گفتگوی کوتاهی با احمد ظاهر
نخستین بار است که ملاقاتش میکنم. هنوز آخرین ضربه ای ساعت دیواری طنین انداز است که واردی اطاق میگردد و خودش را معرفی میکند:
ـ من احمد ظاهر هستم.
از وقت شناسی اش خوشم میآید و میگویم:
ـ شما ارزش وقت را در یافته اید.
جواب میدهد :
ـ نچندان، میکوشم وعده خلاف نباشم
یکی از چوکی ها را تعارفش میکنم و او با تشکر مینیشیند.قبل از اینکه گفتگویم را باوی شروع نمایم ، لحظه ای دقیقتر از نظر میگذرانمش، قامتش متوسط و صورتی کشیده و آرام دارد. چشمانش در زیر ابروهای بهم پیوسته اش با درخشش خاصی حالت عوض میکند و نگاهش ثابت و گیرا است. با آنکه لباسس ساده به تن دارد شیک و با سلیقه بنظر میآید. حالت شتابزده گی دارد و هر لحظه به ساعتش نگاه میکند. میپرسم:
ـ مثل اینکه خیلی عجله دارید ؟
میگوید : نیم ساعت بعد باید در استدیوی موسیقی برای ثبت چند آهنگ تازه ام حاضر باشم.
من بخاطریکه زیاد وقتش را نگیرم از او میپرسم که دربارۀ خودش ، زنده گی اش و هنرش صحبت کند.
لحظه ای بفکر فرو میرود و نگاه اش را به سقف اطاق میدوزد. مثلیکه میخواهد خاطرات گذشته را از زوایای اندیشه اش بیرون کشد و شروع به حرف زدن میکند:
ـ زنده گی آرام و بی سرو صدایی داشته ام، حادثه و ماجرای را سراغ ندارم که بدرد گفتن و نوشتن بخورد. از خوردسالی به موسیقی علاقه داشتم و همین علاقه ای من باعث گردید که خانواده ام زمینه ای انکشاف و پرورش استعداد هنری ام را مساعد گرداند.
ـ وقتی برای بار اول صدای تانرا از رادیو شنیدید چی احساسی برای شما دست داد ؟
ـ احساس رضایت از خودم با کمی غرور همراه با یک آرزو، آرزوی اینکه بتوانم هنرمند شوم و استعدادم را در خدمت هنر و در خدمت مردم قرار دهم.
ـ تا اکنون چند پارچه موسیقی را به آواز تان در رادیو ثبت نموده اید و بهترین آن از نظر خود شما کدام است ؟
ـ تا اکنون چهل و پنج پارچه (موسیقی جاز) به آواز من در رادیو افغانستان ثبت گردیده و بیشتر از پانزده پارچه هم آماده ثبت دارم. اما در مورد بهترین آنها، من نظری خاصی ندارم. بنظر من همه ای آنها خوب اند. هر هنرمند دیگر هم اعم از نویسنده، شاعر، نقاش و موزیسین همینطور است. هر اثرهنری یک هنرمند بنظر خودش زیبا و بی عیب است. ولی واقعیت را باید از زبان دیگران شنید. مردم خوب میتوانند ارزش کار یک هنرمند را تعین نمایند.
ـ در موسیقی ، شاگرد چی کسی بوده اید، کی بیشتر در راه بارور شدن استعداد تان کمک نموده است؟
ـ میتوانم بگویم هیچ کس. ذوق و اندیشه من با کمی استعدادی که به زغم دیگران در وجود من یافت میشود رهنمایم بوده اند. البته کسانی هم در این راه مرا همراهی نموده اند که من مخصوصاَ در اینجا از ننگیالی جان نام میبرم. ننگیالی در قسمت کمپوز آهنگهای من زحمت زیادی کشیده است من واقعاَ از او متشکرم.
ـ بعضی کسان را عقیده بر اینست که آهنگهای جاز که به آوازی شما و گروه های آماتور اجرا میگردد، کاپی آهنگهای غربی است که خوانده میشود و نقش کمپوزیتور در آن هیچ است، نظر شما در این مورد چیست؟
ـ کلمه ای (کاپی) در اینجا مفهوم واقعی را افاده نمیکند. ما میکوشیم موسیقی غرب و شرق را با هم در آمیزیم و آشتی دهیم و بدون خود ستایی باید بگویم من در این راه پیشقدمتر از دیگران بوده ام. در مورد ارزش کاری کمپوزیتور یادآور میگردم که اختلاط دو نوع موسیقی ای کاملاَ متضاد باهم، بدون آنکه اصالت هیچ کدام آنها کاهش یابد، چیزی بالاتر از هنر است.
ـ حالا که صحبت کمپوزیتور در میان است لطفاَ بگویید در ترتیب یک آهنگ خوب از این سه تن : شاعر، کمپوزیتور و خواننده کدام یک نقش حساستری دارند؟
ـ به نظر من کمپوزیتور.
