دكتراندس نبي هيكل

 

 بــــــــحـــــثــــی در نـــــبـــــــرد عــــــــــــلــــــــــوم

قسمت هشتم

قوانین جهانشمول

تفکر و تعمق بیشتر بخصوص  کار مشترک  نشان خواهد داد قوانین جهانشمول که ما ااز آن‌ها سخن میگوییم بیشتر از آنچه است که در قسمت هفتم نامبرده شده اند.  انسان حیوان ناطق است یک قانون عام دیگر است. ممکن حیوانات دیگر باهم مفاهمه کنند اما  انسان  زبان‌هایی را ایجاد کرده‌اند و با هنر و خلاقیت از آن‌ها استفاده میکنند.افراد ی وجود دارند که سخن نمیگویند اما  این حقیقت نمیتواند ناطق بودن انسان را نفی کند و یا از اهمیت آن بحیث یک قانون عام بکاهد.

هدف این نیست تا طی این مقاله قوانین عام حاکم بر حیات اجتماعی و رفتار کشف گردند، بلکه این است که نشان داده شود  قوانین عام بر حیات فردی و اجتماعی حاکم‌اند. باید میان قوانین عام حاکم بر حیات اجتماعی و فردی از یک‌سو و قوانین یا انتظامات کلی سیستمیک از سوی دیگر و باز قوانین  تنفیذی از جانب دیگر تمیز قایل شد.دسته اولی قوانین پایان معیین و تغییر ناپذیر دارند مانند میرندگی، دسته دوم ناشی از فعالیت هماهنگ سیستم یا منظومه اند و تغییر در سیستم موجب تغییر قسمی یا کلی میگردد مانند تغییر اقلیم و دسته سومی توسط  قدرتهای حاکم اجتماعی یا ایلیتهای حاکم وضع میگردند.

ضروریست پیش از همه به تعریف  قانون توجه نماییم تا ببینیم آنچه را قانون مینامیم با آن تعریف عام یا درک عام حاکم در محافل علمی سازگاری دارد یا خیر.

در فرهنگهای لغات زبان انگلیسی از زمره قانون بحیث بیان مبتنی بر واقعیت و مشاهدات تعریف گردیده که بر اساس آن یک پدیده طبیعی یا علمی معیین درصورتیکه شرایط معیین حضور داشته باشند اتقاق میافتد: قانون اول تیرمو دینامیکس.

همچنان بحیث تعمیمی تعریف شده که بر واقعیت یا رویداد  مبتنی میباشد که تکرار شونده تلقی میگردد.

در فیزیک و فلسفه قانون عبارت از اصل هستی، فعالیت، یا تغییر است که  فکر می‌شود به گونه معیین و پایدار از سوی خداوند یا کدام مرجع اداره کننده  تحمیل میگردد، مانند قانون جاذبه،قانون حرکت قانون وراثت،قوانین تفکر،قوانین علت و معلول، قانون حمایت از خویشتن (ardictionary.com/law).

آنچه را که در قسمت هفتم بحیث مثالهای قوانین عام حاکم یادآوری گردیدند در این قسمت به بحث میگیریم تا ساحه  حاکمیت و عمومیت آن  را معرفی نماییم. ساحه حاکمیت قانون نیز میتواند محدود به  گروپ یا دسته معینی از پدیده‌ها باشد و هم میتواند میان- بر باشد. درحالیکه استثنی را بحیث قانون میتوان تلقی کرد، در مواردی از قوانین میان- بر یا جهانشمول مانند میرندگی استنثی را نمیتوان شاهد بود.حتی حضرت خضر که از جاویدانگی عمر وی سخن گفته می‌شود دیگر وجود ندارد.

فکر میکنم که  شک و تردیدی در اصل میرندگی  وجود ندارد و بحث بر عمومیت و ساحه حاکمیت آن نیز آشکار است.

اصل ناگزیری

اثبات  اصل ناگزیری سهل نیست، در حالیکه افراد، سازمانها و ملتها و جامعه دولتها، جامعه بین‌المللی و جامعه بشری همه با آن بار ها  دست وگریبان بوده اند.اصل ناگزیری به دوگونه عمل مینماید: یک گونه آن به گونه‌ای  عمل مینماید که علتی برای آن نمیتوان شناسایی کرد: عاشقانی که باوصف اراده طرفین و  فقدان مانع تعیین کننده به هدف نمیرسند،  ویا  خانم باردارنارمل که نمیتواند صاحب فرزند شود و از نظر طبی نیز دلیلی برای تبریه آن وجود ندارد. تحقیقات نشان داده از  همه مساعی القاع مصنوعی زنان نتیجه تنها ۲۵ در صد آن موفقانه میباشد.  گونه دومی آن درنتیجه فعالیت سیستمیک رخ میدهد.  موجودیت  شرایط دیترمینیستی یا جبری نیز نمیتواند این اصل را تغییر دهد، زیرا وقتی از احتمال سخن میگوییم ناگزیری را نفی مینماییم.در شرایط جبری  احتمال وقوع یک رویداد در صورت موجودیت شرایط معیین پیشبینی میگردد.بطور مثال برای حامله دار شدن باید مقاربت جنسی صورت گیرد اما مقاربت جنسی به تنهایی موجب حامله داری نمیگردد برای حامله دار شدن باید بعلاوه شرایط ضروری شرایط دیگری نیز وجد داشته باشند که آن را شرایط بسنده گویندکه با موجودیت آن‌ ها احتمال حامله داری نیرومند و بیشتر میگردد.اما  نوزاد میتواند پیش از تولد بدون علت قابل مشاهدات از میان برود.انسان در برخی حالات و احتمالآ چند مراتبه در زندگی خویش به انجام آنچه  ناگزیر میگرددکه نمیخواهد.شما ناگزیر می‌شوید از دست ظالم فرار کنید یا اعتراف کنید ویا ناگزیر به چشمپوشی از یک حقیقت یا واقعیت میگردید. توجه به  عمل‌کرد اصل ناگزیری در شرایط صلح و جنگ  نشان میدهد که بحیث یک قانون میان- بر عمل میکند.

مثالهای زیادی از مواردی را میتوان یافت که با وصف حضور همه ی شرایط ضروری و بسنده برای وقوع یک امر محتمل واقعه قابل انتظار واقع نمیشود.

 اصل تضاد و تقابل

هیچ پدیده‌ای را نمیتوان سراغ داشت که ترکیب صاف خوب یا بد را دارا باشد. زندگی نشان میدهد که انسان خوب و انسان بد وجود دارد. انسان خوب هم  قادر به بدی است. ریالیستان در این مورد نظر منفی دا شتند و لیبرالها نظر مثبت ، اما امروز به این باورمندی  رسیده‌اند که انسان توانایی انجام خوبی و بدی را دارد. چرا انسان خوب میتواند بد باشد و انسان بد میتواند در مواردی خوب باشد؟ داروهای مسکن هم تسکین دهنده اند و هم زیان بار، برخ دیگر از پدیده‌ها از یکسو  تسهیل کننده اند و از سوی دیگر محدوکننده. تعصب فکری، دکتاتوری، برخورد سختگیرانه، دموکراسی، آزادی همه مثالهایی از مواردی اند که گویای تضاد و تقابل اند. در زندگی این قانون  انکشاف و پیشرفت  را موجب میگردد اما میتواند اثرات ویران کننده نیز داشته باشد.تضاد و تقابل میان اتحاد شوروی و امریکا، تضاد و تقابل منافع فردی و جمعی ملتها و تضاد و تقابل ایدیولوژیها و نورمها و از این‌گونه مثالهای زنده  به شمار میروند.

