نویسنده : مهرالدین مشید
جنگ بر سر ارزش ها جدا از جنگ تمدن ها و فرهنگ ها است
بحث بر سر همسویی ارزش با فرهنگ و تمدن تا تقابل میان هر دو شاید برای شماری ها سوال برانگیز باشد که چگونه شده است که فرهنگ و تمدن که خود ارزش های ماندگار معنوی و مادی یک کشور اند٬ به گونهٔ اعتراضی در این گفتمان در تقابل با یکدیگر مطرح شده اند . اگر گفته شود که هر ارزشی می تواند فرهنگ و هر عناصر فرهنگی می تواند ارزش های کلی آن فرهنگ باشد و آیا این گفته می تواند مصداق روشنی از همسویی فرهنگ و ارزش را به نمایش بگذارد؛ در حالیکه همیشه چنین نیست . یک عنصر فرهنگی در یک فرهنگی ارزش و در فرهنگ دیگر فاقد ارزش قبول شده اند . به گونهٔ مثال عناصری در فرهنگ غرب وجود دارند که در تضاد کامل با عناصر فرهنگ شرقی قرار دارند . در حالیکه این عناصر جلوههای فنا نا پذیر در عناصر فرهنگی شرق بوده و موجودیت این عناصر معنویت فرهنگی در شرق را بارور و سرشار از ارزش های معنوی گردانیده است . در حالیکه این عناصر در فرهنگ غرب دلیل عقب مانی شرقی ها تلقی شده است و حتا آنها را دلایل عقب مانی فرهنگی در شرق عنوان میکنند ؛ گرچه بودند و هستند فیلسوفان و دانشمندانی در غرب که این ارزش های ناجور و نهادینه شده در فرهنگ غرب را برای مردم این سرزمین فاجعه بار خوانده اند . چنانچه سارتر می گوید : غرب به فرهنگ جدیدی نیاز دارد و هرگاه به آن دست نیابد٬ فاجعهٔ بزرگی انسان غرب را تهدید میکند . این ها ارزش های لجام گسیخته در فرهنگ غرب را که انسان را به سوی تفنن٬ ملعبه و لابالی گری می کشاند و انسان را از بار ارزش های معنوی تهی میسازد٬ محکوم کرده و آنها را نفی کرده اند .
نباید از یاد برد که ارزش های حقیقی و اعتباری با آنکه در مجموع عناصر فرهنگی را شکل داده اند٬ از یکدیگر متفاوت بوده اولی پایا و دومی عبوری و گذرا هستند . ارزش های حقیقی بخش مهم٬ موثر و ماندگار یک فرهنگ است که هویت واقعی آنرا تشکیل داده است . این ارزش ها بصورت کل در تمام فرهنگ ها مشترک بوده وروح مشترک فرهنگی را میان فرهنگ های بشری بوجود آورده است. گفته میتوان که موجودیت ارزش های اعتباری در بستر فرهنگ ها تفاوت های فرهنگی را بوجود آورده است که عارضی و خود ساخته بوده اند . هرگاه این جلوههای اعتباری و خود ساختهٔ عناصر فرهنگی از تمام فرهنگ ها زدوده شوند و با ارزش های حقیقی عناصر فرهنگی تلفیق یایند . در آنصورت پردهٔ تضاد و تفاوت از میان فرهنگ ها بر می خیزد .
