نویسنده : پوهاند داکتر احمد جاوید
ماخذ : سالنامه سال 1331
برگرفته از : http://ranga-rang.blogspot.se/
افغانستان یا مهد زبان دری
بخش دوم
در مقدمۀ شاهنامه ابو منصوری (346 هجری) که قدیمیترین نثر فارسی است[i] میخوانیم:
و پس از آنکه به نثر آورده بودند سلطان محمود سبکتگین حکیم ابولقاسم منصور الفردوسی را بفرمود تا بزبان دری شعر گردانید و چگونگی آن بجای خود گفته شود....
از ترجمه تفسیر طبری (2 و 3 هجری)
این تفسیر بزرگست از روایت محمد بن جریر طبری ترجمه کرده بزبان پارسی دری راه راست [ii]......
از دانشنامه علایی ابن سینا متولد 370:
(.... که باید مر خادمان مجلس وی را کتابی تصنیف کنم بپارسی دری که اندر وی اصلها و نکتهای پنج علم از علمهای حکمت پیشینگان گرد آورم بغایت مختصری و ...... ).
پس از شرح این مطالب برمیگردیم به اصل موضوع یعنی ارتباط و پیوستگی تاریخی این زبان با خراسان قدیم (افغانستان) و کیفیت انتشار آن بسایر بلاد و کشور ها ..
چنانکه دیدیم وجود زبان دری پیش از اسلام ثابت است. از قرن اول و دوم جز چند شعر هجایی آثار دیگری بما نرسیده اما در قرن سوم است که گویندگانی در بلخ، بخارا، هرات و سیستان پدید آمدند و بنیان ادب دری را گذاشتند. چنانچه در همین آوان یک بیت شعر، یک رساله و یا یک کتاب در سراسر ایران امروز بزبان دری بوجود نیآمده است و اصولاَ هم نباید چنین باشد. احیاناَ اگر شعر یا کتابی دیده هم شده بزبان پهلوی ساسانی (پارسیک)، طبری و سایر لهجه های محلی آن سرزمین است.
در قرن چهارم که مشعل دری در دارالملک غزنه، نوبهار بلخ، کور جوزجانان و بازار هرات فروازان بود کوچکترین اثری در مغرب، شمال، جنوب و جنوبغرب ایران امروزی بزبان دری بدست نیآمده بود.[iii]
در قرن پنجم ناصر خسرو بلخی در سفر نامه خود مینویسد:
"در تبریز، (قطران) نام شاعری را دیدم که شعر نیکو میگفت. اما زبان فارسی نیکو نمیدانست. پیش من آمده دیوان منجیک و دیوان دقیقی بلخی را آورد و پیش من بخواند و هر معنی که او را مشکل بود از من بپرسید. با او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود برمن خواند....".
(قطران) که خود از شعرای بزرگ و بلند طبع است در ترجیع بندی که ظاهراَ او را برشک بردن بر شعرا متهم کرده اند، افتخار میکند که من باب سخن گفتن دری را گشوده ام، و این نکته میرساند که پیش از او در آذربایجان شاعری دری گویی نبوده است :
گر مرا بر شعر گویان جهان رشک آمدی من در شعر دری با شاعران نگشادمی
درقرن ششم گوینده گان دیگری چون خاقانی، نظامی و جمال الدین عبدالرزاق بزبان دری طبع آزمایی گرفتند و داد سخن بدادند....
در قرن هفتم سرحد زبان دری به شیراز میرسید و نوبت ملک به پادشاه نظم و نثر شیخ اجل سعدی زدند. سعدی سخن را به اوج علیین رسانید و درعذوبت به ماء معین نخستین شاعر و گوینده ای شیراز است که شهکار جاودانی خود را بزبان دری درآورد. ما پیش از سعدی در شیراز شاعری سراغ نداریم که بزبان دری شعر گفته باشد. صاحب گلستان و بوستان نه تنها بزبان دری شعر دارد بلکه اشعار آبداری از او بزبان عربی و لهجه ای محلی شیرازی (که از بقایای پهلوی ساسانی بوده) در دست هست که هنوز در کلیات شیخ وجود دارد.
برای مثال یک بیت از گلستان و یک نمونه از مثلثات استاد میآوریم :
پیر هفطا ثله جونی میکند عشغ مقری ثخی و بونی چش روشت
یعنی پیر هفتاد ساله جوانی میکند، کور مگر چشم بینا را بخواب بیند. در نسخ گلستان چاپ هند مینویسد که این بیت بزبان روستاییان و دهقانان شیراز سروده شده است. از مثلثات سعدی که یک بیت آن عربی، بیت دوم فارسی دری و بیت سوم آن بومی شیراز است هم یک مثال میآوریم:
خلبلی الهدی انی و اصلح ولکن من هداه الله افلح
نصیحت نیکبختان گوش گیرند حکیمان پند درویشان پذیرند
کش اتهن داراغست خاطر نرنزت که تختی عاقلی ده بار اتنزت
یعنی گوش بسخن دار اگر خاطرت نرنجد که سخنی را عاقلی ده بار سنجد
در قرن هشتم است که حافظ شیرین سخن که شهرت نام و سحر کلامش کران تا کران جهان را پچیده فخر میکند که از شعر دلکشش کسی آگاه میتواند بشود که سخن گفتن دری بداند. در دیوان این شاعر محبوب ابیاتی بزبان محلی شیراز هست که جز از نظر خویشاوندی تاریخی شباهت دیگری بزبان دری ندارد و به این ترتیب ثابت میشود که تا قرن هشتم هنوز زبان معمول کوچه و بازار شیراز همان لهجه ای محلی بوده و زبان دری را تنها خواص میدانسته اند.
