای تو بدانیم.

رئیس کنفرانس علمی موسیقی در (الله آباد) از طرف پوهنتون موسیقی آنشهر که بیش از سی هزار شاگرد دختر و پسر دارد، لقب (سرتاج موسیقی) را توام با یک مدال طلا که قطر آن ده سانتی متر و ضخامت آن چیزی کمتر از یک سانتی متر است، بمن اعطا نمود. عنوانِ را که من در موسیقی بدریافت آن موفق شده ام تا حال هیچیک از استادان هندی بدست آورده نتوانسته اند. البته باید این نکته را اضافه کنم که این عنوان را برای من مفت نداده اند. آنها در حقیقت از من امتحان گرفتند و بعد در حالیکه رئیس کنفرانس یک ساعت در باره افغانستان و هنر قدیم اینکشور و هنرنمایی من توضیحات داد این سخن را یادآور شد که " بفکر او بعد از مرگ استادان معروفی چون عاشق علی خان و امثال شان هنر موسیقی از بین رفته است. اما باشنیدن صدای من بار دیگر به زنده بودن و نیرو مند بودن این هنر اعتقاد پیدا کرده است". بعداَ مدال را روی سینه ای من آویخت.

مقامات عالی موسیقی هند دریافت این لقب را رسماَ بسفارت افغانی در دهلی اطلاع دادند که سلسلتاَ به وزارت اطلاعات و کلتور رسیده است. استاد سرآهنگ گفت : بنا بود بتاریخ بیست مارچ کنفرانس عالی دیگری دایر گردد اما نسبت بعضی معاذیر وقت، این کنفرانس عجالتاَ به تعویق افتاده است.

گفتم ببخشید استاد، در حالیکه شما اینهمه مورد استقبال قرار میگیرید و گذشته از آن صد ها مجلس را در کشور خود ما با هنرنمایی تان نور و نمک بخشیده اید پس چرا تا حال بفکر ساختن یک منزل نشده اید، که هرروز به یک منزل تازه کوچ میکنید؟

سرآهنگ لبخندی زد  و گفت : هنرمند واقعی همیشه پریشان میباشد و بعداَ این بیت را خواند :
می گزد جوهر اخلاق، کف دست تهی

               با خبر باش که افلاس و هنر نزدیک است

استاد ادامه داده گفت : از خانه ای فقیر و هنرمند حتی کفن هم نمیببراید. این آئین روزگار است که موسقیدان و فقیر باید سرپناه نداشته باشند و ماهم از این قاعده سرپیچی نمیکنیم.  استاد باز بیتی دیگری خواند :

اهل درویش همان به که پریشان باشد

         پُر شود خانه زمهتاب که ویران باشد

سرآهنگ برای من قصه ای از بیدل گفت بدین شرح :

عده ای از فقرا از حضرت بیدل علیه رحمه دعوت کردند که بمنزل شان بروند. آنها در نامه ای که عنوانی حضرت بیدل فرستاده بودند این بیت را نوشته بودند :

میتوان در کلیه ما هم شبی را روز کرد

              بوریا گرنیست ، نقش بوریا افتاده است

وقتی بیدل نامه را که حاوی بیت فوق بود خواند، آثار گرفتگی و ناراحتی در چهره اش آشکار شد. حضرت بیدل گفت شما چگونه فقیر هستید که کلبه هم دارید و برویا هم دارید؟  چون بیدل میدانست که کلمه ای فقر از سه حرف (ف) ، (ق) و (ر) ساخته شده که حرف (ف) سمبول فنا، (ق) سمبول قناعت و حرف (ر) سمبول ریاضت است. لذا این بیت را در جواب فقرای مذکور نوشت  و به آنها فرستاد :

کلبه آتش زن، نقوش بوریا را محو کن

            در بساط فقر ما بنگر چه ها افتاده است ؟

وقتی سخن به استاد به اینجا رسید بمن گفت: چطور؟ هیمنطور نیست؟  بعد قاه قاه خندیده ادامه داد : ما هم خود را از پیروان فقر میدانیم و بدین سبب میترسیم که اگر توانگر شویم فقر و لذتی که در آن نهفته است از میان برود.

استاد سرآهنگ که با خواندن ابیات زیبا مجلس را از شکل گفتگو به یک محفل ادبی تعغیر رنگ داده بود در ادامه ای حرفهایش

این بیت را خواند :

دلِ شکسته ای من آۀ پُر شرر دارد

                دعا کنید خدایش شکسته تر دارد

استاد فکری کرد و بیت دیگری خواند :

زسیم اشک و زر چهره ام توان دانست

                     که شهر عشق ، گدایان معتبر دارد

باز هم بلند، بلند خندید و گفت : چطور صاحب، همینطور هست، یا نی ؟

از استاد سرآهنگ که موهای شقیقه هایش به سفیدی گرائیده است پرسیدم که در کنسرتهایش موهایش را با رنگ سیاه میکند؟. در جوابم گفت : این حرف شما مرا بیاد یک بیت (صائب اصفهانی) انداخت. فکر میکنم که بعد از خواندن این بیت شما به جواب سوال تان رسیده باشید :

خِضاب پرده ای پیری نمیشود (صائب)

                     به مکر و حیله خزان را بهار نتوان کرد

استاد سرآهنگ که گاهی خودش نیز شعر میسراید گفت: شهر (برواده) نسبت به (بمبی) گرمتر است و برای من که در هوای سرد کابل بزرگ شده ام، زندگی در آنشهر مشکل بود. یادم از هوای صاف چمن آمد و این دو بیت بخاطرم گذشت :

باز هوای چمنم آرزوست

جلوه ای سر و سمنم آرزوست

گرمی هندم ، دل و جانم بسوخت

جنت کابل وطنم آرزوست

از استاد پرسیدم که تا حال چند مدال بدست آورده است. گفت : با اخذ آخرین مدال از هند تعداد آنها به چهارده مدال میرسد. باز هم خندید و گفت : حالا بروی سینه من جای نمیشوند باید چند تای آنها را روی شانه هایم بیآویزم.

استاد سرآهنگ در جواب یکسوال دیگر من راجع به عروسی پسرش الطاف حسین که با دختر حلیم جعفر خان ستار نواز معروف هند نامزد شده است گفت : چون نامزد پسرم آخرین سال دوره ای تحصیلی اش را در فاکولته ای طب میگذراند، لذا برای اینکه مساله ای عروسی مانعی در  راه درس خواندن او ایجاد نکند تا سال آینده عروسی اش به تعویق  افتاد.

موفقیت استاد سرآهنگ را به او تبریک گفتم و خواستم از منزش خارج شوم. دستم را در میان دستان گوشتالودش محکم گرفته و گفت : امشب مهمان ما باشید.  با هم صحبت میکنیم و یکساعت شعر میخوانیم.  آخر شما هم که اهل دل هستید. با ابراز تشکر از مهربانی استاد، نوشتن این گفتگو را بهانه کردم و از خانه اش خارج شدم.

 

برگرفته از : ranga-rang.blogspot.se

 

 


بالا
 
بازگشت