وظیفهٔ دانشمندان یک کشور است تا عناصر حقیقی فرهنگ خود را تشخیص٬ شناسایی و کشف نمایند و در ضمن عناصر حقیقی و اعتباری و فرهنگ های دیگر را شناسایی نمایند تا در سایهٔ شناخت تضاد ها و تفاوت ها و سره و ناسره کردن عناصر یاد شده٬ عناصر مشترک میان فرهنگ ها را شناسایی و راه را برای آشتی فرهنگ ها میسر بگردانند . ارزش های حقیقی در هر فرهنگ به گونه یی طبیعی و ذاتی بوده و بیانگر حقیقت کل و مشترک میان فرهنگ ها هستند . هیچ فرهنگی رو به بالنده گی نمیگذارد؛ مگر زمانیکه عناصر حقیقی آن شناسایی و غنامندی پیدا کنند و هرگاه این شناسایی در سایهٔ یک کشف حقیقی صورت بگیرد. در آنصورت بالنده گی های فرهنگی غنامندی های فرهنگی را تضمین کرده٬ فرهنگ را از افتادن در لجنزار تفنن و بیهوده گی نجات میدهد٬ از رکود فرهنگی جلوگیری به عمل آورده و تکامل فرهنگی سمت و سویی درست را به خود میگیرد . نباید از یاد برد که به هر حرکت به ظاهر پیشروندهٔ فرهنگی نمی توان تکامل عنوان کرد؛ زیرا تکامل فرهنگی حرکتی بالنده است که در آینده ها هم تضمین کنندهٔ پیشرفت های فرهنگی بوده و از هر گونه رکود بدور میمانید . بسیار اوقات یک فرهنگ به نوعی شگوفایی دست می یابد که در متن خود نوعی عناصر رکود زا را نیز می پرورد که در فرصت مناسب ابعاد واقعی شگوفایی فرهنگی را می بلعند و خود بر فرهنگ تسلط پیدا میکنند . امروز سکس٬ برهنگی٬ عیاشی٬ می خواره گی٬ نهیلستی٬ پوچی گری و اخلاق زدایی به مثابهٔ عناصری اند که به گونهٔ تحمیلی بر گردن فرهنگ غرب افتاده اند وپیشرفت های واقعی در حوزههای حقیقی عناصر فرهنگی غرب را زیر سوال برده اند . این عناصر نه تنها سایهٔ زشت خود را در حوزهٔ فناوری ها در غرب پخش کرده؛ بلکه دستاورد های دموکراسی را که نتیجه تلاش های شانروزوی ۵۰۰ سالهٔ انسان مغرب زمین بوده و به مثابهٔ عنصر طلایی فرهنگ غرب است ٬ نیز زیر سوال برده است. در این شکی نیست که دموکراسی غرب در حوزههای حقوق بشری٬ آزادی بیان٬ حق انتخاب شدن و انتخاب کردن به پیشرفت های چشمگیری نایل آمده است و اما نتوانسته است ٬ جلو یک سلسله فرو ریزی های اجتماعی را بگیرد که خانواده بزرگترین قربانی این دموکراسی است. به گونهٔ مثال در هالند یک روز رخصتی بوده و از آن به عنوان روز تولد ملکه تجلیل به عمل می آید و اما در همین هالند ملیون های انسانی وجود دارد که نمیدانند٬ پدر و مادر این ها کی ها هستند . تجلیل این روز عناصر حقیقی در فرهنگ غرب را که همانا تقدس و حرمت خانواده گی است٬ به نمایش میگذارد؛ اما از عنصر فرهنگی یی تجلیل به عمل آورده می شود که در حال از هم پاشیدن و نابودی است. در حالیکه از ارزش حقیقی یی تجلیل به عمل می آید که اکنون در جامعهٔ هالند اعتبار خود را از دست داده است . یعنی سیمای حقیقی ارزش خانواده گی در غبار عناصر اعتباری فرهنگی در حال رنگ باختن است. ارزش های اعتباری به مثابهٔ عناصر ناجور و تحمیلی بر دامن فرهنگی غرب به شدت ارزش های حقیقی آنرا مورد تهاجم قرار داده است. بر دانشمندان غربی است تا به سرعت وارد عرصه شده و دست این گونه تهاجم ها از دامن فرهنگ غرب برداشته شود . نه تنها در این عرصه؛ بلکه در حوزههای دیگری نیز این دموکراسی با دشواری هایی دست وپنجه نرم میکند که نتوانسته است به آن دشواری ها پاسخ جهان شمول بدهد . به گونهٔ مثال آزادی مذهب در غرب بحیث یک دستاورد مهم دموکراسی در شرق سوال برانگیز است . در غرب هر کس حق دارد تا در سایهٔ لطف