تهیه وترتیب از:
عبدالشکور حکم
ســیده خــا تــون
387/419 هـ مطابق 997/ 1028 میلادی
راویان اخباروتذکره نگاران عصار از بحر معانی آورده اند، که جد اعلی این خاندان ابوشجاع بویه بن فتا خسرونام داشت وازمردم ( دیلم ) بود، مؤرخین سلسلۀ نسب ویرا به بهرام گور شاه ساسانی میرسانند(420- 438 میلادی
بویه راسه پسر بنامهای علی، حسن رکن الدوله واحمد بود ،هرسه صاحب اراده وهمت بلندوبرمذهب تشیع استوار بودند، ابتدا اینها درخدمت ماکان کاکی درآمدند، چون ماکان کاکی در گذشت قدرت به این برادران رسید ، از جمله برادران حسن رکن الدوله کسب قدرت کرد، پس ازوی پسرش ابومنصورمؤیدالدوله ، بعدآ ابوالحسن علی فخرالدوله به اریکۀ قدرت نشست،وی شخص مدبرواداره چی فعال بود،باسـیده خاتون (ا م الملوک )که نام وی ( شرین) بنت سپهبه شروین که از نیاکان وی همه امرای طبرستان ودیلم بودند، پیوند ازدواج بست، فخرالدوله حکمدارآل بویه درسال 387 هـ پس از 15 سال حکومت داعی اجل را لبیک گفت وپسرش مجدالدوله ( ابوطالب رستم) که چهار سال عمرداشت با اتفاق علما وامرا وعیان برتخت جهانبانی دیلم که مرکز شهر ( ری ) بودبرامد، چون این پسرکودک بود مادرش سیده خاتون ( سیده ملک) که زن مدبر،کاردان وداناوزیرک بودهمچنان درامور ملکی ونظامی سرآمدروزگار وطبع شعر نیزداشت ، نظربه لیاقت وکفایتی که درخود سراغ داشت با امور سلطنت رسیدگی میکردوباانتظام مهام ملک ومال قیام نمودوتدبیرپادشاهی برپاداشت، اهل فضل وادب را همایت کردی .
شعر:
من آنخاتـونم که همه کارمن نیکوسـت به زیرمقـنۀ من بسی کلاه داریــست
درون پرده که عصمت که جیگاه منست شهریاران جهانرا گذربه دشواریست
چون فخرالدوله بسن بلوغ رسید،ناخلف بود ونام ملک بروی بود، امامادرش امورکشورمیراند، لذابرآن شدکه دست مادر را از امور سیاسی کشورکوتا سازد، لاجرم دربعضی از مطالب بامادر درکارپادشاهی تنازع کردی ومخالفت نمودی ودرفیصل مهمات آغاز مخالفت نمودی ومادررا درقلعۀ طبروک دربندکشیدی وبیرضای مادرمنصب وزارت را به بوعلی داد، وسیده خاتون از پسر رنجیده بود، تااینکه نیم شبی توسط پیروانش ازان حصارفرارنموده وخودرا بکردستان رسانید وحاکم آنجا بدربن حسنویه، شرط استقبال به جای آورده بافوجی از ابطال رجال درملازمت سیده خاتون روی توجه به ( ری ) نهاد ومجدالدوله بمقابلۀ مادراقدام کردوبا اتفاق وزیرصفها راست گردانید،اماشکست خورده با اتفاق وزیرش دستگیرومحبوس شدند 397هـ وسیده خاتون پای بر مسند استقلال نهاد وبدربن حسنویه را خوشنود وشاکرواجازت مراجعت دادوبسلطنت پرداخت ودرباب معموری بلادورفاهیت عباد کوشیده از لوازم امور دقیقه ئی غفلت نکردی ، روزها در پس پردۀ نازکه نشستی وباوزیرودرباریان وعارضین بیواسطه سخن گفتی،سپاهی ورعیت راحدهریک محافظت نمودی ودرجواب رسل ملوک عالیشان کلمات سنجیده برزبان آوردی ودرامورنظامی وسیاسی سرآمد روزگاربودی !
