الحاج عبدالواحد سيدی

 

 

 

باز شناسی افغانستان

 

 

 

بخش شصت و پنجم

زمینهای و کشاورزی

 

 

قدر مسلم این است که  طبقه یا قشری از  نفوس عمده خراسانیان  مشغول  زمینداری و فلاحت  بودند  این  موضوع  از زمانیکه  لشکر اسلام ایران و نواحی شرقی (خراسان) و غربی آن(فارس) را فتح کرد  چشم گیر بوده  است . در زمان  استیلای اعراب در سرزمینهای خراسان اکثر تصامیم توسط دهقانان که  گروهی خاصی  از مرزبانان را تشکیل میداد  گرفته  میشد . ما در این  بحث میخواهیم  زمینه  های نوعیت مالکیت بالای زمین  را و سیاست  های مالیاتی و سیستم  های ملک داری را که  از طرف شاهان  و سلطانان  ایرانی خراسانی  که در اجرا قرار داشته  است  مورد دقت قرار میدهیم:

 

زمینداری و انواع آن دربافتهای در هم  پیچیده تاریخ تمدنی :

زمین از روز  پیدایش انسانها  وسیلۀ بسیار خوبی  برای تامین خواسته  ها ی حیاتی  جامعه انسانی  بشمار میرود سیر تاریخ  نشان دهنده این  مطلب است که انسانها بصورت  کروههای پراگنده  در گوشه  و کنار  جهان  می زیستند ، قسمتی از زمین را که  شرایط رشد و نموی گیاهان در آن  میسر بود  تصاحب میکردند و از فر آورده  های  آن  در زندگی   گروهی  خویش استفاده  میکردند . با شناخت انسانها  از مظاهر  طبیعت  زمین  نیز در درجه  توجه انسانها  از رهگذر حاصل  خیزی قرار گرفت و رقابت  های قبیلوی بخاطر  تصاحب آن  گاهی منجر به  جنگ  های خونین  بین قبایل می شد . قسمیکه  صفحات  تاریخ  نشان  میدهد زمین از جمله  وسایلی بوده  است که بخاطر تعلق آن انسان ها  خون  همدگر را ریختند.[1]

گفتنی است که باران از ضروریات  تمدن است ، زیرا آب حتی بیش از نور افتاب ، در پیدایش زندگی و  پیشرفت آن تأثیر دارد.

ویل دورانت  میگوید :« هرگاه فرهنگ عمومی بحد  معین برسد فکر  کشاورزی  تولید  میشود .و تنها تمدن است که انسان را بفکر ایجاد  مدینه و شهر (city) می اندازد و باعث میشود  تا انسانها از لحاظ سجیه دارای حسن و صفای اخلاقی که در شهر (cavities) دست میدهد که از این راه به  حق یا باطل بودن نتیجه ثروت  و هوشمندی مردم  مزارع و دهات اطراف شهر  گرد  می آیند و در همین  جاست  که روح اختراع و سایل آسایش زندگی  تجمل و خوشگزرانی و راحت طلبی را  فراهم  میسازد... ویل دورانت  معتقد است که  نژاد تمدن را نمی سازد ، از همین سبب است  که  تمدن در جا های مختلف، یا در نزد  ملتهای مختلف آشکارا میگردد... بخاطر ایجاد  یک تمدن از همه اولتر لازم است شروط  کافی  برای تولید آن  آماده  گرددکه عوامل روانی  و نظم سیاسی ، ولو بسیار ضعیف و نزدیک به  هرج و مرج مانند آنچه در  شهر های اروپایی در دوره رنسانس بود برقرار گردد؛ او معتقد به این است که  مردم کم کم درک  کنند که سر هر  پیچ راه زندگی ، مرگ یا مالیات  جدید ی در انتظار آنها کمین نکرده  است . در این نوع  جوامع ضرورتاً وحدت زبانی تا حدودی  مردم را کمک  میکند تا مردم بتوانند با یکدیگر  افکار خود را براحتی مبادله کنند و نیز لازم است که قانون اخلاقی از راه دین یا خانواده یا مدرسه یا غیر آن بر قرار شود . تا کسانی که  در بازی زندگی مشغول اند  حتی کسانی که به  تماشا نشسته اند آنرا بپذیرند.و به این ترتیب در میان  مردم ، وحدتی ایجاد شود و در این صورت زندگی علی رغم  کوتاهی ای که دارد ، شریفتر و پر فایده  تر می شود ... او به  وسایل تربیتی تاکید نموده و معتقد است باوجود ساده بودن ، تربیت فرهنگ را از نسلی بنسل دیگر انتقال دهد  . که در نتیجه این  نسل جدید مالک رقاب و میراث دار قبیله و سنت  های اخلاقی  زبان و معارف آنرا مالک  شود، خواه از راه تقلید باشد ، خواه بوسیله  تعلیم و تلقین . زیرا همین  میراث است که او را از مرحلۀ حیوانی بمرحلۀ انسانی میرساند. [2]

از بین رفتن این عوامل – حتی  گاهی فقدان یکی از آنها ممکن است سبب انقراض تمدن شود : انقلاب زمین شناختی شدید و یا تغیر عظیم آب و هوا ؛ بیماری همه  گیر و ساری که جلو  گیری آن از اختیار بشر بیرون است باعث از میان برداشتن  نصف نفوس بشر میگردد و گاهی اوقات  چنان  واقع  میشود که یک تمدن را بکلی معدوم  میگراند که ما نظیر آنرا در  خشک سالیهای پیهم  در دوره  غزنویان و ترکان آل بویه  در ایران  و قلمرو  غزنویان  مشاهده  نمودیم .

زمینهای زراعتی بیش از اندازه بوسیلۀ مردمی که در شهر ها زیست می کنند به امید قوت  وغذایی که از خارج به آنها میرسد بسر می برند ، نقصان مواد طبیعی از قبیل  سوخت  یا مواد خام ؛تغیر مسیر راه  های بازرگانی به گونه ای که  کشوری را در بیرون راههای تجارتی ، انحتاط عقلی و اخلاقی که در نتیجه زیستن در شهر  های پر از لهو ولعب و وسایل تحریک اعصاب  دست  میدهد ، یا نتیجه  پشت  پا زدن به اصول قدیمی است که زندگی مردم بر آن  جریان داشته ، بدون انکه اصول جدیدی را جانشین آن سازند، ضعیف شدن  نژاد ، در نتیجه اختلال اعمال جنسی یا افراط در لذت طلبی یا فلسفه بد بینی  که سبب  خوار شمردن  کوشش و فعالیت  می شود ؛ از میان رفتن افراد برجسته از اثر  سوء قصد  های با هدف یا بدون  هدف ، نتیجۀ نازادی تقلیل خانواده  های است که بهتر میتوانند از شر زوال محفوظ بدارد ؛ تمرکز که نتیجۀ آن  جنگ و تباه  کننده مایملک عمومی است . همۀ اینها عواملی است که ممکن است  سبب مرگ و فنای تمدنی شوند. زیرا تمدن امریست که  هر نسلی آن را بشکل جدید  کسب کند و  هرگاه  توقفی در راه  آن  پیدا شود ناچار پایان آن فرا میرسد . زیرا انسان با حیوان  تنها اختلافی که دارد در مسئله  تربیت  است . و در تعریف تربیت  میتوان  گفت : وسیله ایست که مدنیت را از نسلی به  نسلی دیگر منتقل میسازد.

اگر آماری  از  عناصریکه اجتماع انسانهای بدوی تمدن را تشکیل میدهد برداریم ، آنوقت  نیک در خواهیم یافت که ملتهای برهنه  همه  چیز یا تقریباً همه  چیز را اختراع  کرده اند و تنها کاری که برای ما باقی گذاشته اند ، تزئین زندگی و خط  نویسی است . بعید  نیست که این ملتها روزی ، و چون انرا باعث بد بختی دانسته اند ، از آن  دست  برداشته باشند... بنا بر این در مورد استعمال کلمات «وحشی» و «بربر» نسبت  به  کسانی که  میتوانیم آنان را «نیکان معاصرخود»بنامیم  میتوان اینها را بنام «ملتهای اولیه» بنامیم  و در مقابل  میتوان ملتهای متمدن را «دور اندیشان خط نویس» نامید. [3]   

پیشوایان دیانت  اسلام در آغازامر  وعده  های بمردم  میدادند ، می کوشیدند تا در  وضع  نا گوار و نا بسامان مردم  پایان داده و وسایل  آسایش و راحت  آنان را فراهم  سازند. و این را باید  پذیرفت  که دگر گونی در سازمان های اجتماعی  همانگونه  که در فوق نیز ذکر یافت پدیدار میشود . و  همین و عده  ها بوده که زمینه  پیکار و لشکر  کشی اسلام را  بگوشه و کنار جهان  بشری بیش از پیش فراهم ساخت.  زیرا در آن  هنگام تمام درگیریها  و بر خورد  های اجتماعی   بر اساس احکام و شعایر دیانت اسلام  حل و فصل میگردید . حتی در قسمت  تقسیم  غنایم جنگی ، مالکیت زمین  نیز اساسات اسلام  را در نظر می گرفتند.[4]

باید  گفت که: « در آن آوان زمین  نیز جزء غنایم  جنگی حساب می آمد و دولت در تمام   اراضی برای خودش حق مالکیت قایل بود . اراضی ایکه بدست مسلمانان می افتاد مشکلات  تازه  ای ببار می آورد ، ملل مغلوب با پذیرفتن  دیانت  اسلام  وضع اجتماعی را دگر گون ساخت  و بحرانی را سبب شد . بخاطر حل این  مشکل بزرگ فقها و دانشمندان شریعت شناس گرد هم نشسته زمین و اراضی را  که  پیروان دیانت  اسلام  تسخیر میکردند  به سه دسته  تقسیم نمودند :

1.      زمین  های که بزور شمشیر  تسخیر نموده ، و صاحبان  آنها یا کشته شده و یا اسیر  و یا فرار کرده بودند.

2.      زمین  های که در پرتو صلح  و سلم بدست  مسلمانان  افتاده بود .

3.      زمین های که  در اثر بستن عهد  و پیمان به  مسلمانان  تعلق می گرفت .

این شیوه بود که  تنها فقها  در مورد زمین  ها  اعمال نمودند  و اما گرفتن   خراج  را زمانی می پذیرفتند  که صاحبان آن  در زمین  های خود  کار میکردند ، که در این صورت  به تادیه  خراج  مکلف بودند.

و اما در مورد زمین  های واگذاری  نظرات   واعتقادات  مختلف  بچشم  میخورد . در آغاز فتوحات  تمام اراضی  جزء ملکیت دولت  بشمار میرفت که دولت  میتوانست از آن بهره برداری کند . دیگر آنکه در طول مواقع  جمع آوری مالیات  یکی از منابع  مفید برای  دستگاه دولت بشمار میرفت و در این موضع دو نوع زمین  تفکیک  گردیده  است :

  1. زمین  عشری  که مالکیت اشخاص میباشد .
  2. زمین  خراجی ، که تنها از آن سود  برده  مالکیت شخص نمیباشد .

وضع  مالکیت زمین پیش از اسلام :

  1. زمین  ها را بر حسب روش دریافت مالیات  و عاید قیمت  می نماید.
  2. زمین  ها را بر اساس مالکیت  تقسیم  میکند . که  مورد اول  باز هم بدو دسته  تقسیم  میگردند:
    1. زمین  های عشری
    2. زمین های خراجی

اراضی یا زمینهای قسمت دوم  به نوبه  خود  به  چند دسته  تقسیم  میگرد:

·         زمینهای مردم

·         زمینهای که در حکم اموال شخصی است .

الف. زمین  های که  مالکیت  آن  متعلق  به  مسلمانان بود ، بعباره  دیگر از زمین  های بود  که بزور شمشیر  گرفته بودند ، یا بعنوان  میراث  دریافت نموده  یا خریده بودند.

ب .زمین  های که مالکیت آنرا کسانی داشتند که  هنوز دیانت  اسلام را نپذیرفته بودند ، و یک نوع زمین دیگر نیز بود که در اوایل اسلام در دیوانها بچشم  میخورد ، که ملکیت  آنها  بجامعه اسلامی تعلق داشت و صاحبان اولیه آنها  از حق تصرف  استفاده  نمی کردند.

اگر بروز گاران صدر اسلام بر گردیم  در می یابیم ، که املاک   خالصه  از خمس  غنایم  جنگی (زمینیکه  پس از  پیروزی مسلمین به  مسلمانان تعلق می گرفت )  به حضر پیغامبر (ص) و جانشینان او   اختصاص یافته بود . این رسم در روز گاران بعد  مورد توجه بوده  زیرا مردم  می پنداشتند ، رهبران بهر عنوان و اسم  و رسمی  که باشد  میتوانند  اراضی وسیعی را  بخود اختصاص دهند. »[5]

شاهان و امرای  کشور  های اسلامی می توانستند  از راه  مصادره ، خرید  وفتح  وغلبه  اراضی  وسیعی را بعنوان املاک  خالصه بدست  آورند .  غیر از این ، راه  ها  وطریقه   های دیگر نیز  وجود داشت  طور مثال وقتیکه  صاحبان زمین در  نبرد  شکست  خورده  و فرار میکردند  ویا کشته  می شدند ، زمین  های جا مانده از آنها  در جمله املاک  خالصه قرار میگرفت ، مالکیت فردی، در سیستم زمین داری نقش تعین  کننده ی داشت .[6]

بر علاوه  این  زمین  ها زمینهای   که بوسیله  خود مردم  کشت  و زرع  می گردید  ، زمین های بسیار زیاد ، که به  عنوان  «اقطاع»  و  «تیول»به شهزادگان و بعضی از بزرگان  وامرا ی دربار و یا کسانیکه به فرمانداری یکی از ولایات  بر گزیده  می شدند  چنین امتیازات اضافی را نیز بدست  می آوردند و زمینهای زیادی به انها به اقطاع یا تیول داده  میشد حتی فرمانروایان بعضاً یک  منطقه را با تمام  تشکیلات اجتماعی  و اداری آن بعنوان  تیول به  بعضی از فرماندهان  می بخشیدند .

مولف «در پیرامون  تاریخ بیهقی» از این واقعیت  پرده برداشته اضافه  میکند : « در عصر دودمان  غزنوی ،سلطان مسعود، رسم  چنان بود  که  گاهگاهی امیر چند روستا را بیکی از ارکان دولت  می بخشید . مورخ برای تائید  نظر خویش  داستانی را نقل میکند  که  پس از انکه  اموال و جایداد  نشتگین  مصادره  گردید  ، امیر مسعود از جملۀ آن سه روستا را  به عبدالرزاق بخشید .» [7]

نگارنده   «مالک و زارع» آورده  است  که  این پدیده اجتماعی  در قرن سوم  هجری  از رونق  خاص برخوردار  بوده  که علت اساسی  و چشم  گیر آنرا  زوال دربار خلافت  عباسی  میدانند. از همین تاریخ بود  که سیستم اقطاع  داری اهمیت زیاد  پیدا کرد .

نخست آنکه زمین را به  افراد ذی نفوذ می بخشیدند ، دیگر اینکه  عواید آن به  اشخاص تعلق می گرفت . این سیستم  در صدر اسلام رایج  گردیده  و در عهد  پادشاهان سلاجقه  به اوج  رواج و  گسترش رسید .  بخشیدن اقطاع  تنها  به دستگاه  پادشاه  وخلافت   بستگی نداشت ، بلکه از طرف اراکین  وامرا گاهگاهی به  اشخاص بزرگ  زمین به  عنوان اقطاع بخشیده  میشد . [8]

انواع اقطاع:

  1. اقطاع تملیک
  2. اقطاع  مستقل (مستقلات)

اقطاع  تملیک :

عبارت از اراضی ای میباشد ، که به  اشخاص واگذار  میشد .

اقطاع مستقل: عواید  آن به  اشخاص تعلق می گرفت . خانم لمتون نویسنده  کتاب  مالک  وزارع در ایران، از قول ماوردی  در باره  این  نوع اقطاع ، یعنی استفاده  از عواید آن  مینگارد :« زمین  های خراجی  و عشری  را به  اشخاص مستحق می بخشیدند که ( سپاهیان در راس آن  قرار داشت) و میتوانستند که از فرآورده  های زمین سود برند  بشرطی که  جنبه  موروثی بخود  نگیرد .  همچنان زمین  های بایر را به اشخاصی واگذار میکردند که توانایی  اباد ساختن آن را داشتند ، این  زمین  ها را  اشخاص آباد  کرده  و در آن  کشت  وکار میکردند و در این  کار دو  منظور عمده  وجود داشت :

پیشرفت و  توسعه  کشاورزی و آباد سازی زمینها  که بدین  ذریعه   در آمد زیادی از  فر آورده  های زراعتی  ایجاد  میشد که در رشد اقتصاد  مردم  تاثیر مثبت  داشت .و در اقطاع دوم یعنی اقطاع  مستقل اهداف زیادی نهفته بود زیرا حکومت  های وقت این طریقه را  جهت تامین   احتیاجات  و خواسته  های افراد  شایسته  بخصوص جنگجویان  که از هر جهت آماده  خدمت اند ، فراهم  میسازد  و مزد  پاداش خدمت  آنان را از  این طریق ادا مینمود و  از همه  مهمتر این  بود  که بوسیله  این  نظامیان  نیرو مند به  نیرو مندی  سلطه  خود  می افزودند.» [9]

نویسندگان سیستم اقطاع داری و روش فیودالزم را یکی دانسته  وسیستم اقطاع را در روش  های انکشاف  نفوذ فیودالزم دانسته اند ، باوجودیکه سیستم اقطاع با فیودالی یکی نمیباشد چرا که فیو دالزم  وسیستم اقطاع  داری که  هر دو  توسط  یک قشر زورمند،  اجتماع تاثیر پذیر میباشند  در رشد استثمار  رعیت ، هر دو  نقش فزاینده ای دارند زیرا هم سیستم اقطاع  داری و  هم  موجودیت فیودالها هر دو از روش استعماری  مایه  میگیرد. زیرا در این  هردو سیستم انسانهای تیره بخت مورد خدمت با  مزد  نهایت پایان قرار میگرفتند که به این  مستمندان زحمت  کش از گاو  غدود  هم نمیرسید . اما این دو سیستم  از دیگاهها و پرانسیپ  های علمی هرگز یکی نیستند  زیرا آن  تعهد دو  جانبه  که  میان  ارباب و رعیت  در سیستم فیودالزم  به  چشم میخورد  در سیستم اقطاع داری  هرگز  چنین تعهد  وجود ندارد . دیگر اینکه در سیستم اقطاع داری (آغاز کار) وظایف نظامی  بصورت اجباری دیده  نمیشود . اقطاع داری در اول  برروش بیروکراسی  نضج  گرفت و  پس از مدتی  به سیستم  نظامی  مبدل شد . اقطاع یک نوع  نبوده  بلکه  عبارت اند از اقطاعات دیوانی ، لشکری ، و اقطاعات شخصی . و اقطاع دیوانی در واقع  عبارت از فرمانروایی  کردن  بیک  منطقه  خاص میباشد .

بعضاً چنین می شد  که امراء بزرگ  که صاحب اقطاع بودند ، در  حوزه فرمانروایی خود  داعیه استقلالیت و خود  مختاری  را در سر می پرورانید ند بخصوص ولایاتی که  از مرکز خلافت  ویا سلطنت  فاصله زیاد داشت ، اینها با استفاده  از دوری از مرکز  حکومت ،از طاعت  حکومت مرکزی یا خلافت،  سر پیچی مینمودند . و نقطه عطف بنیاد  های آزادیخواهی در خراسان ، و سایر بلاد  همین  نکته  منافع شخصی بوده اند که توده  ها در این اغوا کشانیده  میشدند. اکثر  وقایع  نگاران بشمول بار تولد ، جنگ  های خانوادگی و دگر گونی وضع فرمانروایان  را ناشی یا شیوه اقطاع داری میداند . [10]

 

تیول:

در باره سیستم زمینداری ، نظریات زادی موجود است  حدود العالم در این مورد  میگوید : که در روز و روزگاران  گذشته  دو نوع زمین  مورد  بهره برداری  و استفاده بود :

1.      زمین  های خالصه:. این زمین  ها متعلق به دربار بود و سر پرستی آنها را  شخصی بنام وکیل  خاص بر عهده  داشت .

2.      املاک یا زمینهای مردم  که در آن روزگاران بنام  تیول خوانده  میشد  و این زمینی بود  که از طرف شاهان  و فرمانروایان  وسران سپاه  در آزای خدمات شایسته  ایشان به  عنوان تیول بخشیده  میشد دریافت  کنندگان یا مالکان  حق تملک و تصرف در تمام  امور زمینداری را داشتند  و حتی مردم  (دهقانان)  وابسته به زمین  نیز  جزء املاک  تیول  داران محسوب  می شدند.  

خانم  «لمتوی » مولف کتاب  مالک  وزارع ، از سیستم زمینداری  اوایل اسلام  اینطور اذعان دارد : « دیانت  اسلام  در مالکیت  وزمین داری  و توسعه و تکامل این  پدیده اجتماعی   تأثیر کلی بجا گذاریده ، زیرا در آغاز آب و مراتع بصورت  مشترک به  همه  مسلمانان تعلق داشت  و با وجود آن مالکیت فردی امری مجاز بود  ولی تجاوز به آن را هر گز مجاز نمیدانستند  الی که  پای خیر  وفاح  عمومی  بمیان  کشیده  میشد  که در  چنین اوضاع  واحوال ، دولت زمین  اشخاص را می گرفت.

کشاورزان در آزای زمینی که  در اختیار داشتند  بدستگاه دولت مالیات را بشکل جنس  و پول می پرداختند .  تیول داران در قبال دولت ، تعهداتی داشتند ، علاوه بر آنکه  خراج  تادیه  میکردند ، در هنگام ضرورت سپاه  مورد  ضرورت دولت را در حد  توان  و تعهد  نیز فراهم  میساختند . روستائیان ، وابسته به زمین مکلف بودند شب و روز کار کنند تا وسایل راحت عدۀ انگشت شماری را بر آورده سازند و این  کشاورزان ، مجبور بودند در هنگام تنگدستی و شرایط نا گوار نیز  خدمت سربازی، را به  پایان برسانند. ولی با بمیان  آمدن دیانت  اسلام ، دگر گونی  چشم  گیر  در این سیستم  نمایان شد . سیستم  تیول داری (فیودالی) در جوامع انسانی از  دیر باز نمودار بود  و این شیوه  استعماری را حتی دیانت  اسلام هم نتوانست از بین  به برد . بلکه  گروه فیودال بمراتع ، معادن  وآب  و غیره  نیز  خراج  بستند .» [11]  تاریخ قرون  وسطی در اروپا نمایانگر آنست  که  کشور  های اروپائی گرفتار نظام  تیول داری (فیودالیزم) بوده اربابان ، اعیان ، صاحبان  اراضی وسیع  و تیول داران ،گردانندگان  دستگاه دولت  بودند که بمرور  ایام  گروهی نیرو مند  و قوی از   تیولداران  و اربابان  اراضی  بوجود آمدند .[12]

عوفی در جامع الحکایات  آورده  است : « در قدیم رسم  چنان بود  که  اشخاص ثروتمند ، یک ده یا روستا را با تمام  باشندگان  آن  خریداری میکردند که شامل زمینداران املاک  کوچک  ، اموال زنده  و نفس دار ایشان بحساب میرفتند (و به  این ترتیب روح  ارستو  حکیم یونان باستان را در قرن دهم و شاید هم یازدهم شاد ساخته بود) این بخت بر گشتگان ، (کسانی که  جزء املاک   خریداری شده بودند) هیچ  گونه  حقی در زمین  خویش نداشتند  و حتی نمیتوانستند که بدون  اجازه  ورای  و اربابان  در کا ر های شخصی خود  تصمیم بگیرند ، بلکه سرنوشت  وزندگی آنان  در دست استعمار گران بود.» [13]


 

[1]   وضع اجتماعی دوره  غزنویان ، پیشین ، ص 264

[2]   مشرق زمین  گهواره  تمدن ، تالیف ویل دورانت ، جلد اول ، با تخلیص ، صص، 2-4

[3]    همان ، ص بعد

[4]   وضع اجتماعی دوره  غزنویان ، پیشین ، ص265-266؛ رک  مالک  و زارع  در ایران صص 62و63

[5]   وضع اجتماعی دوره  غزنویان ، پیشین صص266 تا 269؛ رک: مالک و زارع صص62 تا 76

[6]   وضع اجتماعی ،  پیشین  ص269 ؛ رک:  مالک  وزارع  پیشین ،صص77-178-؛رک: غزنویان تالیف لوسورث ، ص 43

[7]   وضع اجتماعی  پیشین ، ص 270 رک : پیرامون تاریخ  بیهقی ، جلد دوم ،  تالیف سعید نفیسی ، ص 638(اما زمانیکه  در ماخذ مذکور مراجعه  کردم  این  مطلب در آن صفحه بنظر نرسید)

[8]   همان  ماخذ ، 271؛ رک : مالک  و زارع در ایران ، ص82

[9]   همان ماخذ ، ص 272 ؛ رک : مالک  وزارع در ایران ،ص85

[10] همان ٌ 282 ؛ رک: بار تولد  ، مولف تر کستانامه، ص571

[11]   مالک و زارع در ایران  ، تالف  ، خانم  لمتون ، ص،62، 91؛ وضع اجتماعی ، پیشین صص 283-285

[12]   تاریخ قرون  وسطی ، البرت  ماله   وژول ایزاک،ص 104-105

[13]   وضع اجتماعی ، پیشین  ، ص 286؛ رک: جامع الحکایات  (عوفی) ، ص 270 .271

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++

 

 

کشاورزی در عهد  غزنویان

بخش شصت و چهارم

 

عمومیات:

یکی از مشکلات عمده اجتماعی و اقتصادی در بین سالهای 300 تا 600 هجری  که با قرون وسطی در  اروپا نیز مطابقت دارد عدم توانایی بوده است  که بین رشد اقتصادی وافزایش روز افزون  نفوس و  تحمیل جنگها و کشور  کشایی ها میباشد که رویهمرفته باعث تقلیل جمعیت  و تخریب زمینهای زراعتی و قطع باغها و خشک شدن مراتع  نیز گردیده است  ، بر علاوه   این مرگ و میر در روستا ها جا هایی که مردم بیش از دوازده ساعت در شبانه روز کار میکنند و بر عکس از معیشت چندانی هم بر خوردار نمیباشند نقطه  عطفی است که در زندگی روستانشینان شایان توجه میباشد. در جوامع طبقاتی ایکه قبلاً در بخش گذشته از آن بصورت گسترده بحث شد طبقه روستا نشینان که اکثراً در روی زمین  مشغول کشاورزی  هستند بهیچ صورت قابل مقایسه با سایر طبقات  نمیباشند و این  میراث شوم  بعد از هزارها سال هنوز هم در  جامعه  های روستایی اکثر کشور های جهان سومی بخصوص افغانستان  محسوس است . اما در آن وقت  یعنی در زمانیکه  غزنویان  و سامانیان و دیگر سلسله  ها در جوامع فئودالی آن وقت  حکومت  میکردند  این  طبقه یعنی  طبقه روستا نشین یا کشاورز به مشکلات کاری خود  پی نمیبردند .امرا و  کرسی نشینان دولتی و بازرگانان و مالکین بزرگ زمین این توده  های مردمی را که در فقر و تنگدستی غوطه ور بودند  از بازار های برده فروشی که در خراسان  ماوراءانهر و سایر شهر  های  این مناطق بشمول هندو سند و  ایران باستان عام بوده این برده  ها مانند کالا های تجارتی خرید و فروش میشدند  . و در گیر و دار این تجارت کثیف که اعضای خانواده را متلاشی میساخت مع الوصف بعضی از بردگان  ، بدرجه  وزارت  و حتی سلطنت  نیز رسیدند . سبکتگین، موسس دولت غزنویان خود برده الپتگین،  یکی از فرماندهان سامانی و خود الپتگین، نیز این دوره را با عروج از پیاده نظام تا فرمانداری ارشد طی نموده  بود سبکتگین ، از اثر هوش و ذکاوت فطری توانست بر علاوه  اینکه آزادی خود را کمایی کند دولت مقتدری را در موازات  دولت سامانی و خلافت بغداد تشکیل داد که چندین صد سال اخلاف شان در  این مناطق حکم راندند که در تاریخ منطقه بعد از فتوحات اسکندر مقدونی   به نسبت   فتوحات که کشتار و تخریب گسترده نیز همراه داشت در تاریخ این کشور نقطه عطف میباشد که تا به  هندوستان این فتوحات راه باز کرد. 

با اینهمه  حالت  تسلیم  و عدم درک فعالیتهای سیاسی طبقه کشاورز، در زمان درازی از جمله  خصیصۀ آنها بحساب می رفت . ولی در زمان حاضر این طبقه در زندگی اجتماعی طبقاتی خود یک دگر گونی روانی قابل ملاحظه ای را  از اثر کشف درون خود باز یابی کرده و متوجه آن شده اند که در فقر زدایی این طبقه  بسیار موثر میباشد . این طبقه ای، نو ظهور که  از کنار طبقه، فقیر و عقب مانده رشد کرده اند  در جامعه روز تا روز به  کثرت خود منحیث  طبقه متوسط افزوده و خود  را از طبقات فقیر روستا نیشنان بی نوا  جدا ساخته اند . این طبقه که امیال و آرزو های شان را در نیل به اهدافی که  در زندگی شان  تازه زنده شده، از طرف طبقه ممتاز جامعه در خطر می بیند و از جانبی ، طبقه ممتاز جامعه  نیز به این  پی برده اند که  چطور بتوانند این طبقه  نو ظهور را سرکوب و از پا در آورند.  تا  امتیازات طبقاتی شان  محفوظ و در خطر نباشد . علی رغم این حالت  بصد ها ملیون از نفوس جهان سوم  پی برده اند  که این امر حالت  غیر عادی دارد و در جهان نوین  غیر قابل پذیرش است ... در شهر ها «طبقات متوسطی » رشد می یابند که منافع شان  هر چه بیشتر از منافع  اقلیت ممتاز فاصله  می گیرد ؛ ملیونها انسان مقایسه  میکنند ، آرزو میکنند ، امید می یابند ، میخواهند عصیان میکنند، فکر میکنند و این همان است که در تاریخ هر ملتی   « بیداری بزرگ» نامیده میشود .

این مطلب که با توسعه  گره خورده  است بعد از انقلاب صنعتی در اروپاکه طبقه  کار گر را منحیث یک طبقه مولد ممتاز ساخت دهقانان نیز بمثابۀ یک برنامه سیاسی  برای ارتقاء زندگی  توده  ها از آن  استفاده  کردند و این  تحول در جامعه یک واقعیت  تاریخی عظیم و کاملاً نوین است . ولی باوجود این روشن اندیشی استثمار و بهره گیری غیر عادلانه از طبقه  کار گر و دهقان توسط کار فرمایان در کارگاهها و مراکز تولید و زمینداران و مالکین بزرگ با لای دهقانان بی زمینی که بالای قطعه  های بزرگ  زمینهای زراعتی مالکان  کار میکردند ، ادامه داشت.

دیدرو نوشته است : « انچه غیر قابل اغماض است ، برده داشتن  نیست  بلکه داشتن برده های است   که آنها را  افراد آزاد  می نامند.» از این  گفته دو قرن  گذشته است ، ولی میتواندتا  امروز  نمایش دهنده سیمای سیاسی  اساسی این «بیداری بزرگ» باشد. گ. میدال یک عالم  جامعه شناس معتقد است که :« بطور کلی مردانی که قدرت را در دست دارند ، با سیاست  توسعه اقتصادی نیز نظر مساعد دارند ؛ بشرط آنکه این سیاست در نظام اجتماعی  که در درون خود ، آنها را از یک موقعیت ممتاز بهره مند  میسازد  تغیراتی پدید نیاورد. و حالانکه میان عناصر آگاه مردم ورجالی از اقلیت  که در راس دولتها قرار دارند ، تضاد و تصادم غیر  قابل اهتراز است .» [1]

ولی باوجود آن مالکیت خصوصی ،وسایل تولید ، برای انکس که دارنده آن  است امکان  میدهد که قسمتی از کار کسی را  که مالک نیست  تصاحب نماید که در جامعه  غزنوی این دهقانان با داشتن وسایل بیل قلبه  گاو  و آهن زمینهایی را  تحت یک قرارداد از قبل تعین شده از مالک زمین به اجاره  میگرفتند و به شغل کشاورزی خویش ادامه میدادند. در این گونه  قرار داد ها   آنچه  که  بعد از حصول محصول و مصارفیکه در راه تولید بعمل امده برداشته میشود چیزی که  می ماند همان برداشت اضافی است که در مطابقت با قرار داد قبلی بین مالک و  کشاورز  تقسم میگردد. اما بعضاً  زمینداران بزرگ  در برابر کشاورزانیکه از حالت بد و شکننده اقتصادی و اجتماعی رنج  می برند زمیندار این ارزش اضافی را بخود ،حفظ میکند و برای  کشاورزان، آنچه برای زیستن وی لازم اولی است  میدهد . ولی این مشکل در جامعه  معاصر با بمیان آمدن اتحادیه  ها واحزاب کار گری و کشاورزی با تصاحب کامل ارزش اضافی به مخالفت بر میخیزند . چنانچه در جوامع سرمایه داری زیاده تر کشاورزان و  کار گران مورد تعدی   صاحبان سرمایه  وزمین قرار میگیرند.

 

 جامعه عوام در عهد غزنویان

 

قسمیکه در بالا ذکر شد در دولت  غزنویان  نیز که بدون تردید از جمله پادشاهی مطلقه (مطلق العنان که رعیت را در قدرت دولتی درک و نفوذی نمیباشد و همه تصمیم ها توسط شاه  اتخاذ میگردد)میباشد ،در این طرز حکومت، توده  های مردم در بیشتر مواقع اززندگی سیاسی خارج بودند ؛ استثمار میشدند ؛ اما نه وسایل درک ذهنی بهره برداری خود را و نه تصور امکان رهایی خود را از این زندگی در حقارت و فلاکت را داشتند . در آن زمان روحانیونی که از قدرت و امتیازات خاصی بر خوردار بودند و مورد حمایت جامعه غزنوی نیز بودند مردم را  تحریص بکار و کوشش و اطاعت کورکورانه در برابر  پاد شاه و آمرین بزرگ مینمودند که در صورت عدم اطاعت آنها منسوب به باغی میشدند و راهی زندانها و کار  های شاقه  میگردیدند و یا در جنگ  ها منحیث اسباب کش  ها از آنها  استفاده خفت بار عقب جبه میشد.

اما رقابت  های میان  ملتها و یا میان سلسله  های  مختلف پادشاهان ، تعارضهای نظامی ، یا مذهبی ، باعث زد و خورد های میان گروهی بین ملیتها  واقوام  مختلفه بخاطر بدست آوردن  نظام سلطنتی و قدرت های حاکمه بدون نیرو های باز دارنده باعث جنگ  های  مدحشی میشد که  هیزم  این جنگها  طبقه دهقان  و جامعه  عوام بود  چنانچه زمانیکه برای بدست آوردن قدرت  پادشاهان غزنوی  در بست و ری و گرگان و غور می جنگیدند باوجودیکه قدرت از نزد حکمرانان  سابقه  گرفته  میشد  در زندگی  جامعه  عوام  کدام  تغیری وارد  نمیشد .

دورژه یکی از جامعه شناسان معتقد است که از روزگار قدیم یعنی از هزاران سال پیش مردم ضعیف بود و نمی توانستند بر نیرو و قدرت خود وقوف یابند و در نتیجه نمیتوانستندکاملاً متشکل شوند ،و بدون گاهی توده  های مردم به صحنه سیاست می ریختند « و هر چه بر سر راه خود  می یافتند در هم  میشکستند  ولی شایستگی ساختن چیزی جدیدی را نداشتند . بدین سان شورشهای بردگان ، شورشهای دهقانی ، وبلوا های دیگری در ادوار مختلف در تاریخ به وقوع  می پیوست که ما آثر و ماحصلی از آن  باقی نمی ماند؛ چنانچه تاریخ اروپا مشعر است که بعد از شکست اسپارتاکوس ، نخستین قهرمان شورشهای  برده ای که تاریخ نامش را در جنب  قهرمانان توده ای مردم ضبط کرده  است از ایالت روم قدیم ، واقع در جنوب  غربی  شبه  جزیره ایتالیا ،با پیروانش، قتل عام شدند و شش هزار شکنجه دیده دیگر را در طول راه «آپین» بدار آویختند .» [2]

طبقه عامه  دردوره  غزنویان به فقدان آزادیهای فردی مواجه هستنند و بعضاً  در دامنه  آزادیهای فردی حتی تا بالاترین رده  های حکومتی نیز میرسدیدند،ولی این بلند رفتن  ها معنی این را نداشت که بخود شخص یا بازمانده  های او ثابت و قائم باشد چنانچه در عهد سلطان محمود  غزنوی دیده شد که  خواجۀ بزرگ  حسن بن احمد میمندی که بخواجه بزرگ ، مشهورو از مقتدر ترین شخصیت  های سیاسی عصر غزنویان است تا آخرزندگی سلطان محمود، و بسر تخت نشستن سلطان مسعود، حدوداً هفده سال را در زندان بسر برد و همچنین  است زندگی بو سهل زوزنی براویت تاریخ بیهقی.پس بدون تفکیک  گفته  میتوانیم  که هر کس به نقش خود در نظام اجتماعی   زنجیر شده بود . حیات شخصی ، فردی واجتماعی ، در سلطۀ قواعد و تکالیفی بود که تابعت از آنها معافیت نداشت .

در زمان سلطنت سلطان محمود، نیز تعصبات  طبقاتی و مذهبی، رو به رشد بود و هر قدر که به مکنت و جاه و جلال اربابان قدرت  فزونی حاصل میشد بهمان اندازه  در دار و دستگاههای اراکین دولت بشول سلطان و وزیرش تعداد زیادی از  غلامان و کنیزکان  بخدمت  مشغول بودند  چنانچه زمانیکه سلطان محمود بخواهر ایاز دل باخت از  ترس اینکه او به  طبقه موالی یا  غلامان و کنیزان خود دل بسته  است  بیهقی از قول  ابو نصر مشکان نقل میکند که : « فرمود مدتی است که آن سّر پوشیده (یعنی خواهر ایاز ) را میخواهم بنکاح خود در آورم ، اما میگویم که  نباید که ملوک اطراف  مرا به خفت  عقل و زلت رای نسبت کنند ... درهیچ تاریخی خواند ای که پادشاهان بنده و موالی خود را در عقد آورده اند یا نه؟ابو نصر گفت :، من خدمت  کردم و گفتم ، و ملوک سامان موالی خود را بسیار بعقد آورده اند . و عالمیان این معنی را جز بکمال  عفت و  دیانت  پادشاه حمل نکنند.» [3]

در نامه ای که رشید الدین وطواط بیکی از عمال دولتی نوشته است ، طبقات مردم بدین نحو توصیف شده اند : « یک طبقه آنند که در اظهار شعار خدمت و اخلاص ما خواهند  کوشید و بدان سبب در بار گاه  ما  لباس حرمت و اختصاص خواهند  پوشید ؛ طبقه دوم آنند که که مکنون ضمایر ایشان مکرو فریب است و از اقوال و افعال مظلم ایشان  این معنی توان دانست  ؛ و  طبقه سوم آنند که ایشان را عامة البلد ، و اسراء الاهل و الوالد  خوانند.؛ و این طبقه ارباب صناعات و اصحاب زراعاتند ، نه وفایی ملوک دانند و نه جفا ... کار ایشان ترتیب معاش و ترتیب انتعاش زن و فرزند است ...» [4]

«در قرن ششم هجری توده  های مردم را همچون نیروی کار می شمردند و نیرویی میدانستند که باید  مطیع صرف باشد . » [5]

میتوان از ورای آثار نویسندگان و شاعران  خراسانی  اندازه و شدت رنج طبقه  عامه را که در هیچ  جایی منزلتی نداشته  است فهمید ولی جای تعجبی ندارد  از این که این طایقه از درد خود شان واقف نه . مولانا جلال الدین در مورد بی  خبری و بی دردی  این طبقه  چنین فرموده  است  که ماهیت طبقاتی عصر او را که قرن  هفتم  هجری است نشان میدهد :

هر که او بیدارتر پر درد تر

هر که او هوشیارتر رخ زرد تر

 

عبید زاکانی  حکایتی را می آورد که خالی از ظرافت  نیست:

« ... جنازه ای را براهی می بردند، درویشی با پسرش  بر سر راه استاده بودند . پسر از پدر پرسید که با با در ایجا چیست؟ گفت: آدمی .گفت کجایش میبرند؟ گفت بجایی که نه خوردنی باشد ، نه پوشیدنی ، نه نان  و نه هیزم  ونه آتش ، نه زر نه سیم ، نه بوریا ، نه  گلیم . گفت بابا مگر بخانۀ ما می برندش. » [6]

در تاریخ نامه  هرات آمده است که : « در همان دورانی که شهر هرات رو به و سعت و  گسترش  نهاده بود ، میان ایشان عداوت و منازعت هر چه تمامتر حادث شد ؛ بواسطه دختری که بکارتش را در صحرا شخصی از اشراف زایل  گردانید و آن دختر از آن شخص حمل گرفت . چون مشایخ و اعوام آن قوم از ان حالت فضیحه و حادثۀ شنیعه برای صلاح و نجاح و فلاح جانبین خواستند که آن دختر را بدان شخص دهند تا آتش فتنه انطفا پذیرد ، اقارب و قبایل آن شخص از آن معنی ابا کردند  و گفتند  که آن دختر اصل و نسب ندارد و ما  اصلی و گوهرییم بدین واسطه  میان قوم دختر و قوم آن شخص مجادلت و مخاصمت ظاهر گشت ... و با هم به  مقاتلت و محاربت بیرون بر آمدند و بساری از یکدیگر را بقتل رساندند .» [7]

 

کشاورزان و وضع زمین داری در دوره غزنویان:

از گزارشات فوق تا اندازه ای از وضع کشاورزی مناطق ایران قدیم (خراسان) مطلع شدیم . چون  سلطه غزنویان نیز در همین چرخۀ جغرافیایی موقعیت دارد میخواهم  بطور اخص آنرا نیز شناسایی و باز تاب دهم . در روز گار غزنویان  هم کشاورزان و هم زمین  های زراعی وضع آشفته و نا بسامان داشت . در روز گار غزنویان به سه  گروه  از کشاورزان بر میخوریم :

1.     این گروه  متشکل از کشاورزانی بودند که اصلاً از خود زمین نداشتند واینها در زمینهای ملاکان و فیودالها  کار میکردند که وسایل خوشبختی مالکان بزرگ را  تامین  میکردند و زمینداران به این دهاقین برای امرار معاش از گاو غدود هم نمیداد.

2.     کشاورزانی که از خود دارای یک اندازه زمین بودند که این زمینها به اندازه کوچک بود  که هرگز نمیتوانست  ضروریات  دهقان و خانواده او را در طول سال تامین  کند لذا  این  زمینداران کوچک در پهلوی زمین خود زمینهای سایر اشخاص را به اجازه می گرفت و از کشت آن  یک اندازه عاید که ضروراً خانواده او را تا انداره ای تامین نماید عاید بدست  می آورد .

3.     این گروه را ملاکان بزرگ وفیودالها تشکیل میداد  که هر  کدام شان دارای زمین بی حد و اندازه بود . این زمینها به اجاره به کشاورزان کم زمین و بی زمین قرار میگرفت و قرار داد  ها طوری بود که صاحب زمین آنرا تنظیم میکرد بقسمیکه  گاه برای بزرگر قسمیکه در بالا گفتم از گاو غدود هم به  کشتورز نمیرسد  این مسئله باعث میشد که دهقانان  همیشه در فقر زندگی کنند و میزان مرگ و میر و امراض واگیر در بین این  مردمان زیاد شیوع میافت و در مواقع جنگها و بیگاریها این دهقانان  به اصطلاح  اجاره دار هم هیزم  جنگ بودند و هم  نیروی کار در کار  های اجباری و بی مزد لذا  به این نتیجه  میرسیم  که سلطنت پر زرق و برق  غزنویان فقط بخود شان نافع بود و بحال  طبقه دهقان  کوچکترین  نفع  ایجاد نمیکرد.

بارتولد نگارنده ترکستان نامه  مینگارد : « از وضع  نگهبانان قبل از  روزگاران سامانی  آگاهی در دست  نیست ، ولی واقعیت مسلم این است  که در عصر حکومت امیر اسماعیل ، سامانی واحفاد او  وظایف مهم و اساسی  نظامی نه تنها  به نگهبانان سپرده  میشد ، بلکه به بزرگان محلی  نیز تفویض میگردید . هرگاه چگونگی این عبارات را  خوب  غور و موشگافی نمایم بخوبی میتوان فهمید  که از برسی آن  مطلب تازه ای روشن  میگردد. بارتولد دهقانان را از جمله  لشکریان  نیز میداند و برای اثبات این  گفته  نقلی داستانی پرداخته : اندیشه بلند  و افکار جوانمردانه فاتحان  در روحیه  پاسداران  کشور و سربازان سنگر  بی تاثیر نبود . بارتولد در ضمن  گفتگو ، شیوه ایکه قتیبه  میخواست  برای بقای خویش از آن  استفاده  نماید  شرح  میدهد :  وقتیکه قتیبه، سربازان ، و جنگجویان خود را  تشویق میکرد  آنان را دهقانان  میخواند . » [8] از سیاق کلام بار تولد  پیداست که  دهقانان ، به بزرگان درگاه ، اشخاص با نفوذ  و ثروت مندان گفته  میدشد که همان  زمینداران  یا فیودالهای بزرگ  هستند که در  ساحه خود  با داشتن زمین های بی حد و حدود  به صد  ها  خانواده دهقانی را در زمینها ی خود  جا داده و بر علاوه  پیشبرد امود  کشت  وزرع  منحیث نیرو  های ذخیره  در هنگام شورش از آنها استفاده  میشد . 

بارتولد  مینگارد:« در آن  هنگام که عمرو لیث صفار و امیر اسماعیل  سامانی  در گیر جنگ بودند ، دهقانان و ثروتمندان  جانب امیر اسماعیل سامانی را گرفتند و  پیروزی از آن او  گردید . » [9]   قرار گفته بار تولد  مقدسی جغرافی داد  این  گروه دهقانان را  نیرو مند  خوانده  است . لذا نمیتوان انکار کرد  که زمینداران بزرگ و ملاکین  وفیودالها در عهد غزنویان  هیچ  نفوذ سیاسی نداشته باشد . این طبقه  از فیودالها بودند  که تقریباً نفوذ و قدرت  نظامی  هر پادشاهی را در زمان  جنگ  مکمل  میساخت .

همچنان گرد اورنده  تاریخ  وسطی به  این باور اند  که  در اثر نبر  های خانه بر انداز  و بیگار  های مداوم ، اکثر  نهر  ها و سد  ها  ویران  گردیده  چا ها و فنات خشک  گردیده که این عوامل باعث میشده  است  تا وضع مالی  و اقتصادی  کشور  نه تنها تعریفی نداشت ، بلکه دولت ناگزیر شد  جهت پر کردن  خزاین  خالی  راه تازه ای را اتخاذ  نماید و چاره ای نداشت جز  آنکه  مالیات زیاد  و سنگین  وضع  نماید  تا اثر  ناگوار و تلخ آن بر دوش زحمت  کشان  یعنی کشاورزان بود . در اثر  خشک سالی  مزارع  همه از  بین رفت ، کشاورزان برای زنده ماندن  دست بسوی ربا خوران دراز کردند و روزگار در این  عهد بکام ربا خوران میگشت . نرخ بهره را چند برابر افزایش دادند . [10]

 

 

  اقطاع:

زمینهای است که از مالکین کلان از طرف حکومت وقت مصادره  میشود و به شخص دیگری بخشیده میگردد. مولف  پیرامون تاریخ  بیهقی در این  خصوص مینگارد : « گاه  گاهی امیر مسعود  چند دهی را به یکی از ارکان دولتش می بخشید  مولف داستانی را به  این شرح  نقل میکند : « پس از انکه جایداد  نوشتگین  مصادره  گردید امیر مسعود از جمله آن  سه ده را به  عبدالرزاق  بخشید .» [11]

نگارنده  مالک  وزارع ، بدین اعتقاد  است  که این  پدیده اجتماعی  در قرن سوم  هجری  از رونق خاص برخوردار بوده که علت اساسی  و چشم  گیر آن  را ذوال  دربار  خلافت  عباسی  می دانند . از همین تاریخ بود که سیستم اقطاع  داری  اهمیت زیاد  پیدا کرد . این سیستم  که در اوایل حکومت اسلامی رواج  پیدا کرد در زمان سلاجقه  به اوج  خود رسید . در این دوره نه تنها پاد شاه زمین را به اقطاع به مردم  می بخشید بلکه  اراکین دولتی نیز بنوبه  خود زمین  ها را به اقطاع  میدادند. البته این روش در تاریخ  غزنویان  وسلجوقیان باعث رشد  طبقه زمینداران و مالکین بزرگ  نیز شد .[12]،

داکتر محمد اکبر مددی  مولف کتاب وضع اجتماعی دوره  غزنویان به این باور است  که : « از آنجا که دیانت اسلام  در سرمین های دور دست راه یافت . توام با این توفیق پیشوایان دیانت اسلام ، با مشکلات تازه ای  رو برو شدند . روی این اصل فقها در پی این بر آمدند تا با ارایه  نظریه  ها ی شرعی (فتاوی)  راه  ورسم  معمول را  به موازین عقل  و منطق توجیه نمایند . که البته اتخاذ  چنین تصمیم  در سیستم زمینداری  بی تأثیر نبود . در همین  گیر و دار بود  که مسأله  گرد آوری و نگهداری عاید دولت بمیان  کشیده شده  مستاجران بزور شمشیر  مالیات را از  کشاورزان در یافت  میکردند . بعضی اوقات  هم  که در وضع اقتصادی کشور  تنزل  واقع  میشد ، دستگاه دولت یا گرد آورندگان مالیات راه ساده  و آسانی را بلد بودند  و بدون  تأمل بر میزان  مالیات  می افزودند  که در اثر آن  وضع زندگی مردم  آشفته تر و نا بسامانتر می گردید  زیرا مردم  مخصوصاً کشاورزان یارای آن را نداشتند  بار سنگین و طاقت فرسای   را بدوش خمیده ضعیف و ناتوان  خود حمل نمایند ، نا گزیر شدند تا زمینداران زمین خویش را بفروشند  و کشاورزان از کار  و فعالیت دست بکشند. [13]

در بار سامانیان و غزنویان از قول  خانم لمتون دارای  دستگاه و تشکیلات  اداری طویلی بود . چنانچه در تشکیلات اداری  کشور  دیوان جدا گانه ای بنام  دیوان املاک خالصه  وجود داشت . در این قسمت قول خواجه  نظام الملک  را نقل میکند : « دربار سامانیان و غزنویان  بکارمندان خود  مزد  نقدی میدادند  و زمین به  عنوان اقطاع بهر شکلی که  میبود  نمی بخشیدند . ترکان  چون در دستگاه دولت ، صاحب نفوذ و  قدرت  گردیدند ، املاک وسیع را می  خرند والپتگین ، را جهت اثبات سخن خود مثال می آورند  که صاحب املاک وسیع بود ، سخن او بجایی رسید  که در زمینه  مساعد بنیاد سلسله  غزنویان  را پی ریزی نمود . » [14]

 

 

[1]   جهان سوم  و پدیده  کم رشدی ص 85 به بعد

[2]   اصول علم سیاست ، پیشین ، ص 198

[3]   مقامات ابو نصر مشکان ،تالیف، سعید نفیسی ، مجله مهر

[4]    نامه  های رشید الدین وطواط ، چاپ سنگی مطبعه کلکته ، ص 27

[5] بارتولد  ترکستان نامه  ، ترجمه  کریم   کشاورز،جلد دوم ، ص784

[6]   کلیات عبید زاکانی ، ، تصحیح عباس اقبال ، به اهتمام پرویز اتابکی ،ص 300

[7]   تاریخ نامه  هرات ، تالیف سیف  ، چاپ  کلکته ص27   

[8]   ترکستان  نامه ، ترجمه  کریم  کشاورز ص، 481،407،181.؛ وضع اجتماعی دوره  غزنویان داکتر  محمد اکبر مددی ، پیشین  ٌ 261 و262

[9]   ترکستان نامه  ، پیشین ،ص، 487

[10]   وضع اجتماعی دوره  عزنویان  ، پیشین  ،ص 262. 264 ؛ رک : تاریخ قرون وسطی ، ص 66

[11]   در پیرامون تاریخ بیهقی تالیف سعید نفیسی ، پیشین ، ص 621

[12]   وضع اجتماعی ... پیشین ، ص 270-271

[13] - همان ، 276و277، رک: مالک و زارع  در ایران ، ص 87

[14]   همان ، ص 277 ؛ رک: مالک . زارع  ، ص 119

 

 

 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

 

بخش شصت  وسوم

معلومات پیرامون کشاورزی

بر اساس علوم پایه

 

 

 

کشاورزی و زمین

 

هفتاد در صد کره زمین را که صد ها هزار سال از عمر آن  میگذرد آب و سی  درصد آن را خاک تشکیل داده است . و چهل در صد از  سطح  خامی زمین به استثتای مناطق قطبی که یخ بسته  است قابل کشت  وزرع  میباشد . [1]

« زمین  منبع اصلی محصولات کشاورزی ، گیاهان و حیوانات  است و چنین تخمین زده اند که زمین  های که  شخم زده  میشوند بیست  ویک ملیون میل مربع میباشد .

خاک عنصری است حساس و نه تنها از سیل ، تودۀ سنگهای روان (ریگ یا شن) و فرسایش مواد  عضوی آسیب می بیند ، بلکه  استفاده نا درست  انسان نیز موجب فساد  و تباهی آن  میگردد. شرایط فزیکی خاک ، طریق استفاده از زمین ، و طریق تکنولوژی  می باید مورد توجه قرار گیرد . هیچ  زمینی با استفاده  نادرست  از ان برای مدت طولانی  دوام نخواهد آورد . [2]

 

شناخت خاک:

خاک یک منبع اصلی است ، زیرا نباتات که خوراک اصلی انسان  و حیوان را فراهم میسازند، از خاک بعمل می آیند.

خاک ترکیب  پیچیده ای از ماده  های بیوژیو شیمایی است که  گیاهان در آن امکان رشد و نمو می یابند.و یژگیهای ساختمانی و بیولوژیکی  خاک آنرا از ماده  های  که معمولاً از آن  مشتق می شوند  متمایز میسازد . افزون بر ان  خاکها سیستم  های  را به عهده  داشته و تامین کننده آب و مواد غذایی برای گیاهان می باشند . از سوی دیگر هوای لازم  برای نگهداری و رشد انبوه  مایکرو اورگانیزمهای که در  چرخۀ ماده  های حیاتی دخالت دارند  بوسیله خاک تامین  میشود. بنا بر این شناخت  خاک و توجه  درست به آن ، برای آسایش بشری  امر ضروری است .

کشاورزان ، انجنیران زراعی و کار شناسان مراتع و جنگل ، باغداران و بوم شناسان هر کدام بسته به  هدفها و منظور های خود دیدگاهها ی گوناگونی نسبت بخاک دارند.بنا بر این هدف در این قسمت  پژوهش آن  است که ما را یاری دهد تا بهمه  جنبه  های یاد شده بالا توجه نموده  و خاکها را آنگونه  که  هستند بشناسیم و بطور اجمالی تصویر ی از سیستم  پیچیده خاک را که تمام  هستی بر آن بستگی  واتصال دارد و ما را در ازمنه  های تاریخی در بستر پهناور خود زیست داده ، بشناسیم.

فر آیند  های خاک در بودن تا نبودن انسانها و تاثیرات سیر حیات و تمدن بشری بستگی به نوعیت خاکی دارد که بشر بر روی آن  ، شهر خانه ، وبلاخره وسایل هستی بشمول کشت و زراعت و کاوش  های معدن شناسی را که همۀ آن بستگی به فر آیند  های خاک در زندگی انسانها دارد .. همچنین به  این نکته  توجه شود   که تاثیر انسان بر روی خاکها  چشم گیر بوده بگونه ای که گاهی سبب پیدایش چند نوع  خاک  میشود . دلیل این امر آن  است که ممکن است که خاک  طبیعی نیاز او را در موارد مختلف استفاده زراعتی از آن تامین کرده  نتواند.

