دستګیر نایل
سبز، سبزه وسبزینه
واژه ها در زبان، سرنوشت عجیبی دارند.زیرا وقتی به انها معنی داده شود واندیشه در آن جاری گردد،جان پیدا کرده ظاهر وباطن جهان، طبیعت و انسان ها را تغییر میدهند.بعنوان مثال زمانی که از واژه ء ( عشق) سخن میگوییم،هرکسی از آن، تغبیر ومعنای متفاوتی را مراد معنی میکند.عشق از دیدگاه مجنون:
گفت لیلی را خلیفه: کاین تویی؟
کزتو محبنون شد،پریشان وغوی
از دگر خوبان تو افزون نیستی
گفت:خامش،چون تو مجنون نیستی ( مولوی)
عشق از دیدگاه یک فرد کامروا ولذت پرست، جز ارضاء غرایز نفسانی وکسب لذت دیگر معنایی ندارد.اما از نظر یک عاشق وعارف ومرد صاحبدل، معنای دیگری دارد. حافظ گوید:
_« ناصحم گفت: بجز غم، چه هنر دارد عشق؟
گفتم: ای خواجهء غافل، چه هنر بهتر از این» در جای دیگر میفرماید:
_ « طفیل هستی عشق اند، آدمی و پری
ارادتی بنما، تا سعادتی، ببری
بکوش خواجه واز عشق، بی نصیب مباش
که بنده را نخرد کس، به عیب بی هنری
در آثار بدیعی و فولکلور،واژه های ( سبز، سبزه وسبزینه) که مورد بحث ماست،افزود بر معنای اصلی خود، معنا ها وتعبیر های دیگری هم دارند.از جمله به زنان و دختران زیبا روی و سبز چهره و نمکین کار برد داشته و آزاده گی و.طراوت و زیبایی را هم میرساند.حضرت حافظ، در بیت زیر واژه ء « سبز» را به همان معنی اصلی اش که با رنگ آسمان شباهت دارد، به کار برده است:
« مزرع سبز فلک دیدم و، داس مه ء نو
یادم از کشتهء خویش آمد و،هنگام درو
« مزرع سبز فلک» کنایه از آسمان نیلگون است. مناسبت میان رنگ آسمان ورنگ سبز، وماه نو وداس وکشت ودرو کردن که بصورت( لف ونشر)آمده اند معلوم است.ویا بیتی ازحضرت مولانا که آسمانرا«چرخ سبز» گفته:
_« اینک آن جویی که « چرخ سبز» را گردان کند
اینک آن رویی که ماه و زهره را، حیران کند »
استفاده از رنگ ها برای بیان مطلب در زبان استعاری وکنایه امیز ، نیز یکی از صنایع شعری وادبی است. حضرت مولانا از جملهء « سرت سبز» گفتن، خوشبختی جانب مقابل را مراد کرده است:
_ « هله پیوسته سرت سبز و، لبت خندان باد
هله پیوسته دل عشق، ز تو، شا دان باد
حافظ نیز از « سرت سبز » گفتن، خوشبختی و آسوده حالی و جاودانه زیستن طرف را مراد کرده است:
_ « سرت سبز و دلت خوش باد و جاوید
که خوش نقشی نمودی از خط یار
در دنیای متمدن امروزه، رنگ های سبز و سرخ، معنا های دیگری هم پیدا کرده اند.رنگ سبز، همیشه علامت پیشرفت وحرکت کردن را نشان میدهد. و رنگ سرخ، افزود بر بعد انقلابی بودن آن، نشانهء توقف کردن به ویژه در قوانین ترافیکی را نشان میدهد.در این معنی، بیتی از لطیف ناظمی:
_ « گذشتم از خط « سبز» عبور کوچهء خویش
چه بی نصیب دگر زان خط عبور، شدم »
وقتی از سبزه ورنگ سبز سخن میگوییم، در ذهن ما همیشه بهار وزیبایی های طبیعت وجلوه های آن تداعی میشوند.فرخی سیستانی در وصف داغګاه امیر ابوالمظفر چغانی،از سبزه به معنای اصلی اش استفاده کرده و آن را به پرند نیلگون و پرنیان هفت رنګ تشبیه کرده است:
ــ چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان هفت رنگ، اندر سر آرد کوهسار
سبزه اندر سبزه بینی،چون سپهر اندر سپهر
خیمه اندر خیمه بینی،چون حصار اندر حصار
امیر خسرو دهلوی هم در همین معنی ګوید:
ـــ صبا را ګاه ان آمد که راه بوستان ګیرد
زمین را سبزه در دیبای ګل در پرنیان گیرد
هلالی چغتایی در وصف دریا گوید:
ـــ لب دریاست، چون لب دلبر
از بیرون سبزه، از درون ګوهر
درخت سبز، مناجات سبز، قصهء سبز، گندم سبز، سر سبز، جای سبز هم میگوییم.بیت های در این باب:
« کجاست فصل مناجات شاخ سبز درخت ؟
که در قیام درختان ، همه شکسته شدند» ( لطیف ناظمی)
«این باغ را که قصهء سبزش زیاد رفت
پروانه و پرنده و گل، از کجا کنیم؟ » ( بیرنگ کهدامنی)
« همه مرغان چمن، نام ترا می خوانند
گندم سبز من آیا که درودت امشب » ( بیرنگ کهدامنی)
« قصهء سبز»،همان بهار است که از وطن کوچ کرده وجای انرا آتـش و خون گرفته است.وگندم سبز، همان گندم نا رسیده ونا پخته را گویند که ملخ های روزگار،گاهی انان را در ساقه هایش میخورند ونابود میکنند.شاعر اینجا خطابش به مردم است که از دست ستمکاران روز گار مانند گندم سبز، خوراک ملخ های روزگار شده اند.
