دستګیر نایل

 

یادی از زنده یاد استاد هماهنگ

دستگیر نایل

       در خبر ها شنیدم که استاد هماهنگ، آواز خوان مشهور وطن با هفت هزار سالگان پیوسته است.سال های اول دهه ء چهل بود ومن خیلی جوان بودم.درست یادم نیست که صنف چهار یا پنج  مکتب بودم. یک رادیو خورد روسی داشتیم به اندازه ء یک صندوق کوچک.چوبی که پدرم خریده بود.در کنار آن، یک چیز دیگری بنام بطری می گذاشتیم که رادیو از ان،برق میگرفت.و روشن میشد.پدرم میگفت که رادیو ما، بطری خشک است.اگر بطری تر پیدا شود، مصرفش کمتر است.زمانیکه چارچ بطری تمام میشد، بطری دیگری خریده کنارش میگذاشتیم.

     عجیب روزگاری بود!! پسانها رادیوهای کلان روسی به بازار عرضه شد،رادیو های جاپانی و دیگر و دیگر. امروز بیچاره رادیو را نتنها که صدایش،حتا رویش را هم نمی بینند.و همین اخبار بی بی سی را هم در این سالها که تکنولوژی به پیشرفت های محیر العقولی دست یافته،از طریق انترنت و تلویزیون می شنوند.در گذشته ها، ما از طریق همین رادیو ها، اخبار می شنیدیم وبه آهنگهای هنر مندان رادیو گوش میدادیم دنیا،خیلی بزرگ بود وما کوچک بودیم.اما دنیای امروز ما به دهکده ای تبدیل شده است.طبعن از برکت علم، مغزها انکشاف کرده و انسان ها دامنه ء تسلط خود بر طبیعت و سهل ساختن زنده گی را وسعت بخشیده اند.

.      یادم هست که برخی زنان همسایه هم خانه ما می آمدند و به رادیو گوش میدادند.یک روز زن سالمندی آمده بود.وقتی صدای آهنگی را شنید، رویش را با چادرش پوشاند. پرسیدند خاله جان چرا رویت را پوشا نیدی؟ گفت: « آن مردک،از آن صندوق ما را میبیند.شرم است! گناه دارد!» در آن سالها، گوش های ما فقط با صداهای استاد قاسم افغان،استاد نتو،استاد غلام حسین، استاد سر اهنگ، استاد رحیم بخش،استاد رحیم گل،استاد یعقوب قاسمی استاد صابر، امیر محمد، خیال، زلاند، خاتم ،خانم پروین وبرخی دیگر آشنا بود.

          از اواز خوانان محلی هم چند نفر بودند که گوش های مارا با اهنگ های خوش خود نوازش میدادند.مانند باز گل بدخشی،میرزاگل، سیف الدین،عبدالرزاق شوقی،بیلتون،ساربان،ارمان،اولمیر،ایوب،اسماعیل چهاریکاری ،دری لوگری، زمان شوقی و از اماتوران هم هنرمندان جوانی بودند مانند:ظاهر هویدا، رحیم جهانی،احمد ظاهر، خانم آزاده، خانم مهوش، خانم قمر گل، خانم رخشانه ، خانم ژیلا، خانم جلوه و دیگران که به سر زبان ها افتادند وخوش درخشیدند.دربارهء تاثیر موسیقی در روان ادمها در آثار عرفا ما نند کشف المحجوب علی بن حسین هجو یری و دیگر عارفان بسیار خوانده ایم مگر من آنچه که می گویم، عین الیقین است.یکی از خویشا وندان ما،آدم سخت سنتی،ونماز خوان سختگیری بود.از موسیقی و ساز وسرود، بدش می امد.یک روز در خانهء ما که آهنگ خانم رخشانه را شنید که میگفت:

  «اگر به گلشن، زناز گردد، قد بلند تو جلوه فرما» تقریبا مست شد واز حال رفت.روز دیگر دیدم که از بازار یک پایه رادیو روسی را خریده و به خانه برده بود.فرزندانش قصه میکردند که پدرم تنها می خواهد آواز رخشانه را بشنود وبس.هر وقت که رخشانه اواز بخواند، ما رادیو را نزد پدر می بریم.