آورده اندکه دراوقات سلطان محمودغزنوی قاصدی نزد سیده خاتون فرستاد وپیغام دادکه در مملکت عراق خطبه وسکه بنام من موشح سازی وخراج فرستی والا مستعد میدان قتال باش ؟ تامن بیایم و( ری) بستانم . وترا پست گردانم وتهدید بسیار کرد، چون رسول بیامد ونامه بداد، سیده خاتون رسول سلطان را اعزاز نموده در جواب مکتوب سلطان نوشت : سلطان محمود غازی صاحب دولت وخرد است، خراسان واکثر بلاد ایران وهند اورا مسلم است تا شوهرم فخرالدوله حیات داشت از قدرت وشوکت سلطان خوف داشتم ، اکنون که شوهرم چهر درنقاب خاک کشیده دیگراندیشه ندارم ، زیرا سلطان محمود پادشاهیست بکمال عقل وفراست،دانم که لشکر برسر بیوه زنی نخواهد کشید؟ اگرلشکر کشد وجنگ کند مقرر است که من نیز جنگ خواهم کرد ونخواهم گریخت وجنگ را ایستاده ام. برای آنکه جنگ از دو امر بیرون نیست، یاظفر است یا شکست ، هرگاه ظفر مرا باشد تا دامان قیامت مرا شکوه است وبه همه عالم نامه نویسم که من سلطانی راشکستم که صدسلطان را شکسته بود ؟ وباز هم هر گاه اگر از تو به عزیمت روم مرا هیچ عاری نباشد ، که گفته اند ، گریز از تو پادشاهی ننگ نیست ؟
اما تو اگر از من شکسته شوی، عاری عظیم باشدمرتورا ومرا فخری بود وخلقی ترا ملامت کنند که از بیوه زنی منهزم شدی ، اگر ظفر تورا باشد جه توانی نوشت ؟ گویی بیوه زنی را شکستم ؟ پس ترا نه فتح نامه رسد ونه هم شعر فتح ! که شکستن بیوه زنی بس فتح بزرگ نباشد . چون ایلچی به خدمت سلطان بازگشت ومکتوب تسلیم کرد ، سلطان پس از مطالعۀ تامل کرد وجواب سیده خاتون پسندی وی افتادواز سرعزیمت درگذشت، همت وبزرگی ورحم دلی سلطان را برآن داشت که تا سیده خاتون درقید بودقصد حکومت (ری) نکرد، پس از آنکه سالیانی چندبا استقلال حکومت فرمودبود باردیگر پسرش مجدالدوله قیام کرد وافسرایالت بر سر نهاد ،اما عنان اختیار بدستوربیشتر در قبضۀ اقتدار سیده خاتون بود وسیده پسر کوچکشرا حاکم همدان ساخت وابوجعفرکاکویه را بریاست اصفهان فرستاد ، تا سیده خاتون درقید حیات بود دیلم (دیلمستان) رونق تام داشت، چون سیده بدست پسرش مسموم گردید 419هـ وحکومت به پسرش مجدالدوله قرار گرفت شیرازۀ امور ازهم پاشید ، زیرا مجدالدوله جوان عیاش وضعیف الاراده بود ،هرج ومرج بقواعد امورمملکت راه یافت وسپاهیان نیز ازموقع استفاده کرده خزانه راتاراج نمودند، چون این خبر به غزنین رسید، پس سلطان محمود تدارک حمله به(ری) نمود، فرخی سیستانی در مورد گفت :
ری رابهانه نیست ببایدگرفت ری وقت است اگربجنگ سوی ری کشیدعنان
اینجاه همی یگان ودوگان قرمتی کشد زینان به ری هزار بباید به یک زمان
غزویست این بزرکترازغزۀ سومنات روزی مگربســـربودآن غــزوه ناگهان
بسـتاندآن درباروببخـشید به بنده ای بـخـشیدنــست عادت وخوی خدایگان
مجدالدوله به بارگاه سلطان محمود نامه نوشت واز حضرت سلطان استمداد نمود، ابن اثیر مینگارد: که سپاهیان مجدالدوله به بارگاه سلطان شکایت کردند، وسلطان علی حاجب را باهژده هزار سوار فرستاد وخود نیز برای اینکه مبادا مجدالدوله ازسلجوقیان استمدادکند به جرجان حرکت کرد. علی در ماه ربیع الثانی 420 هـ وارد مرکز دیلم گردید، مجدالدوله با یکصد سوار به استقبال علی از دروارۀ شهر ( ری) بیرون شد، علی حاجب چون دانست که مجدالدوله قابل اعتماد نیست اورا دربند کرد وسپاهیان خودرا حکم دادتا شهر اشغال کردند ومژدۀ فتح را در جرجان به سلطان محمود رسانید !