 روابط علی

اصل چهارم این است که هیچ معلولی بدون علت نیست.برای انجام هر چیزی  سبب و علتی وجود دارد.این مساله بحث بزرگ را در فلسفه و میان علوم تشکیل میدهد.کشف علل ، رابطه میان علت و معلول بخصوص زمانی که بیش از یک علت در ظهور معلول فعال باشد، علل قابل نظارت مشهود و عللی که نظارت آن‌ها غیر مشهود  اند از زمره دشواریها اند. وقتی در بازی بلیارد توپهای بلیارد بهم میخورند و یکی یا دو  به  سبد مورد نظر میافتد علت را کدام یک از توپهای بلیارد تشکیل مید  هد یا فرد بازیگر و یا چوب بلیارد یا حاشیه میدان بازی که توپ با آن اصابت کرده است؟

ارسطو چهار نوع[1] علت را میشناسد:علت مادی،  علت صوری، علت بسنده و علت غایی. مرمر در مثال معروف ارسطو از مجسمه مرمرین داوید عبارت از علت مادی مجسمه است. علت صوری عبارت از جوهر مجسمه است که باید تولید شود، ,  تماس اسکنه به مرمر عبارت از علت بسنده است.  علت غایی یا نهایی عبارت از  پایان کار  یا مجسمه است. اما نانسی کارترایت [2] Nancy Cartwright در کتاب خود  دریافت و کاربرد علل: برخوردها در فلسفه و اقتصاد، از پلورالیزم در علیت سخن میگوید.

انواع علل چهارگانه ارسطو اغلب مادی و مشهود اند،درحالیکه علل غیر مشهود نیز وجود دارند.به گونه مثال انگیزه معنوی یا یک مفکوره میتواند در آنسوی تحولات تی قرارداشته باشد که مملو از علل فراوان میتواند باشد.

بحث بر مساله علل یکی از دشوارترین بحث‌ها میباشد. در قسمت بعدی  این بحث را دنبال خواهیم کرد.

اصل پنجم را  هایرارکی یا سلسله مراتب تشکیل میدهد.  این اصل را در  اشکال مادی و غیر مادی آن بصورت افقی و عمودی م و در ماهیت و کمیت میتوان ملاحظه کرد.

در حالیکه همه ممکن است موافق باشند که ترتیبات کلی و خطوط کلی فعالیت وجود دارند، علوم اجتماعی نتوانسته همانند علوم فیزیکی به حل دشواریها کمک نماید و یا به ایجاد تسهیلات بیانجامد.  تاریخ گواه بر این حقیقت است که جوامع بشری و افراد همپای انکشاف علوم از سادگی بسوی اغلاق و پیچیدگی سیر کرده اند. سیر مشابه را در رابطه با دستاوردهای علوم فیزیکی نیز میتوان ملاحظه کرد. شاید هم راز  ترقی و پیشرفت در همینجا نهفته باشد. در ینجا نیز سلسله مراتب را درمیابیم که انکشافات و پیشرفتهای علوم متفاوت را همانند پله های صعودی یک زینه باز تاب میدهد.

به باور نگارنده  به هر پیمانه ای که ما از  در ورودی (تولد) و خروجی جهان(مرگ)  کنونی بسوی عمق و مرکز پیش می‌رویم به همان اندازه خطوط عام گوناگونی بیشتر میابند.در اینجا باید خاطرنشان گردد که منظور از قوانین یا خطوط جهانشول عبارت از آن قواعد میان‌بر  اند که با ناگزیری و چاره ناپذیری  شناسایی میگردند و استثناء  ندارند. خطوط عام فعالیت یا رفتار  ساحه محدود را احتوامیکنند و  استثناء میشناسند. میرندگی و ناگزیری، روابط علی و  سلسله مراتب استثناء پذیر نیستند و   ساحه ی حاکمیت آنها همه ی جامعه یا کاینات را احتوا میکند. ما میتوانیم به این سطح ماکرو یا کلی نام گذاریم. به قواعد حاکم در سطح میسو یا سازمانی یا به تعبیر سیاسی سازمانهای مستقل سیاسی یعنی ملتها و مردمام میتوان  اصطلاح خطوط عام ر ا به کاربرد. در این ساحه بیشتر از قوانین  طبیعی و فیزیکی مانند حرکت و جاذبه ، خطوط عام  رفتاری میتوان صحبت کرد.  مساله ایفای نقش در جوامع مختلف مانند جوامع  صنعتی و غیر صنعتی را میتوان بحیث مثال تذکرداد.  خطوط کلی جامعه سنتی یا سرمایداری مثال دیگر آن است.

همین مساله ساحه ی و سیعی را برای خود مختاری انسان باز میگذارد و در نتیجه این خود مختاری است که آزادی ها و میدان بازی برای  موجودات اجتماعی محدود میگردند. بر این فکتورها در قسمت بعدی مکث مینماییم.

 

 

پایان قسمت هشتم


 

[1]    ‌ًB.Russel (1996) History of Western Philosophy. p.165.

[2]    Nancy Cartwright, Hunting Causes and  Using them: Approaches in philosophy and Economics, Cambridge.Ebook.

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت هفتم

قوانین  جهانشمول

 

 علمیت علوم اجتماعی از نظر مثبتگرایی به این ارتباط دارد که بتوانند قوانینی را کشف نمایند که در  طی زمان و مکان اعتبار داشته باشند و این قوانین بتوانند مورد رد یا تأیید قرار گیرند. تعداد زیادی از دانشمندان مدعی اند که چنین چیزی ممکن نیست و دلایل آن‌ها دربخش‌های قبلی بصورت مختصر بیان گردید.

در این بخش از بحث  استدلال می‌شود که باو صف اختلافات میان علوم اجتماعی و علوم فیزیکی پاترونها یا خطوط کلی رفتار فرد ، سازمان و جامعه ممکن میباشد.

از نظر تیوریسنهای برخورد تعبیری  جهان مستقل از دانش ما در مورد آن وجود ندارد. یعنی جهان از نگاه اجتماعی و  مفاهمه ساخته میشود. از این دید، این درواقعیت تعبیر/ درک پدیده های اجتماعی است که نتایج یا پیامدها را متأثر میگرداند، وتعبیرها و معانی تنها در داخل مفاهمات و عنعنه ها میتوانند شناسایی و درک گردند(دیوید مارش  و پاول فرلانگ ۲۰۰۲:۲۶).

 ریالیستان معتقد اند که جهان مستقل از دانش ما در مورد آن وجود دارد. واقعگرایان همچنان معتقد اند که پدیده‌ها و ساختارهای اجتماعی قدرت علی دارند و بنابرآن می‌شود در مورد روابط علی پدیده‌ها به اظهارات علمی پرداخت.

مهمترین نکته مورد اختلاف بر سر مشاهدات مشهود است. واقعگرایان میپذیرند که ساختارهای ژرفی وجود دارند که نمیتواند مورد مشاهدات علمی قرار گیرند و آنچه میتواند مورد نظارت یا مشاهدت قرارگیرد میتواند  سیمای نادرست از آن ساختارها و پدیده ها ارایه کنند( همان اثر،ص ۳۰).

دلیل کافی برای این باورمندی وجود دارد که جهان مستقل از دانش ما در آن مورد وجود دارد.  دانش سنتی که از راه فرهنگ  یا عنعنه  و مرجع صلاحیت از نسل به نسل انتقا ل میابداظهاراتی دارد که خطوط کلی  زیستی را  بیان میدارند و طی نسلها  بشری ( یعنی  طی زمان و مکان) پایداری خود را ثابت کرده اند. از زمان یونان قدیم در   شیوه استدلال اظهار میداشتند که : انسان میرنده است، سقراط انسان است پس سقراط میرنده است.

 این یک اصل جهانشمول است که برای هر انسان روی زمین در  طی زمان و مکان صدق مینماید.شاهان و بزرگان سیاسی و مذهبی با وصف امکانات نیز مرده اند.اما برخی ها زود میمیرند و بر خ دیگر دیرتر. اما وقتی واقعآ میمیرند مددی نمیتواند آن‌ها را زنده نگهدارد. زندگی مثالهای فراوانی از حالاتی بدست میدهد که افراد درحالتی که زنده ماندن غیر متصور است، زنده مانده اند.  سقوط هواپیما ها، زالزله ها و سونامیها   و جنگها مثالهایی  را از این‌گونه نشان داد ه اند.  صرفنظر از اینکه ما به  تقدیر باورمند باشیم یا نه، نظارت و مشاهدات مردم عادی  طی  نسلهای  پیهم و همچنان مشاهدات علمی دکتوران از بیماران قدرتمند مانند روسای جمهور، شاهان و  پاپ ها  نیز این اصل جهانشمول را ناگزیر و ناچار شاهد بوده اند.