برای نمونه چند بیت ملمع از غزل حافظ را می آوریم :
امن انکر تنی عن عشق سلمی تزاول آن روی نهکو بوادی
که همچون مت ببوتن دل وادی ره غریق العشق فی البحر الواداد
بپی ما چان غرامت بسپر یم غرت یک وی روشتی از امادی
غم این دل بواتت خورد ناچار وغرنه او بنی آپخت نشادی
ترجمه : ای کسیکه بر من انکار کردی از عشق سلمی، تو از اول آن روی نیکو را بایستی دیده باشی تا همچو من، ترا دل بیکبارگی غریق عشق در دریای دوستی شود.
به پای ما جان ماغرامت خواهیم سپرد اگر تو یک گناهی یا تقصیری از ما دیدی
غم این دل را بباید ناچاری بخوری و گرنه می بینی آنچه را که نشاید
در پایان گفتار آثار لهجه های محلی قدیم افغانستان را نقل میکنیم تا نزدیکی آن بزبان فصیح امروز ثابت کند که زبان دری اصلاَ و اساساَ زبان یکی افغانستان، خاصتاَ شهر بلخ بوده که بمرور زمان جهانگیر شده است و ضمناَ قدیمیترین آثار زبان های مختلف و بومی ایران را میآوریم تا مطلوب بالا روشنتر گردد :
از لهجه هروی همینقدر اطلاع داریم که (نفخات الانس) جامی (سال تالیف 883) اصلاَ بزبان عربی موسوم بطبقات الصوفیه بود (تالیف محمد بن حسین بسلمی متوفی 412) و بعداَ خواجه عبدالله انصاری (متوفی 481) آنرا بزبان هروی تقریر و توسیع کرد و سپس جامی در قرن نهم بنابر تمایل امیرعلیشیر نوایی وزیر دانشمند سلطان حسین بایقرا از سر نو بفارسی ادبی در آورد و ترجمه احوال مشایخ زمان خودش را بدان افزود.
از لهجۀ مردم بلخ (تاریخ طبری) حکایت لطیفی دارد. چنانچه در ذیل حوادث سال (1190 و 108هجری) مینویسد که در این دو سال (ابومنذر اسد بن عبدالله القسرسی) به ختلان لشکر کشید اما از خاقان شکست خورد و به بلخ گریخت. کودکان در کوچه همی خواندند :
از ختلان آمدیه [iv] برو تباه آمدیه
[v]آیار باز آمدیه خشک و نزار آمدیه
همچنین در تاریخ سیتان سرود (آتشکده گر کوی) نمونه زبان و لهجۀ آنروز سیستان است:
فرخت بادا روش خنیده گر شاسب هوش
همی برست از جوش نوش کن می نوش
دوست بدا کوش بافرین نهاده گوش
همیشه نیکی کوش دی گذشت و دوش
شاها خدایگانا: بافرین شاهی
همچنین در آثار ابوریحان البیرونی، (لغت فرس) و (برهان قاطع) لغاتی از لهجه های سُغدی خوارزمی زاولی وجود دارد...
اینک میآیم به گویش های ایران که اغلب آن هنوز هم متداول است و بسا شعرای که در ادوار مختلف به این لهجه ها، یعنی زبان ولایتی اشعار سروده اند که معروفترین آنان عبارتند از :
پندار رازی، اوحدی کرمانی، بابا طاهر همدانی، عبید زاکانی، جلال طبیب شیرازی، سعدی، حافظ، محمود قاری، درویش عباس، گزی اصفهانی و دیگران.
