دستګیر نایل
دسته گلی ازگلستان نظامی
بیا باغبان خرمی ساز کن گل آمد، در باغ را باز کن
نظامی به باغ آمد از شهر بند بیارای بستان، به چینی پرند ( نظامی گنجه ای)
حکیم جمال الدین ابو محمد الیاس بن یوسف نظامی گنجه ای،در استان گنجه ء آذربایجان بدنیا آمده است ودر عصر سلاطین سلجوقی زنده گی می کرد.در این عصر، قند زبان فارسی _دری، کام مناطق قفقاز را هم شیرین کرده بود.و نه تنها نظامی، که «مهستی» نیز از آذر بایجان برخاست و با زبان فارسی، شعر سرود.نظامی بدون شک از استادان مسلم وبی بدیل شعر فارسی است.همانگونه که فردوسی استاد مسلم نظم حماسی است ، نظامی، نظم تغزلی وعاشقانه را به کمال زیبایی، پختگی و استادی رسانیده است.شاعری گفته بود:
درشعر، سه تن پیمبرانند قولیست که جملگی برآنند
فردوسی وانوری وسعدی هر چند که لا نبی بعدی
اگر من، جای گوینده ء این شعر میبودم، نظامی را بجای انوری اسم میبردم.چون نظامی،مانند فردوسی و سعدی، صاحب سبک خاص است که دهها شاعر پس از او،از سبکش پیروی کردند.نظامی افزود بر دیوان اشعار و قطعات خود کتابی بنام « خمسه» دارد که انرا پنج گنج هم میگویند.این کتاب،شامل داستان های عاشقانه ی مخزن الاسرار،خسرو وشیرین،لیلی و مجنون ، هفت پیکر و اسکندر نامه است.حتا همین اسکندر نامه ء او که شرح حال اسکندر و جنگ نامه های اوست، روح تغزلی و عاشقانه دارد.پس از نظامی ، شاعرانی چون امیر خسرو دهلوی،مولانا جامی هروی، خواجوی کرمانی،وحشی بافقی،عرفی شیرازی و بسیار دیگر از سبک نظامی پیروی کرده همان داستان ها را به نظم کشیده اند.اما هرگز به زیبایی وشگفتی های شعر وداستان پردازی و صحنه آرایی های نظامی نه رسیده اند.نظامی مانند غواصی، گوهر های ناب سخن فارسی را از شط نیلی آن بیرون اورده وبه گردن شعر، آذین بسته است.
نظامی، شاعر زیبایی ها و طبیعت وبهار وتحول ودیگر گونی های زنده گی است.همه چیز.و پدیده ها از نظر او دوست داشتنی وزیباست.در زمستان، هوای بهار داردو پیشاپیش سال نو وبهار را پیشواز میگیرد: چه فرخ کسی کو بهنگام دی نهد پیش خود اتش و مرغ ومی
بتی نار پستان، بدست آورد که در نار بستان، شکست آورد
از ان نار بن به وقت بهار گهی نار جوید، گهی آب نار
جهان تازه گردد چوخرم بهشت شود خوب صحرا وبیغوله دشت
بگیرد سر زلف آن دلستان ز خانه خرامد، سوی گلستان
گل آگین کند چشمه ء قند را به شادی گزارد دمی چند را
نظامی در ترکیب سازی، تشبیهات، واستعاره ها وسچه کردن واژه.از زبان دخیل و بیگانه ، در توصیف حالات ، پرسوناژ ها ،اوج و فرود داستان هایش بینظیر است.در اقبال نامه در وصف بهار میخوانیم: خوشا نزهت باغ در نوبهار جوان گشته هم روز وهم روزگار
بنقشه طلایه کنان گرد باغ همان نرگس آورده بر کف چراغ
شکم کرده پرزیر شمشاد سرو خروس صراحی ز خون تذرو
بساط گل افگنده بر طرف جوی به رامشگری، بلبل نغز گوی
ازاو بوسه، ازتو،غزلهای تر یکی چون طبرزد ،یکی چون شکر
به بوسه، غزلهای تر میدهی طبرزد ستانی، شکر می دهی
دلم باز طوطی نهاد آمده ست که هندوستانش، به یاد امده ست (اقبال نامه _ص1055 )
در این چند بیت، ترکیب ها و استعارات « نرگس چراغ برکف، سرو شمشاد، خروس صراحی، طبرزد(بوسه) ، غزل تر، طوطی نهاد» خاص سبک نظامی است و دیگر شاعران پس از او به پرداختن چنین ترکیب ها و استعاره ها، عاجر بوده اند. چند بیت دیگر از نوع همین استعاره ها و تشبیه وترکیب ها:
بیا باغبان، خرمی ساز کن گل امد، در باغ را باز کن
نظامی بباغ آمد از شهر بند بیارای بستان، به چینی پرند
لب غنچه را کایدش بوی شیر زکام گل سرخ، در دم عبیر
به سر سبزی از عشق چون من کسان
سلامی به هر سبزه ای می رسان
درختان شگفتند بر طرف باغ بر افروخته هرگلی چون چراغ
از ان سیمگون سکهء نوبهار درم ریز کن بر سر جویبار
به یاد حریفان غربت گرای کز ایشان نبینم یکی را به جای
چو دوران ما هم نماند بسی خورد نیز بر یاد ما هم کسی ( شرفنامه ص 721 )
تشبیهات چون : « چینی پرند یعنی ابریشم ساخت چین، بوی شیر از دهن غنچه آمدن یعنی کودک و نو نهال بودن غنچه چنان که گویند از دهن او هنوز بوی شیر می آید،بوی خوش از کام گل سرخ دادن طبرزد (بوسه ) خدنگ غنچه، ناف شب،یعنی نیمه شب، گل آگین یعنی خوشبو ساختن :
طبرزد: « به خوزستان در امد خواجه سرمست
طبرزد می ربود و قند می خست » یعنی خواجه در خوزستان بوسه میگرفت و دهان شیرین میکرد.