ممکن است استدلال شود که طول عمر طی دهه های اخیر افزایش یافته و انسان‌ها میتوانند در بسیاری از کشورها بیشتر زندگی نمایند و ممکن است علم قادر گردد  عمر انسان را  ابدی سازد. اما میتوان استدلال کرد که دانش بیشتر به ایجاد خطرات بیشتر کمک کرده است تا به طول عمر انسان. مواد کیمیاوی در غذا ها و تولیدات خوراکی، تسلیحات کیمیاوی و ذروی، سلاح های کشنده عنعنوی، آلودگی محیط زیست، تغییر اقلیم و بالا آمدن سطح ابحار مثالهای زنده‌ای اند که  هم دانشمندان و هم  سیاستمداران را بخود مشغول ساخته اند.

 دلیل بیشتری نیز میتوان آورد. در قوانین کشف شده بوسیله ی فیزیک دانان نیز از زمان نیوتن تا کنون تغییراتی  ایجاد شده است. امروز موضوع قوه جاذبه را برخی از دانشمندان مورد سؤال قرار داده‌اند. از ملیونها سال تاریخ بشری  تا کنون اصل میرندگی انسان حتی با وصف مساعی برای زنده نگهداشتن زورمندان، عزیزان و دلبندان نیز تحقق پذیرفته است.

روشن است که تعداد بیشتر علوم اجتماعی با میرندگی انسان کاری ندارند، زیرا رفتار انسان، سازمانها و جوامع، انگیزه‌های علمکرد  و. . .  مورد مطالعه قرار میگیرند.علومی هستند که با گذشته سروکار دارند مانند تاریخ، باستانشناسی، فوسیل شناسی، نژاد شناسی و.. .

نه تنها انسان میرنده است بلکه حیوانات و نباتات نیز میمیرند. اصل میرندگی به معنای این است که چیزی میمیرد که تولد شده باشد. بنابرآ ن این اصل را چنین میتوان فرمولبندی کرد: هر آنچه متولد میگردد میمیرد یا هر جسم حیه میرنده است. به عبارت دیگر ابدیت در جهان میرندوجودندارد.

تعداد دیگری از خطوط کلی نیز وجود دارند که با میرندگی انسان در مهمترین مورد وجه مشترک دارند.این وجه مشترک عبارت از اصل ناگزیری (inevatibility) میباشد. با وصف حضور همه ی شرایط ضروری و بسنده برای وقوع یک امر محتمل واقعه قابل انتظار واقع نمیشود.

سومین اصل عبارت است از اصل تضاد و تقابل(antonimy).( فکتورهای محدود کننده و سهل کننده)

اصل چهارم این است که هیچ معلولی بدون علت نیست.برای انجام هر چیزی  سبب و علتی وجود دارد.

اصل پنجم را  هیرارکی یا سلسله مراتب تشکیل میدهد.  این اصل را در  اشکال مادی و غیر مادی آن بصورت افقی و عمودی میتوان ملاحظه کرد.

این‌ها مثالهایی اند که میتوان آن‌ها را بحیث  قوانین کلی  حاکم برحیات اجتماعی جامعه بشری تلقی کرد. اما این قوانین نیز بدون شک سلسله مراتب دارند و بر اساس آن میتوان فکر کرد که تا سطح فرد و  اتمها نیز بتوان آن‌ها را ملاحظه کرد.

مشکل ریپلیکیشن  در علوم اجتماعی میتواند با درنظر داشت ساحه و موضوع و موقعیت در هیرارشی قوانین با دشواریهای کمتر یا بیشتر روبروگردد. به هر پیمانه ایکه به سطوح کلی نزدیک می‌شویم رد و تأیید قوانین اجتماعی ممکن است با دشواری کمتر روبرو گردد، بطور مثال اثبات عام بودن و اصالت اصل میرندگی کمتر دشوار است . از سوی دیگر ما میبینیم که اصل خود نفعجویی انسان که تیوری انتخاب عقلی و مایکرو ایکونامیکس به آن ارج  بیشتر قایل اند چه دشواریهایی دارد.

ما میتوانیم این بحث را به یک بحث علمی عام میان روشنفکران و دانشمندان افغان تبدیل نماییم تا آن را به پختگی برسانیم.

بر  قوانین  یاد شده که بدون شک  قابل تفکر و  تحقیق بیشتر اند در بحث‌های بعدی بحث  خواهد شد.

  متوقع هستم دیگران نیز در این بحث علمی سهم گیرند.

پایان قسمت هفتم

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت ششم

نقش روشنفکران افغان؟

آیا میتوان نقش روشنفکران معاصر افغانستان را در این نبرد شناسایی کرد؟ این پرسشی  است که پاسخ به آن به دلایلی که بیان خواهد شد دشوار است. روشنفکران معاصر در دو دنیای متفاوت از هم زندگی مینمایند. در داخل کشور دشواریهای سیاسی، نظامی و اقتصادی ، تعصب و تنگنظری، روشنفکران را  برای سالهای متمادی همانند سایرین در حالت تنازع بقا قرارداده بود. در بیرون از کشور برای تعداد زیادی درد سرهای  مهاجرت و پناهندگی و شرایط روزگار چنان امکان را در اختیار آنان قرار نداده و برای برخ دیگر که توانسته اند به تحصیل و تحقیق بپردازند و یا در پوهنتونهای  یا مؤسسات تحقیقاتی در اروپا و امریکای شمال  اشتغال دارند دشواریهای دیگری نیز وجود دارد.  این گروه ها بدون شک نقشی را انجام داده‌اند  ، مگر  شناسایی و بررسی آن‌ها مستلزم تحقیق درازمدت است. یک مساله حقیقت است که همه ی آن‌ها  یا اکثریت آن‌ها در تحت سلطه ی ایدیدولوژی و پارادگم حاکم فعالیت مینمایند. آنانی که انتقادی میاندیشند و پارادگم حاکم را مورد سؤال قرار میدهند از نظر تعداد  زیاد نیستند.این دسته از روشنفکران و دانشمندان اند که تغییر در پارادگم حاکم را موجب میگردند. اما کار روشنفکران افغان بیشتر از هر رنگ دیگر رنگ سیاسی دارد.رنگ سیاسی میتواند  از نگاه  رنگ ،رنگارنگ باشد یا سیاه و سفید و از نگاه محتوا گروپی یا پلو رالیستی، جایی در راست و چپ کانتینیوم سیاسی قرار داشته باشد. درحالیکه بسیاری از دانشمندانی که پارادگم حاکم را مورد انتقاد قرار میدهندبیطرفی کامل محقق را نمیپذیرند، حدودی از بیطرفی را از راه بیان دیدگاه های مختلف موافق و مخالف ممکن میدانند.بطور مثال رو ایتهای تاریخی متفاوت توسط روشنفکران افغان باز نویسی شده‌اند ، اما اغلب آن‌ها  تنهاهدف دریافت حقیقت را در نظر نداشته اند، بلکه میخواستند نادرستی دیگری را ثابت کنند یکی را تحت ستم و دیگری را جبار تاریخ معرفی نماید. دعوا ها بر سر اولین سرنشنان و آخرین سرنشینان یا اقوام، قدامت  این و آن زبان و مدنیت درست به تیوریهای قدیمی نژاد شناسان همیماند.