بطور کلی خاک از  دو اجزاء تشکیل یافته است . نخست کانی  های خاک که حاصل هوا دیدگی سنگهاست  و دیگری ماده  های آلی (عضوی) که از گیاهان و مایکرو اورگانیزم ها  بدست می آیند. این دگر گونی ها را میتوان هوا دیدگی نامید. هوا دیدگی عبارت است از جدا شدن ذرات منفرد کانی از سنگ ، و تغیر و انهدام انها و نیز پیوستن دوباره  آنها برای  تشکیل یک کانی جدید است .گاهی ماده  های هوا دیده در اثر باد و باران فرسایش یافته و در جای دیگر انباشته  می شوند . لیکن چه این ماده  ها جا بجا شده و چه در محل اصلی خود بمانند سنگ هوا دیده به ماده مادری تبدیل شده  و خاکهای کانی را بوجود می آورند.

کانی های تشکیل دهنده خاکها و سنگها تقریباً همیشه مشخص اند . این ماده بلور هایی هستند که در ترکیب آنها اکسیجن ، سلیسیم ، و المونیم  وجود داشته و گاهی مقدار چشم گیر آهن، کلسیم  پتاسیم یا مگنیزیم نیز در آنها یافت  می شود .. مهمترین نتیجه هوا دیدگی مقدار کانی  های رسی است . این کانی ها ذره های بسیار ریزی هستند که میتوانند بیکدیگر و یا بدیگر ذرات بچسپند . کانیهای رسی  از رهگذر کشاورزی دارای اهمیت زیاد است چرا که این کانیهای رسی در سطح  خود  آب ، ماده  های آلی و عنصر های غذایی مورد نیاز را نگهمیدارند ، که از این رو به  آنها سطح فعال گفته  میشود و این ذرات که بنام کلوئید ها یاد میشوند یک بر یک ملیون متر  است که برابر به (یک مایکرو متر) و یک (نانو متر )برابر به یک بر هزارم  حصه یک (مایکرو متر) میباشد. بر علاوه  مواد کلوئیدی که ذکر شد یک مقدار مواد  عضوی که از بقایای  نباتات و جانداران بدست می آید بنام هموس یاد میگردد که در بار وری خاک نقش تعین کننده دارد .

همچنان جانداران گوناگونی در خاک زندگی میکنند که گیاهان ، قارچها یا سمارقها ، بکتریای یک سلولی و رشته ای و جلبکها مانند پرو توزوا ، کرمها ، حشره  ها و پستانداران را نام برد . گیاهان ، باکتریها و سمارقها از نظر  پیدایش و فر آیند خاک  دارای اهمیت  میباشد . گیاهان عالی عملیه  ترکیب ضیایی را تشکیل میدهند که بوسیله این عملیه  که در برگ  نبات  در موجودیت نور افتاب و هوا مواد غذایی در نباتات بصورت قند های ساده علاوه میگردد که انسانها و حیوانات از ماحصل آن استفاده  میکنند. عملیه بکتریا در خاکها موجب می شود تا بقایای  نباتات و حیواناتی که در خاک وجود دارد بپوسند وبه مالیکیولهای پیچیده و درشتی  تبدیل شوند  که به صورت یک فر آیند جنبی در خاک باقی می ماند که این کلوئید ها بنام  هوموس یاد میگردد. هوموس باعث می شود تا لایه  های سطحی برخی از خاکها رنگ قهوه ای یا سیاه بخود بگیرند . این هوموس ها در خاک از بقایای فوسلی ، گیاهی و  بقایای موجودات زنده به وسیله مکروبهای ایکه ویژه در خاک عمل میکند بوجود می آید که  نقطه عطفی را در زمینشناسی یا بوم شناسی تاریخی بدست پژوهشگران تاریخ  میدهد. ما نمونۀ این  خاکها را در مناطق  چشمه شیر بغلان و قندز وقسمت  های از نواحی  تالقان که دارای آب و هوای مرطوب بوده  و موادیکه در فوق ذکر شد در آن به  کثرت یافت  میشود که در ازدیاد محصول  کشاورزی مفید  میباشد. زیرا موجودیت هوموس در خاک  کمک میکند که خاکها قابلیت  جدب و نگهداری آب ، نگهداری عنصر  های غذایی ، و چسپاندن ذرات بهمدگر را میداشته باشد که خاکهای رسی از این نظر و  ویژگیها تشکیل میشود.

از اندازه ذرات و چگونگی پیوستن آنها ، روزنه  های که در خاک ایجاد  میشود ، فر آیند  های که باعث واکنش  های سطحی در خاک  میشوند ، و منشاء بیولوژیکی و ابعاد  ذرات خاک ،افق ها و ژرفای خاک که همه  مسایل پیچیده و غامض علم خاک شناسی میباشد  میگذریم و  صرف از پیدایش خاک که جنبه  های تاریخی را الزام  میکند  می پردازیم.

پیدایش خاک:

در خاکها ویژه  گی  های مخصوصی وجود ندارد  که آشکارا همه خاکها را از تمام سنگها متمایز کند .ولی این خاکها پیکره  های طبیعی سه بعدی ای هستند که در ژرفای خود دارای لایه  های با وِیژگیهای گوناگون میباشد لیکن پاره ای از سنگها هم دارای این ویژگیها میباشند  ولی در همین حال خاکها  در مقایسه با سنگها عموماً نرم و دارای تراکم کمتر بوده و یکپارچگی آن  نیز کمتر است . ولی در بعضی موارد سنگهای نرم و خاکهای سخت  نیز بصورت استثنایی وجود دارند. تا پیش از آنکه نمونه برداری و «خاک» نامیده شود  توانایی برای رشد گیاه به عنوان بخشی از تعریف خاک از سوی غیر متخصصان  بکار میرفت .اگر ماده  های سطح کره ماه را به عنوان خاک بپذیریم . در آنصورت نمیتوانیم لزوم رشد  گیاه را در تعریف خاک در نظر بگیریم . ولی تعریف بالا را میتوان  اینطور تغیر داد ه و بگوییم خاک برای رشد گیاه دارای ظرفیت بالقوه  است ، یعنی اگر خاک ماه را به زمین آورده و بزر افشانده و سپس  به آن آب بدهیم  این  تعریف را در بر میگیرد.

چیزی که خاک را از سنگ ، خاک واقعی را از ماده  های مادری ، یا ماده  های غیر خاکی  متمایز میکند یک سلسله فر آیند  ها و عاملهای است که باعث بوجود آمدن خاک  میشود . سنگهای آذرین (آتشی) از سرد شدن ماگمای داغ  مایع بدست می آیند و سنگ  های رسوبی هنگامیکه رسوبها زیر فشار قرار گرفته  ویک پارچه شوند ، بوجود می آیند.. بعضی از سنگها در اثر فشار و گرمای زیاد ِ که بر روی سنگهای آذرین و رسوبی وارد می آید  حاصل میشوند. هیچ کدام از این فرآیند ها خاک را تشکیل نمیدهند ، بلکه تشکیل خاک بر اثر پدیدۀ هوا دیدگی و ترکیبی از دیگر فرایند  ها ی شیمیایی ، فزیکی و بیولوژیکی است که بر روی سنگها ، رسوبها و دیگر ماده  های ژیولوژی ایجاد میشود.

 

 

این عاملها باعث تشکیل خاک  میگردند:  

 

·        ماده  های مادری

·        آب و هوا و اقلیم

·        توپوگرافی و پستی و بلندیها

·        جانداران

·        زمان

آگاهی از این تاثیر ها ما را یاری میدهد تا بتوانیم  هر گونه  خاکی را که در سراسر جهان وجود دارد شناخته و توضیح دهیم . همین عاملها  هستند که خاکهای آبرفتی  حاصلخیز ، خاکهای ژرف و تیره رنگ  در هر  گوشۀ جهان ، خاکهای شور و آهکی  در بسیاری از منطقه  های صحرایی، خاکهای اسیدی آبشو یافته در جنگلهای سرد و مرطوب  و خاکهای سرخ  وزرد اسیدی در مناطق مرطوب حاره یی  بوجود آورند.

 

طبقه بندی خاکها:

موجودیت  خاکها به انواع بی نهایت و گوناگون که از اثر  پنج عامل فوق  ویا از تراکیب هر پنج عامل  خامساز  می تواند خاک بشکل های بی شماری با هم  ترکیب شوند و این جریان تشکیل و تطور خاک  هرگز توقف نمی یابد . همیشه جزء  های به خاک  علاوه و یا از آن  خارج ساخته  میشود و یا این تغیرات در یک  چرخه دور میزنند. از همین سبب است که  هزاران  هزار گونه خاک در  سر تا سر  دنیا وجود دارد . چون شناخت اینهمه  خاکها  کار آسانی نیست  علمای خاک شناسی این  خاکها را به دستجات بزرگ و متمایزی  دسته بندی کرده اند . این رده بندی خاک مانند رده بندی گیاهان معیار  های گونه گونی دارد که توسط  وزارت کشاورزی ایالات متحده امریکا رده بندی شده اندکه در همه جا های دنیا  قابل پذیرش و معمول است. در این جا بهمین اشاره اکتفا میکنیم.

 

رابطه  های خاک و گیاه :

خاک منبع اصلی برای رشد گیاه و تولید خوراک و پوشاک است ، مقداری خوراک مورد  نیاز ازرودخانه ها و بحر ها تامین  میشود  و مقداری هم بر روی زمین ولی بدون خاک تولید  میشود (کشت آبی) لیکن همه گونه  غذا  ها چوب و پوشاک و بیشترین مقدار مورد نیاز انسان از گیاهانی بدست می آیدکه در خاک رشد  میکنند. از گیاهان  دارویی گرفته   تا درختان تنومند کاج و سرخس و بانکس یا سرخ  چوب ، هر کدام آنها نیاز  های بشر را با در نظر داشت  وضع رشد  تامین کرده اند . لیکن  همۀ آنها بستگی به فراهم بودن تکیه  گاه ، عنصر  های غذایی  آب و هوا به  خاک  نیاز دارند.

 

گیاهان برای رشد خود به این زمینه  ها نیازمند  هستند :

·        خاک  که آنها را در برابر نور خورشید بر پاه  نگاه میدارد ریشه گیاهان بطور افقی و عمودی در خاک پراگنده و از عناصر  ضروری موجود در خاک استفاده  مینماید .

·        عنصر  های غذایی عبارت اند از کاربن ، اکسیجن، هیدروژن ، مورد نیاز خود را از هوا بدست می آورند و گیاهان بدو نوع  عناصر غذایی ضرورت دارند  گروهی به  پیمانه بزرگ مانندکاربن ، اکسیژن ، هیدروژن ، آزت ، فسفر ، گوگرد و پتاشیم ، کلسیم و مگنیزیم و عناصری که به  پیمانه کم به آن  نیاز  است اما موجودیت آن در خاک برای رشد گیاهان حتمی  میباشد  عبارت اند از : آهن ، منگنیز ، زنگ یا جست ، مس ، کوبالت ، مولبدینم ، میباشد  که کمبود این عناصر  بصورت  کود  های کیماوی که بطریقه صنعتی تولید  میشود به زمین علاوه  میگردد.

·        نگهداری عناصر غذایی توسط خاک .

·        نگهداری آب در زمین .

·        مدیریت  وشناسایی خاک که توسط متخصصین خاک شناسی انجام می شود .

·        فرسایش خاک از اثر استفاده مسلسل کشت گیاهی بدون در نظر داشت تناوب زراعتی و یا فرسایش خاک توسط  عوامل جوی و اقلیمی صورت  میگیرد.

·        شوری خاک از اثر افزایش نمکهای  محلول و در نتیجه به کاهش رشد گیاهی می انجامد  که معمولاً در مناطق خشک و نیمه  خشک آبیاری بسیار زیاد یا بسیار کم  این عارضه زمین را از استفاده  گیاهی  بیرون  میسازد .

·        آلودگی خاک از اثر ازدیاد مواد   کیماوی ، زباله  های فابریکات صنعتی و استعمال نا مناسب  کود و  حشره  کش  های نا مناسب سبب آلودگی  خاک  میگردد.

·        ایجاد شهرکها ، محلات زیست و فابریکات صنعتی در زمینهای  زراعتی.

اینطور به نتیجه  میرسیم که خاکها برای استفاده  های گوناگون  استعداد های متفاوتی دارند . برخی به  کشت و کار مناسب اند ، و برخی از خاکهای کم عمق بوده یا  شیب تندی دارند . پاره ای از خاکها  تقریباً برای همه  گونه استفاده  مناسب اند  واغلب با تحمیل زحمات زیادی به  کشاورزی  مناسب ساخته  میشوند . هنگامیکه  خاک بمنظور ایجاد  شهر ها و ساختمان بزرگراهها  استفاده  میگردند  ماهیت خود را به عنوان یک منبع  کشاورزی  از دست  میدهد و بنا بر این مناسبترین  شیوه  ها برای بهره برداری  درست از خاک  بخش مهمی از مدیریت  خاک است که بنام تنظیم مزرعه  نیز می  نامند.[3]

 

ارزش اقتصادی نمکیات و مواد ترکیبی خاک:

قسمیکه در فوق گفته شد »خاک یک  منبع اصلی است ، زیرا نباتات  که خوراک عمده انسان و حیوان رافراهم میسازد  از خاک بعمل می آیند . گرچه سلولهای نباتی  سهم عمده مواد خوراکی را  از عناصر دیگری ، مانند آب و هوا می  گیرند  ومیسازند ، هرگز نباتات نمیتوانند بدون وجود مقدار کمی املاح معدنی مانند کلسیم ها،پتاسیم ها ، فسفاتها ، نیتراتها ، سولفاتها ، منگنیز ها و غیره رشد کنند ... برزگران معمولاً وضع فزیکی و شیمیایی خاک را بقسمی تغیر میدهند  که برای نبات  مورد  کشت و کار  مناسب باشد ، زیرا به ندرت میتوان خاکی را یافت که عیناً همان موادی را که انسان  میخواهد ، دارا باشد  مقدار هزینه یی که  میتواند بزرگر  از حیث صرف  پول و کار گر  برای مناسب کردن خاک  خود متحمل شود ، بخودی خود یک مسأله اقتصادی است و آن اینست که دهقان بفهمد آیا در آمد  محصول ، ارزش صرف آن هزینه را دارد؟    کشورزان در زمینهای که دارای رس سنگین است می توان  مد یا ریگ ، خاکستر و غیره ریخت . با شخم زدن زمین هوا داخل خاک  میشود و از اثر هوا دیگی از سفت شدن خاک جلو  گیری مینماید .علاوه نمودن  کود و انواع  پارو باعث میشود تا از چسپیدگی خاک جلو گیری  شود ، کرمهای زمینی جانور های خاکزی ، مانند انواع موشها ، حشرات و جانوران ریز که در خاکها می زیند باعث آن  میگردد که ذرات خاک را از اثر تخلخل  به  هوا دیگی برساند که همۀ این   تمرینات مستلزم  صرف سرمایه  و تنظیم  مساعد و مناسب مزرعه  میباشد . مقصود عمده از  شخم زدن زمین رساندن آب و هوا بریشه  نبات  است زیرا آب وسیله تغذیه از طریق ریشه است ... یک جریب زمین که در آن درختان بلوط کاشته  میشود ، روزانه دوهزار گلن آب را جذب میکند . برای تهیه یک  پوند   علف 370 پوند آب لازم است .

در مناطق خشک  کشاورزان در تلاش دائمی هستند تا از تبخیر آب جلو گیری کنند . مواد شیمایی موجوددر جسم خاک در رشد نبات تاثیر فراوان دارد . برای نموی ریشه نباتات اقلاً چهل درجه فارنهایت حرارت در خاک لازم است . حیوانات ونباتات  زنده یا مرده، فسیل ها و بقایای  نباتات  خاک را مستعد  میسازد و به هوا رسیدگی میرساند در آن صورت ریشه  های گیاه بصورت درست میتوانند  در خاک نفوذ کنند  وآن مواد را به قطعات ریز تری تقسیم کند . باکتریا در دهلیز های که ریشه بوجود می اورد ، وارد فعالیت می شوند و در آب داخل خاک  تاثیر دارند . برگ و ریشه و بقایای نباتات خشک شده ، مواد ارگانیک یا آلی را بخاک علاوه  میکند . حیواناتیکه از گیاه  تغذیه  میکنند فضولات و سر انجام  جسد خود را بخاک  پس میدهند .» [4] 

 

نگهداری نیروی زمین:

گیاه و نبات زمین را از بین می برد ؛ از همین سبب زمین را شخم می زنند ، و ساختمان خاک را زیر و رو میکنند، انوقت انواع تخمها را در زمین می کارند . این تخمها از خاک تغذیه  میکنند و به  گیاه تبدیل می شوند و گیاه از اثر آبیاری و مراقبت  و حفاظت از آسیب های بومی رشد میکنند و بحاصل می رسند  حاصل  خرمن و از زمین برداشته  وبه  بازار ها یا انبار  ها انتقال می یابد . در این صورت است که  نیرو  وانرجی  خاک  توسط حاصل  برای همیش از خاک  جدا می گردد و  دوباره  پس بر نمیگردد در این صورت اگر به زمین  توجه  نشود  سال آینده  این زمین که خاک آن  مناسب به  کشت نمیباشد برداشت مناسب نمیدهند و از همین سبب در زمینهای زراعتی  تمرینات  مختلف صورت  می گیرد ، از قبیل تناوب زراعتی که  هر سال محصولات مختلفه را در زمین میکارند . در یک نوبت  از زمین   در یک یا دو فصل سال استفاده  نمیشود تا زمین در معرض شعاع  آفتاب قرار بگیرد و از اثر حیوانات و مایکرو اورگانیزمهای که  در زمین وجود دارد  خاک دوباره  رشد غذایی نماید . این  گونه زمینها را شخم می زنند بدون آنکه در آن  بذری افشانده شود . خاک تقریباً در مدت یکسال میتواند با هوادیده گی که تاثیر مستقیم در  تجزیه زرات  خاک در معرض هوا دارد  در سال آینده قوت  پیدا میکند و حاصل درست  میدهد . علاوه بر آن یک وسیله دیگر که معمولاً در نزد دهقانان کم زمین و قطعاتی که در جوار شهر ها  موقعیت دارند و در آنها معمولاً نباتات  تجارتی ، انواع سبزیجات کشت  میگردد زمین را توسط علاوه  کردن مقادیری از کود بار ور  میسازند . این کود ها میتوانند  کود های آلی باشند یا کود  های کیماوی که بطریقه صنعتی تولید می شوند و همچنان  از بقایای  بته  های نباتی  و برگها  منحیث کود سبز استفاده  مینمایند . ویک طریق دیگر نیز وجود دارد که دهاقین  خاکهای بکر و غنی را از  جا های دور می آورند و در زمین  علاوه و روکش میکنند که این طریقه باوجودیکه  زمین را مستعد به  کشت  میسازد یک طریقه خوب  بحساب میرود. [5]

 

ارزش اقتصادی آب:

آب جزء اساسی زندگی  جانداران را در روی زمین تشکیل میدهد بدون آن زندگی انسانها و جانداران و گیاهان  حتی تولیدات صنعتی محال می باشد . تاریخ شاهد است که تمامی  شهر ها و محلی که انسانها در آن زیست مینمودند در نزدیکی دریا ها و منابع آب ایجاد  گردیده بطور مثال ، ساختمان شهر بست  در نزدیکیهای رود هلمند ، آبادی قندهار در وادی نزدیک ذریای ارغنداب ،اعمار شهر بلخ و هرات  در نزدیکی دریای بلخ و هریروت و سایر شهر های خراسان  این  ادعا را ثابت  میسازد که آبادیها از قدیم الایام در نزدیکی و  مجاورت  رودخانه ها و نهر هایی که از آنها کشیده شده  است احداث شده  است . هر قدر که مناطق دارای آب کافی باشد و بتواند منبع  آب  اراضی زیادی را مشروب بسازد بهمان اندازه مدنیت  وآبادانی در آن  نواحی شگوفا شده  است . بطور مثال   شهر  بگرام در کناره و نزدیکی دریا های  پنجشیر ، شتل ، سالنگ و غوربند  موقعیت تاریخی داشته است که از هزاران سال در آنجا مدنیت  های بزرگی ریشه دوانده  وتا الحال موقعیت  کشاورزی خودش را  حفظ کرده  است . چنان است  شهر  جلال آباد  که در سر راه رود خانه های کابل و  پنجشیر و شتل و غور بند و سالنگ ، الینگار و الیشنگ قرار دارد که تمدن پر بار دوره بودایی  در هده بیانگر حد شگوفایی آنجا میباشد . بلخ با موجودیت  هژده  نهر آن که  از قدیم الایام در طول هزار سال پیشتر حفر شده بود . همچنان در تاریخ  های اساطیری خود نیز دارای مدنیت بسیار بزرگ  را نمایش میدهد . مدنیت اوستایی و کیش زردشت در  وادی پر بهار بلخ با موجودیت استوپه ها و یادگار  های ماندگار نشاندهنده تمرکز  کیش  های متعدد از قبیل زردشتی ، بودایی ، میترایی و غیره بوده  است  پس به این  نتیجه  میرسیم کهانسانها تابع مدنیت بوده و مدنیت  همیشه تابع  منابع  آب بوده  است.

قسمیکه  گفتیم از قدیم الایام فعالتهای اقتصادی همیشه از روی مقدار آب هر محیط مشخص گردیده  است . محصولات بر حسب میزان باران  و رطوبت حاصله در فصل ، کشت و کار می شود .همیشه سکنه نقاطی که دارای آب فراوان  نیست ، در زحمت  میباشند . اهمیت آب برای انسان ، فقط در محل های  خشک  و جا هایی که  گاهی در میزان تدریجی بارانهای آن وقفه  حاصل می شود ، معلوم  میگردد.

افزایش موارد استعمال آب در شستشو و نظافت و خنک کردن هوا و غیره  که البته  مربوط به بالا رفتن سطح زندگی انسان است ، در بعضی نقاط که سابق  پر آب محسوب میشد ، کمبودی آب را فراهم  آورده  است .

یقیناً قسمت عمده فعالیت اقتصادی انسان  عبارت است از میزان کردن  مقدار رطوبت در ترکیب سایر عوامل محیط . احتیاج  کشاورزی به  آب برای کشت  مناسب محصولات بخوبی واضح است، کمتر اشخاص به این فکر می افتند که هر چه تمدن  پیشرفت نموده و مردم شهری شده اند ، مصرف آب برای هر فرد  نیز زیاد شده  است و رفع این مشکل در سازمانهای اجتماعی مردم  مشکل  عظیمی را پدید آورده  است .بطور مثال فردی که در یکی از شهر  های پر نفوس دنیا از قبیل ، نیویارک ، شانگهای و یا سنگاپور زندگی میکند بطور وسطی  روزانه 75 گیلن آب که بیشتر از 350 لیتر میشود در حمام و آشپزخانه مصرف مینماید که اگر تعداد این شهر ها را بطور وسطی 5ملیون نفر در نظر بگیریم 1775000متر مکعب  آب در شبانه  روز ضرورت است . بنااً هر گونه کم آبی یا خشک سالی درمنابع آب این شهر ها خطر بزرگی را متوجه ساکنان آن  میسازد . همچنان کار خانه  های صناعتی نیز  یک مرجع بزرگ مصرف کننده آب میباشد.

بمقایسه نقشه  های تراکم باران  و جمعیت بخوبی میتوان دید که نفوس بیشتر در مناطقی گرد آمده اند که رطوبت بحد  متوسط 20انچ در سال میباشد که این اندازه بارندگی حد وسطی بین  زمینهای مرطوب و خشک ؛ اراضی ایکه از ده انچ کمتر باران در سال دارد بیابان  خشک محسوب میشود .

 

فرق بین کشاورزی جدید و کشاورزی سنتی قدیمی:

در دوره  های شاهان سامانی و  غزنوی و بعد از آن زمین به  تناسب نفوس آن وقت زیاد بود  وقطعات بزرگ زمین بدست دهقانان و مالکین زمین بصورت متناوب  زرع  میشد  . عوامل زیادی باعث میشد تا کشاورزان  نتوانند  بحد معمول از زمین خود حاصل بردارند و دلیل عمده آن  جنگ  های بود  که وقتاً فوقتاً  نیرو  های کاری اراضی زراعتی  را با خود  می برد و در جنگهای مدهش اکثر این  نیرو  های مولد  از پا در می آمد. علاوه بر آن  اوضاع نا مساعد اقلیمی خراسان که در مناطق خشک و کویری واقع شده بود با موجودیت کوههای خشک و عاری از گیاه زندگی مردمان این نواحی را تا کام  مرگ فرو میکشاند که در  بخش  های گذشته از  خشک  سالی   های دوامدار و اینکه  چه  ادبار و  بیچارگی ای بمردم رسیده  است زیاد صحبت کردیم . یک موضوع دیگر که  کشاورزان را از زمینداری دلسرد میساخت باج و خراج یا مالیه  های بود که به  این زمینها وضع  میشد  اگر سال نیکو  میبود و  کشاورزی بشکل  عادی پیشرفت  میکرد  حرفی نبود .اما تراژدی و غم از نقطه ای آغاز می یافت که میزان بارندگی بحد اقل آن  میرسید و با این عوامل نا مطلوب آفات  زراعتی  از قبیل حمله ملخ و سایر حشرات دست یکی میکردند و  محصولات زراعتی را ضایع مینمودند که در این گونه سالها نیز مطابق به سند ثبت شده در دفتر  های مالیه  حکومتی دهقان مجبور بود از  هیچ خود مالیه بپردازد که این حالت اکثراً جمعیت  های دهقانی را به کوچهای اجباری و جلاوطنی مواجه  میساخت که در همچو موارد از ارزش زمین میکاست و عاید سرانه در مجموع در کل کشور پایان می آمد .

همچنان در این دوران وسایل تولید و ابزار های کشاورزی سخت ابتدایی و نا کارآ بود که باعث ناتوانی  برزگر میشد . انسانها چنان که باید بر طبیعت مسلط نبودند . نیامدن باران باعث خشک شدن چاه  ها و کاریز ها گردیدیده در نتیجه باعث توقف فعالیتهای کشاورزی میگردید این  نقص فنی در تمام  کشور ها اهم از ارو پا و کشور  های آسیایی الی سالهای 1800م/1100هجری وجود داشت .

 

  نظریه مالتوس:

مالتوس در سال 1792 در رساله ای که بنام «جمعیت » منتشر ساخت گفت: « اگر افزایش جمعیت با ذخیره مواد غذایی هم آهنگی نداشته باشد ، قحطی ، بیماری های همه  گیر ، و جنگ آنقدر از نفوس بشری خواهد کاست  تا بین  جمعیت و مواد  غذایی  تعادلی پدید آید .» ولی امروز پیشرفتهای که در ساحه  کشاورزی و تکنولوژی  گیاهی و کشف وسایل ضد آبستنی ،مدت رسانهای اجتماعی برای کمک به خانواده ها، بطلان اندیشه  مالتوس را به ثبوت رسانده  ، بطوری که  می بینیم در بیشتر  کشور  های مترقی  نظیر امریکا ، روسیه  ، انگلستان و چین و المان با افزایش روز افزون  جمعیت ، مواد غذایی نیز فزونی می یابد و اثری از قحطی ها و بیماریهای قرون گذشته که ماحصل فقر و گرسنگی بود اصلاً بچشم نمیخورد . امریکا و کانادا با استفاده  از روشهای جدید ، نه تنها احتیاجات داخلی خود را تنظیم  میکنند ،  بلکه  ملیونها  تن گندم و حبوبات  به کشور  های نیاز مند صادر می کنند.صاحبنظران به این عقیده اند که اگر وسایل علمی جدید  بهمه  کشور ها راه یابد ، دنیای ما میتواند دو برابر  نفوس فعلی را  سیر کند .

خشکی مناطق خراسان=افغانستان :

از عهد  غزنویان و سامانیانو قبل از آن در  طول چندین  هزارسال اقوام کثیری در این محدوده  جغرافیایی زیست نموده اند . آنچنانیکه حالات اقوام و نژاد ها در این منطقه یکسان  نیست شکل و موقعیت  جیو بیولوژیک نیز در این  مناطق با مناطق همجوار خود  مشابه  نبوده ، حتی در یک ثانیه ای  از خط جغرافیایی آب و هوایی دگرگون و غیر مشابه بملاحظه  میرسد که از اثر موجودیت  پستی و بلندی  های  پیوست و پشت  هم،    این منطقه را به موزیم طبایع مختلف تبدیل کرده است . قسمیکه  جرافیای این سرزمین دیده  میشود دریا ها همه از کوههای هندو کش و بابا سر چشمه میگیرند  که نتیجه برف آبی میباشد که در طول تابستان با آب شدن  تدریجی  در رود خانه  های افغانستان در دو طرف این سلسله کوهها که از پامیر  تا بامیان و از بامیان  تا شروع مناطق بست و  هرات امتداد دارد . اما سالهای که بارندگی کمتر بوقوع می پیوندد آب این رودخانه  ها هم  کم میشود که جوابگوی  ضرورت  زمین های کشاورزی را  ندارند . بر علاوه  شاید از هزاران سال به این طرف آب اکثر رودخانه  های مهم این  منطقه  مانند  رود خانه  هیرمند ، آمو ومعاونین آن با رود  خانه مرغاب قبل از آنکه  مناطقی را در داخل کشور، آبیاری نماید بطرف فلات ایران و ریگزار   های ترکمستان تا به  اوران  جریان  پیدا میکند که در هیچ دوره ای از دوره  های طلایی پادشاهان و جهان کشایان این سرزمین منباب مثال غزنویان  توجه ای در این مورد  نشده  است . بنا بر تذکر تاریخ نویسان این قسمت  های از ایران باستان که منطقه وسیع  آسیای جنوب وسطی را تا به نواحی ترکیه امروزی در برداشته است و در آن جا پادشاهان  هخامنشی و ساسانی حکومت  های قوی داشتند از حدود ده هزار سال قبل از  مسیح : « هنگامیکه اروپای شمالی هنوز از یخ  پوشیده بود و جبال آلپ و پیرنه همچنان سرپوشی از توده  های یخ داشت ، شرق نزدیک می بایست از هوای مساعد  تری از اروپا  - بهره مند شده و در تمام مدت سال ، از باران وافر و فیاض سود جسته باشد ... درختان و گیاهانیکه امروز بصورت بیابان  خشک در آمده  است ، می روئید ...خشک شدن اراضی همراه بود با  عقب رفتن نهایی سرپوش یخ در حوزۀ اوریسیا  

غیر از این عامل طبیعی ، خرابی امور آبیاری از اثر جنگهای مدهش دوامدار و حمله اقوام و بیقیدی مردم در قطع درختان  و کندن  گیاهان ، سبب گردید که فرسایش و برهنگی دامنه  ها بر اثر باد  ها و جریان آب باران ، با سرعت بیشتری عملی گردد. پدیده  های نظیر چشمه  های  خشک شده ، مساکن و شهر های که از اثر عوامل اقلیمی و  شورشها ویران، ودهکده  ها و حتی شهر  ها متروک  گردیده و حتی جاده  های کاروان رو یکجا با این مدنیت  ها در اثر عوامل فوق در این منطقه از آیشیا  مؤید این  نظر است .[6]

 

غلات:

«برنج و گندم مهمترین مواد  غذایی و نانی دنیا بوده ، و انسان فقط موقعی سایر غلات را استفاده  مینماید که نتواند  به ارزانی برنج و گندم بدست آورد. برنج و گندم به خوراک انسان  پروتئین و نشایسته اضافه  میکنند،برنج باوجودیکه  نسبت به  گندم  کمتر  پروتئین  تولیید میکند باوجود آن از جمله  حبوبات  دلخواه انسانها به شمار میرود گندم یک قلم  عمده تجارت  محسوب میشود و مصرف سالیانه  آن  در کشور ما زیاد  میباشد انواع  گندم در دو فصل سال  کشت  می گردد  و به انواع  مختلف به  منظور  های خاص تهیه و به بازار ها عرضه  میگردد. در حکومت  های سابق  درافغانستان  سیلو  های زیادی بشکل فنی در اطراف کشور اعمار گردیده بود که این سیلو ها و یا ذخیره  گاهها با داشتن  ظرفیت  صد ها هزار تن  گندم   از جمله  ذخایر ستراتیژی ای بود  که در سالهای  خشکی و کم بارندگی و جنگ از ان  استفاده  میشد و یا  مواد خوراکی مورد ضرورت   قشله  های  نظامی و طلاب  مکاتب ، مامورین و کارمندان دولت و سایر موسسات، از  همین سیلو  ها  تامین میگردید . اما حالا که  نظام بازار در  کشور مستقر است این سیلو ها اکثراً باوجودیکه در اعمار آنها ملیونها دالر پول و هزینه بمصرف رسیده و در ظرف سالیان متمادی آباد  گردیده اند متروگ  گردیده و از آنجائیکه  وضع  زراعت بنا بر  نبودن امکانات بهداشتی کشاورزی و عدم کمک به کشاورزان در مواردتهیه و عرضه  کود کیمایی و  ادویه جات نباتی و حیوانی وقرضه  های مساعد برایانکشاف فعالیتهای دهقانان اکثراً صدمات بزرگی بر  پیکر محصولات  کشاورزی وارد آمده و تقریباً هفتاد فیصد  از  تقاضای مردم به  غلات و حبوبات از طریق واردات  گندم و برنج از  کشور های همسایه صورت  می گیرد و باوجود آنکه افغانستان یک  کشور زراعتی تعریف می شود تمامی  مواد مصرفی غذایی را که  متکی به  کشاورزی است از خارج وارد مینماید.

در جاها و مناطقیکه سطح زندگی نازل است مردم از زرت یا جواری  وباقلا نیز با اضافه نمودن در آرد  گندم تغذیه مینامیند و عموماً از  علف ها مخصوصاً رشقه و شبدر و در این اواخر  اسپراگس یا باجوره را نیز که  حاصل زیادداشته و رشد سریع  دارد در تغذیه  مواشی و طیور استفاده  میکنند. اما قسمیکه دیده  میشود در افغانستان و سایر  ممالک انکشاف نیافته احشام را بوسیله علف ، ریشه نباتات ، حتی کثافات و خاشاک  تغذیه مینمایند البته این روش تعداد حشم را محدود مینماید و گوشت را  کم و در ضمن  گران  کرده و گاهی کار بجایی میرسد که اغلب  گوشت را برای مزه دادن  بغذا مصرف میکنند نه بعنوان  یک غذا . افغانستان که از این امر استثنا نیست بهمین سرحد رسیده  است که اکثر فامیل ها نسبت گرانی و کم یابی گوشت را فقط بعنوان تغیر در مزه غذا آنهم برای یک مرتبه در هفته مصرف مینمایند. زیرا قیمت یک  کیلو  گوشت به 6 دالر امریکایی تخمین زده  میشود که عاید روزانه یک  خانواده بیش از 5 دالر امریکایی نمیباشد. روی همرفته در افغانستان اکثر خانواده  ها میکوشند تا کمبود پروتئین ایکه از طریق گوشت بدست می آید را با علاوه نمودن  ماش ، نخود ،  لوبیا و  سبزیجاتی چون کرم ، بادنجان سوسنی ترایی و بامیه جبران نمایند. مصرف  شیر باوجودیکه  افغانستان یک  کشور زراعتی است و تعداد احشام  مخصوصاً گاو  های شیری زیاد است اما باوجود آن  خانواده  ها ترجیح میدهند  که شیر را به  محصولات دیگر از قبیل روغن ، و قروت  خالص گردانند ولی در ظرف سه چهار سال اخیر  دفتر خواکه  و زراعت جهان ، یک سلسله  اصلاحات را در  نسل های گاو  های شیری و نحوه  بازاریابی محصولات آن از طریق اتحادیه  های تولید شیر و کارخانه  های پروسس و شبکه  بازار یابی و توزیع آن را اصلاح نموده در اکثر شهر های برزگ  نظیر کابل  مزار شریف قندهار ، هرات  قندز ، بغلان و هرات فرهنگ  استفاده از شیر که  همواره از طریق رسانه  های تصویری نیز  اعلان میگردد رو به بهبود است اما آماری در زمینه  تولید و مصرف شیر تا هنوز در کشور موجود نیست و یا لا اقل من  نتوانستم در دسترس داشته باشم.

 

جانوران و گیاهان :  

 

آب و هوای  هر  کشور بالای مردم و دولت آن  کشور  تاثیر می گذارد . بنا بر این ، این مطلب که آیا در طی تاریخ بشری  تغیراتی در آب و هوای  این  کشور  رخ داده یا نه ، جالب  توجه و مطالعه است سایکس و هانتینگون معتقد اند که از اطلاعات موجود میتوان چنین نتیجه  گرفت که در زمان قدیم ، فلات بین  سند وانتهای ایران و همچنان فلات  ماورای پامیر  تا  خوارزم و  سمر قند و باخارا و قرغزستان تا مجاورت  دریای خزر دارای آب و هوای مناسب و گوارا بوده است . که در اثر قطع جنگلات  ویا کدام عامل دیگری که نزد تاریخ شناسان دقیقاً شناخته  نیست دفعتاً مناطق آسایای میانه به  خشکی می گراید و ملل اریایی که اکثریه  کشاورز و مالدار بودند لاجرم از آن  مناطق بسوی شرق (هند) و غرب فلات موجوده ایران کوچ میکنند تا خود  واحشام شان از شر  این تغیر ناگهانی در امان  بماند (مشرق زمین  گهواره تمدن  ویل دورانت) عواملی که در بالا ذکر شد با عوامل انسانی  از قبیل جنگها ، که باعث تخریب مزارع و قطع  جنگلات و تخریب  سر کها ویا بند  های  ذخیره آب حالت موجوده را بار آورده  است . نمونه  های این تغیرات در آب و هوا در ناحیۀ بین آسیای مرکزی  و مدیترانه بخوبی مشهود است ( رجوع شود به کتاب ساکنین قدیم و جدید  عربستان، بقلم فیلد  موره ، 1931م ص ، 52تا 848)

چون کشاورزی وابسته به اقلیم است و حشام  مستقیماً از اثر  تولیدات  کشاورزی ازدیاد می یابند بیشتر انواع  کشاورزی تابع نوساناتی اند که غیر قابل پیشبینی طولانی و یا کوتاه مدت در شرایط جوی است .اقلیم از جمله عناصر مخاطره زا است که اکثراً باعث از میا ن برداشتن و تباهی محصول و حشام  نیز میگردد . در افغانستان در سالهای  که بارندگی صورت نمیگیرد و یا کمتر صورت  میگیرد حتی حشام را نیز  نابود  میسازد. در این متن مخاطره اقلیمی را میتوان بصورت هر نوع  وضعیت اتمسفیری (یعنی هوای واقعی )  که میتواند با گیاهان زراعی ، دامها یا ساختمانهای کشاورزی  صدمه زده  یا آنها را از بین ببرد و باعث کاهش در تولید و یا در آمد  گردد.. حدّی از نوسانات اقلیمی که  مخاطره آمیز است  بستگی به تعداد  متغیر ها دارد و از یک طرف شامل ، زمان وقوع ، شدت یا دامنه و طول مدت حادثه و از طرف دیگر شامل  ، مرحلۀ نمو و مقاومت ذاتی گیاه زراعی یا تیپ دام  می شود . گیاهان و دامها معمولاً در طی فصل رشد و بخصوص در مراحل اولیه رشد خود حساستر هستند ، در حالیکه  گیاهان زراعی دارای دورانهای بحرانی یا مراحل مختلفی از نمو  هستند که در آن شرایط نا مساعد محیطی ، شدیداً تولید  محصول قابل برداشت را کاهش  می دهند. [7]

    

 


 

[1] آشنایی با علم اقتصاد ، تالیف لودویک اچ . ام ای ، ترجمه علی اصغر هدایتی ، ص3

[2]   همان ، ص 31 ه بعد

[3]   شناخت خاک ، تالیف مایکل جی سنگر  و دونالد ن.مانس ، ترجمه دکتر غلام  حسین حق نیا ، عضو  هیأت علمی دانشگاه فردوسی مشهد بهار 1375 ، انتشارات دانشگاه  فردوسی مشهد ، صص االی 47 با تخلیص.

[4]   جغرافیای اقتصادی ،ترجمه فتح الله حکیمی  24 با اختصار و اضافات.

[5]   همان ، ص 60

[6]   شرق نزدیک در تاریخ ،  ترجمه داکتر قمر اریان ، ص14 با اختصار ؛ رک تاریخ اجتماعی ایران ، پیشین ، 76 تا 80

[7]   بوم شناسی  کشاورزی ، تایف جی تایوی ، ترجمه داکتر عوض کوچکی و مهندس محمد  حسینی ،  دانشگاه فردوسی مشهد ، 1374

 

 

 

++++++++++++++++++++++

'

 

 بخش شصت و دوم

جامعه و طبقات اجتماعی

 

 

جامعه و طبقات  در دور غزنویان – مفهوم طبقه و طبقات – وضع مختلف طبقات  در خراسان بعد از استیلای اسلام- پایگاه طبقاتی – حقوق اجتماعی  مردم در پایگاه طبقاتی دولت  ها – طبقه ممتاز در ساختماهای قدرت دولتی -  تجمل و خوشگذرانی پادشاه غزنوی (مسعود)-  عدم جواز شرعی استفاده پادشاهان و اراکین دولت از منابع  و وجوه مالی عامه -  نظر امام غزالی و علمای اسلام در این مورد.

 

 اشتباهات روز افزونی که امروز فرا  راه  پیشرفت و ارتقاع  اکثر جوامع انسانی قرار میگیرد ناشی از احساسات و عصبیت  های قوم  گرایانه و  تبار گرایانه ای میباشد که نمیگذارد جامعه و مردمی که در آن  محل هستند  صادقانه  در کنار هم  به زیست  بهی خواهانه خودبرسند و از همین سبب است  که سران  هر طبقه ای در هر موضع ای از تاریخ  کوشیده اند تا زبان ، عقاید و فرهنگ  حاکم بر خود را در تمام  جامعه  مسلط گردانند  که نتیجتاً باعث  از هم گسیختگی بافت  های اجتماعی جامعه میگردد. چنانچه امروز در کشور خود مان افغانستان می بینیم  که اقوام  پشتون بخاطر اینکه همه  چیز را در یک مقطع زمانی  کوتاه پشتونیزه ساخته باشند عقاید شان  را بر گرده  سایر اقوام که عمر ها با هم  خارج از گیرو دار بازیهای سیاسی برادرانه با هم زیست نموده اند نتیجتاً همه را در مقابل همدگر در صف آرایی قرار داده اند بقسمیکه هر روز  بروی هم  تیغ میکشند که  این  وضع مترقی ترین جامعه انسانی را از رفاع و آسایش  عاری میسازد.

 

جامعه و طبقات:

برای اینکه موضع طبقاتی خراسانیان  را در عهد غزنویان  بصورت درست ریشه یابی کرده باشیم بر میگردیم بر جامعه طبقاتی اقوام اریایی در چند هزار سال قبل یعنی در زمان ساسانیان ، از آنجائیکه حکومت عیلام  ودولت ماد و هخامنشی بهترین معرف یک جامعه طبقاتی است پرداخت.این دولت  های باستانی هم مانند ( اخلاف خود  غزنویان ) هدفی بجز حفظ نظام اجتماعی و طبقاتی و جلو گیری از عصیان بردگان  و مردمان پایان طبقه اجتماع (عناصر محروم) نداشته اند . ولی در بین این فرمانروایان «گوماتا» علی رغم داریوش ، ظاهراً متکی به طبقات محروم بود و با بخشودن مالیاتها  والغای بیگاری ، میخواست در این رشد روز افزون همه را شریک سازد. ولی دیده  میشود که داریوش به کمک طبقات فرمانروا از این جنبش بشدت جلو  گیری کرد. دیا کونوف در تاریخ خود در این مورد روشنی انداخته می نگارد : پس از پایان کار گوماتا ، داریوش با قیامها و مخالفتهای زیادی  رو برو گردید؛ از جمله شخصی بنام «فرو تیش » که خود را از خاندان  کیا  کسار می شمرد ، در راس یکی از شورشها قرار گرفت  در صدر قیام دیگری یکنفر  پارسی بنام « وهیز داته »قرار گرفت که از مفکوره  وراه گوماتا پیروی میکرد . هر دو شورش  بصورت  نظام مردمی در آمده بود ولی این دو قیام نتوانست زنجیره  طبقاتی آن عصر را که بر  پایه  های حفاظت از دودمانهای سلطنتی استوار بودشکسته و در ان تغیری رو نما سازد .قیام سوم که بنام قیام مرگیانا (بخشی از ایالت باکتری [بلخ] ) به رهبری شخصی بنام «فرادا» صورت  گرفت که از جمله قیامهای همگانی بخاطر شکستن زنجیره  ها و تعلقات  طبقاتی بود.

در زمان داریوش شیوه تولید برده داری ، تقسیم کار ، بسط و توسعه سازمانهای  اقتصادی جامعه آنروز هخامنشیان را به  جلو  میراند ، که در مجموع  گامهای ترقیخواهانۀ آن  عصر محسوب میشد . از وضع اجتماعی مردم در دوره اشکانیان معلومات کافی نداریم و لی  پسانتر ها می بینیم که در عهد ساسانیان وضع و موقعیت هر یک  از طبقات  مشخص میگردد.که  پیشه وران و کشاورزان کار  های تولیدی را انجام  میدهند و قشر مالیه  پرداز نیز میباشند .و نجبا و اشراف و روحانیان  جزء طبقۀ ممتاز بحساب می آیند . در این  حالت  تغیر جامعه  حتی نا ممکن بود و طبقات  کشاورزان و پیشه وران نمیتوانستند در صف نجبا و روحانیون یا دبیران قدم گذارند . در بهبوحۀ همین بی عدالتی ها قیام مزدک و یاران او به ظهور رسید .ولی از آنجاییکه، این قیام ریشه عمیق اجتماعی نداشت بدست خسرو انوشیروان سر کوب شد .و این  در حالی بود که  اعراب خود شان را در پناه یک دین  جدید متشکل و متحد ساخته بودند که به ملل همجوار وعده مساوات و برادری میدادند.

مهمترین  گزارش  تعین کنده  عصر سامانیان  حکایت نامه  مشهور «تنسر» بود که مردم را به چهار طبقه  تقسیم کرده  بود، که در بالای عموم طبقات  پادشاه  قرار داشت . طبقه اول  اصحاب دین  که شامل مغان و موبدان ، مغان اندرز بد ،هیربدان ، دستوران ،  حکام و عباد و زهاد و سدنه و معلمان می باشد .

طبقه دوم  جنگجویان و مردان کارزار، که بدو قسمت سواره و پیاده  تقسیم می شدند ، و از حیث مراتب و اعمال  بین آنان اختلاف فراوان وجود داشت . طبقه سوم  شامل دبیران  و محاسبان  یا کتاب داران رسائل و حسابداران و قضات و دادوران و وقایع نگاران و اطباء و شعرا و منجمان می گردید . وطبقه  چهارم که در حقیقت اکثریت زحمت کش  جامعه را تشکیل میداد ، شامل کشاورزان پیشه وران و صنعتگران و بازرگانان میگردید ؛ که از آن میان ، گروهای اخیر جزء طبقات مولد جامعه بودند که بار سنگین  مالیاتهای گوناگون  را بدوش می کشیدند .[1] 

نامه «تنسر» بهترین معرف حدود و قیود طبقاتی در آن روزگار است که شمۀ از آن را خواهید خواند: «فساد بیوتات ودرجات  دو نوع است :یکی آنکه خانه را عدم کنند و درجه بغیر (حق) وضع  را دارند یا آنکه با حساب خود بی سعی دیگری عذوبها و جلالت قدر ایشان  باز گیرد ، و اعقاب نا خلف در میان افتد ، اخلاف اجلاف را شعار سازند ، و شیوه تکرم فرو گذارند، و وقار ایشان پیش عامه   برود، چون مهنه به  کسب مال مشغول شوند و از ادخار خشم باز استند و مصاحره با فرو مایه و نه کفو خویش کنند ، از آن توالد و تناسل ، فرومایگان پدید آیند که به تهجین (یعنی پست کردن) مراتب ادا کنند ، شهنشاه برای ترفیع و تشریف مراتب ایشان آن فرمود  که از هیچ آفریده نشنیدیم ، و آن ، آن است که میان اهل درجات و عامه  تمیزی ظاهر و عام بادید آورد . به مرکب و لباس و سرای و بستان و زن و خدمتگار ، بعداز آن ، میان ارباب درجات  هم تفاوت نهاد و بمدخل و مشرب وحظ و محل فراخور  خود بشناسند؛ چنانچه هیچ عاصی با ایشان مشارکت نکند در اسباب تعیش ، و نسب و مناکحه منظور باشد از جانبین ... و من باز داشتم  از آنک ، هیچ مردم  زاده زن عامه خواهد  تا نسب محصور ماند ، و هر که خواهد  میراث  بر آن  حرام  کردم ، و حکم کردم تا عامه  مستغل املاک بزرگزادگان  نخرندو در این معنی  مبالغت روا داشت .» [2] 

باید دانست  که  قبل از ظهور و اشاعه دین  اسلام  در توراة و انجیل نیز تعالیمی  علیه  ستمگران و مال اندوزان  آمده بود. چنانچه در توراة در سفر تثنیه باب 15 ، آیه 7 آمده است : « اگر تو در یکی از دروازه  هایت در زمینیکه یهوه  خدایت بتو می بخشد ، یکی از برادرانت فقیر باشد ، دل خود را سخت  مساز و دستت را بر برادر فقیر خود مبند. » و همچنان در باب 24 ، آیه 14 مذکور است :« بر مزدوری که فقیر و مسکین باشد ، دل خود را سخت مساز ، خواه از برادرانت و خواه از غریبانیکه در زمینت  در اندرون دروازه  های تو باشد ظلم  منما »

و در انجیل آمده  است :« گنجها برای خود بر زمین میندوزید ؛ جاییکه بید  و زنگ زیان می رساند که دزدان نقب می زنند و دزدی مینمایند ، بلکه  گنجها بجهت خود در آسمان بیاندوزید ... زیرا هر جا که  گنج تست دل تو نیز  در آنجا خواهد بود .» [انجیل متی ، باب ششم آیه 19].

چنانیکه قبلاً اشاره  کردیم در دین اسلام  مانند دیگر ادیان ، مردم را به رعایت حال فقیران ، مستمندان  و یتیمان و بردگان فرا میخواند ، اما بشریت را به الغای  طبقات و مساوات اجتماعی و اقتصادی دعوت نمیکند  ولی در تعالیم قرآن راه  های وجود دارد که انسان را در راه  مساوات و  مروت بهمدگر از  طریق انفاق و ترحم  تشویق و دعوت میکند دراین خصوص قرآن فرموده  است :

«...نحن قسمنا بینهم معیشتهم  فی الحیاة الدنیا  و رفعنا  بعضهم  فوق بعض درجات  لیتخذ بعضهم  بعضاً سخریا...» [3] :( بعضی از آنها را بر بعضی ، از جهت مراتب و درجات قرار دادیم تا برخی از ایشان بعضی دیگر را بکار گیرند.) نیز میخوانیم: «...والله فضل بعضکم  علی بعضی فی الرزق...» [4] ( خدا رزق بعضی از شما را بر بعضی دیگر فزونی داده است .)

:« انما الصدقات للفقراء والمساکین  والعاملین  علیها والمؤلفة القلوبهم و فی الرقاب  والغارمین  وفی سبیل الله  و ابن السبیل...» . [5] (مصرف صدقات، نیست مگر مختص فقیران، عاجزان ، متصدیان ، اداره صدقات و برای تألیف قلوب و آزادی بندگان و قرض دادن در راه خدا و براه درماندگان ).

و اعبدوا الله ولا تشرکوا بشیئاً وبالوالدین احسانا و بذی القربا و الیتامی و المساکین والجار ذی القربی و الجار الجنب والصاحب بالجنب و ابن سبیل  و ما ملکت ایمانکم ...» [6] (خدای یکتا را بپرستید و هیچ  چیزی را شریک او نگیرید و نسبت به پدر و مادر  و خویشان و یتیمان و فقیران و همسایه  خویش و همسایۀ بیگانه  و دوستان موافق . رهگذران و بندگان و پرستاران  که زیر دست شمایند – در حق همه  نیکی کنید .)

 

مفهوم طبقه و طبقات :

جرجی زیدان مردم  را در عصر عباسیان  بدو طبقه عامه  وخاصه  می نویسد  هر یک از این دو طبقه  دسته های کوچکتری همراه دارند .

خلیفه و خانواده او یعنی هاشمیان ، از حقوق و امتیازات زیاد ی بر خوردار بودند .« خلیفه در مواقع رسمی روی تخت می نشست ، و هاشمیان رو بروی وی بر صندلی می نشستند و سایر مردم روی فرش یا توشک . هاشمییان غالباً دارای معاش و مسمری دائمی بودند که معین بوده و از بیت المال می گرفتند ؛ به علاوه انعامها و جایزه  های از خلیفه  نیز در یافت می نمودند ؛ به خصوص خلیفه  از آنها بیم  میداشت ، دست و زبان آنها را با هدیه و جایزه  می بست ... آنها را به  عیش و نوش مشغول میداشت و از فکر خلافت و فرمانروایی دور نگه میداشت ، به این ترتیب هاشمیان مثل شهزاده  های شرقی ، مردم سعادتمند و مفت خوری بودند  که از افتخارات و اموال دولتی و احساس کمترین مسئولیتی  بهره مند  میشدند و عمر خود را در کاخها به  عیش و نوش بسر می بردند .یکی از آنها محمد بن  سلیمان هاشمی  و مستغلات بیشتر از پنجاه ملیون درهم و در آمد روزانه وی ، یکصد هزار درهم بود (مسعودی ج، 2، ص188)

دیگر از طبقات ممتاز آن دوران غیر از هاشمیان ، رجال دولت  یعنی  وزیران ، دبیران و سران سپاه  و کارمندان عالی رتبه دولت را باید نام برد که بیشتر از موالی و ایرانیان و خراسانیان بودند مانند :( آل برمک ، آل ربیع ، آل سهل، آل وهب ، آل خاقان ، آل فرات ، آل خضیب، آل طاهر ، . غیره  ) و علاوه بر اینان  سپاهیان ، ندیمان ، همدستان ، بزرگان ، ، موالی و خدمت گزاران  همگی کما بیش از مضایایی بر خوردار بودند » [7]             

 

فضل بن یحیی(برمکی) در مورد طبقات اجتماعی چنین داوری کرده  است : اول پادشاهان که از روی شایستگی دارای آن مقام بلند  هستند ؛ دوم وزیران که بواسطه هوش و خرد ، مقرب آستان  پادشاهان اند ؛ سوم بزرگان قوم که ثروت بدست آوردند ، چهارم مردمی که به واسطه فضل و کمال ؛ و بقیه توده  مردم ، مانند کف دریا و اب گندیده ، چار پای احمق و نادان  هستند و جز خواب و خوراک هدفی ندارند .

 اختلافهای طبقاتی در خراسان بعد از ظهور کشور کشایها و فتح  روم  وفارس بدست  مسلمین  آشکار شد و این اختلاف تا حالا وجود دارد و کدام تغیری مثبتی دال بر خوب شدن اوضاع اجتماعی طبقات مردم  رو نما نگردید . این اختلافات شدید طبقاتی از  زمان خلافت بنی امیه شروع شد و در خلافت عباسیان تا اوج راه  پیمود و تا امروز نه تنها ،در بین جامعه مسلمانان وجود دارد بلکه در بد ترین شکل ان در بین سایر امم و ملل نیز وجود دارد . مخصوصاً این اختلاف  طبقاتی و  کاست  ها  در  شبه قاره  هند و کشور  های افریقایی به  کثرت بملاحظه  میرسد .