1. زبان رازی و تهرانی :
(مقدسی) در سدۀ چهارم از زبان مردم (ری) یاد میکند و (المعجم) زبان رازی (منسوب بری) را به دری نزدیکتر از پهلوی میخواند. (پندار رازی) سرایندۀ سدۀ پنجم و مداح دیلمیان نه تنها به عربی و دری شعر میسروده بلکه بزبان رازی نیز تفنن میکرده است. اشعار رازی در (المعجم) هست و نیز قصیده ای در (مونس الاحرار) و قطعات چند در (مجمع الفصحا) و (مجالس المومنین) وجود دارد که برای نمونه یک دو بیت را نقل میکنم:
از المعجم: [vi] دیم من و دیم دوست آن اشایه این اج درد
چونان گل دو دیمه نیمسرخ و نیمزرد
از مونس الاحرار : خورنگین و ماهک سرو بالا
ابالای توام بر سرو بالا
همچنان در سدۀ یازدهم شاعری متخلص به (سحری) بزبان تهران اشعاری دارد که از آن این قطعه را ذکر میکنم. برای معلومات بیشتر رجوع شود بتذکره نصرآبادی صفحه 410 :
گل دیمیم که بعلا نمیشو سوته جانم بتماشا نمیشو
مده پیغام که اینها قصه اس تا ترا نینه دلم وا نمیشو
زفل را وا که اگه دل میبری مغر تاشو نوینه جا نمیشو
2. زبان طبری :
این لهجه در سراسری سرزمین مازنداران (گیل و تات) با تفاوتهای مختصر صحبت میشود و آثار زیادی از قدیمترین زمان در این زبان وجود دارد. المقدسی نیز از این زبان یاد کرده و قدیمتیرین اثر آن (مرزبان نامه) است که دو ترجمه فارسی آن در دست هست و نیز (تاریخ طبرستان) به مرزبان بن رستم شعری بنام (نیکی نامه) را نسبت میدهد. نه بیت از (دیواره و زیاسته) مرد شاعر قرن چهارم درباره (عضدالوله دیلمی)، (قابوس) و (شمگر) در دست هست. همچنان دو بیت شعر از (کیکاوس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگر) در (قرن پنجم) در قابوسنامه وجود دارد که ذیلاَ نقل میشود:
[vii] سی دشمن بشر داری رمونه نهراسم ور میر کهون ور دونه
چنین گسنه دونا که پوین هرزونه بگورخته نخسه آنکس بخونه
و سپس ترجمۀ آنرا به شعر فارسی میدهد :
گر شیر شود عدو چه پیدا چه نهفت با شیر بشمشیر سخن باید گفت
آنرا که بگور خفت باید بی جفت با جفت بخوان خویش نتوان خفت
از شعرای معروف این زبان (امیر پازواری) است. همچنین در زمان محمد شاه قاجار، نصابی بزبان طبری به روش نصاب ابونصر فراهی سروده شد که بیش از هشتصد کلمه ای طبری در آن هست و سه بیت اول آن اینست:
مه یار عزیز ای خجیره ریکا ترا جان عشاق بادا فدا
فعولن فعولن فعولن فعول ز بحر تقارب بخوان شعر ها
زمین دان بنه ابر آمد مها بود دینه دیروز الان اسا
3. زبان کُردی
از زبانهای مغربی ایرانیست که دارای ادبیات و سابقه ای تاریخی روشنی میباشد و چندین لهجه دارد. اشعاری کُردی از سه صورت بیرون نیست: شعر عروضی، بیت و گورانی.
در اصطلاح عمومی کُرد زبانان کلیه اشعاری را که با آهنگ بشکل تصنیف با آواز خوانده میشود "گورانی" میگویند، نظیر آنچه ما "کُردکی" میگوییم. اینک نمونه ای از ترانه های کُردی (گورانی) را نقل میکنیم:
تو قسم خورد دی شو بکتیه پیم دوه شو عکسه کت له لای شخصی دیدم
من کیخدانیم کارت بسازم دوست بکشم خویتش بخوازم
ترجمه :
تو قسم خوردی که بمن شوهر کنی دیشب عکست را در نزد شخصی دیگری دیدم
افسوس که من خدا نیستم کارت را بسازم دوستت را بکشم خودت را نیز بزنی بگیرم
نمونه ای دیگر
خوم کردسانی فارسی نازانم بزوانی کردی دردت له گیسانم
ترجمه :
من کردستانی استم فارسی نمیدانم بزبان کردی دردت بجانم
1. لهجه ای همدانی :
چنانچه از گفتار (المعجم) برمیآید هنوز تا قرن هفتم اهالی همدان، رنجان، عراق (اراک) به انشا و انشاد ابیات پهلوی مشعوف بودند و بیش از اقوال عربی و اغزال دری از آن لذت میبردند. بهترین نمونۀ لهجه همدان، اشعار (بابا طاهر عریان) در (قرن پنجم) است که نمونه آن ذیلاَ نقل میشود:
مو آن رندم که نامم بی قلندر نه خان دیرم نه مان دیرم نه لنگر
چو روز آیه بگردم گرد کویت چو شو آید بخشتان و آنهم سر
دلی دارم که بهبودش نمیبو نصیحت میکرم سودش نمیبو
ببادش میدهم نش میبره باد که در آتش می نهم دودش نمیببو
یکی برزیگری نالون درین دشت بچشم خونفشان آلاله میگشت
همی گشت و همی گفت ای دریغا که باید کشتن و هشتن درین دشت