منظور از بحث کنونی این است که دریابیم آیا روشن‌فکر افغانی در نبرد علوم سهم داشته است یا خیر؟ به عبارت دیگر آیا روشن‌فکر افغان دید یا نظریه ی جدید را در علوم موجب گردیده است یا سهمی در آن داشته است؟ این مسال نیز به دلیل تعصب و گروپگرایی در میان روشنفکران از یک‌سو و احساس خودکمبینی (خود کشی بیگانه پروری) از سوی دیگر مبهم و مغشوش گردیده است. دلیل دیگر فقدان مراکز رشد چنین انگیزه‌ها و تفکرات است.دلیل چهارم انگیزه انتقاد و تعبیر آن میباشد. انتقاد در فرهنگ حاکم نشانه بدبینی و خصومت است. درک عام این است که دوست تعریف میکند و دشمن انتقاد.منتقد باید به نکات ضعیف و قوی نگاه کند درغیر آن نقد  بیشتر صبغه ی خصومت را میگیرد زیرا تنها به منفی ها مینگرد. بنابران شیوه ی نقدنویسی نیز دارای اهمیت است. اختلافات آنتولوژیک و ایپیستیمولوژیک  بحیث اختلافات تعیین کننده دوامدار باقی خواهند ماند، درحالیکه نزدیکی دیگاه ها نیز غییرممکن نمیباشد.

کارهای انجام شده بوسیله ی روشنفکران افغان در هر سطحی که باشد باید مورد نقد علمی و سازنده قرار گیرند نه از دید گروپی و تعصب فکری. این بیماری در شرایط کنونی در جامعه ی روشنفکری خیلی شایع و دامنگیر است.آفت دیگر به  جانب دیگر انتقاد مربوط است. وقتی ما مورد انتقاد قرار میگیریم بی‌درنگ بهفکر دفاع از موضع خویش میافتیم نه اینکه با بازنگری آنچه مورد انتقاد قرارگرفته است.دو مثال عمده از چنین موارد بحث  آقای بیدار و آقای عرفان در مورد ترجمه یک اثر هندی و دیگری بحث‌ها غامض  بر سر »گوهر اصیل آدمی...« اثر آقاث افتخار.این کار  طبیعیست که هردو طرف دلایل خویش را در حمایت از موضعگیری خویش بیان میکنند. نه تنها از هر انتقادی  هرچند خصمانه، میتوان آموخت بلکه به راگیری متقابل نیز میتوان کمک کرد. بحث‌های ارسطو و سقراط  میتوانند در این مورد  سرمشق مباحث قرار گیرند.

 سایتهای انترنیتی که هم‌اکنون بحیث محل تبادل دیدگاه‌ها  فعالیت مینمایند میتوانند  ساحه ای را برای بحث‌های علمی و تحقیق مشترک  بوجود آورد اندکه در آن بر موضوع فرمولبندی اظهارات علی کلی یا کشف خطوط کلی رفتار، امتحان تیوریهای علوم اجتماعی، توانایی علوم اجتماعی در فراهم آوری راه‌های حل به دشواریهایی که جوامع بشری به آن‌ها روبرواند و  خودنفعجویی انسان بحث و تحقیق صورت گیرد.

در بحث هفتم روشنفکران افغان را به بحث در مورد یک نظریه جدید: قوانین کلی اجتماعی فرا میخوانم.

 

پایان قسمت ششم

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت پنجم

 

آیا واقعآ افراد در پی نفع خویشتن اند؟ این سؤال یکی از مسایل مورد منازعه در علوم را تشکیل میدهد.در دید اول   افراد در پی نفع خود و حتی اعظمی ساختن آن قراردارند، یعنی انسان خود نفعجو میباشد.

خود نفعجویی انسان یا شریر بودن آن  سومین موضوع مورد منازعه میباشد. شریر بودن به این سبب که به خاطر نفع خویش حتی به زیان دیگران راضی میباشد و عمل میکند.

تیوری انتخاب عقلی  به آنتولوژی مثبتگرا تعلق دارد . این تیوری در علوم سیاسی آمریکا در دهه های ۵۰ و ۶۰  رشد کرد و  تلاش نمود با استفاده از شیوه‌های تجربی دریابد افراد چگونه عمل میکنند(هگ وارد ۲۰۰۲: ۶۵). تیوری متذکره بر میتودولوژی اقتصاد مایکرو مبتنی است.آدام سمیت نیز گفته بود که کفش دوز کنار جاده  نه به این سبب کفش دوزی میکند که برای دیگران کفش بسازد، بلکه برای نفع خویش به این کار میپردازد. تیوری انتخاب عقلی انگیزه عمل انسان را نفع فردی و شخصی آن میداند. انتحاری که با واسکت انفجاری خود و دیگران را منفجر میکند برای رفتن به بهشت به این عمل دست میزند، جهادی برای این جهاد میکند و از مرگ نمیهراسد که هم شهادت به نفع وی است و هم غازی شدن.

در افغانستان در شهر کابل پیاده رو با پیاده رو و سوار با پیاده رو و با همدیگر در سبقت رقابت میکنند. برای نفع شخصی تعداد زیادی از افراد از انجام هیچنوع دسیسه کاری و جنایت مانند اختطاف، قتل و . . . دریغ نمیکنند. چنین افراد را در میان سربازان و افسران، وکلا، کارمندان، قاضی و محرر، خانه سامان، دریور تکسی و مینی بس و ملی بس چنان با وفرت برمیخوریم که گاهی فکر می‌شود مظلومی درآن شهر وجود ندارد، زیرا هرکه به حد و اندازه توانایی خویش به خویشتن میاندیشد.

گروپها و دسته های اجتماعی مانند انجمنها و اتحادیه ها، احزاب سیاسی نیز به نفع گروپ عمل میکنند. گروپگرایی و تفکر گروپی مظاهر چنین تمایلات اند. گروپهای اتنیکی که تمایلات اتنوسنتریک در آن‌ها نیرومند اند و احزاب مذهبی نیز به این کار اشتغال دارند.گروپهای منافع و گروپهای فشار از آنچه حمایت میکنند که به سود آن‌ها است و با آنچه به زیان آن‌ها است مخالفت میکنند.

 سرمایداران بخصوص در نظام سرمایداری به اعظمی شدن منفعت خود میاندیشند. در همه کشورها به دنبال موادخام ارزان و قوای بشری ارزان قرار دارند و به قیمت گران میفروشند.از کشورهای درحال رشد مواد خام ارزان خریداری و مواد تولید شده به قیمت گران بر این کشوها بفروش میرسد. شیوه‌های مختلف تحلیل مانند تحلیل سود- و -زیان(cost and benefit analysis)،زیان شناسی یا ریسک انالیز(Risk analysis)  وتحلیل مارکیت به همین اهداف خدمت مینمایند.

این‌ها همه واقعیتهای زندگی ما اند.

بیان اساس انتخاب عقلی به این باور است که افراد ، طرفنظر از اغلاق و پیچیدگی گزینش ، تمام قابلیت عقلانی، زمان و امکانات احساسی را برای انتخاب بهترین شیوه ی کار دارا اند.تیوری انتخاب عقلی گزینشها، باورمندیها و ستراتیژی های مشهود افراد را بحیث علل اعمال آن‌ها میدانند( هگ وارد۲۰۰۲:۷۰).

این باورمندیها مورد سؤال  بسیاری از دانشمندان قرار گرفته اند.هیربرت سایمن  در عوض تیوری عقلانیت محدود را  پیشنهاد کرده است. جامعه شناسان مدعی اند که رفتار فرد عمدتآ نتیجه ساختارهای اجتماعی اند. روانشاسان مدعی اند که انگیزه‌های افراد ضرور نیست خودنفعجویی را بازتاب دهند. آنان از حسادت، انتفامجویی واشتیاق قدرت و ثروت که نیز میتواند وجود داشته باشند یارآوری مینمایند.

دانشمندان در حمایت از ادعاهای شان مدارک پیش میاورند و ادعاهای انتخاب عقلی را مورد سؤال قرارمیدهند.

ما میدانیم که گزیشنها ی افراد میتوانند شکل داده شوند، ممکن است آنها از آنچه میخواهند و به سود آن‌ها است گاهی کامل نداشته باشند، همه ی بدیلها در همه ی موارد میسر نیستند و یا  انسان طوریکه هیربرت سایمن  استدلال مینماید توانایی ارزیابی همای آن‌ها را دارا نمیباشد.این نبرد ادامه نبرد آنتولوژی و ایپیستیمولوژی میباشد.

در  قسمت ششم بر نقش روشنفکران افغان مکث مینماییم.