در کتب ادب دری شرح و وصف ثروت بازرگانان حیرت انگیز است . طلا ها و جواهراتی را که  سلطان محمود  غزنوی در نتیجه فتوحات خود از سرزمین هند آورد ودر نمایشگاه بزرگی که همۀ ملل  دور و اطراف  خراسان را بشمول  نماینده  خلیفه بغداد در  غزنی برای دیدن آن ،دعوت کرده بود، هوش از سر همه مدعویین ربوده بود ولی این  دولت بخزینه  پادشاهان  غزنوی دیری نپائید و بعد ازمرگ امیر محمود یک مدت کمی  همۀ آن یا در عیش خانه  های مسعود بخرچ رسید و یا هم به  جیب  فرماندهان ، کار مندان ارشد و سپاهیان و  خانواده  های دربارو ستایشگران، رامشگران و خنیاگران، فراشان  و شراب چینان ؛ و در دقایق آخر زندگی این پادشاه آن همه  گنج باقی مانده  بدست غداران و غارتگران یکجا با جان  مسعود از میان برداشته شد . من در قسمت  های  گذشته  از اوضاع نا بسامان اقلیمی و حوادث طبیعی در بخش  پنجاه و سوم جلد سوم(امپراتوری غزنویان به پایان خود نزدیک  میشود)، حرفهای داشتم که  نمایانگر آن بود که شهر غزنینی در زمان یکی از ملوک  غزنوی از اثر  گرسنگی و  سختی آذوقه و  نبود آب وباران بکلی متروک  گشته بود که بجز قصر پادشاه و اطرافیان آن  چیزی از نفوذ باقی نمانده بود.

بهمین ترتیب  پولهایی که  از عرق کف دست   کشاورز وسایر اهل کسبه  جمع  میشد با بذل و بخشش خلفا و پادشاهان  بمصرف میرسید ذوالرمه شاعر مشهور عرب  میگوید : « پولهایی که  من بدست آورده ام  ارث کسان من  نیست ، دیه هم  نیست ، از راه حرام هم نگرفته ام ، بلکه خدمت بزرگان رسیده ام و از آنان در یافت داشته ام .»  همانطور که بزرگان بذل و بخشش میکردند  مردم  نیز مجبور بودند غیر از مالیات و عوارض گوناگون ، بفرمانداران کنیز ، غلام و رخت و لباس و پول و شتر و استر و غیره بدهند . فرماندار نیز مجبور بود برای تثبیت وضع خود  هدیه  ها را (سالانه) بمقامات بالا تر بدهد ،در غیر آن فرماندار متمرد بشمار می آمد  و از کار بر  کنار میشد .

مورخ نامدار  ابوالفضل بیهقی  بدون  توجه به  نقش تولیدی و  اجتماعی مردم  می نویسد:« خیمه مسلمانی مُلک است و ستون  پادشاه و تناب و میخها رعیت . پس چون نگاه  کرده اید اصل ستون است  و خیمه بدان بپا ست . و هر گه وی سست شد و بیافتاد ، نه خیمه و نه طناب و نه  هیچ ماند.»

مقرنزی در کتاب اغاثة الامه بکشف الغنه ، طبقات اجتماع را بدین سان  تقسیم کرده  است :

1.     اهل دولت

2.     توانگران، از قبیل بازرگانان و منعمانی که در راه رفاه و آسایش  بسر می برند.

3.     کسبه یی  که نسبت به تجار  طبقۀ متوسطی هستند و بازاریانی که  معاش خود را از خرید  و فروش بدست می آورند.

4.     فلاحت  پیشگانیکه بکار کشت و کار  می پردازند و ساکنان مزارع .

5.     بینوایان و تهی دستان  که اکثریت فقهیان و طلاب  علوم را تشکیل میدهد

6.     پیشه وران و کار گرانی که  در صنایع کار میکنندو مزد  می گیرند.

7.     مستمندان و بینوایانیکه از راه تکدی معاش خود را بدست می اورند. [8]

 

در تاریخ بشر زمانیکه وسایل تولیدی و فرهنگ جامعه مراحل ابتدایی خود را طی میکند معمولاً افراد جامعه وضع اجتماعی یکسانی دارند  ومالکیت خصوصی به مرحلۀ نمی رسد که طبقات  مختلف المنافع در برابر یکدیگر صف آرایی  کنند. در چنین جامعه ای ، و هر فردی میتواند بر حسب سن ، جنسیت و نیروی بدنی و فکری خود به فعالیت ثمر بخشی دست بزند . ولی پس از آنکه در اثر تکامل افزار های تولید ی تولید اضافی میسر گردید ، عده ای بر آن شدند که  از نیروی کار دگران بهره  گیرند. به این ترتیب اندک اندک اختلاف طبقاتی  که در نتیجه آن طبقات  مختلف  اجتماعی که در فوق ذکر آن رفت بمیان آمد و شگاف بین   اشخاص غنی و فقیر بیشتر شد . جنگها به اوج و گسترش خود رسید و اسرای جنگی را به بردگی فروختند و در نتیجه  نظام برده داری آغاز گردید و به این ترتیب جامعه به طبقات مختلف تقسیم گردید و این  وضع  در بد ترین  حالت آن  تا هنوز ادامه دارد .

«یک جامعه دارای یک جهان  بینی متجانس  نیست ، بلکه  هر یک از طبقات  جهان بینی مخصوصی دارند و با موازین خاصی امور و اشیا را ارج گذاری میکنند... اعضای طبقه بالا عموماً از مالکیت خصوصی و آزادی فردی دفاع و با تقویت طبقه کار گر  مخالفت  میکند در صورتیکه رفتار طبقات دیگر چنین  نیست .» [9] بقول یکی از دانشمندان جامعه شناس، کسانیکه به  کلبه  های محقر و با شرایط نا مساعد  گذران  میکنند با قصر نشینانیکه از محرومیت و ستم  نصیبی ندارند  یکسان فکر نمیکنند و جهان بینی و معتقدات واحدی ندارند.

چنانچه  «هر کودکی به هنگام زادن  و مطابق فرهنگ آن آن طبقه ، دارای نوعی شعور، و نیز موافق پایگاه اجتماعی  ان طبقه ، امکاناتی برای رشد  و کسب سعادت  می یابد .ولی از بستگی ابتدایی فرد بیک طبقه لازم  نمی آید که فرد  همواره در طبقه اصلی خود بماند ، بعباره دیگر ممکن است  شخص در جریان زندگی از  طبقه اصلی ببرد و به طبقه دیگری بپیوندد.» [10]

موریس دوورژه دانشمند فرانسوی در پیرامون طبقات  چنین می نویسد :«تاریخ کلیۀ جوامع  تا امروز ، تاریخ مبارزات طبقاتی  است .» این جمله که بیانات اشتراکی سال 1845 م بآن آغاز می شود فکری را که به آن تازگی که تصور میشود بیان نمیکند.

در هر جامعه ای اختلاف میان طبقات دارا و نادار امری اساسی است . دسته نا دار تلاش میکند تا جای  طبقه دارا را بگیرد و این تضاد تا آنجا که به قدرت مربوط می شود سیاسی است و همیشه هم بقدرت مربوط می شود .مارکسست ها عقیده دارند که دو طبقه مقابل هم قرار دارند : طبقه ای که  برای زیستن جز نیروی کار خود چیز دیگری ندارند و طبقه ای که افزار های تولید را بدست دارند .

در جوامع بشری موقعی میتوان از برابری و برادری سخن  گفت که تضاد  های شدید طبقاتی  از میان بر خیزد  و دولت و هیأت حاکمه از تمام سکنه  کشور حمایت کنندو به همه امکان دهند که نه تنها از  ضروریات زندگی ، یعنی خوراک  و پوشاک  و مسکن ، بهره مند شوند ، بلکه احتیاجات درجه دوم مردم ، یعنی وسایل تفریح و تفنن و امکان رشد معنوی نیز در دست رس عموم قرار گیرد.در غیر اینصورت دولت  تبدیل به دستگاه تعدی  یک طبقه بر طبقه دیگر خواهد بودو با وسایل و امکاناتی که در اختیار دارد «این تعدی را قانونی و مستحکم میکند»

در تاریخ ملل دنیا بسا جریانهای قوی ای رو نما گردید که ادعای بر پایی یک حکومت عدل وانصاف را بر پایه های زیست همگانی در موجودیت عدم جامعه طبقاتی ، و در این راه  پیشرفتهای در قاره اروپا ، آسیا و امریکای لاتین صورت  گرفت . اکثراً از متفکرین جامعه و فیلسوفان نامدار از قبیل مارکس و انگلس اساسات این جامعه را  که در آن استثمار فرد از فرد هر گز گنجایی ندارد ، پی ریزی گردید .

 بعد از انقلاب فرانسه و دوره رنسانس که علمای جید آن دوره  تاریخ اروپا را خواستند به آزادگی و شکوه برسانند ظهور کردند و قدرتهای تفکری پا  بمیان گذاشتند و این  عصر، را در تاریخ بنام  ،عصر، آزاد اندیشی، نام گذاری  کردند . ولی زمانیکه بلشویکها در اثر یک کودتای خونین  که منجر  به از میان رافتن خاندانهای سلطنتی (تزار ها) روسیه شد ، دولت  سوسیالستی  در روسیه برهبری لینین ، استالین و تروتسکی و سایرین ایجاد و این «کودتا» را بنام انقلاب مارکسیستی لنینیستی نامگذاری کرده و  کشور روسیه را بنام  کشور  شورا ها، یا (اتحاد جماهیر شوروی سوسیالستی) نام  گذاشتند . ولی دیری نپائید که در میان  حزب  بر سر اقتدار روسیه انشعاب و جدایی افتاد و به بلشویکها و منشویکها  تقسیم شدند که در نتیجه بعد از جنگ جهانی دوم  این  کشور دارای یک قدرت  بیروکراسی بزرگ در  منطقه و جهان شد . ولیدر این  سیستم جدید حکومت، دیده شد که کار گران، بدون اینکه  امتیازی بدست آورده باشند  در جنگهای به اصطلاح  میهنی و جنگهایی که بخاطر گسترش پرولتاریای جهانی در اطراف و اکناف جهان جریان داشت  کشته  می شدند . طبقه بیروکرات و اعضای  حزب کمونست روسیه، دارای زندگی عالی شدند ولی بر عکس  این تغیر حکومت در وضع زندگی کار گران مخصوصاً کار گرانیکه در معادن و یا در زمینهای زراعتی دولتی  کار میکردند چیزی به ارمغان نیاورد که در نتیجه  در اخیر قرن بیستم همان  حکومت نام  نهاد کمونستی نیز از پا در آمد و منحل شد. و آرزوی  ایجاد  جامعه بدون طبقات  بیکی از آرمانهای «زمان» تبدیل گردید .

 

وضع طبقات مختلف  بعد از  اسلام:

با پیدایش نهضت اسلامی و انتشار شعار های بشر دوستانه آن  مردم امید وار بودند که  اسلام به حمایت طبقات محروم بر خیزد  و به اختلاف عظیم طبقاتی و حدود و قیود  پیشین پایان بخشد . چنانچه در زمان رسالت   پیامبر اسلام  محمد (ص) و خلفای راشده  این حدود مراعات میشد و منزلت  هر کسی مطابق  به تقوی و توانایی های ذاتی اش سنجیده  میشد و در  نزد پیامبر اسلام فرق غنی و فقیر  محسوس نبودالی به تقوی و بزرگواری شخص ، چنانیکه آنحضرت  در پایان   هجرت از مکه بمدینه داخل  شدند تمامی  ثروتمندان مدینه  در آرزوی این بودند که  آنحضرت بخانه آنها رحل اقامت افگند . اما آنحضرت  این آرزوی  آنها را  نپذیرفت و در خانه ابو ایوب انصاری که از مردمان عادی و فقیر  مدینه بود فرود  آمد . در آن زمان نبی کریم (ص) هر کسی را به اندازه  تقوایش می ستود و قدر مینمود  و در نزد او شهری وبادیه  نشین هر دو یک سان پذیره  میشد. ولی با تأسف که این  وضع زیاد دوام نیاورد   واین آرزو که اختلاف عظیم طبقاتی و حدود و قیود پایان پذیردکاملاً عملی  نشد ، بلکه  سی سال پس از رحلت پیشوای اسلام و سپری شدن  عصر خلفای راشدین ، روش آزاد منشانه  پیامبر و یاران راشده او فراموش گردید و در دوران خلافت  بنی امیه اسلام از رشدی که پیامبر اسلام آنرا پایه  گذاری کرده بود  باز ماند  و چون حزب و جمعیتی ،متشکل و مؤمنی برای رهبری مردم وجود نداشت وخلفای اموی  نیز بر بنیاد  های فرمانروایان و پادشاهان عمل میکردند جامعه اسلام از رشد کافی عقب زده شدند ، زمام کار ها بدست کسانی افتاد که که ظاهراً دعوی تقوی در مسلمانی میکردند  ولی عملاً به  هیچیک از تعالیم اسلام و سنن خلفای راشدین پابند نبودند .

بهمین جهت دیری نگذشت که بار دیگر شبه جزیره  عربستان و کشور های تابع خلفا ،(خلفای شرقی بنی امیه و بنی عباس) خلفلافت مغرب( به سرکردگی مور ها در اسپانیه) و خلافت (فاطمیان مصر) اثار اختلاف طبقاتی ظاهر و در زمان یزید  که  حضرت  حسین ابن علی، (رض) میخواست پرچم، آیین تقوی و استقلال امت اسلامی را بلند کند و آنچه  که عدول از دست آورد  های اسلام توسط  یزید، بن ماویه ، را  جلو بگیرد با حملۀ  مسلحانه و ویرانگری درنزدیکهای کوفه مواجه شد که در نتیجه  آنحضرت با اعضای خانواده و یارانش قتل عام  گردیدند ولی بیباکی و ظلم و عشرت طلبی  همچنان در بین خلافت های  اسلامی، عام شد.

پس از پایان خلافت یا حکومت بنی امیه و استقرار خلافت عباسیان ، قیامهای عمومی  مکرر از جانب خراسانیان که اعراب آنان را بنام موالی  در تاریخ یاد کرده اند،علیه بیداد گری اعراب یا عمال ایرانی آنها سرکوب میشد ، و سر آنجام حکومت طاهریان، صفاریان ، سامانیان و غزنویان ، سلجوقیان، رویکار امدند و با ایجاد این حکومت  ها زمینه رشد اقوام  و ملل خراسانی فراهم گردید و در این مرحله انتقال«طبقاتی» از مرحله پایانی «طبقات اجتماعی»  به «طبقات بالایی» آسان تر شد  تا جایی که بعضی از غلامان بمقام وزارت  وسپه سالاری ارتقاء یافتند .و بعضی از غلامان در  دربار سامانیان  به  سلطانی و پادشاهی رسیدند که در تاریخ ملل  این گونه وقایع  کمتر   دیده شده  است ؛ چنانچه خواجه نظام الملک در سیاست نامه این موضوع را روشن  میکند:

«هنوز در عهد سامانیان این قاعده بر جا همی بوده  است . به تدریج به اندازه خدمت و هنر و شایستگی ، غلامان را درجه  می افزودند : چانکه  غلامی خریدندی و یکسال او را پیاده در رکاب خدمت فرمودندی، این غلام را فرمان نبودی که پنهان و آشکار در این یکسال بر اسپ  نشستی  واگر معلوم شدی مالش (گوشمال و تنبه) دادندی ، و چون یکسال خدمت کردندی  و شاق باشی (غلام باشی ) به حاجب بگفتی و حاجب معلوم کردی . انگه او را  قبایی و اسپی ترکی بدادندی ... و چون یکسال با اسپ  و تازیانه خدمت کردی دیگر سال او را قراجوری (شمشیر سر کج)دادندی تا بر میان بستی ، و سال چهارم کیش (تیردان)و قربان (جای کمان) فرمودی تا وقت در بستی ،و سال پنجم زینی بهتر و لگام مکوکب (ستاره نشان) وقبای رومی دادندی و سال ششم  ساقی ای فرمودی با اسپ دادی و قدحی  از میان در آویختی ، و سال هفتم  جامه داری و سال هشتم خیمه شانزده  میخی و سه غلامک نو خریده بدادندی و در خیل او کردندی ...و هر سال  جاه و تجمل و خیل  تا خیل باشی شدی . پس حاجب شدی . اگر شایستگی و هنر او  هر جا ظاهر شدی و کار بزرگ از دست او بر آمدی  و مردم دار و خداوند  دوست بودی (یعنی پادشاه دوست)، آنگه تا سی و پنج ساله  نشدی و ولایت نامزد نکردی . والپتگین که بنده  و پرورده سامانیان بود ، به سی و پنج سالگی  سپهسالاری خراسان  یافت .روزی سی غلام  خریده بود  که سبکتگین پدر محمود  یکی از ایشان بود ، حاجب پیش آمد و الپتگین را گفت که فلان غلام فرمان ... یافت (یعنی مرد) آن ... میراث او بکدام غلام ارزانی باید داشت. چشم الپتگین به سبکتگین افتاد و بر زبانش رفت که بدین . حاجب گفت ای خداوند هنوز این غلامک را سه روز بیش نیست و هنوز یکسال خدمت نکرده ، باید که  هفت سال خدمت  کند تا بدین منزلت برسد... الپتگین گفت  من گفتم و غلامک شنید و خدمت کرد ، و من از وی عطا باز نگیرم .» [11]  

بیهقی  در مورد  منزلت  طبقاتی  گوید: و چنان خواندم که[12] مردی خامل ذکر (گمنام)نزدیک یحیی بن  خالد برمکی امد و مجلس عام ، از هر گونه  مردم کافی و خامل ، حاضر ؛ مرد زبان بر کشاد و جواهر پاشیدن  گرفت و صدف بر گشادن. تنی چند را از عظامیان حسد و خشم ربود ، گفتند زندگی وزیر دراز باد ! دریغا چنین مرد کاشکی او را اصلی بودی ! یحیی بخندید و گفت : «هو بنفسه اصل  قوی » و این مرد را بر کشید و از فحول مردمان روزگار شد . و هستند در این روز گار ما گروه عظامیان  با اسپ و اسنام و جامه  های گرانمایه و غایشیه و جناغ چون به سخن گفتن رسند  چون خر بر یخ بمانند و سخنان شان آن باشد که  پدر ما چنین بود و چنین کرد . [13]   

نظر به اسناد تاریخی دو قومی که بنام ترک و تازیک یا تاجیک در خراسان می زیسته اند اولی تازیک اقوامی اند که همان سکنه ایرانی نژاد یا خراسانیانی  هستند که در سرزمین آبا واجدادی خود (میزیستند) اقوامی(ترک) بودند که بزور شمشیر بر خراسانیان یعنی بر تاجیکان فرمان می راندند . بیهقی گوید : «جاجب بزرگ علی باز گشت و همه بزرگان سپاه را از تازیک و ترک با خویشتن ببرد .» [14]  

 

حقوق اجتماعی طبقات مردم :

بار تولد برای نشان دادن  حقوق اجتماعی  طبقات مختلف می نویسد: «در قرن ششم  هجری(12 میادی)بیش از پیش توده  های مردم را همچون نیروی کار می شمردند و نیروی می پنداشتند که مطیع صرف باشد . کاتب  سمر قندی از قول سلطان سنجر می نویسد :دفاع از توانگران در برابر ایذاء و توهین به ناتوانان ، بیش از دفاع ناتوانان در برابر خود کامگی توهین به  ضعیفان  از طرف اقویا جز ظلم چیزی نیست .، و حال آنکه توهین به اقویا  از طرف ضعفا  هم ظلم است و هم رسوایی و بد نامی و ننگ . در یکی از اسناد رسمی زمان  سنجردر باره محترفه و بزرگران (کشاورزان)  چنین نوشته شده است : « نه زبان ملوک دانند و نه حفایۀ وفاق ، قصارای کار  ایشان ترتیب معاش و  تربیت انتعاش لاجرم  همیشه از ملامت رسته اند و به سلامت  پیوسته .»  [15]

  

پایگاه طبقاتی :

در بین سال های 200 تا 600 هجری پایگاه یا مقام و منزلت طبقاتی هر کس مشخص بود و معمول چنان بود که  هیچ کس پا از  گلیم خود فراز نمیکرد . بیهقی در این مورد  می نویسد : « خداوند (یعنی مسعود) ... حلیم و کریم  است  ولیکن بس شولنده  است  که نه به اندازه پایگاه خویش  باوی سخن گوید ...» در منابع گوناگون تاریخی و ادب فارسی مکرر از پایگاه سخن بمیان آمده است :

فردوسی گوید:

ببخشید رستم گناه ورا

فزون کرد ازو پایگاه ورا

 چو خسرو ببیند  سپاه ترا

همان مردی و پایگاه  ترا

فرخی :

پایگاه وزرا یافته نزدیک ملک

از نکودانی و دانایی و تدبیر گری

نظامی:

مرا نیز ازآن پایگاهی رسد

به اندازۀ سر کلاهی رسد

سعدی :

«منصب قضا پایگاه  عظیم است...»

مقام ، منزلت ، مکانت، قدر ، حرمت ، مقدار ، حد ، رتبت ، رتبه ، کمابیش همان مفهوم پایگاه و منزلت طبقاتی را دارد .

در فرسنامه ابن بلخی آمده است « ... سوم آنکه بر خاندان و تخمۀ ما ، جز آزادگان ، فرس را ولی (فرمانروا) نگردانی ...» [16]

مسعودی در مرج الذهب گوید :« از جمله اخلاق عامه این است که نالایق را به  پیشوایی بر گیرند و فرو مایه را بر تری دهند و غیر عالم را عالم شمارند ، که حق را از  باطل  تشخیص نمیتوانند داد... مجلس علما را ببین که فقط خواص اهل تمیز و مروت و خرد در آن  جای دارند ، و همه جماعت عامه یا بدنبال خرسباز یا دف زن و عنتری روانند یا به لهو لعب سر گرم اند یا به شعبده بازان  تردست و دروغزن مشغول اند و به قصه  پردازان دروغ ساز گوش فرا میدهند . و پیغمبر علیه السلام خود  گفته : مردم دو گروهند . و جز آنها فرومایگان اند که خدا به آنها اعتنا ندارد .» [17]

در کتاب قابوسنامه عنصر المعالی خطاب به  پسر خود: از «تخمه پاک» و اصل و نسب خویش یاد میکند و می گوید : « چنان زندگی کنی که  سزای تخمۀ پاک تُست که ترا ای  پسر ، تخمۀ بزرگ و شریف است ...» [18]

کلیله و دمنه در مورد اصل و نسب گوید: «و میان پادشاهی و دهقانی به رعایت ناموس فرق توان  کرد ، و اگر تفاوت منزلها از میان بر خیزد و اراذل مردمان در موازنۀ اواسط آیند ، و اواسط در مقابله اکابر ، حشمت ملک و هیبت  جهانداری به جانبی ماند و خلل واضطراب آن بسیار باشد .» [19]

 

قیام اجتماعی به سنن و آداب و موقعیت اجتماعی اشخاص ارتباط دارد :

بیهقی بر دار کردن  حسنک وزیر ، منزلت طبقاتی حسنک وزیر و موقعیت اجتماعی بو سهل زوزنی را چنین تصویر میکند: «چون حسنک بیامد خواجه بر پای خاست ، چون او این مکرمت بکرد  همه اگر خواستند یا نه ، بر پای خاستند ، بو سهل زوزنی بر خشم خود طاقت  نداشت برخاست نه تمام و بر خویشتن می ژکید . خواجه احمد او را گفت « در همه  کار ها نا تمامی » وی نیک از جای بشد ...» [20]

 

 

جامعه و طبقات در دوره غزنویان:

بعضی از نویسندگان و تاریخ پردازان وضع  اجتماعی  دوره  غزنویان را ترکیبی از طبقات گوناگون  چون اشراف ، روحانیون ،  و عوام  میدانند و ساز مان های  اجتماعی آن دوران را در یک چار چوب معین  و محدود رده بندی نموده اند  که در خور دقت  است  و باید تأمل نمود  که از کجا سر چشمه  دارد ، از جانب دیگر باید دیده  شود  که دیدگاه ها و نقطه نظر محققان، و موجودیت طبقات،  در  ساختمان  جامعه مدنی  آن دوران چه  تاثیری داشته است؟ چنانچه برای پژو هش  و برسی چگونگی  طبقات اجتماعی هر  عصرکه مستلزم برسی  های مستقل و دور از  طرفداری و یا کتمان حقایق شخصی  میباشد با مسایل  نژادی و ریشه  های قومی؛ نژادی و سیاسی ، ضروری میباشد چه زمانی که  پای تعصب در یک اثر علمی پژوهشی در مورد شناخت  حقیقت  جوامع  تاریخی داخل گردد ما در حقیقت خواسته ایم از نور آفتاب  در یک روز  بدون ابر مانع  شویم که کار خلاف عقل و اساسات زیست شناسی  تباری و پژ وهشی   میباشد که لزوماً قبل بر آن  جامعه و طبقات را  در سیر تاریخی  منطقوی جستجو کردیم و بعداً خواستیم تا جامعه  غزنوی را مورد شناخت و برسی قرار دهیم.  پس لازم  است که  جامعه  غزنوی از بعد  های  حقیقی آن ، آنچه  که بوده است ،برسی و شنا خته  شود.

من شخصاً در این اثر جامع هر گز نمیخواهم به  مسایلی بپردازم  که رنگ و رخ  تعصبات  قومی ، زبانی ، عشیره  ای ، منطقه ای و مذهبی داشته باشد ،بلکه  میخواهم قضایا را آنچه  که در گذشته  ها  وقوع یافته  است بوم شناسی و باز گو  نمایم.

دکتر  محمد اکبر  مددی، که در این مورد ( تاریخ و وضع اجتماعی دوره  غزنویان) پژو هشی خاصی انجام داده است ، به این  نظر  معتقد است که : « تحقیق و برسی  چگونگی  طبقات اجتماعی  هر عصر و هر زمان  که باشد  مورد استفاده   بیشتر قرار میگیرد  به وضاحت  مشاهده  میگردد  که امروز با دو دید ، متفاوت مواجه  هستیم . پس در چنین اوضاع و احوال  و شرایط  تنگ  و موقعیت بسیار حساس  در گیریها  با دقت  هر چه  تمامتر  با دید بی طرفانه  در این راه نا هموار  باید گام برداشت  و مطلب گرد آوری شده را  طوری تلفیق نمود ، که  پاسخ گوی خواسته  ها  و بیانگر واقعیات باشد. بخوبی میدانیم که در روزگاران غزنویان  مانند  دیگر جوامع بشری  آن عصر(مانند امروز)  سیستم طبقاتی  حکمفرما بوده  است   که بقرار ذیل   دسته بندی  و شرح میگردد:

 

 

 

      

گروه ممتاز :

این گروه  متشکل  از نجبا ،  اشراف  یا اصیل زادگان  و اعیان  بودند، که مسئولیت  و اداره  کار  های مهم  دولت بر عهده  آنان بود  موجودیت  چنین سیستم  زیاد  هم تعجب آور نبود ه زیرا  در طول تاریخ این رسم ، و روش در جامعه انسانی  وجود داشته ، اگر در منابع تاریخی  و مدارک ارزندۀ سیر نماییم  واقعیت امر ثابت  می شود. » [21] بطور مثال داستان بر تخت  نشستن امیر مسعود را از زبان ابوالفضل بیهقی شرح میدهیم :

 

به تخت نشستن سلطان مسعود غزنوی :

تخت زرین:

از تخت زرین و تخت سلطنت در منابع  تاریخی مکرر سخن  بمیان آمده  است . بیهقی در جلد نهم تاریخ خود  از تخت زرینی که بفرمان سلطان مسعود قریب هزار سال  پیش ساخته و هنر مندان سه  سال در راه تهیه و تدارک  ان سخن میگوید و می نویسد که  بفرمان امیر  این تخت زیبارا در صفحه بزرگ سرای نو نهادند« تخت همه از  زر سرخ بود و تمثالها و صورتها  چون شاخه  های نبات و بسیار جواهر در او نشانده ، همه قیمتی و دارافزین ها بر کشیده ، همه مکلل به انواع  گوهر و شادروانگی  دیبای رومی بر روی تخت  پوشیده و چار بلش و ابریشم آگنده ، مصلی و بالشت ، پس  پشت و چهار بالش دو برین دست و دو برآن دست و زنجیر زر اندود از آسمان خانه صفه آویخته تا نزدیک صفه تاج و تخت و تاج را در او  بسته و چار صورت رویین ساخته بر مثال مردم و ایشان را بر عمود  های انگیخته از تخت و تاج را نگاه  میداشتند و از تاج بر سر رنجی نبود که سلسله  ها و عمود ها انرا استوار میداشت و بر زیر کلاه پادشاه بود ، و این صفه را به قالی ها و دیبا های رومی به زر و بو قلمون بیاراسته بودند و سه صد و هشتاد پاره مجلس  خانه زرینه  نهاده ، هر یک  یک کز درازی و گزی خشک تر پهنا ،بر آن شمامه ها کافور و نافع  های مشک و پاره  های عود و عنبر ، و در  پیش تخت اعلی پانزده  پاره  یاقوت رمانی و بدخشی و زمرد و مروارید  و پیروزه و در آن بهاری خانه خوانی ساخته بودند و بمیان خوان  کوشکی  از حلوا تا آسمان خانه و بر او بسیار بره.

امیر رضی الله عنه از باغ محمودی بدین کوشک نو بهار آمد و در این صفه بر تخت زرین بنشست روز سه شنبه بیست و یکم شعبان (429ه ق)و تاج بر زیر کلاهش بود ، بداشته و قبا  پوشیده دیبای  لعل به زر  چنانکه جامه اندکی پیدا بود و گرد بر گرد  دارافزین ها بودند با جامه  های سقلاطون و بغدادی و سپاهانی و کلاه  های دوشاخ و کمر  های زر و معالیق و عمود  های از زر بدست . و درون  صفه بر دست راست وچپ تخت ده غلام بودند کلاه  های  چهار پر بر سر نهاده و کمر  های گران  همه  مرصع به جواهر و شمشیر ها حمایل مرصع ، و در میان سرای دو رسته  غلام بود،یک رسته نزدیک دیوار ایستاده با کلاه  های چهار پر و تیر بدست و شمشیر و شقاونیم لنگ، و یک رسته در میان سرای فرودداشته با کلاه  های دوشاخ و کمر  های گران به سیم و معالیق و عمود  های سیمین بدست ، و این غلامان دو رسته یی ششتری و اسبان ، ده بساخت مرصع و بیست به زر ساده و پنجاه سپر زر دیلمان داشتند ، از آن ده مرصع به جواهر و مرتبه داران ، بسیار درگاهی ایستاده و حشر همه با سلاح و بار دادند و ارکان دولت و اولیاء حشم  پیش آمدند  وبی اندازه  نثار کردند ، و اعیان و ولایت داران و بزرگان را بر آن صفحه بزرگ بنشاندند  و امیر تا چاشتگاه بنشست و بر تخت بود تا ندیمان بیامدند و خدمت و نثار کردند ، پس برخاست و بر نشست و سوی باغ رفت  و جامه بگردانید و سوار باز آمدو در خانه بهاری به خوان  نشست و بزرگان  وارکان دولت را به  خوان آوردند .

و سماطهای دیگر کشیده بودند  بیرون خانه بر این جانب سرای ، سرهنگان و خیال تاشان  واصناف لشکر را بر خوان بنشاندند و نان خوردن  گرفتند و مطربان  می زدند  و شراب روان شد چون آب جوی  چنانکه مستان از خوانها باز گشتند و امیر بشاد کامی از خوان بر خاست و بر نشست و به باغ  آمد  و آنجا هم چنین مجلسی با تکلف ساخته بودند  و ندیمان بیامدند و تا  نزدیک نماز دیگر شراب خوردند پس باز گشتند.» [22]

 

بیهقی حرکت  مسعود را بدشت شابهار ، چنین توصیف میکند: «و روز پنجشنبه  پنجم شوال (422ه ق)امیر مسعود رضی الله عنه بر نشست و در مهد   پیل بود و بدشت شابهار آمد با تکلف سخت  عظیم  از پیلان و جنیبتان  چنانکه سی اسپ با ساختها بود مرصع به جواهر و پیروزه و یشم و طرایف دیگر و غلامی سه صد در زر  و سیم  غرق ، همه با قبای های  سقلاطون و دیبای رومی و چنیبتی  پنجاه دیگر با ساخت زر ، و همه  غلامان سرایی جمله با تیر و کمان و عمود  های زر و سیم  پیاده در پیش برفتند و سپر  کشان، و پیاده سه  هزار سگزی  و غرنجی و هریوه  و بلخی و سرخسی و لشکر بسیار و اعیان و اولیاء و ارکان ملک  و من که ابوالفضلم به نظاره رفته بودم و سوار ایستاده  - امیر بر آن دکان فرمود تا پیل و مهد را بداشتند و خواجه احمد  حسن و عارض و خواجه بو نصر مشکان و قصه  ها بخواستند و سخن متظلمان بشنیدند و باز گردانیدند ...» [23]

 

آیا این همه اموالی که از طریق  پادشاهان صرف جلال و شکوه و  خوشگذرانی شان  میشود در نزد شریعت جواز دارد؟   

 

با قدرت نا محدودی که سلاطین و پادشاهان داشتند  متفکرین و صاحب نظرانی  چون غزالی  (اعمال) ظالمانه  آنها را به باد انتقاد  میگرفتند.

 

غزالی با توجه با مبانی شرعی می  نویسد :« هر چه در دست سلاطین است از خراج  مسلمانان  یا از مصادره (ضبط مال مردم) و یا رشوت بدست آمده و همه  حرام است . انچه  حلال است سه مال است یکی مالی که در جنگها  از کافران به غنیمت  گیرند ، دوم  جزیه ای که از اهل  ذمه  می گیرند  سوم مالی که از اموات بلا وارث بچنگ  می آورند ، بنا بر این  چون بیشتر اموال سلاطین از راه نا مشروع  تحصیل میشود ، باید مفتی ، قاضی ، متولی و طبیب و طلاب علوم دینی مخصوصاً اهل  علم و روحانیان حتی الامکان  جیره خوار آنها نباشند و با سلاطین در کار  های نا صواب(شریک نگردند) و اعمال نا روای آنها را تزکیه و تحسین  ننمایند  و اگر روحانیان  نزد سلاطین روند و بر ایشان سلام گویند ، عمل مذموم کرده اند .» سپس از قول  پیغامبر اسلام  می نویسد : «دشمن ترین علما نزد خدای تعالی علماء اند که به نزدیک امرا شوند» و گفت :« بهترین امراء آنانند که به نزدیک علما شوند . و بد ترین علما  آنان اند  که به نزدیک امیران  شوند» و گفت: «علما امانت داران  پیامبران اند ، چون بدکردند خیانت  کردند در امانت ، از ایشان حذر کنید و دور باشید .« و وهب بن منبه  میگوید : « این علما که  نزدیک سلطان  می شوند ، ضرر ایشان بر مسلمانان  بیش از ضرر مقامران (قماربازان) است » و محمد بن سلمه  گوید : « مگس بر نجاست آدمی ، نیکو تر از آن که عالم بر درگاه سلطان.»

در خراسان امام ابو حنیفه ، امام ابو حامد  غزالی ، زکریای رازی ، ابن سینا، علی هجویری  غزنوی ، سنایی غزنوی ، عطار  و مولانا جلال الدین محمد بلخی ناصر خسرو قبادیانی و جزء اینها همواره برای حیثیت فردی و اجتماعی مردم . آنها میخواستند در  کشوری زندگی کنند که افراد  آن با  شخصیت و مقاوم باشند و در برابر هر زور گوی و ستگری و خود را تا حد غلام و چاکر چیزی که در دربار پادشاهان مروج و مرسوم است  وآنچه که ما در بالا  از آن بحث داشتیم تنزیل ندهند .

غزالی عالمی که در  هشت قرن قبل از امروز  که جامعه انسانی همواره در تف لشکر کشی  های بی بنیاد سلاطین خود کامه بار سنگین جنگ  های کشنده و تباه کن را بدوش رعایای مظلوم  می گذاشتند  می نویسد : « بر سلاطین  و توانگران جز سلام روا نبود، اما دست بوسیدن و پشت دوتا کردن و سر فرود آوردن  این همه نشاید ... بعضی از سلف مبالغت کرده اند و جواب سلام ظالمان نداده اند تا استخفاف کرده باشند بر ایشان به سبب ظلم...» غزالی از آن دسته از دانشمندانی که زبان به مدح ستمگران می کشایند به زشتی یاد میکندو می گوید : هر کسی از سلطان عملی ناروا دید باید زبان به نصیحت او بکشاید و او را از کار  های ناصواب باز دارد  و هرگاه  کسی نزد سلطان رفت ، باید « دروغ نگوید ، ثنا نگوید ، نصیحت درشت باز نگیرد  و اگر ترسد  نصحیت به  تلطف باز نگیرد ...» [24]      


 

[1]   (طبقات اجتماعی در ایران قبل از اسلام )، تالیف مرتضی راوندی ، ج/ سوم ، صص18و19 ؛ رک: نامه تنسر  به تصحیح مجتبی مینوی ، ص 12

[2]   نامه تنسر با اختصار 18 و19

[3]    زخرف ، ایه 31

[4]   نحل ،آیه 71

[5]    توبه آیه 60

[6]    نساء ، آیه 36

[7]   جرجی زیدان ، تاریخ تمدن اسلام ، ترجمه علی جواهر کلام ، ج، 5 ، ص 21با اختصار

[8] -تاریخ  اجتماعی ... همان ،ص 24؛ رک : لغت نامه  علی امبر دهخدا ،شماره مسلسل 29 ، «طبقات اجتماع»

[9]   همان ، ص15؛ رک : زمینه جامعه شناسی ، ص 165 (با اختصار ).

[10]   همان، ص 167

[11]   نقل به اختصار از سیاست نامه ، به اهتمام  هیوبرت داراک،ص133

 

[13] تاریخ  بیهقی ، ادیب پشاوری و دکتر فیاض ، به تصحیح علی اکبر فیاض ، ص525

[14]   تاریخ بیهقی ، پیشین ، ص 8

[15]   ترکستان نامه  کریم  کشاورز ،ج/دوم ، ص784

[16]   فرسنامه ، ص 75

[17] مرج الذهب ، نمسعودی ، ترجمه  ابوالقاسم پاینده ج/دوم ، ٌ 39 (اختصار)

[18] قابوسنامه به اهتمام دکتر یوسفی ٌ، ص 4

[19]   کلیه و دمنه ،ابوالمعالی  نصر الله منشی ،تصحیح و توشیح  مجتبی مینوی ، ص 240

[20]   تاریخ بیهقی ، پیشین ، ص 119 به بعد (به اختصار)

[21]   وضع اجتماعی  دورل غزنویان ، تالیف ، دکتر محمد اکبر مددی  اانتشارات بیهقی ، 1357 ، کابل  مطبعه دولتی ، صص248 به بعد

[22] تاریخ بیهقی ، فیاض ، ص، 713 به بعد

[23]   تاریخ بیهقی ، ص، 372

[24] کیمیای سعادت ، تالیف امام ابو حامد  غرالی ، ص، 299

 

 

++++++++++++++++++++++++++

بخش شصت یکم

ادامه  تشکیلات  دیوان سپاه

 دوره  غزنویان

 

 

استقرار صلح و امنیت در  کشور بذریعه قوای حافظ صلح بین المللی برهبری  ناتو  وامریکا بعد از سقوط و فروپاشی حکومت چندین  ساله طالبان، در افغانستان، که در نتیجه توافقنامه نشست بن، و

استقرار  مجدد سیاسی برپایه تشکیل یک دولتی که دیموکراسی را نمایش میداد، با ایجاد قانون اساسی و تشکیل دولت بر اساس  مندرجات این قانون جدید  شکل کرفت ؛ اما در طول ده سال  بعد از  آن توافقنامه اکنون افغانستان ، باز هم  مورد  آماج طالبانی هستند که خود شان را غازیان   میدانند و حکومت هم توامیت با آنها را رد نمیکند.

 

 

 

دیوان سپاه در عهد   غزنویان:

در  تاریخ  معلومات بیشتری در مورد سپاه غزنویان موجود  است. «بورسورث »مدارکی در باب  سپاه غزنویان جمع آوری کرده که مبنای مقایسوی برای سپاه سامانیانرا  نیز بدست میدهد . جالب ترین خصیصۀ سپاه محمود  غزنوی ، اشتراک  کثرت  نژاد های گونا گون در آن  میباشد: هندیان ، افغانهای کوه نورد ، ایرانیان و خراسانیان · حتی اعراب، از جمله  عناصری بودند  که در کنار ترکان در خدمت سپاه محمود بودند که تعدد نژاد ها و اقوام مختلف را در لشکر محمود غزنوی  نویسندگان متأخر ستوده اند . زیرا به این  وسیله سلطان میتوانست یک گروه را به  مخالفت  گروه دیگر  بر انگیزد و بدین وسیله خود و دولت خود را از توطئه و دسته بندی جلو  گیری و حفظ نماید . اما قدر مسلم  این است که  این تنوع عناصر  تشکیل دهنده در  سپاه ساسانیان کمتر بود که باعث کم پایی دولت سامانی گردید. اما نقص این  نظام تعبیه  عساکر از نژاد های مختلف در این  است  که گاه باعث ایجاد دو دستگیها میان  گروهها میگردد .(چنانچه تاریخ  معاصر افغانستان که تقارن  نژاد  های مختلفه را در  جغرافیای  تحدید شده افغانستان  نشان میدهد صد ها مشکل را در راه ایجاد یک پایگاه سراسری  ملی منحیث  تشکیل یک دولت واحد را حتی ناممکن ساخته است ، و از مدت  نیم قرن است که تشنجات و دسته بندیهای اتنیکی و نژادی در افغانستان سد راه  پیشرفت  و صلح شده  است.) در  نظام  عسکری غزنویان معمولاً سران سپاه از سر کردگان اقوامیکه  در دایره  نظام خدمت میکردند  تشکیل یافته بود که  عبارت از  ایرانیان(خراسانیان) ، ترکان ، هندیان  صاحب نفوذ بودند.

در صفوف نظام  عسکری   توده  های مردم  عادی قرار داشتند  که قدرت شان مبتنی بر سلاحهای بود که در دست  داشتند و  هر گروه  از  نظامیان  از طرف پیشوایان دینی آنها رهبری میشدند.. ریچارد فرای عقیده  داشت که ایجاد صنف نظامی حرفه یی از گارد  های ترک در دور سامانیان ، بیشتر به  این سبب بوده که امرای سامانی مایل بودند  در برابر  توده مردم  حریفی بتراشند ، نه آنچنان که غالباً اظهار نظر شده  ، بخواهند طبقه دهقانان را مقهور کنند (کاری که همین امروز  دولت اقای کرزی از قوای  طالبان  منحیث یک سپر باز دارنده در محدود سازی قدرت در برابر سایر اقوام  در کشور اعمال میکند تا طالبان قوۀ فشار باز دارنده و سرکوبگر در بین جامعه پشتون و غیر پشتون، از یکطرف موثریت خود را داوامدار سازد و از جانب دیگر دولت کرزی  را در برابر نیرو های ملی مستحکم سازد.)

 وقتی اسماعیل سامانی نخستین بار به بخارا آمد ، قدرت تودۀ محلی و راهزنان، او را متوحش ساخت  .نباید از یاد برد در این عصر در ماوراءالنهر عامه مردم عموماً مسلح بودند و همین که متحد میشدند قدرت رعب آوری را بوجود می آوردند. در این دوره سپاهیان دولت ،غازیان ، ورهزنان  مشکل بزرگی برای دولت های که علاقه به مرکزیت و ثبات داشتند  ایجاد میکردند و از جانب دیگر  مردمان و شهر وندان نیز گاهگاهی مورد هجوم و چپاول غازیان و سپاهیان قرار میگرفتند(چیزی که در ده  1990 ما نیز شاهر چنین وقایع ای در کشور خود مان بودیم.)  قسمیکه  گفته آمداین (نیرو های هجوم و چپاول) در سال 354 ه  از خراسان حرکت  کرد و از  ری ، سر در آورد . تاراج و چپاول  این عده  چنان اختلالی ایجاد کرد ، که رکن الدله دیلمی لشکری بمقابله آنان فرستاد  وآنها را شکست داد و به  خراسان متواری کرد .(چون این  تاریخ در عین حال تحلیلی هم  هست مجبوریم که در مقاسیه با پیشینه  های  تاریخی احوال موجود  کشور را از روی آن ریشه یابی کنیم .

داستان هجوم غازیان  خراسانی  که بار ها در این  کشور  تکرار شده است  دوبار در زمان  استیلای مجاهدین افغان بعد از  خروج قشون شوروی از افغانستان و شکست حکومت دکتر نجیب الله مجاهدین (غازیان)  به مملکت  استقرار یافتند و یک طیف  چندین  نژادی و ملیتی بودند بالای روستا ها و قریه  جات و شهر ها بخاطر بی امنیتی و چپاول حمله  کردند و  تلاشهای «حکومت  مرکزی مجاهدین»  در زمان استقرار استاد برهان الدین ربانی، را بحیث  رئیس جمهوری دولت اسلامی افغانستان،بی نتیجه ساختند که بعداً کشور توسط قوای طالبان ، اشغال و آنها الی  حمله  نظامیان  امریکا به افغانستان یک دولت پنجساله را تشکیل و بعد از استقرار  کشور بذریعه قوای حافظ صلح بین المللی برهبری  ناتو  وامریکا در نتیجه توافقنامه بن استقرار مجدد پیدا کرد که در طول ده سال  بعد از  آن توافقنامه اکنون افغانستان باز هم  مورد  آماج طالبانی هستند که خود شان را غازیان اسلام  میدانند.)

در مأخذ  غازیان را بنامهای مانند عیار ، صعلوک،فتیان، و مطوعه نامیده اند و مشکل میتوان  گفت که فرق میان آنان چه بوده است؟. چنانچه یعقوب لیس  از میان یکی از همین  گروهها بر خاست ... این قبیل دسته  ها مبین آنست که شرایط زندگی در  (کشور های شرقی نظیر افغانستان) هنوز ثبات  نیافته و وجود  تشکیلات محلی ، برای دفاع و حفاظت ضرورت داشت.

تا وقتی که  حکومت  مرکزی  مقتدر بود میتوانست غازیان را تحت نظارت  بگیرد ، پراگندگی قدرت در حد اقل اوضاع  آن سامان را  بی ثبات ساخته بود . رفته رفته این نیرو ها به  زوال دولت آل سامان ، منجر شده و  این  نیروها وفاداری شان را بجانب امرای ترک  که از هر حیث داری استقرار در شئون اداری و نظامی بودند  معطوف ساختند .این حرکت  ها و کندی اداره در راه  استقرار ادامه دولت سامانی منجر به این شد تا این دولت در رأس نقطه قدرت در عالیترین مرتبه آن  یعنی خانواده  پادشاهی مورد هجوم  نابود گرانه  ترکمانها قرار بگیرند که نتیجه این شد که در  پهلوی دولت سامانی یک دولت قدرتمند تری دیگری  هسته مرکزی خویش را ایجاد  کند . هر چند این دولت  نو ظهور خواست  تا دولت در حالت سقوط و شکست  سامانی را نجات دهد اما این هدف مقدور نبود به دو دلیل : اول اینکه دولت سامانی در هسته مرکزی قدرت مورد  هجوم  و تباهی قرار گرفت و دوم دولت نو تشکیل غزنویان بیشتر مایل به این بودند تا خود شان را در  نواحی خراسان به استقرار بیشتر برسانند. اما باوجودیکه نصف عایدات  سامانیان که بیشتر آن از  نقره  وادی زر افشان بدست می آمد ، صرف سپاه  میشد با انهم تقاضای سپاهیان بر آورده نمیشد . ولی باوجود آن دولت سامانی  املاکات دولتی را بعنوان اقطاع به افراد روا گذار  نشد ...[1]

 

 

اصطلاحات نظامی در عهد  غزنویان:

آقای مهدی محقق ، در پژوهشی اصطلاحات دیوانی در تاریخ بیهقی ، راجع به سوابق تاریخی دیوان عرض، و اصطلاحات  نظامی در عهد غزنویان  چنین  می آورد :

«مقصود از دیوان عرض سپاه ، همان عرض لشکر است  اصطلاح عرض کردن لشکر و دیوان عرض سپاه  در شهنامه  آمده  است :

 

همه لشکر رومیان عرض کن

هر آن کس که  هستند نو یا کهن

بدو داد دیوان عرض و سپاه

بفرمود تا پیش در گاه شاه

 

از کلمه فوق «عارض» گرفته شده  چنانکه فرخی گوید :

 

عارض جیش و عمید لشکر میر، آنکه او

کرده  گیتی را ز روی خویش چون خرم بهار

 

  1. دیوان عرض: «صواب آن است که از خازنان نسخی خواسته اید به خرجها که کرده اند و آنرا به دیوان عرض فرستاده  شود.» [2]
  2. نایب دیوان  عرض : «و در باب بیستگانی لشکر و اثبات و اثقاط نایب دیوان عرض فصلی ...» [3]
  3. عارض : « امیر با وزیر وعارض و بو سهل زوزنی و سپه سالار و حاجب بزرگ  خالی کرد . » (یعنی مشوره  کرد)
  4. سپاهسالار : «امیر مسعود به سپاهان بود و قصد داشت که سپه سالار تاش فراش  آنجا یله  کند.»سپه سالار به رئیس سپاه اطلاق میشده  است و محتملاً مفهوم آن با «حاکم لشکر» که بیهقی بکار برده  است یکی بوده  است .
  5. سرهنگ: « روز دیگر سپه سالار غازی  به درگاه  آمد با جمله  لشکریان  باستاد و مثال داد جمله سر هنگان را ، تا از درگاه به دو صف باستادند با خیلهای خویش.» احتمال میرود «سرهنگ» بکسی گفته  میشد ه که بر سواران  ریاست  میکرد . فرخی کلمه  سرهنگ را به  همین  مفهوم  آورده:

 

ز بیدلی و بی دانشی به لشکر خویش

هم از پیاده  حراسان بود هم از سرهنگ

 

   بیهقی از «سرهنگ سرایی»، ص228 ،«سرهنگ سلطانی» ص 69، نیز یاد  کرده  است .

6. سواران جریده : «نگاه کرد جوقی لشکر سلطان پدید آمد . سواران جریده و مبارزان جریده بمعنی گروهی از سواران است  که برای جنگ با دشمن  جدا کرده شده باشد

7. یک سوارگان : « وی را در خسیس تر درجه بباید داشت ، چنانکه یک سوارگان حامل ذکر را دارند.»

احتمال دارد بمعنی سوارانی باشد  که به تنهائی حرکت  میکنند.

8. سپاه : «لشکر دارای اجزایی بوده  است بدین ترتیب: مقدمه ، ساقه، قلب ، میمنه ، میسره،جناح ها ، مایه دار و ساقه و مقدمه راست می رفتند » قلب میان لشکر و میمنه  جانب راست و میسره  جانب چپ است ...جناح ها دو بال لشکر و مایه دار قسمت احتیاط و ذخیره و مقدمه پیشتر و لشکر و ساقه دنباله

9. طلایع (طلایه):« بس تربیت کرد که لشکر ها به اطراف فرستد و ترتیب طلایع  وافواج  کند.» طلایع جمع طلیعه ، قسمتی از لشکر که پیش فرستاده  میشود. این کلمه در فارسی  بصورت «طلایه» بکار برده شده  است.

10. کردوس: «که کردوسهای میمنه و میسره بر جای خویش است . [4]  ابن  ندیم در کتاب الفهرست از کتابهای که در سوار کاری و برداشتن اصلحه و آلات  جنگی و تدبیر بکار انداختن و از جمله از کتاب آیین رمی ، از بهرام گور ، کتاب آیین الضرب بالصوالجه ، از ایرانیان ، کتاب تعبیه الحرب و آداب الاساوره  و کیف و کانت ملوکالفرسی تولی الربعه الثغور  من الشرق و الغرب ، کتاب الخیل الهرثمی شعرایی ، در راه  و رسم جنگ و طرز استفاده  از آتش ، نفت ، منجنیق ، و سایر وسایل نام  می برد .[5]         

ابن المقفع در رساله صحابه ، به نکته مهمی اشاره  میکند : بنظر او در میان سربازان ساده ، مردمی مستعد و گمنام توان یافت که بفرماندهان خود بر تری دارند. باید اینان را شناخت و مقدم شان را گرامی داشت . حقوق سربازان را باید هر سه چهار ماه یکبار  پرداخت و برای مبارزه با گرانی  هزینه  ها ، بهتر است که قسمتی از پرداختها بصورت  جنس باشد. [6]

امان نامه  ها در حکومت  های اسلامی :

جهشایاری در کتاب الوزرا ء والکاتب نمونه ای از امان نامه  های قرون وسطا را بدست  میدهد : ابن المقفع  منشی عیسی بن علی بود  عیسی به او دستور داد یک نسخه امان نامه برای عبدالله بنویسد ، او آنرا نوشت و به آن سخت تاکید نمود و سعی کرد با بیانی تنظیم کند که امکان هر نوع  تغیر و تفسیر در آن  نباشد و این متن  امان نامه او :«هر گاه اینجانب به «عبدالله بن علی » یا بیکی از کسانیکه همراه خود بیاورد ، کم یا زیاد آسیب برسانم ،یا بیکی از ایشان بطور نهانی  یا آشکارا بهر گونه علت و سبب با صراحت یا اشاره یا از راه حیله آزاری برسانم،  فرزندم رانده شده محمد بن علی بن عبدالله و نا بکار زاده  میباشم. در این صورت تمام امت محمد (ص) حق خواهند داشت مرا خلع  کنند  و بر من اعلام  جنگ بدهند ، و خویشتن را از من بری بدانند و من دیگر بیعتی بگردن مسلمانان و پیمان و ذمۀ به آنان نخواهم داشت . بر ایشان واجب خواهد بود که از فرمان من سر پیچی کنند و بهر کس از مردم  جهان که از من دوری بجویند کمک نمایند و هیچ گونه رابطه ای میان من و  هیچ یک از مسلمانان باقی نخواهد  ماند ، و او  از زیر نفوذ بیرون و از قدرت من بری خواهد بود... خدای مرا بوفای این عهد موفق بدارد .[7]

 

جلو گیری از عصیان سپاهیان:

قسمیکه در قسمت  های گذشته  گفتیم  پاد شاهان   غزنوی  دیوانی بنام برید  داشتند که وظیفه این دیوان اطلاع رسانی حالات مملکت  از اطراف  اکناف کشور موسسات وابسه به  سازمانهای دولتی ، والی ها سران ار تش ، قضات ، و صاحبان دیوانها به  دارالسلطنه  میباشد . این دیوان  توسط خبر چینان  چابک و تیز هوش که در این فن  تربیت دیده و صاحب تجربه و صداقت  میباشند اخباررا به ترتیب محرمانه  جمع آوری نموده به  اطلاع سلطان ، صدر و یا بخلیفه میرسانند. خواجه  نظام الملک و زیر با تدبیر  سلجوقیان بر علاوه برفنون و در امور ات جنگی و سپاهی گری نیز استاد بود . او پس از خبر مرگ  آلپ ارسلان  قاورد  عموی ملکشاه  بجانب وی  لشکر کشید اما ملک شاه و نظام الملک بر او پیشی گرفتند و در نبردی که در همدان بین دو طرف  قاورد و دو فرزندش دستگیر شدند . پس از این  جنگ سپاهیان سلجوقی که از باده  پیروزی سرمست شده بودند  و مواجب و جیره  بیشتری  مطالبه  کردند  و تهدید نمودند  که اگر به  تقاضای شان موافقت نشود به قارود ملحق خواهند شد . شب هنگام به امر سلطان قارود را کشتند و دو فرزندش را کور کردند . روز بعد چون سران سپاه تقاضای خود را تکرار کردند ، خواجه به ایشان  گفت : « که دیشب عم سلطان زهری را که در نگین انگشتری خود  پنهان کرده بود مکید ه بود و جان داده بود  و سلطان به این جهت دلتنگ و غمگین بود و جای آن  نبود که در باب تقاضای شما با او چیزی بگویم . لشکر چون این سخن شنیدند دم در کشیدند و دیگر  ذکری از افزایش جیره و مواجب نکردند.» [8] 

 

خطر تقلیل سپاهیان :    

در اواخر سلطنت ملک شاه به او القا کرده بودند  که چون مملکت در امن و امان است بهتر است تعداد سپاهیان از چهار صد هزار به  هفتاد هزار تقلیل داده شود نقصان یابد و مبلغی صرفه جویی شود ، نظام الملک وزیر دانشمند  ملک شاه که مرد بزم و رزم بودو در جهان گیری و جهان داری استاد ؛ از این  پیشنهاد بر آشفت و گفت: « البته اختیار با سلطان است ، ولی اگر بچهار صد هزار تن مواجب و جیره میدهد ، خراسان و ماوراءالنهر تا کاشغرو بلا ساغون و خوارزم  ونیمروز و عراقین و پارس و شام  و آزربایجان و ارمنستان و انطاکیه  و بیت المقدس همگی  در تصرف سلطان است و اولی تر آنست که بجای چهارصد هزار تن  هفتصد هزار سوار داشته باشد تا ولایت  دیگری مثل سند و هندوستان و ترکستان  و چین و ماچین را نیز بگیرد ... اما اگر  هفتاد هزار تن را نگاه دارد و مابقی را خارج  کند  این سه صد  وسی هزار تن  نیز  بیکار خواهند شد  و برای آنکه زنده باشند یکی را بر خویشتن سالار کنند  و بهر جانب می تازند  و چندان زحمت بدولت  میدهند که خزینه  های موروث بر سر آن کار برباد رود .» [9]

تاریخ بیهقی مشعر است که : در جنگها زنان نیز همراه سربازان بودند و از این راه خللی در عزم و اراده  جنگی آنان روی میداد چنانکه  در جنگ با ترکمانان «سباشی» ادعا میکند : « جنگی سخت پیش گرفته  امد که از آن سخت تر نباشد نماز پیشین ، و قوم ما بکوشیدند و نزدیک بود که فتح بر امدی  سستی بر ایشان راه یافت و  هر کسی گردن خری و زنی گرفتند و صد هزار فریاد کرده بودم که زنان میارید ، فرمان نکردند  تا خصمان حال برآن جمله دیدند دلیر تر در آمدند و من مثال دادم تا شراعی می زدند (نوعی خیمه) در میان کارزار گاه  وآنجا فرود  آمدم  تا اقتدا بمن کنند  و بکوشند تا خللی نیفتد ، نکردند و مرا فرو گذاشتند و سر خویش گرفتند و مرا تنها گذاشتند ... و مرا تیری رسید بضرورت ...» [10] بطوریکه از نوشته بیهقی بر می اید بر اثر بی کفایتی و عیاشی مسعود ، فرماندهان و سپه سالاران  قدرت  وانضباط عهد محمودی را  از کف داده بودند . چنانچه سباشی از بی انضباطی و خود سری سربازان شکایت میکند.