دموکراسی روزی عیسای و روزی مسلمان روز دیگری هم هندو باشد . هیچ ارگانی او را محاکمه نمیکند و اما در کشور های شرقی بویژه در کشور های اسلامی از مسلمان شدن هر نامسلمانی استقبال و هر مسلمان از دین گشته را مرتکب اشد مجازات میدانند. شاید دلیل این کار در کنار سایر دلایل جلوگیری از یک نوع تشنج و بی بند و باری های اجتماعی است که شیرازهٔ نظام اجتماعی یک کشور اسلامی را به فتور میکشاند . از سویی هم این حکم دینی در صورتی قابل اجرا است که شرایط برای آن مهیا باشد . جنانچه روایت است که حضرت عمر از دستور قطع دست مردی به جرم دزدی به دلیل مساعد نبودن شرایط مجازات انکار کرد . طبیعی است که در یک نظام واقعی اسلامی هیچ کس حاضر به بازگشت از دین نمیگردد . ارتداد در یک نظام غیر واقعی دینی بیشتر جنبه اقتصادی و سیاسی دارد تا جنبهٔ دینی . یعنی بازگشتن از دین به دلیل اظهار نفرت نسبت به دین نه ؛ بلکه به دلیل ابراز نفرت نسبت به حامیان نظام است که دین را ابزاری برای حاکمیت ظالمانه خود قرار داده اند . آشکار است که بازگشت از اسلام در چنین جامعه یی ریشهٔ سیاسی و اقتصادی دارد که شخص مرتد خود را در آینهٔ نظام نیافته و از امکانات زنده گی برخوردار نشده است . چین مرتدی را پیامبر هم نخواهد مجازات کرد و اگر مجازاتی در کار باشد٬ اول باید رمامروایی کشته شود که عامل بدبختی های جامعه است . چنانچه حضرت عمر گفت : اگر شریعت را پیاده میسازید٬ اول دست من را قطع کنید که نتوانسته ام٬ حد اقل امکانات زنده گی را برای شخص متهم آماده نمایم . شتابزده گی ها در دموکراسی٬ توجیهٔ یک سلسله بی ارزشی ها به نام ارزش های دموکراسی و نفهمیدن درست از دین و عدم درک دقیق از نظام اسلامی و شرایط تطبیق شریعت دست به دست هم داده و ارزش های واقعی دموکراسی را خدشه دار گردانیده است . بسیاری از این گونه نفهمی ها است که میان دموکراسی غربی و دموکراسی شرقی فاصله ها ایجاد کرده است. این نفهمی ها برخاسته از متن واقعی دموکراسی نه ؛ بلکه ارزش های اعتباری اند که به نام دموکراسی ارایه شده اند . تحقق دموکراسی بصورت واقعی نه تنها آزادی های واقعی دینی را ترویچ میدهد؛ بلکه در جوامع شرقی و غربی دین بحیث یکی از نیاز های مبرم دموکراسی مطرح شده٬ نهاد های دینی و شور و جاذبه های واقعی دینی به مثابهٔ نیروی متمم و مکمل دموکراسی را از افتادن در لجنزار بی ارزشی ها نجات میدهد و گزاف نیست اگر گفته شود که در نهادینه شدن ارزش های واقعی دموکراسی در جامعه کمک شایانی می کند .
این تصور را نمیتوان در جامعه یی عملی دانست که زمامداران از راس تا قاعدهٔ هرم در فکر تاراج اند٬ زمامدارش هر روز دستور رهایی جنایتکاران و مفسدین را صادر کرده٬ دستان مخالفان غارتگری ها را از پشت می بندد و به جزای عدم همکاری با دزد مجازات میکند؛ زیرا در نظامی که زمامدار اراده برای نابودی ظلم و فساد ندارد٬ وزیرش در فساد سرآمد روزگار است٬ قاضی مرتشی٬ حاجب و دربان دزد٬ مفتی باجگیر٬ پولیس جیب زن و بالاخره همه کار فرمایان و کارگزارانش مافیا و شرکای مافیای اند . در چنین نظام نه تنها مجازات انسان های شریف به امری روزمره تبدیل میشود؛ بلکه هر نوع حق خواهی حرام و ظلم ستیزی باطل پنداشته می شود . در چنین نظامی سخن از نظام اسلامی و دموکراسی چه که هر چیزی جز فساد و جنایت کفر شمرده میشود . تمامی بی ارزشی ها در سکوی ارزش تکیه کرده و فاسد ترین انسان الگویی برای سایر دزدان و بد کاران قرار میگیرد .
