حفیظ الله خرم
پیامبران متضاد، متولد از بطن یک حادثه
صبا عید است! تا هنوز شب را چنین ناوقت بیدار نه نشسته بود، سرش هر لحظه پائین
می افتاد، چشمان خواب آلود اش را به مشکلی نیمه باز می کرد: مادر جان مه ره
زیاد خواب گرفته، کی دستانم ره خینه (حنا) میکنی؟ مادر مهربان درحالیکه زیرنور
کم رنگ الیکین بالای برنده اوتو را پوف می کرد: بیچم باش یک دقیقه اینه یک
استین پدر جانت مانده امی که خلاص شد اینه امدم. پسرک شدیدا با خواب دست و
پنجه نرم میکرد! این نوع مبارزه برای خواب چیزی تازه ای نیست، او باید قرار
معمول هر باز چشمی را چشم بسته در آغوشش راحت کند، اما برای پسرک امشب، شب زیبا
و رویایی بود! تصمیم اش را گرفته بود! یا خینه یا بیخوابی. ازآن طرف خوب یادش
مانده بود که در عید گذشته دستانش چندان رنگ حنا بخود نگرفته بود، چون آنشب
مادرش در خواب دستانش را خینه کرده بود، حسرت عید قبلی عزم و اراده اش را چند
برابر ساخته بود، این بار به هر قیمت باید بیدار باشد تا خود نظاره گر خینه
کردن دستانش باشد.
شب را به شوق دستان سرخ رنگ فردا با دل شوری خوابید. پسرک صبح زود قبل از همه
از خواب پرید، با چشمان نیمه باز بااحتیاط دستانش را می شست، مبادا آب رنگش را
ببرد؛ با عجله چند کف آب بالای سروصورتش انداخت، چشمان اش را فورا پاک کرده طرف
کف دستانش نگاه کرد و با شورشوق فریاد زد بیبینید: دستانم چه خوب سرخ رنگ شده
اند، تکرارا دستانش را با هلهله و هیجان به همه نشان میداد، بیبین دستانم چه
خوب خینه گرفته اند. پسرک با صد شوق و شادی کالای نو عید را پوشید، بار بار
سرا پایش را با خوشحالی بر انداز می کرد و با رضایت خاطردستان حنایی اش را نگاه
می کرد. با عجله و خوشی کفش جدید اش را به پاه کرد، دم در منتظر بابا یش پایک
پایک می زد، مهربان ما در شانه بدست به دنبالش، دم در فرصت بود تا هم موهایش را
با شانه مرتب کند و هم کومه های سیب مانندش را با بوسه های مادرانه نوازش
دهد. هنوز بوسه های شیرین مادر پسر ک را بدرقه میکرد؛ دست کوچک اش در دست
نوازشگر پدر قرار گرفت، با خدا حافظی مادر را به خدا سپردند وخود رادر فضایی
باز بیرون رها کردند!
گدممم! گدممم! انفجار، اتش، دوووود، وحشت، فریاد و خون...!
پسرک سرا پایش رنگین تر شده است! چه خینه ای ارزان و فراوان ! دیروز پدرش مقدار کمی خینه را از دوکان تیکه دار باشی قمبر به قیمت زیاد خریداری کرده بود؛ به سختی توانست دست های پسرک ، خواهران و برادران کوچک و بچه های همسایه را رنگین سازد که حتی دست راست پدر اش نیمه کاره مانده بود!
امروز طالبان از مغازه دین و مذهب خینه و رنگ خیرات کرده اند ! چه خینه ای سرخ رنگی! و چه رنگ ریزان سخاوتمند! رسم خینه ریزی امروز با دیروز فرق می کند، دیروز فقط دست را رنگ می کردند، اما امروز سر تا پاه رنگین شده اند! همه جاه و همه کس خوب خینه ای شده اند.
چه افتخار بزرگ و چه خیرات مقدس! رنگ از جنس دین، خون، جهاد، مرگ و خشونت به چه ارزانی و فروانی جایی رنگ از نسل خدا، عشق، لبخند، زندگی و خوشی ها را گرفته است.
