ظ ( برلاس )
بهارواقعی
زمن گویید به آن میلاد کر گوش
نخسپد بیش ازین بر بالین بیمار
نگیرد،دست گرازدامان طالب
دیگر باره شود رسوای بازار
چه سان فهماند آن را که نداند
«که گم کرد است سوراخ دعارا»
بجای آنکه از خود دور سازد
بجان خود خرد درد و بلا را
بود آخوند وطالب ننگ تأریخ
جهانی را بسوز بغض وکینش
نماید ادعایی اینکه گویا
بود دیو پری زیری نگینش
بزیر آرد ملا ئیک را بخواهد
که دارد آسمان را زیر فرمان
هرآن چیزی دل تنگش بخواهد
شود اجرأ به اِعجاز در دمی آن
بهشت آیا برای او شد ایجاد
کلیدش را دهد بر(انتحاری)
به جنت هست غلمان انتظارش
وحوران صف کشیده در قطاری
عصای او شود چون اژدهایی
برد درخود فرو نیرنگ دشمن
بچرخاند جهان دور سر خویش
از آن جمله نمادش ( بن لادن )
خزان سازد بهارِی * آرزو را
بیالاید به گند هر رنگ بورا
بهایی خون مردم می ستاند
ز آب چشم ها گیرد وضو را
که تا در روح مردم ریشه دارد
به میل خود همیخواهد جهان را
سواری میبرد بر دوش مردان
کند پرده نشین قشرِی زنان را
هیولایی چنین وحشت فزایی
گرفته مردم مارا گرو گان
همه دررنج وماتم هست دایم
بود درد و مصیبت حاصل آن
رهایی از کمندش هست ممکن
شود عقل و خرد حاکم سراسر
اگر ویران گران گردند نابود
بهاری واقعی آید به کشور
ظ ؛ ( برلاس )
* بهار عربی