2. زبان آذری
گویش آذری، زبان باستانی آذربایجان است که آثار آن از قرن ششم به اینطرف بطور پراگنده در کتب بما رسیده. اینک یک ملمع آذری را که شاعری معروف قرن هشت (هما تبریزی) متوفی ( 714 هجری ) سروده از روی (جنگ خطی) بنام (تذکره الشعرا یا سفینه اشعار متعلق بکتابخانه شورایملی ایران)
نمونه می آوریم :
بدیدم چشم مستت رفتم از دست کوام و آذر دلی کو یا بنی مست
دلم خود رفت و میدانم که روزی بمهرت هم بشی خوش کیانم از دست
به آب زندگی ای خوش عبارت لو انت لا ود جمن دهل و کیان بست
دمی بر عاشق خود مهربان شو کزی سرمهر ورزی کت بی کت
بعشقت گر همام از جان برآید مواژش کان لو ان بمرت وارست
گرم خاو ابری بشنم بوینی ببویت خته بام ژ اهنام سرمست
در همین (جنگ خطی) اشعار و ابیاتی عنوان (الفهلویات)[viii] و (نریزیات) هست که نمونه ای از هرکدام نقل میشود :
از فهلویات :
ببوواله شوی بجهره روزی تی چه سوزی کی نین اژته روزی
از نریزیات :
می شم ادور سفر، دریاهن ام جان خطر نم غم جن و مال و کاند، فراق مو چنوبتر
ضمناَ باید متوجه بود که هرجا کلمه ای فهلویات میآید مراد اشعاریست که در سراسر ایران با لهجه ای محلی یا به اصطلاح امروز (ولایتی) سروده شده باشد و المعجم همیشه به همین معنی بکار برده است. چنانچه مینویسد که در (بحر مشاکل)[ix] اشعار پهلوی بیش از دری است و این مثال را میآورد :
خوری کم زهره نی کش ساببوسم نبینم آن دسترس کش پا ببوسم
بواژی کو کو اش خانها پا وش خدا بشم آن پا ببوسم
پایان
پاورقی ها
اصل این شهنامه که به نثر بوده از میان رفته است و تنها مقدمه آن در دست است که مدتها مقدمه شاهنامه منظوم فردوسی بود که بعد از زمان (بایسنغر میرزا ) آن مقدمه را برداشتند و مقدمه ای را که با امر (بایسنغر) در حدود 829 نوشته شده بود، بجای آن گذاشتند.
راه راست : یعنی دری ساده و همه کس فهم
برای مزید اطلاع رجوع شود به سبک شناسی مرحوم (بها ) و تاریخ ادبیات همایی و تاریخ ادبیات فروزانفر
دیم ـ صورت
ترجمه تحت الفظی آن چنین است :
اگر شیر دشمن داری باکی نیست نهراسم از وی و میر گیهان (خداوند گار جهان) نیز داند
چنین گوید دانا که ببین که هر کس بگور خفته نخسپد آنکس بخانه
هنوز لهجه های محلی که نام بردیم در ایران متداول است و زائد از نصف جمعیت ایران به لهجه های محلی صحبت میکنند و فارسی زبان رسمی و درسی آنهاست.
از قرن سوم ببعد که شعر دری بوزن عروضی سروده شده تدریجاَ ابیات پهلوی که پیشتر کاملاَ هجایی بود کم ـ کم عروضی شد. چنانچه نمونه های آنرا دیدیم.
+++++++++++
بخش اول
آریانای کهن، خراسان دوره ای اسلامی و یا افغانستان کنونی از قدیمترین ادوار محل ظهور عالیترین و درخشانترین تمدنهای جهان بوده و فروغ آنهمه گنجینه های معنوی بشکل علوم، فرهنگ، اخلاقیات و ادبیات بما رسیده است که در ادوار مختلف بزبانهای مختلف نگاشته شده و امروز از آن زبانهای تاریخی و باستانی دو زبان مستقل (دری خراسانی) و پشتو (پختو) و چندین زبانهای محلی دیگر که در جایش از آن سخن خواهیم گفت باقی مانده است. موضوع این مقاله، زبان دری و ارتباط تاریخی آن با سرزمین ادب پرور افغانستان است اما پیش از ورود به مطلب یک نظر اجمالی به دسته بندی زبانها از لحاظ خویشاوندی تاریخی می اندازیم تا موضوع بهتر روشن گردد.
بطور کلی عده زبانهای عالم را اعم از زنده و مرده بین 2500 تا 3500 تخمین میکنند و اکادمی فرانسه شمار زبانهای دنیا را 2796 شمرده است. جمله این زبانها شاخه های 25 درخت است که یکی از آن درختها، زبانهای هند و اروپایی است که آن نیز بنوبت خود دوازده شعبه دارد که ذیلاَ نام می بریم :
· زبانهای آریایی (هند و ایرانی)
· تخاری (با دو شعبه، معروف آن اگنی و کوچی که مرکز آن آسیای صغیر است)
· یونانی ( که دو گویش قدیم آن ایونی و دوری است)
· آلپانی ( که دو لهجه مشخص بنام توسک و غبک دارد)
· ایلیری
· رومی (ایتالیایی) ( که دو زبان کهنه آن اوسک و اومیری) و قسمت عمده این دسته لاتین است که به زبزبانهای زیر از آن مشتق شده : فرانسوی، پرتگالی، اسپانوی، رومانی و غیره.