ـ کار کدام کمپوزیتور، بنظر شما با ارزش است؟
ـ باید بگویم که در کشور ما هنوز امکانات مساعدی برای پیشرفت و انکشاف موسیقی وجود ندارد و یا خیلی کم وجود دارد. کمبود آلات موسیقی، عام نبودن روش نوتیشن در موسیقی و کمبود استاد و معلم موسیقی همراه با تعصب برخی از مردم در مورد هنر و هنرمند همیشه مانع بزرگ شگوفان شدن استعداد ها در این زمینه شده است. چنانکه همین اکنون تعداد آهنگسازان خوب ما از تعداد انگشتان یکدست تجاوز نمیکند که من بکار همه ای آنان احترام میگذارم ولی استاد سرمست، ننگیالی و فرخ افندی را بردیگران ترجیح میدهم.
ـ خود شما هم تا اکنون آهنگ ساخته اید؟
ـ من در مسافرت های که در هند نموده ام در رشته ای نوتیشن بطور خصوصی تحصیل نموده ام و چند آهنگ را نیز به همین روش ساخته ام که از آنجمله میتوان از آهنگ " خواب از چشمانم ربودی" یاد نمود.
ـ شعر این آهنگ از کیست ؟
ـ از خودم.
ـ شما شعر هم میگویید ؟
ـ ادعای شاعری ندارم، ولی بعضی اوقات میکوشم به نحوی احساس خودم را با کلمات، شکل بدهم و این شکل را با آهنگی که برایش میسازم کامل نمایم. البته در این قسمت آقای نبیل غمین همکار صمیمی من میباشد.
ـ آقای غمین شاعر است ؟
ـ شاعر نیست ولی درک شعری خوبی دارد و به هنرموسیقی نیز خوب وارد است.
ـ تا حالا فهمیدم که ضمن آواز خوانی از هنر های شاعری و کمپوزیشن هم بهره یی دارید، ولی در مورد نوازنده گی تان چیزی نگفتید، چه آلاتی را نواخته میتوانید ؟
ـ آکوردیون، توله، فلوت، آرگن، پیانو، مَدَم و موتور آرگن را نواخته میتوانم.
ـ بنظر شما سهلترین طریق انکشاف موسیقی در افغانستان کدام است ؟
ـ جمع آوری استعداد های قابل پرورش، فراهم آوری زمینه های مساعد برای تحصیلات حرفوی و اکادمیک، فراهم نمودن آلات موسیقی به پیمانه زیاد، تشویق هنرمندان واقعی و تامین زنده گی هنرمند. اینها میتوانند زمینه های رشد و انکشاف موسیقی را فراهم آورند.
ـ رادیو افغانستان در این زمینه تا اکنون چی نقشی داشته است ؟
ـ نقش رادیو مخصوصاَ در قسمت جمع آوری یکتعداد آهنگهای فلکلوریک مثبت و خوب بوده است. ولی نه به اندازه ای کافی. این را باید بگویم که از رادیو انتظاراتی هست که قسماَ به علل نداشتن بودجه ای کافی و پرسونل و آلات و مشکلاتی دیگر برآورده شده نیمتواند. ولی قسمتی از این چشمداشتها قابل برآورده شدن است که جلب موسیقدانان و گروه های آماتور و جلوگیری از راکد ماندن استعداد ها در همین زمینه را مثال میآورم.
ـ غالباَ دیده میشود که اشعار و تصنیف هایکه توسط بعضی از خواننده گان خوانده میشود، از نظر شعری سُست و بی ارزش است و اگر ندرتاَ شعر خوبی هم کمپوز گردد خواننده آنرا غلط میخواند. بنظر شما برای رفع این نقیضه چه میتوان کرد؟
ـ بوجود آوردن یک کمیته ای با صلاحیت موسیقی در تشکیل رادیو افغانستان و نظارت و کنترول دایمی اعضای این کمیته از اشعار و آهنگها میتواند این نقیضه را رفع کند.
ـ از خود حرف بزنید، شما تصنیف های عاشقانه را خیلی خوب و پُر احساس میخوانید، بگویید که عشق در زنده گی شما چه نقشی داشته است ؟
ـ همان نقشی را که در زنده گی هر هنرمند دیگر داشته است. من هر وقت شعری سروده ام، هر وقت که سازی را نواخته ام و هروقت که ترانه ای را از حنجره ام بیرون کرده ام، با تمام احساسم عاشق بوده ام، اما عاشق کی؟ عاشق چی؟ شاید تعجب کنی! عاشق خود عشق، عاشق زنده گی و عاشق طبیعت. اعتراف میکنم که هیچوقت کسی بصورت مشخص در دل من و احساس من نبوده است.
ـ حالا چطور؟
ـ حالا هست، من ازدواج کرده ام و شریک زنده گی من صاحب قلب و احساس من است.
ـ از سرگرمیهای تان بگویید، ساعات فراغت خویش را چطور میگذرانید؟
ـ با مطالعه و تماشای فلمهای خوب، البته اگر فلم خوبی روی اکران سینما ها به نمایش گذاشته شود.
ـ بهترین فلمی را که تا اکنون دیده اید کدامست و کار کدام هنرپیشه و اکتور را خوبتر از دیگران میدانید ؟
ــ دو فلم (داکتر ژیواگو) و (قصه ای عشق). این فلمها روی احساس من اثر زیادی گذاشته اند و من مفهوم واقعی و عمیق سینما را با همین دو فلم دریافته ام.