 

حیله ناجوانمردانه بجای نبرد مردانه (ترفند در جنگها) :

یکی از این حیله گران در تاریخ نبرد حیله طغانتگین در برابر سبکتگین میباشد . او طغانتگین برای آنکه  حوزه قدرت خود را وسعت بخشد بر آن شد که بیاری «پیری تگین» دعوت شگرف برپا کند  و امیر سبکتگین و کلیه  معاریف و بزرگان دولت او را  مکارانه فرو  گیرد و بشکند، پیری تگین نخست بشاشت نمود « و سوگند خورد که سّر ایشان با هیچ آدمی زاده  نگوید و در این کار ، یاران  گیرد ، پس بخانه آمد و اندیشه  کرد  که سبکتگین مردی صاحب دولت است و هر که با صاحب دولت دست در کمر کند بیافتد و نیز طغانتگین با ناصر الدین که ایشان را بجان باز  خرید و در حق ایشان چند لطفی فرمود ، وفا نکردند  و مکافات نیکی او بدی خواهند کرد ، مرا به  ایشان چه امید توان بود ؟

پس نزد امیر سبکتگین آمد و خلوتی طلبید و آنگاه روی بر دیوار کرد و گفت : ای دیوار خیمه با تو میگویم که من سوگند خورده ام که این سخن با آدمی زاده نگویم  بدان که طغانتگین قصد غدری دارد  و میخواهد  که امیر ناصر الدین را به مهمانی خواند با جمله معاریف لشکر ، و همه را فرو گیرد و بکشد و مرا در این سخن محرم کرده اند ولی من از راه اخلاص با تو که دیوار خیمه ای میگویم  واگر امیر معتمدی از آن خود با من نامزد کند او را ببرم  تا این حکایت او را روشن  شود  و مصدق قول من بداند.  

امیر سبکتگین که از وی منت ها داشت و معتمدی از آن خود با وی نامزد  کرد ، پس او را با خود بنزد طغای تگین برد و گفت : این مرد از جمله معتمدان من است و ما را از وی کار ها بکشاید . ایشان بآن مرد گفتند  که با ما بیعت کن ، آن مرد حالها بشرح مشاهده  کرد و خدمت امیر ناصر الدین  کرد .

امیر سران لشکر را فرمود که فردا بامداد مستعد باشند در میدان ،  که چون من عنان اسپ  طغانتگین بگیرم شما هر یک عنان یکی از خواص او را بگیرید ،و به بهانه باقی مال  جمله  مردان را فرو گیرید،  پس روز دیگر چنان کردند وامیر سبکتگین عنان اسپ طغانتگین بگرفت ، طغان از دست امیر بستد و اسپ را بر انگیخت و بر قلعۀ بُست شد و دویست  واند  کسی از خواص وی گرفتار امدند  وامیر ناصر الدین حال را بجنگ مشغول نشد چه آخر ماه رمضان بود ، چندانکه  ماه رمضان بگذشت لشکر بدر قلعه در اورد و هم در ان روز   حصار بستند و طغانتگین و برادرش را بدست آورد و سیاست بلیغ فرمود  و جزای نکث و نقد عهد بدیشان برسانید .» [11]   


 

[1]   تاریخ اجتماعی ایران ، مرتضی راوندی ، ج/ چهارم  قسمت اول ، موسسه انتشارات امیر کبیر ، تهران ، 1359 ، صص 633 تا 637؛ رک: خلاصه تاریخ بخارا تالیف نرشخی به توسط : محمود محمودی ، 177

[2]   تاریخ بیهقی ، پیشین ، ص 257

[3]   تاریخ بیهقی ، همان ، ص 657

[4]  مهدی محقق تلخیص از یاد نامه  از ابوالفضل بیهقی ، پیشین،، 614 به بعد ؛ رک : تاریخ  اجتماعی ایران ، اصطلاحات  نظامی در سپاه غزنوی ٍ صص645و646.

[5]  الفهرست ، تألیف محمد بن اسحق بن ندیم ، ترجمه  محمد رضا تجدد ابن علی بن زین العابدین مازندرانی  تهران 1381 ،انتشارات اساطیر ؛ (سر گذشت نامه و کتاب شناسی  کشور های اسلامی )، ص557

[6]  تاریخ اجتماعی ایران ، پیشین ، ص 646 ؛ رک: دکتر رسایی ،  حکومت اسلامی ، ص 123

[7]  الوزرا و الکتاب ، ، پیشین ،ص142

[8]   التوسل الی الترسیل ، تألیف بهاء الدین بغدادی ، تهران  1315 ه ق صفحه 19 به بعد ؛ نقد احوال خواجه نظام الملک ، تالیف  مجتبی مینوی ، چاپ  تهران ، ص212

[9]   همان کتاب ، ص 241 به بعد

[10]    تاریح بیهقی ، دکتر فیاض پیشین  ، ص ، 819

[11]  جامع الحکایات  عوفی ، از کتاب یمینی  نوشته عتبی ، باب دهم از قسم سوم ،ص 295 (با اختصار)


 

·  قسمت  غربی ایران که در گذشته  ها بفارس معروف بود و در امتداد  خلیج فارس یا خلیج عرب با  دریای خزر و سرحدات ترکیه  محدود بود در زمان غزنویان  نیز  فارس نامیده  میشد ولی قسمت  های  شرقی الی ری و طبرستان ونیشابور  که اکنون در محدوده  مشهد و طوس قرار دارد  الی  هرات و سیستان و بست و زابل و مناطق سرحدی و شمالی و ماواء النهر بنام  خراسان یاد  میشد که  حدود  خراسان   در  جلد اول این اثر  توضیح شده است .

 

 

 +++++++++++

 

 

 

بخش شصتم

ادامه ساختار  های تشکیلاتی دولت  غزنویان

دیوانها

دیوان قضاء- دیوان مظالم –

 

 

موجودیت فرمان روایان بستگی  بموجودیت  رعایا دارد ، هرگاه رعایا وجود نداشته باشند  ، فرمانروایی در کار نیست . هر اندازه که تعداد  جمعیت ، یک  کشور زیاد باشد  ، بهمان اندازه  مقام و منزلت ، آن  کشور  در میان سایر کشور ها  جایگاه  چشم  گیر  و قابل توجه ای پیدا میکند . پس این  مرام و هدف اجتماعی  تنها و تنها در پرتو عدالت ، اجتماعی  بر آورده  میگردد. زیرا عدالت  خود  عبارت است از نظام  عالم ، مصالح  خلق ، نگهداری اموال مردم  و از میان بردن  شر و فساد  و رسیدگی بمظالم  که موجودیت  رعایا  و فرمانروا بستگی به  آن دارد .

 

  SEQ Equation \* ARABIC 1دیوان قضاء:

بغرض رسیدگی  مقاومت و کار  های مذهبی  وشرعی  در تشکیلات  سیاسی این دولت سازمانی بنام دیوان قضاء موجود بوده که در تآمین  حد و حدود شرعی و حقوقی  دولت  واشخاص  نقش اساسی  را ایفا میکرد . اساس این دیوان بر میگردد  به  روز گار  هارون رشید  خلیفه  مقتدر  عباسی که میخواست اشخاص خبیر آگاه  و آنانیکه در تقوی دینی و فضیلت  علمی  پله  های بلندی را  بالا رفته بودند در تشکیل دیوان قضاء بحیث قاضی تعین  نماید که روی این  منظور او از  نعمان بن ثابت  ابو حنیفه پیشوای مذهب  حنفیه خواست  تا  سمت قاضی بغداد را بپذیرد  ولی امام ابو  حنیفه که نمیتوانست در سایه  یک  خلیفه مانند هارون  که از اساسات اسلام و تقوی ذاتی که در بین  خلفای راشدین  جریان داشت دور بود  نخواست  تقوی خود را از بین ببرده و این وظیفه را بپذیرد،  لذا از پذیرفتن  کرسی دیوا قضا درخلافت عباسی بغداد  استنکاف نمود و محل خلافت را  ترک  گفت.

ولی رویهمرفته  این  دیوان  از صلاحیت  های خاصی بر خوردار بود که در راس آن قاضی بزرگ  قرار داشت و در اطراف و اکناف مملکت مسئولان  آنها را  که به اصطلاح قضات  میگفتند موجود بود . رئیس کل قضات   به قاضی القضات  شهرت داشت . و هنوز هم که  حدود  بیش از یکهزار  سال از آن روز گار میگذرد این تشکیلات در تمام  کشور  های اسلامی جهت  برپا نگهداشتن عدالت موجود  میباشد.

خواجه  نظام الملک  وزیر ملک شاه سلجوقی در« سیاست نامه» قاضی را موبد موبدان  خوانده  است. بار تولد نگارنده  ترکستان نامه گفته است : « در راس دیوان قضاء قاضی القضات قرار داشت.» . این شغل در بین  دولت  های سلسله ساسانی بنام موبد موبدان یاد  می شد . او معتقد  است که در حکومت  های اسلام  شخص امیر وظیفه  دیوان  قضاء را  پیش  میبرده  است. و یا اینکه شخصی را که  منصوب بخاندان امیر بود  خود به  این  سمت  می گماشت. [1]

از  خواجه  نظام الملک  است که  گفته  است : «دلم بر قاضی القضات قرار گرفت  گفتم (او مرد  عالم  است) و پاد شاه  خون  و مال  مسلمانان بدو سپرده  است .» [2]

نقل  کرده اند :« روزی سلطان محمود با قاضی بحث و گفتگو داشت ، تو مرد  پیر و عالم  میباشی ، خون و مال  مسلمانان را  بتو  سپرده  و بر تو اعتماد  کرده ، در این شهر و ولایت  دو سه  هزار مرد  از تو عالم  تر هست و شرط امانت بجای نیاوردی.» [3]

 

وظایف دیوان قضاء :

اجرای احکام شرع ، میان  جیگری بین دو  خصم مطابق به احکام شرع و سخن  مطابق به حکم شرع  کار  های اساسی  این دیوان میباشد. همچنان قاضی القضات  میتوانست  تا به  همه امور  و کار  ها رسیدگی کند و زیاد تر  جهت  انجام  و رسیدگی بکار  های مذهبی  و شرعی و بطور کلی کار  های اجتماعی بپردازد که وی اینکار را توسط جانشینهای خود از بین قضات  بر می گزید . ابوالفضل بیهقی  نویسنده  کتاب تاریخ مشهور دوره  غزنویان  می آورد:

قاضی را دستوری است  که چنین باز  مینماید  و همه را اجابت باشد .[4]

داکتر محمد اکبر مددی در کتاب وضع اجتماعی دوره  غزنویان که از مأخد خیلی قوی و مستند در موضوع هذا استفاده نموده  چنین می نگارد:

این رسم دیرینه  جامعه انسانی است که  به تامین عدالت نیازمند  است ، تا در پرتوی آن بتواند  وظایف خود را به نحو احسن  و بهتر انجام دهد ، و کار  های اجتماعی پر ثمرۀ را  پیش برده  تا عضو  مفید و شایسته ای برای  جامعه خود و دیگران گردد. و این آرزوی اجتماعی زمانی می شود بر آورده  گردد که  در یک  کشور دستگاه قضایی نیرو مند بوجود آمده  و در راس آن  اشخاص  کار آزموده قرار گیرند . چرا که ساز مان قضایی  در سرنوشت  اجتماع نقش  اساسی داشته  ، نگارنده  مرصاد العباد  شیخ نجم الدین  کبری (مرصاد العباد  من المبداء الالمعاد ) نکته ضرورت آنرا درک نموده  در فصلی که از سیره فرمانروایان  سخن میگوید ، پیرامون  مسئولیتها  و  وظایف قاضی  و دستگاه داد رسی  نیز مطلبی بیان  نموده است :

چون قاضی را بولایتی نصب کند ، باید عالم و عاقل و ، دیندار ، صالح و با مروت  باشد  که دست  کشیده  دارد  از مال یتیمان  و موارث و اوقاف  و رشوت و  معیشت  و جامگی  خویش قانع باشد . [5]  

در قابوس نامه از قول بحر الفواید امده است : هر پاد شاه  که به صفت عدل و داد  رسی آراسته باشد  پایه  های آن دولت بر سعادت استوار است  و دولتی است دو جهانی ،  هر گاه صفت  عدل نداشته باشد  پایه  های آندولت  روی شقاوت دو جهانی  بنا گردیده  است. [6]

پادشاهان غزنوی قضات را از میان  آشخاص کار آزموده ، با تجربه  و سر شناس بر می گزید . و این رسم  دیرینه  در  کشور ما تا هنوز  پا بر جاست . در مورد تعین قضات از  قول بیهقی می آوریم :

هنوز کشور داری بصورت  تام به امیر مسعود  ، تعلق  نگرفته بود   و دور از پایتخت ، بسر می برد  که طاهر تبانی  را بشغل قاضی القضات ، نیشاپور بر گزید.[7]

 

 

  SEQ Equation \* ARABIC 2دیوان مظالم:

دیوان مظالم  از دیر زمان در تاریخ اسلام سابقه  طولانی دارد که به زمان خلفای بنی عباس و از آن  پیشتر بر میگردد. در سلطنت  های خراسانی که  زیاده تر تشکیلات سیاسی و اداری آن  از سیستم  های که در  خلافت بغداد نافذ بوده متأثر میباشد . دیوان مظالم مانند دیوان قضاء  از اولویت  خاصی بر خوردار بوده است  که از سازمانهای سه  گانه  زیر متشکل است :

  1. دیوان قضایی.
  2. دیوان حسبه.
  3. دیوان شرطه.

خواجه  نظام الملک  در سیاست نامه  در این مورد آورده  است :

چاره ای نیست  پادشاه  را از آن  که در هفته  دو روز  بمظالم  نشیند  و داد بیداد گران  بستاند  و انصاف بدهد.[8]

بیهقی نیز در مورد  این سازمان  از دید گاه   خاص چنین  تحقیق  می نماید : در هفته دو بار مظالم  خواهد بود ، مجلس مظالم در سرای گشاده  است ، هر کسی را که  مظالمتی است  به باید آمد  و بی  حشمت سخن خویش  گفت تا انصاف تمام داده آید. [9]

خواجه نظام الملک   نقل میکند : بازرگانی ، بمظالم  به درگاه سلطان محمود، آمد  و از پسرش مسعود، تظلم  کرد ...  میخواهد به شهر خود بر گردد  ولی نمیتواند  زیرا شصت  هزار دینار  نزدیک امیر مسعود دارد  و نمیدهد  ، آرزو نمود که هر دو را بغرض  حل قضیه  نزد قاضی بفرستد  سلطان از گفته بازرگان  دلتنگ شد  به  مسعود  پیغام درشت داد  تا هر چه زود تر  حق و طلب او را بدهد  و در غیر آن بدادگاه باید برود. [10]

سپس داکتر محمد اکبر مددی  می افزاید :  منابع  تاریخ و رویداد  ها و حوادث ناگوار  نشان  میدهد که ظلم و بی داد گری ، تظلم و داد خواهی ، از دیر باز  در جامعه انسانی وجود داشته  به اصطلاح  با سرنوشت انسان  آمیخته  است  اگر بگوییم که رسم دیرین  این دهر  کهن است  حرفی است بجا  چنانچه امروز و حتی  دها قرن  پیش  از روزگار ما ، انسان مورد  تجاوز  زور مندان قرار میگرفت ، مظلومان برای بدست آوردن  حق از دست رفته  خویش  تلاش  پی  گیر  نموده  به سازمانی  که ساخته و پرداخته  جامعه ای بود  مراجعت  میکردند ، تا داد آنرا  از بیداد گران بستاند ، جهت تائید عقیده  بد  نیست ، بداستانی  نوشته نظام الملک  سیر نماییم و بعداً به سایر منابع که در این  خصوص  تحقیقاتی  نموده اند  مراجعه کنیم : خواجه  نظام الملک در  سیاست  نامه  داستانی از روزگاران  انوشیروان عادل  تعریف میکند ، اما باوجودیکه روز گار انوشیروان با عصر غزنویان از رهگذر فاصله  زیاد زمانی تطابق  ندارد و از جانبی تاریخ زمان انوشیروان  تاریخ اساطیری میباشد نه  تطبیقی با آنهم   آوردن آن خالی  از مفاد  نیست . وی آورده  است که : انو شیر وان که خود در عدل و داد  گستری عجوبه  دوران خود بوده است و به  مظالم رسیدگی کردن و  آنرا بر پا داشتن از خصلت حمیده شاهان  دانسته که از همان  سپیده دم  تاریخ  این  پدیده اجتماعی توجه پادشاهان و اشخاص داد  گستر را بخود  جلب نموده  است .

در صفحات تاریخ  چنین عناوینی زیاد بچشم  میخورد  اما  آنچه  که مسلم  است  این  است که شاهان  غزنوی  در  هفته یک یا دو بار  به  کار  های مردم رسیدگی میکردند و به سخن روشن تر به  مظالم  می  نشستند که   کمترین پادشاهانی  در تاریخ به این مهم دست  نزده اند. حتی در عصر حاضر که  نهاد  های  دیمواکراسی همه  به قول نویسندگان و مفسیرین سیاسی عصر «نهادینه» شده اند  همچو یک  عمل از جانب رئیس حکومت  بچشم  نمیخورد . چنانچه در همین  عصر دیموکراسی یک نفر که  تحت ظلم و شکنجه باشد بهیچصورت برایش مقدور نخواهد بود  تا رئیس  حکومت را  رویا روی  صحبت  کند و  تظلمی که با او صورت  گرفته  است  جهت  داد خواهی برایش عرضه  کند.

واپس به موضوع  مورد دقت  ما که دیوان مظالم در عهد  غزنویان  است بر می گردیم . «به سخن روشنتر پادشاهان غزنوی  به  مظالم  می نشستند ، امیر مسعود  پس از آنکه به عنوان  امیر ، به سرزمین  نیشابور گام نهاد  مردم را بحضور خود  پذیرفت  و به آنها گفت  که در هفته  دو بار  مظالم  خواهد بود.» [11] 

داستان بمظالم  نشستن سلطان محمود، در قابوسنامه را این  طور نقل می کند: «یک روز یک مرد از عاملان  به دربار محمود ، شکایت  و تظالم نمود. محمود عنوان عامل نامه ای نوشت  ولی او بدان  هیچ  توجه ای نکرد . شاکی بار دیگر بدربار آمد  و تظلم خویش را  تکرار نمود . این بار سلطان محمود به شهنه دستور داد ، تا زمین و عقار شاکی را  پس بدهد  و عامل را بدار آویزد.» [12]  

«روزی یکی  از رعایای هند ،  از دست سلطان  محمود  غزنوی ، نزد قاضی شکایت برد ، که سلطان برادر او را بقتل رسانده است . سلطان بپای پیاده و بدون  سلاح  بمجلس قضا حاضر گردید ، قاضی دستور داد  تا بهر ترتیبی  که امکان  پذیر باشد  شخص محمود رضایت شاکی را جلب نماید .  سلطان بسیار کوشید  تا توانست  باین آرزو برسد  و رضایت طرف مقابل را  فراهم سازد .

موضوع فوق را   ابن  بطوطه  درصفحه 485 سفر نامه خود یک واقعیت  انکار نا پذیردانسته  و انصاف ، و عدالت  سلطان محمود  غزنوی  را که  از جمله شاهان  با قدرت  و قهار بود ستوده زیرا  او، نتوانست از زیر بار  عدالت   شانه  خالی کند که در اصل خود این واقعه بی نظیر و شاز میباشد.»  [13]

بنا بر قول  عبدالحی بن  ضحاک  گردیزی که در زین الاخبار آورده  است :«بعد از مرگ سلطان محمود  امیر محمد پسر  او بدستیاری ارکان دولت به اورنگ  پادشاهی برای یک مدت  کوتاهی نشست و اولین کاری که ساخت سخن  متظلمان بشنید ، و بار سنگین  خراج را  از دوش مردم  کم کرد. »[14]

نگارنده  لطایف العریت  در حکمت در باره  دیوان  مظالم  مطلب سود  مند  نوشته است : «مقاومت و موجودیت فرمان روایان بستگی  بموجودیت  رعایا دارد ، هرگاه رعایا وجود نداشته باشند  ، فرمانروایی در کار نیست . هر اندازه که تعداد  جمعیت ، یک  کشور زیاد باشد  ، بهمان اندازه  مقام و منزلت ، آن  کشور  در میان سایر کشور ها  جایگاه  چشم  گیر  و قابل توجه ای پیدا میکند . پس این  مرام و هدف اجتماعی  تنها و تنها در پرتو عدالت ، اجتماعی  بر آورده  میگردد. زیرا عدالت  خود  عبارت است از نظام  عالم ، مصالح  خلق ، نگهداری اموال مردم  و از میان بردن  شر و فساد  و رسیدگی بمظالم  که موجودیت  رعایا  و فرمانروا بستگی به  آن دارد .» [15]

 

 SEQ Equation \* ARABIC 3. دیوان برید:

دیوان برید نزد فرمانروایان  غزنوی از اهمیت خاصی بر خوردارد بوده  ، زیرا  بهترین وسیله ای جهت  رساندن  پیامها و، فرامین  شاه و  اطلاعات   ضروری از در بار به اطراف و از اطراف بدربار میباشد . صاحب دیوان برید  توسط شخص  امیر   برگزیده  میشد . در تشکیلات سیاسی و اداری دوره  غزنویان این اداره  نهایت ضروری بود چه بدون آن  هیچ نوع اطلاعات نمیتوانست بر قرار شود .اگر به تاریخچه برید  در سرزمین های خراسان دقت صورت  گیرد  این اداره همواره  توسط دودمانهای  خراسانی از قبیل  صفاریها ، سامانی هاو غزنویان . سلجوقیان راه اندازی شده   و سیستم  های سریع انتقال  این اطلاعات در دست رس شان بود .

 

وظایف دیوان برید (اشراف)

این دیوان مقارن  تاسیس دولت  های خراسانی ، تلاش و مراقبت دائمی منهیان و جاسوسان ، در رساندن  اطلاعات  نظامی و سیاسی و مالی ، نقش و تأثیر بسزایی در تثبیت و تحکیم قدرت  حکومت مرکزی داشت .نه تنها امرا و سلاطین  سامانی و غزنوی ، بلکه خلفای عباسی ، با پیروی و رهنمایی  سیاستمداران  خراسانی که در در بار خلافت  بوظایف بزرگ موظف بودند از قبیل خانواده  های برمکیان ، طاهریان و غیره برای آنکه  غافل گیر نشوند و در مقابل امر انجام شده  ای قرار نگیرند ، عده ای از دختران  و پسران زیرک را تربیت  میکردند ، و آنان را یا بعنوان غلام و کنیز و یا بنام  منهی و مشرف به نقاط مختلف مملکت  گسیل میداشتند ، تا فعالیتهای  کار مندان و ماموران مؤثر  و بر گزیده  دولت مخصوصاً کار  های مامورین دیوان  استیفا را مورد  مراقبت قرار میدادند  واعمال  نیک و بد آنان با تلاشهای زمینداران و خوانین  و ملاکین بزرگ و یاغیان را در کوتاه ترین مدت در نامه  های بنام «ملطفه» نوشته و بوسیله  سوارکاران آزموده و ماموران دیوان برید به حکومت مرکزی یا داراسلطنه و دارالخلافه  به  «مشرف کل » اعلام دارند ، تا دولت قبل از انکه  حادثه ای رخ  دهد ، در مقام  چاره  جویی بر آید ، و بفعالیت مخالفان و بی تدبیری و ستمگری ماموران  پایان بخشد . این دیوان در  حکومت  های  غزنوی  در حقیقت در  اداره اموال  دیوانی و ضبط محاسبات و جمع و دخل و  خرج مکمل دیوان استیفا بود و مشرف کل مملکت  مثل مستوفی کل  بهر ولایت از جانب خود یک نفر مشرف نایب می فرستاد که حکم  رئیس تفتیش کل  مالی مملکت  را داشته است.

بطوری که از فحوای کتب و منابع تاریخی  بعد از اسلام در خراسان  بر می آید ، چه در دستگاه های خلافت و چه در حکومت  های مستقل محلی ، منهیان و ، مشرفان و جاسوسان  غیر از نظارت  مالی ، مکلف به  کسب اخبار و اطلاعات سیاسی نیز بوده اند و به این ترتیب نقش مهمی در زندگی سیاسی کشور داشتند. مولف کتاب تجارب السلف می  نویسد : قبل از آنکه مامون طاهر بن  حسین را به امارت  خراسان بر گزیند ، باوزیر خود احمد ابوالخالد  مشورت  کرد . احمد این سمت را برای خالد تائید کرد و از او نزد  خلیفه ضمانت نمود . پس از چندی طاهر راه  عصیان سپرد و نام مامون را از خطبه بر انداخت . در این موقع احمد بخادم  خود که به عنوان  جاسوس و مامور مخفی در دستگاه طاهر بود ، دستور داد تا از زهری که  نزد  خود داشت اندکی در غذای طاهر ریزد . او چنین کرد و طاهر در گذشت و نگرانی خلیفه مرتفع شد . و خلیفه به جانشینی او عبدالله بن طاهر باوجود خدماتی که در دستگاه خلافت  کرده بود ، مورد عنایت مامون نبود و خلیفه  از قیام او بیم داشت . به  همین  مناسبت به کنیز جاسوسی که به او هدیه  کرده بود ، دستور داد تا عبدالله را مسموم سازد . ولی آن دخترک  که  عاشق بیقرار عبدالله بود ، توطئه  خلیفه را بر وی آشکار ساخت .

همچنین در شرح  عمر ولیث می نویسند:« یکی از عادات  عمرو لیث آن بود  که غلام خورد  خریدی . چون بزرگ  میشدند  آن جماعت را به امرا بخشیدی ، و دست ازرعیت ایشان بر نمیداشت  تا ان ممالک مجموع مکان خود را در خفیه بعرض میرساندند .. و چون امرا از قضیه  غلامان بی  خبر بودند ، گمان می بردند که  جمعی از جنیان ملازم  پادشاه اند و او را از حال نهانی  اعلام  مینمایند .» [16]  

نقش مشرفان در عهد غزنویان:

از تاریخ بیهقی و  دیگر منابع  بر می آید  که نقش مشرفان  و منهیان  در عهد  غزنویان بسیار دقیق و حساس بود ، امیر منوچهر بن قابوس مرد عاقبت اندیش و مدبر بود ، و دوستی خود را با خاندان  غزنوی  وامیر مسعود برای  بقای دولت خویش لازم  می شمرد ، و سر انجام برای راحتی خیال خود از مسعود  تقاضای امضای عهد نامه  دوستی نمود. مسعود  نیز که از امیر محمد برادر خود بیمناک بود ، برایی حفظ موقعیت  خود با این عهد و پیمان  موافقت  کردبه طوری که بیهقی به  تفصیل یاد  کرده  است  «مسعود  منشی خود را فرا میخواند و عهد و سوگند نامۀ را که خود  نوشته بود ، به  منشی میدهد ، منشی  پس از قرائت عهد  نامه ، چون در آن رعایت سیاست  نشده بود ، سخت بیمناک می شود ، مسعود که آثار نا راحتی را در ناصیه  منشی خود  می بیند ، از وی علت اضطراب و نگرانی را سوال میکند .وی میگوید ... امیر مسعود بسیار هوشیار و بیدار و کرپز و بسیار دان است و بر خداوند (یعنی مسعود) نیز مشرفان و جاسوسان دارد ، و بر همۀ راهها طلایه  گذاشته است و گماشته اگر  کس را بجویند و این عهد نامه بشناسند  و به  نزدیک  وی برند ، از عهده این چون توان بیرون بر آمدن؟ امی  گفت راست همچون این است که تو میگویی... سپس منشی او با توجه با سوء ضن شدید  سلطان محمود  نسبت  به  مسعود ، عهد نامه زیر را برشته  تحریر  در می آورد : همی گوید مسعود بن محمود که به ایزد و به زینهار ایزد و بدان خدای که نهان  وآشکارای خلق اند  که تا امیر جلیل منصور  منوچهر بن قابوس طاعت دارد  وفرمانبردار و خراجگزار خداوند سلطان  معظم ابوالقاسم  محمود باشد ... من دوست او باشم بدل و با نیت و اعتقاد ، و با دوستان او دوستی کنم ، و با دشمنان او مخالفت و دشمنی ، و معونت و مظاهرت خویش را پیش وی دارم  و شرایط یگانگی بجای اورم ...

پس از امضای این عهد نامه  منوچهر با خیال فارغ تا سال  420 که  حیات داشت، روزگاری بخوشی و راحتی سپری کرد .

ابوفضل بیهقی در تاریخ پر ارج  خود به  جاسوسان  گوناگونی که در لباسهای مختلف در دربار سلاطین به فعالیت  مشغول بودند اشاره  میکند. از جمله  می نویسد که به  محمود غزنوی گزارش دادند که  مسعود  در هرات  خانۀ مخصوصی برای عیاشی خود  ترتیب داده است و بصورت  های الفیه و شلفیه آراسته  است ... از انواع  گرد آمدن زنان با مردان  همه برهنه ... پس  پوشیده بر وی مشرفان داشت  از مردم  چون غلام و فراش و پیرزنان و مطربان و جز ایشان که بر آن واقف گشتندی باز نمودندی ،تا احوال این فرزند  هیچ  چیز بر وی  پوشیده  نماندی  و  پیوسته او را به  نامه  ها مالیدی . و پند  ها میدادی  که ولبعهدش بود و دانست که  تخت  ملک او را خواهد بود ، چنانکه  پدر وی  پوشیده بر وی جاسوسان داشت ، و وی نیز بر  پدر داشت ، هم از این طبقه  که هر چه رفتی باز نوشتی و یکی از اینها نوشتگین  خاصۀ خادم بود ، که  هیچ  خدمتگار به امیر از وی نزدیک تر نبود.. و او از طرف مسعود در دربار محمود جاسوسی میکرد ، برای حفظ آبرو  وحیثیت ولیعهد بخانه رفت و سواری زبر دست بر گزید و از او خواست که در شش روز و شش شب  و نیم بهرات رود در این  نامه  مسعود را از ماجرا آگاه  کرده بود و به او  هشدار داده بود که ... خیلتاش سلطانی خواهد رسید تا آن  خانه را ببیند ... وقفل  ها بشکند . امیر این کار را سخت زود  گیرد.... در عین  حال نوشتگین  تا آنجا که ممکن بود  در اعزام جاسوس و تامین ساز و بر گ سفر تعلل کرد  تا جاسوس خصوصی او  هر چه زود تر به  مسعود برسد  واو را از جریان  کار  ها واقف گرداند . به این ترتیب قبل از آمدن خیل تاش سلطانی مسعود  نقش های عشرتگاه خصوصی را  با گچ پوشانید  و مامور مخصوص   محمود آنچه دیده بود  به سلطان اعلام  کرد . پس امیر محمود  گفت :بر این فرزند من دروغها بسیار می گویند و دیگر آن  جستجو ها فرا برید ... [17]    

در دوره فرمانروایان  غزنوی  دیوان  اشراف مانند باز رسی کل(لوی سارنوال)در روز گار ما بود .مشرفان در همه  کار  های کار گزاران دولت نظارت داشتند . یک عده از مامورین دولت را« اشراف» می گفتند  که علناً بکار  ها می رسیدند . عدۀ دیگر را «منهی» و کار آنها را «انها» میگفتند که  پنهانی اعمال و رفتار ماموران دولت را به پایتخت می نوشتند .[18] اگر گوئیم که دیوان اشراف در ان روز گار  سازمان  پولیسی را انجام  میداد به  خطا نرفته ایم.

بار تولد  می  نویسد : کلمه  «اشراف» بمعنی تحت الفظی  مراقبت  از نقطه بلند است و مشرف مراقب. [19]

بگفته  خواجه  نظام الملک باید  آنچه به درگاه رود او میداند، و به  وقتی که خواهد و حاجت افتد،می نماید . و این  کس باید از دست  خویش بهر شهری  و ناحیتی نایبی بفرستد . در تالیف بیهقی ، مشرفان را در ردیف مستوفیان : خزینه داران نام برده اند که از اموال دربار صورت بر میداشتند . و از اینجا چنین استناج توان کرد  که نظارت و مراقبت مشرفان بیشتر در مورد وجوهی که مختص نگهداری بود ، اعمال می  گشته  است . [20]

در تاریخ بیهقی مکرر از مشرفان و فعالیتهای جاسوسی آنها در محیط دربار و زوایای مختلف کشور  سخن بمیان آمده است : « وشغل درگاه همه بر حاجب غازی  میرفت  که سپه سالار  بود ... و کد خدایش  سعید  صراف در نهان بر وی مشرف بود  که هر چه  کردی پوشیده باز نمودی.» [21]

دکتر محمد  علی اسلامی ندُوش در تالیفش بنام یاد نامه ابوالفضل بیهقی از رواج بازار جاسوسی در عهد  سلطان مسعود سخن  میگوید و از جمله  می  نویسد :خادم به مخدوم خیانت  میکند ، آنگونه که در مورد  سعید صراف  پیشکار نمازی و طغرل حاجب امیر یوسف می بینیم ، که  هر دو به  جاسوسی خداوندگار خود گماریده  شده اند  و سر انجام سر آنها را بر باد  میدهند . بیهقی کار طغرل را به  این  عبارت تأثیر انگیزبیان  میکند: « یوسف چه دانست که دل و جگر معشوقش بر وی مشرف اند .» [22] 

 

شغل بریدی و اشراف در دربار غزنویان :

این شغل در دربار غزنویان اهمیت فراوان داشت ، لیکن به  گفته بیهقی  کار اشراف مهم تر و  اساس تر بود : «این خداودند ( مسعود)بریدی بدو  داد، و اشراف که مهمتر بود به بوالقاسم ... [23]

بیهقی در موارد  مختلف به  نقش منهیان  وفعالیت  آنها در رساندن اخبار حکایت  میکند. وی ضمن وقایع رمضان 426 ه می  نویست : « ... آن  منهیان که بودند  پوشیده به نسا نامه  های ایشان رسید  و نبشته بودند  که چندان  نعمت و آلت  و ستور  و زر  وسیم و جامه  و سلاح و تجمل بدست  ترکمانان افتاد  که در آن متحیر شدند  و گفتی که باور شان  نیاید  که  چنین  حال رفته  است . » [24] 

گاه مقام و موقعیت استانداران و والیان در دست  منهیان بود . بیهقی  درمورد حاجب بزرگ  سباشی امیر خراسان و نگرانی سلطان مسعود از طرز کار او  چنین می  نویسد : «امیر سخت مقصر میدانست  حاجب را برلفظ او  پیوسته  میرفت که او  اینکار را بر نخواهد گزارد  و امیر  خراسان او را خوش آمده  است  و او را باید خواند و سالار  دیگر باید فرستاد ... واین بدان  میگفت که نامه  های  سعید صراف کدخدای  و منهی لشکر  پیوسته بود کی نبشت که :«حاجب شراب نخوردی» اکنون سالی است که در کار آمده  است و پیوسته  میخورد و با کنیزکان  ترک ماهروی می غلطد و خلوت  میکند  و بهر وقتی لشکر را سرگردان  میدارد .» [25]

در دستگاه سلطنت «وکیل در» موقعیت ممتازی داشت ، بیهقی می نویسد : «و ملطفۀ از صاحب برید ری رسید  از آنکه ابو المظفر حبشی  معزول  گشت از شغل بریدی و کار به بو نصر دادند  و این آزاد  مرد بروزگار امیر محمود رضی الله عنه  وکیل در در این  پادشاه بود  رحمتة الله علیه  و بسیار خطر ها کرد و خدمت  های پسندیده نمود  و شیر مردی است ...» [26]

نا گفته نماند اشراف در کار دیگران و  جاسوسی از دیر باز عملی مکروه  و زشت بود  و افراد با شخصیت به این  شغل پست تن در نمیداد.

در تاریخ بیهقی میخوانیم روزی  سلطان  از بو نصر مشکان  نام دبیر را میخواهد و عبید الله و ابوالفتح  حاتمی را  که در این کار استادی و مهارت داشتند  از این شغل بر کنار میکند ، چون بو نصر با شگفتی علت  تغیر این شغل را می  پرسد  مسعود در  پاسخ  میگوید : این دو تن در روزگار گذشته  مشرفان بودند از جهت سرا در دیوان تو ، امروز دیوان را نشاید  بو نصر گفت  : بزرگا غبنا  که این حال امروز دانستم . امیر گقت : اگر  پیشتر  مقرر گشتی چه  کردی ؟ گفت  هر دو را از دیوان دور کردمی  که دبیر خائن  بکار نیاید امیر بخندید و گفت :  این  حدیث بر، بر ایشان  پدید نباید کرد  که غمناک  شوند....» [27] 

 

یک گزارش محرمانه  تاریخی:

چنانکه در صفحات  پیش دیدیم یکی از سازمانهایی که در عهد غزنویان به  نحو شایسته  وظیفه خود را انجام  میداد، دیوان برید و دیوان  اشراف بود . جالب توجه است که مامورین مخفی یعنی منهیان و جاسوسان مسعود به  حکایت  تاریخ بیهقی تا آخرین روز  های حیات او به  اسرع اوقات اطلاعات لازم بوی ابلاغ  میکردند  ولی این سلطان  مستبد و  میگسار ، به اندرز تاصحان  گوش نمیداد و غالباًدر جهت  خلاف مصالح  خویش  پیش میرفت ، بیهقی  ضمن توصیف رویداد  های هفتم  ماه رمضان 421 ه می نویسد : «... ملطفه  های منهیان آوردند که چون خبر رسید از سلطان  که برفت  رعبی بزرگ بر این قوم (یعنی سلجوقیان ) افتاد و طغرل اعیان را گرد کرد  و بسیار سخن رفت ...» قوم طغرل را گفتند که : « مهتر ما تویی بهر چه تو صواب دیدی ما کار  کنیم ، طغرل گفت ما را صواب آن می نماید که بنه  پیش کنیم  سوی دهستان رویم  و گرگان و نواحی بگیریم  که تازکان سبک مایه و بی آلت اند ، و اگر آنجا نتوانیم بود به "ری" برویم که ری و جبال و سپاهان ما راست و بهیچ  حال پادشاه بدُم  ما نیاید ، چون ما از ولایت او رفتیم  که این پادشاه بزرگ است  ولشکر و آلت و عدت و ولایت بسیار دارد و پایان جنگ ما بدان  است و از دم ما باز نخواهد  گشت  و ما میدانیم که در این زمستان چند رنج  کشیدیم ... همه  گفتند این پسندیده  تر رای  باشد و بر این  کار باید  کرد .

داود  هیچ نگفت ، وی را گفتند که تو  چه  گویی ؟ گفت آنچه  میگفتید و قرار دادید  چیزی  نیست به ابتدا چنین  نباید  کرد و دست بکمر چنین مرد  نباید زد ، امروز که زدیم و از ما بیازرد  و جنگها رفت و چند ولایت او  خراب کردیم  تا جان بباید زد ، که اگر او را زدیم  بهمه  جهان دست یابیم و اگر او ما را زد از این فرار دور نمانیم ...  و بدانید که اگر دستی نازده برویم  اندیشد این  پادشاه که ما بترسیدیم و بگریختیم و دُم ما گیرد  و بنامه  همه ولایت داران را بما آغالیدن  گیرد و نا چار  دوست بر ما دشمن  شود ، و این قحط که بر ما بوده  است  و امروز  نیز هست  ایشان را همچنین بوده  است و هنوز  هست  چنان که از اخبار درست ما را معلوم گشت ...این  عجز است مر او را نباید  ترسید ، بیغو  وطغرل و ینالیان  و همه مقدمان  گفتند  این رای درست  تر است و بنه گسل کردند ...» [28]

به این ترتیب سران سلجوقی ، تصمیم نهایی خود را  دایر به  تعرض و پیشروی  اعلام  کردند  ولی مسعود از این اطلاعات گرانبها  برای سر و سامان دادن  بوضع  آشفته  خویش استفاده  نکرد . و قسمیکه  پیشتر گفتیم خواجه نظام الملک در فصل نهم  کتاب سیاستنامه  اش  اشاره  میکند و میگوید : « کسی که بر وی اعتماد تمام است ، او را اشراف فرمایند تا آنچه بدرگاه رود  او  میداند و به وقتی که خواهد و حاجت افتد  می نماید . و این  کس باید که از دست خویش بهر ناحیتی و شهری نائبی فرستد  سدید و کوتاه  دست  تا اعمال و اموال را  تیمار دارد و انچه رود  از اندک و بسیار بعلم باشد ، نه چنانکه به سبب مشاهره و مزد ایشان باری برعیت افتد و بتازگی رنج بحاصل شود . و ایشان را هر چه بکار آید از بیت المال بدهد تا ایشان را بخیانت  کردن  ورشوت ستدن حاجت  نیفتد .و این فایده  که از راستی کرن انها حاصل شود  ده  چندان و صد چندان مال باشد  که به ایشان دهند بدقت خویش .» [29]

رئیس دیوان در  هر شهری و ناحیۀ نماینده و نایبی داشته  است . نرشخی در تاریخ بخارا  دیوان اشراف را در ردیف دیوانهای دهگانه بخارا نام برده  است . از عبارات بیهقی  که در ذکر تجدید وزارت  خواجه  حسن  میمندی  نام  مشرفان درگاه را  بمناسبت در ردیف خازنان  سلطان آورده  پیداست  که امور دستگاه وزارت  نیز از  اشراف و نظارت  آنها خارج نبوده است .

 جرجی زیدان  می  نویسد : «عباسیان در اجرای نقشه  های خود از جاسوسان و خبر چینان  کمک می گرفتند .و هر یک برای دیگری جاسوس می گماشتند.خلیفه برای وزیران و وزیران برای خلیفه ،  هر دو برای سرداران و سرداران برای هر سه جاسوس می گذاشتند ، این جاسوسان بیشتر از میان کنیزکان و غلام بچه گان و هم خوابه  ها انتخاب  میشدند . خلفا غالباً برای فرزندان و ولیعهدان خویش جاسوس می داشتند.و آنها نیز ببرای خلیفه  جاسوس می گذاشتند...هارون خلیفه  عباسی به بغداد بر گشت و برای عموی خود ابراهیم جاسوسانی گذاشت . ... در دوره ایکه خلفای عباسی رو به انحطاط می رفت بر شمار جاسوسان ، چنانکه از قبل نیز معمول بود افزوده  گشت  خلیفه بر وزیران  و وزیران بر، برِ خلیفه و هر دو بر والیان و مامورینی می گماشتند  که بنام اصحاب برید (خبر چینان ) مشهور بودند . از آن  گذشته کنیزان و غلامان و خدمتگزاران،طباخان و سازندگان و نوازندگان ، رامشگران و غیره  نیز جاسوسی میکردند .زیرا دستگاه  دولتی رو به انحطاط و فساد میرفت و هر یک  از دیگری بیم داشت ، تا انجا که مامورین برای هر یک از مامورین زیر دست خود جاسوس می گذاشت . جاسوسان تعرض بناموس ، اسباب چینی برای امور  کشور و کشف اسرار را هر گز فرو گذاشت نمی کرد و مرتکیبن این سه عمل به سخت ترین عقوبت  ها کیفر می شدند....» [30]

آقای مهدی محقق پس از مطالعه دقیق تاریخ بیهقی ، در پیرامون دیوان برید چنین می نویسد : « دیوان برید از دیوانهای مهم  به شمار می رفت ، و اموری که مربوط به حمل نامه  ها و نقل پیامها  و ارسال احوال مملکت بود ، بوسیله این دیوان انجام  میشد . و در منابع  اسلامی گاهی  تعبیر به «دیوان الخبر و البرید» می کردند ...این دیوان دارای اصطلاحاتی بوده  است که  نویسندگان اسلامی به آن اشاره کرده اند، از آنجمله قدامه بن  جعفر  در کتاب الخراج از فروانقین و موقعین و مرتبین ؛ و خوارزمی در مفاتح العلوم  از کالمات برید ، فرائق   ؛ اسکدار یاد کرده اند . اصطلاحاتی که بیهقی  در باب این  دیوان  یاد کرده  عبارت است  از :

1.     صاحب برید

2.     نایب برید

3.     اسکدار

4.     خریطه

5.     مجمر

6.     پیک

7.     قاصد مُسرع

میباشد که  کراراً این کلمات در موارد  مشخص آن در سرتا سر دیوان بیهقی آمده است .[31]

یکی از بریدان خراسان  از گزارش کار خود به سلطان مسعود چنین میگوید : « پس از آنکه ابوالمظفر  جمحی  از طرف خواجه بزرگ ابو نصر احمد بن محمد بن عبدالصمد شیرازی وزیر سلطان مسعود  غزنوی ، بمقام صاحب بریدی به  نیشابور ، مرکز خراسان رفت  تا اوضاع آن خطه را  بخواجه بزرگ اطلاع دهد او شجاعانه تعدی و طمعکاری ابوالفضل سوری را نظماً و نثراً به مقامات مسئول اعلام کرد و گفت ادامه این  وضع  سبب خواهد شد که مردم  خراسان  برای رهایی از بیداد گریهای  این حاکم جور پیشه به ترکمانان سلجوقی روی آورند و در کار  ها اخلال عظیم  پیش پدید  آید . ولی مسعود که شیفته رشوه  ها و هدایای  این مرد فاسد شده بود ، به  این اندرز  ها گوش نداد . قطعه زیر از اوست :

امیرا بسوی خراسان نگر

که سوری همی بند و ساز آورد

اگر دست شومش بماند دراز

به  پیش تو کار دراز آورد

هر آن  گله کورا به سوری دهی

چو چوپان بد  داغ باز آورد

 

اغلباً چنانیکه  گزارشات تاریخی نشان میدهد  صاحبان برید  ولایات از مرکز  دارلسلطنه  تعین  میگردیدند  عبارت اند از :

  1. نیشابور [32]
  2. خوارزم  [33]
  3. بلخ  [34]
  4. سیستان [35]
  5. شهر ری [36]

 

 

 

 


 

[1] ترکستان نامه ، بارتولد ، ص 498

[2] - سیاستنامه خواجه  نظام الملک ،ص96

[3] -سیاست نامه ، خواجه نظام الملک، 108

[4]  -تاریخ بیهقی ، همان ، ص40 و 41

[5]  - مرصاد العباد  ، تالیف نجم الدی ابوبکر  ، انتشارات دانشگاه تهران  ص 149

[6]  داکتر محمد اکبر مددی ... صص 214 تا 218

[7] - تاریخ بیهقی ،همان ، 244

[8]  سیاست نامه  همان ، خواجه  نظام الملک ،ص 18

[9]  تاریخ بیهقی ، ص 42

[10]  - سیاست نامه ، همان ... ص326

[11]  -  بیهقی ... ، ص 42

[12]  - قابوس نامه ، ص 231 و 232

[13]   سفر نامه ابن بطوطه ، ترجمه  داکتر محمد علی موحد، نشر انتشارات  آگاه ، سال 1370، جلد دوم ، ص 485

[14]  زین الاخبار  عببدالحی بن ضحاک  گردیزی ، ص 95

[15]  - وضع اجتماعی ... همان ،ص225 ؛ رک : لطایف عربت  در حکمت  ، مولف سراج الدین محمود  ، کتابخانه  مرکزی دانشگاه تهران (مایکرو فلم ) ، صص 76 و77

[16] - تاریخ اجتماعی ایران ، مرتضیی راوندی  ، ج / چهارم قسمت اول ، صص 588 تا 591؛ رک : روضة الصفا / ج 4 ، ص18

[17]  تاریخ بیهقی ، به  تصحیح داکتر فیاض، پیشین ، ص 145.

[18]   همان ، ص 290

[19]  ترکستان نامه ، پیشین ، ص497

[20]  ترکستان نامه ، پیشین ، ص497

[21]  تاریخ بیهقی ، پیشین ، ص250.

[22]  تاریخ بیهقی ،  "     ، ص250

[23]   تاریخ بیهقی به  تصحیح دکتر فیاض ،ص635

[24]  همان ، ص 626

[25]   همان ص، 706

[26]   همان ، ص 605

[27]  بیهقی به  تصحیح دکتر فیاض ، ص 176

[28]   تاریخ بیهقی ، پیشین، ص 726

[29]   تاریخ اجتماعی ایران ، پیشین  ص595 ؛ رک : در دایرة المعارف فارسی ، سیاستنامه ، به اهتمام  هیوبرت ، ص78.

[30]   جرجی زیدان ، تاریخ تمدن اسلام ، ج/4 ، ص25

[31]  تاریخ بیهقی ، ادیب  پشاوری ، ،ص 341

[32]  تاریخ بیهقی ، ص 413

[33]    "       "   ،  ص461

[34]     "      "   ،   " 356

[35]     زین الاخبار  (حبیبی) ،ص 201

[36]    زین الاخبار ، همان     ، ص202

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++

 

 

 

 

بخش پنجاه نهم

غزنویان و تشکیلات  دولتی

دیوانها وموسساتی که تحت اداره وزیر ویا صدر فعالیت دارند

 

دیوان رسالت:

در روز گار  غزنویان  دیوان رسالت  با ارزش ترین  شغل محسوب میشد. این دیوان  وظایف و مسئولیت  های عظیم و با اهمیتی را  در  کشور به عهده  داشت و از همین سبب همیشه  مورد الطاف شاهان  وامیران  غزنه قرار داشتند که در اکثر  کار  های سیاسی  و داخلی  کشور  عقیده  و نظر صاحب دیوان رسالت بسیار مهم بود و امیر دایم با او بمشورت  می پرداخت .

صاحب دیوان رسالت  در حقیقت  رئیس دارالنشاه مقام سلطنت بود که در زیر دست خود  عدۀ زیاد، محر و  منشی  طرف اعتماد داشت ، که همۀ آنها خازنان اصرار دولت  بودند این گروه  غالباً  از  در بار  بغرض انجام  ماموریت  های سری ، و سیاسی گماشته  میشدند، علاوه بر ان این اداره اشخاص ورزیده را برسالت  وسفارت بدربار  کشور  های دوست پس از منظوری صدر (وزارت) و مقام  پادشاهی  بدربار  کشور  های دوست  فرستاده  میشد.[1]

صاحب دیوان  رسایل به صوابدید  و تدبیر ، امیر بر گزیده  میشد . واکثراً  امیر در این مورد با سایراعیان و ارکان دولت بمشورت  می پرداخت  و نظر آنان را  در بارۀ شخص  مورد  نظر  جویان می گردید ، در انتخاب صاحب دیوان  رسایل  و صاحبان سایر دواوین  که شرکت  میکردند  عبارت بودند از :

1.     خواجه بزرگ (صدر یا به مفهوم امروزی نخست وزیر)

2.     صاحب دیوان عرض

3.     صاحب بزرگ

4.     بعضی از روسای دیوانها

پس از بحث و گفتگو ، امیر صاحب دیوان  رسایل را از میان  دبیران  دیوان رسالت انتخاب  می کرد  صاحب دیوان  رسالت ، در کار  های کشور  صلاحیت  تمام داشت ، زیرا از  هر چهت  مورد اعتماد ، شخص امیر بود . اگر اسناد و مدارک  را خوب بخوانیم  بوضاحت  مشاهده  میگردد که خواجه بو نصر مشکان  هم نزد امیر  و هم  نزد  خواجه بزرگ  بسیار محترم  و محبوب بود.

دبیران:

صاحب دیوان رسایل  اشخاص مورد  نظر را  برای انجام  کار  های  دبیری ، که اسرار  کشور را تشکیل میداد پیشنهاد  و امیر موافقت خود را  اعلام  مینمود ، زیرا شغل دبیری  در  هر دوره  بخصوص در روزگار غزنویان  بسیار ارزشمند بود .

 

شرایط دبیر شدن:

مورخین در  کتابهای تاریخ  شرایط زیادی را برای دبیر شدن در  نظر  گرفته از جمله به نظریه  چهار مقاله می پردازین:

دبیر باید خوش نویس ، از آداب بهره کافی داشته باشد  کار آزموده  و به زبان عربی  تسلط داشته باشد . دبیر از سایر علوم  بهره مند بوده  توانایی و قدرت  پروراندن  مطلب را داشته باشد . آنچه را که  میخواهد بتواند بصورت درست  بیان و تحریر دارد . او بتواند از این  وظیفه  مهم که  سرنوشت  کشور بآن بستگی دارد  بدرستی بدر آید . عروضی می گوید : «قوای ملک به دبیر است» [2]

نگارنده  تاریخ یمینیآورده  است :« دبیر بایست در نوشتن نامه  ها از شیوه  و روش  خاص  پیروی نماید . نوشتن فرمانها و نامه  ها  ایکه  به امضاء شاه  می رسد ،  از سایر نوشته  ها فرق  میکند.» (ترجمه تاریخ یمینی ،ص193) دبیر باید خوش نویس باشد . چنانچه اوالفضل بیهقی که شغل دبیری داشت باوجودیکه خود  خط نیکو داشت ، از خوشنویسی استاد خود ابو نصر مشکان  تعریف نموده  که بسیار خوش خط  بود و از همین سب بو نصر مشکان  جهره درخشان و دبیر پر مایه  روزگار غزنویان بود که خود از خوش نویسی سلطان مسعود ، گاهگاهی سخن رانده است و از چند نوع  خط اسم  می برد که عبارت اند از :«محق ،ثلث، توقیع رقاع ، ریحان ،  نسخ، و طومار، بدنبال بیانات خود  از اکثر ، احکام و نوشته  های روز گاران  غزنوی  نام  میبرد ، که در منابع تاریخی بنام  توقع  خوانده شده  است . که این فرامین  معمولاً توسط امیر  امضاء میشد.» [3]

در دربار  غزنویان  وسایر دربار  ها  رسم  چنان بود  که : هر وقت نامه  های درباری  نزدیک فرمانروایان  کشور های دوست  و همجوار ، در مورد خاص می فرستادند ، دبیران در نوشتن آن شیوه  های خاصی  بکار میبردند  و می  کوشیدند تا توجه  و احساسات طرف مقابل را  بر انگیزد که از این طریق  بسادگی می توانستند  خاسته  ها و آرزو  های  خویش را جامه  عمل بپوشانند.(جامع الحکایات ،ص259).