· کلتی (در ایرلند و ویلز)
· توتونی یا گرمنی ( شمال اسکاندنیویا، آلمانی، هالندی و انگلیسی میانه و جدید)
· بالتی واسلاو (زبان بالت شامل لیتوانی و لتونی واسلاو شامل روسی، چکی، سلواکی، سَربی، بلغاری و کرات)
زبانهای آریایی بدو شعبه هندی و ایرانی تقسیم میشود:
اول : زبان هندی که شامل زبانهای آریایی قدیم و جدید هندوستان است مانند (ودا)، (سنسکریت متوسط و مشتقات آن) یعنی (پراکریت ها) مانند (سندی، گجراتی، بنگالی، هندی و همچنین پالی) که میان سانسکریت و اوستایی است که مجموعاَ 38 زبان میشود و همچنین زبانهای دیگر هند که شمار آنها بالغ بر صد ها زبان میگردد.[i]
دوم : زبانهای ایرانی[ii] که به سیزده شعبه تقسیم میشود :
· اوستا
· سکایی یا ختنی
· مدی
· فارسی باستان یا فرس هخامنشی
· پهلوی اشکانی (پهلویک)
· پهلوی ساسانی (پارسیک)
· سغدی[iii]
· خوارزمی[iv]
· فارسی دری
· پشتو
· کُردی
· بلوچی
· اوستی
این سیزده زبان چنانکه معلوم است شامل زبانهای (زنده و مرده) بوده و دارای بیست و چهار لهجه یا زبان محلی میباشند که بعضی آنها در افغانستان و برخی دیگر در ایران امروز متداول است و گمان میرود بعضی دیگر نیز وجود داشته باشد که تدوین نشده است.
این گویشهای بیست و چهارگانه قرار ذیل است : (یغنایی یا یعنویی) از زبانهای محلی پامیر، شغنی، اشکاشمی، واخی، منجانی، اورموری، پراچی، خوری، یزدی، ناینی، نطنزی، سویی، خوانساری، گزی، سیوندی، منانی، سنگسری، طالشی، گورانی، کومزاری، تانی، لری و بختیاری، سومغونی و زازا که نوعی مخصوصی از کردی میباشد.
از شرح بالا این نکته روشن و معلوم میشود که زبان دری یا (فارسی خراسانی) زادۀ (پهلوی اشکانی) و زبان (پهلوی اشکانی) دنبالۀ زبان اوستایی است. اما اغلب محققان معاصر عقیده دارند که زبان دری مستقیماَ از اوستا برآمده و آنچه را که ما (پهلوی اشکانی) میگوئیم همان زبان دری است. دو دلیل عمده آنها اینست که اگر آثار باقیمانده (پهلوی اشکانی) مانند (منظومه درخت آسوریک) با قدیمیترین آثار دری مقایسه شود چندان اختلافی که بتوان گفت مادر و فرزند است، بنظر نمیرسد. ثانیاَ بوجود آمدن این همه آثار (از قرن سوم ببعد) بدون داشتن کدام سابقۀ تاریخی خالی از اشکال نیست. به این معنی که یک زبان باید حداقل برای دو سه قرن، متداول و مروج بوده باشد تا این قدرت و ورزیده گی را پیدا کند که شعری چون شعری ردوکی را بیمان آورد. بهر ترتیب اگر ما قول دستۀ اخیر را قبول نماییم در آنصورت قدیمیترین اثری که از زبان دری بما رسیده است متعلق به 120 سال پیش از میلاد است. برعکس اگر زبان دری را دنبالۀ زبان (پهلوی اشکانی) بدانیم با شواهد و ابیات هجایی که در تواریخ ضبط است، قدیمیترین اثر آن از قرن اول اسلامی بالا نمیرود. اما شعر عروضی از نیمۀ اول قرن سوم اثر منثور از نیمۀ اول قرن چهارم بالاتر بما نرسیده است .
به دلایلی که در زیر خواهد آمد وجود زبان دری پیش از اسلام و درصدر اسلام ثابت میشود :
نخست اینکه (اعشی بن قیس) متوفی 629 میلادی که از شعرای دوره ای جاهلیت عرب و از گوینده گان معلقات عشر است و حضرت محمد (ص) را نیز دیده، در اشعار خود الفاظ دری را بکار برده و بفارسی بودن آن کلمات نیز اشاره کرده است.
دوم : بیست و یک کلمه ای فارسی، بنابر تحقیقات زبانشناسان مانند (جفری) انگلیسی، در قرآن مجید هست و تا آنجا که تحقیق کرده اند سه هزار لغت دخیل فارسی در عربی وجود دارد.
از اینها که بگذریم قدیمیترین ماخد و منابعی که راجع به زبان دری صحبت کرده اند آثار مورخان و جغرافیه نویسان عرب بوده و سه منبع معتبر و مقدم کتب زیر است :
1. الفهرست : تالیف (ابوالفرج محمد بن اسحق بن یعقوب الندیم الوراق) متوفی 385 هجری
2. مفاتیح العلوم : تالیف (ابی عبدالله محمد بن احمد بن یوسف کاتب خوارزمی) متوفی 387 هجری
3. احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم : تالیف (شمس الدین ابوعبدالله بن محمد بن احمد ابی بکر البنا الشامی المقدسی) معروف به (البشاری) متوفی 380 هجری.
آنچه را که راجع به بزبانها صاحب (الفهرست) از قول (ابن مقفع) نقل میکند (خورازمی) عیناَ در کتاب خود ضبط کرده بدون اینکه به (الفهرست) یا (ابن مقفع) و یا ماخذ دیگری اشاره کند و آن عبارت اینست:
به این ترتیب بنابر نقل (الفهرست) و ضبط (مفاتیح العلوم) زبان فارسی چند قسم بوده است :
1. پهلوی [v] منسوب به (پهله) که نام چند شهر بوده (اصفهان، ری، همدان، نهاوند، آذربایجان)
2. فارسی که موبدان [روحانیون] زردشتی و علما و امثال آنها بدان تکلم میکردند و لغت [زبان] اهل فارس بود.
