نصـــیر « سهام »
سمفونی باران در شعر عنبرین
پرداختن به ابر وباران در شعر جایگاه بس دیرینه و دلنشینی دارد گویی شعربا پارچه ابری در آسمانها پدید آمد و با اولین قطرات باران به زمین فروچکیده است . در شعر فارسی هم این زمزمه هارا پدر شعر فارسی رودکی سمرقندی آغاز کرد ودیروزیان دنبالش کردند و امروزیان دوامش میدهند . اگر پدرشعر، قطره های باران را « ستارهء سحری »ویا « لوء لوءی تر » خواند ، فرزندان با تشبیهات و استعارات زیبا و دلپذیر ؛ زیبایی ، سرورو شادی ، اندوه و غم ، قدسیت و روحانیت ، محبت وعشق را در باران جستجو کردند و چه بسا که عشق را در باران دیدند که پرداختن به آن بحث جداگانه ودرازدامنی را ایجاب میکند .
صنم عنبرین هم چونان عاشق دلباخته و اسیر، سرود باران سرداد و سرداد تا کارش به جایی رسیده است که خود به باران بدل شد و خود را « بانوی بارانی » میخواند . برای صنم نیز چون بایزید « بسطامی» آن صوفی وارسته باران ، عشق است و باریدن آن باریدن عشق . از آنجاییکه هدف اساسی این یادداشت پیشکش کردن یک سمفونی باران از اشعار صنم عنبرین است ، بحث بیشتر بر چگونگی شعرش را به یک فرصت دیگر میگذاریم .
شایان ذکر است که بارانی از ویبلاک شاعر و از اشعاری انتخاب شده که در جریان پنجسال اخیر سروده شده است و اما خوشبختانه که با نشر مجموعهء « می نوشتم از تو...» زمینه بازبینی پارچه های انتخاب شده و مقایسهء آنها با آخرین ویرایش میسرشد .
اینهم بارانی ها که به ترتیب زمانی ازنیمه های سال هزارو سه صدو هشتاد و چهار خورشیدی به بعد سروده شده اند.
ــ در نگاه تو چیست؟ ...
چیست در آن الماس سیاه
که
باران عاشقانه شب را تصویر میکند
ــ چون هوای نوبهاری در خزانم کی رسی تاکه گه خورشید گرم و گه بارانت شوم
ــ وقتی دامن غروب از غم سیاه شب به خون رنگ میشود
ویا در شام بی امید
دل اشکی به آرزوی باران تنگ میشود...
آنگاه ...
تنها انگشتان بلند عشق توست
که روی تنهایی ام دست به شانه میزند
ــ من اشک غلطانم زعشق لبریز بارانم زعشق من در خطاب نام تو ، در جسم صد جانم زعشق
ــ لطف باران است هر یک حرف تو آتشی در هر نگاه ژرف تو
ــ به هوای سرد مژگان که نخواند سرود باران ز دو دیده خون بریزم که اگر کناره ریزد
چه شدست یا الهی دل تنگ آسمان را که به جای قطره باران همه سنگپاره ریزد
ــ هوای باد وباران تودارم هوای مرغزاران تو دارم
ــ ابر پرباران اندوه ها منم بغض تلخ صخرهء کوهها منم
ــ تا به من مینگری
همه اقلیم دلم
برگ سان میلرزد
دست بارانی تو
ای بهارینهء من
آبشاریست که دنیای مرا میشوید
ــ حلقه بر در مزن ای باد که در نگشایم
این که تو مینگری
قامت هیچ منست
دست بردار که این خانه ی درد
هوس لطف بهارینهء باران را نیست .
ــ ترا باناز میخوانم
باخیل قناری ها
آوازمیخوانم
ترا با ناز میخوانم
به ریتم نم نم باران
میرقصم
ودر پرواز میخوانم...
ــ برلاله زار عشق چو باران نیامدی در واپسین نفس پی درمان نیامدی
ــ شود همراه من تا کوچه های آبی باران گل سوری به سر ریزم بخوانم شعر دریا را
ــ من زبان ابر را باران شوم واژه های عشق را دیوان شدم
ــ پرسه میزنم هوای سرد را
تا حس یک گرما
آسمان یاد بارانیست
ترا میخوانم به زیر سقف رویاها
ــ بریزم اشک بر راهت چو باران سحرگاهان بگردم دور دور تو بخوانم در هوای تو
ــ عطش آلوده بود مزرعهء داغ دلم چشم بر راه توو نم نم بارانم من
ــ روز و شب بر باغ و بر باران نماز بوسه ها بر خواب میخک های ناز
ــ آسمان دیده ام در ابر میپیچد ترا مثل باران از حضورت میزبانی میکند
ــ بیا برخوان کنار من سرود سبز باران را که میروید گل امید من چون ارغوان
دل ابرینه ام سر شار باران است ، میترسم مبادا بشکند خواب طلایی ماهیان امشب
ــ در کویر آرزویم عطر باران میرسد سبزه قامت میکشد بوی بهاران میرسد
ــ در به سوی فصل بارانی گشود زیر باران عشق را با من سرود
ــ ابر پر باران اندوهم ، خدا ! بغض تلخ صخره و کوهم خدا
ــ همرهء قطرهء باران قشنگ میباری به دل خسته و در بسته و تنگ میباری
ــ با خودت بردی هزاران قصه را سوی دریا سوی باران قصه را
ــ بیا با لهجهء زیبای باران بیا با هدیهء سبز بهاران
ــ در خیابان میروم
در باران شنا میکنم
با یادت چرخ میزنم
و اصلا" به رویم نمیاورم که نیس
ــ عشق با تو ، رنگ باران رنگ باغ عشق باتو سوی منزل با چراغ
ــ در کنار باور سبز صنوبرها ترا ای سرود ابر و بارانها نوازش میکنم
ــ چه بگویم از تو؟
تو که همچون مهتاب
به شب تیره من میتابی
چه بگویم ؟ تو بگو
تو که همچون باران
به ترکهای کویر دل من میباری
ــ مینوشتم از تو ، باران باز باریدن گرفت خیل شب بو در سکوت باغ رقصیدن گرفت
ــ « خانه ابری » بود ناگه رحمت باران رسید بطن شب از هم درید وآن مه تابان رسید
ــ باتو بارانم ، خلوص ابرم و دریاستم باتو مجنون معاصر مهـربان لیلا ستم
ــ من دشت انتظار و تو ابر ترانه بار برمن بریزتشنهء باران تو منم
ــ در هوایت بانوی بارانی ام یک دریچه باز کن زندانی ام