فرهنگ هر کشوری بازتاب دهندهٔ خواست باشنده گان آن است که از هزاران سال بدین سو در تار و پود افکار آنان یکی پی دیگر رسوب کرده است و عناصری به نام ارزش ها طی قرون متمادی هویت فرهنگی آنرا تشکیل داده است . سخن بر سر انسان شرقی سخن بر سر یک آدمی با چند کیلو گوشت و استخوان نبوده؛ بلکه حرف بر سرانسانی است که خونش با انسان ۵۰۰۰ سال پیشتر از خودش گره خورده و ذهنش پیامدار نسل های گوناگون و فرهنگ های مختلف است که از پنجهزار سال پیش بدینسو سرزمینش بوجود آمده٬ رشد کرده و بالنده شده و بعد از اوج به انحطاط رفته و فرهنگ دیگری جایش را گرفته است . این انسان پیامی از جمشید اوستایی دارد٬ حرفی از فرهنگ زردشتی و مانی ٬ بودایی٬ یونانی٬ یونانو باختری٬ کوشانی٬ ساسانی و ... اسلامی دارد . از آن یکی جرگه و قبیله سازی٬ از دیگری خیرپایدار و شر ناپایدار٬ از دیگری خموشی و انقلاب باطنی٬ از دیگری صنعت و مدنیت٬ از دیگری آمیزهٔ هردو٬ از دیگران فرهنگ و تمدن را به ارث برده است . فرهنگ و تمدنی که ریشهٔ آن تا زیر تخت جمشید راه دارد و پیام قنا ناپذیری از فرهنگ ها و تمدن های گوناگون شرقی دارد . انسان آن در واقع نمادی از مجموعهٔ ارزش های گوناگون فرهنگی است که در قوس وقزحی از ارزش های حقیقی و اعتباری از آنسوی قرن بدین سو شلیک شده است. در عین زمان که اویک مسلمان است و فرهنگ افغانی در آمیزهٔ نیرومند اسلامی در تار و پود او خانه کرده است٬ خانهٔ افکار او هوایی از فرهنگ اوستایی٬ بودایی٬ یونانی ٬ کوشانی و ساسانی دارد . پش افکار او سرشار از یک سلسله ارزش های فرهنگی است که میتوان آنرا فرهنگ شرقی خواند . این فرهنگ سرشار از ارزش های گرانسنگ دینی٬ تاریخی٬ اجتماعی، اقتصادی و ملی بوده و به درجه های مختلفی در ساختار هویت فرهنگ شرقی تاثیر گذار هستند .
هرکدام این ساختار ها عناصری از ازرش های نیکویی را در خود حفظ کرده اند که نسل به نسل و سینه به سینه باشنده گان سرزمین ما به قیمت جان های خود از آنها ئاسداری و حمایت کرده اند . این ارزش ها را نمیتوان یکسره بدور افگند و از آنها سطحی عبور کرد ؛ اما میتوان آنها را رشد و پرورش داد و عناصری از آنها که قابلیت باروری ندارند، میتوان با حفظ ظاهری و شکلی آن از درون دگرونش کرد . این دگرگونی را انقلاب منطقی در پدیدهها خوانند . باید توجه داشت که خود آگاهی های انسان، اجتماعی، تاریخی و جغرافیایی به مثابۀ گره گشای مسؤولیت های خطیر زمانی و مکانی در سطح ملی و جهانی ؛ بلکه بصورت کل به گونۀ صیقل کننده و پالایش دهندۀ ارزش های فرهنگی تجلی کرده و خود نمایی میکنند . این آگاهی ها در روند بالنده یی ارزش های کهن را با ارزش ها جدید تلفیق نیز میدهند . چگونه ممکن است که یک باره این هویت را از کسی گرفت که با دغدغهٔ هزاران ساله با مایه های نیرومند و جاافتاده در تار و پود او خانه کرده است . این فرهنگ دااری یک سلسله اصالت ها مانند اصالت های دینی٬ تاریخی و ملی است که عناصر دینی با مایه های نیرومندی در اعماق تاریخ ملت ها جای گرفته و طی هزاران سال هویت ملی مردم آنرا تشکیل داده است .