3. دری که لغت [زبان] مخصوص حاضران دربار سلطنتی بوده و در آن لغت [زبان] اهل بلخ غلبه داشته است.
4. خوزی که سلاطین و اشراف در خلوت و مواقع عیش و عشرت با خواص و نزدیکان خودشان بدان حرف میزدند.
5. سریانی که اهل علم و سواد بدان متکلم میشده اند.
کُتُب لغت [زبان] فارسی مانند (برهان قاطع) رشیدی، (جهانگردی) غیاث و دیگران زبان فارسی را برهفت گونه میدانند و مینویسند که چهار نوع آن متروک است که آنها زبانهای (هروی، سگزی، زاولی و سغدی) میباشند و سه زبان دیگر: دری، پهلوی و پارسی متداول اند.
درباره زبان دری گاهی مطالب عجیب نوشته اند. مثلاَ زبان اهل بهشت است و یا ملائکه آسمان چهارم به زبان دری تکلم میکنند یا مردمان درگاۀ کیان (شاهان قدیم بلخ) بدان متکلم شده اند. یا هم در زمان (بهمن بن اسفندیار) چون مردم از اطراف عالم، بدرگاۀ او میآمدند و زبان یکدیگر را نمیدانستند پادشاه فرمود تا دانشمندان زبانی وضع کردند و آنرا دری نام نهادند، یعنی زبانیکه بردرگاۀ شاهان به ان تکلم کنند. در مورد وجه تسمیۀ آن نیز روایات مختلف است. بعضی از مورخان چنانکه در بالا دیدیم آنرا منسوب به در و دربار و درگاه میدانند. عدۀ ای دیگر آنرا منسوب به دره و کوه مانند (کبک دری)[vi]. در وجه کبک مینویسند که این باعتبار خوشخوانی میتواند بود زیرا که بهترین لغات فارسی، زبان دری است.
از تمام مطالب بالا این نکته برمی آید که زبانی به اسم دری (سوای پهلوی و فارسی) وجود داشته که گاهی بنام "لغت دری" و "لفظ دری" خوانده شده و ذکر فارسی نسبت به فارس نیست بلکه صاحبان لغت [زبانشناسان] کلیه زبانهای خراسان،عراق عجم و فارس را بنام فارسی نوشته اند و این بمعنای اصطلاحی است و نه لغوی.
نویسندگان کتب لغت [کتابهای زبان شناسی] و تاریخ از قدیمترین زمان (زبان دری) را متعلق به خراسان قدیم خاصة شهر های بلخ، مرو و بدخشان دانسته اند و این نکته از مطالبی که بعداَ به تفصیل عرض خواهیم کرد کاملاَ روشن و ثابت میشود.
چنانکه دیدیم (الفهرست) این زبان را از فارس و عراق عجم نشمرده و نوشته که لغت بلخ در آن غلبه دارد و (برهان جامع) آنرا زبان معمولی بلخ بخارا و مرو میداند.
(برهان قاطع)، (جهانگیری) و (دیمران) آنرا از زبان ساکنان بلخ، بخارا، مرو و بدخشان میخوانند. صاحب (احسن التقاسیم) که غالب بلاد اسلام را گشته شرح دلچسپی راجع بزبانهای خراسان دارد و از چگونگی لهجه های مردم مرو، غرج شار، تخارستان، بلخ، بامیان، هرات، گوزگانان (میمنه) و هچنین سمرقند، بخارا و فرغانه معلومات لطیفی میدهد و زبان مردم بلخ را بهترین زبانها میداند. زبان اهل بخارا را نیز (دری) میگوید و مینویسد که " آنرا از آن دری میگویند که بدان رسائل دولتی نگاشته میشود و قصه ها بدان زبان بحضرت برداشته میشود و اشتقاق آن از (در) است یعنی در درخانه بدان سخن گفته میشود".
کلمه ای دری را گاهی به (فصیح) نیز تعبیر کرده اند و وقتیکه دری میگفتند مراد آنها لغت فصیح میبود. صاحب (المعجم فی معاییر اشعار العجم) در (قرن هفتم) مکرر بفضاحت و صحت لغت دری اشاره میکند و فرهنگها مینویسد هر لغت [زبان] که در آن نقضانی نباشد دری میگویند. همچو (اشکم و شکم) و (بگوی و گوی) که (اشکم و بگوی) دری باشد. (المعجم) زبان دری را موجزی از لغت [زبان] فارسی و رطانات عجم میخواند :
نزدیکترین زبان به لغت [زبان] دری، سغدی و زبانهای ماوراالنهر را مینویسند و این نکته مسلم است که زبان دری لغاتی از سُغدی و سایر زبانهای دیگر این نواحی گرفته، زبان فصیح، قلمی و درسی شده و از همین نظر برای رسائل دولتی بکار میرفته است که تحریفات و شکستگیهای زبان مکالمه را نداشته .....
