الحاج همراز کابلی
به بهانۀ سی و سه مین سالروز عرس صوفی وارسته عشقری
یادت بخیر ساقی مسکین نواز من
صوفی غلام نبی عشقری از تبار عاشقان ، آئینه بردار عارفان درمستی آزادی خطی جلی ونابی را به ترسیم گرفت .
زیبائی دهر را مرهون زیست آزاد منشانۀ آدمیان میخواند.
گهر ریزان اندیشه های صادقانه اشرا به خم و پیچ رواق زنده گی دورازهراس هرنوع مشقت و زنجیر بند های گیتی پرستان لاشخور پخش میکرد.
بی ترس در پی استقلال مشروعش می طپید کوه وکتل می پیمود متحمل هرنوع سختی ها بود بسمل و مایوس نبود.
فرود ها ، فراز هارا با سمند همت اش پاس کرد.
مردانه درپی استقلال هر جا به سفر رفت همسفرش آزادی خواهان و عیارمردان خدا پرست بود.
عشقری صاحب بهر عشوه گر و طنازی خط تسلیم نه می نوشت فقط یکبار درسن هجده سالگی تیری از فلاخنی برجست بر سینه اش نشست از همین جا سرگردانی های قیس عامری نصیب و ی گردید .
عشقری از پی سودای دل دوید فرهاد کوهکن شد بهر کوچه و دمن دنبال دل بود.
خود میگوید : پرسیدم از کسی که دلم را ندیده ئی
گفتا به گریه از پی شوخی روانه بود
اینکه این شوخ کی بود کدام سو روانه بودهمبزمانش در حیرت اند ؟.
عشقری تا دم های اخیر عمر، مرغ دلش طیروشانه در فضای محبت های معنوی به پرواز آمد از خود رفت و ناله سرکشید .
ناله هایش طنین افگن گوشها شد گوئی کسانی از وی پرسیدند که پاسخ پشت گپ چه میگردی را یافتند .
یار من دلازار است پشت گپ چه میگردی
ظالم وستمگار است پشت گپ چه میگردی
فهمیده شد که عشقری دل داده هجران خریده است .
عشقری هرسوی که نظر داشت یار در نظرش بود جز یار نمی گفت و غیرآن نمی دید.
چندی بی تابانه سراسیمه در صحرای بیکران محبت قیس شد ناگهان عشق غریدن گرفت صوفی بی تاب گردید.
عمری خیال بستم یار آشنائیت را
آخربه خاک بردم داغ جدائیت را
سرخاک راهت کردم دل پایمال نازت
ای بیوفا چه دانی قدر فدائیت را
ای شاۀ خوبرویان حاکم شدی مبارک
شکر خدا که دیدم فرمانروائیت را
بی خانمان نمودی بیجاره عشقری را
دیدیم ای جفا جو خیلی کمائیت را
عشقری که مشعل دار بزم عاشقان و عارفان بود یک باره گوشۀ عزلت گزید تنها نشین شد.
بعد ها خبرش رسید که فریادی شده خم و پیچ های عاشقانه برکمرش تاثیر افگنده به ظاهر بعید یار دربصیرت هنوز ناله ها و امید هارا سر میداد.
ازآندم امیدواران شربت انتحور به گردش حلقه بستند و صوفی ما الماس زمان گردید.
جناب صوفی غلام نبی عشقری از همت والایش بر بلندی های شامخ قلۀ مردان ، در رواق فرهنگ عیاران ، در صف صوفیان صافدل صاحب جاه و جلال شد. هرکسی اعم از مردو زن ، پسر و دختر حتی کسانی که ویرا در زنده گی اش ندیده بودند شیفته و مریدش شده اند.
حضرت صوفی صاحب از خود می آغازید کنایه هایش فرا گیربود با صادقان می ساخت برکاذبان می تاخت.
برخود چونظرمی فگنم مرگ قرین است
آن مرکب چوبین من آماده بزین است
یکپا برکاب آمده یکپا بزمین است
نی حاصل دنیا و نه سرمایۀ دین است
داغی که بدل می برم امروز همین است
سرزده زمنی گمشده بسیار خیانت
برامر خد اوند نکردیم اطاعت
یک جو که بگوئی ننمودیم زراعت
درنامۀ ما یکسر مونیست سعادت
احوال تباۀ منی سرگشته چنین است
باشد اگرت جوهرمردی و شجاعت
پایت برۀ نیک و دو دستت به سخاوت
پرهیز اگر داری تو از کذب و خیانت
باشی مقرآمدن روز قیامت
خوش باش که جای تو بفردوس برین است
امروز که در روی جهان صاحب جاهی
باتاج و نگین با کمرو کرچ و کلاهی
مغرور به هستی نشوی رشتۀ آهی
هشدارکه آخر به حساب پر کاهی
آرامگۀ آخریت زیر زمین است
نفس تو بود بار مگر بار منافق
درشرع نبی خواهش اونیست موافق
ازوی نزد سر سرموکردۀ لایق
همراهی وی هست بتو حکمت خالق
گفتم که خبر باشی عدویت بکمین است
سرمایۀ عمرت به تک و پوی نبازی
ازحرص به هر کوچه و بازار نه تازی
گر سوی نشیب آمده ای پا بفراز ی
ایدوست شکر گفته بهر حال بسازی
گر نعمت پرلذت و یانان جوین است
هشدار به این هستی موهوم ننازی
ازطول امل بنگله و قصر نسازی
درراۀ هوس عمر گرانمایه نبازی
تاکی تو زغفلت بچپ و راست بتازی
از هرچه به پیش نظرت مرگ قرین است
زیست نامۀ صوفی صاحب عشقری گواهی میدهد که وی از تعلقات دنیا بریده هر ارمغانش را به بنده گان پروردگار عرضه داشته است .
ازبسکه حضرت صوفی عشقری شایقین بی شمار دارد همه ساله عرس مبارک وی از سوی ارادتمندانش برگزار میگردد امسال هم سی وسه مین سالروز عرس صوفی کامل جناب عشقری رح در خانقای پهلوان صاحب به اشتراک عدۀ کثیری از عزیزان وشیفته گانش تجلیل بعمل آمد .
صوفی غلام نبی عشقری درتابستان سال 1273 ش در چهلتن پغمان تولد گردیده ودر نهم سرطان سال 1358 به عمر هشتاد و هفت سالگی داعی اجل را لبیک گفت جسد مبارکش در شهدای صالحین از طرف دوستان و ارادتمندانش به خاک سپرده شد .
حضرت صوفی صاحب عشقری فرزند عبدالرحیم خان از دود مان دادا شیر یک تن از عیاران وتاجرکابل بود.
روحش شاد بهشت برین آشیانش باد