عتیق الله نذیر رسیس
عتیق الله نذیر رسیس در سال ۱۳۶۷ در یک خانواده متوسط در روستای غژی دور ولسوالی راغ ولایت بدخشان بدنیا آمد
وی در خورد سالی والدین اش را از دست داده و در سایه برادر بزرگ اش بزرگ شد. دوره متوسطه را در مکتب آقتاش قندز و دوره لیسه را در لیسه احمد شاه مسعود شهید در کابل به اکمال رساند ، در سال 1389 از رشته زبان و ادبیات دانشگاه بلخ فارغ شد. وی در حال حاضر در ریاست نشرات و اطلاعات وزارت تحصیلات عالی ایفای وظیفه مینماید.
یک مجموعه شعری زیر نام گل حسن ترتیب نموده اما نسبت مشکلات اقتصادی تا کنون موفق به چاپ آن نشده است.
چهار پارچه شعر
خارضررناک
افسوس که درکشور ما جهــــــل امیراست
دانش چو خرپا به گــــــل افتاده اسیر است
هرکس بدراز منصب وناکس به سریراست
صدو ای که تــارچــــــپن خر زحریر است
ازفاضل و دانشور ومـــــــرزا خبری نیست
آدم کش وطرارو ستمکار وزیــــــــــراست
جــاروكــش دفتــر شـده دوكتــور سيــاسي
افسونـــــــــگر و راننده وخرکار سفیراست
دستــي اگــر آلـوده به خــون من مسكـــــين
شــد ،نزد همه محـترم و پاك ضمــير است
از دانــش اگــر بهـــره ي حـق داد كسي را
با تهمت وتكفـــير خــسي خورد وخمير است
هرجاهل ونا بخـرد و هرکاهــــــــل وکودن
با دالر دزدیـــــــــــــــده خداوند فطیر است
از چــالـش اين كــشور جـاهـل چـه بگــويم
معــدن كــده و مردمــش افتاده فقــيراست
معـــــيارفضـيلت همــه تـزويــروزروزور
ارزش همه بومي شدن (سكس )شريراست
سـكـس آمـــدوانـسانيت ازشهـردل مـــــا
مي كوچدوعزت سرراهش به نفيراست
مادرشده بی شوهرودخـــــــتر شده بی سر
بی سرشدن دخترک خانــــــــه خطیراست
ازتاروته اش پرده عـــــــــــــــفت بدریدند
حالش چه زمن پرسی بدید آنکه بصیراست
دخـــــــــــــتربه سرمادر و مادر سرشوهر
عصبانی وغوغای که ، کارم نه خمیر است
زن شوهرودختر پــــــــــــدرخویش نخواهد
تا دفترک خارجی تازد كه ، اجیراست
ای خواهرمسلم زطــــــــــــــی (ساء سبیلآ)
راهیکه درآن خارضررنــــــــاک کثیراست
پرهيز و به قانـــــــــــــون خدا چنگ درآویز
قانون خـــدا (ج) چاره گرکاج وضریراست
كـج شـســتي وحـق گـفتي ومي داني نذيرا
حق گوي و خرد جوي ،بسي خوار وحقير است
دانشگاه بلخ 28 / 2 / 1388
روز ما شب
دل من بی قـــرار است
زدردش جان فگاراست
زآه وناله اش خاطرنزار است
خدایا این چه کــــــــاراست ؟
خراسان دربــــــدرشد
حریمش بــــی هنرشد
چوبختش خفته نارش بی شراراست
خدایا این چه کـــــــــــــــار است ؟
به دشت وكهسا رش
خلال لالــــــه زارش
شهیدان را همی پیکرقطاراست
خدایا این چه کـــــــــــاراست؟
ابوسینای بزمش
ابومسلم رزمش
به سویش می نیاید، زارزار است
خدایا این چه کــــــــــــاراست ؟
به مشرق آفتابی
شبش را ماهتابی
دیگرچون مولوی کی ؟ تاب داراست
خدایـــــــــــــــــــا این چه کاراست ؟
به کشورجنگ وخون شد
همه زاروزبـــــــــون شد
کنون درکشور استعمار، ماراست
خدایا این چه کــــــــــــــاراست ؟
دلیرو جنگجوي
نمی بینم به کوی
اگرهم هست، دزد نامدار است
خدایا این چه کـــــــاراست ؟
زدین، دل کنده گان را
فرنگی زاده گــان را
همی بینم، به قتل ما به کاراست
خدایا این چه کـــــــــــاراست؟
زبون و وخواروزاریــــم
به دشمن خود سپاریم
که سازد این وطن ، مارا شعاراست
خدایا این چه کــــــــــــــاراست ؟ !
همه ازپا ،فتادیــــــم
به دشمن، رونهادیم !
به دشمن رونهادن، رو به ناراست!
خدایا این چه کـــــــــــــــاراست؟
زظلمش، روز ماشب
به پیکر،دم به دم، تب
(نذير) ازاختناقش، بی قرار است
خدایا این چه کــــــــــــار است ؟ !
حق گوی
درد درون سیـنه خود کی نهـان کـنم؟
ترس ملا ووزاهد ووداور،به جان کنم
درمان درد من، به شهادت رسیدن است
ایـن دولـت خـدا، زخـدا،امـتنـان کــــنم
حـق گفـتن ازخدا،به نهادم ودیعه ایست
کانـرا بــدون خوف ملامت ،بیان کـنم
من حـامـل امـانـت اسـرار کـرد گـار
آنــرابـدون ترس خیـانـت ،عیـان کـنم
حق گوی با زیان نسازد، چوروزوشب
حـق گویـم ای نذير ،اگرچه، زیان کنم
فسانه عشق
((دلبربه هرچه گفت به قولش وفانکرد
بااین دل رمـیده بغـیرازجـفانـکــرد))
من با امید صحت قولـش، بسی زمان
بودم،ولی نگـار،به جـزغم روا، نکرد
پیکرنحـیف ودل زغـمِ یارشد به درد
جـزدرد یـار،درد دلم کـس، دوا نکرد
دسـت وفـا، به دامن وصلـش، دراز،بود
جزد ست رد، به سینه پـردرد ما، نکرد
لاف از وفـا زد، زبـرم رفـت ود ور، شد
رحمی، به حــال این دل درد آشــنا، نکرد
درکـــوره جـدایی ،از او، دل، کــبـاب، شد
بـــاری زنـاز، عـزم ملاقــات ما، نکــرد
دوشـش به خواب دیدم وگفتم که، با نذير
بــودم،بجـــز فســانه عشــق شـما، نکـــرد
غزل فوق طي مشاعره ي در خانه آقاي منير فرهنگ همصنفي بنده سروده شده است. 30/10/1388