در فرهنگ مردم، جای سبز و(جای سبزی) هم داریم.وآن به خانواده هایی گفته میشود که عضوی از خانواده، به سفر رفته باشد.وقتی بهار فرارسد،جهان سبز وخرم میشود.اما بهارحسن معشوق شاعر،کمال دیگری هم دارد
_ « بهار حسن تو افتاده آنقدر تر دست
که تخم سوخته ء خال را کند سر سبز» ( صایب )
خالده نیازی (لهیب) با واژه ء سبز، ترکیب های دیگری هم ساخته است.مانند:غزل سبز،سرود سبز، شعلهء سبز، سیال سبز، سبز عشق ، آیینهء سبز، وبسا ترکیب های دیگر:
_تو سبز عشق مرا، خشکبار پاییزی
بساط شوق مرا، قصهء غم انگیزی
_ هنوز با تو نفس میکشم، بهار تو ام
هزار آیینه ء سبز انتظار تو ام
خاطره ء سبز، لبخند سبز، رویش سبز،گریهء سبز، طلوع سبز، آُسمان سبز، شاخهء سبز وبسا ترکیب های زیبا در شعر شاعران معاصر زبان فارسی داریم که بر غنا مندی این زبان افزوده است:
_ جنگل از خاطرهء سبز درخت است تهی
برگ در یاد نهال است؟ خدا می داند! ( سمیع حامد)
_ « لبخند سبز فصل بهاران، ندیده ای
چشم انتظار خندهء نوشینی،ای درخت ( لطیف ناظمی)
_ این آسمان سبز خدا، بی ستاره شد
از هر کرانه اش بکند اختری، طلوع ( بیرنگ کهدامنی)
بال وپر طوطی،سبز است.وانرا شاعران به سبزه تشبیه کرده اند.وگاهی هم برعکس.دربیت هایی ازصایب وبیدل:
_ سبزه ها چون پر طوطی،از زمین برخاسته است
از شگوفه شاخه ها، دست شکر بار، امده است
_ کسی به وصل شکر میرسد که چون طوطی
ز رشک تلخ ، پر و بال را کند سر سبز
(خط سبز) نیز در شعر و ادب فارسی راه یافته است.خط سبز و سبزه ی خط که کنایه از موی پشت لب جوانان است، هردو به یک معنا بکار برده شده اند.در دو بیت از حافظ ، صایب و ندیم کابلی میخوانیم:
ــ هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
پا از این دایره بیرون ننهد تا باشد
ــ سبز پوشان خطت بر ګرد لب
همچو مورانند ګرد سلسبیل
ــ سبزه ی خط تو دیدیم ز بستان وجود
به طلبگاری این مهر گیاه امده ایم ( صایب )
ــ ریحان خط بدور لبت، سر کشیده است
این سبزه، پا بدامن کوثر کشیده است ( ندیم )
دربیت بالا،سبزه به موی پشت لب ودهن معشوق به حوض کوثر تشبیه شده اند.تشبیه سبزه ُخط اکثرن به پسران نورس استعمال میشود.بیدل ګوید:
ــ بسکه از شادابی خطت شد این گلزار، سبز
خاک میګردد چو ابر، از سایه ی دیوار، سبز
درخت سرو،هم به سر سبزی و هم به آزاده گی همیشه گی اش شهرت دارد.