تسلیت کیلوی چند است؟
در گذشته های دور که هنوز ادمیت نفس می کشید، تسلیت به ارزش حد اقل کچالو در گوشه و کنار شهر وجدان ها بالای کراچی های عاطفه و احساس-" بنی آدم اعضای یک دیگر اند" - پیدا می شد و از اهمیت، معنی و مفهوم خاص برخور دار بود. اما بیش از یک دهه میشود که دولت اسلامی افغانستان همه واردات و صادرات ، کشت و زرع " تسلیت " را انحصاری ساخته است، تا وسیله ای تظاهری، تشریفاتی/سیاسی باشد برای تسلای دل های هر دم شکسته ای مردمی که صد بار شکسته و افتاده اند. از طرفی خروار ها بوجی محکوم کف دریایی که همه ساله برای تو جیه اعمال ضد انسانی برادران ناراضی به ادرس مردم پست می شوند، بازار پوقانه ای ریا، تزویر، تعصب و بربادی را در گوشه و کنار کشور رنگ و رونق بخشیده است.
"تسلیت ومحکوم"، دوقلوی عجیب و غریب اند متولد از بطن یک حادثه! افغانستان یک
کشور است، میمنه یک شهر است، عید یک روز است، انفجار یک حادثه ای تلخ! اما
دوقلوی" تسلیت و محکوم "انفجار زاده های هستند که به چه آسانی و سادگی پیامبران
کاملا متضاد هم می شوند! یکی بار تسلیت را بسوی کلبه های به دوش می کشد که
زندگی را در آنجا کشته اند و خلق الله را اسیر گریه و ماتم ساخته است؛ دگری
بوجی محکوم را در میان جمعی دهن باز می کند که آنها خنده و سر مستی را برای
کشتن و نابود ساختن جان آدم ها پیشه ساخته اند، بر شاعر کی گفته است " بنی آدم
اعضای یک دگر اند" لعنت می فرستند و به زعم مذهبی شان " بنی آدم اجساد یک
انفجار" افتخارمی کنند و سخت باورمند جهل و تباهی وخشونت اند.
مثل همه! قرار رسم تظاهری و معمولی من هم دنبال یک کیلو تسلیت می گردم، در
کنارش یک بوجی محکوم چه بهتر! به همه زنگ زدم، جواب رد شنیدم، گفتند خودشان
شدیدا به تسلیت نیاز دارند. بعد از چند روز پریشانی و سرگردانی هنوز دستانم
خالی، نه تسلیت یافتم که به آدرس کشته ها پست کنم و نه توانستم با چند تا محکوم
خدشه ای نازک درقلب سیاه و عمل ننگین آدم کشان و تروریستان وارد سازم. در
دقیقه ای نود یک شماره تلفون به من رسید که میشود از آن مقداری تسلیت یا محکوم
دریافت کرد.
هلو هلو...! سلام کاکا هور جم! تسلیت کیلوی چند است؟ هور جم: از کدام مردم استی؟ پارلمانی؟ ثارنوالی، عادی یا حکومتی؟ نه کاکا هورجم غریب مردم استیم، از امو عادی اش فکر کو. نی والا بر عادی کسا سودایی نیست، اگه با محکوم کردن چاره میشه یک "بوجی محکوم" برایت روان می کنم. مگم میتانی بری بوله ابراهیم که ده آخرش " ی " داره، زنگ بیزنی، شاید یگان کیلو، نیم کیلو تسلیت بریت بیته.
هلو ... هلو... بوله ابراهیم " ی" دار است؟ نام مه حفیظ است یک کیلو تسلیت......! . نه نیستند ده" مردم خانه " جلسه دارد، چی کار داشتی؟ کار زیاد نداشتم، فقط اگر امکان دارد یک کیلو تسلیت ده کار داشتیم. نفر پشت خط سر قار میگه: چیقه ساده و بیخبر استی، مگم نمی فامی که حکومت و پارلمان بنا بر احتیاط واجب ده ها تن تسلیت را در گدام کاخ ریاست جمهوری و در انبار خانه پارلمان ذخیره کرده اند، که اگر فردا بر اثر کم ابی و یا کدام حادثه طبیعی کشت و زرع تسلیت آفت زده شود، باز نشود خدای نخواسته دولت اسلامی افغانستان مبتلا به کمبود تسلیت گردد، خودت میفامی که در افغانستان مصرف تسلیت چیقه زیاد است.