در دیوان رسایل اشخاص ورزیده  و دبیران زبر دست که از عهده  وظایف  خود بوجه  احسن  بدر میشدند  آمده بودند  از جمله روی شخصیت بو نصر مشکان  که این  چهره درخشان  تاریخ و دبیر توانا  شغل دیوان رسایل روزگاران ، سلطان محمود  غزنوی  و مسعود را  روزگاری چند به عهده داشت .(التوسیل الی التوسل تالیف ک محمد  بن موند  ، مکرو فیلم  کتابخانه  مرکزی  دانشگاه  تهران ، ص16)

بارتولد مولف ترکستان نامه ، دیوان رسایل را اینطور بیان داشته  است : دیوان عمید الملک ، همان دیوان رسایل  یا دیوان انشاء  است . اب والفضل بیهقی ، صاحب دیوان رسایل را ، به لقب خواجه عمید  یاد کرده ، که یکی از مقامات بلند  پایه  عهد  غزنوی بود . [4]

نظام الدین صاحب کتاب  حدایق السیر  در مورد دبیر  این  مطلب را آورده  است :بنیاد پاد شاهی  بر دو  چیز  استوار  است : بخست شمشیر و دوم  قلم . شمشیر در دست سپاهیان  و قلم  در دست  نویسندگان .

 

طبقات دبیران:

علاوه بر دبیرانیکه ، در دیوان رسایل  کار میکردند . گروهی هم  به عناوین  گوناگون  در دستگاه دولت  به  این شغل گذاشته  میشدند.

  1. دبیران  نوبتی :  دست  از دبیران  دیوان رسایل  در دربار سلطان  نوبت  داشتند  تا در مواقع  ضرورت  بکار  های دبیری  می پرداختند  ، از این  جهت آنان را  دبران  نوبتی  می خواندند . [5]
  2. دبیر خزینه :  تهیه فهرست اموال سلطان  هدایا  و اموال  که بدربار می رسید ، اشیاء و اموال و تحف  که بنام ارکان دولت  فرستاده  میشد  ، بطور کلی ،  اموال و هدایا  که بحوی از آنجا به  خزینه ، دولت  تعلق می  گرفت  بوسیلۀ این دبیر  که با مستوفیان  کار میکرد  بر عهده  دبیر خزینه بود  و فهرست  همۀ آنها را  تهیه و بخزینه  امیر می  سپرد .[6]
  3. دبیران رجال :  کتابها تاریخ و مدارک  معتبر عصر غزنویان  و پس از ان  نشانگر  این واقعیت اند که ارکان دولت  و اعیان درگاه  هر کدام برای نوشتن نامه  های خود ، دبیر اشتند که  بنام دبیران  رجال خوانده  میشد چنانچه بو  محمد قاینی  دبیر خانه  خواجه بزرگ  احمد  بن  حسن  میمندی  بود. [7]

 

رسولان:

این گروه  در  تشکیلات دیوان رسایل  جایگاه خاص داشتند  که بغرض انجام کار  های ، مهم بدربار  فرمانروایان ، دول همجوار  و دوست و دستگاه خلافت  فرستاده  میشدند . بیهقی در این مورد  می  گوید : « حسن برمکی را به رسولی نامزد  کر د ، که  چند بار رسولی کرده بود ، و او را به بغداد فرستادند.» [8]

تاریخ  نوشته  آورده  است  : پس از آنکه ماوراءالنهر  بوسیله ایلک  خان فتح  گردید ، میان سلطان محمود و ایلک  خان  رواط  دوستی و مودت بر قرار گردید .  سلطان محمود برای تشدید ، روابط  دوستانه  سهل  بن  سلیمان  را برسالت ، بدربار ایلک خان  فرستاد  و د ر ضمن خواهش نمود  که وصلت  میان دو خانواده  در تحکیم روابط  خواهی نخواهی اثر  مستقیم  و ارزنده ای دارد ، هندو شاه مولف تاریخ فرشته  می افزاید :  در این رفت  و آمد  ها تحف  و هدایای گرانمایه  ای نیز  میان دو طرف ، رد  وبدل  گردید  که روزگار تا آندم نظیر آنرا بخاطره  نسپرده ، هندو شاه  وسایر مورخیت  قلم بر گرفته ، در باره آن  داستانهای بلند  نوشته اند که در  تاریخ  ثبت  است .

سعید نفیسی مصحح و گرد آورنده قسمت  های گم شده  تاریخ بیهقی "بنام در  پیرامون  تاریخ بیحقی در باره  رسولان سخنی دارد : پس از آن  که  تشکیلات یکی  پس از دیگری حل  گردید ، و تخت سلطنت به امیر مسعود  تعلق گرفت  بهر سو رسولان  و سفیران فرستاد ، ابو القاسم  حصیری و بو طاهر بتانی  بعنوان سفیر ان بدربار  خان  ترکستان ، روانه  کردند ، باید بخاطر سپرد  که این دو شخصیت  بغرض انجام  مراسم  عقد و عهد  پیمان  بدربار قدر خان  قبلاً نیز رفته بودند  زیرا عهد و پیمان  بستن از دیر باز  ، میان امراء و فرمانروایان  رایج بود. [9]  

بار تولد در تر کستان نامه نوشته است :  سفیران از طرف قیا خان  و بغرا خان ، بدربار غزنین  در سال 417  هحری  رسید .  این دو شخصیت ، که از بقایای خاندان فراغانیان (فراخانیان)  بودند ، با فرستادن  رسولان بدربار محمود ، مراتب فرمانبرداری خود را اعلام نمودند و در  پی آن شدند تا رابطه دوستی را به  حلقۀ  خویشاوندی مبدل  سازند . . محمود فرستادگان از راه رسیده را با اعزاز  واکرام زاید الوصفی  بخصور خود  پذیرفت . اما در مورد  تقاضای انان مبنی بر خواستگاری  گفت : « ما مسلمانیم  وشما کافرانید  و ما را نشاید  خواهر و دختر خود بشما دادن ، ولی اگر دیانت  اسلام را بپذیرید  تدبیر آن  کرده آید .»  · [10]

در سال  417 هجری بنا بر اذعان بار تولد  خلیفه بغداد با منشور  نواحی و سرزمینهای  فتح شده بدرگاه  غزنین  رسید، و القا بی چند  برای محمود و پسرانش  و برادرش یوسف نیز همراه داشت . از همین زمان میان دربار  و بغداد روابط  نزدیک  و نیک بر قرار گردید .  وسخن بجایی رسید  که محمود خود را جانشین  حقیقی سامانیان   وفرمانروای سرزمینهای شرقی  (خلافت) معرفی کرد ، چنانکه در این  مورد  بین دو طرف  پیمانی  بسته شد ، و بموجب آن خلیفه  تعهد کرد  که  جز به وسیله  محمود  یا قراخانیان  رابطه ای بر قرار سازد ، تحف و هدایا  بآنان نفرستد [11]

دولت  غزنویان به سر و سامان دادن  کشور خود به  پول  و ثروت  هنگفت  نیاز داشت  که آنرا از راه  ه ای گوانگون  تامین  و بدست  می آوردند. که لشکر کشی بهند به  بهانه  مسلمان ساختن  هندو  های بت  پرست بود.  گردیزی  پیرامون حملات  محمود  غزنوی  و سرزمین  هند سخن  گفته ، فتح قلعه  نندا را  یاد  آوری مینماید.  که در منطقه بس مشکلی  ساخته شده بود  و راه رسیدن به آن  هم چندان ساده   نبود  براه افتاد و اشخاص و صاحبان فن را از  هر طرف  گرد آوری  کرده  تا موانع را بوسایل  گوناگون  هموار سازند. نندا فرمانروای قلعه  که  وضع را بدین  منوال دید  جز صلح  چاره  ای  نداشت . جهت  حل این  مشکل رفت  و آمد رسولان  آغاز و بالآخره  نندا پذیرفت  که بدولت  غزنوی  جزیه  دهد . وجزیه در این  عصر و در سایر عصور اسلامی یکی از منابع  عایداتی بشمار میرفته  است. [12]

سپس گردیزی در دنباله سخن خود  اذعان میدارد که : در روز گار گذشته سفیران  شکل امروزی را نداشت ، بلکه در مواقع  نادر  و ضروری سفیری  از دربار به  نزدیک  فرمانروایان ، کشور دوست  و امراء کشور  های همسایه  فرستاده  میشد .[13]

 

رسول داران:

از دربار  پادشاهان غزنوی ، نزدیک  فرمانروایان  کشور  های دوست  و در بار خلافت  سفیرانی فرستاده  میشد ، بلکه بار ها اتفاق افتاده که از فستادگان  کشور  های دوست ، و خلیفه بغداد ، در ، دربار  غزنوی ، پذیرایی های بعمل آمده  که  هر بار مراسم  و تشریفات  خاصی  را در نظر میگرفتند  گذشته  از آن  جهت سرو سامان دادناین نوع مراسم گروهی را تربیت  میکردند  و  آنان به  اصطلاح رسولداران می خواندند  که  در  موقع  ورود  مهمانان  و سفیران  دربار خلافت و فرمانروایان  کشور  های همسایه  استقبال  میکردند  در تاریخ بیهقی در  این  مورد  داستان  های زیاد  بنظر میرسد  که  نقل نکات  مهم آن  جهت تأیید  موضوع  ضروری میباشد :

خداوند بیاد دارند  که در  نیشابور ، فرستنده یا رسول  خلیفه  از راه رسید  و لوا  و خلعت همراه خود  به ارمغان آورد ، منشور و پیغام  خلیفه در این باب  هر چه بود  باید  که فرمان  خلیفه  را  نگاه  داشت (بیهقی ، ص 122)

بیهقی بدنبال اظهارات خویش افزوده  است : عده ای بودند که از مهمانان ، دول همجوار ، و دوست پذیرایی میکردند که این  گروه را رسولداران میخواندند و رسولدار نا گزیر بود  تا رسول را بسرایی که قبلاً  بدین  منظور ساخته و پرداخته  بودند ، فرود آورد (تاریخ بیهقی ، ص 50. او میگوید   در تشکیلات دیوان رسایل  عدۀ مشغول بکار بودند  که  وظیفه آنان پذیرایی  از سفیران در بار خلافت  و فرمانروایان  کشور  های  همسایه  و دوست بود، و این  گروه را رسول داران  میخواندند .

 

وظایف و عمل دیوان رسالت:

  1. نوشتن فرامین سلطانی
  2. نوشتن ملطفه  ها
  3. نوشتن  پیمان نامه
  4. نوشتن نامه  های خصوصی
  5. نوشتن نامه  های توقیعی
  6. نوشتن مواضعه  ها
  7. نوشتن سوگند نامه ها
  8. نوشتن فتح نامه  ها
  9. نوشتن  گشاده نامه  ها
  10. نوشتن رقعت  ها
  11. نوشتن نامه  های معما
  12. نوشتن تذکره  ها
  13. نوشتن مشافه ها

به اساس اظهارات بیهقی  شماری از نامه  های گوناگون از دربار ؛ غزنویان  به اکناف و اطراف  کشور فرستاده  میشد . و در جمله نامه  های بود که آنرا مشافه  می گفتند . چنانچه ابو الفضل بیهقی  در لابلای تاریخ ارزنده که خود ادعا دارد قسمت زیادی از  تاریخ  وی  از بین برده  شده  است  بذکر آنها پرداخته است  . عبارات زیر از او  نقل میگردد:

نامه و مشافه  ها  نبشته شد  و رسولان را خلعت  و صلت  دادند.[14] -[15]

 

 

 

صاحبان  دیوان رسالت

 

در شروع دوره پر اعتلای غزنویان چهره  های  شناخته شده ایکه در  مسند  دیوان رسالت  تکیه زده اند ؛ عبارت اند :

  1. ابوالفتح بستی
  2. ابوالحسن حموی
  3.  خواجه ابو  نصر مشکان

قابل شگفتی است که خواجه ابو نصر مشکان  مسئولیت دیوان  رسالت دو امیر مقتدر  سلطان محمود و مسعود را داشت .او تا آخر  عمرش صاحب و منشی دیوان رسالت سلطان مسعود بود. و بعد از فوتش امیر مسعود  جای او را به بو سهل زوزنی  سپرد. بیهقی در مورد  این دبیر  توانا می نویسد:

«بدستور امیر مسعود ، خواجه  بو نصر مشکان  را با اعزاز  و احترام تمام  به دیوان   رسالت  نشاندند .»

ما بخاطریکه قدرت   ابو نصر مشکان را در وظایف دیوانی معلوم نموده باشیم  منباب نمونه یکی از نامه  ای که او از زبان امیر مسعودبه قدر خان  خان  ترکستان نوشته  می آوریم:

«بسم الله اارحمن الرحیم : بعد از صدور دعا ء خان داند که بزرگان و ملوک روز گار که با یکدیگر دوستی بسر برند  و راه  مصلحت سپرند وفاق و ملاطفات را پیوسته  گردانندو آنگاه آن لطف حال را  بدان منزلت رسانند که دیدار کنند دیدار  کردنی به سزا، و اندردیدار کردن شرط ممالحت را بجای آرند و عهد کنندو تکلیف  های بی اندازه و عقود و عهود که  کرده باشند ، بجای آرند تا خانه  ها یکی شود و اسباب بیگانگی بر خیزد، این همه  آنرا کنند  تا که چون ایشان را منادی حق  در آید  و تخت  ملک را بدرود کنند و بروند  فرزندان ایشان که  مستحق آن  تخت باشند و بر جا های ایشان بنشینندبفراغت دل روز گار را  کرانه کنند، و دشمنان ایشان را ممکن  نگرددکه فرصتی جویند  و قصد کنند  و بر مرادی رسند .

حال پوشیده  نیست که حال پدر ما میر ماضی بر چه  جمله بود وبهر چه ببایست که باشد پادشاهان بزرگ را ، از آن زیادت  تر بود ، و از آن شرح  کردن  نیاید ، که بمعاینه  حالت و حشمت و آلت و عدت او دیده آمده  است و داند که دو مهتر باز گذشته بسی رنج بر خاطر  های پاکیزۀ خویش نهادند  تا چنان الفتی و موافقتی و دوستی و مشارکتی  بپای شد  و آن یکدیگر را دیدار کردن بر در سمر قند بر آن نیکویی و زیبایی چنانکه خبر آن بدور و نزدیک  رسید و دوست و دشمن بدانست ، و آن حال تاریخ  است  چنانکه دیر سالها مدروس نگردد. و مقرر است  که این تکلّفها  از آن  جهت بکردند تا فرزندان  از آن الفت شاد باشند و برِ آن  تخمها  که ایشان کاشتند بردارند. امروز چون  تخت بما رسید ، و کار این  است  تا بهر دو  جانب پوشیده  نیست،خرد آن مثال دهد و تجارب آن اقتضا کند که جهد کرده آید تا بنا های افراشته در دوستی افراشته تر کرده آید ، تا از دو جانب دوستان شادمانه شوند  و حاسدان و دشمنان به  کوری و ده دلی  روزگار را کران  کنند و جهانیان را مقرر گردد که خاندانها یکی بود اکنون از آن  چه بود نیکوتر شده  است و توفیق اصلح خواهیم از ایزد  عزّ ذکره  در این باب ، که توفیق او دهد  بندگان را ، وذلکبیده والخیر کله.» [16]

ناگفته  نباید  گذاشت که  مقام و منزلت بو نصر مشکان  را اکثر  مورخین دوره  غزنویان ستوده  است . قابوسنامه  در باره  بونصر مشکان می  نویسد : « بو نصر مشکان  نزدیک سخنوران  جایگاه  خاصی داشته و دیوان رسالت  روزگاران  امیر مسعود را نیز بر عهده  گرفت.[17] مسعود سعد سلمان  خواجه بو  نصر مشکان  را در  دیوان خود ستوده  است :

 

خواج بو نصر پارسی که  جهان

هیچ همتا ندادش زمان

آن دبیری که تا قلم برداشت

همه بر سخن  درج لحد انگاشت [18]

 

 

دیوان  عرض:

تمام تاریخ نویسانی که  وضع دوره  غزنویان را مورد  دقت قرار داده اند  مشعر بر آن  است  که  عصر سلطان  مسعود  غزنوی  تو أم با نبرد  و در  گیریهای  داخلی  و خارجی بود که در  چنین اوضاع و احوال  و شرایط دشوار  دیوان  عرض در بر قراری  نظم  و امنیت ، و فراهم ساختن  وسایل و ساز  وبرگ  لشکر  کشی و دیگر نیازمندی  های سپاه  نقش اساسی و عمده  ای بر عهده  داشت . لذا این سازمان اداری  مورد  توجه شاهان  غزنوی  بود. این  دیوان کم از دیوان  رسالت  نبوده  و منشی این دیوان  به صواب دید  و  پیشنهاد  وزیر  و موافقت امیر  بر گزیده   میشد .

پس از آنکه امیر مسعود ، خواجه بزرگ احمد بن  حسن  میمندی  را بمقام وزارت بر گزید ، خواجه  مواضعه ای نوشت  و در ضمن آنکه آنرا در محضر بزرگان در بار ایراد کرد خواست تا  بو سهل زوزنی در میان کار باشد و دیگر بو نصر مشکان ، که  وی مرد راست است و بروز گار در میان پیغامهای من بوده  است .(امیر مسعود) گفت: سخن تو سخن صواب باشد. و امیر مسعود پیغام داد  که ماندن  تو از بهر روزگار من بوده  است و باید تن در این  کار دهی که  حشمت تو می باید . خواجه بزرگ گفت : اگر نا چار  این شغل می باید  کرد  من شرایط این شغل را بتمامی در خواهم ، اگر اجابت باشد و تمکین یابم ، آنچه واجبست از شفقت و نصیحت بجای آورم  . خواجه ابو نصر می  گوید : من و بو سهل زوزنی  رفتیم و پیام سلطان رساندیم .سلطان  گفت  خواجه را بگوی من  همه شغل  های  خویش بتو خواهم سپرد ، مگر نشاط و شراب و شکار و چوگان و جنگ . و بر رای تو  هیچ اعتراضی نباشد ... خواجه بزرگ مواضعات  خود را نوشت و پیش سلطان فرستاد . سلطان بر خواند  و جوابهای آنرا سلطان بخط خود  نوشت و به توقیع مؤکد  کرد .[19]

او مواضعه ها ویا خط مشی خود را  کلاً به سلطان  عرضه داشت و سلطان همۀ آنرا پذیرفت  و او بر سر کار شد که اگر کسی خواسته باشد در مورد مناقب و مواعضه این  وزیر  اطلاع یابد به  کتاب مقامات  ابو نصر مشکان  تالیف بیهقی مراجعه  نماید

 

 وظایف دیوان عرض: 

  1. فراهم کردن سپاه بغرض مقابله  با دشمنان  و مهمتر از همه  حفظ  تمامیت کشور.
  2. گرد آوری وسایل جنگی لشکر  به خصوص در  مواقع ضروری.
  3. رسیدگی به امور سپاه در هر وقت و زمان.
  4. دادن جامگی واجب.

خواجه  نظام الملک در سیاستنامه  آورده  است  که : همواره  چهار هزار مرد  پیاده ، از هر جنس باید  که نام ایشان در دیوان  عرض باشد. هزار مرد  گزیده  خاص پادشاه را  باشد، و سه هزار مرد  در خیل امیران  و سپه سالاران لشکر  باشند  تا بوقت مهم بکار آیند .[20]

بر  اساس قول بیهقی ، در دیوان عرض جریده ای  بغرض  ثبت احوال  اشخاص  و سپاه وجود داشته ، در حقیقت  کوشیده  است  سخنان خواجه  نظام الملک را  تائید و بگفتار او  صحه گذارد.

امیر جریده  عرض  بخواست  بیامد  و چهار هزار سوار  باوی نامزد  کردند  [21] و نام آن در دفتر و دیوان عرض  ثبت  کرد . [22]

 

 

اشخاصی که بدیوان عرض  تکیه زده اند:

1.    خواجه  بولقاسم  کثیر: در دیوان  می نشست و در باب لشکر  امیر سخن با وی میگفت [23]  ابوالقاسم  کثیر که دیوان عرض لشکر داشت و مرد بزرگ  محتشم بود و سی سال خدمت کرده بود و کار عارضی از دیوان وزارت کم نبود . [24]

2.    بو سهل زوزنی:  چهره دیگری  که  مسئولیت دیوان  عرض دوره  فرمانروایی  مسعود به او سپرده شد به استشاره  و در خواست خواجه بزرگ احمد بن حسن میمندی و موافقت امیر مسعود به  تقرر وی به بوسهل زوزنی  سپرده  شد. [25]و روزگاران درازی در این شغل بود که فرخی شاعر دربار  در مورد او  گفته است:

کد خدای عضد والدوله  سالار سپاه

خواجه سید بی همتا  بو سهل دبیر

3.دیوان استیفاء : دیوان استیفاء همیشه چه در دوره  محمود و چه در دوره  مسعود  مورد توجه شاهان غزنوی قرار داشت . این دیوان  مستقیماً زیر نظر  شخص وزیر اداره  میشد .  شریان  های اقتصادی  کشور  و تامین خواسته  های مادی بدین  دیوان  بستگی داشت.  این دیوان  پس از دیوان  وزارت  از اهمیت زیادی بر خوردار  بود. بنا بر قول بیهقی طاهر  مسئولیت دیوان استیفاء روزگاران  مسعود را بر عهده داشته  است .[26]

سازمان  دیوان  استیفاء

1.    عامل: مسئول گرد آوری مالیات ، دولت ، بود ،این شخص اساساً در تشکیلات سیاسی از جمله کارمندان اداری بود ، اما در هنگام ضرورت  از قدرت  نظامی  و پولیس نیز  استفاده  میکرد. [27]

2.    مستوفیان: این  گروه  مسئول نگهداری  اموال دولت بودند ، و همیشه فهرست  آنها را تهیه  میکرد ، تا جلو  حیف و میل  آنها  گرفته شود. [28]

3.    وکیل: در سازمان دیوان استیفاء شعبه ای بنام  وکالت  وجود داشت . این دیوان نیز از اهمیت خاصی بر خوردار بوده است چنانچه زمانیکه  کوشک  مسعودی به پایه اکمال رسید در  جمله سایر دیوانها  محلی برای دیوان وکالت نیز  در نظر گرفته شده بود .[29]

4.    خزینه دار : این گروه مؤظف بودند ، تا اموال دولت  را نگهداری نمایند  از این جهت  بخزینه داران  شهرت یافته اند . و هر سازمان یا دیوانی بخود خزینه دار مختص بخودش را داشت ولی تعداد  خزانه  داران در   تشکیلات سپاه  بیشتر بود .[30]


 

[1] وضع اجتماعی دروره غزنویان، دکتر محمد اکبر مددی چاپ  مطبعه دولتی کابل ، ناشر موسسه اتشارات بیهقی ، سال1356 کابل ،ص184؛ رک: وزارت در عهد سلاطین بزرگ سلجوقی ، ص30

[2] چهار مقاله  عروضی سمرقندی ، تصحیح دکتر محمد  معین ، ص 18

[3] اوضاع دوره غزنویان... همان ٌ187؛ رک :ک فواید الخطوط ، (مایکرو فلم )  کتابخانه  مرکزی دانشگاه  تهران ،ص18

[4] ترکستان نامه ،ص 145 رک 144-147  تاریخ بیهقی

[5] تاریخ بیهقی ، ص 166

[6] همان ،ص320

[7] همان  ، ص 192

[8] تاریخ بیهقی،ص220

[9]  در پیرامون  تاریخ بیهقی (شمامل اثار گمشده  ابوالفضل بیهقی  و تاریخ  غزنویان) ، تهران  1342، کتب خانه فروغی ، ص242

·  نمونۀ از توقع  که  توسط دبیران  سلطان محمد انشاء گردیده  است.

[10] ترکستان نامه  (بارتولد) 604 ر.ک : ص 17 تاریخ گردیزی ؛

[11] اوضاع اجتماعی ... همان ، ص 196-197 ؛ رک : تاریخ بیهقی بر اساس متن  نسخه فیاض  ادیب پشاوری ، ص291

[12] تاریخ  گردیزی  یا زین الاخبار ،  تحشیه و تعلیق عبدالحی  حبیبی  کابل ، ص180

[13] گردیزی ، همان ، ص43

[14] در پیرامون تاریخ بیهقی ، تالیف  : سعید  نفیسی  ، ج/ دوم ، ص603

[15] وضع اجتماعی در بار  غزنویان ، همان ...، ص 197-200

[16] - تاریخ بیهقی ، تالف خواجه ابوالفضل محمد بن  حسین بیهقی ، بر اساس  نسخه غنی – فیاض و نسخه ادیب پشاوری ونسخه دکتر فیاض، با تعلیقات منوچهر دانش پژوه ، انتشارات  هیرمند ، چاپ اوا  1376 تهران ، ص125-126

[17] -قابوسنامه  ، ص447

[18] - یوان مسعود سعد سلمان ، ص567

[19]- در پیرامون تاریخ بیهقی  تالیف و گرد آورده  سعید  نفیسی ، همان ، صص 124 -129

[20] - وضع اجتماعی دوره  غزنویان ... همان ، صص204-205 ؛ رک: سیاست نامه  خواجه نظام الملک ، ص 118

[21] - تاریخ بیهقی ، همان ٌ 555

[22] تاریخ یمینی ريال ص 83

[23] ابوالفضل بیهقی ، همان ، 108

[24] در پیرامون تاریخ بیهقی ، همان ، 74

[25] تارخ بیهقی ، همان ص 195

[26] تاریخ بیهقی ، همان ٌ 468

[27] - تاریخ بیهقی ،  همان ، ص 558

[28] -  همان ماخذ ، ص 129

[29] تاریخ بیهقی  ج/ دوم  مصحیح سعید نفیسی ، ص 616

[30] تاریخ یمینی ، ص 22

 

 

++++++++++++++++++++++

 

 

دولت غزنویان

مؤسسات وکار مندان

دیوانها

دیوان وزارت

بخش پنجاه و هشتم

 

وجود وزیر با تدبیر  و خرد مند بسیار ضروری میباشد  تا امور اجتماعی را سر و سامان  بخشیده ، در کشور امنیت  و رفاه  را بر قرار و آرامش  عمومی رادر زندگی فراهم  سازد.»

مؤلف کتاب دستور الوزراء 

 

دیوان وزارت:

این اداره  در دربار غزنویان یکی از بر جسته  ترین  مناصب دولتی محسوب میشود که در خور اهمیت  و ارزش خاص میباشد. صاحب دیوان  وزارت در دربار غزنویان  در کار  های کشوری دارای صلاحیت زیاد بودند و مقام او بعد از سلطان بالاترین منصب درباری  محسوب میشد.

اگر صفحات  تاریخ را ورق زنیم  این شغل در تمام ادوار تاریخ  در سازندگی کشور ، و اجتماع  نقش اساسی  و فعالانه ای را به  عهده داشت که تحقیق  و سیر در کتابهای تاریخ  اهمیت   و ارزش  این شغل مهم سیاسی را  بیش از  پیش واضح  میسازد . در زمان صدر اسلام  در زمان محمد (ص) خلفای راشدین وزرای حضرت  پیامبر (ص) بودند که مسایل را با اصل مشاوره  که حتی نقش اساسی را از قرآن  عظیم الشان دارد ، حل و فصل میکردند . اما این  اشخاص، در نزد  حضرت پیامبر)ص) تعداد نا محدودی بودند که بنام قراء مجوزین یا ذواتی که شایستگی حل و عقد و تجویز را داشتند . و چون در مشاوره  های  پیامبر اسلام  هر یک  از صحابه  ها اشتراک داشتند بنااً هر یک از اوامر و یا ارکان  از طریق همین  یاران نزدیکش  روایت و تصدیق گردیده  است که در جامعه اسلام  جنبه کاربردی  وسیعی دارد .

اما منصب وزارت در نزد  سلاطین  غزنه  در شکل و محتوی و جایگاه جدا گانه بودند که دارای تفاوتهای اساسی با یاران  پیامبر اسلام بوده  که به  هیچ وجه  نمیشود و جه  تشابهی بین شان بر قرار ساخت. جز به اینکه  حضرت پیامبر اسلام(ص) در یکی از احادیثش که روایت شده  است فرموده اند: همانطور که  موسی علیه السلام  دارای وزیر بود و وزیرش  هارون میباشد من  نیز دو  وزیر دارم که ابوبکر و عمر میباشد[1] .  گر چند در نفس  حدیث  اشکالاتی نیز وجود دارد اما با انهم آن را بخاطر روشن ساختن  مقام  وزارت   ذکر  کردیم.

منشی کرمانی ناصر الدین  مؤلف  "نسائم الاسحار من لطائم الاخبار" درتاریخ  الوزراء معتقد است که لفظ وزارت ، در عهد دولت  عباسیان  رایج  گردیده و در عصر سامانیان ، و غزنویان ،رونق خاص یافت در حالیکه حضرات خلفای راشدین  هرگز این لقب را دریافت نکرده اند. [2] و حدیث فوق که ذکر آن رفت   تلویحاً این موضوع را بیان داشته  است.

همچنان در مورد الزامیت این شغل بفرمانروا  واجب است ، جهت سرو سامان دادن  کار  های کشور  اشخاص شایسته  و کار آزموده  را بمقامات  اداری انتخاب نماید تا جلو  نا بسامانی ها  و از هم پاشیدگیها  گرفته شود. [3]

صفات  وزیر:

 وزیر خواهی نخواهی ، از خانواده سر شناس می بود ، اجدادش ، در زمان حیات خود  در دستگاه دولت ، کار  های مهم  انجام داده باشند. گذشته از آن شخص وزیر  نیز  باید  از رسم زمان خود  اگاه  و در اجتماع  از مقام  و منزلت  خوب  برخوردار باشد.

مورخ آداب الحرب و الشجاعه  پیرامون صفات وزیر مطلبی دارد  که ذکر  نکات مهم ان را می آوریم:

«وزیر باید کریم طبع ، بزرگوار ، ادیب کامل ، نیکو محضر ، قوی تدبیر ، در کار  های کشور داری  متفکر ، خدا ترس ، مشاوران خوب بر گزیدن و سر انجام  باید در امور  کشور داری  وارد باشد.» [4] دستور(وزیر) باید متدین  عالم باشد ، خوب سیرت و نیکو ، شاه باید وزیر روزگار دیده و تهذیب یافته را  به مقام  وزارت  بر گزیند. (وزارت  در عهد  سلجوقیان ، تالیف  عبائی ، نشرات  دانشگاه  تهران  سال 1338،ص35) . نگارنده  دستور الوزراء  پیرامون  خصوصیات دستور یا وزیر اینطور  آورده  است : «وجود وزیر با تدبیر  و خرد مند بسیار ضروری میباشد  تا امور اجتماعی را سر و سامان  بخشیده ، در کشور امنیت  و رفاه  زندگی را بر قرار و آرامش  عمومی را فراهم  سازد.»  [5]

منابع تاریخی  از قبیل بیهقی و گردیزی ، طبقات ناصری و  راوندی مؤلف کتاب  پر حجم تاریخ اجتماعی ایران  متفاً به این باور  هستند که هر گاه  سلطان  کسی را  به احراز دیوان  وزارت  یا شغل مهم دیگر  کشوری نامزد  می کرد  با خاصان درگاه  و ارکان  دولت ، بمشورت  می پرداخت « خواجه بزرگ احمد  بن  حسن میمندی  که مدت طولانی  شغل وزارت  محمود را بر عهده  داشت  و هم در روز گار امیر مسعود  دو سال و اندی بر  مسند  دیوان  وزارت  تکیه داشت  از این امر  مستثتا  بوده  ، پس از انکه از طرف امیر ، شخص جهت  اداره دیوان  وزارت  و یا شغلی دیگری  بر گزیده  میشد ، مراسم خاصی  بصورت زیر بجا می آورد ند:

  1. مواضعه: وزیر تمام خواسته  ها  و شرایط خود را  روی کاغذ  می نوشت  بوسیله صاحب دیوان  رسالت ،  تقدیم امیر میگردید، امیر بهر یک  از خواسته  های وزیر  پاسخ  میداد  و توقیح میکرد.[6]
  2. خلعت پوشی: پس از نوشتن مواضعه و قبولی ان  از طرف امیر و یاد کردن سوگند ، بدستور امیر ، وزیر را بجامه  خانه راهنمایی میکردند و خلعت می پوشید .
  3. دریافت انگشتر : پس از آنکه مراسم خلعت پوشی  پایان می یافت  امیر انگشتری به  وزیر میداد ، وزیر انگشتری را از دست امیر می ستد و بوسه ای بر ان  میزد ، و عقد  گرانبهایی  بعنوان هدیه ، پیش روی سلطان  می نهاد . پس از انجام  مراسم، در دربار وزیر بخانه بر میگشت ، همۀ ارکان   واعضای دولت بعنوان بزرگداشت ، مقام  و شخصیت  وزیر  بخانه او می رفتند  و در ضمن  گفتن  تبریک  و تهنیت ، هدایای گرانقیمت  نیز تقدیم  می نمود. [7]
  4.  

 

اولین وزیر در دربار سلاله  غزنویان:

ابوالفضل بستی: سبکتگین ابوالفضل بستی را که در آن  هنگام  آواره  وسرگردان بود بخدمت خواند  و وظیفه دیوان رسایل را  که به قول خودش خزاین اسرار است باو سپرد. بقول  مولف آثار الوزراء  وی به  بدیوان  وزارت  بر گزارده شد ولی این  منصب به قوت الظهر آن در زمانیکه سلطان   محمود غزنوی ، به اورنگ پادشاهی  تکیه زد  امور دیوان  وزارت را  به خواجه ابوالعیاس فضل بن احمد اسفراینی ، سپرد که مدت ده سال مسئولیت این شغل  مهم اداری  را به  عهده  داشت.

پس از برکناری و در گذشت ابوالعیاس اسفراینی ، وظایف دیوان  وزارت  عصر سلطان محمود غزنوی ،  به خواجه  بزرگ  احمد بن  حسن  میمندی که در کیاست و درایت  یگانه روز گار بود  سپرده شد. نگارنده آثار الوزراء  این واقعیت را روشن  میسازد که  در زمان  وزارت ابوالعیاس  اسفراینی ،  کار  های دیوانی  کشور  بزبان فارسی اجرا میگردید ، وقتیکه  خواجه بزرگ  احمد بن   حسن  میمندی ، عهده  دار شغل دیوان  وزارت گردید دستور داد ، که  کار  های دیوانی  کشور را به زبان تازه ای  انجام دهند. زیرا فصاحت و بلاغت  او بسیار  است . مورخ علاوه  میدارد که خواجه بزرگ احمد بن  حسن  میمندی ، مدت نزده سال  این شغل خطیر و مهم را بر عهده داشت.این شخص که نزد سلطان محمود  از مقام و جایگاه  خاصی بر خوردار بود ، در تمام ادوار وزارت  حرف حرف او بود که این مسأله در نزدیکان سلطان  اثر نا گوار می بخشید  و موجبات نا راحتی  اطرافیان  نزدیک به سلطان محمود حتی خاتون ختلی  خواهر سلطان محمود نیز  از او دلی خوش نداشت . بنااً زبان به تضریب او کشودند و انجام  کار خود روشن است . [8]

این خواجه بزرگ به سرنوشت ابوالعیاس اسفراینی گرفتار شد و جایش را شخصی دیگر که در کتابهای تاریخ (بیهقی و گردیزی) به حسنک وزیر شهرت  پیدا کرده  گرفت .قصه  حج حسنک وزیر و باز گشت  وی از مصر و دیدار وی از خلفای فاطمی مصر  مشهور است که از وی  خلعت  پشیده بود چون نظر به تذکر تاریخی، خلیفای فاطمی مصر ملاحده و از جمله قرامطه بودو از جانبی دشمنی دیرینه  ای بین   این دو سلسله از خلفای  عباسی و فاطمی وجود داشت این عمل حسنک  وزیر به  خلفای عباسی  گران آمد و از سلطان محمود غزنوی خواست تا حسنک وزیر را معزول و بقتل  رساند. ولی سلطان غزنه که شخص صائب الرای بود هر گز این تقاضای خلیفه (بغداد) را نپذیرفت . تا آنکه عصر امیر مسعود شد . او که از قبل با حسنک وزیر میانه خوبی نداشت که از جمله  اطرافیان دربار که با  حسنک وزیر کینه  دیرینه داشتند  امیر مسعود را  تشویق نمودند تا وی را  به سخت ترین کیفر مجازات نماید که عاقبت سر او بر سردار بباد رفت.چنانیکه صفحات تاریخ  حکایت گر این واقعیت است همیشه شروع منصب وزارت با دبدبه و  هوای خاصی  تجلیل میگردد که در اخیر سرنوشت وزیر یا به  حبس گره  میخورد یا به اعدام  محکوم می شود .  که این واقعیت را خواند  میر نیز در آثار الوزا   تائید  کرده  است (دستور الوزراء ص139).

دکتر محمد اکبر مددی  صاحب کتاب  وضع اجتماعی دوره غزنویان از قول مؤلف جامع التواریخ می نویسد:« پس از جنگ و خونریزی  و  ویرانی ها شهر بست  تابع یا جزء قلمرو سبکتگین ،گردید ، در میان هدایای با ارزش ، اگر غنایم هم گوییم هیچ فرق هم نمیکند ، بدست سبگتگین ، افتاد ، ابوالفتح بستی  وزیر دربار بست بود ، مورخ معتقد است  که وظایف دیوان رسایل بر عهده  او گذارده شد ، که تا آخر روزگار سبکتگین ، این مهم را سر  پرستی میکرد. سپس داکتر مددی  نگارنده  جامع التواریخ را به کم توجهی  حوادث تاریخی  ملزم  و آنچه را که در این  مورد  جامع التواریخ ثبت کرده  است عاری از  هم گامی با تاریخ  میداند.در  حالیکه سایر نویسندگان  که به اکثریت قریب   هستند  نوشته اند که : ابوالفتح  بستی پس از  مدتی  ، سر پرستی  کار  های دیوان  وزارت را عهده دار  گردید ،  در حالیکه نویسنده  جامع التواریخ  آنرا بباد فراموشی سپرده  است . ولی سهل انگاری  تاریخ  نویس نمیتواند سیر تاریخ را پرده  پوشی نماید . زیرا از جای دیگر و توسط مورخ موشگاف دیگر  حقایق بر ملا میگردد. همچنان  عوفی  مؤلف کتاب  جوامع الحکایات ، داستانهای جالبی  را تعریف میکند  که دارای تازگی میباشد : او خاطر نشان  میسازد که در روزگاران سلطان محمود که خواجه احمد محمد حسن  که به  حسنک  شهرت دارد  کار  های دیوان  وزارت  را انجام  میداد . سلطان طمع در  غلام زیبا روی او  کرد ، و وزیر  از وجود غلام  انکار کرد ، ولی  پس از مدتی واقعیت  پیدا کرد  و وجود او آشکار  گردید ،عوفی بصراحت  علاوه  میدارد : این عمل حسنک باعث بر کناری از مقام وزارت  شد. در حالیکه جامع الحکایات بکلی راه  اشتباه  پیموده  او داستان غلام زیبا روی را  به اسفراینی نسبت  میدهد  ، نه  حسنک وزیر  ، دیگر اینکه  حسنک وزیر در روزگار سلطان محمود از دیوان وزارت  بر کنار نشده  ، بلکه تا پایان  حیات  سلطان محمود  به این شغل ادامه داد . و این در حالیست که هم جامع الحکایات  محمد عوفی و روضتة الصفا  خواند  میر و هم جامع التواریخ  داستان غلام  پریروی و همچنان  داستان زیارت حج  حسنک وزیر را با آب و تاب بیان داشته  اند که می باید باعث عزل این وزیر در زمان سلطان محمود غزنوی میشد  اما قسمیکه تاریخ  مشعر است  والکامل و دیگران  نیز در این موضوع اذعان دارند که  حسنک وزیر الی ختم زندگانی سلطان غزنه  امیر محمود در وظیفه خود بحیث منشی دیوان وزارت باقی ماند که  حتی  او را در مقابل خلیفه بغداد  وسایر دشمنانش نیز حمایت  نمود.

همچنان نگارنده تاریخ نگارستان مشعر بر آن  است که : ابوالعیاس اسفراینی  که مسئول دیوان  وزارت  در دوره امیر محمود ،بود میدانید که این عبارت هر گز تازگی ندارد  زیرا اکثر مورخان  چنین نظر دارند  اما آنچه که دارای اهمیت است این است  که مورخ ،برخلاف نظرات و گفته  های عدۀ زیادی از محققان ، از اختلاف  دو دستگی که در میان  درباریان دولت محمودی ، در پشت  پرده  جریان داشت ، پرده بر گرفته  و راز نهفته را  آشکار میسازد . گروهی  از بد خواهان اسفراینی ، از جمله علی قریب ، که از وابستگان ،  محمود بود  تلاش مداوم و پیگیر داشتند  تا بهر ترتیبی که امکان  پذیر باشد  ذهنیت محمود را در باره  وزیر ، تغیر دهند . چون ستاره بخت  وزیر بر سیاه قرار گرفت  تخریب بد خواهان  کار خود را کرد  محمود، از وی رنجیده خاطر شد،  از حمایت اسفراینی دست   کشید . مورخ  می افزاید : اسفراینی بمیل خود  از مسئولیت دیوان  وزارت استعفا  کرد.[9]

بی تر دید میتوان  پذیرفت  که محمود ، اسفراینی، را  از مقام وزارت بر کنار  و دستور فرمود  تا همه دارایی و جایداد  او را گرد آوری نموده  بخزینه دولت بسپارند ، مورخ  می گوید :  در جمله  کسانیکه  جریمه  اسفراینی را معین میکرد ، خواجۀ بزرگ  احمد بن  حسن میمندی نیز شامل بود  و سر انجام  جریمه  اسفراینی را  صد  هزار مثقال طلا که (معادل 455کیلو گرام) معین کرند. هر چه داشت همه از او  گرفته و بخزینه سپردند . مولف نگارستان  خاطر نشان  می سازد:  اسفراینی را آنقدر شکنجه  دادند ، که  جان  خود را از  دست  داد . جای ابوالعیاس  اسفراینی بخواجه بزرگ  احمد بن  حسین  میمندی  تعلق گرفت  اما پس از روزگاران  زیاد ، خواجه بزرگ  خود  به سرنوشت اسفراینی  مواجه  گردید ،  آنها بدین  تفاوت که  خواجه بزرگ  احمد بن  حسن  میمندی ، یکبار دیگر  در  عصر  سلطنت  مسعود  وظایف  دیوان وزارت را بدوش گرفت.[10]

اسناد تاریخی مشعر بر این  است که محمود در مقام وزارت یکی را از کار بر کنارو آن دیگری را  بمقام و منزلت وزیر میرسانید، پس از نکه خواجه بزرگ احمد بن  حسن میمندی را  از وزارت بر کنار و بسوی زندان روانه  نمود و  محمود  غزنوی جای او را  بوسیله  حسنک مکاییل  که گروهی  مورخان  مکال نوشته اند  پر ساخت.

 

وزارت در عهد سلطان مسعود غزنوی:

پس از آنکه  امیر  مسعود ، بر تخت  پادشاهی نشست ، در فکر و اندیشه مهمات  کشور افتاد، و به  جستجوی   اشخاص شایسته  و کار آزموده  بر آمد . تا کار  های آشفته و بر هم  و از هم پاشیده  شده ای کشور را سر و سامان  دهند. اولتر از همه بسراخ  خواجۀ بزرک  احمد بن  حسن  میمندی ، رفت ، دستور داد تا او را از زندان بیرون آورند. به قول  آثار الوزراء پس از (هجده) سال احمد بن  حسن میمندی  از زندان قلعۀ  کالنجار بیرون آورده شد ، امیر مسعود ، دیوان  وزارت را  به او تکلیف  کرد  در حالیکه  دربار غزنوی  در مورد انتخاب  اشخاص  بوظایف مهم از شیوه  مخصوص  پیروی میکرد  در بعضی از مواقع  ضروری دید  و نظر بزرگان  درگاه و ارکان  بر جسته دولت  خواستار میشد . در حالیکه خواجه بزرگ از این  امر مستثنا  بود، خواجه بزرگ  میمندی  در آغاز از پذیرفتن  این مهم سر باز زد ه چون امیر زیاد اصرار  ورزید  که روزگاری چند  شغل دیوان  وزارت  را بپذیرد.

خواجه بزرگ احمد بن حسن میمندی که بقولی نزده سال و بقول  بیهقی سیزده سال دیوان وزارت را در عهد سلطان محمود بر عهده  داشت و پس از آن مدت  هجده سال قسمی که  گفته امد  در قلعه کالتجار هند  زندانی گردید . و پس از آنکه  مسعود بر تخت سلطنت  نشست  خواجه بزرگ  میمندی را از زندان آزاد و خلعت وزارت را باو پوشاند . ابوالفضل بیهقی  شرح  میدهد: خواجه بزرگ بدرگاه  پیش آمد و اعیان  وبزرگان  وسرهنگان و اولیاء و حشم بر اثر او در آمدند و رسم خدمت بجای اوردند. امیر روی به خواجه  کرد و گفت : «خلعت وزارت بباید  پوشید که شغل در  پیش بسیار داریم . و بباید دانست که خواجه  خلیفت ماست در هر چه به  مصلحت باز گرددو مثال و اشارت وی روان  است در همه  کار  ها ، و بر انچه بیند  کس را اعتراض نیست . خواجه زمین بوسه داد و گفت فرمانبردارم ، امیر اشارت کرد سوی حاجب بلگاتگین که مُقدم  حاجبان بود تا خواجه، را به جامه خانه برد وی، پیش تر آمد و بازوی خواجه،  گرفت و خواجه، بر خاست و به جامه خانه رفت ....خواجه  خلعت بپوشید – و(من) به  نظاره  استاده بودم  و هر چه  گویم از نظاره  گویم از معاینه  گویم و از تعلق که دارم و از تقویم – قبای سقلاطون بغدادی بودسپیدی سپید ، سخت خرد نقش  پیدا، و عمامۀ قصب بزرگ  آما بغایت باریک  و مرتفع  و طرازی سخت باریک و زنجیره بزرگ و  کمری از هزار مثقال  پیروزه  ها در نشانده و حاجب بولتاگین بر در جامه خانه  نشسته بود ، چون خواجه بیرون آمد بر پای خاست و تهنیت کرد و دیناری و دستارچه یی با  دو  پیروزه  نگین سخت بزرگ بر انگشتری نشانده  بدست خواجه داد و... بولتاگین گفت:خواجۀ بزرگ مرا این گوید که دوستداری مرا می داند ، و دیگر خلعت  خداوند سلطان  پوشیده  است .» [11]   به این  تر تیب خواجه بزرگ  میمندی، بعد از  سالیان متمادی در عسرت در حبس بود، برخلاف این بار    مورد اکرام خاص سلطان مسعود قرار گرفت و او را بصفت دستورو وزیر خود مقرر کرد.

مولف  آثار الوزارا در باره دیوان وزارت و تفویض آن بخواجه بزرگ احمد  میمندی، در شروع عصر امیر مسعود ، به این ترتیب بیان میدارد: او خواست تا مقام  وزارت را  به  شخص دانشمند ، بسپارد ، که  کار   های  پریشان  و از هم  پاشیده  کشور را سرو سامان دهد (آثار الوزرا  ،ص 178). خواجه بزرگ  احمد بن  حسن میمندی  را بیاد  آورد  در پی او نفر فرستاد  و از زندان آزاد ساخت ، و با اکرام تمام  در دیار بلخ  ، او را بحضور پذیرفت  و دیوان وزارت را  به او تکلیف نمود. گر چند خواجه بزرگ  میمندی از این شغل پر خطر شانه  خالی کرد  ولی از آنجا که  خود  خواهی در نهاد و سرشت انسان  نهفته  است ، از سوی نیز امیر  در بر آورده ساختن  خواست خود اصرار ورزید ، خواجه بزرگ  چاره ای نداشت جز آنکه مسئولیت  دیوان وزارت را  بپذیرد  ، این داستان را طوری بآب و تاب شرح داده اند که منباب مثال  خلعت  پوشاندن  خواجه میمندی، را از زبان  ابوالفضل بیهقی ذکر کردیم. امیر مسعود، خواجه بزرگ، را به رای خود و بدون استشاره با اراکین  سلطنتی خود بر گزید . او میخواست تا کار های درهم و برهم  حکومت او ، با موجودیت این  وزیر با تدبیر  رونق تازه ای یابد ولی پس از چندی خواجه بزرگ  احمد بن حسن  میمندی،  چشم از جهان فرو بست  و دیوان  وزارت  مسعود بار دیگر از  وزیر  با تدبیر از رونق  خالی شد . امیر  مسعود در پی یافتن  وزیر شایسته  دیگری ،بر آمد، با بزرگان و اعیان  دولت بمشورت  پرداخت . بالآخره  دلش  بخواجه  احمد عبدالصمد  که شغل دیوان وزارت  التونتاش خوارزم  شاه را داشت قرار گرفت ، و او را از خوارزم فرا خواند  و  وظایف دیوان وزارت را باو  سپرد. این شخص مدت شش سال  در دوره امیر مسعود ، این شغل خطیر و مهم را  با کمال  درایت  و تدبیر  اداره  کرده و از عهده آن بدر آمد .بیهقی، در این  مورد   میگوید :«خواجه احمد  عبدالصمد، بدیوان بنشست و شغلِ وزارت سخت  نیکو  پیش گرفت و ترتیبی و نظامی پیش  نهاد ، که سخت کافی و شایسته و آهسته و ادیب و فاضل و معاملت دان بود و با چندین خصال ستوده  مردی تمام.و کار  های نیکو بسیار کرد  که مقرر گشت  که این محتشم چه تمام مردی بود ... و با این کفایت  دلیر و شجاع  وبا زهره ، که در روزگار مبارک  این پادشاه  لشکر ها کشید و کار  های با نام  کرد . و در همه روز گار وزارت یک دو چیز گرفتند  بروی و آدم  معصوم نتوان بود، یکی آنکه در ابتدای وزارت یک روز بر ملا خواجگان، علی، و  عبدارزاق،  پسران خواجه احمد حسن میمندی، را سخنی چند  سرد گفت و اندر آن پدر ایشان را چنان محتشم، سبک بر زبان آورد ، مردمان شریف و وضیع نا پسند شدند ، و دیگر در آخر سلطنت امیر مودود  در باب ارتگین ، که خواهر او را داشت سخنی چند گفت تا این ترک از وی بیازرد و بد گمان شد و این خواجه در سر آن شد، و این سخت نادرست  است .» [12]  

 

وظایف وزیر در عهد  غزنویان:

  1. وزیر در اکثر مهمات  کشور مشاور خوب برای  سلطان در کار  های داخلی از قبیل بستن عقد ها و پیمانها با کشور های همجوار  و دوست ، فرستادن سفیران ، بدربار پادشاهان ، فرمانروایان،  و خوانین و فئودال های بزرگ  منطقه  مهمتر از همه در امور  کشور داری مشورت  میداد.
  2. گزارش وزیر: شاه را از تمام جریانات  و رویداد  های  داخلی و اتفاقات  تازه ای که در گوشه و کنار کشور رخ میداد ، آگاه  میساخت . اگر بگویم وزیر امیر را از تمام  کار  ها و جریانات  کشور آگاه  میساخت این یک واقعیت  است.

نگارنده سیاست نامه  مسئولیت و  وظایف ، وزیر را از دید خاص  بر شمرده  که شمۀ از آنها را در اینجا می آوریم:

با وزیر  در مهمات  ولایت ، لشکر  و وجوه و مال ، و عمارات  و تدبیر خصمان  مملکت ، و آنچه بدین ماند  واجب کند سخن  گفتن . یعنی امیر و وزیر  در سازندگی جامعه ، بر قراری امنیت ، بهتر ساختن وضع مالی  و اقتصادی  کشور ، بر قراری روابط با کشور  های دوست  و صد ها کار دیگر را که  جامعه  نیازمند آن است  با هم در تفاهم کامل  حل میکردند. بطور مثال:« زمانیکه امیر محمود، با خانیان بنای جنگ و پیکار داشت ، چون سلطان محمود دید که سپاه دشمن  از مردمان ترک  تشکیل گردیده ، در حالیکه سپاه محمود را  تازک (تاجک)  و هندوان  تشکیل میداد ، سلطان محمود، از نظم سپاه دشمن  به هراس افتاد  و بخواجه  احمد بن  حسن  میمندی، پیغام فرستاد ، همۀ مردمان مرا می  گفتند ، که احمد ابن  حسن ، ترا دشمن است  و ترا روزی در کار بزرگ اندازد   باور نمی کردم.

تا امروز مرا معلوم شد ؛ خواجه احمد بن حسن میمندی ، پیام باز فرستاد ، خداوند  سلطان ،را بگویند که امروز جنگ من و تو نیست  که فریضه تر از این کار داری ، اگر ترا ظفر باشد  بدانکه من دوستدار تو هستم و زیادت  جای  و مملکت تو  خواستارم، و اگر نعوذ بالله  کار دگر گون شود  ، پس نه تو مرا بینی  و نه من ترا ، پیام وزیر  که در پاسخ نامۀ محمود  بود بدربار رسید.» [13]

ابوالفضل بیهقی ، در تاریخ خود  بداستانی اشارت  میکند  که امیر مسعود ، در باره خواجه بزرگ  میمندی،  گفته بود . من همه شغل ها بدو  خواهم سپرد . مگر نشاط و شراب و چوگان و جُنگ و دیگر  چیز ها  همه کار  وی را باید که به رای و دید وی هیچ اعتراض نخواهد بود. [14]

بقول بیهقی ، وقتیکه  خواجه بزرگ  احمد بن  حسین میمندی،  بو سهل زوزنی  را،  بدیوان  عرض منصوب کرد،  وامیر، هم، به  پیشنهاد او موافقت  خود را اعلام  نمود. و  پس از آنکه  خواجه بو سهل  زوزنی ، خلعت ، دیوان  عرض  را بپوشید  نزدیک امیر مسعود، رفت،  امیر او را  مورد  نوازش قرار داد  و گفت  مبارکباد  نزدیک خواجه باید رفت  و بر اشارت  وی  بباید  کار  کرد. [15] 

شرح بالا نشان  میدهد که  وزیر در دوره سلطنت  غزنویان  از مقام  و منزلت والایی برخوردار بوده و قدرت او بموازات  قدرت سلطان  در  بین اراکین دولت  و افراد احمال میشد، چنانچه  از نامه سلطان  محمود  به خواجه یزرگ  میمندی از ساحۀ جنگ  قراخانان فرستاده بود قدرت وزیر را نشان  میدهد . اما فراموش نکنیم که  این قدرت  تا زمانی  موثر بود  که اراده سلطان ،با وزیر، راست می بود  وقتی افکار پاد شاهان  غزنوی ، و یا هر  پاد شاهی،  دیگر  در مورد  وزیر، معکوس می شد  وزیر، مانند خواجه بزرگ  میمندی ، به زندان  میرفت  و یا مانندخواجه ابوالعیاس اسفراینی، از اثر شکنجه  جان  می باخت. تاریخ  غزنویان  نشان  میدهد که  کمتر  وزیر یافت  میشده  است که فرجام روشن داشته باشد.

به  علاوه مقام  های دیگری نیز در  حکومت  های غزنویان که آغاز آن  از دوره فرمانروایی سبکتگین، موسس این سلاله  میباشد    تحت نظر  دستور یا وزیر و صدر و یا به اذعان بیقی ،خواجه بزرگ ، کار میکرده اند  که  عبارت  اند از:

1.     دیوان  گرد آوری  مالیات  در داخل قلمرو  غزنویان و متصرفات آن.

2.     دیوان مکاتبات  و روابط سیاسی که با دولت سامانیان  و  دارالخلافه بغداد داشت.

