ربانی بغلانی
بخش های ازسخنرانی ربانی بغلانی
درچهل وششمین برنامه ی شب شعر
یاد آوری های درباب خلاقیت وزیبایی درشعر
دنیای شعرفارسی افغا نستان درمقا یسه بادوسه دهه پیش سمت وسوی بهتری یافته اما این تحول بحران و یژه ی خودرا نیزآفریده است . شاعران امروز را ازلحاظ جایگاه ونقشی که به دوش گرفته اند می توان به سه نام شناخت :
رهکشایان وپیشروان
پیامبران بی امت
چشمه های خزه گرفته
دسته های از آن استعداد ها که زاده یا پرورده ی دوران مهاجرت درایران بوده اند- وتنی چند ازداخل کشور-از آغازگران و پیشگامان این تحول به شمارمی روند. تجربه های آغازینی که دردهه های سی وچهل خورشیدی درسمت بهره گیری ازشیوه های نیمایی وگاه شعرسپید ازسوی شمارمعدودی ازسرایند گان درافغانستان آغازگردید ولی دیرنپایید ودرمقیاس شعرایران به شکوفایی نرسید ؛اینک به وسیله ی این قا بلیت های نو ظهوربا نیروی تازه وکیفیت عالیتری ازسرگرفته شده است .
اما چشم اندازعمومی شعرامروزما پوشیده ازنقطه های درخشان، سایه روشن ها و تاریکی ها ست . به تعبیر دیگر؛ شاعران ما درسه رود خانه ی جداازهم شنا می کنند . یک بخش سنتگرایی وعادت های ذهنی وهنجارهای مسلط قدیمی را پشت سر گذاشته وبا حفظ ارتباط با پشتوانه ی عظیم ادبیات گذشته وشرایط اجتماعی وفرهنگی جامعه ؛ به یک تعادل منطقی درنوسازی شعررسیده اند . بیشترین درخشش ازنگاه خلق تازه گی وطراوت وشور انگیزی به این گروه پیشرو تعلق دارد. (من بنا محدودیت وقت ازپیش تعیین شده- 20 دقیقه- امکان پرداختن به جزییات وتفصیل برداشت های خودم را ندارم وناگزیربه اختصارواشاره - وگاه کلی گویی - بسنده می کنم ومی گذرم .)
پس ازاین به گروه انگشت شماری ازسرود گران جوان ونوپردازبرمی خوریم که با اشاره وایما - وگاه با صراحت - خویشتن را " مافوق مدرن" معرفی می کنند .قرارمعلوم این عزیزان اگربه شعرغیرازخود چشمی بگردانند؛ نگاه مرغی می کنند چرا که مدعی سروکله زدن با شعر" پست مدرن" غرب اند .( باری یکتن ازاین جمع فرموده بود که نادرپورشاعرنیست. جل الخالق! ) مسلم است که شعرپست مدرن یکی ازواقعیت های فرهنگی جهان ماست ولی این جهان افغانستان داغان شده نیست. شعرامروزغرب هرنامی که به آن داده اند، محصول شرایط اجتماعی وفرهنگی ما نیست واززندگی ما سرنزده است. یا اینگونه هم می توان گفت که ما به آن شرایطی که نیازشعرپست مدرن درفرهنگ مان جوانه بزند نرسیده ایم. ازتوهم خود خواسته تا واقعیت عینی فاصله درازی خوابیده است . ازشعرغرب شاید بتوان توشه های درراستای جهانی شدن دیدگاه و بینش هنری ونو سازی تکنیک های شعری بهره برد ولی نمیتوان نسخه ی آن را درافغانستان پیاده کرد.
شعرازجنس تکنالوژی رفاهی ومعشیتی نیست که ازغرب به افغانستان انتقال بدهیم ومثلن مانند دیش آنتن ، دیناموی تولید برق یا کمپیوتر تا دورترین دهکده ها به کاراندازیم. این ابزارها چون درافغانستان مصرف کننده دارند مورد نیازاند ولی شعرپسامدرن غرب درافغانستان هم اکنون به چی شمارمخاطب خواهد داشت؟ آیا ما دوست داریم پیامبران بی امت باشیم؟
نحله ی سوم شاعران ما یا ضلع دوم بحرانی که به آن اشاره رفت- دستی بدان سودرازکرده اند و پایی دراینجا دارند؛ آونک درمیان سنت و نو زایی. تقلید وکاپیگری ازپیشروان امروزی وگوشه ی چشم داشتن به سنت های کلاسیک ؛ برای این جماعت نوعی چرخش دردایره ی دورباطل را به بارآورده است.