بدون تردید عناصر نابکاری هم در بستر این فرهنگ از سال های سال رسوب کرده و به پاک کاری ضرور دارد . بیشتر این عناصر به گونهٔ ارزش های اعتباری در درون فرهنگ جا گرفته اند که هویت بالنده و واقعی فرهنگ را تحت تاثیر درآورده اند . هر کدام این ارزش ها باید شناسایی شوند و غیث و ثمین گردند . از سویی هم هر فرهنگ دارای لایه هایی است که باید به گونهٔ مهندسی شوند و شناسایی شوند . لایه های فرهنگی به مثابهٔ رسوباتی اند که در یک یا چندین برههٔ تاریخی بدون آنکه محسوس باشند٬ یکی بالای دیگری رسوب کرده اند . برای شناخت کامل فرهنگی به نگاهٔ انتقادی نیاز است تا اول فرهنگ ها و تمدن هایی در طول تاریخ که در ساختار یک فرهنگ نقش داشته اند٬ مورد شناسایی قرار بگیرند . این شناسایی باید خیلی مهندسانه باشد . به گونهٔ مثال با مطالعه و شناخت ژرف از فرهنگ بودایی می توان به عناصر موجود فرهنگ بودایی در فرهنگ کنونی افغانستان پی برد . لایه های فرهنگ بودایی را در زمان حاکمیتش در افغانستان دقیق و همه جانبه با شناسایی کرد . به همین گونه لایه های فرهنگی سایر فرهنگ ها مانند اوستایی٬ یونانی و کوشانی و بویژه اسلامی باید شناسایی کرد و عناصر فرهنگی هر کدام را با دیدی انتقادی سره و ناسره کرد . در این روند هر چه بیشتر به عناصر اعتباری فرهنگ باید بیشتر توجه کرد که چگونه وارد بدنهٔ فرهنگ شده و ارزش های حقیقی آنرا پوشانده است . این روند را از آغاز تشکل فرهنگ بصورت قاره یی ٬ منطقه یی و ملی تا کنون باید پی گرفت و بر بعد ملی آن بیشتر تمرکز کرد . با حلاجی کردن لایه های فرهنگی و عناصر فرهنگی یک فرهنگ از آغاز تشکل آن تا کنون می توان به شناخت واقعی هویت فرهنگی کشور پی برد و عناصر مختلف آنرا شناخت . در این صورت نه تنها آگاهی به هویت اصلی عناصر فرهنگی ممکن می گردد؛ بلکه عناصر مشترک فرهنگی میان فرهنگ های مختلف را نیز می توان شناسایی کرد و در خواهیم یافت که چه عناصری از عناصر فرهنگی اوستایی٬ بودایی٬ یونانی٬ کوشانی٬ ساسانی و اسلامی در ساختار فرهنگی کشور ما موجود هستند . با این رویکرد در عین برخوردن با یک سلسله عناصر اختلافی فرهنگی٬ عناصری را می توان شناسایی کرد که به مثابهٔ روح مشترک در تمام فرهنگ ها وجود دارد . پس از این به خوبی می توان ارزش های حقیقی و ارزش های غیر حقیقی را جدا جدا و متصل در فرهنگ ما شناسایی کرد و به ارزش های حقیقی و اعتباری فرهنگ های گوناگون رسوبی در کشور آگاهی حاصل کرد .
آنچه در این کنکاش ما را بیشتر یاری خواهد رساند؛ همانا شناخت هویت های فرهنگی و ارزش های فرهنگی است و هم در خواهیم یافت که چگونه عناصر ناجوری به نام ارزش حقیقی در بدنهٔ فرهنگ کشور ما خود را چسپانده اند . به درک نهاد های فرهنگی که منبع ارزش ها بوده واین که چه نهادی بیشتر ارزش آفرین است٬ نایل خواهیم آمد؛ زیرا شناخت نهاد ها اصل بحث جامعه شناسی را تشکیل داده است . در امتداد این شناخت به دریافت های مهم و اساسی نیز دست خواهیم یافت که آیا عناصر متشکلهٔ یک فرهنگ را بصورت عموم عناصر ارزشی می توان نامید ؟ اینکه عناصری در یک فرهنگ بحیث ارزش و در فرهنگ دیگر بحیث فاقد ارزش است . این دو را چگونه می توان محک زد که کدام یک ارزش است و کدام یک بی ارزش و آیا ممکن است که با عنوان کردن کلمهٔ نسبیت فرق میان ارزش ها را منتفی شمرد. یا این که آیا نسبیت نسبی است یا مطلق ؟ اگر نسبی باشد به دور باطل می انجامد و اگر مطلق باشد چگونه می توان بر آن اطلاق مطلق کرد .