3.     دیوان تادیات: تادیه  پول  و فراهم آوری پاداشها ، فراهم آوری مواد  خوارو بار  وامور غذایی و تهیه ذخیره احتاطی که به اسم دیگر بنام دیوان  عرض یاد  میشود. وظایف دیوان  وزارت ، رسایل و دیوان عرض تحت سر پرستی شخص وزیر  یا خواجه بزرگ  اداره  میشد. [16]

 


 

 مرصاد العباد ، تألیف[1] شیخ نجم الدین  کبری مشهور به  نجم الدین  دایه ،

[2]  نسائم الاسحار من  لطائم الاخبار , تالیف ناصر الدین منشی کرمانی ، خطی ، ص 3

[3] وضع اجتماعی دوره  غزنویان  محمد  امبر مددی ، همان ،ص142

[4] همان  ،ص 143؛ رک: آداب الحرب و الشجاعه ، تالیف خوانساری  ، شرکت  اقبال ، سال 1346 ص 128-132

[5]  دستور الوزراء ،ص 150

[6] تاریخ بیهقی ،ص 152

[7] همان کتاب ، ص 155

[8] همان، ص 178

[9]  تاریخ اجتماعی دوره غزنویان ،صص 142-162رک :نگارستان تالیف قاضی احمد بن محمد عطاری ،ص120

[10] وضع اجتماعی ... ، محمد اکبر مددی ؛ رک:  تاریخ نگارستان ...، ص122

[11] تاریخ بیهقی ،تصنیف ، ابوالفضل محمد بن  حسین بیهقی دبیر،تصحیح داکتر علی اکبر فیاض، به اهتمام داکتر محمد جعفر یاحقی ، چاپ چهارم ، پائیز 1383، انتشارات دانشکاه فردوسی مشهد ،  صص165 تا 170.

[12]  تاریخ بیهقی ، همان ...، ص355

[13] وضع اجتماعی دوره  غزنویان ، دکتر محمد اکبر  مددی ، همان ...، رک:  آداب الحرب و الشجاعه ، ص 133

[14]  تاریخ بیهقی ص2 ؛ رک: گردیزی ،ص196 وضع اجتماعی ... ،ص181

[15] تاریخ بیهقی ،ص 159؛ گردیزی 196

[16] وضع  اجتماعی...،ص183؛رک: غزنویان تالیف  بوسورث ، چاپ لندن، سال 1960، ص42

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++

 

 

 

وضع اجتماعی دوره  غزنویان

بخش پنجاه و  هفتم

 

سلاطین غزنوی مانند سایر پادشاهان و امرا می کوشیدند تا در اوامر خود کاملاً مختار باشند تا  هیچ  نیروی ملی و اجتماعی سد راه شان واقع نگردد .

 

روابط غزنه با بغداد:

شاهان غزنوی برای گسترش  قدرت سیاسی و نفوذ  نظامی خویش از شیوه  های خاصی از قبیل  حمایت افکار عمومی ، گسترش قدرت و نفوذ روحانی  از طریق همخوان سازی فکری و(ظاهراً) ابراز وابستگی با خلفای بغداد ، راه  های خویش را در مسیر قدرت یک امپراتوری  گسترده پایدار  میسازد.  

سلاطین غزنوی مانند سایر پادشاهان و امرا می کوشیدند تا در اوامر خود کاملاً مختار باشند تا  هیچ  نیروی ملی و اجتماعی سد راه شان واقع نگردد . روحانیان که بایست به اقتضای  جهان بینی اسلام و سنن پیشوایی اسلام باید مدافع حق و حقیقت و حامی مظلومان باشند،اکثراً به اقتضای منافع شخصی زود گذر خود، خود  را در صف زور مندان قرار میدادند و از منافع سلطان و زور مندان و اقشار بالای جامعه دفاع مینمودند. اما باوجود این خصوصیات در تمام دوره  شاهان  سامانی و غزنوی ، قدرت سلطنت  عامل ترقی و  پیشرفت بود و شاه یا سلطان بخاطر  اینکه بتواند قدرت  حاکمه  خود را آنطور  که خود میخواست بلند ببرد با روحانیان و زور مندان از در مسامحه و فرو گذاشت پیش  میرفت تا آنجا که آنها سنگر محکمی در برابر تأمین عناصر قدرت برای سلطان میشدند و همچنان است روابط سلطان با   دارالخلافه بغداد که  ما در  این بخش مناسبت  های بین سلطان غزنه و خلیفه را   شرح  خواهیم داد.

 

مناسبات سلطان با خلیفه:

مناسبت دودمان سامانی:

 چنانیکه سامانیان  سر بر آورده دیار باستانی بلخ  اند که در راه  گسترش  زبان  وادب دری و تقویه روحیه  ملی  خراسانی  تلاش  پیگیر نموده بودند که  در نتیجه این تلاشها موفقیت  های درخشانی نیز نصیب  آنان گردیده  است . در این دوره  بود که  کتابهای بی شماری تألیف گردید که تا امروز نیز مورد استفاده دانش پژوهان  میباشد. و همچنان در عهد فرمانروایان سامانی  تعداد زیاد کُتب معتبر و مهم از زبان عربی  به دری بر گردانده شد . این  پیروزیهای فرهنگی باعث شد که دستگاه خلافت عباسی نتواند  در قلمرو و حکومت سامانیان آنچه که در بالا در مورد  غزنویان گفته شد، برای خود  جای پایی باز نمایند. ولی از بسیاری جهات این دولت  در تحکیم  ثبات   خلافت  عباسی بخاطر جلو  گیری از پیشروی ترکان  مؤثر بود ، زیرا : «سامانیان برای جلو  گیری حملات  ، ترکان ، دیوار عظیمی مانند دیوار چین  به اطراف کشور خویش ساخته بودند. این سد ها در بعضی از  قسمت  های نواحی خوارزم  و ما واء النهر تا اواخر قرن  چهارم  هجری  بچشم  میخورد . از جمله دیوار عبدالله بن حمید بود  که توجه نگارنده  تاریخ ایران  از ظهور اسلام تا سقوط  بغداد را بخود جلب کرده است.»[1]

دکتر محمد اکبر مددی یکی از وقایع نگاران کشور مینگارد: « چون ترکان با مسلمانان ، تماس پیدا کردند  خواستند،  که به سرزمین آنان راه یابند . جهت رسیدن ،به این  منظورسیاسی  خویش از وسیله بسیار  مهم یعنی سلاح  نیرو مند استفاده  نمودند، و آن گرویدن به دیانت اسلام  بود.  بناءِ علی هذا با پذیرفتن  دین اسلام  سدی که در برابر پیشرفت  ترکان ایجاد  گردیده بود از هم پاشیده شد  و فرو ریخت. [2] 

شاهان سامانی  تصمیم گرفتند  که مانع  ورود ترکان شوند. او از آنجائیکه ترکان دیانت اسلام را پذیرفته بودند ، نتوانستند بچنین کاری  دست بزنند، چون از سوی دیگر شاهان سامانی در برابر   دستگاه خلافت  بی اعتناء  بودند  و در بار خلافت  نیز از آنان دل خوش و حمایت معنوی نداشت ، سر کشی ها و نا فرمانیها روابط دولت سامانی را با دارالخلافه  بغداد تیره تر ساخت ، لهذا  خلافت  بغداد در پی آن بر آمد تا  حامیان جدیدی در خراسان برای خود دست و پا کنند  و در این راه  البته که توفیق از آن  خلافت بود زیرا   دستگاه خلافت که ترکان را ظاهراً فرمابردار تر از دیگران  میدانست  و از جانبی هم  دارالخلافه بغداد تحت نفوذ ترکان آل بویه، مانند (عضددوله) نیز قرار داشتند  معتصم  خلیفه بغداد  ، به این دلیل که مادرش از نژاد  ترک بود  به ترکان  علاقه  خاصی داشت و از جانبی هم قسمی که در بخش خلافت  های عباسی ذکر کردیم  این خلافت رفته رفته خودش را در میان ترکان  بویه که از وجه و اقتدار سیاسی و نظامی بر خوردار بودند حل مینمود بقسمیکه بقول ( مرأة الجنان و الکامل) [3] ، خلافت عباسی در  دوره اقتدار خاندان بویه( عماد الدوله،عضدوله ، شرف الدوله ، بهاء الدوله ، سلطان الدوله و ابوکلیجار و مرزبان) و سایر امیران بویهی در فارس  قرار داشتند.صاحب کتاب (خلافت عباسی  تا پایان آل بویه)   در مورد پایان  کار خلافت بغداد در عهد سلالۀ بویهیان فارس که 113 سال  دوام داشت  در مورد اخرین  خلفای  دوره بویه  چنین  ابراز میدارد : «دوره امارت  113 ساله بویهیان همزمان با پنج تن از خلفای عباسی بود  که بصورت  تشریفاتی و با مقرری و حقوقی که از امیر الامرایان  بویهی میگرفتند ، می زیستند. این خلفا که جز اقامه مراسم مذهبی و تشریفات  وامضای فرمانها ، اختیار دیگری نداشتند ، عبارت اند از مستکفی بالله (333-336ه. ق.)که چند روز  پس از  غلبۀ احمد بن بویه بر بغداد از خلافت بر کنار گردید ؛ دیگر المطیع لله(334-363ه. ق.)است که پس از بیست و نه سال از خلافت کناره  گرفت و فرزندش الطائع لله (363/381ه.ق)و او بدست بهاء الدوله دیلمی از خلافت  خلع و بزندان افگنده شد و پس از او احمد بن اسحاق بن مقتدر به لقب القادر بالله (381/422ه.ق.)به خلافت رسید  . و پس از وی بنا بر وصیت  وی پسرش عبدالله  ملقب به القائم بامر الله (422/467ه.ق.) به  خلافت رسید که در دوره او  خلافت بویهیان  خاتمه یافت.» [4]

بر میگردیم به مناسبت  های  دولت  سامانیان: لهذا سر کشی فرمانروایان سامانی  و اتکای دستگاه  خلافت به عناصر  ترک ، زمینه  نفوذ ترکان را  بیش از  پیش فراهم ساخته بود . معتصم خلیفه بغداد ، بیست  هزار و بقولی دیگر هجده  هزار ترک  می خرد(ترکان ماورای  شمالی  ساحه  آمو) و از آنان سپاهی منظم  ترتیب میدهد . فرمانروایان سامانی چون دیدند  که (این)، ترکان در دستگاه خلافت  عباسی نفوذ یافته ، و نقش تعین کننده دارند چاره ای نداشتند ، جز آنکه  روش انعطاف  پذیر در مقابل  آنان  پیش گیرد و به نژاد  ترک  روی خوش نشان دهد. از این ماجرا دیری نگذشت که غلامان ترک  در ارتش سامانیان ، راه  می یابند و بمدت کمی بمقامات  بالا رسیدند. با گذشت  روزگاران ، این قوم جای سامانیان را  در جهان فرمانروایی  گرفتند.

بقول  محمد اکبر مددی صاحب کتاب  وضع اجتماعی دوره  غزنویان و نگارنده  تاریخ  مختصر ایران ، موضوع را از دید خاصی برسی  نموده  که در آن نکات جالب  و تازه ای بچشم  میخورد ؛ شاهان سامانی ، در ظاهر امر  از دستورات دستگاه  خلافت  پیروی میکردند  در حالیکه  هیچ گاهی دیده  نشده  که خراج بدربار خلیفه بفرستند  و یا در مواقع ضرورت  سپاهی برای یاری خلیفه به بغداد فرستاده باشد . این دو  عامل از یکطرف و عامل سوم   که از همه  مهمتر  مینماید  در این گیر و دار بود  که امارت خراسان  به چنگ ترکان افتاد  که دامنه قدرت سیاسی و اجتماعی  آنان  گسترش یافت ، معتصم خلیفه بغداد که اوضاع را از دور زیر نظر داشت ، موقع را برای  پیشبرد  منظور خود از هر جهت  مساعد دید  و از وجود ترکان  در قبال سامانیان استفاده بموقع نمود . اما انچه تاریخ ایران در این مورد  نوشته  است  دور از واقعیت  میباشد چرا که در اینجا در بین دارالخلافه بغداد و دولت سامانی  عوامل مختلف دیگری  ریشه  داشت  که باعث کمزوری دولت سامانی میشد  نه   موسسین  دولت  غزنوی  که ما در مباحث قبلی  عوامل شکست این دولت را که مبارزات  طولانی  دولت  سامانی را با  حکمرانان دست  نشانده  خود شان از قبیل فایق ، بکتوزن و بو علی سیمجور ، به  تفصیل شرح دادیم و همچنان حملات ترکمانان (ایغور) ، بخارا و خانواده  سلطنتی آل سامان را تاراج  کردند یا  کشتند و یا بگروگان  گرفتند بحث  های واثق داشتیم که به ذکر دو باره آن  حاجت  نمیباشد.  چیزی  مهم  این  موضوع  است که همواره  تاریخ  نویسان ایرانی خواسته اند بدون ارائه  استناد و مدارک  تاریخی برف بام دگران  را بالای بام  دولت  غزنه بیاندازند. در یک حرف گفته  میتوانیم که :« سر کشی سامانیان ، قدرت روز افزون ترکان  و نقشه سیاسی دستگاه  خلافت  ، آشفتگی اوضاع  که آن خود  ساخته و پرداخته آشوبگران  و گردن  کشان بود  دست همبستگی بهم داده  و زمینه را جهت  از بین بردن دولت  دانش پرور  و علم دوست  سامانی  بیش از  پیش فراهم ساخت.»[5]

 

وابستگی های سیاسی دولت غزنوی بدارالخلافه بغداد:

قسمیکه در بالا  اشاره  کردیم  دارالخلافه بغداد از مدتها قبل توسط خلفای ضعیف و بی قدرت  اداره  میشد که در بالا ذکر گردید  اما باوجود آن چون مردم  خراسان که به اساسات دین اسلام  عقیده  مند بودند و خلافت را مظهر قدرت معنوی جهان اسلام  میدانستند به این خانواده سخت  پابند و عقیده  مند بودند. معهذا هر سلطان و یا پادشاهیکه  میخواست زمام امور را در دست داشته باشد می بایست که مورد تأئید خلفای بغداد قرار میگرفت در غیر آن پادشاه فاقد این، از پایگاه مستحکمی در بین  مردم بر خوردار نبودند.

 

لهذا شاهان  غزنوی از روی  سیاست  بمنظور خاص  وابستگی خود را  بدربار  خلافت  اعلام  میکردند. در حالیکه روابط آنان  با دستگاه خلافت  چندان دوستانه  نبود. این مطلب را میتوان از دو  مورد جداگانه  برسی کرد:

اول- مورد، دین: پیروی از شعایر دینی  دو  حسن داشت: نخست آنکه  زمینه ، پیشرفت ، و افزایش قدرت سیاسی  و اجتماعی شاهان  غزنوی را بیش از پیش  فراهم  مینمود، به سخن دیگر  وسیلۀ بسیار  خوب بود .

دوم- از آنجا که سلاطین غزنوی ، از حیات   وافکار جهان اسلام  برخوردار بودند ، لذا در تقویت  و نفوذ روحانی ، این سلسله اثر مستقیم داشت ، زیرا در  پرتو  پخش دیانت اسلام ، بود که سلطان محمود  غزنوی  و همچنین پسرش مسعود ، چندین مرتبه به سرزمین هند  لشکر کشی نمودند . چنانچه داستان کشودن شهر ها و ویران ساختن بتکده   سومنات از دید هیچ خواننده ای  پنهان نیست .

سوم- نفوذ روحانی دستگاه خلافت : پادشاهان  غزنوی از اهمیت  و تأثیر دینی دربار خلافت در اذهان عموم  مسلمانان بخوبی  آگاه بودند  ، زیرا اکثر اختلافات جهان اسلام آن روزی در آن حل و فصل  می گردید . فرمانروایان  غزنوی  روی این اصل نه تنها توانایی  آنرا نداشتند ، که قدرت دستگاه خلافت را  نا دیده  گیرند  ، بلکه  نا گزیر بودند ، که  پشتیبانی  خلافت را  بسوی خود جلب نمایند تا خواسته  ها و  آرمانهای سیاسی و هدف توسعه  طلبی  خویش را دنبال کنند. اگر گفته شود که  میانه   پادشاهان  غزنوی و  خلافت چندان تعریفی نداشت ، هیچ گاهی سخنی بگذاف  و دور از واقعیت تاریخی  گفته  نشده  است . آل ناصر برای  پیشبرد  اهداف سیاسی خود ،  تظاهر میکردند که از اوامر (بغداد)  پیروی نمایند ، در حالیکه واقعیت  غیر از این بود ، زیرا دلایل  زیر  روشنگر این واقعیت و مدعا است : مدتی روابط سلطان  غزنه  با در بار خلفای  عباسی تیره  گردید ، محمود نه تنها به  خلیفه اعتنا نداشت ، بلکه  گاه گاهی  او را  تحدید به  جنگ  میکرد . چنانچه مطالبی در این  خصوص از طرف سخن پردازان  در آن  عصر ذکر گردیده که در زیر گفته می آییم :

خواجه  نظام الملک  نویسنده سیاست نامه  داستان لقب خواستن سلطان  محمود غزنوی ، از دربار خلافت بغداد را  چنین بیان  داشته  است: سلطان محمود  غزنوی  برای بدست آوردن  القاب بیشتر  تلاش  پیگیر داشت ، از وسایل گوناگون و حیلت  ها  استفاده  مینمود ، ولی هر بار هم  به جواب رد  خلیفه  رو برو میشد .(سیاست نامه  خواجه  نظام الملک ، به اهتمام  هیوبرت  لارک  ، بنگاه  ترجمه  و نشر کتاب ، سال 1341 ، تهران ، ص 197.)، سعید نفیسی در کتاب "پیرامون تاریخ بیهقی" که قسمت  گمشده  تاریخ بیهقی را که بنام  تاریخ یمینی یاد  میشد در بر می گیرد، موضوع بدست آوردن  فرمان  خلافت را مبنی بر القابیکه به  شاهان ترک  ماواءالنهر داده است  تشریح نموده است که بی شباهت به این متن از سیاست نامه  نمی باشد :« امیر محمود خواست  بهر تر تیبی  که امکان  پذیر باشد  افکار خلیفه را بر  انگیزد ، چنانچه به حیلت  و تذویر  متوسل شد  و عهده  نامه  خلیفه را که  بخانان سمر قند  بسته بود بدست آورد . این قصه باوجود آنکه از نوادر  روزگار است  ولی سلطان محمود غزنوی نتوانست بنفع  خویش از آن  کار بگیرد . خود داری خلیفه از دادن القاب ، به سلطان محمود،  خواهی نخواهی  در روابط آنان اثر میگذاشت  و فضای همبستگی  را که از همان آغاز  کار تعریفی نداشت  تیره تر میساخت.

هندو شاه مولف تاریخ فرشته  ، در باره رفتار سلطان محمود  غزنوی ، و دربار خلافت ،  مطالبی را اینطور گرد آوری نموده:  سلطان محمود،  چون  پیروزیهایی در سر زمین  هند بدست آورد ، در قبال آن  توقع داشت  که دستگاه  خلافت ، القابی چند باو ارزانی  دارد ، هندو شاه مولف تاریخ فرشته  بدنبال سخنان خود می افزاید : «  دامنه  خواسته  های محمود،  گسترش یافته  از خلیفه بغداد،  درخواست نمود ، که سر زمین  ماواء النهر را باو بدهد ، خلیفه از دادن آن اباء ورزید ( باید ذکر کرد  که بخشیدن  سرزمین  ماواء انهر  از جانب  خلیفه به سلطان محمود خود یک امر تشریفاتی بود چه ماواء انهر در تسلط مستقیم  خلافت  نبود چرا که  سلطان محمود  غزنوی قبلاً با شکست بکتوزن و فایق و بوعلی آن ساحات را از  وجود  عمال ترکها  پاک نموده بود ولی محمود  میخواست  تا  خلافت بغداد سرزمین ماواء النهر را از  طریق معنوی به او ببخشد که این کار وجه  محمود را  در بین  مسلمانان  آن نواحی  بالا میبرد) ،عدم پذیرش این  کار به سلطان محمود،  گران  آمد  به رسول خلیفه  گفت  که  میخواهم با سه  هزار فیل  آمده دارالخلافه  را ویران  کنم  و خاکش به  پشت  پیلان بغزنه آورم .» [6]  

داستان از این قراربود که: «سلطان در آن ایام مکتوبی بخلیفه عباسی  القادر بالله، نوشت که چون اکثر بلاد خراسان بما  تعلق دارد توقع  آن که بعضی بلاد  خراسان ، که در تصرف غلامان ایشان  است ، بمردم اینجانب وا گذارند. خلیفه چون چاره ای نداشت  ملتمس را اجابت فرمود و  نوبت  دیگر سلطان محمود نامۀ دیگری به  خلیفه بغداد، القادر بالله نوشت ، مشتمل بر آنکه سمر قند بدو بخشندو منشور فرستند. خلیفه  گفت  معاذالله  این  کار نکنم و اگر تو بی فرمان من  قصد گرفتن نمائی عالم را بر روی تو بشورانم . سلطان  تیره شد  و رسول خلیفه را گفت  میخواهی که با هزار فیل ، آمده دارالخلافه  را ویران  کنم و خاکش بر  پشت  پیلان بغزنی آورم، رسول برفت  وبعد چندگاه باز آمد و نامۀ آورد . سلطان محمود بنشست و  غلامان صف زدندو پیلان کوه  پیکر بر در سرای داشتند  و لشکر تعبیه  کردند . رسول بیامد و نامه سر بمهر  پیش تخت بگذاشت و گفت امیر المومنین می  گوید : جواب تو اینست. خواجه ابو نصر زوزنی ،که امیر دیوان رسالت بود ، نامه را بکشاد.دید که «بسم الله الرحمن الرحیم»اول نوشته است و انگاه سطری چنین  بحروف مقطعات«ال م ال م»نگاشته و در آخر  چنان ثبت شده: «الحمد لله رب العالمین  وصلوة علی رسوله محمد  وآله اجمعین» دیگر هیچ ننوشته . سلطان و همه کاتبان حیران بماندند که : آیا چه نوشته باشد و چه رمز بود؟ هر آیتی که در قر آن  مجید  «الم» بود، جمله خواندند و تفسیر کردند . هیچ معلوم  نشد . خواجه ابو بکر قهستانی ، که  هنوز درجه ای و حالتی نداشت ، قدم جرئت  پیش گذاشته ، گفت: چون آن خداوند بپای پیلان تهدید کرده بودند شاید که جواب آن « الم ترکیف  فعل ربک  باصحاب الفیل» نوشته باشد. سلطان بمجرد شنیدن از هوش رفته ، چون باز آمد  گریه بسیار کرده ، از رسول معذرت خواست  و مع تحف باز گردانید  و بو بکر را خلعت  خاص بخشید و بدرجۀ امارت رسانید .» [7]

بارتولد مؤلف ترکستان نامه در مورد  سلطان غزنه  چنین  گوید: بعضی از نواحی ماوراء نهر زیر  نفوذ  سیاسی دولت  غزنویان بود ،بنا بر اذعان وقایع  نگاران ، جهد و تلاش  سلطان محمود ، را که برای توسعه  قلمرو  خویش نمود  از این قرار  است :  دستگاه  خلافت  در قید آن  نبود  که  چه  کسی را به امارت  خراسان  به  گمارد  ، بلکه  همیشه  در فکر آن بود ، که  چه  کسی از دربار  خلافت  اطاعت  میکند و  خراج  می پردازد ، هدایا می فرستد  ، و در هنگام ضرورت  سپاهی برای کمک و یاری  روانه  میدارد .[8]   از جانب دگر  دستگاه  خلافت  و   کسانیکه  در دور و بر  خلیفه  از او حمایت  میکردند از نفوذ سیاسی و قوای نظامی  سلطان محمود که شخصیت  نظامی  واجتماعی  پر قوتی بود  خوف داشتند.

«در ایام  خلافت  عباسی  گماشتگان  به در بار سند  ، از طرف دربار خلافت  فرستاده  میشد ، که دامنه  فعالیت و لشکر  کشی  آنان در حال  گسترش بود. و این  موضوع  در روز گار هارون  و مامون بر میگردد که شهر  های سند زیر فرمان خلافت بغداد قرار داشت.

پس از آنکه دولت  غزنویان  سرو سامان  گرفت  و سلطان محمود بر اورنگ  پادشاهی تکیه زد  با پیروی خط مشی پدرش  بفکر  تسخیر هندوستان افتاد ، سلطان محمود غزنوی با اولین  لشکر کشی خود  ملتان را فتح کرد  . گماشتگان در بار خلافت را از سرزمین هند ، بیرون راند ، اینکار سلطان محمود ، نه تنها مورد  پسند و تائید در بار خلافت  قرار نگرفت ، بلکه از آن ناراضی گردید ، ولی چارۀ نداشت ، جز آنکه بپذیرد ، زیرا در بار  خلافت عباسی  ، قدرت سیاسی خود را در اثر جنبش  های ملی که در (سرزمین های فارس از اثر  بقدرت  نشستن   حکومت  های  ترکان بویهی و دیلمی)و گوشه  و کنار خراسان  زمین  نضج  گرفته  بود از دست داده ، تنها  بر نفوذ دینی استوار بود که آنهم دیر پا نبود.» [9]   

از تذکر منابع  متعدد چنین بر می آید که میانه  و روابط دستگاه سلطنت  غزنویان با دربار  خلافت عباسی  بغداد  هیچ وقت  بگونه ای نبوده است که  تعریفی داشته باشد.

 

قدرت و اختیارات  سلاطین:

دولت  های محلی استقرار یافته سامانی و  غزنوی، در اعمال خود کاملاً  مختار بودند و  هیچ نیروی ملی و اجتماعی نمیتوانست سد راه  پیشرفت و تقویه  نیروی انها گردد. چون  این دولت ها  بر مبنای  ملی استوار بود نظر بدولت  های اموی و بعداً عباسی مردم را تا حدی در مرام و پیشرفت  خود شریک   میدانست ، در حالی که  خلافت  های  اموی و عباسی اقوام  عجمی را  بصفت  یک اجنبی تلقی میکردند و هر قدر هم  این اجنبیان  که  اکثر شان امرای خراسانی  و در دربار خلافت  عباسی ها نقش  مؤثری داشتند در بلندی مقام  وظیفه وی قرار داشتند  نسبت به اعراب در سطح  پائین تری با آنها بر خورد و معامله  میشد چنانچه بر خورد  دربار های عباسی را با سران  خاندانهای خراسانی تاریخ  خلافت در خود به ثبت دارد که بو مسلم ، و خانواده آل برمک را  به چه سرنوشت شومی  مواجه ساختند. ولی دولت   های غزنوی و سامانی  به سرداران محلی ارج و بزرگی و اقتدار  قایل بودند و از همین سبب هم  بود که  این دو دولت(سامانی و غزنوی ) هر کدام چندین سده امتداد داشتند و حتی دولت  ترکان سلجوقی حتی بعد از حملات  ساعقه وار تاتار نیز  چندین سده  قدرت منطقه محسوب میشدند و این در حالیست که دولت  های خلفای عباسی بعد از صاعقه چنگیز بکلی منهدم ساخته شد.

بد نخواهد بود کمی بعقب بر گردیم و  از آنجایی شروع کنیم که بنا بر قول نگارنده اکبر التواریخ : « پایه  های سیاسی  دستگاه خلافت  در عصر صفاریان  و حکومات سیستان، ناتوان  گردید ، تا آنکه  بکلی از میان رفت . »[10]  . در گوشه و کنار قلمرو اسلام  دولت  های نیرو مند ، و مقتدر، که  حامی و هوا خواه  دربار خلافت بودند  بوجود آمد :«مبارزۀ سلسلۀ طاهریان  ، درهم  پاشیدگی  قدرت سیاسی  دستگاه خلافت  بی تأثیر نبوده  اما تا مدتها از قدرت روحانی ، در جهان  اسلام سود برده اند  و روزگاران چند ، کج دار و مریز (مانند دوره  های که در بغداد  در بین  دارالخلافه بغداد بقول اتفاق  مؤرخین، دولت آل بویه  استوار بود که  خلیفه بجز القاب و اجرای مراسم  تشریفاتی صلاحیتی نداشت)، بحیات روحانی خود ادامه داده ، جنبش ملی صفاریان  که سر بر آوردگان دیار مرد  خیز  و تاریخی سیستان است  پایه  های خلافت بغداد را  پیش از  پیش ضعیف تر و نا استوار تر ساخت .خواجه  عبادی بیک ، تلاش  پیگیر نموده در صدد آن بود  تا از روی واقعیت  این موضوع  پرده برداری کند : عواملی که  پایه   های خلافت بغداد را از دید گاه ضعف قدرت سیاسی و علت واقعی از اثر جنبش  های ملی میداند. دودمان طاهریان از زیر باز از  در بار خلافت  خود را بیرون  ساخت، این اقدام صدمۀ بس بزرگ  و جبران نا پذیر  بر پیکر سیاسی دستگاه  خلافت وارد  آورد ، که در عصر غزنویان  بکلی (آنرا)از  دست  دادند، ولی دین  بود،  که روزگار زیاد از هم پاشیدگی آن  جلو  گیری  کرد . سلطان محمود غزنوی با دستگاه  خلافت  میانۀ خوبی نداشت . تنها از دیگاه سیاست بود ،که با در بار خلافت  وابستگی خود را اعلام  میداشت . داستان معروف ، محمود غزنوی را که  گفته بود  که دارالخلافه را  ویران نموده ،  و خاک آنرا بغزنین  می آورم  قبلاً از دیگاه  تاریخ  نویسان  از قول  خواجه  نظام الملک و  کتاب  " در پیرامون تاریخ بیهقی" یا جزء گمشده  از تاریخ یمینی که زندگی  سلطان محمود را باز تاب داده  است  تالیف  سعید  نفیسی و از دیدگاههای  خوانندگان  پنهان  نیست .[11]  .

اکثر  وقایع  نگاران نظیر گرد اورنده  "مرأت الادوار"  و "مرقات الاخبار" ، جنبش  سلسله  طاهریان را  سر آغاز نهضت  های دول  اسلامی میدانند  زیرا  همین سلسله  ها  برای کوبیدن  حکومت اعراب ، زیر عنوان خلفای عباسی  قیام نموده ، و حکومت مستقل  و ملی در سرزمین  خراسان  تشکیل دادند . مصلح الدین معتقد است  که دولت صفاریان  پایه گذار  جنبش  های ملی  میباشد.

نگارنده "کامل التواریخ"  ،  جنبش  های ملی را  عوامل ضعف و ناتوانی  سیاسی دست"گاه خلافت  بغداد میداند . این در بار که از اثر  پایه  گذاری جنبش  های  صفاریان  پایه  های اساسی  قدرت  خود را از دست داده بود و صرفاً در  پرتو  نفوذ روحانی خود  توانست با حیات خود بصورت  کجدار و مریز چند قرن  ادامه دهند. اما  جنبش های خراسانی از همان آغاز منحل ساختن  خلافت اموی بتوسط ابو مسلم  خراسانی شروع شده بود که در طول چندین قرن   وطن  پرستان خراسانی  نظیر سند باد ابن  مقنع ،استاد سیس و سائرین  این راه را ادامه دادند و بعد از طاهریان صفاریان و متعاقب آن  امپراطوری  عظیم سامانیان  که بی شباهت به  عصر خرد اروپا نمیباشد ظهور کرد و یکسره بار بزرگ  خراجی را که از مناطق گسترده و وسیع  خراسان  همه ساله  جمع و به بغداد ارسال میگردید از دوش رعایا و کشاورزان و تجار خراسانی دور ساخت که از اثر  حملات  ترکمنان و عمال دولت بویه  فارس و عراق که  خلیفه در دست آنان بنا بر قول مؤرخین  نامدار که در صفحات قبلی ذکر آن رفت ملعبه یی بیش نبود  توانست توسط فایق و بکتوزن  و ابو علی  از طرف   جنوب و غرب و  ایلک خان ترکمان ایغوری از جانب شرق دولت  پهناور  سامانی را مورد   تضعیف قرار دهد که  منجر به  کور کردن و تاراج  خانواده آخرین پادشاه سامانی شد  که بعد آن غزنویان به رهبری سبکتگین و بعدش  هم سلطان محمود  غزنوی  در جوار آن دولت  مقتدر  غزنوی را در  خراسان پایه  گذاشت  که  ما در طول  و تفسیر آن قرار داریم . چنانچه در دوره سامانیان  تا اندازه ای و در دوره  غزنویان  بکلی  دست دربار عباسیان از  خراسان زمین  کوتاه  گردید .[12]  

در این شکی  نیست که  نیرو  های ملی . در درازنای تاریخ  بقدرت بیگانگان  سر فرود  نیاورده اند . چنانچه مؤلف تاریخ " از تیموریان تا مغول"  خاطر  نشان  میسازد ، که سلطان محمود  غزنوی ،  در ظاهر امر زیر عنوان  بخش دیانت  اسلام بدیار کفر  لشکر  کشی  کرد  در حالیکه مانند  سایر جهان  کشایان  هدفی جزء توسعه طلبی  و گرد آوری ثروت نداشت ، و بدنبال سخنان خود شرح  میدهد : سلطان محمود غزنوی ، با دربار خلافت ، وابستگی خود را زیرهمین عنوان که حامی دیانت اسلام است  نگاه  میداشت . در بار خلافت  ، بنوبه خود  گاهگاهی  جهت  تشویق او  خلعت  های گرانمایه  می  فرستاد تا بغداد یا مقر  خلافت را  از لشکر کشی سلطان محمود  در امان دارد. [13] دولت خلافت هر گاه با نیروی معنوی و نفوذ  روحانی همراه  نمی بود، هر گز نه از نظر قدرت  نظامی  و نه از  نظر اقتصادی با دولت  غزنویان  نمیتوانست  همپا باشد، ولی از این  جهت  که  مقتدای  جهان اسلام بود کسی را یارای آن  نبود ، که در برابر آن قد بر افرازد . لهذا دولت  غزنویان  تنها از روی سیاستهای  جاری  ، آنهم بغرض  پیشبرد اهداف ، و مهمتر از همه  بقای خود  وابستگی  خویش را بدربار  عباسیان اعلام  میکرد ، در حالی که واقعیت  غیر از این بود.

 

  

اهمیت و عظمت جنبش  های ملی سیستان:

جنبش  های ملی خراسانیان  رشتۀ درازی در تاریخ اسلام دارد و از زمان دربار خلافت امویان شروع  گردیده بود . جنگ  های مدهشی که سیستانیان  با فرمانروایان  عرب انجام داده اند از چشم  هیچ پژوهشگر تاریخ اسلام پوشیده  نیست و تاریخ  هیچگاهی شهامت سیستانیان بخصوص امیر حمزه سیستانی را که تا کدام حد  خلیفه  هارون الرشید را سر گیچه و دست بسرکرده ، فراموش نخواهد  کرد و  منباب مثال دو جریان از سیر جنبش  های سیستانی راباوجودیکه در  جلد دوم  مفصلاً ذکر شده  بصورت مختصر  می آوریم:

 

اول - حمزه سیستانی: 

تاریخ سیستان حمزه را از نسل زوطهماسب میداند مرد  نبرد و  استقامت بودکه بقول  طبری و ابن اثیر در سال179 از سیستان خروج کرد ، بعد از ادای فریضه حج در سال 180هجری  و باز گشت به سیستان بحیث سردار  ملی قبول شد،و با یاران "خلف" خارجی یکجا شده  پنجهزار نفر را بدور خود گرد آورد و"علی بن  عیسی" عامل خراسان  پسرش را بسرکوبی وی فرستاد که از دست  حمزه  هزیمت دید و بخراسان گریخت. و شاعر آن  عصر،  او را اینطور، طعن گفت:«ای علی زاد!درین بیابان بکجا می گریزی،قبل از این  ترا مانند شیر نیستان  می شمردند ، در حالیکه امروز در مقابل حمزه به جبن  ضرب المثل شده یی.» [14]

حمزه بعد از تصفیه سیستان روی بدیگر حصص، بخراسان  آورد و در سال 185تا باد غیس و پوشنگ رسید . با کشتن  عمرو بن زیدازدی (حکمران هرات)،هرات را گرفت ولی عاقبت  از دست علی بن  عیسی شکست خورد و  علی اوق  و جوین و تمام روستا های سیستان را بسوخت و کسانی را که با حمزه  مناسبت داشتند همه را از تیغ  کشید . این علی تا به زرنج می رسید سی هزار اشخاص غیر مسلح را  کشت. این عیسی  زاول  را تا قندهار  بستاند و  مردم باو  لقب  ذوالقرنین  دادند. ولی حمزه  به تاختن  های  هولناک  خود بر سیستان ادامه  میدادو در سال 188ه سیستان از طرف خراسان مورد حمله  حمزه قرار گرفت . حمزه  همه عمال عباسیان را در لشکر گاه بکشت.علی بن  عیسی که از حملات مکرر  حمزه بتنگ آمده بود به در بار بغداد، نامه نوشت: « مردی از خوارج سیستان بر خاسته  است و بخراسان و کرمان تاختن  ها همی کند، و همه عمال این سه ناحیت  را بکش، و دخل بخاست  و یک درم و یک  حبه  و کرمان  بدست  نمی اید .» [15]

در سال 193ه  خلیفه  هارون از بغداد بطوس آمد و پسرش مأمون را به مرو فرستاد تا مگر  کار آشفته  خراسان را با حمزه سردار دلیر و تازنده سیستانی را بسازد.

خلیفه هارون  به خراسان رسید و چند ماه قبل از مرگش به حمزه نامه  نوشت این نامه به  توسط منشی دربارش  ابراهیم بن صبیح در روز جمعه 22 صفر 193ه نوشته شدکه در صفحه 162 تاریخ سیستان  درج  است .خلاصه نامه:  او در نامه  اش بعد حمد و نعت و مناقب بزرگان  اسلام و تشریح ارکان  وشرایع و اطاعت از پیامبر و  پیشوایان اسلام او را بکتاب الله و سنت رسولش دعوت میکندو به امرو اطاعت خود فرا میخواند . او و یاران او را از کار های کرده معاف میدارد ، وانچه بدست آورده است از اموال برایش به غنیمت معامله  میدارد و اذعان  مدارد  که : و اینست  از گناهان سابق و خونریزیها که در جنگهای شما با عمال امیر المؤمنین روی داده  میگذرد و آنرا عفو  میکند.  و ایضاح  میدارد که :هر چه در این  جنگهابرده اید از آن شماست. .اگر سر بفرمان امیر المومنین نهی ، پس در ذمت امیر المومنین و ذمت گذشتگان او خواهی بود . و با یاران خود امان خواهی یافت و خون  و مال و آنچه در جنگها بدست  آورده اید  همه محفوظ خواهد ماند.

و اگر امان او را نپذیری ، و نه یایی این امان نامه و فرستاده امیر المومنین را بزودی باز فرست... .و خداوند شاهد باد که امیر المومنین  عذرت  پذیرفت  و حجت خود را بر تو ختم  کرد  .

خلص نامه جوابیه حمزه به  هارون الرشید :« از طرف بنده  خدا / حمزه/امیر المومنین سلام باد بر دوستان خدا !

.... و به این ترتیب قرنهاگذشت و امت  ها بطاعت خدا و تصدیق رسل راه بردند. تا که خداوند  محمد (ص) را در زمان فترت بفرستاد و...  این  پیامبر خدا به  کتاب اللهی  اقتدا کرد ، و در جهاد با اعدائ و  دعوت بدین  خدا  و نصیحت بر امت ، بر امر خدا فرا رفت.و خدا دین خود را برایش کامل گردانید ، و حجت خود را بدو رسانید ، و در زمین او را تمکین فرمود، و کرامت  و فضیلتش بخشید ، تا که بالاخره او را بمیرانید.و نبوت خود را بر او ختم کرد  و وحی برداشت . اما برای امت او کتاب الله و سنت  را باقی گذاشت و شرایع و حدود را روشن ساخت که دوستان خدا بعد از پیامبرش بر آن تمسک جویند و به  خلافت  ابوبکر  و عمر و عثمان  دروازه  های رحمت خدا بر ایشان کشود.

مگر در این اوقات مردم بدنیا فریبنده  گرویدند و با کتاب الله  وسنت  خلاف کردند ، از این روی در بین امت بجای ائتلاف  نفاق افتاد ، و جمعیت ایشان  تفرقه  دید ، اما خداوند به مؤمنان در امور اخلاقیه  ایشان  بسوی حق رهنمائی فرمود، و کسانی را که از کتاب الله  و سنت پیامبر وی، روی بر تافتند گمراه گردانید ، ولی به نگهداران حق خدا و دین و کتابش رهنمائی فرمود ، که همواره بر جادۀ  هدایت باشند، و جمعی از باطل  پرستان امت  ، بوسیلۀ اهل حق مقهور گردند.

این است که در بین  مسلمانان ، فرقه  ها پدید آمدند ، و با این  وضع اسلام  و اهل آن تا روز جزا  زیان خواهند دید ، و اگر بر این  گمراهی ها فراهم آیند ،  هر آیینه روز  جزا بر ایشان تلخ  خواهد بود . و من از نادانی و گمراهی و ماندن در گروه اشرار  به خدا پناه می جویم.

نامه ای که مرا به کتاب الله و سنت پیامبر باز خوانده بودی رسید ، در آن از پیکار  های من با کارداران خودت در خراسان و ناحیت  های آن هم ذکری رفته و از عفو  و امان و احسان خودت هم نگاشته بودی   ، که اگر ما آنرا بپذیریم و فرمان بریم ، هر آینه از بخشایشت برخوردار خواهیم بود.

چون تمام مقاصد نامه ات فهمیده شد  اکنون گویم:

که کتاب الله را پذیرفته ام و از آن  تخلفی را جایز نمیدانم ، و جز آن  حکمی را نمی شناسم ، و مردم را هم بدان باز خوانم، و خدای را سپاس گذارم ، که  مرا بدین خود شناسائی داد ، و راه راست را بمن باز نمود. تا مردم را به کتاب محکم و طاعتش بخوانم. و در این راه با  کسانی که  خلاف آن  کنند، جهاد نمایم ، و...و انچه در باره  جنگهای من با عمالت  نوشتی ، این  پیکار   های من  مبنی بر این  نیست ، که برای شاهی با تو نزاع  کنم  و یا رغبتی  بدنیا باشد ، و نمیخواهم که از این راه  جاه و جلالی بدست آورم، و با وجودیکه  سوء کردار کاردارانت  بر تمام  مردم آشکارا بوده  و از خونریزی و اباحت اموال  و فواحش ممنوعه  خداوندی دریغ نداشته اند ، باز هم  من اجازه  نداده ام  که مردم بر ایشان بشورند، و ابتدا به بغی نمایند. و گمان ندارم که این حالت بد کارداران خراسان و سیستان  و فارس و کرمان بر تو پوشیده باشد ، و بنا بر این از تطویل آن  میگذرم .

اما در باره احسان و نظرت نسبت  به من باید  گفت: که اگر من از  کسانی باشم  که دنیا را بر عیش و نعمت  عاجل آن  میخواهند و از آجل میگذرند، پس به  جلال خدا پناه  می جویم ، که بهره و نصیب مرا چنین قرار ندهد. زیرا کسی که  دین را بدنیا بفروشد  زیانکار است ، و خیری که  نتیجه آن آتش است  خیر نیست ، و شری که به بهشت رساند شر نباشد.

اما در باب اموال و  غنیمت و صدقات  چنین گویم :که بعد از  عصر دو خلیفه اول (رض) مسلمانان بهرۀ خود را در عطایا و ارزاق و صدقات از دست داده اند ، و این اموال همواره  از  غیر موضع آن  گرفته شده ، و در غیر اهل آن صرف گردیده  است ....

و آنچه به امان و اطاعت خود فرا خواندی ، آیا برای مخلوقی  امانی جزین بهتر باشد : که روز فزع اکبر  نجات یابد؟

باری بمعاد  خود و جاییکه بدانسو میروی، بدان  نظری انداز !که در آن  هر عمل اندک  را شماری باشد .آیا نمی بینی که  این دنیا به  کسانیکه  آنرا بر گزیدند  چه  کرد ؟و چگونه ایشان را  تباه  نمود / و  هیچ  چیزی از فراهم آورده شان  بدرد نخورد ؟ و....

من با خدای خود عهد کردم  ،که بقیام امرش بکوشم ، و به فرمانبرداری او مردم را دعوت  کنم، و با دشمنانش تا جایی جهاد  کنم ، که سرم در این راه برود ، و بر این  پیمان خود  استوارم و برای انجام عهد  خود سخت استاده ام . و بعداً  هم در مورد خداوند و جهان سخنانی دارد و در اخیر نامه  خود را با توحید می بندد.

حمزه  فرستاده  خلیفه را نکو داشت و باز گردانید و چون خلیفه  پاسخ او را استوار یافت و دانست که بر مبادی خود سخت قایمست بنا بر این برای سر کوبی وی در جمادی الخری  سال 193 ه  از گرگان به طوس آمد  که هم در آنجا بمرد. [16]   

 

دوم - صفاریان:   

در سیستان  شخصی بنام صالح بن  نصر ، اولین حکومت  مستقل ملی را در خراسان زمین  بنیان گذاری نمود  که با قدرت  هرچه تمامتر  در مقابل  قوای دربار  خلافت  عباسی ، پایه داری کرد . از زمان ظهور  پیروزمندانه صالح  بن  نصر ، زمینه  استقلال سیاسی  ، فکری و اجتماعی  پی ریزی  گردید ه و همیشه  نقطۀ عطفی در مزاحمت دربار  خلفای عباسی  فراهم  میکردند.[17]  

 

یعقوب لیث صفار (روییگری از سیستان):

صاحب تاریخ گردیزی  در شرح یعقوب لیث صفار ی می نویسد:

پس یعقوب از سیستان به بست آمد و بست را بگرفت و از آنجا به پنجوایی و تگین آباد آمد و با رتبیل حرب کرد و حیله ساخت و رتبیل را بکشت .و پنجوایی بر خود بگرفت و از آنجا به غزنین آمد و زابلستان بگرفت ، و شارستان غزنی را بپا افگند و به گردیز آمد و با ابو منصور افلح بن محمد بن خاقان که امیر گردیز بود حرب کرد . او را به پرداخت جزیه سالانه  ده هزار درهم ملزم و منقاد ساخت .و از آنجا باز گشت و سوی بلخ رفت و در سال 253 بامیان را بکشود که گردیزی افلح  را یکی از بقایای امرای  لویک میداند .

و اصل داستان خروج یعقوب لیث صفار را   ابن خلدون در تاریخ العبر،جلد سوم ،ص، 539 چنین آورده است:

  چون امور دولت بغداد در اثر قتل المتوکل علی الله پریشان شد درهم بن حسین و یعقوب لیث صفار برسیستان غلبه یافتند  و آنجا را در تصرف آوردند . یعقوب بن لیث صفار یکی از سرداران  درهم بن حسین بود ، چون درهم مرد نا توان بود صاحب خراسان حیلۀ کرد و او را بگرفت و در بند به بغداد فرستاد و او را در آنجا به زندان کردند  متطوعه گرد او را(یعقوب) گرفتند و به سرداری بر گزیدند مردم سیستان  از خلیفه  المعتز بالله خواستند تا او را به امارت سیستان بر گمارند ، خلیفه بشرط آنکه او مهم خوارج را کفایت کند او را منشور  امارت داد و بر امارت  سیستان بر گزید و یعقوب بر وجه احس برامر به نیکی و نهی از پلیدی بر قوم خود پرداخت و در سال 253 هجری از سیستان به خراسان  لشکر کشید که در نتیجه یعقوب بر  طاهر  پیروز شد و هرات و پوشنج را گرفت و کار او بزرگ شد او به امر خلیفه بر فارس تاخت و کرمان را در مرتبه دوم از طوق بستانید و در سال 255 علی بن حسین را منهزم ساخت و شیراز را نیز فتح کرد که خلیفه برای یعقوب تحایف قیمت بهایی را گسیل داشته و او را گرامی داشت و امارات کرمان و  شیراز را نیز بدو داد . بعد از این فتح که یعقوب به خزاین بی پایان  علی بن حسین دست یافته بود  صاحب نفوذ و قدرت بی پایان شد .

امارت یعقوب بن لیث بر بلخ و هرات :     

یعقوب از فارس باز گردید و  خلیفه در فارس عامل خود  حارث بن سیما را نصب کرد . که از طرف ابراهیم التمیمی کشته شد و در نتیجه محمد بن واصل به فارس  مستولی شد  و دعوت المعتمد علی الله را آوردند . یعقوب در سال 257 هجری بر فارس دو باره لشکر کشید که با نکوهش المعتمد علی الله مواجه شد ولی الموفق منشور امارت بلخ و طبرستان را به یعقوب نوشت یعقوب برفت و بلخ  را بگرفت  و بنا هایی را که داود   در خارج بلخ ساخته بود همه را ویران کرد ؛ این بنا ها را نوشاد می نامیدند ، یعقوب پس بکابل رفت و بر آن مستولی شد  و رتبیل را بگرفت . وی بتانی را که از کابل گرفته بود نزد خلیفه فرستاد  و همۀ آنجا ها را بنام المعتمد علی الله تسخیر کرد و هدیه گرانبهایی به او فرستاد و به بست باز گردید ، به آن قصد که بهرات باز گردد ولی یکی از سرداران خود را دید که بار و بنه خود را جمع کرده  اهنگ رحیل کرده ، یعقوب بر او خشم گرفت و یکسال دیگر در سیستان بماند . آنگاه آهنگ خراسان کرد و مجدداً هرات را بگرفت  و لشکر به پوشنگ برد و پوشنگ را گرفت و حسین بن طاهر بن حسین را بگرفت . حسین شیخ این خاندان بود . محمد بن طاهر امیر خراسان او را شفاعت کرد که او را آزاد نماید ولی یعقوب خواهش او را نپذیرفت . یعقوب بر هرات ، سیستان و پوشنج عامل خود را گذاشت و خود به سیستان بر گردید.

استیلای یعقوب بر خراسان و انقراض دولت طاهریان:

عبدالله السیجزی(السنجری) در سیستان با یعقوب سر معارضه داشت ، چون یعقوب نیرو مند شد عبدالله بخراسان رفت و طمع در تصرف آن بست و محمد بن طاهر را در مرکز مملکتش یعنی نیشابور در محاصره گرفت از اثر مساعی فقها کار شان به صلح انجامید و محمد او را امارت طبسین و قهستان داد . یعقوب نزد   محمدبن طاهر کس فرستاد و از او خواست  که عبدالله را تسلیم کند ولی محمد بن طاهر عبدالله را در پناه خود گرفت ، یعقوب به خشم آمد و به نیشابور  لشکر کشید . محمد بن طاهر از نبرد با او باز ایستاد و یعقوب در خارج شهر نیشابور فرود آمد . خویشاوندان و عمام و اهل بیت محمد از شهر بیرون آمدند و نزد وی شدند و یعقوب به نیشابور آمد و در سال 259 آنرا بضبط در آورد.یعقوب به بهانه  محمد بن طاهر را  شکست داد و قریب 160 نفر از خاندان او را در بند نگاه داشت  در نتیجه یعقوب در اسال 260به طبرستان لشکر برد و با حسن به نبرد  پرداخت . حسن به هزیمت شد و به سرزمین دیلم گریخت و در کوهستان های طبرستان موضع گرفت .یعقوب ساری و امل را گرفت و بطلب عبدالله السجزی به ری باز گشت و عامل ری را تهدید کرد که وی را به او سپارد او نیز سجزی را  سپارید و یعقوب او را بقتل رسانید. او بعد از اینکه ایالت های از خراسان را تصاحب کرد مورد مخالفت المعتمد  قرار گرفت و در نتیجه  یعقوب به  جانب بغداد  حرکت کرد و خلیفه هم در بیرون بغداد اماده نبرد شدند در نتیجه  یعقوب شکست میخورد و خلیفه  آن عده از مخالفین یعقوب را که در بندش بود  آزاد و حتی محمد بن طاهر را که از بند آزاد ساخته بود به  پلیس مخفی بغداد گمارید .

یعقوب به خوزستان رفت و در جندی شابور فرود آمد . صاحب الزنج او را پیام داد که به  جنگ با خلیفه باز گرددووعده داد  که او را یاری خواهد داد ؛ یعقوب در پاسخ او این ایات را نوشت :«قل یا ایهالکافرون ....» ، « بگوی ای کافران انچه شما می پرستید من نمی پرستم ».

محمد بن واصل به امر خلیفه وارد فارس شد و از جانب خلیفه به امارت فارس گماریده شد . ولی یعقوب  عزیز بن السری از سرداران خود را به فارس فرستاد و او محمد بن صالح را از فارس براند . یعقوب بن لیث بعداً اهواز و ششدر را نیز تسخیر کرد و سپاهیان خلافت را از جندیشابور گریختاند

وفات یعقوب بن لیث صفار :

در نهم ماه شوال265 هجری یعقوب پس از فتح رخج و کشتن پاد شاه آن و اسلام آوردن مردمش بدست او ، از جهان برفت و به هنگام مرگ صاحب مملکت گسترده بود .[18]

به این ترتیب یکی از سرداران بزرک و امیران مقتدری که از سیستان شروع کرد و بعد از یک دور مکمل از هرات و بلخ و زابل  به سیستان آمد و  فارس را تا احواز و  طبرستان و ری و تبریز و شیراز را فتح کرد و یک زمانی  میخواست تا بساط خلیفه عباسی المعتمد را نیز بر چیند  اما او به هدایت قرآن  از آن صرف نظر کرد و تا اخیر هم با خلیفه همکار بود و یک ساحه بسیار وسیع را اداره میکرد و نشان بزرگ منشی و فرزانگی  در وجود او  ملاحظه میشد و از همین سبب بود که هر جایی را که می کشاد واپس بعاملین محلی آن می سپرد. مرد حرف و مرد میدان بود و هر گز به خدعه میدانی را فتح نکردکه بیشک در تاریخ وطن ما  شخصیتی با نام برزگ ماندگار است .

شمۀ از  روابط  سلطان محمود  غزنوی با دربار  خلافت  عباسی به بحث کشیده  شد و از مبارزات اقوام  خراسانی که از همان شروع این  نهضت به  توسط  ابو مسلم  خراسانی و رویکار آورده سلالۀ دیگری از خلافت اسلام(عباسیان) و بعداً هم  جنبش  های که  توسط  ، برمکیان و طاهریان، صفاریان و بعدش هم تشکیل دولت  مستقل سامانی و در پایانه خموشی این سلاله  نضج گرفتن دولت  مقتدر تر  غزنویان در گستره  خراسان در  این بخش به  بحث  کشیده شد و شمۀ از روابط سلطان  محمود  غزنوی ، و دولت  عباسیان  گفته شد ، حقایق نهفته  و عوامل گوناگون ، که به  تیره  گی روابط  آنان اثر گذارده  و از دیدگاه  پنهان مانده بود  تا اندازه ای روشنی افگنده شد و از این هم  بحث شد که  جنبش  های  ملی از دیر باز  بر ضد قدرت دولت  ها  در سرزمین  خراسان  نضج  گرفته  و به  پا خواسته  تا به سلطه  و نفوذ  بیگانگان  پایان دهد . جنبش ملی  که بوسیله ابو مسلم  خراسانی  براه افتاد ه آغاز گاه  نهضت  های ملی است . پس از روز گارانی  بوسیله  رهبران  ملی ، دولت  نیرو مند که  پایه  های انها  با افکار عامه استوار بود مانند طاهریان و صفاریان  سازمان  گرفت ، دولت قدرتمند سامانیان و غزنویان ، بر ویرانه  های آنها پایه  گذاری شد . روی آوردن، رهبران، دربار خلافت  بسوی تن  پروری با ایجاد  عیاشی های زنجیره ای باعث ایجاد  افسانه  های تکاندهنده  هزار و یک شب و شب  های بغداد شد و از جانب دیگر در اثر این  تن  پروری  اعیان خلافت ، عناصر  غیر  عرب ، در دستگاه ، خلافت  نفوذ یافتند ، و رفته رفته صاحب جایگاه شدند  و سر انجام  همۀ این عوامل و نا ساز گاریها  دست اتحاد بهم داده  پایه  های دولت عباسیان را  از دیدگاه سیاسی  بیش از پیش سست ساخت و بسوی نا توانی کشانید. نتیجه این شد که نه دربار غزنویان  با اعتقاد و اخلاص  از اوامر دربار  خلافت  پیروی میکردند ، و نه دستگاه  خلافت  ، بهمدیگر اعتماد  مامل داشت . نا گزیر از روی مجبوریت  وجود همدگر را  تحمل مینمودند.

 


[1] - تاریخ ایران از  ظهور اسلام تا  سقوط بغداد، ص 622؛  وضع اجتماعی دوره  غزنویان ، تالیف داکتر  محمد اکبر  مددی ، نشر موسسه انتشارات بیهقی ، کابل  میزان 1356.

[2] - تاریخ  ایران  ، همان .

[3] - الکامل ، ج/ 8،ص549؛عبدالله بن  اسعد یافعی ، مولف مرأت الجنان، ج/3، ص247

[4] - تاریخ خلافت  عباسی  از آغاز تا  پایان آل بویه ، تألیف دکتر سید  علی رضاخضری،انتشارات سازمان مطالعه و تدوین کتب  علوم انسانی  دانشگاه ها (سمت) ، تهران 1384 ، ص188.