حتا چهره های که زمانی - به غلط یا درست- شاخص والگو شناخته می شدند؛ امروزازهمگامی با حرکت شعرمعاصربازمانده وسترون شده اند. دراین حوزه هنوزشگرد های زمانزده ای چون اقتفا، استقبال، تضمین، مشاعره ومسابقه زنده مانده اند .این وضعیت را ازانبوه سروده هایی که همه روزه به وسیله ی نشریه های چاپی
، شبکه های اجتماعی ورسانه های همگانی عرضه می شوند؛ می توان دریافت .
دراین گیرودار؛ شعراصیل، شعرواره وضد شعردرکنارهم وهمه به نام " شعر" عرضه می شوند. به سخن یکی از گویندگان قدیمی:
خام گویان بسکه می سازند معنا ها شهید
شد زمین شعرهمچون سرزمین کربلا
خام گویی یعنی تکرار، نسفتگی، سطحی پردازی و بی بهره گی ازآفرینشگری وخلاقیت.
اما خلاقیت تحفه ای نیست که برای همه شاعران برابرویکسان تقسیم شده باشد. توانایی های خلاقه مانند قریحه ی شعری امرزادنی یا فطری بوده وازیک شاعرتا شاعردیگرفرق می کند. برخی ازهمان آغاز قدرت آفرینشگری خویش را کشف می کنند اما بعضی های دیگربنابرعواملی ممکن است تادیرزمان یا حتا هیچگاه به خود باوری نرسند ونیروی خلاقیت دران ها پنهان بماند. چنان که مولانای بزرگ می گوید:
ای بسا شاعر که خود شعری نگفت
ای بسازرگر که خود دری نسفت
خلاقیت مانند منابع زیرزمینی نیازبه کشف وپالایش دارد واین امرزمانی میسرمی شود که دارندگان قریحه ی شعری میزان اطلاعات وآگاهی های ادبی وهنری خویش را پیوسته بالا برده وهمزمان به تمرین وممارست بپردازند. برخورد نقادانه با سروده های خویش نیزشاید بتواند به این امرکمک کند.
درک من ازمفهوم خلاقیت:
معمولن کلماتی چون کشف، خلق، ایجاد، ابداع، ابتکارونوآوری به صورت مترادف به کارمی روند . این واژه ها با این که درحوزه ی مفهومی واحدی قرارمی گیرند؛ بارمعنایی وکارکرد اندک متمایزی با هم دارند و همه درزیریک چترمفهوم کلی خلاقیت راافاده می کنند. کشف به آن تلاش ذهنی گفته می شود که لایه های پنهان امری راپس زده و چیزی را آشکارسازد که در پیش چشم ما قرارنداشته وذهن ما پیش ازآن درنیافته باشد. به این تعبیر؛ شعرسراسرکشف وکارشاعرپیداکردن پنهان ها ی حسی وعاطفی وشکل دادن درزبان به صورت تصاویرذهنی می باشد.
مرادازابتکارونوآوری ؛ بیشترمهارت وورزیدگی شاعردرپیشگام شدن وپیشی گرفتن درارایه ی چیزتازه ای است . مروردوره های تاریخی شعرفارسی نشان می دهد که شاعران خلاق همواره گرایش به نو پردازی داشته و از این راه شعرزمانه ی خودرا متحول کرده اند. شاعران راستین کمترچشم وگوش به سوی همتا یان خودداشته وبه دریوزگی تن داده اند بلکه کوشیده اند مضامین، تعبیرها، ترکیب ها، تصویرها وشگرد های بیانی وبلاغی ویژه ی خودرا داشته باشند. چنان که درگذشته های دورکسی گفته است:
فسانه گشت وکهن شد حدیث اسکندر
سخن نوآورکه نو را حلاوتیست دیگر
یا صایب می گوید:
مشوبه مرتبه ی پست ازسخن قانع
که طول عمربه قدربلندی سخن است
دوواژه ی همجنس دیگر - ایجاد وابداع - با یک مرزذره بینی یا نامریی ازهم متمایزمی شوند. ابداع همان وضع یا افزودن چیزی نو درشعراست. این همه قالب و صنایع گونه گون شعری به صورت یک شبه وبه وسیله ی یک مرجع وضع نگردیده بلکه درمقاطعی ازدرازنای تاریخ ادبیات ازسوی کارشناسان ومحققان وشاعران زبده پدید آورده شده وحاصل تقلید یا تکرارکارپیشینیان نبوده اند.
