نصیرمهرین
استالفی که من دیدم
فشردۀ یادداشت ها
صنایع دستی استالفی 2011
ازکابل که پای بیرون نهاده میشود، فرسنگ های دیگر بازهم پیوستگی خانه هایی تازه آباد شده، چشم ها را خیره میکنند.
شهری که گویند 5 ملیون باشنده را دردل داغداروجای تنگ پذیرفته است، به دل با صفا و مهماندارعزیزی ماند که تا گفتند جای تنگ است ، گفت دل تنگ نباشد! اما این مهماندار حالش به حدیث چشمان هردم اشک الود میماند. با آنهم دامن فراختری گسترده است به هر سوی .
گاهگاهی درپسین سالها که زمینه ی مسافرت هموار شده است، کوچه ها وگوشه های چهار سوی را تا اندازه یی بازنگریسته ام . دیداری همراه با خاطره آوری های ناگسسته ، یادآوری سیمای دیروز وبازمانده های آن. ازچهره های سوختۀ مناطق و منازل که بازسازی هم توان مداوایش را نداشته است تا اسباب ویرانگری های که هنوز جمع آوری نشده اند. از تانک های به آتش کشیده شده، وقبرهای بی شمار آنانی که شهید ستمگری شده اند. . .
دیروزازگوشۀ شمال کابل که موترها به سوی شمالی راه می افتادند،دقایقی تنها چشمان بیننده سنگهای کوه های دوطرف جاده را می دید. گاهگاهی سنگ شکنان وموترهای بزرگ انتقال سنگ. اما حالا درقله های کوه ها هم که بنگری، خانه است. خانه یی که ناگفته حکایت اندوه آمیزمردمان بی بضاعت را درجبین دارد. وقتی بپرسی که آب مورد نیازخویش راچگونه تهیه میکنند،درپاسخ میگویند، باهزارویک زحمت. وگاهی هم با اشارۀ سروچشم به سوی کودکانی اشاره میشود که سطل ها ویا قطی های بزرگ فلزی را در دست دارند ونفس سوخته به سوی بلندی ها نگاه میکنند. . .
تپۀ استالف
چند دهه پیش دربازارقلعۀ مراد بیگ که ظرفهای سفالین استالفی جلب نظرمی نمود،عده یی ازمسافران وعابران که به میزان مسافران امروز بسیاراندک بودند،ازموترها پیاده میشدند وبرخی ظرف می خریدند. انتقال ظروف با ظرافت واحتیاطی صورت میگرفت که گویی عروس نازدانه یی را به منزل می برند. . .
درخلال چند مسافرت اثری ازآن ظروف را دربازار قلعۀ مرابیگ ندیدم. باری فروشندۀ یک دکان در پاسخ این پرسشم که " کاکا جان، ازظرف های استالفی خبری نیست؟
گفت: خدا مهربان است، خرابی بسیار شده است. . ."
درمسافرت ماه ها پیش چشمم به چند دست تولید استالفی افتاد. گفتم که دربازگشت، چون قرار است که سری به استالف بزنیم،سراغ ظروف را هم همانجا میگیرم. . .
روزی که گرفتن سراغ قبرهای شهدا و گریستن برمزار آنها به پایان رسید، توان روانی رفتن به استالف نمانده بود. . .
رذوز دیگردرمسیر راه با جمعی از دوستان به استالف رفتیم. . . راهی که از جادۀ چاریکار- کابل به سوی استالف جدا میشود، هنوز اندک دست ترمیم دیده است. . .
اما آن چه بیشتر جلب توجه میکند، چهره های سوختۀ خانه هایی ست که طالبان به رسم ترسانیدن مردم وعذاب آنها به آتش کشیده اند. برخی ازآن خانه ها ازسرآباد شده اند. برخی هنوز باسیمای دود زده ومظلومانه توجه را جلب میکنند.حکایت بیشتر ازحال و روز آن سیما ها را آشنایان آغازمی کردند. . . وقتی سخن از بازسازی است و تاکهای ایستاده شده به پایه های سمنتی را نشان میدهند،تبسمی معنا دارآنرا همراهی میکند. با این توضیح که هر پایه تاک برای مؤسسات داخلی وخارجی بسیار قیمت افتاده است! . . .
بازاراستالف شلوغ است. اما از توریست های خارجی درآن خبری نیست. گویی ماییم که به عنوان "قطعۀ کشف" آنها که مسافرت های نخستین را انجام میدهیم. توریست های وطنی! افغانهایی که ازشرظلم وستم، جنگ وخونریزی،دهشت آفرینی وستم های گوناگون پا به فرارنهادیم وسالهاست که درسایۀ " امپریالیسم " افتاده ایم تا قطعات اش امنیت بیاورند!
این " توریست ها" به زودی ازسوی فروشندگان تشخیص میشوند. چشمان شان سخن میگویند که شمۀ جالبی دارند. پیر مردی فروشنده، پس ازاینکه چانه زنی مختصری را شنید گفت، "برای مهمان تان چه معلوم میشود، یک دالر ؟ . . .
خرابۀ هوتل استالف
تولیدات دستی وظریفانۀ استالفی باردیگرقدبرافراشته اند. مگرآیا کسی درفکر تشویق، بازاریابی وکمک آن صنایع دستی است ؟ برای فروشندگان ظروف وصنایع دستی استالفی چنین پرسشی بیگانه بود.
دستگاه هاوابزارکار را خود مردم در فضا وهوای ایجاد کرده اند، که ازشرجنگ خبری نیست. تصورمیشود که با توجه به سطح پایین حرکت تولیدی، ناتوانی قدرت خرید مصرف کنندگان ،زیبایی، مرغوبی وارزانی ظروف استالفی؛ غمخوارانه آن طرحی خواهد بود که اولیای امور، زمینه های بازار یابی آنرا در بقیۀ نقاط کشور فراهم آورند.
استالف و مردمی را که من در آنجا دیدم، شایستگی های ایجادگرانه وفرهنگ بازسازی واتکأ به خود را با نیکویی نشان داده اند. صفاتی که لازم اند اما نا کافی. برای رشد صنایع دستی آنها باید دل بسیاربتپد. واگراین دلسوزی وبرنامه ریزی جای بیابد، خواهیم دید که چنین زمینه ها را در بقیه موارد و در بقیه مناطق میهن خویش نیز داریم.
اما اگر فیصلۀ ارباب قدرت این باشد که ظروف و گیلاس های نازک ،با طیارۀ مخصوص وآنهم از راه دُبــی وارد افغانستان شوند، دلها باید به حال و سرنوشت آن استالف واستالف های عزیزمان بسوزد. . .
عکس های بيشتر