[5] - اوضاع اجتماعی دوره  غزنویان ، همان  ،ص64 -65

[6] - تاریخ  فرشته هندو شاه قلمی  ،ص، 28

[7] - در پیرامون تاریخ بیهقی،(شامل آثار گمشده ابوالفضل بیهقی و غزنویان، تالیف سعید نفیسی ، سال 1342 تهران، انتشارات  کتابخانه فروغی ، مجلد اول  ،صص349-350

[8] ترکستان نامه  ، بار تولد ، صص 486و 607

[9] - تاریخ  معصومی ،  تالیف محمد معصوم ، کتاب خطی ، کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، انتشار یافته  توسط کتابخانه دیجیتال  هندوستان ، ص 18

[10] - وضع اجتماعی دوره  غزنویان ، همان ص72-73؛ رک : اکبر التواریخ  خطی  نسخه کتابخانه عامه کابل ، ص 89

[11] تکملة التواریخ (عکس) ، ص 22؛ وضع اجتماعی دوره  غزنویان  ، همان ، ص 74

[12] - وضع اجتماعی دربار  غزنویان ، همان ،؛ رک: ایران از نظر  خاور شناسان (ترجمه داکتر رضازاده شفق) ، شرکت اقبال  سال 1335ص25و 26

[13] - همان  ؛ رک: از طاهریان  تا مغول، تألیف : عباسی پرویز شرکت  مطبوعات  سال 1315، تهران ،ص467

[14] - تاریخ سیستان ، ص160

[15] - تاریخ سیستان  160؛ افغانستان بعد از اسلام  عبدالحی  حبیبی ، چاپ  کابل 1342 مطبعه دولتی، ص 355

[16] - افغانستان  بعد از اسلام  ، تالیف پرو فیسور عبدالحی  حبیبی ، چاپ  مطبعه دولتی کابل 1342 صص356 تا362 ؛ تاریخ سیستان ، همان ، 162 تا 168.

[17] تاریخ  نهضت  های ملی  ایران ،  تالیف : رفیع  سال 1348 ، تهران ، ص 523.

[18] - تاریخ ابن خلدون ، عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون (العبر)تاریخ ابن خلدون  جلد سوم از ص، 481 الی 539

 

-----------------------------------

 

 

 

حوادث و اتفاقات ناگوار

در خراسان

بخش پنجاه وششم

 

هر چند در زمان  سلطنت  های سامانی و غزنوی  شاعران از فراوانی و وفور نعمات مادی  ولذت بخش در دواین شان  اشاره کرده اند  اما این یک روی سکه است زیرا این خوشیها و  وفور از قصر و خیمه گاه  خلیفه و سلطان صرفاً تا یک فرسخی دامنه شهر ها  بیشتر ادامه  نداشت

 

در دوره استیلای اعراب ، صفاریان، سامانیان، غزنویان و سلجوقیان و بعداً حملات مغول مناطق خراسان  همواره با مظالم  ولشکر کشی های  حکومتهای محلی و مهاجمین فرا منطقوی، منطقوی و قومی نظیراعراب فاتح، صفاریان، سامانیان، ترکان دیلمی و آل بویه  ، و  غزنویان ، سلجوقیان غوریان ، تیموریان و بابریان و سایر  اقوامیکه در این سرزمین هاحکومت کرده اند از اثر حملات  بیک دیگر  که نتیجتاً به  چور و چپاول قوم  غالب از جانب قوم بازنده و مغلوب میشد چیز نوی نیست که تا اکنون  نیز در زندگی  عشایر و  اقوام  و حکومت  هاحتی تا حال  موجود بوده و مردم در  طوالی ایام از این بابت  رنج برده اند . عقب ماندگی های فرهنگی نبود آذوقه و نبود وسایل سریع حمل و نقل ، و نا رسی علم طبابت عقب ماندگی وسایل و ابزار تولید و طریقه  های کشاورزی ناقص ، امراض و آفات  نباتی و حیوانی باعث میشد که این چند عنصر عمده در  بین مردمان مخصوصاً آنانیکه با مواشی سرو کار داشته و در کوهها زندگی میکردند با این عناصر  کشنده علاوه برفقر، همواره دست به گریبان باشند.

 عده  کثیری از سکنه  های شهر های خراسان ، بشمول شهر های مختلف آسیای میانه، و شرق نزدیک  که تقریباً یک روی  سکه جغرافیای تمدنی شرق از جمله، جغرافیای  خراسان و در مجموع ایران راتا انتهای غربی آن  در بر میگیرد.

 در اثر حوادث و اتفاقات نا گوار  طبیعی ، نظیر قحطی ، خشکسالی ، سیل ، حریق ، زلزله طاعون (وبا)، حمله ملخ ، طوفانهای  ریگی و دیگر بیماریهای   مسری و باد های تند و برف و باران شدید و جاری شدن سیل های مهیب مردم دستخوش فنا  و نیستی میشدند .هر چند در زمان  سلطنت  های سامانی و غزنوی  شاعران از فراوانی و وفور نعمات مادی  ولذت بخش در دواین شان  اشاره کرده اند  اما این یک روی سکه است زیرا این خوشیها و  وفور از قصر و خیمه گاه سلطان صرفاً تا یک فرسخی دامنه شهر ها  بیشتر ادامه  نداشت و اگر موجود هم  میبود آنهم در جاهایکه امرا ، تجار و لشکریان در آن می زیستند دیده  میشد . باقی مردم عامه بشول مالداران  و کشاورزان  که  از مرکز شهر  ها دور بودند  همیشه در عسرت و ناتوانی و ذیق اقتصادی حیات بسر برده بر علاوه  از طریق خراج و پرداخت مالیاتهای سنگین  هر روز وضع زندگی بد تری می یافتند. [1] چنانچه در بخش قبلی  در موضوع در آمد مالی خراسان ما دیدیم که چه  مقدار مبالغ  هنگفتی از رعایای خراسانی بدر بار خلافت بغداد انتقال میگردید.

 اکنون با استفاده از منابع مختلف ، بذکر شمۀ از این حوادث آن دوران  می پردازیم :

 

 

قحطی:

قحطی ناشی از کم آبی که از اثر عدم بارندگی سالانه در مناطق  شرقی و غربی  خراسان و ایران ،میدانهای آسیای مرکزی سابقه چند هزار ساله دارد .از متون  و آثار بازمانده تاریخی و سنگ  نبشته  ها  پیداست که دیر باز ، زمامداران و مردم  سرزمین  های خراسان   (آریانا)از نیامدن برف و باران و ظهور قحطی بیم داشتند  .

در تاریخ طبری میخوانیم که کشور ایران در زمان فیروز هفت سال متوالی به بلای قحطی گرفتار شد رود خانه  ها قنوات و  چشمه سار ها خشک  گردید ، باغها و درختان بی ثمر شدند، و رستنی ها ی بیشه  ها و دشت ها و تپه  ها بکلی از میان رفت و حتی پرندگان و درندگان نابود شدند و چارپایان و دواب بحدی ناتوان شدند که قدرت بار بری نداشتند . آب دجله فرو  نشست ... فیروز بتمام ولایتها و شهرستانها نوشت که هیچ  کسی را بدادن باج و خراج مکلف نمی سازد و کسی را بسخره و بیگاری  وادار نمیکند.... او در نامۀ دیگری بمردم  نوشت که هر کس ذخیره  ، دفینه یا گوشت و خوراکی یا غذاییکه بقوت مردم کمک  کند ، داشته باشد ، باید در این موقع، بیرون بیاورد و در اختیار عموم بگذارد و با مردم مواسات کند . و حال توانگر ، غریب و بینوا و بزرگ و کوچک باید یکسان باشد. و تذکر داد هر گاه بشنوم  کسی در شهر یا قریه ای از گرسنگی مرده باشد ، مردم آنجا را مورد بازخواست قرار خواهم  داد ، فیروز در  پرتو  این تدبیر  توانست مردم مملکت  را در طول آن  هفت سال قحطی اداره  کند. [2]

همچنین این نوع قحط سالی در عهد اردشیر بابک نیز بوقوع  پیوست که رعایا از نیامدن باران شکایت داشت  و وی در  پاسخ مردم نوشت :

ابر اگر زفت گشت ما رادیم   نفقات جهانیان دادیم .[3]

 

قحطی سیستان  (220هجری)

مالکان عمده  کندو های ذخیره گندم و جو را می کشودند یا می فروختند یا در راه خدا بذل میکردند . کندو در آن  نواحی به شگافهایی گفته  میشد که در تنۀ دیوار های اطراف اطاق  و خانه  میساختند و روی آنرا تیغه و سپس اندود و همرنگ دیوار میکردند و در حکم خم بزرگی در شکم دیوار بود که یک سوراخ در بالا و یک سوراخ در پایین داشت ، و معمولاً غلات را در آن  میریختند ، پر میکردند و سوراخها را می بستند ، و این غلات سالیانی میتوانست در آن باقی بماند .بدون آنکه فاسد  شود ؛ خصوصاً در ایام  خشک سالی یا حمله و قتل و غارت دشمن در حکم ذخیره  خانواده بود ، و چون در شکم دیوار بود اغلب دشمن نمیتوانست  آنرا بیابد . که  هنوز هم در اطراف و اکناف کشور  این  کندو ها وجود دارد که  در حکم سیلوی کوچکی است  که از ان استفاده  میشود .و گاهی اوقات  در مواقع قتل و غارت صاحب خانه  دختران و زنان خود را در بین آن  پنهان میکرد  که از آسیب دشمن در امان باشند . تا قتل و  غارت  و نا امنی بپایان برسد .

در تاریخ طبری جلد هشتم ، صفحه 218 چنین میخوانیم : « بسال 110 در خراسان قحطی سخت و مجاعه روی داد و جنید بن عبدالرحمن  هر تنی را یک درم داد و چارۀ آن قحطی و مجاعه  کرد . »

 

اوضاع نا ساز گار در ری:    

در تاریخ ری باستان ، در پیرامون رویداد های  نابود  کنندۀ این شهر مانند بیماریهای مهلک ، و خشک سالیها ، مطالبی ذکر شده  که قسمتی از آن را نقل میکنیم:

بسال 236 هجری زلزله شدید در ری ، موجب مرگ 45 هزار تن  آدمی شد .

در سال 241 هجری بادی سرد از سرزمین  ترک برخاست و از سرخص به  نیشابور و از آنجا به ری رسید . این باد از  ری به  همدان و از آنجا بسوی حلوان  گذشت .

در سال 241 هجری زمین لرزۀ سخت خانه  های ری را خراب کرد ، و چندان جمعیت در زیر اوار ها مدفون شدند  که شماره آن از حد احصا بیرون بود .. این زلزله تا چهل روز متوالیاً تکرار می یافت (ابن اثیر در   جلد چهارم ، ص 296 تاریخ  کامل ) مطلب فوق رادر مورد وقایع این سال ذکر کرده است .

در سال 242 هجری  زمین لرزه سخت  وسیع در نواحی کومس و رساتیق آن ، و ری و خراسان و نیشابور و طبرستان بوقوع  پیوست ، کوهها خورد شد و زمین ها شگافهای شگرف برداشت .

در سال 429 هجری باز هم زلزلۀ مخرب شهر ری را سخت  تکان داد و خانه  ها خراب شد و جمعی کثیر ، و باقی مردم شهر را ترک  گفته  به بیابانها پناه بردند . طبری این  واقعه را در حوادث سال 249 ذکر کرده است

در سال 249، در ری و طبرستان ، آبها بخشکید و چنان شد که  هر سه رطل آب را بیک درهم می فروختند  که قیمت بسیار زیادی بود.

در سال 281 هجری نیز مانند سال قبل از آن ، در ری و طبرستان خشکسالی رخ داد که  طبری و ابن اثیر متفقاً آنرا تائید کرده  است .

در سال 244 وبایی بی امان در ری روی آورد و از مردم  آنجا چندان بکشت که به شمار نمی آید .

 در ذیحجه سال 346 هجری زلزلۀ سخت بسیاری از بنا های شهر ری را در هم ریخت و جمع کثیری از مردم آنجا را بکشت .

در سال 347 هجری  در شهر  های جبال که ری هم در آن شامل  است بیماری وبا کشتار عظیم  کرد ، و بیشتر درگذشتگان زنان و کودکان بودند.

در ربیع الاول سال 524 هجری، در بلاد جبل و عراق و موصل  والجزیره ، زلزله  های عظیم روی داد  که  خرابی بسیاری را سبب آمد

در سال 571 هجری شهر های میانه  عراق تا ماورای ری دستخوش زلزله  عظیم شد که جمعتی انبوهی بهلاکت رسیدند ، و بنا  های فراوانی بخاک یکسان شد که این واقعه را ابن اثیر در الکامل در مورد  رویداد  های  آنسال  درج  کرده  است .

تاریخ  نویسان  مخصوصاً  مرتضی راوندی مشعر به این  است که اینهمه از سبب قهر طبیعت که در بالا ذکر شد در ری و نواحی آن رخ داد اما انچه در آغاز قرن هفتم  از نتیجه  حملات و نزاعهای تعصب آمیز  مردم آنچه از دست خونخواران مغول کشیده اند  مشتی است از خروار ، واندکی است از بسیار . [4]

 

غایله جنگ ویرانگر در سیستان:

همچنان تاریخ سیستان از غایلۀ عظیمی  خبر میدهد که  بمراتب از باد  و تگرگ و خشک سالی و طاعون بمردمان سیستان بد بختی و ذلت و درد می آورد  و آن این موضوع بود که: « محنت سیستان از همان اغاز استیلای  ترکان به  سیستان شروع شد ، زیرابه سیستان  تا آنروز هیچ آسیبی  نرسیده بود  تا این  وقت ، و اندر جهان از روز گار  یعقوب و عمرو   هیچ  شهری آبادان  تر از سیستان  نبود ، و دارالدوله  گفتندی  نیمروز را ، تا آنروز که امیر خلف را از سیستان ببردند  بخلاف که  مردمان بدو کردند ، تا دیدند  آنچه دیدند  و هنوز می بینند ...»[5]

تاریخ سیستان قضیه را اینطور بیان میدارد که خلف که سیستان  در اداره او بود  از سیستان برون بردند و پس از وی در سیستان وضع رو به  آشفتگی میرفت . تا اینکه در ماه جمادی الاخر در شهر  غوغای عیاران بحوح (عیاران بخوج) بانگ بر آوردند ، شهر بیاشفت سرهنگانی که شهر را  اداره  میکرد با محمود  به هندوستان  و از آنجا آنها را در غزنین  گذاشتند. چون زمانی اقتضا شد و خبری از  محمود  از هندوستان نیامد  ایشان به طمع این شدند که کار محمود در آنجا ساخته و سپری شد. طمع فساد  ایشان را بر گرفت  و ابوبکر عبدالله  که از نبیره  های امیر خلف بود عیاران را بیاوردند ، مردم جمع شد  و به نواختن طبل  و دهل بزدند  و بانگ بو بکر کردند .و شارستان بگرفتند  وقصد قبجی کردند، و قبجی و لشکر  از شهر بهزیمت بیرون شدند وبه کرکنک و کوی میار فرود آمدند ،امیر بوبکر بقلعه ارگ داخل شد  و مردم باو جمع شدند  و روز جمعه به او بیعت بستند. قبلاً در زمان استیلای محمود  قلعه و ارگ شهر را به امر او رخنه کرده بودند  تا  در باز گشتش از سیستان مردم قادر به فساد نگردند. بو بکر آن رخنه  را  ترمیم کرد . در نتیجه  تغیر فرمانداری در سیستان  هرج و مرج زیاد  حکمفرما شد و بالجمله سه هزار سوار  از مردم سلطان  در پی کاری بنواحی سیستان  رفته بودند  که بیشتر آنان هندوان بودند  که توسط سیستانیان  بیشتری از ایشان  کشته شد و اسپ  وزره  و کلای آنها را نیز بستدند  و بعضی از آنها که متواری شده بودند به زینهار  امیر ابوالحسن کاشنی شدند در سیستان او مردی بود که به سلطان عاصی نشده بود او با دو هزار  نفر سپاه زره خود سلطان را یاری داد . ولی نایره  جنگ  شدت گرفت  و ابوالحسن کاسنی با  تعداد زیادی از مردم سیستان  کشته شدند  وشهر پر از آشوب شد و این در حالی بود که محمود بن سبکتگین از سفر هندوستان باز گشت نموده بود و به خلف آباد فرود آمد . و روز دیگر جنگ در گرفت و کسانی را که  پیرامون حصار بودند همه  کشته شدند . او تدبیر حرب و باز گرفتن  حصار را آغاز کرد . او با یک نوع  منجنیق که از افزار های  پیشرفته جنگی بود بنام عروس  را در میدان جنگ  تعبیه کرد  وانداخت را با آن آغاز کرد که در نتیجه بارو  و گنبد  های  حصار را بیانداخت  و محمود این را بفال نیک   گرفت . در آن روز  های  شروع جنگ  که با عید مصادف بود  هیچ  کس از شکسته دلی نماز نگذارد . با فتح محمود  تمام برج  وبارو  های شهر بسوخت ، لشکر محمود با طبل و نقاره داخل شهر شدند هر چه بود  یا سوختند یا غارت کردند . بازار ها و سرایها را با مسجد ادینه و کلیسای مسحیان  رابسوختند، حتی مردمان  مسلمان را که در جنگ و غایله شرکت نداشتند  کشتند و طبیعی است که  عرض و ناموس  و مال کسی  در آن روز سخت که سیستان هر گز بیاد نداشت پامال  گردید . بعد از آن روز دیگر منادی  ندادر داد که  غارت بیش مکنید و مردمان را امان داد. و بوبکر و بوالحسن حاجب را که  این (کودتا) رابراه انداخته بودند بر ارگ بود انها نیز دستگیر و اسیر شدند و این همه در ذیحجه  سال اربع و تسعین  و ثلثمائه  بوقوع  پیوست. [6]  

 

آتش سوزی در بخارا: 

در عهد نصر بن احمد سامانی رجب  سال 325 هجری :« در بخارا آتش افتاد و جمله بازار ها بسوخت ، و آغاز آن از دکان هریسه پزی بود  به دروازه سمرقند ، که خاکستر از زیر  دیگ هریسه برداشت و به بام آورد ، و بر بام او مغاکی بود  تا آگنده شود . پارۀ آتش در میا ن خاکستر بود ، وی ندانسته بود. باد برد و آن  آتش بتواره زد و آن تواره در گرفت و از آن جمله بازار  ها بسوخت تا در وازه محله سمرقند جمله آتش گرفت ، و آتش بر هوا چون ابر همی رفت و کوی «بکارم و تیمچه  های بازار و مدرسه فاجک و تیم کفشگران  و بازار صرافان و بزازان  وآنچه در بخارا بود ، بدین جانب همه بسوخت تا بلب رود. و پارۀ آتش بجست و مسجد ماخ در گرفت و تمام بسوخت ودو شبانه روز می سوخت . و اهل بخارا در آن  عاجز شدند  تا روز سوم بکشتند. وزیاد از صد هزار در هم اهل بخارا را  زیان وارد شد ؛ و هرگز عمارتهای بخارا  مثل آن  نتوانست کردن.» [7]

 

زلزله در تبریز:

شهر تبریز از جمله شهر های است که  بار ها   زلزله های سختی در آن رخ داده ، ابن اثیر ، ناصر خسرو  و حمد الله  مستوفی هر سه از این  واقعه سخن رانده اند . قطران نیز قصیدۀ شیوایی در باره آن دارد ؛ ... ابن اثیر در باره : « دژ و باروی شهر  و بازار ها و  خانه ها  و بیشتری از سرای پادشاهی را ویران ساخت  و امیر زنده  ماند برای اینکه در باغی جای داشت ... نابود شدگان این زمین لرزه را شماره  کردند ، نزدیک به  پنجاه  هزار تن  بودند....قطران پس از ذکر زیبایی و دل انگیزی و سعادت ، از ویرانیهای ناشی :

 

نبود شهر در آفاق خوشتر از  تبریز

به ایمنی و بمال و بنیکویی و جمال

ز ناز و نوش همه خلق بود نوشانوش

ز خلق و مال همه شهر بود مالامال

درو بکام دل خویش هر کسی مشغول

امیر و بنده و سالار و فاضل و مفضال

یکی بطاعت ایزد یکی بخدمت خلق

یکی به جستن مال و یکی به جستن حال

یکی بخواستن جام با سماع غزل

یکی به تاختن بوز بر شکار غزال

بکام خویش همی گشت هر کسی مشغول

به حال خویش همی داشت  هر کسی آمال

خدا بمردم تبریز بر فگند فنا

خدا بمردم تبریز برگماشت زوال

فراز گشت  نشیب و نشیب گشت فراز

رمال  گشت رماد و رماد گشت رمال

دریه  گشت زمین و  خمیده  گشت  نبات

دمنده گشت بحارو و دونده گشت جبال

بسا سرای که بامش همی بسود فلک

بسا درخت  که شاخش همی بسود  هلال

کزان درخت نمانده مگر کنون آثار

وزان سرای نمانده کنون مگر اطلال

کسی که رسته شد از مویه گشته بود چو موی

کسی که جسته بود از ناله  گشته بود چو نال

یکی نبود که  گوید بدیگری که مموی

یکی نوبد که گوید بدیگری که منال

کمال دور کناد ایزد  از جمال جهان

کجی رسد بجمالی کجا گرفت  کمال [8]

 

قحطی در  نیشاپور:

خواجه ابوالفضل بیهقی گوید: « در سنه اربعه مائه در نیشابور  شصت و هفت نوبت برف آفتاد ... آن قحط که در سنه احدی اربع مائه افتاد در نیشابور، از  این سبب بود ؛ و این قحط در خراسان و عراق عام بود ، و در نیشابور  و نواحی آن سخت تر آنچه بحساب آمد که در نیشابور هلاک شده بودند ، از خلایق صد و هفت  هزار  و کسری خلق بود ...امام  ابو سعید  خرگوشی در کتاب تاریخ  خود اثبات  میکند  که  هر روز  از محلۀ وی  زیادت از چها صد مرده  بگورستان نقل افتادی و این قحط  نه از آن بود  که طعام عزیز بود بلکه علت جوع  کلبی بود که بر خلق مستولی شده بود.»[9] 

 

طاعون در بصره:

در سنه  تسع و سبعین (76) طاعون در بصره ، چنانکه در مدت سه روز  زیادت از دویست هزار کس مردند و اندک مردم باقی ماندند و در روز چهارم  هم طاعون  تسکین یافت و هم  مردم اندک زنده مانده بود. [10]

 

زلزله دامغان (242 هجری):

به حکایت روضة الصفا در دوران خلافت  متوکل در سنه  242 هجری در دامغان زلزله ای واقع شد  که نصف عمارات آن مملکت سر بخرابی نهاد ، و ثلث بسطام  نیز به زلزله افتاد؛ و در ری و جرجان و نیشاپور و اصفهان نیز همین  حادثه روی نمود. در دهی از دیه  های قومس زلزله آغاز شد ؛[11] همچنان در عهد  متقی در بلاد شام (سوریه)زلزلۀ عظیمی رخ  داد . چنانکه از  اهل حمس بیست هزار کس  هلاک شدند و دیگر آنکه آب دجله زیاد شد.بمثابۀ ایکه بسیاری از محلات بغداد غرق و از آن اثری نماند. [12]

ابوالشرف بن ظفر جرجادقانی مترجم تاریخ یمینی  موضوع قحطی گرگان را در ایام اقامت لشکریان عضدالدوله در آنجا بدین  نحوه  تفسیر میکند :« قحط برخاست  و ماده قوت که مدد حیات بود ، بریده شد ، و کار بجایی رسید که نخالۀ جو را  با گل خمیر میکردند و بدان سد رمقی می نمودند .و عتبی آورده  است که  من نامه  های همان   لشکر دیلمی ، از آن خمیر در میان آنها  درج  کرده  برای اعلام  حال و تنگی معشیت خود چون مداد سیاه و تباه بودی .»

در جای دیگر کتاب ترجمه یمینی  چنین توصیف شده  است در سال احدی اربع مائه  در بلاد خراسان عموماً قحطی ای روی نمود که مردم را از  نایافت قوت ، قوت نماند و قیمت  گندم و جو از دانه   مروارید در گذشت ، و از سگ  و گربه  نشانی نماند ، بلکه مادر از گوشت فرزند تغذی می ساخت .و برادر بلحم برادر روز میگذرانیدو شوهر زن را می جوشانید . ودر نیشابور هیچ کس را مجال آن نماند  که به محلات دور دست تردد کند  مگر به استهضار بعضی که سلاح  همراه شان بودی ...[13]

 

 

 

 

نظامی گنجوی  زلزلۀ گنجه را چنین  تعریف کرده است :

چنان لزره افتاد بر کوه  ودشت

که گرد از گریبان گردون  گذشت

فلک را سلاسل زهم بر گسست

زمین را مفاصل بهم در شکست

در اعضای خاک آبرا بسته شد

ز بس کوفتن کوه را خسته شد

ز چندان زن و مرد و برنا و پیر

برون نامد آواز ها جز نفیر

 

قحطی در کرمان:   

پس از حملۀ غز ها بکرمان ، در اثر خشکسالی قحطی سختی در کرمان پدید  آمد بطوریکه  صاحب تاریخ سلاجقه  نوشته است : « دانۀ در  هستۀ خرما بود ، که آنرا آرد  میکردند  و می خوردند و می مردند . چون هسته  نیز بآخر رسید ، گرسنگان  نطع  های کهنه و دلو های  پوسیده  ودبه  های دریده ، و هر روز  چند کودک در شهر گم  میشد که گرسنگان ایشان را به  مذبح   هلاک میبردند ، و چند کس فرزند خویش طعمه ساخت  و بخورد و در همۀ شهر و حومه یک گربه نماند ، و در شوارع ،  روز و شب گرسنگان و سگان در کشتی بودند . اگر سگ  غالب می آمد آدمی را میخورد و اگر آدمی  غالب می آمد سگ را ... از تراکم مردگان در محلات ، زندگان را مجال گذر نماند و کس را پروای مرده و تجهیز و کفن  نبود .» [14]

 

قحطی در نیشابود در سال 431 هجری :

ابوالفضل بیهقی در تاریخ  خود نگاشته است، در حدود سال 431هجری در اثر بی تدبیری سلطان مسعود غزنوی  و آمد  ورفت  ترکان سلجوقی و وقوع جنگهای پیاپی ، وضع  نیشابور دگر گون شده بود « و نیشابور این بار  نه چنان بود که دیده بودند ،مکه همه  خراب  گشته  و اندک مایه آبادانی مانده و منی نان به سه درم ، و کد خدایان  سقف های خانه شگافتنه و بفروخته و از گرسنگی با عیال و فرزندان بمرده و قیمت ضیاع بشده و درنگی بدانگی باز آمده .» [15]  قیمت اراضی بی اندازه تنزل کرد بطوریکه در محمد آباد که از بهترین دهات نیشابور بود ، به گفته بیهقی یک جفت واری (جریبی) زمین بیک من گندم می فروختند و کس نمی خرید ...آبگین  های بغدادی مجرد و مخروط دیدم و به سه درم فروختند   پس از باز گشتن ما به  نیشابور ، منی نان سیزده درم شده بود و بیشتر از مردم شهر و نواحی بمرد .و حال علف چنان شد که یک روز دیدم – و مرا نوبت  بود به دیوان – که امیر نشسته بود  و وزیر و صاحب دیوان رسالت و تا نماز پیشین روزگار شد تا پنج روزه علف راست کردند ، که  غلامان را  نان و گوشت  و ایشان را کاه و جو نبود.[16] باید دانست که در همان ایامی که  نیشابور درآتش  قحط غلات  میسوخت ، در غزنین و دیگر نقاط ، به  گفته بیهقی مقدار کثیری  غله و مواد غذائی موجود بود .بیهقی می نویسد : « در حالیکه امیر در فکر غله و کاه بود ، نامۀ کوتوال غزنین رسید  که از امیر سؤال کرده بود «بیست و هفت هزار قفیز غله در کندو ها انبار کرده شده  است باید فروخت یا نگاه باید داشت ؟» [17] سپس می نویسد که : « حال علف چنان شد که اشتر تا دامغان ببردند و از آنجا علف آوردند.»

بعلت فقدان امنیت  کافی  و نبود و سایل حمل و نقل ، آوردن آذوقه  از غزنین به  نیشابورتقریباً غیر عملی بود . علاوه بر این اساساً  مسئولین  و مصادر امور  چندان احساس مسئولیت نمی کردند و خود را مکلف به تأمین وسایل زندگی  واسایش خلق نمی دانستند.

به حکایت  تاریخ سیستان ، اندر سنه اربع مائه ، غله  تنگ شد و قحط افتاد ، و خرواری گندم به دویست و چهل درم شد و مردمان را رنج  رسید ... و در سنه احدی اربع مائه وبای ، و مردم بسیار مردند و باز در تاریخ سیستان میخوانیم که در سال 404 هجری برفی صعب آمد به سیستان چنانکه بسیاری درختان و خرما بنان و کشت  ها خشک  گشت ، و سرایها ویران شد از آن برف ، و این همه در عمل خواجه بو منصور خوافی بود ، و او مردی با سیاست بود.» [18] 

اند سال « عشرین و اربه مائه (420)تگرگ بسیار آمد به سیستان ، چنانکه مرغان اندر  زره بمردند  و بگرفتند که بال ایشان شکسته بود ، و یکی از آن تگرگ بر کشیدند ده درم سنگ وزن  داشت .»[19]

ابن جوزی گوید : « اندر سنه عشرین و اربعه مائه (420 در حینی که  محمود بعزم تسخیر عراق آمد در حوالی بغداد چون نعمانیه و دیر عاقول ، تگرگی عظیم بارید  که هر یک از آنجمله ، در وزن زیاده از صد رطل بود و به صد و پنجاه من محرر میکردند ؛ و در صورت شبه بود به  گاو  خفته ، و چون بضرب بزمین خورده بود ، موازی یک  گز بزمین فرو رفته بود .» [20]

در دوره  های قرون  وسطی اسلام  غیر از آفات و حوادث گوناگون  ، امراض و بیماریهای واگیر  نیز گه گاه تلفات  سنگینی ببار می آورد .

 

قحطی و  وبای سراسری در ربع  مسکون:

در تاریخ الفی آمده است  که در سال 423 هجری« در اکثر ربع مسکون باران  نیامد و قحط عظیم  پیدا شد و متعاقب آن قحط ، وبای عام پیدا شد ؛ چنانکه در اکثر اقالیم سرایت  کرد . چنانکه در اکثر تواریخ  معتبر در این وبا آن  چنان شدند که هیچ متنفسی نماند ، و در حوالی بغداد  ، آنچنان جدری (نوعی آبله – چیچک)ابله شد که  هیچ خانه  نبود  که بواسطه جدری ، یک  کس یا دو کس فوت نشده [21]

 

سیل عظیم در غزنه:

«روز شنبه ،نهم ماه رجب  سال 423 ه. ق. میان دو نماز بارانکی خورد می بارید  گروهی از گله داران در میان رود غزنین فرود آمده بودند و گاو بدانجا بداشته . هر چند گفتند از آنجا بر خیزید ، فرمان نمی بردند.تا باران قوی تر شد ... پاسی از شب بگذشته ، سیلی در رسید (به غزنین) که اقرار دادند  پیران  کهن ، که بر آن جمله یاد ندارند ، و درخت بسیار از بیخ  کنده  می آورد ... سیل گاوان و اشتران در ربود و به پل رسید و گذر تنگ بود ... طاقهای پل را بگرفت ... در بازار ها افتاد ، چنانکه به صرافان رسید  وبسیار زیان کرد. و بزرگتر  هنر آن بود که پل را با دکانها از جای بکند و آب راه یافت . اما بسیار کاروانسرا که برستۀ وی بود ، ویران کرد و بازار ها همه  نا چیز شد.» این سیل مردمان را چنان  زیان کرد  که در حساب نیاید، و پس از آنکه سیل بنشست ، مردمان زر  وسیم و جامه تباه  شده  می یافتند . و خدای عزو جل دانست که بر گرسنگان چه رسید.» [22]

 

قحطی غزنین بسال 540:

«چنین گویند که در سال اربع و خمسمائه، حضرت  غزنین  پریشان  گشت و به سبب آمدن  ملخ ، غلای سعری پیدا آمد . مردمان  بدان قحط درماندند  و حال خود به علاؤالدوله  مسعود بن ابراهیم نوشتند . سلطان گفت : هر زهری را پاد زهری و هر دردی را درمانیست.فرمودیم  تا غله  ها بیرون افگنند و به آن  نرخ  که است به ده  هفت فروشند  تا رعیت آسوده ماند و ولایت آبادان گردد.، در حال غله  ها بیرون افگندند و بر آن  نرخ  که  مثال فرموده بود ، بفروختند وسعتی پیدا آمد و در مدت چند روز بقرار اصل باز گردید .» [23]

 

علت قحطیها:

علت قحطی های پی در پی در منطق خراسان و ایران ، غیر از کم آبی و نباریدن باران ، سیاست اشتباه حکمرانان و مظالم  مامورین مالیاتی بیگاری  کشاورزان  و کشاندن شان در جنگ  ها عوارضی گوناگونی بود  که حکومت ها ی ستم  پیشه بمردم بینوا تحمیل میکردند . و این عوامل سبب میشد  تا مردم از کار و کسب کشاورزی باز داشته  میشد که نتیجتاً باعث دلسردی  دهقان شده و گاه منجر به  محاجرت  ها و جلای وطن  میشدند.. غیر از آنچه  گفتیم  گاه سود  جویی محتکرین و نان بایان موجب گرانی و قحطی نان میشد.

در دوره سلاجقه ، به ملک قاورددر جیرفت اعلان کردند که در برد سیر گرانی و قحطی نان است .ملک «بیک شبانه روز ، به بردسیر آمد  و جمله  نان بایان را بخواند و گفت :تا من بشدم  ملخ خواری در این شهر افتاد؟گفتند نی.گفت: آفتی دیگر از آفات سماوی رخ نمود؟ آسیاب ها خراب شد؟ گفتند نی. گفت: لشکر بیگانه روی بدینجانب نهاد؟ گفتند نی . گفت: سبحان الله ، چون من با حشم از شهر رفتم ، مؤنت و خرچ ولایت از دو با یکی آمد... پس چندی از معاریف خبازان در تنور تافته  نشاند  و بسوخت و باز به  جیر رفت .» [24] و در نتیجه  غائله پایان پذیرفت وکسی را جرئت آن نبود گرانی و قحطی نان را موجب شود.

 

طاعون در هرات:

از جمله بیماریهای مهلک  و همه جا گیر  ومسری در قرون وسطی  اسلام طاعون بود که گاه و بیگاه در شهر ها و نواحی  شیوع  می یافت و هزاران  نفر را بکام  مرگ و نیستی می فرستاد . گویند: « در شهر  هرات طاعونی شیوع یافت که در یک روز چهارصد هزاروهفتصد تابوت از دروازه  های شهر  هرات بیرون بردند.غیر از آنکه حمالان بی تابوت برداشتند و بر الاغان بار کرده بدر بردند و در مغاک انداختند ، خاک بر ایشان ریخته  نهان ساختند. » [25]

اما صاحب  کتاب تاریخ اجتماعی ایران  این عدد مردگان از اثر این طاعون  را اغراق آمیز میداند . ولی در هر حال این ارقام شدت مرگ  و میر را  در طاعون  هرات  مسلم  میسازد . چنانچه  معین الدین اسفزاری  نیر از کسرت مرگ و میر در هرات سخن  میگوید:« آنچه از محاسبات معلوم شده ، عدد آنها که  گور و کفن یافته اند ، در نفس بلدۀ هرات ، ششصد هزار نفر است بی آنها که در مغاکها انداخته اند .و یا در  خانه  ها دفن کرده اند.»

پدر این مؤلف (معین الدین اسفزاری ) در شرح  این واقعه جانگداز ، قصیدۀ نظم  کرده که دو بیت آن  نقل میشود :

ششصد هزار در قلم آمد که رفته اند

زانها که یافت گور و کفن مردم  خیار

باقی ز بیکسی همه در خانه ماندند

خوردند چشم شان همه در خانه مور و مار

 


 

[1] - مرتضی راوندی ج/پنجم ، تاریخ اجتماعی ایران ص،416 ؛ برسی وضع اجتماعی ، بخش نخست ،ص103وضع اجتماعی دوره غزنویان تألیف  داکتر محمد اکبر مددی ، چاپ  انتشارات بیهقی ، مطبعه دولتی  افغانستان کابل ، میزان 1356، رک: زین الاخبار (محمد ناظم) عبدالحی بن ضحاک  گردیزی ،71 به بعد

[2] - همان ،ص416؛ رک: محمد بن  جریر طبری ، تاریخ رسل و الملوک، ترجمه  صادق شات ، ص 158

[3] - تاریخ طبرستان ، ص 46

[4] - تاریخ اجتماعی ایران  مرتضی راوندی ، ج. پنجم ، ص 417؛ رک: ری باستان ، ج ، دوم ،  ص242-248(به تناوب و اختصار)

[5] تاریخ سیستان تألیف در حدود 445-725 به تصحیح ملک الشعرا بهار ، کتابخانه زوار ، خرداد  1314 ،ص354

[6] -تاریخ سیستان همان  ، صص354-357 به اختصار و تغیر عبارات

[7] - تاریخ تحولات اجتماعی ایران ، همان  ص418 ؛ تاریخ بخارا ، ص121

[8] احمد کسروی ، شهریاران گمنام

[9] در پیرامون تاریخ  بیهقی، ج 1،ص7

[10] روضة الصفا ، تالیف میر خوند، ج3 ،ص251.

[11] همان ، ص 472

[12] همان ، ص524

[13] تر جمه تاریخ یمینی ، تالیف عبدالجبار عتبی ، ، ترجمه ابوالشرف ناصح بن ظفر جرفادقانی ، به اهتمام جعفر شعار ، ص 1314، تاریخ الفی ؛ در پیرامون تاریخ بیهقی( ،شامل آثار  گمشده ابوالفضل بیهقی و تاریخ  غزنویان ) ج. دو، ص 815

[14]  تاریخ تحولات  اجتماعی ایران ، مرتضی  راوندی ، ج. پنجم ، ص421

[15] تاریخ بیهقی ، نسخه  چاپ  مشهد ، تنقح و تحشیه  حواشی  داکتر (                        )، ص 607 ، و 609

[16] تاریخ بیهقی همان ،  609

[17] -همان بعد از صفحه 609

[18]  همان ، ص 360

[19] همان ، ص 361

[20] در پیرامون تاریخ بیحقی ، تالیف  سعید نفیسی  همان ،ص423

[21] در پزامون تاریخ بیهقی  ، همان ،چ. دوم ، ص868

[22] تاریخ بیهقی ، همان، ج، دو ، ص 271.

[23] - همان ج، یک ، ص 237-38

[24] تاریخ اجتماعی ایران ، همان ، 245؛ رک: تاریخ  کرمان ، [حاشیه] ص،85

[25] - مطلع السعدین ، کمال الدین  عبدالرزاق سمرقندی ، نسخه کتابخانه  ملی ایران ،(خطی)، ص587.

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

تاریخ در تاریخ

حقایقی که کمتر باز گو میشود

بخش پنجاه وپنجم

 

باری بر دوش ماست، بار گرانی از جور ، فساد، به درازای هزارها سال ،آیا خواهیم توانست راز  عدالت اجتماعی ، رمز حقیقت علمی را فرا گیریم و آنرا در سر زمین بلا زده خود پیداده  کنیم ؟

«کتاب ابوالفضل بیهقی و احسان تبری»

 

همو گفته است:«تاریخ برای کسی که با بسیج علمی بسراغ آن نرود ، پیوسته انبان سر در گمی از فاکت ها است که به سفسطه گو  بهمان اندازه  امکان استناد  به اسناد و واقعیات می دهد که بجوینده  حقیقت ، زیرا تنها با گزینش کردن  واقعیات بر پایه  های اسلوب علمی  رها از پیش داوری ها ، آزاد از اعتراض میتوان نوشت.»

 تاریخ نویس باید با قلم خود گونۀ به  پژوهش و تحلیل واقعیات  تاریخی بپردازد  که هر گز برای خواننده سراشیب سقوط  در مبانی  غیر حقیقی میسر نگردد. زیرا اگر نویسنده  پژوهشگر  حقایق را آنطوری که  واقع شده است نتواند به  بیداری ذهن  خواننده کمک نماید، عرضه دارد، و از اینجاست که سیر زمان «ماهرانه  ترین سفسطه  های تاریخی را روزی بر ملا خواهد ساخت و پنهان عیان خواهد شد ، زیرا این سفسطه  ها تا زمانی معین تأثیر گمراه کننده خود را خواهد داشت و بالاخره این کوششی خواهد بود تا  کتله یخی را از  تعرض گرمای تموز ایمن نگاه دارد . نباید حربه  تاریخ نویس حربۀ  گمراه کننده ای باشد که سیر حوادث زمان را در لفافۀ از سفسطه  ها بخاطر خوشنودی ابنای زمان  ویا بدست آوردن امتیازات  شخصی برای خودش پیچیده باشد . این گونه تلاشها در راه روشن ساختن  رویداد های تاریخی اگر  حسن  نیت  نویسنده و پژوهشگررا مطرح نسازد   ،لابد صداقت را در تحلیل های سطحی  و نادرست وبا داوری شتابزده بدست میدهد که میتواند آسانتر سوء ظن را بشکندو راه را برای تأثیر منفی باز کندو آن داوری نا روا را در اعماق دلها وقلب ها بنشاند.»[1]

 

برسی تاریخ از دیدگاه فلسفه جدل:

در این نوع پژوهش های تاریخی نه از کارنامه  های  شاهان و شکوهمندی پادشاهی شان بمثابه «سیرتاریخ» بحث میشود و نه هم کار نامه  های درباریان شان به بحث کشیده  میشود ، بلکه به زیست و پویه  های انسانی تکیه دارد ،  تاریخ  نویس در این متفکری است  جانب دار و انسان  گرا که سعی دارد از راه کنکاش در سیر رویداد های گذشته مصالحی برای ساختن امروز و فردا بیابند.

 برسی ها و پژوهشهای تاریخی و اجتماعی او همواره از دیدگاه انسان دوستانه و خرد گرایی نویسنده  خبر میدهد و ما مثالی از  احسان طبری می آوریم که وی در پایان  تحقیق علمی و موجز خود  چنین اشاره  میکند : « آنجا که ابوالفضل بیهقی دبیر  و نویسنده  تاریخ بیهقی از مرگ (صاحب دیوان رسالت محمود و مسعود) براثر سکته و لقوه (فلج وجهی) سخن میگوید ، می نویسد که: « میخواهم قلم را لختی بر آن بگریانم .» عبارت شگرفی است و من (احسان طبری) نیز میخواستم در این ختام سخن قلم را لختی بر شور بختی مردمی که در فلات ایران [2] طی هزاران سال با رستم شاهی خون آلود راه  کشیده اند ، بگریانم:

او اینطور دنباله سخن را ادامه  میدهد : تصور پذیر نیست که بر(سر) نیاکان ما در این تاریخ  پر آشوب که از استبداد بر بر منش شاهان و چاکران شان و هجوم اقوام و قبایل و تصادم  نژاد ها و دین  ها و بر خورد  چادر نشین ها  و روستا نشین ها انباشته است ، چه هاگذشته است ، (در اینجا) سخن از سده  ها نیست ، سخن از هزاران سال است ً بر ستم اجتماعی ، نا سازگاریهای طبیعی ؛ بیماریهای واگیر دار ، قحطی ها ،خشک سالیها زمین لرزه  ها ، طغیانها و سیلها  وامثال آن  نیز مزید  میشده ، زیرا فلات ایران سرزمینی است  دشوار و نا مهربان  از سویی بیابانهای ریگزار و از  سوی دیگر  کوهها ... و به همۀ اینها باید  حالت نیمه بیهمی انسان را  نیز افزود . زیرا روان « آدمی شدن » روندی است  که طی هزاران سال در تکامل  مدنی جامعه بشری تحقق می پذیرد و تا زمانیکه این روند به سر آنجام نرسد (که خود نظام اجتماعی باید به این تحقق کمک کند)خرد و همبستگی مقهور شهوات درنده خویانه است .»[3]

 

اوضاع خراسان در دوره غزنویان بقول  ابوالفضل بیهقی:

تحت این عنوان  کوشش میشود تا به تحقیقی همه جانبه در باره اوضاع اجتماعی دوره غزنویان در خراسان با ارائه اسناد و شواهدی  از تاریخ بیهقی، خواننده گرامی را با حقایق ملموسی از  زندگی نیاکان خود بدست دهد و از اثر کندو کاو در تاریخ بیهقی  به تناقضات شغلی بیهقی پی برده  و از میان  این تناقضات راه را برای  روشنی افزایی  صفحه  تاریخ  غزنویان که در حقیقت آیینه ای از نمایه  های واقع شده روزگار خودش میباشد بدست آورد.

بدون شبه تاریخ بیهقی یکی از مهم ترین سند در مهمترین ادوار تاریخ (خراسان)  تحت سیطره  خلافت اسلامی میباشد. او (احسان  طبری ) از آن پا فراتر گذاشته   حکومات  دوره  غزنویان را آیینه تمام  نمای  جامعه فیودالی (ایران ) پس از اسلام دانسته و  آنرا به رژیم ستم شاهی (دسپوتیزم شرقی) که این اصطلاح توسط فریدریک انگلس  در جامعه فئودالی اروپائی بکار رفته است ، بکار برده است.

تاریخ  بیهقی پژوهشی همه  جانبه ای است که در عین  مختصر بودن و باوجود فشردگی  همه جوانب زندگی از جمله : معماری ، شهر سازی ، زبان  و ادب و گنجینه واژه  ها واصطلاحات ، ضرب المثلها پوشاک  و خورد و خوراک ، نام گذاری فرزندان و غیره را در بر میگیرد. او (احسان  طبری)در مورد این اثرش میگوید:«ولی بعنوان آغاز و برای  تشویق پژوهندگان  شاید کار بی ثمری نیست به ویژه از این  جهت میتواند مطمئن باشد که  ترس خوانندگان  عادی تر را از خوانندگان متن که نسبتاً دشواری فهم تاریخ بیهقی بریزاند  و آنها بخواندن و درک این اثر  تاریخی مهم جهان  رغبت یابند.»[4]

او میگوید : « بیهقی تاریخ  نویسی را به شیوه نوع داستان نگاری  مبدل کرد که نتیجه ان شد که بجای تفاله  خشکیده ای از رویداد ها ، زندگی را با همۀ زشتی و زیبایی و جوشش و جنبش عبرت انگیز آن در برابر چشمان (خواننده) می گستراند یعنی به تبدیلی تاریخ به نوزیستی  حوادث و زمانه  ها و به اندرز نامه دست می یابد.» [5]

نویسنده به این باور است که «تاریخ بیهقی»از جنبه  های گوناگون  از جمله تأثیر  آن بر نثر فارسی ، شیوه تاریخ نگاری و هم چنین گزارش و ضبط صحنه  های مختلف زیست مردم  به مثابه «رومان تاریخ» قابل کنکاش است .و میگوید: «نثر فارسی تا آن ایام هم  در زمینه  تاریخ ، هم تفسیر ، هم کتب علمی ، نمونه  های ایجاد کرده بود و دوران محمود(صرفاً )  دورۀ اعتلای شعر مدیحه سرایانه فارسی(نه، بلکه همۀ شئون  ادبی ، و علمی، بحث و جدل نیز) بود . دقت  خاص بیهقی   و تصمیم او بدادن شرح تفصیلی امور نیز به رشد و تکامل  انشاء بیهقی کمک  کرده  است ، زیرا او علاقه داشت که انبوه  یادداشت های خود را ثبت کندو این ناچار صحنه  ها را دقیق تر میکرد ه اسناد و مذاکرات حتی مربوط به خلوتها  را بمیان می آورده  است که این یک رمان تاریخی قابل وثوق است.» [6]

سپس (احسان طبری )  این را دَیَن انسانی خود میداند که به پامال شدن حقوق انسانی در طی قرون متوالی باید ادا  نماید .و اذعان  میدارد هر کس را که رنج انسان آزار میدهد ، طبعاً عشق به سعادت او و ادراک عمیق او به رهنمایی حیاتش بدل می شود . چگونه  چنین  نشود  که خود ما در این حصار بی رحم  زیسته ایم و می زئیم .

تاریخ نویس مجهز به  این شیوه جبراً بار گرانی از جور و فساد هزاره  ها را بر دوش میکشد و میخواهد راز عدالت  اجتماعی ، رمز حقیقت علمی را کشف و در سرزمین بلا دیده  خود حتماً پیاده  نماید.

این کتاب خوشبینی و امید در نگارش این اثر را در نزد احسان طبری   مفاهیم  مجرد ، و خشک میان  تهی نبوده بر عکس در نزد وی از نفس زندگی نیرو میگیرد و در آن ریشه  می دواند . به باور او پیروزی خرد انسانی و غلبه بر هر گونه ظلم و نا برابری پایه عمیقی در درک علمی او دارد .و معتقد است که انسان میتواند نه بر پایه زور و دروغ ، بل بر پایه علم و عدالت زیست نموده و پراگندگی نژادی را که در هر عصر  در بین  هر نوع  جوامع ای بیداد میکند  به یگانگی و دشمنی را به دوستی و جنگ را به صلح و نابرابری را به برابری بدل کند.

 

شناسه  کتاب بیهقی:

1.تاریخ بیهقی  نوشته خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی بر اساس نسخه «غنی -فیاض » و «ادیب  پشاوری » و نسخه «داکتر فیاض».مقدمه ، توضیحات و تعلیقات ، منوچهر دانش پژوه ، انتشارات هیرمند ، چاپ اول سال 1376.

2. تاریخ بیهقی  تصنیف خواجه  ابوالفضل محمد بن حسین  بیهقی دبیر : تصحیح داکتر  علی اکبر فیاض ، انتشارات دانشگاه  مشهد ، دانشگاه ادبیات  و علوم  انسانی ، دیماه  1350.

متن اصلی این کتاب بدون ملحاقات 945 صفحه میباشد و متضمن بخشی از کتاب پنجم  تا آخر کتاب دهم تاریخ است  که به «تاریخ  مسعودی» معروف شده چرا که به  یازده سال دوره سلطنت  مسعود غزنوی  اختصاص دارد . در بخش ابوالفضل بیهقی  در جلد سوم این اثر   اشاره شد که  بیهقی از مفقود شدن  تعداد زیادی از صحیفه  های تاریخی اش که تا عهد   فرخشاد را در بر میگرفت  خود یاد آور شده و چنین وانموده بود که گویا به عمداً این صفحات ارزشمند  و بی بهای تاریخ وی حدر شده  است که میگفت اگر آن صفحات موجود می بود  این تاریخ بلون دیگری  می بود.چنانچه  «احسان طبری» دوره تاریخ ناصری را نوشته  که تا دوران سلطان ابراهیم  وفرخزاد میرسیده است ولی از بخش محمودی آن که بنام تاریخ یمینی یاد میشود  اثری بجای نیست.

چون زندگی نامه   بیهقی  در بخش های قبلی در کتاب سوم بصورت  گسترده  آورده شده است در این جا ذکر دوباره آن زاید بنظر میرسد.

 

بینش و شیوه تاریخ نگاریبیهقی :

او در اسلوب فکری  در تاریخ  نگاری خود بخاطریکه  یک مسلمان راست کیش بود  اتکاء به  تقدیرات الهی داشت از این سبب در  یادداشتهایش در تاریخ بیهقی آورده  است : «و قضای ایزد عزو جل چنان رود  که وی خواهد  و گوید و فرماید  نه چنانکه  مراد آدمی در آن باشد ، که بفرمان وی است  گردش اقتدار ، و حکم او راست در راندن محنت و محنت و انواع  کامگاری و قدرت ، و در هر چه کند عدل است ، و ملک روی زمین از فضل وی رسد ، از این بدان و از آن بدین « الی این یرث الله الارض و من علیها  و هو خیر الوارثین» این اندیشه  مرکزی و محوری را نه  تنها بیهقی بار بار در کتاب تاریخ  خود تکرار کرده  است بلکه سایر مؤرخینیکه دارای عقیده بوحدانیت ذات باری تعالی هستند و جهان را سراسر تدبیر در ید او تعالی میداند که نظر بجهان بینی قر آن  واصل  فلسفه  حیات به اساس مندرجات   دینی وفق میکند، دانسته اند. از این سبب است که بیهقی  گردش اقدار را مبتنی بر مشیت الهی  و عین عدالت  میداند. او می نویسد :« پس بباید دانست که بر کشیدن  تقدیر ایزد عز و ذکره  پیراهن ملک از گروهی و پوشانیدن  در گروه دیگر  اندرآن حکمتی است ایزدی  و مصلحتی عام بر خلق روی زمین که درک  مردمان از دریافتن آن  عاجز مانده است ، و کس را نرسد که اندیشه کند که این چراست  تا بگفتار چه رسد.»

 بیهقی از آن فرا تر رفته و  اندیشه اش را در این مورد چنین جزم  کرده است : « آفریده گار جل و جلاله  عالم اسرار  است که کار های  نابوده را بداند ، و در علم  غیب او برفته است  که در جهان در فلان بقعت  مردی پیدا خواهد شد  که از آن  مرد بندگان او را  راحت خواهد بود و ایمنی و آن زمین را برکت  و آبادانی و قاعده  های استوار می نهد چنان که چون از آن تخم بدان مرد رسید چنان گشته باشد  که مردم روز گار وی  وضیع و شریف  او را گردن  نهند  و مطیع  و منقاد باشند و در آن اطاعت  هیچ خجلتی را بخود راه ندهند . و چنانکه این  پادشاه را پیدا آرد ، بوی گروهی مردم را رساند  اعوان و خدمتگاران وی  که فرا خور وی باشند ، یکی از دیگری مهمتر وکافی ترو شایسته تر و شجاع تر و داناتر ، تا آن بقعت و مردم آن بدان پادشاه  و بدان یاران  آراسته تر گردد تا آن مدت که ایزد عزو جل  تقدیر کرده باشد ، تبارک الله فی احسن الخالقین.»

این طرز تلقی و اعتقاد به  تدبر عالم از جانب خداوند عالم و اینکه تا کدام سرحد انسان در دایره قدرت  لایزالی مجبور به قبول است که به قضاء و قدر الهی تعلق دارد که  از مباحث  پیچیده فلسفه اسلامی را  حتی در دوره  های خلافت  مأمون وامین عباسی و تشکل  مکاتب فلسفی  جبریه ، قدریه  ، عشایره و معتزله  که در کتاب دوم  همین اثر در قسمت جدالهای  کلامی مکاتب  اسلامی بحث های گسترده صورت گرفته و بر علاوه  در آثار ملل و نحل کتابهای زیادی انشاء گردیده است که  مشهور ترین آن  کتاب ملل و نحل عبدالکریم شهرستانی میباشد . همچنان در مورد اینکه انسان  مجبور است یا مخیر در مثوی مولانا جلال الدین محمد بلخی در قصه نخجیران شرحه  های گسترده ای طرح و به بحث گرفته شده است . چنانچه  مولانا در  کتاب مثنوی  در مناظره بین شیر و جانوران صحرایی که جانوران جانب توکل را گرفته و شیر  پهلوی جهد و کوشش را اختیار نموده  که این باب چنین آورده  است:

 

جمله گفتند ای حکیم با خبر

الحذر دع لیس یعنی عن قدر

در حذر شوریدن شور و شر است

رو توکل کن توکل بهتر است

با قضا پنجه مزن ای تند و تیز

تا نگیرد هم قضا با تو ستیز

مرده باید بود  پیش حکم حق

تا نیابد  زحمت از رب الفلق

 

 و باز شیر توکل را بر تر میداند و زانوی اشتر را با توکل  از قول پیغمبر (ص) می بندد و نخجیران چنین  جواب میدهد :

 

قوم گفتندش که کسب از ضعف خلق

لقمۀ تزویر دان برقدر حلق

پس بدانکه  کسب ها از ضعف خاست

در توکل تکیه بر غیری خطاست

نیست کسبی از توکل خوبتر

چیست از تسلیم خود محبوب تر

پس گریزند از بلا سوی بلا

پس جهند از مار سوی اژدها

حیله کرد انسان و حیلش دام بود

آنکه جان پنداشت خون آشام بود

ما عیال حضرتیم و شیر خواه

گفت الحق ما عیال للالله

آنکه او از آسمان باران دهد

هم تواند کو برحمت نان دهد

 

خواجه  نظام الملک در سیاست نامه  عیناً همین فلسفه را دنبال میکند ، خواه در زمینه قضاء الهی و خواه در زمینه  مردی که  پیدا می شود  که در واقع نوعی بر گزیده  قضائ  آسمانی است . خلاصه این مفکوره در بین  تمام  دانشمندان اسلامی اعم از تاریخ  نویسان ، تذکره  پردازان  وقایع نگاران ، شاعران عارف و حتی شاعرانی مانند  فرخی سیستانی و منوچهری دامغانی در بین  قصائد بلند بالای شان که معمولاً وصف  شاه و یا طبیعت  است گریزی ناگزیرانه ای در قضاء الهی دارند که اگر من  هر کدام آنرا بیاورم  سخن بدرازا  کشد.