به گونه ی مثال: به نظرمحققان ؛ برخی ازموارد مربوط به وزن عروضی، آرایه های بدیعی وشگرد های بیانی از شعرعرب وارد شعر فارسی شده ومدت ها دراین حوزه مسلط بوده است .اما درمواردی رفته رفته شاعران فارسی زبان آنچی را که ازشعرعرب فراگرفته اند با ابداعات وایجادات خویش تغییرداده یا به کلی نوساخته ومقتصیات فرهنگی ونیازهای طبیعت زبان و شعرفارسی را جانشین آن کرده اند.مثلن: مثنوی درشعرعرب صرف دریک وزن سروده می شده ولی سخنوران فارسی زبان وزن های جدید به آن افزوده وامروزدرشعر فارسی 12 وزن مختلف برای مثنوی شناخته شده است. به نظریکی ازپژوهشگران ؛ درروزگارما سیمین بهبیهانی غزلسرای چیره دست درحدود 200 وزن جدید ابداع کرده است که ازآن جمله جزچند وزن معدود که پیشینه داشته اما ازرده ی استفاده خارج بوده - دیگرهمه وزن های جدید ازایجادات این شاعرخلاق شناخته میشود.
درزمینه ی فورم نیزگفته شده که قالب های چون مسمط ،قطعه وترکیب بند را شاعران فارسی زبان با استفاده از امکانات وساختار قصیده که مهمترین فورم شعرعرب را تشکیل میداده؛ ابداع کرده اند.
خلاقیت و ایجادگری درواقع تنها راه به دست آوردن استقلال وآزادی ازتبعیت و دنباله روی ورسیدن به سبک فردی مستقل برای شاعراست. شاعرخلاق وایجادگردرلحظه های آفرینش دریچه های تاثیروتداعی سروده های دیگران را درذهن خویش می بندد وبه کاربرد انواع گونه گون مجازرا به شیوه وسلیقه ی خود تنظیم می کند چنان که مخاطب را به این شبهه نیاندازد که پیش ازاین شبیه آن را درکارکسی دیگردیده است . شاعرخلاق با کوتاه ترین کلمات وفشرده ترین سطرها بزرگترین مفاهیم را ارایه می دهد ، مانند این سطرسهراب سپهری:
صبح است،
گنجشک محض می خواند .
یا این بیت یکی ازگویندگان امروزی:
زخم هایم به طعنه می گویند
دوستانت چقدربا نمک اند
یک مثال دیگرازدو شاعرکلاسیک درمورد هجران:
شاعراولی:
گفتی شب فراق تو بی ما چی می کنی؟
قربان شوم ترا به خدا گریه می کنم
از شاعردومی درعین موضوع:
شب فراق توبهرتسلی ام گردون
چراغ ماه به دست ازپی سحرمی گشت
پیداست که کدام یک ازجوهرشعریت برخوردارمی باشد.
و اینک یک مثال ازمضمون آفرینی خلاق درشعر: همه این مثل مشهوررا به یادداریم که گفته اند: درجویی که آب رفته باشد بازهم آب خواهد رفت . اما اخوان ثالث این تلقی را به صورت هنرمندانه ای به چالش کشیده ودر سطرآغازین یکی ازغزل های خویش می گوید:
بهارآمد، پریشان باغ من افسرده بود اما
به جو بازآمد آب رفته ، ماهی مرده بود اما...
صاجب نظران نشان داده اند که منبع اصلی خلاقیت فردی نیروی تخیل شاعراست وشعربدون تخیل پدید آمدنی نیست. اما شاعران آسان گیروراحت طلب رنج تخیل ژرف وآفرینشگرانه را برخویشتن هموارنمی کنند وبا این وضع که مخاطبان عادتزده وسطحی پسند سروده های ایشان را می خوانند ومی شنوند ؛ دل خوش می دارند.