خدنگ غنچه: «خدنگ غنچه با پیکان شده جفت
به پیکان، لعل پیکانی همی سفت »
ناف شب« ناف شب آگنده زمشک لبش
نعل مه افگنده، سم مرکبش » ناف شب، یعنی نیم شب این بیت مربوط به سفر معراج پیامبر اسلام است که نیم شبی صورت گرفته بود.یعنی خوشبویی لب او(پیامبر) نافه را خوشبو ساخته است.وسم مرکب او، نعل مه را به زیر اورده. نعل ،به سم مرکب یا اسپ زده میشود.ایهام تناسب دارد.
نظامی یک مرد حکیم، معلم اخلاق، نصیحتگر وعاشق بود.هرچند داستانهای تغزلی نظامی بنام شاهان وسلاطین وقت سروده شده اما هیچگاه به استان سلطان ویا شاهی به خدمتگزاری وپا بوسی و گرفتن امتیاز سر فرو نیاورده است.در تمام عمر یکبار بنا بدعوت قزل ارسلان، سلطان سلجوقی در خارج از گنجه رفته که مورد عنایت و استقبال سلطان قرار گرفته است.همان قزل ارسلان (امرد ) بازی که « ظهیر فاریابی »اندیشه وتخیل اش نه کرسی فلک را زیر پا گداشت تا بر رکاب اسپ او، بوسه زند اما نظامی برای چنین سلاطین نصیحت کرده در رعایت از حق رعیت بر سلطان چنین گوید:
« نیست مبارک، ستم انگیختن آب خود و خون کسان، ریختن
داد کن، از همت مردم بترس نیم شب از تیر تظلم، بترس
تیغ ستم، دور کن از راه شان تا نخوری تیر سحر گاه شان
داد گری،شرط جهانداری است شرط جهان بین که ستمگاری است
هرکه دراین خانه شبی داد کرد خانه ء فردای خود، اباد کرد
و در نصیحت به اسکندر که بدنبال چشمهء آب حیات رفت اما ره به ظلمات برد چنین گوید:
بدنبال روزی چه باید دوید تو بنشین که خود روزی آید پدید
یکی تخم کارد، یکی بدرود همایون کسی کاین سخن بشنود
نشاید همه کشتن ازبهر خویش که روزی خورانند از اندازه بیش
زباغی که پیشینیان کاشتند پس آینده گان، میوه برداشتند
چو کشته شد ازبهرما چندچیز ز بهر کسان ما بکاریم نیز
چو درکشت وکارجهان بنگریم همه ده، کشاورز یکد یگر ایم ( شرفنامه_ ص 945 )
نظامی عاشق بود وآبادی جان را در خراب آباد عشق میجست.عشق ورزیدن و عاشق بودن، یکی از اندیشه های بلند و متعالی این سخنور بی بیدیل بود.: عشق، پوشیده چند دارم چند عاشقم، عاشقم به بانگ بلند
مستی وعاشقی ام برد زدست صبر ناید ز هیچ عاشق مست
گرچه برجان عاشقان خواریست توبه در عاشقی، گنهکاریست
عشق، با توبه اشنا نبود توبه در عاشقی، روا نبود
عاشق آن به که جان کند تسلیم عاشقانرا زتیغ تیر، چه بیم؟ ( هفت پیکر_ ص 656 )
چند بیت زیبا در وصف یکی از پرسوناژ های داستان هفت پیکر:
« خرمنی گل،ولی به قامت سرو شسته رویی، ولی بخون تذرو
لب چو برگ گلی که تر باشد برگ آن گل، پر از شکر باشد
رخ به خوبی، ز ماه دلکش تر لب به شیرینی، ازشکر خوشتر
قدی افراخته چو سرو بباغ رویی افروخته چوشمع وچراغ
شب ز خالش، سواد یافته بود مه ز تابنده گیش تافته بود»
( مارچ 2013 __لندن )