این زبان از اوایل قرن دوم بنابر علل تاریخی و راه یافتن رجال خراسان مانند (یحیی برمکی) از بلخ و (طاهر فوشنجی) از هرات بدربار خلفا، اعتبار گرفت و کم کم کسب نفوذ کرد و دیری نگذشت که در پرتو قیامها و نهضتهای بوسلمه و ابومسلم و تشکیل یافتن دولتهای مستقل و نیمه مستقل طاهری، صفاری، سامانی، غزنوی، غوری و .. نضج گرفت. چون صحنه تمام این مبارزه های نظامی و سیاسی و نهضتهای فکری و اجتماعی و جنبشهای ادبی، خراسان و سیستان بود مردم این ناحیه با افتخارات گذشتۀ زبان و ملیت و آنچه بدآنها پیوسته است علاقه پیدا کردند و بدینوسیله زبان دری نیز از خاک برکشیده شد و مورد توجه قرار گرفت. تا جایکه (یعقوب صفاری) شعرای دربار خود را بشعر گفتن بفارسی دری تحریض کرد [برانگیخت].
پشتیبانی و حمایت (آل سامان) و توجه خانواده های فضل پرور (بلعمی، جیهانی و عتبی) بشعر و ادب دری، این زبان را بسامان رسانید. چنانچه برای نخستین مرتبه (ابولفضل بلعمی) دیوانی را از عربی بفارسی برگرداند و نظیر اینکار را (ابوالعباس اسفراینی) در روزگار شهنشاه غزنه و (عبدالملک کندری) در عهد (امیر ارسلان سلجوقی) کردند. عصر (محمود) شهنشاۀ شعر دوست و شاعر نواز بدون مبالغه یکی از درخشنده ترین عصر های ادبی ماست. پادشاهان (آل سلجوق) و سلسله با عظمت (غور) توجه مخصوصی به این زبان داشتند و بسا آثار گرانمایه که بتشویق و ترغیب آنها نگاشته شده است. گذشته از آن بعضی از سلاطین این خاندان چون (سلطان حسین) اشعاری بزبان دری دارد. دربار های (خوارزمشاهیان)، (آل کرت) و (تیموریانی هرات) از مشوقین زبان بودند. این زبان بمرور در سائر کشور های اسلامی و دربار پادشاهان مانند مغلولیان هند، دیلمیان [اقوام کوه نشین که آنها را ساکنین (بلندی های گیلان) میشمارند]، (آل زیار)، (زندیه و صفویه) در ایران و سلسله عثمانی درترکیه راه یافت و زبان رسمی و زبان رسمی و درباری آنها گشت و حتی اغلب این پادشاهان شاعر نیز بودند. از علاقۀ احمدشاه بابا همین بس است شهنامه ای[vii] به این زبان از خود بیادگار گذاشته و پیوسته در صدد بود تا کسی پیدا شود که تاریخ زمان را بسبک [کتاب] (دره نادره) [اثر] (مهدیخان استرآبادی) بنویسد. چنانکه (محمود مثنی) دبیر او اینکار را انجام داد و (تاریخ احمدشاهی) را بوجود آورد.
تیمورشاه ، شاه شجاع، شهزاده نادر و دیگران به این زبان اشعار سروده اند که هنوز در دست هست.
بهر صورت این زبان در طی چند قرن تکامل خود از هند تا [امپراطوری]عثمانی زبان ادبی اقوام گردید. اینک کلمۀ (دری) را تاجاییکه مجال تحقیق بود در اشعار شعرا و نثر های قدیم بترتیب تاریخی میبینیم.