     من برای اولین بار در اوایل دهه ء چهل، آواز هماهنگ را بنام عبد المحمد از طریق رادیو شنیدم.وچندین بار هم با همین نام.پسانها که عبدالمحمد به کابل امد،( گر ) ماند و شاگر استادان موسیقی شد ( هماهنگ) هم شد.از همان آغاز صدای گیرا، رسا و دلنشین داشت.و بسیار زود به پله های شهرت دست یافت.و بلبل!! افغانستان شد. جوانی بود زیبا با قامتی بلند واستوار،شیک باصدای گیرا وحنجره ای طلایی که بسیار خوش درخشید ؛ اما دولت مستعجل نبود همیشه با شهرت باقی ماند با نام ونشان زیست ، قدر دید وبر صدر نشست وصدر نشین بسیار هنر مندان عصر خود بود.شب های رمضان چه درکابل وچه در ولایات افغانستان، کنسرت ها میداد وهر سال بر تعداد هوا خواهانش افزوده میگشت.درشب های جشن استقلال، ( کمپ وزارت مالیه) به هماهنگ اختصاص داشت که کمپی بود شیک با ساز وسامانه وامکانات بیشتر از دیگران.

       در طی سفرها، به ولایات از جمله مزار، کندز وبغلان هم درشب های رمضان کنسرت اجراء میکرد.رمضان یکسال در یکی از رستورانت های شهر پلخمری امده بود که کنسرت اجرائ کند.چند نفر جوانان از بغلان مرکزی تا پلخمری که تقریبا بیست کیلو متر راه است، با بایسکل طی طریق کردیم.برای گرفتن تکت، مردم در صف ها ایستاده بودند.کنسرت، ساعت هشت شب پس از افطار شام، آغاز شد.و ما، به آهنگ های دلنشین هماهنگ گوش میدادیم.هرکس، در پارچه کاغذی، آهنگ مورد نظر خود را به اصطلاح ( فرمایش) میداد.وهماهنگ هم آهنگ فر مایش داده شده را میخواند.من هم در پارچه کاغذی برایش نوشتم.:

«  استاد! دفتر هنر تو،سفینه ایست که حاجت به انتخابش نیست.مگر من دو آهنگ را بیشتر ازهمه دوست دارم. و از آنها خاطرات شیرین و رویایی ای هم:آهنگ « آهسته برو!».و« زما توره جانانه، کدی باریژی.» هماهنگ، کاغذ های فرمایشی را یکی یکی میخواند.و آهنگ مورد نظر را زمزمه می کرد.وقتی کاغذ مرا بالا کرد و خواند، با خنده گفت: « این فرمایش، این خط زیبا از کیست؟» و کاغذ را نشان داد و تکرار کرد: « این خط فرمایشی که اینقدر با خط زیبا نوشته شده است،از کی است؟» من آهسته از صف شنوندگان صدا کردم:« از هرکسی که است، بخوانش» استاد با لبخند ملیح گفت« هه ،فهمیدم.آفرین پسرک! خدا برایت عمر دراز بدهد چه زیبا خطی داری  ! میخوانم ، میخوانم، برای تو، صدبار اگر بگویی، میخوانم.»

    در دهه ء نود میلادی که من در تاشکند بودم، استاد انجا آمده بود.واتفاقا در یک محفل عروسی دعوتش کرده بودند تا چند اهنگ بخواند.مگر در ان سالها، پیر و زمینگیر شده و موهای سرش، نقره باران شده بود.آن شور و شوق جوانی، آن بلندی و رسایی صدا،آن شادابی جوانی، از سر زمین وجودش کوچ کرده بودند.مگر عشق به هنر موسیقی تا اخرین رمق حیات در دلش زنده بود.یکی از کمالات وظرافت کاری های استاد« شاه بیت» خوانی ها بود.درهر آهنگ،بهترین بیت ها را انتخاب میکرد.استاد هماهنگ، که ازجمله آواز خوانان خراباتی و فولکلور بود،پسانها به غزل خوانی هم روی آورد.وبه تقلید از استاد شیدا واستاد رحیم بخش،غزل میخواند. مگر چنانکه همه اهل هنر میدانند،توفیق چندانی بدست نیاورد.او خودش صاحب یک مکتب در خرابات و فولکلور خوانی بود. که امروز بسیاری ها از ان تقلید می کنند.فرزندان استاد هماهنگ، با وصف ان که پیرو مکتب پدر خود اند ،مگر نتوانسته اند نقش قدم های اورا دنبال نمایند.اگر دنبال کسب وکار دیگری میرفتند، بدون شک به فضیلتی و کمالی می رسیدند.اما در جامعهء سنتی ما همیشه رسم برین بوده که هر چه پدر میکند، فرزند هم به همان راه می رود بدون آنکه بداند استعداد همان کار را دارد یانه.هنر اینها بقول خواجهء شیراز« گل همان پنج روز وشش باشد!» روح استاد هماهنگ شاد وفردوس برین مکانش باد!!

 

 

 


بالا
 
بازگشت