پایان

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت چهارم

جدل بر سر چیست؟

 

نبرد علوم در کل بر سه مsاله میچرخد. تفاوت یا همگونی میان علوم اجتماعی و علوم فیزیکی یکی از مسایل مورد منازعه میباشد که در قسمت سوم بر آن مکث کردیم. دومین مساله مورد منازعه عبارت از جدایی فاکتها و ارزشها یا معیارهای ارزشی میباشد. خود نفعجویی انسان یا شریر بودن آن  سومین موضوع مورد منازعه میباشد.

طوریکه دیده می‌شود برخی از این منازعات از آنتولوژی  ناشی میگردند و برخ دیگر منازعات به ایپیستیمولوژی ارتباط دارند. در این قسمت بر جدایی فاکتها و ارزشها مکث مینماییم.

آیا واقعآ می‌شود فاکتها را از ارزشها مجزا کرد؟

مثبتگرایی بر جدایی فاکتها از نورمها تأکید دارد(پیرسی لینینگ ۱۹۹۱:۶) .مثبتگرایان همچنان استدلال مینمایند که این جدایی میان  موضوعات تجربی (فاکتها ) یعنی آنچه هست و موضوعات نورماتیف یعنی موضوعات مربوط به آنچه باید باشد ممکن است (دیوید مارش و جورج ستوکر ۲۰۰۲: ۲۲).مثبتگرایان از نظر سنتی فکر میکردند که علوم اجتماعی موضوعات تجربی را مورد مطالعه قرار میدهند درحالیکه فلسفه، میتافیزیک یا مذهب مسایل نورماتیف را مورد مطالعه قرار میدهند، و از آنجایی که جدایی این دو ممکن است، علوم اجتماعی میتوانند بیطرف و عاری از بار-ارزشی باشند. ریالیستان و بخصوص هواداران عنعنه ی تعبیری این باور مندی را رد میکنند (همانجا، ص.۲۳).

         جدایی فاکتها و نورم ها به معنای بیطرفی محقق و پژوهشگر است. به این معنا که در صورت جدایی این دو، دید و باورمندیهای محقق در کار وی اثر نمیگذارد.ما میدانیم که محقق نقش عمده را در انجام گزینش فاکتها، سره و ناسره کردن آنها وتعبیر و نتیجه‌گیری از آن‌ها ایفا مینماید. از سوی دیگر  از جدایی فاکتها و ارزشها یا نورمها نمیتوان نتیجه‌گیری نمود که محقق میتواند بر مبنای آن بیطرف باشد.  اگر درست باشد که انسان محصول جامعه خویش است پس نمیتوان تأثیر فرهنگ و تجارب شخصی را کم بها داد و از بیطرفی کامل سخن گفت. دیوید مارش و پاول فرلانگ استدلال میکنند : تمایل هر دانشمند اجتماعی به موضوع مورد نظر وی بوسیله ی موضعگیری آنتولوژیک و ایپیستیمولوژیک وی شکل میگیرد. اعلب این موضعگیری ها آشکار نیستند، اما بدون اینکه دانسته شود برخورد دانشمند را به تیوری و شیوه های کار  راکه دانشمند مورد استفاده قرار میدهد شکل میدهد( همان اثر، ص۱۷).

از همین جا است که لیبرالها به سرمایداری به گونه دیگری می‌بینند و مارکسیستان به گونه دیگر یا ریالیستان و تعبیرگرایان به گونه های متفاوت فکر میکنند.

اصول مثبتگرایی نوین که امپیریسیزم منطقی نیز نامیده می‌شود به شکل مواد درسی میتدولوژی تحقیق شناخته میشود.این اصول به قول فرانک فیشر بر طرحهای تجربی تحقیق، استفاده از تکنیکهای نمونه گیر ی و شیوه‌های جمعآوری معلومات، پیمایش نتایج و انکشاف دهی مدلهای علی با قابلیت پیشگویی(بابرو،دریژیک ۱۹۸۷ ومیللر ۱۹۹۱) تأکید دارند.

فیشر به نقل از هوفربیرت ۱۹۹۰، پوپر ۱۹۵۹ ساباتیر و جنکینس-سمیت ۱۹۹۳: ۲۳۱؛مینویسد که بر اساس این ایپیستیمولوژی، یگانه برخورد مورد اعتبارحصول دانش عبارت است از امتحان بیطرفانه هایپوتیز ها یا پیش فرضها در مورد اظهارات علی کلی میباشد (فرانک فیشر ۱۹۹۸:۱۳۰).

سؤال مهم که از نظر مثبتگرایان همواره باید در مورد هر تیوری توضیحی پرسیده شود این است که: چگونه خواهیم دانست که تیوری نادرست است؟ رفتارگرایان نیز به این پرسش اهمیت مرکزی قایل اند (دیوید ساندرز ۲۰۰۲:۴۷).

چگونه میتوان دانست که تیوریهای علوم اجتماعی درست یا نادرست اند؟  پدیده های اجتماعی مورد مطالعه علوم اجتماعی پیوسته در حال تغییر اند و  یا در نتیجه ی واکنش میاموزند و تغییر میدهند و این ویژگی میتواند دشواری آفرین باشد.فرانک فیشر به نقل از تعدادی از دانشمندان ( گیدینز ۱۹۹۵؛گلبنکیان ۱۹۹۶؛ لیمیرت ۱۹۹۵) مینویسد که علوم اجتماعی به حیث  دانش تجربی جامعه عمدتآ ناکام شده است. نتوانسته اند چیزی همانند » دانش« پیشگویی کننده را در مورد جامعه انکشاف دهند ، و نه هم این توانایی را داشتند تا راه‌های حل مؤثر را برای دشواریهای حاد اجتماعی و اقتصادی (باومول ۱۹۹۱؛دیلیون۱۹۸۸) بوجود آورند. با درک این حقیقت برخی از دانشممندان ( فیشر ۱۹۹۵؛ لیندبلوم و کوهین ۱۹۷۹) خود را وقف »دانش قابل استفاده«  کردند . به عبارت دیگر آن‌ها این سؤال را پرسیدند که: چگونه میتوانیم از اینکه هزاران گزارش تحقیقی در  روکهای الماریها بدون استفاده کهنه شوند، جلوگیری نماییم؟ این مساعی نیز به قول لیند بلوم (۱۹۹۰) چندان مؤفقانه نبوده اند. فیشر میافزاید که این به معنای آن نیست که علوم اجتماعی تأثیری بر مسایل عامه نداشته اند. تأثیر آن‌ها در هرکجایی در سیاست معاصر قابل ملاحظه است، اما این نقش بیشتر  در پروسه های سیاسی بحث و تحلیل پالیسی قابل دید است تادر فراهم آوری پاسخ به دشواریهایی که جوامع کنونی با آن‌ها روبرو اند(فیشر ۱۹۹۸:۱۲۹).

آیا همین اکنون »دانش قابل استفاده « وجود ندارد؟ آنچه به نام  تحقیقات قابل کاربرد(applicable research )میان دانشمندان وجود دارد از قبل وجود داشته است و دانش اغلب در خدمت سیاست و ایلیت حاکم قرار دا شته و قراردارد.

چند مساله در رابطه با بحث کنونی قابل یاددهانی میباشد. موضوع فرمولبندی اظهارات علی کلی یا کشف خطوط کلی رفتار.موضوع دوم به امتحان تیوریهای علوم اجتماعی بر اساس معیارهای مثبتگرایی نوین ارتباط دارد، موضوع سوم به توانایی علوم اجتماعی در فراهم آوری راه‌های حل به دشواریهایی که جوامع بشری به آن‌ها روبرواند. تا اینجا این مسایل مطرح بحث بودند بدون اینکه به  نقش و جایگاه علوم اجتماعی و فیزیکی  و روابط آن‌ها توجه گردد.

پس از بحث بر سومین موضوع مورد منازعه ( خود نفعجویی انسان) به این مسایل بر خواهیم گشت.

