عابد
میهن درخون نشسته
آتش گرفته بود، امــــــا نه این چنین
در خون نشسته بود، اما نه این چنین
هــم مفهوم غرور، هــم نقش همدلی
بربــاد برفته بود، امــــا نه این چنین
چون تیر دشمنان، همواره بود روان
برسینه خورده بود، امـا نه این چنین
آن اژدر سفیـــد، بـــا آرزوی پلیـــد
نزدیک بلعیــده بود، اما نه این چنین
برخـــانه ای ملت، جولای بد صفت
تــاری تنـیـــده بود، امــا نه این چنین
بـــدخواه ای ملک مــا، با تیرپُرجفــا
قلب اش دریده بود، امــا نه این چنین
یوغ اسارتش، کـزآه ای مــا بسوخت
آنرا نهـــــــاده بود، امــا نه این چنین
آنهـــا بدین زمین، کاشتند نفاق و کین
قامت خمیــــــده بود، اما نه این چنین
حال حاصلش ببین، تریاک و هروئین
شــــاید که دیده بود، اما نه این چنین
(عــابد) ززخم تو، خون میرود هنوز
خــــاری خلیده بود، اما نه این چنین
ج (عابد) ۳ اکتوبر سال ۲۰۱۲- هالند
نور حقیقت
او کجا و من کجا و لطف بی پهنا کجا
من کجا و او کجا و رفتن مبداء کجا
اندرین ره جستجو دارم صراط المستقیم
ره کجا و من کجا و آرزوی مبنا کجا
میکشم برقامت هر آرزو دست امید
عمرکجا و من کجا و این تپیش حالا کجا
نظمی انجام امورم، برد طلاطم زمان
عزم کجا و من کجا و وعده ای فردا کجا
تسخیر ملک دل خوار و غریبان است کمال
دل کجا و من کجا و دیده ای بینا کجا
سرکشی ها میکشاند، در شررگاه ای جهل
شر کجا و من کجا و حاصل دعوا کجا
از عطش راوی به گرداب سراب جان میدهد
جان کجا و من کجا و حاصل سودا کجا
هر صدف گوهر نگردد، تا ننوشد آب فیض
آب کجا و من کجا و گوهر یکتا کجا
جلوه ای نور حقیقت، شرط آن پاکی ضمیر
نور کجا و من کجا و سیر آن والا کجا
در صغارت فهم استغناء بتو آید محال
او کجا ، (عابد) کجا و درک این معنا کجا
ج(عابد) ۲۴ سپتمبر سال ۲۰۱۲-هالند
شعر من
رهروی جاویدانه را ماند
غم غم خود سرانه را ماند
بی سبب هر طرف کند پرواز
مرغ بی آشیانه را ماند
ناله اش چون حزین و دلگیراست
خواندن بی ترانه را ماند
دست تاراج نکرده رحمی
دولت بی خزانه را ماند
سیراو گم شده درین صحرا
هدف بی نشانه را ماند
درخروش بوده و باشد دایم
سرود بی چغانه را ماند
بیت آن زینت کلام نشد
خرخرِ چون شبانه را ماند
بعضی ها کلک تعجبی برلب
سخن عاقلانه را ماند
وایکه آن سوزش نهان دارد
آتش بی زبانه را ماند
تحروکی برتو میکند بیدار
فتنه ای مُخریبانه را ماند
گه گهی آید با موج عظیم
تخریب ظالمانه را ماند
همچنان عطر دلکش هم دارد
شیوه ای دلبرانه را ماند
در دل شب که میکنی تکرار
نغمه ای عاشقانه را ماند
گرچه(عابد) سراید امروز
غلغل هرزمانه را ماند
ج(عابد) ۵ سپتمبرسال ۲۰۱۲- هالند
´+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
آمد
آمد زآنسو توفان
میرم بکام نیستی
آفتاب بخت غروب کرد
اندر جهان هـــــــستی
حال شعلهِ شرارش
ازسنگینی نظارش
کزفتنهِ هزارش
آه ام به سینه ترکید
این سینه بارغم شد
زین ورطهِ وخامت
راهِ فرار من نیست
کزنازکی درایت
کسروقار من نیست
زین تب تبار غم را
با واژهِ محبت
با دوست قسام کردم
آری، قسام کردم.
***
دیدید سکوت عشرت
حاکم به باغ و بوستان
بزم و طرب بمرده
دارم به یادش ارمان
حال شعلهِ شرارش
ازسنگینی نظارش
کزفتنهِ هزارش
آه ام به سینه ترکید
این سینه بارغم شد
زین ورطهِ وخامت
راهِ فرار من نیست
کزنازکی درایت
کسروقار من نیست
زین تب تبار غم را
با واژهِ محبت
با دوست قسام کردم
آری، قسام کردم.
ج (عابد) ۱۸ اگست ۲۰۱۲-هالند
سازش
دریایی پرزتوفــــــان، دُر و گــــــهر ندارد
چون شــــــــام پُر مشقت، رنگ سحرندارد
این زندگی چوبحراست، گاه مستی وطلاطم
با سیرموج نســـــازی، راهِ دیــــــگر ندارد
بی نظـــــم نظــــــام دیدت، تاریک افق بینی
بی تعین مقــــــــــــاصد، کاروان سفر ندارد
آبش مده به تمـــــکن، هرنونهــــــــال آرزو
قد می کشد چوسروی، لیـــــــکن ثمرندارد
تصویر رنج روزگار،نقشش مکن به هر در
برنزد قـــــــاصرعقل، حرف ات اثر ندارد
از پرتو حقیقت، روشن مجـــالس هــــا کن
زیرا ز رازهستــــــــی، هرکس خبر ندارد
بی جـــا رها مکن تیر، تا صید خویش نبینی
جنگ دور از درایت، (عــــابد) ظفر ندارد
ج (عابد) ۳ می سال ۲۰۱۲- هالند
اگرگفتم
زکام دل نمی گویم
ندانم مفهوم آن را
صداقت جوهر جان است
چرا ریزم به زیر پا؟
مکــــدر، من نمی سازم
جلای شیشهِ حرفم
اگر گویم، زخویش گویم
صفات زخم ریش گویم
که درد زهر نیش گویم
بدین مدفون شده رازم
چرا باور نمی دارید؟
سکوت من، گداز من
نیاز من، نماز من
زخود گفتن، درست گفتن
کلید و قفل و رازِ من
کلید و قفل و رازمن
بدین مدفون شده رازم
چرا باور نمی دارید؟
نه شیخ شب پرست بودم
نه یار عزم شکست بودم
نه چرک روی دست بودم
زتو گفتم، زاو گفتم
که هم خوب و نیکو گفتم
بدین مدفون شده رازم
چرا باور نمی دارید؟
ج (عابد) ۷ اگست ۲۰۱۲- هالند