اما اینگونه ساخته ها چون کف دریا می آیند ومی روند درحالی که شعرهای که تروتازه ومحصول تخیل وتفکر خلاق گویندگان بوده وازخیال انگیزی،مجازبیشتر، موسیقایی ومعنا آفرینی بهره دارند می مانند.
زیبایی درشعر:
بنابراجماع دانشمندان ؛ زیبایی یک امرذوقی بوده وتعریف یگانه وجهان شمول ومعیارمطلق وهمه پذیرندارد.
برخی ازعناصرونشانه های عام مانند تناسب، تناظر، لطافت، ظرافت ودلنشینی ازشرایط زیبا بودن شی یا امری شناخته شده ولی درواقعیت امرهمه ی این نشانه ها مانند خود زیبایی مفهوم نسبی دارند. شاید آنچی که مثلن به چشم یکی ازساکنان یکی ازجزایردورافتاده ی اوقیانوس هند ظریف و متناسب به نظرآید ؛ ازدید یک شهروند اروپای غربی زشت وزمخت به شما ررود. به همینگونه تلقی زیبایی وتعبیرظرافت و دلنشینی شاید درمیان گروه های سنی، جنسیتی وطبقاتی یک جامعه متفاوت باشد.
غیرازاین ؛ ممکن است گذشت زمان وتحولات تاریخی ودیگرگونی درسطح وکیفیت زیست فرهنگی جوامع نیزدرشکل دهی نگرش های زیبایی شناسانه ی افراد نقش داشته باشد. بنابران؛ زمانی که درجامعه ای یک شعرزیبا شناخته می شود دراین شناخت عوامل زیادی ازجمله تعلق مخاطب به فرهنگ خاص، سطح حساسیت، توانایی و دریافت ( ذوق) زیبا یی وگونه ی جهان بینی ونگرش او به زندگی - می تواند دخیل باشد.ازاین رو شعری که دریک جامعه ی فرهنگی ویا درنگاه نخبگان زیبا شناخته می شود نمی تواندآن چیزی باشد که برهرنوع مخاطبی ، درهرگوشه ی دنیا، میان هرجنسیتی ، اهل هرفرهنگی ودارندگان هرنوع جهان نگری تاثیریکسان داشته باشد. وجوه مشترک واتفاق نظرمی تواند درمورد زیبایی یک سروده وجودداشته باشد ولی من مخاطب دربرابراین پرسش که شعرزیبا کدام است، برای خودم پاسخ دارم نه برای دیگران.
لذت بردن ازیک شعرزیبانیزوابسته به عوامل وشرایطی است که دربالا به آن اشاره رفت. اما لذت بردن اززیبایی شعریک مقوله ی روانشناسیک بوده وازجنس حسیات درونی انسان شناخته می شود و قابل تجسم واندازه گیری نمی باشد. آ نچی که عمق تصویر ها، جادوی بلاغت و طنین موسیقایی شعرباجان ما می کند حالت وکیفیتی است که درژرفای روح ما جریان می یابد و به گفتن درنمی آید.
زیبایی در شعررا از لحاظ اوصاف کلی می توان به سه دسته تقسیم کرد:
1 – زیبایی صوری یعنی شعری که بیشتربا واژه های زیبا وخوش آهنگ آرایش یافته ولی فاقد درونمایه ی بر انگیزنده ی عاطفی یا اندیشه ای باشد. یک مثال:
درانجمن شعرکلاسیک نوشتند
زیبایی اندام شما پست مدرن است
لذتی که ازاین گونه شعرها برای مخاطب دست می دهد درسطح تفنن بوده وشاید کم دوام باشد و به زودی فراموش شود.
2- زیبایی معنایی ومعنوی به مفهوم این که هر کلمه حامل فضای پرورنده برای پیام وهدف اصلی شعربرای مخاطب باشد. مثال :
آه ازاین قوم ریایی که دراین شهردروغ
روزها شحنه وشب باده فروشند همه
دراین بیت استاد شفیعی کدکنی؛ جزترکیب استعاری " شهردروغ" دیگرواژه های نمادین چون شحنه، شب وباده فروش همه تکراری وبا سابقه اند ولی دریک همنشینی متناسب وزنجیره ای دربستربیان کنایی - پیام محکمی را درزمینه ی فساد معنوی واخلاقی جامعه ارایه داده اند.