ــ ساز و برګ عشرت، از بار تعلق رستن است
سرو را آزاده گی ها دارد این مقدار، سبز
درخت سرو که همیشه سر سبز است، دلیلش رهایی اش از بار تعلق است (سبزه ) که رنګ سبز دارد، وهمان معنی سر سبزی وطراوت را دارد، گاهی به معنای اصلی اش هم بکار برده شده است. مثال در دو بیت زیر:
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه ګر برسد،مصرفش گل است و نبید ( حافظ )
کهکشان هم پایمال موج توفان گل است
سبزه را از خواب غفلت چند بردارد بهار ( بیدل )
سبزه از خواب غفلت برداشتن یعنی با امدن بهار ، سبزه ها دو باره می رویند.و این بهار است که ان را زنده میسازد و از خواب غفلت بیدار میسازد.سبز شدن اکثرن به معنای روییدن و به زنده ګی نو آغاز کردن است. اما دانه وگیاهی که قابلیت روییدن را نداشته وگندیده شده باشد، نباید کشت شود.دراین معنی بیتی ازبیرنګ کهدامنی ــ آن دانه ام که سبز نگردم، نه گل دهم
در شوره زار تلخ خدا می نشانی ام
ترکیب های دختران سبزه، سبزه زار چشم،رویش سبزه،گریه سبزه هم در شعر شاعران معاصر دیده میشود: ــ گل جدا گریه کند، سبزه جدا، باغ جدا
چقدر ظلم روا دیده در این ملک، خدا ! ( بیرنګ کهدامنی )
در واقع بیرنگ کهدامنی در بیت بالا اندوه شاعر از تسلط فرهنگ تفنگ و مصیبت جنګ را نشان میدهد که گل و لاله وسبزه وبهار از کشور رخت بسته و آنچه ظلمی بوده بر این ملت مظلوم، روا دیده شده است.
وقتی آدمی از زنده گی ونرسیدن به آرزو هایش نا امید شود، ومیهن خود را بر باد شده ببیند با همه وداع می گوید.وبه بهار و سبزه وگل لاله و آنچه شگفتنی و رستنی است، سلام ودرود می فرستد:
ـــ نه لاله ام بکشد سوی خود نه سبزه ی تر
به برگ لاله سلام و به سبزه زار، درود !
اما استاد واصف باختری، انسان را به آینده، آینده ی سبز وروشن امید وار میسازد.:
به باغ قرن، گزاری کن
که چرخ آبی تاج ونګین نیلی برگ
ودست کوچک هر سبزه،
ترا به جنگل سبز امید، میخواند.
قهار عاصی،( سرود سبز ) را زمزمه میکند.سرود آزادی و آزاد زیستن را که درد غربت ودوری از وطن ، روح سرکش او ودیگر کبوتران سبز جنگل را افسرده است:
ـــ کبوتر های سبز جنگلی دور دست از من
سرود سبز، میخوانند
من آهنگ سفر دارم
من و غربت، من و دوری
خدا حافظ، گل سوری !!
بشیر سخاورز،شاعر و نویسنده سال ها پیش یک دفتر شعر زیر عنوان ( سبزینه شرقی من) چاپ کرد اینک یک بند از این سروده زیبا را با هم میخوانیم:
ــ سبزینه ی شرقی من
که در سبز ترین باغستان اندیشه ام درخت گلشن بنیادی
تنها تو میدانی که من در سرد ترین زمستان غربت
پتویی از گل های مخملی یاد تو به دور می پیچم
و نوازش های شبنمین تو، بهارینه ام میسازد
سبزه و سبزینه ، در اهنګ های فولکلوریک هم جایگاهی دارد.و آهنگ های دلنشینی در این معنی ساخته اند بگونه ی مثال:« سبزه به ناز، می آیه، محرم راز،می آیه»،« سبزینه دختر،مرا به خود یار بگیر»، « یار سبزینه من، به چی کار آمده ای، یک سبد گل به برت،با بهار امده ای» وبسیار دیگر.تا جیکان ما وراء النهر،هم دو بیتی ها وترانه های دلنشینی از این واژه ها ساخته اند که خواندنی وشنیدنی اند:
ــ« سبزک لب جوی، یار نغزک لب جوی»
این دوبیتی عاشقانه هم خواندنی است:
ــ« ای دخترک سبزینه ی بوی بهار
شویک ته کشم، خود ته کنم بیوه ی زار
شویک مه نکش، خود مه نکن بیوه ی زار
خربوزه بخور، تره به پالیز چی کار »
ویا این بیت زیبا که گویند:
سبزینه دختر،از غمت نالش کردم
سنګای در خانه ته، بالش کردم