پایان قسمت چهارم

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++

قسمت سوم

جدل بر سر چیست؟

 

اختلافات علمی اندک نسیتند. چنانیکه در قسمت اول یادآوری شد از دیدگاه های مختلف زوایای مختلف دیده میشوند. در این مقاله در مورد نبرد میان علوم اجتماعی و علوم طبیعی بحث میشود. این

 نبرد بصورت کل در چند جبهه آتی جریان دارد.

۱. همگونی و ناهمگونی علوم طبیعی و علوم اجتماعی

همگونیا و ناهمگونیها میان علوم اجتماعی و طبیعی مورد منازعه قراردارند. از نطز مثتبگرایان (positivists) این دو دسته  از علوم در کل همسان اند. ما میتوانیم روابط منظم میان پیدیده های اجتماعی را دریابیم  و این کار را با استفاده از تیوری برای ایجاد پیش فرض ها میتوانیم انجام دهیم.  پیشفرضهای متذکره میتوانند بوسیله مشاهدات مستقیم direct observations) مورد امتحان فرار داده شوند. از این دید کدام ساختار ژرف وجود ندارد که نتواند مورد مشاهدات قرار داده شود. جهان واقعی است و از لحاظ اجتماعی شکل نیافته است و بنابرآن محقق میتواند در کار خود بیطرف باشد.

از جانب دیگر از نظر مثبتگرایان هدف علوم اجتماعی این است تا به اظهارات علی بپردازد. این کار ممکن است و ما باید برای آن تلاش نماییم (دیوید مارش و جورج ستوکر۲۰۰۲:۲۲).

همه ی این باورمندیها که در بالا ذکر گردیدند مورد منازعه قراردارند.

دانشمندان علوم اجتماعی استدلال مینمایند که تفاوتهای آشکاری میان علوم اجتماعی و علوم فیزیکی یا طبیعی وجود دارد که «ساینس» اجتماعی را غیرممکن میسازد. سه تفاوت مهم عبارت اند از( همان اثر ،ص۲۴):

 نخست ساختارهای اجتماعی برخلاف ساختارهای طبیعی مستقل از فعالیتی که این ساختارها شکل میدهند وجود ندارند. بطور مثال ازدواج یک نهاد اجتماعی یا ساختار اجتماعی است اما همزمان یک تجربه زندگینیز میباشد . این تجربه درک آنها را از ازدواج متاثر میسازد و به تغییر آن کمک مینماید.

دوم ، این ساختارها مستقل از دید اجنتها/افراد در مورد آنچه آنها در فعالیت خویش انجام میدهند وجود ندارند.انسانها واکنش نشان میدهند و از آنچه انجام میدهند میاموزند  و اغلب رفتارخود را در روشنایی آن تغییر میدهند.

سوم، ساختارهای اجتماعی برخلاف ساختارهای طبیعی درنتیجه اعمال این اجنتها تغییر مینمایند.در بسیاری از موارد جهان اجتماعی در امتداد زمان و مکان تغییر مینماید (همان اثر، ص.۲۴).

این سوال را باید اکنون پرسید که آیا آنچه  علوم اجتماعی را  از علوم طبیعی یا فیزیکی متفاوت میسازد  درمورد علوم طبیعی نیز صدق نمی نماید؟ به عبارت دیگر درک از جهان ما و بصورت مشخص از کهکشان و چگونگی خلقت جهان و یا قونین و قواعد کشف شده بوسیله ی علوم طبیعی  در امتداد زمان و مکان بدون تغییر باقیمانده اند؟ این تغییررا بدون شک با گوناگونی در عرصه های مختلف علوم اجتماعی و طبیعی در امتداد زمان و مکان میتوان رد یابی کرد. نمیتوا ن انکار کرد که باورمندیها و یافته های علمی از زمانه های قدیم تا کنون در مورد پدیده ها  و روابط آنها و شیوه کار آنها تغییرنکرده اند؟

      عمده ترین تغییرپس از  رهایی از سلطه کلیسا و پس از روشنگری صورت میگیرد. ظهور دیدگاههای  قبل از تجددگرایی(premodern) ، دید گاه معاصر (modern) و دید پسا تجددگرا(post modern) هم  بیانگر تغییر در درک انسان از جهان و هم گوناگونی این درک اند.در علوم طبیعی باورمندیها در رابطه با زمین ، مهتاب و آفتاب، کهکشانها، بیانگر تغییر و گوناگونی اند. نیاز به  توضیح و اثبات ندارد که سیر انکشاف علوم اجتماعی و علوم طبیعی بیانگر تلاش برای شناخت پدیده ها، روابط آنها، کارکرد آنها و تاثیرات آنها میباشد که از ابتدا تا کنون  سیر مترقی را پیموده اند. نظریات کوپرنیکوس، نیوتن، انشتاین و ده ها  دانشمند دیگرنیز گویای این حقیقت اند.

نگرانیها در مورد استفاده بیش از حد زمین، محیط زیست، منابغ زیر زمینی وانرژی، گرمی هوا، ذوب شدن یخها در قطب شمال نیز از شناسایی تغییر حکایت دارند.

تاچه حد این تفاوتهای سه گانه در مورد علوم اجتماعی و طبیعی صدق مینماید؟ زیرا انسانها طبیعت را نیز تغییر داده اند. اما این تغییر میتواند  هم در برخی از موارد در علوم اجتماعی زمانگیرباشد مانند تغییر در فرهنگ، در پارادگم و در باورمندیها. در این رابطه که انسانها میاموزند و از آموخته ها برای تغییر در رفتار  و تغییر در سازمانها استفاده مینمایند کمتر میتوان شک کرد. اما بیایید بپرسیم چرا سطح تغییر و سرعت  در جوامع اروپایی و امریکای شمالی به شمول برخی جوامع در آسیا  با سطح تغییر و سرعت آن در باقی جوامع  تفاوت دارد؟

ویدرو ویلسن رییس جمهور امریکا میخواست به اصطلاح  جهان را از جنگل به باغ وحش مبدل سازد جایی که قدرتها نتوانند به خودسری بپدازند. جامعه ملل برای تحقق همین آرزو ایجاد گردیدو در تحقق آرمان متذکره ناکان گردید . امروز انسانهای جوامع پیشرفته به جای قدرتهای بزرگ در قفس ها قرار داده شده اند.

      بحث بر سر کشف خطوط کلی رفتاربدون شک به کلی بودن این خطوط تکرارشونده ارتباط دارد. میرندگی انسان بحیث یک قاعده کلی که تمام مخلوقات را احتوا مینماید یک قاعده کلی میباشد. اما این مساله به کدام یک از دو د سته علوم تعلق میگیرد؟ باوصف کلی بودن قاعده میرندگی  بیانهای فرعی این قاعده را در عرصه های مجزا از هم  شاهدیم. انسانها و حیوانات میمینرد اما نباتات نیز میمیرند و سلولها نیز میمیرند.در حالیکه برخی از ینها در مدت کوتاهتر از برخ دیگر زنده میشوند. ما نابودی و میرندگی  سلاله یا نسل را مانند دینوساوریا  بطور مثال هم داریم. بسیاری از خانواده ها در طول تاریخ نابود شده اند. اما قاعده میرندگی مانند هر قانون کلی در علوم طبیعی  و شاید هم بیشتر از آن پایدار تر است. نه تنها طول عمر انسانها در به اصطلاح شمال غنی و جنوب فقیر از هم تفاوت بزرگ دارد بلکه برای بسیاری از انسانها در کشورهای درحال رشدمرک به دلایل مختلف زود رس و یک تهدید روزانه میباشد.

این تنها عرصه اختلاف و نبرد علوم نیست. مساله اساسی در اینجا برسر علم بودن (شدن ) نبودن (نشدن) علوم اجتماعی میچرخد.

بر دومین عرصه ی اختلاف در قسمت چهارم مکث مینماییم.

 

پایان قسمت سوم

 

++++++++++++++++++++++

قسمت دوم

جدل بر سر چیست؟

 

در حالیکه جدل اساسی بر سر این است که علم چیست  و چه چیزی میتواند علمی دانسته شود، در نبرد علوم  چند جبهه عام  را میتوان تشخیص داد  که بر هریک از آنها مکث مینماییم. اما پیش از ورود به این بحث باید به  پرسش اساسی علم چیست توجه نماییم.