فردوسی در شهنامه در ذکر منظوم ساختن کلیله و دمنه میگوید :
کلیله بتازی شد از پهلوی بدینسان که اکنون همی بشنوی
بتازی همی بود ناگاه نصر بدانگه که شد در جهان شاه نصر
گرانمایه بوالفضل دستور اوی که اندر سخن بود گنجور اوی
بفرمود تا فارسی دری بگفتند و کوتاه داوری
گزارنده را پیش بنشاندند همه نامه برودکی خواندند
در جای دیگر در ترجمه (بیور) میگوید :
کجا[viii] بیور از پهلوانی [ix] شمار بود بر زبان دری ده هزار
همچنین در ترجمه (اروند) میگوید :
اگر پهلوانی ندانی زبان بتازی تو اروند را دجله خوان
همینطور آمده است :
یکی تازه کن قصه زر دهشت بنظم دری و بخط درشت
(قطران تبریزی) میگوید :
گر چو دیگر بندگان بر درگه ای تو بودمی همچو دیگر بنده گان اندر دل تو پادمی
گر مرا بر شعر گویان جهان رشک آمدی من در شعر دری بر شاعران نگشادمی
ناصر خسرو بلخی میگوید:
من آنم که در پای خوگان نریزم مر این قیمتی در لفظ دری را
عنصری میگوید:
ایا بفعل تو نیکو شده معانی خیر و یا بلفظ تو شیرین شده زبان دری
سنایی میگوید:
شکر لله که ترا یافتم ای بحر سخا از تو صلت زمن اشعار با لفاظ دری
نظامی میگوید:
نظامی که نظم دری کار اوست دری نظم کردن سزاوار اوست
خاقانی میگوید:
دید مرا گرفته لب آتش پارسی زتب نطق من آب تازیان برده به نکته دری
و در جای دیگری گوید
بربط اعجمی صفت هشت زبانش در دهان از سر زخمه ترجمان کرده بتازی و دری
نظامی :
خرد نامه ها را ز لفظ دری به یونان زبان کرد کسوت گری
انوری:
سمع بگشاید زشرح و بسط او جذر اصم چون زبان نطق بگشاید به الفاظ دری
سعدی :
هزار بلبل داستانسرای عاشق را بباید از تو سخن گفتن دری آموخت
نظامی :
مغنی در خروش آورد پرده غزلهای دری آغاز کرده
حافظ:
چو عندلیب فصاحت فروشد ای حافظ تو قدر او بسخن گفتن دری بشکن
و در جای دیگر
زشعر دلکش حافظ کسی بود آگاه که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
معغزی:
دست رادش در دهانم در دریایی نهاد چون ببارید از زبانم پیش او دُر دری
جامی جاییکه خمسه ترکی علیشیرنوایی را ستوده میگوید :
که گر بودی آن هم به لفظ دری نماندی مجال سخن گستری
اقبال:
گرچه هندی در عذوبت شکر است طرز گفتار دری شیرینیتر است
لاادری :
گر حمد تو بر قبله ابدال نگارند خواند به نماز اندر شعر دری ابدال
پایان بخش اول
پاورقیها
نگفته نگذریم که زبانشانسان زبان و لهجه های (نورستانی، پشه ای، کاتی، وایگلی، اخشون و خووار و پارسون) را متعلق بخانواده آریایی
هندی میدانند.
کلمه (ایرانی) در این قبیل موارد یک اصطلاح محض علمی است که زبانشاسان بر 13 زبان و 24 لهجه اطلاق میکنند و کدام مناسبتی با وضع سیاسی و حدود جفرافیایی ندارد.
سُغدی زبانی بود ه ساکنان میان سیحون و جیحون بدان سخن میگفتند و با لهجه های پامیر بسیار نزدیک است و تا حدود قرن ششم گویا رایج بوده است. (بیرونی) اسامی روز ها، ماهها، جشن ها و منازل قمر را باین زبان در آثار الباقیه خود ذکر کرده اما برای نخستین بار زبانشناس معروف (مولر) در سال 1904 اثر مختصری از این زبان را انتشار داد. رسم الخط سُغدی مقتبس از خط آرامی است که خط اولیغور مغولان که بعد ها اساس خط منچوری گردید از آن گرفته شده است.
خوارزمی: خورازمی ها در مشرق دریای خزر و جنوب دریاچه خوارزم (اورال) زبان و فرهنگ جداگانه ای از خود داشتند و ظاهراَ تا حدودی قرن هفتم زبان خوارزم کاملاَ مغلوب زبان دری نشده بود. (بیرونی) در آثار الباقیه نام روز ها و ماها و جشنهای خوارزمیان را بزبان خوارزمی بدست میدهد و نیز آثاری از آن جسته ـ جسته در بعضی کتب ذکر شده است. خط این زبان نیز آرامی است اما تا اکنون خوانده نشده است. نسخه از مقدمه الادب زمخشری با ترجمه خوارزمی آن در یکی از کتابخانه های قونیه بدست آمده و ظاهراَ زمخشری خوارزمی کتاب خود را به سه زبان : دری، ترکی و خوارزمی نیز ترتیب داده بود.
بنابر تحقیقات امروزی پهلوی به اتفاق جمهور از باستانشناسان منسوب است به قبیله و یا سرزمین (پرثوه) (پارتها) که آن سرزمین خراسان است. پرثوی بقاعده تقلیب و تبدیل حروف پهلوی گردید برای اطلاع بیشتر به سالنامه کابل 1330 رجوع شود.
کبک دری :
پری دیدار حوری نارون قد دری رفتار حوری یا سمین خد (سوزنی)
قوس قزح قوس وار، عالم فردوس را کبک دری کوس وار کرده گلو پر زباد (منوچهری)
دیگر نگه نکنم بالای سر و چمن دیگر صفت نکنم رفتار کبک دری (سعدی)
با عقاب تیز چنگ و با همای خوب پر ابلهی باشد که رقاصی کند کبک دری (سنایی)
خجل رویی ز رویش مشتری را چنان کز رفتنش کبک دری را (انوری)
این شهنامه اثر (نظام الدین عشرت سیالکوتی قرشی ) است. مشتمل بر احوال احمدشاه بابا وحملات او به هندوستان که با بیت ذیل آغاز میشود:
بنام شهنشاه معراج بخش خدیو زتخت افگن تاج بخش
کجا در شهنامه و نظم و نثر قدیم به معنی ( که ) نیز بکار میرفته.
باید متوجه بود هر جا که در شهنامه کلمه پهلوانی و یا سخن گفتن پهلوانی و در غزل حافظ گلبانگ پهلوی میآید، مراد همان زبان پهلوی ساسانی است.