سلطان نیز ازجرجان حرکت کرد ودرنهم جمادی الاول 420 هـ به ری وارد شد ، مردم شهر از سلطان استقبال کردند وازجور قرمطیان بنالیدند، دراین فتح غنایم فراوان بدست سلطان افتاد به اندازۀ یک ملیون دینار نقد ونیم ملیون دینار جواهر وشش هزار لباس وغیره ظروف طلاونقره بشماریدند .
ابن اثیر در الکامل مینگارد :سلطان محمود مجدالدوله را احضار کرد وپرسید که شاهنامه وتاریخ طبری خوانده ای؟
سلطان محمود گفت : حالی کسی که این کتابها را خوانده باشد چون باشد ، چون تو نمیباشد؟
بازسلطان محمود گفت: که شطرنج باختۀ ؟
مجدالدوله گفت : بلی
سلطان گفت : دربساط شطرنج دوشاه در یک خانه دیده ای؟
مجدالدوله کفت: نی
سلطان محمود گفت: پس ترا چه بر آن داشت که اختیار خود به کسی دادی که از تو بزرگتر است ؟
درمنزل مجدالدوله پنجاه زن یافتند که وی از آنها سی فرزند داشت. چون سلطان از وی پرسید که با این عوارات بکدام مذهب مصاحبت میکردی ؟
مجدالدوله جواب داد: که عادت اسلاف ما چنین بوده
سلطان محمود کتب قرمطیان بسوخت وبقیه کتب را به کتابخانۀ غزنین فرستاد وفتح ری را به خلیفه القادربالله بنوشت ومجدالدوله را باجمعی ازنزدیکان ودرباریان مقیدکرده به زندان غزنین فرستاد وطایفۀ ازبدباطنیان را که ملازمش بودند به دار اعتبار کشیدومعتزله ری را به خراسان کوچانید وچندگاه به ری قرار کرد ، تاهمه شغلهای آن پادشاهی رانظام دادوکارداران نصب کرد وآن ولایت به امیر مسعودسپرد وخودبسوی غزنین باز گشت . (1)
1:قرمط فرقه یی از مسلمانان ازشعب اسماعیلیه ،پیروحمدان بن اشعث ملقب به ( قرمط )
2: معتزله : فرقه یی از مسلمانان پیرو (واصل بن عطاء )که معتقد به آزادی واراده واختیار وخودرا اهل عدل وتوحید میخوانند.
-------------------------------------------------------------------------------------
منابع ومأخذ :
تاریخ ایران
تاریخ غزنویان
حبیب السیرجلددوم جزوۀ چهارم
دیوان فرخی
تاریخ گردیزی
سیاست نامه
مجمل التوادیخ والقصص
تاریخ گزیده
هزارویک حکایت
جوامع الحکایات