3- زیبایی مرکب ( امتزاج لفظ ومعنا وموسیقایی) مانند این بیت:
از پی یک بوسه اش صد نیشگون ازما گرفت
هم عسل خوردیم هم زنبورمارا نیش زد
خوانش من این است که این بیت تصویری روایتی درقلمروآرکاییسم عرفانی بوده و به سرنوشت آدم دربهشت اشاره دارد. یک سیب یا گندم ممنوعه خوردیم و به رنج ابدی گرفتارآمدیم. زنبورشاید همان شیطان باشد که تاامروزوسوسه های او چون نیشگون های بی پایان سهم ما شده است.
تصمیم برای زیبا سرایی؟
آیا شاعرتصمیم می گیرد که شعرزیبا بسراید؟ صاحب نظران بدین باوراند که شاعرازروی قصد وبرنامه ی از پیش تعیین شده شعرنمی سراید وهیچگونه وظیفه ای را دربرابرشعرخود قرارنمی دهد. به تعبیرآن ها الهامی روی می دهد وشاعرپس ازآن که ازحالت نوعی جنون آنی بیرون می آید ؛ آنچی را که درعالم اشراق لحظه ای؛ دیده است به یاد می آورد و به دیگران نشان می دهد . البته آرایش ها وپیرایش ها پس ازتکمیل شعر؛ امربدیهی است ونیازبه گفتن ندارد. این نکته را هم باید افزود که الهام واشراق درمورد شاعران برتربیش ازهمه صدق می کند وگرنه شاعرنما های را هم داریم که ازروی سرگرمی یا رقابت وچشم همچشمی مرتکب چیزی می شوند و آن را " شعر" می نامند. ازترس آن که آماج ترورفرهنگی قرارنگیرم ازآوردن نمونه ها صرف نظر می کنم .
احمد شاملو دریک صحبت خصوصی دراین زمینه می گوید : " من شعررا برای این می نویسم که بفهمم دردرون من چی میگذرد .وچون وقتی شعری را می نویسم هرگزنمی دانم چی خواهم نوشت و به چه صورتی خواهم نوشت. وقتی شعری را می نویسم یعنی شروع به نوشتن می کنم هیچ معلوم نیست چی ازآب در می آید . یعنی هیچگونه طرح قبلی ندارم . سطراول مشکل ترین سطرشعرمن است ."
مهدی اخوان ثالث نیزکه دراین صحبت حضورداشته است می گوید: " به نظرمن شعررا آدم اول برای شناخت خودش می گوید، یعنی این که آدم بفهمد زنده است یا نیست، برای این که بداند ازهستی منقطع شده است یا نشده است."
این سخن هارا برای آن نقل کردم که با دید دوتن ازبزرگ شاعران معاصرکه تجارب آن ها برای ما ارزنده و آموزنده است ؛ آشنا شویم.
دربعد دیگرمساله ؛ نگرشی وجوددارد مبنی براین که وظیفه ی شعرتنها ایجاد زیبایی است . این نگرش زیبایی ر ا تنهادرانتخاب کلمات فاخروفیشنی وآرایش های بدیعی درجهت توصیف زیبایی های طبیعی یا انسانی مشروط می کند . برای این ها شاعرباید موجودی باشد بسیارمودب و شق و رق ومجهزبا کلمات اشرافی ولحن مطنطن که مواظب است تا دست ازپا خطا نکند تا مبادا کدام واژه ی " غیرشعری" ازدهان یا قلمش ( واینک باید بگوییم ازدکمه های کیبورد کمپیوتراش) بیرون شود وشعراش را " سبک" و " بی حیثیت" سازد.