علم عبارت از دانستن یا آگاه بودن است، اما  انسان میتواند از راه‌های مختلف مانند تجربه شخصی، تجارب و دانستنی های دیگران نیز آگاهی بدست آورد. ایرل بابی یکی از دانشمندان  روش تحقیق علمی  دومنبع عنعنه و صلاحیت را برای دانش دست دوم معرفی مینماید. از فرهنگی که به ارث برده ایم میاموزیم زیرا به ما مقدم برهمه در مورد اینکه چه خوب یا بد است تعلیم میدهد. اما از حکیم یا طبیب، از معلم و از مامور زراعت محل نیز میاموزیم. فرد نیزمیتواند بحیث یک منبع پنداشته شود، منبعی که میتواند دانستنی آن ناب و جدید باشد یا به یکی از دو منبع یاد شده متعلق باشد.  ایرل بابی(Earl Bobie) پژوهش را نیز دو نوع میداند: پژوهش عادی  و پژوهش علمی.ارزیابی و مقایسه این دو خیلی آموزنده میباشد، زیرا  پژوهش عادی و ساده نیز  همانند پژوهش علمی به آگاهی میانجامد و هردو میتوانند قابلیت رد یا تأیید را دارا باشند. تفاوتهای  این دو روش کدامها اند؟  تفاوتها میان پژوهش عادی و علمی  موجب میگردند  تا یکی را علمی و دیگری را عادی و یا ساده بنامیم. تحقیق در مورد قتل یا آنچه دیتکتیف  ها انجام میدهند در بسیاری از موارد مثال تحقیق عادی میباشد.

در زندگی شخصی نیز افراد خطوط کلی رفتار فردی مانند تکیه کلام ، دروغگویی ،  دزدی  یا از این قبیل را کشف میکنند ، در حالیکه پژوهش علمی نیز در پی کشف چنین خطوط کلی میباشند. تیوریهای علمی نیز همه به مسایل ماکرو  توجه ندارند، بلکه با سطوح مختلف و کوچکتر نیز سروکار دارند. بدینترتیب زمانی که از دانشمند سخن  گفته می‌شود و یا به فردی  صفت دانشمند بودن نسبت داده می‌شود باید منظور از فرد آگاه  باشد که چیزهای زیادی در یک بخش معیین  یا بخشهای معیین میداند یا دارای معلومات آفاقی میباشد. اما  فردی که بر اساس اصول و میتدولوژی علمی فراورده علمی تولید مینماید نیز دانشمند نامیده میشود.  مؤسسات تحصیلات عالی منبع فراگیری علوم اند که در قضیه مربوط به افغانستان  سطح تولید فراورده های علمی این موسسات خیلی ناچیز و در سطوح ابتدایی قرار دارد. این فراورده ها عمدتآ به نوشتن مونوگرافها و  تیزس های رتبه های علمی استادان و در سطوح وسیعتر انجام تحقیقات علمی منحصر و محدود اند.

بدینگونه  مساله تخصیص صفت دانشمند به فرد نخستی یا دومی بر اساس معیارهای مورد منازعه تاکنون به سلب این عنوان یا لقب  از  اولی یا دومی منجر نگردیده است، زیرا همه طرفهای درگیر منازعه دلایل و اعتراضات نیرومندی ارایه میدارند.  نه تنها این، بلکه معیارهای علمی بودن نیز مورد منازعه قرار دارند.

گودین و کلینگیمن (Goodin and Kloingemann 1996:6) در  رابطه به این سؤال که آیا علم سیاست  واقعآ علم است یا نه  ابراز داشته اند که » ... پاسخ بیشتر به این بستگی دارد که  اصطلاح (علم)  چگونه تعبیر میگردد«.  به قول ستوکر (Stoker 1995:3) در صورتی که  با این  سؤال از دید مینیمالیستی یا اقلگرایی  برخورد شود، پاسخ روشن است : یعنی سیاست علم است زیرا دانش منظمی را بر اساس تحقیقات سیستماتیک  بوجود میاورد. اما به گونه‌ای که ستوکر و دیوید مارش (G.Stoker & D,Marsh 2002:11) ابراز داشته‌اند  دیدگاه‌های مختلف در این مورد که سیاست چیست  به گونه های متفاوت  فکر میکنند.

این بحث با انتولوژی و ایپیستیمولوژی رابطه ناگسستنی دارد.  آنتولوژی به آنچه ما میتوانیم در مورد جهان بدانیم  ارتباط دارد و ایپیستیمولوژي با این مساله که چگونه میتوانیم آن را  بدانیم یا بشناسیم ارتباط دارد.

ایپیستیمولوژی را تیوری دانش  در رابطه با روش کار، اعتبار و وسعت آن توصیف کرده اند. این  اصطلاح  به حواله دکشنری ازepistēmē  به معنای دانش و’از epistasthai ‘know, know how to do. به معنای  دانستن ، دانستن شیوه کارُ  گرفته شده است. ایپیستیمولوژی را شناخت شناسی یا معرفت شناسی ترجمه کرده اند.

انتولوژی  از + ön. Ont  یونانی به معنای هستی یا وجود (being) گرفته شده. در لاتین معاصر از ontologia  گرفته شده است و معادل دری آن هستی شناسی  میباشد.

وقتی آنتولوژی میپرسد آیا چیزی برای دانستن وجود دارد؟  وجود واقعیت قابل شناخت را مورد سؤال قرار میدهد، و ایپیستیمولوژي این سؤال را  مطرح میکند که آن شی  یا آن واقعیت قابل شناخت را چگونه میتوان شناخت. هرد و مساله مورد منازعه قراردارد. دسته بندی دیدگاه‌ها در مورد واقعیت به ماقبل تجدد (pre-modern view) ، معاصر  (modern view) و دید فرا تجدد گرا ۰( post modern view بیانگر این منازعه اند.

جبهه های نبرد علوم را در قسمت سوم معرفی مینماییم.

 نبرد بصورت کل در چند جبهه آتی جریان دارد.

۱. همگونی و ناهمگونی علوم طبیعی و علوم اجتماعی

۲. جدایی فاکت ها  و ارزشها

۳.  خودنفعجویی بحیث انگیزه اساسی فعالیت انسان

بر هریکی از این‌ها مکث مینماییم.

۱. همگونی  و نا همگونی علوم اجتماعی و طبیعی

          در بحث کنونی نخست  می‌بینم که جدل بر سر چیست و استدلالهای طرفهای دخیل در این نبرد را مرور مینماییم. پس از آن به سهمیه  روشنفکران افغانستان در این نبرد  توجه مینماییم. سپس به قوانین کلی یا خطوط کلی در علوم اجتماعی توجه مینماییم. ماموریتی که علوم اجتماعی  باید انجام دهند عبارت از چیست؟ و در پایان  از بحث  انجام شده نتیجه‌گیری مینماییم.

 

 

+++++++++++++

مقدمه

بحث در مورد نبرد دانشمندان بر سر این مساله که علم چیست  و چگونه باید با شناخت پدیده ها برخورد صورت گیرد، هرچند یک بحث جدید نیست، برای روشنفکران و جوانان افغان ممکن است نه تنها جدید،  بلکه مفید و ضروری دانسته شود. فکر نمیکنم در شناسایی  این ضرورت اختلاف نظر وجود داشته باشد اما لازم است یاددهانی گردد که اهمیت این مساله را برای روشنفکران امروزین و فردای کشور  بخصوص برای انجام تحقیقات علمی نمیتوان نادیده گرفت.

در بسیاری از نوشته‌ها به علم بودن و علمی بودن و برخورد علمی استناد میگردد، درحالیکه برای بسیاری ها این مساله صراحت دارد که علم چیست و علمی بودن یعنی چه ؟ در نتیجه ی این اختلاف میتواند آنچه علم نیست علم دانسته شود و یا بر عکس آن.