ـ صحبت از سینما است، بنظر شما برای شناخت و تعین مقدار ارزش کار یک هنرپیشه ای سینما چه معیاری وجود دارد ؟
ـ اینکه بازی هنرپیشه، طبیعی و خالی از تصنع باشد و بتواند حالات روحی و انفعالات درونی را در چهره ای خود منعکس سازد.
ـ بهترین هنر پیشگان سینما بنظر شما چه کسانی هستند ؟
ـ (کرک دوگلاس)، (دین مارتین) ، (زینت امان) و (پیتاسلر) کمیدین موفق سینمای امریکا.
ـ هنر پیشگان مورد نظر تان را گفتید، خواننده گان و شعرای مطلوب خود را هم معرفی کنید
ـ من از میان خواننده گان به صدای (اندی ویلیامز) خواننده ای امریکایی و (کِشور کمار) خواننده ای هندی بیشتر علاقه دارم و غالباَ به آواز شان گوش میدهم. از میان شعرای معاصر : رهی معیری شاعر فقید ایران، ناصر طهوری ، لطیف ناظمی و محمود فارانی را بیشتر از دیگران دوست دارم.
ـ میتوانم بپرسم دلتان میخواهد در آینده چه کار کنید ؟
ـ بلی، گرچه من تحصیلاتم را در رشته ای تعلیم و تربیه در پوهنتون های کابل و بمبی بپایان رسانیده ام اما بیشتر دوست دارم هنرمند باشم البته به شرط اینکه هنری من مورد قبول مردم قرار گیرد.
ـ مردم شما و آواز تانرا دوست دارند، این را اطمینان داشته باشید.
ـ میدانم، و این را بحساب محبت و تشویق مردم میگذارم نه هنر خودم ..
ـ خوب نگفتید که حالا چکار میکنید، یعنی وظیفه ای شما چیست؟
برای خدمت مقدس عسکری،، آماده میگرم. قرار است شامل کورس احتیاط شوم.
ـ موفقیت شما را در پیشبرد این وظیفه ای ملی و خدمت مقدس آرزو میکنم. ولی اینرا نگفتید که در دوره ای عسکری هم به فعالیت های هنری خود ادامه میدهید یا نه ؟
ـ اگر بتوانم و فعالیت من مانع وظیفه اصلی نگردد میکوشم رابطه ام با رادیو قطع نگردد.
ـ اگر خسته نشده باشید اجازه بدهید آخرین پرسشم را طرح نمایم.
ـ خواهش میکنم.
ـ بهترین و بزرگترین آرزوی شما چیست ؟
در اینجا خواننده حنجره طلای سکوت میکند و به اندیشه ای ژرف و عمیقی فرو میرود. حالت نگاهش عوض میشود و موجی از اندوه به آرامی در چهره اش نقش بسته، احساس میکنم دلش میخواهد چیزهای بگوید. اما نمیتواند. دوباره سوالم را تکرار میکنم و این بار با صدایی آرامتر از قبل و با لحن غم انگیز شروع بحرف زدن کرده میگوید :
ـ من عمر کم و تجارب و خاطرات زیادی دارم. علتش هم آنست که سالهای زیادی عمرم را به سفر گذشتانده ام. از کشور های هند و پاکستان تا کشور های اروپای شرقی و امریکا و ایتالیا و فرانسه و انگلستان و استریا همه جا را چند دفعه دیده ام. در این سیر و سیاحت متوجه گشته ام که انسان در هر کجایی که باشد و در موقفی که قرار گیرد، در هر شرایطی که بسر ببرد، نمیتواند از غم بیگانه باشد. نمیتواند خوشبختی را به مفهوم واقعی آن درک کند. همیشه چیز های در زنده گی است که آسایش روحی انسان را سلب میکند و من نهایت آرزویم را در این میبینم که یکروز شاهد خوشبختی انسانها باشم.
ـ این خوشبختی چگونه میتواند بوجود آید؟
ـ به وسیله ای صلح دایمی، دوستی و تعاون تمامی انسانها.
میخواهم در این زمینه بازهم پرسشی را طرح کنم که صدای زنگ تیلفون در اطاق طنین می اندازد. گوشی را برمیدارم و خودم را به مخاطبِ ناشناس معرفی میکنم. میپرسد :
ـ احمد ظاهر اینجاست؟
ـ بلی ، فرمایش ؟
ـ بی زحمت بگویید آرکستر رادیو افغانستان در استدیوی ثبت موسیقی در انتظارش میباشد.
ـ خیلی خوب.
ـ خدا حافظ !
ـ از جایش برمیخیزد، میگوید :
ـ گفتنی های دیگر بماند برای آینده !
دستش را با گرمی میفشارم و خدانگهدار میگویم.
او تا چند لحظه ای دیگر باید در استدیو حاضر باشد..
مجله ای پشتون ژغ
جوزا سال 1352
برگرفته از : ranga-rang.blogspot.se