اماازدیددیگر؛ نحله های ازمخا طبان یا مصرف کنندگان شعرتنها درپی زیبایی کلمه وبافت هنرمندانه وتخیل وموسیقی درشعرنی بلکه همزمان درجست وجوی چیزی دیگری نیزهستند که آن " حقیقت " نام دارد. ازاین دید؛ هرگاه شعری تصویرگردرد ها، رنج ها، امید ها وشادی های انسان باشد یا تفکروحیرت وسرگشتگی انسان را درقبال رازورمزجهان برانگیزاند وحقیقتی را نشانه گیرد - نیززیبا وپذیرفتنی خواهد بود. ازاین نظرشاید گاه نیاز آید که حقیقتی را با کلمات غیرلطیف ونامطبوع وضد هنجارهای معمول ادبی بیان کرد . (هجو ، شکایت واعتراض میدان های مناسبی برای استفاده ازچنین کلمات اند .) دو نکته را دراین زمینه نباید نا گفته گذاشت . یکی این که شاعرگزینه ی دیگری برای القای منظورخویش دراختیارنداشته باشد ودیگراین که کلمات خشن ونا همواررا به گونه ی هنرمندانه ای همنشین سازد تا به شعریت سروده ی او لطمه ای نزند، مثل این بیت ها ازبیدل : زاهدان جمله شبی دعوت زاهد کردند
چوب دردست شد ازدورسرخرپیدا
و :
قلندرانه حدیثی ست زاهدا معذور
توغره ای به بهشتی که جای ریدن نیست
یا:
بعد ازین از صحبت این دیو مردم رم کنم
غول چندی در بیابان پرورم آدم کنم
درمزاج بد رگان جزفحش کی دارد اثر
زخم سگ را بی لعاب سگ چسان مرهم کنم
غیرازبیدل دیگر شاعران بزرگ مانند مولانا، سنایی، ناصرخسرو، سعدی ودیگران نیزبارها بدین زبان سخن گفته اند.
فخامت درشعرتنهادرگروواژه های لطیف ونرم وپر جلایش نیست . دراین شکی وجودندارد که واژه های فاخر ولحن پر طنطنه به شعرابهت وشکوه ظاهری می بخشد اما درصورتی که باحضورعناصردیگرکه جوهر شعری را تشکیل می دهند همراه نباشد؛ به تنهایی نخواهد توانست شعرزیباخلق کند. ازسوی دیگر به کارگیری زبان فاخرازعهده ی شاعرانی ساخته است که ازنیروی ایجاد گرانه ی سرشارو پشتوانه ی محکمی درزمینه ی آگاهی های ازمعارف بشری، زبان، تاریخ، استوره، آرکاییسم ،روانشناختی ودید گاه های مختلف فلسفی برخوردارباشد.
شعر نبض زندگی است وبا زندگی می جنبد . شاعرازهیچ جایی وظیفه نگرفته است که پلیدی ها وپلشتی های زندگی را درپستوی شاعرانگی سرود های خویش پنهان ساخته وصرف رنگینه هارا برای مخاطب درویترین به نمایش بگذارد. تعبیرسهراب سپهری را درزمینه " زیبایی محض" به پاس خلاقیت ابریشمین او نادیده می گیریم.
دررابطه به پیوند مساله ی خلاقیت با شگردهای بدیعی؛ صاحب نظری بدین باوراست: " اساس خلاقیت ، تلفیق استعاریست واستعاره هم تنها به معنای وصل کردن دو چیز ناشناخته نیست، ازدو چیزساده ومعمولی هم استعاره ساخته می شود." این نظردرشعرامروزما مصداق خودرانشان داده است .درمیان شاعران امروزما بهره گیری اززبان روزمره وزبانزد های مردمی برای آرایه های شعریغ به گرایش عام تبدیل شده است. دراینجا به گونه ی مثال به این غزل شریف سعیدی توجه کنید:
شیشه هارا کاهگل، دروازه هارا بسته کن
وا نکن کلکینچه هارا رو به فردا، بسته کن
تمبه کن دروازه های بسته را به سنگ وچوب
تا نه لمبد سقف ودیوارتو یک جا، بسته کن
خواب این کلکینچه را آوازگنجشکی نه شست
این دهان گوررا با سنگ خارا بسته کن
کیست تک تک می زند دروازه هارا با تفنگ
هیس! رو، رو تک تک دروازه هارا بسته کن
از شکاف درببین ریش است بیرون یا پکول
یا سگ غربیست یا شیرعرب یا ... بسته کن
در به روی غیر وا کردی در آمد با تبر
خیزوبا دستان بی انگشت حالا بسته کن !