با خود می گویم: خو خیر است هیچ ری نزن! میگن از پاکستان هر چیز قچاقی پیدا میشه، باش یک زنگ بزنیم: هلو هلو صرافی حاجی غلام رسول؟ حاجی صائب کمی تسلیت ضرورت شده، میشه یک کیلو تسلیت ازراه تورخم روان کنی؟
حاجی رسول: چی میگی؟ خبر نداری که پاکستان شدیدا در قلت تسلیت مبتلا شده ، حتی دولت پاکستان شب و وروز از پشت تسلیت سر گردان میگرده چه رسد به ما مردم عادی. اینه یک هفته پیش نه دوور نه دیر، رئیس جمهور پاکستان تقاضای فوری چند تن تسلیت و چند تن "محکوم " ازاوباما رئیس جمهورآمریکا شده بود، جواب اوباما منفی بوده و گفته است که ما تا چند سال دیگه قرار داد تجارت تسلیت را با کشور های عربی "خاور میانه" بسته ایم، واما قرار داد "محکوم کردن" بطور دائم با کشورهای اروپائی و سازمان ملل بسته شده است.
راستی بیا یک کار دیگه کنیم!
هلو هلووووو .. 0098؟ سلام آغا قربون معمار را کار داشتم، هستند؟ ... یه لحظه گوشی....، هلو سلام ...، سلام اغا قربون معار قربونت برم یه کمی مشکل جدی پیدا شده اگه امکان دارد لطفا یه کیلو تسلیت حواله کن. آه خیره سر مگر هوش ده سرت نیست؟ مگر نمی دونی که دولت محترم جمهوری اسلامی یه دولت شیعی است؟ مگر نمی دونی که دولت جمهوری اسلامی از چهارده صد سال به این طرف شدیدا و دائما مبتلا به کمبود تسلیت است!
خدا نکنه جمهوری اسلامی ره چه شده؟ مگر در یران تسلیت کشت و زرع نمی شود؟ نه
خیره سر کشت و زرع می شود، خیلی هم زیاد ، مگر نمی دونی اینجا چیغد مصرف داره؟
مصرف گزاف هر شب جمعه، ایام سوگواری طول سال، از طرف دیگر ماه محرم داره نزدیک
میشه؛ آخر این همه مرجع، ایت الله و حجته السلام در این ماه مقدس به مردم چی
دارند که بیدن یا بیگن؟ خوب تنها همین تسلیت است دیگه؛ از طرف دیگر اجازه نیست
تسلیت را به افغانستان حواله کنی ولی خودت میدونی که دولت جمهوری اسلامی انصافا
با آن همه مصرف داخلی همه ساله ده ها تن تسلیت به افغانستان هدیه میکنند.
در فکرم...! و اما! با ارداه و هوش و حواس کامل اقرار می دارم که: قربانیان
مظلوم شهر میمنه، وهمه شهدائی انتحار-انفجار را تسلیت نمی گویم! بیزارم از این
نوع تسلیت ها! عمل وحشیانه ی انتحار/انفجار گرایان را محکوم نمی کنم! خسته شده
ام از این همه شعار، تظاهر ومردم فریبی. فقط ازخدایی که در آن بالا نظاره گر
است فورا می خواهم به خانواده شهدا ، مردم افغانستان و ان پسرک کالا سفید پوش
صبر، همت، آگاهی، شعور، اراده و توانایی دوباره استادن و فکر کردن عطا کنند.
...و اما با شما! چه نیکو اگر بیداری، آگاهی، دانش، خردورزی، صلح پروری، لبخند،
سرخوشی، خرمی، احساس نوع دوستی و گوهر اصیل انسانیت را الگو سازی کنیم و هم صدا
شویم...! وچه سعادت! جریان تغییر در افکار ودگرگونی در ذهنیت ها بارور و شگوفا
گردد. به یقین: بیداری، شعور و آگاهی مردم ضمانتی استوارو پایدارخواهد بود بر
نابودی جهل ، ترور و مرگ وخشونت.