بالاخره چه چیزی می تواند محکی میان ارزش و بی ارزشی باشد و ارزش ها را می توان با بار اخلاقی سنجش کرد .
آیا میتوان با نسبی خواندن اخلاق از بار اخلاقی واقعی انسان کاست ؟ در صورتیکه تعریف شرقی اخلاق را پذیرفت و آنرا جوهرهٔ ایثار یعنی عملی بر ضد خود و به نفع دیگران عنوان کرد؛ پس چگونه میتوان جایگاهٔ اخلاق را در فرهنگ های مختلفت تعیین و پیدا کرد . با پذیر ش این مقولهٔ معنای ارزش در شرق و غرب تغییر کرده و ارزش های شرقی راهٔ خود را از ارزش های غربی جدا میکنند . در این صورت اولین اصطکاک میان حقوق بشر و دموکراسی میان شرق و غرب بوجود می آید . برای جلوگیری از اصطکاک اول باید این گونه ارزش را در فرهنگ غرب به جستجو گرفت و به همین گونه در صورت اصطکاک عناصر فرهنگی شرق در فرهنگ غربی ٬ عناصر مذکور را باید در فرهنگ غربی به کاوش گرفت . اگر گفته شود که بعد اخلاقی فرهنگ ها یگانه ممیزه است که تفاوت فرهنگ ها را آشکار میسازد . آیا میتوان تفاوت فرهنگ ها را بر بنای ارزش های اخلاقی تفسیر کرد ؟ این که فرهنگ خشونت چیست و آیا خشونت جز ذاتی هر فرهنگ است یا پدیده یی تحمیلی که بر فرهنگی از بیرون تحمیل می شود . پس اگر از بیرون تحمیل می شود٬ چگونه ممکن است تا بر ضد آن مبارزهٔ پیروزمندانهٔ فرهنگی را آغاز کرد . فرهنگ غیرت پروری و شهامت پروری را چگونه می توان در فرهنگ مدارا ٬تساهل ٬ تعقل و آگاهی به جستجو گرفت . آیا غیرت با آگاهی و مدارا در تضاد است یا در همسویی و همگرایی و آیا خشونت ارزش است یه ضد ارزش و اگر ارزش است چگونه و هرگاه ضد ارزش است ٬ چگونه ؟آیا میتوان ارزشمندی و بی ارزشی را با ارزش می توان محک زد و یا ارزش میتواند محکی برای ارزش ها و فاقد ارزش ها باشد . آیا آنچه که ارزش آفرین است٬ انسانی است یا ارزش آفرین ترین را میتوان انسانی ترین خواند؟ در این میان یک چیز را در تمام انسان ها بدور از نژاد٬ فرهنگ و ملیت میتوان مشترک یافت که با وجود شرایط متفاوت در کشور های مختلف خواست ها و آرزو های حقیقی انسانی که بصورت واقعی ارزش آفرین هستند٬ بصورت عموم در تمام انسان های روی زمین یکسان هستند. این دلالت آشکار به این میکند که نمی توان حقایق را جدا از ارزش ها به بررسیی گرفت و ارزش آفرینی و فرهنگ به مثابهٔ دو همزاد هم رخ مینمایند که راز پایداری و ظرفیت بالنده گی فرهنگ ها را میتوان در آن جستجو کرد . در عمق این کنکاش یک چیز چهره مینمایاند که نمی توان از آن انکار کرد؛ همانا در رویارویی های فرهنگی در صف اول قرار گرفتن ارزش ها است ؛ یعنی پیش از هر رویارویی فرهنگی ارزش های دو فرهنگ در برابر یکدیگر قرار میگیرند . برای جلوگیری از رویا رویی های فرهنگ ها باید عناصر ارزشی و حقیقی فرهنگ ها را شناسایی کرد . این شناسایی زمینه را برای زدودن ارزش های ناجور و غیر حقیقی فرهنگ ها و آشتی و تفاهم میان فرهنگ ها فراهم میکند . هدف اصلی از گفت وگوی فرهنگ ها و تمدن ها هم شناخت عناصر حقیقی فرهنگ ها است که بیشتر دارای روح مشترک هستند . با کشف این روح مشترک تضاد میان فرهنگ ها نیز پایان می یابد .