مثال دوم ازسمیع حامد:
او غزل، من صدای گیتارم
به همبن سادگی گرفتارم
اوست یک سیب سرخ و من دستم
او پرستو ست، سیم برق هستم
او نسیم است ومن سپیدارم
به همین سادگی گرفتارم
تا که دربین راه دم گیرد
چای، یک چای سبزهم گیرد
تخت چوبی یک سماوارم
به همین سادگی گرفتارم
اودرخت است ومن چمن،
نی نی ،
چمنک بیوفاست، من خاکم
پیش راهش همیشه هموارم
به همین سادگی گرفتارم
شاعرازاشیای آشنا ودم دست وکلمات ساده؛ سرود ه ی سراپا ریتمیک واستعاری با ممکن ترین ایجازکلامی آفریده است.
چند نمونه از خلاقیت های شاعرانه درچند بیت بر گزیده ازشاعران مختلف: ( ازغفلت ونسیان خویش دریادداشت نام گویندگان بعضی بیت ها پوزش می خواهم.)
ورق گردان لبخند تو می مانم ومی دانم
جنوب چشم هایت عاقبت ملا عمر دارد
هادی میران
عجب ز شعر سپید تن تو دارم من
اگرچه وزن ندارد ، چقدر موزون است
-
تر نج کعبه و چاقو طواف می کندش
تو پوست می کنی اما بهانه ات حج است
-
بنشین در بغل آیینه تا بار دیگر
زیبایی تو به چاپ دوم برسد
عمران صلاحی
مگو گیسو که صد ها جاده ی ابریشم از ایران
به سوی تک تک چین های روی دامنش رفته
حسین خندق آبادی
ظرف بلور! روی لبت خنده ای بپاش
نذری ندیده را دو خط دارچین بس است
حامد عسکری
آنچی دروضعیت کنونی شعرامروزما- درحوزه ی عقب مانده ی آن - ملال انگیزوتاسف بارمی نماید بی میلی سرودگران بی شماری به کشف ظرفیت های نهفته ی شان می باشد. دربسیاری ازسروده هایی که عرضه می شوند جرقه های ازشاعرانگی به نظرمی خورد ولی این جرقه ها مقطعی ونا پیوسته بوده وانتظارمخاطب را که به امید به تماشا نشستن شعله های فروزان به سرمی برد ؛ بی حاصل می گرداند.
اگراین چشمه های خزه گرفته مورد پاک کاری قرارگیرند ممکن است پس ازستردن لای ولوش عادت های ذهنی وسنتزده؛ زلال خلاقیت وخود باوری درآن ها جاری شود. سرکوب یا بی اعتنایی وسکوت از سوی شاعران مطرح وتثبیت شده دربرابراستعداد های امیدوارکننده وآماده ی پیشرفت؛ مانند آب افشانی برآتش های زیرخاکستر عمل خواهدکرد. شوربختانه گروهبازی ها وحلقه گرایی ها ی مبتذل، غرورهای ویرانگر،مرید پروری و کاربرای بزرگ ساختن خویش ونادیده گرفتن "غیرخودی ها" - وگاه سیاستزدگی ونژاد گرایی - درحوزه ی ادبیات ما واقعیتی دل آزارومشمیزکننده ای است.
اثرگذاری براین وضعیت درجهت آوردن تغییرمثبت وثمربخش؛ جزازعهده ی نویسندگان وشاعران متعهد وپیشرو برنخواهد آمد. آنچی به داخل کشورمربوط می شود؛ ازنظام شترگاو پلنگ افغانستان نمی توان انتظارداشت که دراین زمینه کاری انجام دهد. خوشبختانه چنان که جناب افضلی آتش - که اخیرن ازسفرافغانستان برگشته اند - خبرمی دهند؛ درکابل تلاش های دراین سمت وسوبه وسیله ی بخشی ازشاعران ومنتقدان جوان که درنهاد های مختلف ادبی گرد آمده اند؛ جریان دارد واین یک خبر خوش وامید آفرین برای همه ی ما است.( می دانم که بسیار نکاتی که دراین صحبت آمده است توضیح واضحات می تواند باشد اما؛ بنابردلایلی ما هنوز به توضیح مکرر واضحات نیازداریم!)
غیرهنرکه تاج سرآ فرینش است
دوران هیچ منزلتی پایدارنیست
پایان