نبرد علوم نیز در همین مورد است.درک از این مساله در بسیاری موارد و محافل صریح و روشن نیست ودانشمندان در رابطه با علم شناسی یا ایپیستیمولوژی  به گونه دیگری از دیر زمان در جدل اند. بحث در این مورد برای روشنفکران جوان مفید است، زیرا نه تنها در مورد اینکه چه علم است یا نیست جدل و جود دارد ، بلکه در مورد شیوه کار علوم  نیز  جدل وجود دارد. بنابرآن این بحث  از یک‌سو جوانان ما را در کار تحقیقات  و پژوهش  یاری خواهد رساند و از سوی دیگر سهمی در نبرد علوم تلقی خواهد شد.

تدریس اصول تحقیق  یا  شیوه ی نوشتن مونوگراف که به پیروی از ایرانیان »پایان نامه تحصیلی« نامیده  شده ، در افغانستان تازه  آغاز گردیده است.( پایان نامه تحصیلی دوره لیسانس را مونوگراف نامند ، دفاعیه ماستری  را تیزس و دفاعیه درجه دکترا را  دیزرتیشن). انستیتوتهای تحصیلات عالی خصوصی در این کار پیشقدم اند در حالیکه پوهنتون کابل و پوهنتون های دولتی در ولایات در موارد زیادی عقب‌مانده اند.  شیوه کار علمی معمول بر اساس اصول مثبتگرایی -که پارادگم حاکم را میسازد - استوار است.

تحقیق بر اساس اصول مثبت گرایی نه تنها کار ساده نیست، بلکه دشواریهای دیگری نیز دارد. بر برخی از این دشواریها در این بحث مکث خواهد شد.

 در بحث کنونی نخست  می‌بینم که جدل بر سر چیست و استدلالهای طرفهای دخیل در این نبرد را مرور مینماییم. پس از آن به سهمیه  روشنفکران افغانستان در این نبرد  توجه مینماییم. سپس به قوانین کلی یا خطوط کلی در علوم اجتماعی توجه مینماییم. ماموریتی که علوم اجتماعی  باید انجام دهند عبارت از چیست؟ و در پایان  از بحث  انجام شده نتیجه‌گیری مینماییم.

این بحث نشان خواهد داد که در آنسوی علمی بودن و بر خورد ابزاری به علم چه دشواریها و راز هایی نهان وجود دارد و تعصب فکری  در علوم چگونه عمل میکند .

امیدوارم روشنفکران افغان به این بحث سودمند - برای تحصیلکردگان افغانی- بپیوندند.

 

جدل بر سر چیست؟

منازعه بر سر این است که آنچه علم دانسته می‌شود باید بر فاکتهای عینی استوار باشد و عاری از قضاوتهای نورماتیف و ارزشی باشند و بتوانند رد یا تأیید گردند.نگارنده با قبول اصطلاح »ابطال پذیری« بحیث معادل انگلیس(falsifiiablity) مشکل دارم و به جای آن ترجیح میدهم -قابلیت رد یا تایید- را به کاربرم. زیرا این اصطلاح از لحاظ معنای لغوی مفهوم قابلیت  رد شدن را افاده میکند، اما در علوم منظور تنها رد یک فرضیه یا تیوری نیست، بلکه تأیید آن نیز مورد نظر است. از جانب دیگر هرگاه به مفاهیم و معانی در درازای زمان و مکان نگاه کنیم بسیاری از یافته های به اصطلاح علمی-  اگر بصورت کلی نه- بصورت قسمی  بوسیله ی یافته های جدیدتر باطل گردیده اند.  برقوانین نیوتن در ذیل بحیث مثال مکث مینماییم. در حالیکه این بیان آخری درست به معنای ابطال پذیری فرضیه یا تیوری میباشد، منظور  از فلسفای این است که تیوری باید بر اساسهای عینی استوار باشد تا بتوانند توسط دیگران رد یا مورد تأیید قرار گیرد.اساس عینی میتواند به تأیید مفکوره ها نیز منتج گردد.

قوانین نیوتن در مورد حرکت شامل سه قانون فزیکی میباشد که اساس میکانیک کلاسیک را میسازند.این سه قانون رابطه میان قوه و حرکت را توضیح مینمایند. به قول ویکی پیدیا این قوانین در درازای سه قرن به اشکال مختلف بیان شده اند.

قانون اول:هرگاه بر یک جسم قوه وارد نگرددسرعت آن ثابت میباشد:کتله یا در حالت  سکون ( با سرعت صفر) قراردارد، و یا در یک خط مستقیم با سرعت یکسان حرکت مینماید( وقتی سرعت آن صفر نباشد)

 قانون دوم: سرعت (a) کتله متوازی و مستقیمآ متناسب است با قوه وارده یا (F)که بر کتله عمل مینماید و معکوسآ متناسب است به  حجم کتله (m).    

F=ma  

قانون سوم: زمانیکه کتله اولی  قوه ای را بر کتله دومی وارد میکند، کتله دومی همزمان قوه ای را  بر کتله اولی(f1)  اعمال مینماید (f2). به معنای اینکه  f1 و   f2 باهم  از لحاظ قدرت مساوی اند و از لحاظ جهت مخالف همدیگر اند[1]. قوانین نیوتن  ۲۰۰ سال تجارب و مشاهداترا  موفقانه پشت سر گذاشت. قوانین حرکت نیوتن، با قانون جاذبه وی وتکنیک های کلکولوس برای نخستین بار توضیح واحد ی را برای تعداد زیاد پدیده‌های فیزیکی فراهم کردند. قوانین نیوتن ( در توامیت با  قانون عمومی جاذبه و الکترو دینامیکس کلاسیک) ،به قول ویکی پیدیا، در  برخی از شرایط کار آیی مناسب ندارند ، بگونه ی مثال در میزان های کوچک و سرعت های بسیار زیاد ( در  نسبیت خاص فکتور اورینتز. . .  نیز باید در نظر گرفته شود . بنابرآن قوانین  نامبرده نمیتوانند برای توضیح پدیده‌هایی مانند  برق در سیمی کاندکتر، اشتباهات در  سیستم‌های جی.پی .اس که  بصورت غیر نسبی اصلاح شده‌اند و ... مورد استفاده قرار گیرند. برای توضیح این پدیده‌ها به تیوری های بیشتر مغلق فیزیکی مانند نسبیت عمومی و تیوری کوانتوم نیاز است. قوانین نیوتن در رابطه با کتله های کلاسیک دقیق است و در سرعت قابل مقایسه با سرعت نور دومین قانون نیوتن به شکل اصلی آن اعتبار دارد[2].

هرچند این یک مثال از مورد تحت بحث میباشد، مثال ساده و  کم قوت نمیباشد. اینجا مساله کلی بودن در  طی زمان و مکان مطرح است. مانند میرندگی انسان.

این قوانین نشان میدهند که اساس عینی دارند، زیرا در چند قرن متمادی اعتبار خود را حفظ نموده اند و پس از سالهای  هم  در مواردی کاستی خود را نشان داده اند و در موارد دیگر مورد تأیید قرار گرفته اند.

وقتی میبینیم علوم طبیعی توانسته  سهولتهای بزرگی را در عرصه های مختلف زندگی مانند ترانسپورت، مخابرات، صنایع و رسانه‌های گروهی و طبابت برای انسان‌ها فراهم نماید و  علوم  اجتماعی از شناخت فرد و جامعه که هر روز پیچیدگی بیشتر میابند، عاجز مانده است این سؤال نیز بر سوال علمی بودن افزوده می‌شود که آیا علوم اجتماعی علم اند و علم چگونه میتواند  عاری از ارزشها باشد و تنها بر فاکتها تکیه نماید. اگر موفقیت علوم طبیعی نتیجه این باشد که بر فاکتها استوار اند و از ارزشها عاری اند ، چگونه میتوان علوم اجتماعی را با آن معیارهایی انجام داد که علوم طبیعی بر اساس آن‌ها عمل میکنند.و آیا  در علوم اجتماعی نیز  مانند علوم طبیعی قوانین کلی یا خطوط کلی رفتاری  وجود دارد؟

 

پایان قسمت اول


 

[1]     http://en.wikipedia.org/wiki/Newton_laws_of_motion

[2]  همان منبع

 


بالا
 
بازگشت