 از نگاه طبری  بیهقی یک تفسیر پردازیست که با آن یکی  از ستیغ  های شکوهمند فرهنگ خراسانی را  در بین سده   های سوم تا  هفتم  هجری جا گذاشت و ویژگی  تفسیر  بیهقی در طول و عرض  حوادثی است که در تاریخ  خود  آورده و خودش اذعان میدارد که :

« در دیگر تواریخ  چنین طول و عرض نیست ، که احوال را آسانتر گرفته اند ، اما من چون اینکار  پیش گرفتم  میخواهم که داد این تاریخ بتمامی بدهم و گرد زوایا و خبایابر گردم تا هیچ  چیز از احوال پوشیده نماند . واگر این کتاب دراز شود و خوانندگان را خواندن مرارت افزاید ، طمع دارم بفضل ایشان  که مرا از مبرمان  نشمرند، که  هیچ  چیز نیست که بخواندن  نیرزد. که آخر  هیچ حکایت از  نکته ای  که بکار آید  خالی نباشد.»

از نظر  طبری  ، بیهقی سخن شیرین دارد و روایت گر چیره دستی است که سخنش ابداً ملالتی نمی آورد. فرخی تاریخ مسعودی را در زمان سلطنت فرخزاد شروع میکند و آنچه جانب  انصاف و انتقاد  حتی از انتقاد  شاهان  نیز فرو گذاشت نمیکند بدید او بسیاری کار های مسعود غزنوی را نتیجه لجاج و استبداد رای و خیره سری او شمرده و خطا دانسته است.

بیهقی  از آنجایکه   در دیوان رسالت کار میکرد  از تمام احکام  پادشاهان غزنوی با خبر بود ووقتی او روایات خودش را بر روی صفحه می آورد اکثر معاندان او را به اغراق نویسی  گواهی میدادند ولی  خود در این مورد دفاع دلیرانه  کرده است :

«کس از دبیران واقف نبودی مگر استادم  بونصر  رحمته الله  نسخت کردی (یعنی چرک نویس نامه را تهیه میکرد ) و ملطفه ها (یعنی نامه  ها ) من نبشتمی ، و نامه  های ملوک اطراف و خلیفه  اطال الله  بقائه و خانان ترکستان و هر چه  مهمتر در دیوان  هم براین جمله بود  تا  بو نصر زیست . و این لافی نیست می زنم و بارنامه ای نیست که میکنم ، بلکه عذری است که به سبب این تاریخ  میخواهم ، که می اندیشم که نباید صورت  بندد خوانندگان را (یعنی تصور کنند)که من از خویشتن می نویسم  و گواه عدل بر این چه  گفتم  تقویمهای سالها است  که دارم با خویشتن همه به ذکر این  احوال ناطق ،  هر کس که باور ندارد  بمجلس قضای خرد  حاضر باید آمد  تا تقویمها پیش حاکم آیند و گواهی دهند  و ایشان را مشکل حل  گردد.»

 

 

زبان بیهقی در نگارش:

زبان بیهقی همان زبان نثر پارسی دری مرسل  موسوم بدوران سامانیان و صفاریان و غزنویان و سلجوقیان  است البته با تفاوتهای طبیعی که بعلت منشاء . ولی چنین بنظر می آید که  نثر بیهقی  از انواع دیگر سبک  ها ی همانند خود  پخته  تر و زیبا تر و شیوا تر میباشد . او در زمانی   به انشاء تاریخ بیقهی می پردازد که از یک طرف زمان طویلی را در دربار شاهان غزنه  بصفت دبیر دربار سپری کرده و از جانب دیگر با گذشت  حدود یکصدو پنجاه سال از دوره شگوفائی زبان فارسی از دوره سامانیان تا دوره  سلطنت فرخزاد که بیهقی تا آن وقت  می زیست این زبان به  پختگی خود رسیده بود چنانچه بیهقی یکی از جمله صد ها دبیر  و منشی و شاعرانی  است که در دربار شاهان  غزنه  هر کدام  در عرصه  های تجربی خود دارای  آثار نفیس و ارزنده و ماندگاری  بودند که  میتوان بصورت اعجاز از فردوسی و اثر ماندگار او یاد کرد.

این نثر بخاطر ی ممتاز است که از یک طرف لفظ عربیت در آن کمتر سراغ  میشود و ثانی از رهگذر ترکیبات زیبایی از از لحاظ واژگان فارسی میباشد  که اغلباً در انشا های او  بنظر میخورد . زبان بیهقی قدرت بیان موجز قابل توجهی نشان میدهد که این قدرت بعد  ها از فارسی سلب شده  است و سراپا تاریخ بیهقی  از کلمات  والفاظی ترکیب یافته  است که نمونه  های روشنی از زیبایی بیان  بوده و خواننده را به نشاط می آورد. نثر بیهقی نشاندهنده فرهنگ غنامند نثر پارسی است آنجا که بهر مطلبی واژه  ویژه آن را بکار می بندد . ولی تا جایی که  می بینیم  اکثر امثال و حکم   بیقهقی که  از جامعه نثر نوسان  ایرانی حذف شده  است حتی در مراودات  روز مره  اهالی کشور ما خوشبختانه معمول و مروج و  این خزینه  حتی در ادبیات  شفاهی بین مردم افغانستان و تاجکستان عمومیت دارد مانند این واژه ها : تا آب از آب جم نخورده است ، آفتاب تا سایه نگذارند ، خوبی از بدی نشناسند، آنچه رشتیم  پنبه بود ، نافه کشایی کردند، چنانکه یکی بدو نرسید ، چون سعادت آید کار ها فرا خور یکدگر اید و امثال آن .

بیهقی پسنوند ها و پیشوند  های زیادی را مانند : باز ، بر ، فراز ، فرا ، فرو و غیره بکار می برد که در فارسی تاجکستان تا هنوز این  پیشوند ها و پسوند ها موجود است و در لهجه  های  بلخ و اطراف آن نیز مانند مرکر بلخ ، خلم ، دلبرجین(دلبرجان) دولت آباد ، مزار اصفهان  زیاد  مرسوم بوده است  مثلاً :آر، بیاور، مان بمان،رو برو،می آید ، می بیاید ، خوریند  ، امر بخوردن . فراز آمدن ، رسیدن ، فرانمودن  مرم  بشما ، بشما بمیرم انه حا ، الحال و امثال آن.

 

جغرافیای دولت  غزنوی:

به اصطلاح  بیهقی حایط این  امپراتوری موافق به جغرافیای امروز عبارت بود از خراسان ، آیالات مرکزی و شمال  ایران  ، قسمتی از ازبکستان ، تاجکستان ، امروز ، تمام افغانستان ، کرمان و سیستان ، بلوچستان ، بخش شمالی پاکستان  امروز و قسمت  های  شمال شرقی هندوستان (راجستان- کشمیر و دهلی) خوارزم ، یعنی از مرز چین  تا «عقبه حلوان»تا عرصه  خلافت بغداد امتداد داشت.

 احسان طبری که خودش را رهبر جریانهای آزادی خواهانه  از  تیپ شوروی سابق میداند و رهبری حزب  توده را در ایران داشت در مورد پادشاهان غزنوی چنین  ابراز عقیده  مینماید:

رژیم سیاسی مورد قبول غزنویان ، رژیم سلطنت  مطلقه  مستبده فردی «بندگان» شمرده  میشدند ، یعنی نوعی بندگی و شاه صاحب جان و مال رعیت بود . او از قول بیهقی چنین  می اورد :«جهان بر سلاطین گردد، هر کسی را که بر کشیدند ، بر کشیدند و نرسد کسی را که گوید چرا چنین است ؟؛ کسی را نرسیدی که در آن باب چیزی گفتی  که پادشاهان بزرگ فرمانی دهد که اعتراض کنند و خاموشی بهتر به ایشان که قضا بکار باشد.»

بدین سان بین اراده و خواست شاه و قضای الهی نوعی هم آهنگی و توازی است و با هیچکدام جای مقابله  نیست و نیز می نویسد : « اما ملوک  هرچه خواهند گویند و با ایشان  صحبت گفتن سودی ندارد ، هیچ حال » و در جای دیگر می نویسد کار بر پادشاهان و شریعت بسته است . دولت  و ملت دو برادر اند که بهم بروند و از هم جدا نباشند ؛ و نیز گوید : مثل سلطان  و مردمان چون خیمه  محکم و به میخ  های محکم نگاه داشته ، خیمه  مسلمانی مُلک است و ستون پادشاه و طناب و میخ ها رعیت ؛ پس چون نگاه  کرده آید و خیمه بدان بپای است  هر گه  که او سست شد و بیافتاد نه خیمه ماند  و نه طناب و نه میخ .» تا جائیکه  از  گفتار های بیهقی بر  می آید او  مسأله ملت  و دولت و  تعقد مردم را با عالی ترین  و موجز ترین طریقه بیان  کرده  است که  این عناصر را لازم و ملزم   نگاه داشت و ثبات یک دولت میداند  که دولت   غزنوی تا جائیکه در تاریخ ملاحظه شده  است از آن برخوردار بوده  است ولی در جوامع انسانی چه جوامع  معاصر ما و چه  گذشته  همه بر همین  حکم استوار بوده و پایه  گذاشته شده  است مثلاً امروزه ما می بینیم  عین صلاحیت   های را که قبلاً یک  پادشاه بقسم موروثی  آنرا کسب می کرد  حالا از اثر  انتخابات عموم  مردم بر یک شخص  بنام رئیس دولت و یا حکومت تفویض میگردد که  اگر نیک  ملاحظه  کنیم  هر دو یک  حکم را میراند است .  قسمیکه در جوامع متمدن امروزی ما شاهد  هستیم  هما ن ظلم و وحشتی که در یک حکومت مطلقه که به فرموده  احسان طبری خود کامه  می نمامد  حکومت  های زیاد  دیموکراتیک جهان  نیز از  این حکم مستثنی بوده نمیتواند . مثلاً در جنگ بین المللی دوم  ما دیدیم که استالین چطور  به  صد ها هزار نیروی  اتحاد شوروی را  بخاطر حفظ اریکه شورویها در  لهستان و  اطراف  روسیه  از دست داد  . آیا چه  کسی انکار کرده خواهد توانست که دولت مارکسیستی  خلقی ها در افغانستان از آدرس سوسیالزم  دیموکراتیک  چقدر  مردمان شریف و نجیب افغانستان را بدون  تثبیت گناه و محاکمه در پولی گون ها  کشتند. ایا فهمیده  میشود که روسیه شوروی بکدام حق  توانست به افغانستان هجوم  نظامی بیاورد و آنرا اشغال نماید در حالیکه از رهگذر بینش  بشر خواهانه  کمونستی نباید این کار را می کرد . آیا فکر میکنید که چقدر مردم  غریب و نادار در امریکا وجود دارد که شکم خود را بخواری سیر میکند ولی می بینیم پولهای آنها که به اعداد کیهانی میباشد چطور بخاطر سلطه و بر تری کشور شان در بیرون از امریکا در افغانستان ، عراق ، پاکستان  و دیگر جا ها مصرف می شود و کجایی این اعمال  دیموکراتیک خواهد بود؟ لذا تنقیدات  احسان طبری موجه نمی باشد و این  طبیعت انسانها  است که از اول پیدایش و شاید تا مادامی که این جهان وجود داشته باشد و انسانها در آن زندگی کند این  هرم های قدرت بیک شکلی جلوه میداشته باشد.

مهمتر این است که بیهقی شاهان غزنه را واجد فرهنگ سیاسی زمان خود وصف میکند. [7] 

  

    


 

[1] - یک اثر منتشر نشده ازابوالفضل بیهقی تألیف  احسان طبری از صفحه اول الی ده با اختصار

[2] - در اینجا مقصود از فلات ایران همان  سرزمینی است که در آن جمشید و فریدون  و رستم و کیامرث پادشاهی کرده اند و در مجموع  نشاندهنده سرزمینی است که  اقوام آریانه در آنجا ها میزیسته  و از  باسفورس و مدیترانه  تا شماله  های  سومریهاو آسوریها و از گنگا تا سمرقند و کاشغر  را احتوا میکرده است.

[3] - همان اثر ، ص 11

[4] - ابوالفضل بیهقی و احسان طبری، ص، 13

[5] - همان ،ص 14

[6] - همان ، ص 14

[7] - در این بخش کلاً از مباحثی که در کتاب احسان طبری و بیهقی ذکر شده بود با اختصار و تحلیل هایی از سوی نگارند از صفه اول  کتاب الی ص، 78 که  خاتمه  کتاب است استفاده شده است و مطالبی که بین «» گرفته شده اسات از کتاب تاریخ بیهقی میباشد که بعضی این مسایل در  بخش  بیهقی  نیز  آمده است.

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++

 

 

بخش پنجاه و چهارم

 

وضع  اجتماعی  خراسان در دوره پایانه آل سامان و تأثیر غزنویان

 

هر جامعه ای دارای یک  هستۀ اقتصادی و یک  پوستۀ سیاسی  و حقوقی  شهروندی است که با رعایت آن اگر شرایط  طبیعی، زمین  هوا و آب مساعد باشد نقش تکاملی را در روند انکشاف انسانی در  منطقه ایفا میکند که باعث رفا ودر فقدان آن  عدم  خواهد شد .

 

عوامل و اسباب سقوط دولت آل سامان

 در قسمت  های قبلی  این نوشتار پژوهش  های گسترده ای در مورد  ایجاد  دولت  های خراسانی یکی  پی دیگر  بعد از استیلای  اعراب پرداختیم و واضح ساختیم که این نژاد نا آرامی که از دریای سند تا سواحل مدیترانه و از سمرقند و بخارا ، ایغور  وبلخ و هرات  غزنین  و بست و زمین داور هرات  و مرو سیستان همواره موجودیت خود شان را در هر گونه شرایط  تقریباً ثابت  نگه داشته اند که این موضوع نمایانگر زیست با فرهنگ قوی این قوم میباشد. علی رغم اینکه گاهی  این بر سر آن  و گاهی آن بر سر این  تاخته اند و در همین  گیر ودار تمدنی سیر عالی ای  از فرهنگ  دیر پا و فراخ   خراسانی را نیز بار گزاری کردند که مأاثر آن را  همواره  در تاریخ تمدنی  این اقوام از قدیم  زمان در تاریخ  جای پای  ماندگاری از آنها  یافته ایم  که  در لطایفی از  تلخی ها و شیرینی  های زمان در اوراق تاریخ  یادواره  ها ی آن بصورت مستورباقی مانده است .

در این قسمت  می کوشم  تا علل و اسبابی را که در زندگانی این اقوام  تأثیرات شگرفی جا گذاشته  آشکارا سازم.

 

برسی و شناخت وضع اجتماعی  مسألۀ  که  ضرورتاً برای آشنایی با واقعیت  های هر جامعه و سیر تمدنی آن ضرور میباشد . اما مسأله  شناخت  تاریخ یک  پدیده  خیلی پیچیده و در خورد  تعمق زیاد از آنجاست که به  گفته  ویل دورانت یک روی تاریخ گه به عصر  گذشته میباشد همیشه تاریک و مملو از توهمات بوده  و روی دیگرش باز است که به زمان  ما میباشد؛ که گاه  از اثر افتادن  وفقدان شواهد تاریخی هالۀ از  ابهام  آن را می  پوشاند که در آن صورت ضرورت حس میشود  تا همان دوره  وزمانه از بعد  های مختلف آن  به پژو هش گرفته  شود  تا  عوامل و اسباب  حوادث طوریکه  تاریخ   تطبیقی ایجاب میکند  به  تحلیل گرفته شود.

متأسفانه تاریخ  سرزمین  های خراسان  بخصوص تاریخ صفاریان ،آل سامان ،  غزنویان ،  سلجوقیان و غوریان  هر کدام آن از کوچه سار  های پر فراز و نشیب و پر از روشنائی و تاریکی  تاریخ  گذشته  است  مخصوصاً چندین کرت با دریغ و درد که تمدنهای ما یا به آتش  سوخته است و یا آثار  ثبت شده آن به آب  شسته شده  است  چنانچه بیهقی تاریخ  نویس  عهد  غزنویان خود اذعان میدارد بیهقی در جایی از  کتاب خود میگوید که :

« اگر کاغذ  ها  و نسخه  های من به قصد نابود نکرده بودندی  این تاریخ از لون دیگر آمدی » (ص454) و با اینحال بخواننده  اطمینان میدهد که  همه گفته های خود را به اثبات  می رسانم که اگر  برگهای از تاریخ من  از اول و آخر آن  تباه  نمیشد بسا حقایق آشکارا میگردید . زمانیکه ایلغار  های تاتار در سرزمین  های خراسانی شروع شد قسمت زیادی از آثار متمدن ما به  آتش کشیده شد  چنانیکه آثار باقی مانده از  سامانیان  از صد نود آن  توسط یلغار  ترکمانهای  که از شمال آمده بودند  از بین رفت و بطور مثال از مجموع ابیات  آدم الشعرا رودکی  سمرقندی بجز معدودی  چیزی باقی نمانده است . همچنین است آثار  شهید بلخی ، دقیقی و سایرین، بالخاصه که غزنین را با تمام زیبایی های شاهد گونه آن  به  آتش علاءالدین  غوری سوزاندند و شواهد و شاهد  های زیبای آن سرزمین هر دو معیوب و از بین رفتند. با اینهم  این  نژاد فرهیخته  همواره  کوشیده است  خرابی  ها را مرمت کنند و به تمدید آثار باقیمانده با مطالعات زندگینامه های پیشینیان دواوین و  جُنگ  ها و تذکره  ها از نو آثار جدیدی را پدید اوردند و به این طریق، برگهای جدیدی از  تاریخ را ثبت  کردند.

 

دقت در موارد  اسناد تاریخی:

زمانیکه میخواهیم  مسایل تاریخی را مورد  دقت و پژو هش قرار دهیم ضرورت  است ناگزیراً آنرا  عمیقاً شگافته و اسناد تاریخی را با دقت  و غور بخوانیم، تا حقایق پنهانی آشکارا گردد. لذا ضرورت  است برای  معلوم نمودن چگونگی  وضع اجتماعی  یک دوره خاص تحقیق انجام شود  هر قدر ما از زمان  وقوع رویداد  ها  زیاد فاصله داشته باشیم  به همان اندازه مشکلات ما افزوده  میگردد، زیرا : « راه نا هموار ، هدف تاریک  و به  منابع  تاریخی کمتر دسترسی  میسر میگردد، با احتیاط  و آهستگی در این راه  دشوار باید گام  برداشت  چه  تحقیق در این زمینه کاری نه  چندان ساده  است .» [1] 

تحقیق  وبحث در زمینه  وضع اجتماعی  دودمانهای خراسانی (سامانیان و غزنویان) کار ساده  ای نیست . زیرا  تاریخ  نگاری در  عصر کنونی از شیوه  های بغرنج زمان  میباشد  و  مؤرخ مجبور است  تا وضع اجتماعی سیاسی ، آقتصادی ، جیو پولیتیکی و مناسبت  ها و رشته واره  های که با فرهنگ طویل این سرزمین  سر نخ  دارد ،که کار مشکلی  است ، مورد دقت و پژوهش  نقادانه تاریخی قرار دهد. آنجا که  پای تفحس و تحقیق  مطالب و پدیده  های که  از نظر زمانی بیشتر از  یکهزار سال  فاصله دارد  کار آسانی نبوده ، به دقت مزید ضرورت دارد . اطلاعاتی که در این زمینه  جمع آوری میگردد دارای روایت  های  صحیح و اطلاعات سودمندی که نشانه  و حاوی  اطلاعات  سودمند و مفید که پاسخگوی  خواسته  ها و نشاندهنده  روایات  تاریخی بر اساس واقعیتها و گاه شماری دقیق تاریخی باشد  انجام شود . چون جامعه ای را که ما مورد دقت  قرار میدهیم مورد یک اقتصاد  مردمی ایکه کلاً در یک  جامعه کشاورزی  ودر عهد قبل از صناعات وقوع یافته است بر مبنای معارف قرآنی در جامعه مسلمان،بر مبنای اقتصاد بر پایه  های قسط زمینه  های برخورد  های تمدنی را در زمینه سیاست  های اقتصادی و باز شناسی دوست از دشمن که مدار تقلیل خطرات احتمالی اجتماعی را تقلیل میدهد اکثراً مسبب اصلی پیشرفت در  این عرصه بوده و بر عکس  در ادوار این سلسله  ها می بینیم که تغافل و سهل اندیشی قضایا تا کدام سرحد بحال جامعه و مردم مرگبار و کشنده بوده است که ما  نمونه  های  زنده این  دو حالت را در جا بجایی ترکان  غز و سلجوق که  توسط سلطان محمود  غزنوی  در تساهل در جا بجایی آنها در سرزمین  خراسان، می بینیم که در طی یکصد سال  چه  پی آمد  های نا گواری را برای  از میان برداشتن   دو تمدن قوی خراسانی اولی توسط ترکان بویه  و دومی توسط ترکان  غز و سلجوق بجا گذاشت که مؤرخ جامعه شناس از روی زوایای تاریک  این واقعیت  های زننده  پرده بر میدارد. زیرا تاریخ نویس این را درک  میکند که سیاستهای که   با سمت گیری عمومی جامعه ای که در سیر تمدنی  مخصوص خود با فرهنگ و اعتقادات قبول شده در دایره یک نظام هدفمند در حرکت است ، در تضاد واقع شود بهر اندازه  که  از غنای اقتصادی  وفنون  نظامی  و قدرت سیاسی بهره وافی  و ماهرانه داشته باشد تنها و تنها میتواند  کامیابی موقتی داشته باشد که سر انجام آن مانند دو تمدن  سامانی و غزنوی به بن بست  می انجامد . زیرا ما در مهد تاریخی  سامانیان و خلف آن  غزنویان دیدیم  که اصل ریاکارانه اربابان قدرت و حتی  در اکثر موارد  خانواده  های سلطنتی باعث در هم کوبیده شدن سیستم  های موجود در کشور و خانواده خود برای کسب قدرت انفرادی و یا گروهی گردیده اند.

افزار های عمل (نسل تاریخ زده)

 و برای این  است  که وقتی اعلیحضرت  احمد شاه ابدالی  اولین دولت خراسانی را بعد نادر شاه افشار در قندهار و جغرافیای موجوده افغانستان بنام  «خراسان » ایجاد میکند و در قدرت اقوام  پشتون نزدیک بخود را سهیم  میسازد، تا دوره  های بعدی حکومات نوادگانش  و حتی  خاندانهای  پسران  سردار پاینده  محمد خان و امیر دوست محمد خان  ساخلو یا حجابت یا محافظت خانوادگی   خاندانهای سلطنتی افغانستان بدوش سپاهیان  افشاری ای بود که احمد  شاه ابدالی از باز مانده  های سپاهیان نادر شاه افشار حین انتقال  حرم او  با خود از مشهد آورده بود و این سپاهیان از اقوام  بیگانه  با  صداقت تام  این  خانواده  های سلطنتی افغانستان را از شر دسایس خانواده  های "محمد زایی" و "سدوزایی" و "دورانی" که از ایلهای پشتون و دارای قدرت بهم فشرده عشیره وی  بالقوه فئودالی بودند حفظ مینمود  که احفاد این سپاهیان هنوز هم  در اطراف و محلات شهر کابل در چنداول، شهر کنه ، غرب کابل و شهر کنه قندهار زندگی دارند که اکنون  با سایر اقوام در این  کشور مزج شده اند که بنام  فارسیبانان یاد میشوند. اما زمانیکه تأثیر "بیات"  ها و  "افشاریها" در نگهداشت  خانواده سلطنتی کمرنگ می شود می بینیم که دسایس سرداران  محمد زائی و سدوزایی یا بعباره دیگر "دورانیها"و  "غلجایی"  ها بعد از عهد  تیمور شاه در زمان سلطنت زمانشاه با لطایف الحیل و دسایس و توطئه  های هند برتانوی در سیاست و دسیسه  چینی فعال می شوند که  کشور را به میادین جنگهای مدهش قبله وی و برون مرزی ،در هرات ، قندهار ، کابل ، پروان وغزنی و دیگر جاهها رو برو ساخته باعث خلع و کور ساختن زمانشان میگردند.( افغانستان در مسیرتاریخ میر غلام محمد غبار؛ "افغانستان در پنج قرن اخیر تألیف محمد صدیق فرهنگ، ") که منجر به تحول و تغیرو انتقال سلطنت از  سدوزایی ها به ایل  محمد زایی میگردد.

ضرورت  است تا در سیر کوچه  های تاریخ بخاطر بدست آوردن واقعیت های تلخ وشیرین ،یعنی مراعات  صداقت و احترام به واقعیتهای اصولی و پای بندی  به شرافت انسانی که علامت قدرتمندی در تفکیک توطئه  ها و ریا کاری دروغ و پرده  پوشی حیله گرانه که علامت  ناتوانی  جامعه میگردد با نوسانات محیلانه بلند پایگانیکه  همواره با شیوه  های مؤثر خود هدف و ثمر  اجتماعی را بنفع خود چرخانده اند که در نتیجه موجد تناقض و مادر شکست  هر  قدرت مسلّمی نیز میتواند گردد که خرد مندی دولت مدارانه را بر باد  داده است که ما مثالهای زند ای  از تاریخ  سامانیان و غزنویان را در مباحث گذشته  روشن ساختیم.

معهذا باید  تاریخ نویس چیزی را که مینویسد باید با واقعیت  های  همان مقطع زمانی که مورد دقتش است  اختلافی نداشته باشد .زیرا صداقت  در تاریخ  نگاری و اظهارات بر پایه مساند و روایات ثقه میتواند اثر را ارزشمند و قابل  مطالعه گرداند . تاریخ نویس با قبول تعهد از روی احساس مسئولیت تاریخ  نگاری هر گز نمیخواهد جامعه و طبقات را فریب دهد ، زیرا او میداند که فریب و خدعه و دروغ دارای پایه  های لنگی است که نمیشود با آن براه  های دور رفت .

ما در این کاوش تاریخی درسی را می آموزیم تا چطور بتوانیم از خیانت  ها و جنایاتی که در  دودمانهای سلطنتی خراسانی وجود داشته است پرده برداشته(( و از تکرار آن  در  زندگی  کنونی دولتمردان سیاسی کشور در حالیکه ما دوره  های  سلطنت های  سدوزایی و محمد زایی را با  کودتاهای  ظاهراً کمونستی  و تهاجم  بیگانگان  (روسیه شوروی و بعدش هم  تهاجم  جهانی را در دایره یک حکومت  ناتوان  که با هزاران درد هم خودش آغشته است  و هم کشور و مردم را  دست بسر کرده است رهایی یابیم تا  توانسته باشم هویت چندین  هزار ساله خود را حفظ نموده باشیم.))

زیرا تاریخ نویس عصر جدید بما می آموزد که کشور ما و راهی که ما باید  در زندگی خود و فرزندان خود ادامه دهیم، وطن به پرورش دولتمردانی که با بینش های متمایز خود نیاز مند تفکر نجات  از چنگ بهره کشی های فردی میباشد نیاز مند میباشد تا جامعه مانند گذشته در چنگال چند نفر  قدرت مند معدود  منحصر نباشد و بخاطریکه ما بتوانیم چنین دولمردانی را پرورش داده باشیم به برسی گرفتن  دوره  های کاری خیانت ورزانی که در طول  چهل سال  علناً بند های زنجیره یی خبط ها و دسایس و خیانات سه دهه اخیر ،شبه دولتمردانی که  کشور را به این زبونی کشیده اند  و آنرا آلت  دست  کشور  ها ساخته اند و بنام جهاد و تجسس القاعده  همه  گونه  توانایی های ما را مهار و حبس کرده اند و با دیموکراسی  بدون واقعیت حتی نفس  های ما را در درون قفسه  های سینه  های مان  حبس ساخته اند و فرهنگ  عشیره پروری را بفرهنگ ملت باروری ترجیح داده اند، تاریخ  نویس باز نگری عمیق و راه حل استواری را تقاضا میدارد که این افزار های مدیریتی ناقص را که بازمانده  های از یک " نسل تاریخ زده است" به عنوان  «افزار های عمل» باید بشناساند.

 

جنبش های ملی و مذهبی در عهد  غزنویان:

این جنبش ها در گوشه و کنار  جریان داشته  با آنکه در حد  خود در سیر  تاریخ بی اهمیت  نیستند ، ولی صدمات جبران ناپذیر ، بر پیکر فرهنگ و تمدن ، دورۀ  غزنویان وارد آورد ، یعنی در اثر آن منابع  معتبر تاریخی از بین رفته که باعث مشکلات در  کاوش و تحقیق این دوره  میباشد ، با آنهم در صفحات  تاریخ  ما با کاستی ها و کمی   های حکومات مرکزی غزنوی بر میخوریم به این معنی که شاهان  غزنه انطوری که ایجاب میکرد  نتوانسته اند منابع  و نیرو  های انسانی را در حدود و ثغور کشور  گسترده و پهناور خود اداره نمایند و از همبنجاست که هر آن  حاکمان محلی بر ضد دولت مرکزی قیام و یا خود شان را مجزا و یا بادشمن خود  را همردیف  ساخته و باعث  پیکار  های خونین با دولت مرکزی میگردیدند، چنانچه ما شاهد   خیزش ترکان آل بویه  حتی در زمان دولت سامانی و بعدش هم در زمان  سلطان محمود غزنوی نیز در  غور ، بست  و سیستان بودیم . باید این موضوع را هر گز پنهان نسازیم که در اواخر  عهد  سامانیان  سبکتگین و بعدش  هم سلطان محمود غزنوی که  هر دو  از سرداران  نامی دولت سامانی در سرزمین  های خراسان از قبیل بلخ ،  مرو  و نیشابور بودند و وظیفه داشتند تا دولت سامانی را در مقابل حملات  ترکان بویه نظیر سیمجور و عضد الدوله و فایق حفظ نمایند خود در غزنه به تأسیس یک  حکومت مستقل پرداختند و این در حالی بود که سبکتگین و محمود بر علاوه اینکه دولت جدیدی را تأسیس کرده بودند بصفت فرماندهان  نظامی سامانیان بر علیه  دولت آل بویه و ترکمانهای شمال(قدر خان و بغرا خان ) که بر بخارا  چشم دوخته بودند نیز در جنگ   بودند.( به بخش سامانیان ج/دوم این اثر مراجعه شود)

این خودکامگی  ها و خود سری ها در حکام محلی  دولت مرکزی غزنویان را به آن وا میداشت  تا سپاه و تجهیزات کامل جنگی را  با نیروی  کامل بخاطر بر اندازی  این  شورش گران ارسال میکرد که اغلباً باعث خرابی و  ویرانی شهر ها و تباهی زمین  های  کشاورزی  و کشته شدن مردمان عادی و  حتی  باعث تجاوز بمال و جان و ناموس مردمان  میشد که اثر ناگواری هم در محلات  جنگ و هم باعث ضعف حکومت مرکزی  میشد.

 

مقابله با جنبش  های مذهبی:

حکومت عزنویان نا گزیر بود جهت استحکام قدرت خویش  با سران جنبش  های مذهبی دست و پنجه  نرم کند و مراکز علمی و فرهنگی آنان را ویران  و با خاک یکسان سازد . داستان طهارتی  فرستنده  خلیفه فاطمی مصر و دیگر  مبلغان مذهب اسماعلیه ، درج کتب تاریخ است . تنها دولت غزنویان  نه ، بلکه دستگاه خلافت عباسی  و دیگر کشور   های مسلمان ، با پیروان این مذهب میانه  خوب نداشتند ، در هر زمان  و هر مکان  که میتوانستند  ضربه  های به  آنها وارد می آوردند. بنااً یکی از عوامل سقوط و شکست دولت ها  عدم  هم آهنگی فکری با چنین مکتب های  مذهبی  نیز بوده  میتواند.

شاید در گذشته  ها باز گشایی تاریخ و پژوهش در مواردیکه  باعث شکست و سقوط دولتهای متمدن آنزمان شده است  کار مشکلی بود  اما  در حال  حاضر  با امکانات وسیعی که در انقلاب  معلوماتی  حاصل آمده است  هر گونه  تحقیق و پژوهش  های تاریخی را ممکن  میسازد و میتوان از لابلای صد ها جلد کتاب و آثاریکه  از همان دوره  ها باقی مانده  است بهدف دست یافت  وسره را از ناسره جدانمود.

دولت غزنوی نیز مانند  صد ها سلسله و سلاله ای که در تاریخ تمدنی جهان قد بر افراشته است و همانگونه  که این دولت با قوت الظهر خود  دها تمدن  غیر اسلامی  و حتی اسلامی را  آنجا که  پای رقابت  های سیاسی و نظامی بمیان  می آید نابود ساخته  است و عاقبت هم خودش نیز  قربانی بازی سرنوشت شده است .

 

عوامل سقوط دولت سامانی:

ابوالفضل بیهقی نگارنده  تاریخ بیهقی می نویسد: «بغراخان پدر قدر خان  که در این  هنگام در کاشغر می زیست  بغرض دست یابی به اموال هنگفت  به بخارا تجاوز نمود  و از آن ثروت  بیکران بدست آورد . [2] با گذشت  زمان  حوادث تازه ای  در بر اندازی این دولت تأثیرات  گسترده  داشته است .

بیهقی  روی مطلب تازه  و جالب انگشت گذارده  می نویسد : « امیر  سامانی  جهت سرکوب آشوبگران ، و از میان بردن  گردن  کشان، که هر کدام  راه خود کامگی ، در پیش گرفته بود ، درد سر برای دولت  سامانی فراهم نموده بودند و از امیر سبکتگین  در خاست کمک  مینماید ، امیر سبکتگین  پاسخ  مثبت  داده  و سپاهی گرد آوری نموده  به سوی دیار بلخ روانه شد . سپهسالاری سپه را  در این در گیری  محمود بر عهده داشت . سبکتگین  بدستیاری فرزندش محمود  با دشمنان سرسخت آل سامان  وارد  پیکار  گردید  و هر دو سپاه  در  شهر باستانی هرات  در مقابل هم قرار گرفت . ابو علی سیمجور  و یارانش  نتوانستند  که در قبال حملات  مرگبار  اردوی تازه  نفس غزنوی  پایه داری نمایند لهاذا شکست خورده  و فرار نمودند .» [3]

عین موضوع در کتابهای تاریخ الکامل ابن  اثیر ، تاریخ العبر  ابن خلدون  نیز  تصدیق شده  است و این خود میرساند که در سقوط سلطنت سامانی  امرای بی کفایت  دولت سامانی مقصر اصلی میباشد  نه   موسسین دولت غزنویان. چرا که  سبکتگین در زمانیکه  تا هندوستان  فتوحاتش گسترش یافته بود  ومناطق زمینداور رخج و  سیستان نیز در  تصرفش بود باوجود آن  بزرگترین  دشمن  دولت سامانی را که  عبارت از بو علی سیمجور  است با بکتوزن  وفایق به  چدین مرتبه  دفع  کرده است. چنانچه  تاریخ یمینی   گردن  کشی های ابو علی سیمجور ،و داوود وبکتوون میداند  نه سلطان محمود  غزنوی و همۀ تاریخ  نویسان در این متفق القول هستند که سبکتگین  و پسرش محمود  تا اندازه اخر در بر اندازی  دشمنان دولت آل سامان سهم  داشتند چنانچه به  چندین  مرتبه  بو علی سیمجور، بکتوزن ، فایق ، داوود و سایر دشمنان  دولت آل سامان را حتی از  مرو  وطوس ونیشابور عقب زده اند که در بخش های قبلی در همین اثر گزارش آن به  تفصیل آمده  است . چیزی که  عیان است موضوع  دسایس و خیانت  ها و عدم مدیریت  سالم  آخرین  امیران سامانی میباشد که دشمن بار ها در  بین  شبکه  های این دولت رخنه  کرده و حتی در بعضی موارد  توافقنامه  های هم داشته اند که در بخش  های قبلی به  تفصیل  به آن  اشاره  شده  است.

تاریخ یمینی معتقد است که : « از همین روزگار بود که  نفوذ سیاسی  دولت غزنوی در خراسان  نضج  گرفت . جنگها و خونریزیها که روزگاران آخرین فرمانروایان را فرا  گرفته بود ، کار  ها از مسیر واقعی اش خارج، و زمینه را جهت از هم  پاشیدن  شیرازۀ  وحدت آل سامان  را طوری فراهم ساخت  که با  پرتگاه بیش از یک قدم  فاصله نداشت. یمینی می افزاید  گاه  گاه که شورشی در گوشۀ  از قلمرو دولت سامانی ، پدیدار میگردید  بر اثر کاردانی  و تلاش سبکتگین  خاموش میشد ، بنا بر آن باید گفته شود  سبکتگین در دستگاه  دولت سامانی  شخصیت شاه سازی بخود گرفته بود.» [4]

باید اذعان داشت که آخرین  بقایای  گروه  های شوم فتنه  گستر ضد  سامانی را محمود غزنوی از پا در آورد  و بخود سریهای آنان پایان داد که در اثر  آن  سرزمین  نیشابور  جزء قلمرو دولت   غزنوی قرار گرفت  و این در حالی بود که دولت  آل سامان در  هسته  یعنی در بخارا  مورد هجوم سپاهیان  بغراخان سابق الذکر قرار گرفته بود.

چیزی که در تاریخ  عیان است  جانبازیهای  سبکتگین و پسرش محمود بخاطر احیای دو باره دولت آل سامان بوده  است و به  همین سبب امیر نوح بن منصور سامانی در قبال پیروزی  سبکتگین و محمود  او را  ناصر الدین  و محمود را  سیف الدوله لقب بخشید و امیر نوح  خود  امارت نیشابور را به  محمود داد (تاریخ  گردیزی). و لی   گردیزی ، و ابن  اثیر و  ابن  خلدون این را پذیرفته اند که  خانواده دانش پرور  سامانی  واپسین دم حیات  سیاسی خود را میگذراندند.

پس از  در گذشت نوح بن منصور سامانی ابوالحارث که بر اورنگ  پادشاهی نشسته بود  سر نوشت  شوم  او را بدرقه  میکرد. زیرا در حکومت او  کار  توسط فایق دشمن سر سخت  آل سامان  اداره  میشد و فایق کسی بوده است که چندین مراتبه بر روی ولی نعمت خود  شمشیر آخته است . به این  ترتیب  نصب  فایق در ارکان بلند اداره  کشور سامانی  نتیجتاٌ پای این دولت را که شکوهمندی ارزنده ای در تاریخ  کسب کرده بود لنگ  ساخت . و در این گیر و دار بکتوزن سابق الذکر  کسی که قدم بجای پای بوعلی سیمجور نهاد و در کنار  فایق استاد، این هر دو آشوبگر تلاش میکردند  که  خود بقدرت برسند و این در حالی بود که سبکتگین  پدرود حیات گفت . مرگ سبکتگین  وضع نا بسامان  وآشوبزده  دولت آل سامان را بیشتر متشنج کرد چرا که   محمود  فرمانده  نیشاپور نیز بخاطر بدست  آوردن  تختگاه  غزنین با برادرش اسماعیل در گیر شد و از صحنه سیاست   خراسان دور گردید که این موضوع باعث آن شد تا بکتوزن و فایق هردو بتوانند از این  وضع بنفع خود شان  استفاده  نمایند و روی این  منظور هر دو   دست اتفاق و دوستی بهم داده  در پی آن شدند تا بقدرت سیاسی دولت   آل سامان  پایان دهند و تا اندازه ای روز گار بکام  آنان گردش نمود . فایق و بکتوزن  در این اتحاد   شوم  دست یکجا کرده در اولین فرصت به بخارا هجوم بردند و به آن شهر دست یافتند و در اولین فرصت چشمان پادشاه را کور کردند . محمود که تازه از کار زار برادرش  اسماعیل  موفق بدر آمده بود تصمیم گرفت تا از آشوبگران دولت سامانی انتقام بگیرد . لذا با سپاه تازه دم  که مجهز با ساز و برگ جنگی بودند  بسوی   نیشابور که روزگاری امارت آن در دستش بود  براه افتاد . فایق و بکتوزن  چون یارای مقاومت را در خود ندیدند  فرار نمودند. [5]

شیرازه دولت سامانی از هم پاشیده شده بود و ایلک خان که وضع آشفته سامانیان را  از دور نظاره  میکرد  با سپاه  منظم به بخارا  لشکر  کشید  و بدون موانع وارد بخارا شد ، تمام اعضای خانواده  امیر بخارا را اسیر ساخت و نتیجه آن شد تا قدرت سیاسی  این دولت به پایان برسد و به این  ترتیب فرهیخته  ترین  دولت  خراسانی که   مهد پرورش علوم و فضیلت  و ایینه  تمام نمای مدنیت شرقی بود به افسانه  ها پیوست و  در سینه  تاریخ  جای گرفت. در حالیکهادو «ارد برون» اعتقاد دارد که این محمود بوده  است که به  حیات سیاسی دولت سامانی  خاتمه بخشیده  است .

 هرگاه قبول  کنیم که ، که سلطان محمود در انقراض ، دولت سامانیان ،  دست داشته گذشته  از آنکه  از تلاش خود  نتیجه ای در دست  نگرفته ایم ، نظر و اعتقاد آن  گروه، از وقایع  نگاران ، و سخن پردازان  که در عصر غزنویان  می زیستند ، و بعضی از آنها خود شاهد  رویداد ها بودند ، مانند تاریخ نویسان شهیر  ، این  خلدون ، ابن اثیر ،  یعقوبی ،  گردیزی و بیهقی  همه  بگفته بی اساس یک نویسنده  غربی   نقش بر آب میگردد .ولی آنچه  که واضح است و گردیزی نیز  مسلماً  به وضع آشفته  دودمان سامانی ، نه  تنها بی توجه  نبود ، بلکه با برسی  های خود پرده از روی حقایق پنهانی بر میدارد . گردیزی  اعتقاد دارد که امیر سبکتگین ، در راه  دیار بلخ  و غزنین ، مریض شد  و با وجود تلاش زیاد  مرگ او را مجال نداد که بغزنین برسد و در راه  جان  سپرد. در حالیکه میرزا محمد قزوینی معتقد به این  است که  وی در  نیشابور  جان سپرده است . اما قول اغلب بر این استوار است که سبکتگین در میانه راه بلخ و  غزنین در حالی جان باخت  که از قبل  هوای بلخ بوی سازگار نبود و از فرزندش اسماعیل خواست تا او را به  غزنین برد که  باعث بهبودی در صحت وی شود و این قول  اکثر مؤرخان  است . باید گفت  که ترکان دیلمی و آل بویه  که سراسر  اراده سیاسی   خلافت  عباسی  که از آنها نامی بیش نمانده بود  همه بدست آنها بود و  دشمنان دولت سامانی و غزنوی  از  هر گوشه  در حالت سر برون کردن بودند . محمود بن سبکتگین   کمر به کینخواهی امیر حارث  امیر بخارا بست  و در یک نبرد سرزمین  خراسان را  برای همیشه  از وجود بداندیشان  پاک ساخت. [6]

محمود به بکتوزن فایق آمد و بکتوزن خواهان صلح شد و محمود که از جنگ برادر تازه فارغ شده بود با آنان  صلح  نمود  و چنین  پیمان بستند که  نیشابور  وشهر بلخ را  به سلطان محمود بدهند . او این صلح نامه را پذیرفت و به غزنین بر  گشت .  گردیزی میگوید : ایلک خان  ، حاکم  کاشغر  که خود را یار و  وابسته دولت سامانی میدانست و دم از دوستی و اتحاد میزد  با لشکر منظم  به بخارا وارد گردید  ، همه اعضای سلطنت را اسیر  نموده  و خود بر اریکه قدرت  تکیه زد .[7]

مؤلف زین الاخبار (نسخه آقای عبدالحی  حبیبی) چاپ  کابل از دید گاه  خاصی موضوع را برسی  نموده می نگارد: « باید پذیرفت  که  پایه  های دولت سامانی از دیر گاه سست  ولرزان بود  ولی با رویکار شدن نوح بن  منصور ضعف و ناتوانی آن ، آشکاره  تر  گردید . زیرا در عهد فرمانروائی  او بود که ، دامنۀ آشوب  ها گسترش یافت و او توانائی آنرا نداشت که با دشمنان سر سخت  و دیرینه  خود  دست و پنجه  نرم  کند . چاره ای جز این  نداشت  که انان را از پایتخت  دور سازد . ابو علی سیمجور را بحکومت هرات بر گزید ، وفایق به دیار بلخ رفت  تا کار های آنجا را سر  پرستی کند  و ابوالحسن به ولایت بادغیس رفت .» [8]

حالا که نوح بن  منصور سامانی  دشمنان دیرینه  خود را در ولایات مهم خراسان  حکرانی بخشید  خودش و دولتش را یک  گام  دیگر  به سراشیبی سقوط  نزدیک ساخت . گردیزی این حالات  نا بسامان را چنین گزارش میدهد: «پس از آنکه الپتگین  چشم از جهان فرو بست ، امارت شهر  غزنین ، به امیر سبکتگین ، تعلق گرفت .  کارش در دیار  غزنین ، سرو سامان  پیدا کرد و به تعداد هوادارانش افزوده شد . شهر  ها یکی  پی دیگر جزء قلمرو  غزنویان  گردید  ولی بر عکس وضع دولت سامانیان ، چندان تغیری نداشت . فرصت خوب و مناسبی برای عصیانگران  دست داده بود ، چنان که در  گوشه  و کنار  کشور ، آشوبگران آشوبها  براه انداختند . » قرار گفته  گردیزی ، ابو علی  در هرات ، پای از  گلیم خود دراز نمود ه بر روی ولی نعمت خود  شمشیر کشید . امیر نوح بن  منصور ، جهت سرکوبی  ابو علی ، شورشی  از سبکتگین  کمک خواست . امیر سبکتگین ، با ساز و برگ  جنگی  از شهر غزنین ، بسوی دیار بلخ ، براه افتاد  و در آنجا با قوای  بخارا یکجای گردید .

قوای دو طرف یعنی امیر غزنین ، بخاراو گردن  کشان  در مقابل هم صف آرائی نمودند ، آتش جنگ زبانه  کشید ، میتوان  گفت  که این  نبرد  تعین سر نو شت بود  زیرا گردن  کشان  با یک دنیا شرمساری  شکست خوردند ، ابو علی و هوا خواهان او  هرات را ترک  گفته  بسوی نیشابور ، فرار نمودند.

پس از این  پیروزی بود که شهر  هرات جزء قلمرو غزنویان گردید . امیر سبکتگین ، ابوعلی سیمجور را آرام  نگذاشته  ، شهر نیشابور را نیز از چنگ او بیرون  آورد . امیر نوح سامانی در قبال  این خدمت  شایسته و بزرگ  سبکتگین را  لقب  ناصر الدین والدوله ، و محمود را ، لقب سیف الدوله بخشید.[9]

باقی رویداد  ها را میتوان در بخش های غزنویان تألیف نگارنده  مطالعه  نمود.

اما از تحقیقات فوق بر می آید  این است که امیر نوح به بی کفایتی و عدم لیاقت کارداران دولت خود واقف بود و هر گز نمیخواست  جا هایی را که محمود و  پدرش سبکتگین به  دشواری از شر  رو سیاهان آرام ساخته بودند دو باره بدست کار داران دولت رو به زوال او  در  تباهی افتد از همین جهت بود که هم مناطق مفتوحه را برایشان  تبریک  گفت و هم  القاب بلند بالایی که وجه  سبکتگین و محمود را حتی در نزد خلافت بغداد که مسائل و تغیرات را در اسیای مرکزی خموشانه زیر نظر داشت قابل تحسین بود. چنانیکه  سعید نفیسی و  بعضی از  واقعه نگاران محمود  غزنوی را  وسیله سقوط  دولت آل سامان  میدانند از اساس پایه  ندارد  چرا که در کوچه سار های تاریخ  هر تمدنی   دوره  های شکوه و عظمت و حضیض و شکست روی میدهد که  این دولت  نیز بروال طبیعی این مراحل را گذرانده  چنانیکه  در آخیر دولت  غزنویان  می بینیم  که چگونه شاهان غزنه در مقابل   غوریها و   ترکان سلجوقی به  تحلیل میروند و  جریان قدرت شان  سد  میگردد که  ما بعد از این به علل سقوط  دولت غزنوی نیز می پردازیم .


 

[1] - وضع اجتماعی دوره  غزنویان ،  تگارش دکتر محمد اکبر مددی ، موسسه انتشارات بیهقی ( بمناسبت  مجلس بزرگداشت  حکیم سنائی غزنوی نهصد سال  پس از تولد  وی ) کابل  1356 ، مقدم  ص ، ج.

[2] - تاریخ بیهقی ، از روی نسخه مرحوم فیاض و  ادیب پشاوری ، چاپ  تهران ، جلد دوم ،صص1250-51

[3] - وضع اجتماعی دوره  غزنویان ، داکتر  محمد اکبر مددی ، چاپ انتشارات  موسسه طباعتی بیهقی ، مطبعه دولتی  کابل ،سال 1356 ، صص2-3؛ رک  تاریخ بیهقی ، چاپ (از روی نسخه مرحوم فیاض) ،ص ، 252.

[4] - همان ، ص4؛ رک: ترجمه  تاریخ یمینی ، تألیف  ابوالشرف ناصح  بن ضفر،ص 126

[5] - زین الاخبار عبدالحی بن  ضحاک  گردیزی ، تنقیح و تحشیه  عبدالحی  حبیبی ، چاپ  کابل ، ص46و47

[6] - همان  اثر ، ص 8و9 ؛ رک : زین الاخبار ص،60

[7] گردیزی ، ص 58

[8] - همان  اثر ، ص 10؛ گردیزی ، تصحیح  پروفیسور حبیبی ، چاپ  بنیاد فرهنگ  ایران ، سال 1347،ص 167

[9] تاریخ  گردیزی (حبیبی) ،ص 170

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++

 

 

 

بخش پنجاه و سوم

ادامه  دولت غزنویان  بعد از محمود و  مسعود

 یک امپراتوری به پایان خود نزدیک میشود

 

 

خشک سالی قحطی،امراض و بلیات اجتماعی وموجودیت پادشاهان بی کفایت واراکین آغشته بفساد دولتی و در اخیر سوختاندن  غزنین بدست سلطان  علاءالدین غوری که ریشه به کردار هایی سلطان های بی کفایت غزنه دارد، از عواملی دیر پایی است که بعد از  دوره  سلطنت محمودی باعث آن گردید تا تمدن غزنه نابود  گردد .

 

غزنه در سراشیبی سقوط خود نزدیک  میشود ، موجودیت پادشاهان  لذت طلب ، زن بارگی آنها، رقابت  های میان خانوادگی در خانواده سلطنتی غزنویان و خیانت عام اراکین بلند پایه  با اوضاع نا مساعد  جوی باعث شد تا غزنه علی رغم قحط بارندگی که از سال 440 ه در اکثر ربع مسکون باران  نبارید  و سرازیر شدن سیل عظی و ویرانگر  پس از محمود به غزنه باعث آن گردید که بسا عمارات رفیعه آن شهر را خراب گردانید و خلایق بی نهایت در این شهر  هلاک شدند  و بندی که عمرولیث صفاری در ایام سلطنت خود بسته بود ، همچنان با این سیل خراب شد  که اثری از آثار آن ظاهر نشد .

در زمان حکومت رضی ابراهیم در شهر غزنین قحطی افتاد  و غلای سعری  پیدا آمد ؛ چنانکه بیشتر اهل شهر  خانه  ها را در بر آوردند و از غزنین بهر طرفی رفتند ، و شبهای آدینه سلطان رضی بر بام  کوشک رفتی و همه شب نماز  کردی  واحوال شهر را مطالعه  نمودی . شب آدینه بر بالای بام قصر رفت  چنانکه  هر شب آواز قرآن خواندن مقربان  و تکرار کودکان  و سماع صوفیان و آواز مزامیر شنیدی ، نشنید ، و چراغها و روشناییها چنانکه بر حکم عادت  هر شبی دید، ندید. لیک دل نگران شد . فرود آمد و از خدمتگاران حال شهرباز پرسید؟ گفتند: یک هفته است که در شهر از آرد  و نان و خوردنی خام  و پخته  هیچ نمی یابند و قحطی و غلای  سعری(خشک سالی و نا یابی غله باب و گرمی و سوزندگی-فرهنگ عمید) است و در هر محلتی پنج شش خانه  بیش نیست ؛ الا بیشتر از شهر بهر طرفی برفتند و در های خانه بر آوردند . سلطان نیک  تنگدل شد و همه شب بدین سبب نخفت . دیگر روز جمله اعیان و ارکان بخواند و بر ایشان عتاب کرد که: حال شهر چرا باز ننمودید ؟ تا غم آن بخوردمی.[1]  

 

قسمیکه در بخش چهل و سوم   این پژوهش آوردیم دور زندگی سلطان مسعود چه  در زمان حیات  پدر و چه در زمان زمامداری برادرش محمد و سلطنت خودش همه اش با جنگ و لشکر کشی و نا آرامی ها توام بوده است  و در مدت سلطنتش که توام با جنگ ها و خدعه های نظامی نیز بود او هر گز به سیاست روی نیاورد و خواست همه جا را با زور و سلاح بکشاید که اینکار در دراز مدت  سپاهیان او را خسته ساخت که باعث انهزام او از خراسان گردید .

محمود دست ترکان غز و سلجوق را در خراسان باز گذاشت و آنها را به ادامه  زندگی در هر ناحیه ای از خراسان بدست باز  رها گردانید . در حالیکه با ورود شان  این مهمانان نو وارد ترک نژاد  در خراسان  اولین قدمهای خود را برای ایجاد یک دولت  مقتدر ترک تبار بنیاد نهادند. استیلای طغرل در خراسان باعث هزیمت مسعود و در هم شکستن  سپاهش از آنجا شد. او که از سپاه  طغرل هزیمت دیده بود  خودش را به کناره  های بلخ  کشید که از آنجا نیز با یکصد هزار سپاهی  مسلح با انواع افزار های جنگی مروج آنزمان در (429ه.ق) به جوزجان زد و در انجا با بدار کشیدن عامل سلجوقیان  خودش را در قدمهای بعدی در تنگنا  های مهیب  کشید .او زمانیکه خودش را از مرو  به هرات می کشید  از طرف داوود ،سردار سلجوقیان شهر بشهر تعقیب میشد سلطان رسولانی جهت عقد صلح به جانب (طغرل) فرستاد تا بین شان صلح شود . اما مسعود در حالتی  نبود که خواهشات او از طرف  سلجوقیان به رهبری داوود و طغرل  و بیغو پذیرفته شود ،بیغو خود حامل این پیام در نزد سلطان بود. باوجودیکه  بیغو را با اعزاز و تکریم  نزد سلطان آوردند  او  (بیغو) گفت:به سبب اعمالی که سلطان مسعود مرتکب شده ، ترکان از او بیمناک شده و اعتمادی به  بسته شدن پیمان صلح با وی را ندارند؛ و این نقطه آغاز یک چرخش بزرگ برای جا بجایی یک  امپراتوری جدید(سلجوقیان) در  خراسان و پایان پذیری امپراتوری غزنویان میباشد. منبعد  که  مسعود خودش را در مقابل دشمن قوی دست میدید هرگز رغبت بجنگ و مقابله  نکرد  و بر عکس  به  میگساری و عیاشی مصروف شد . بالاخره در یک مصاف صحرایی در حینیکه سپاهیان داوود را تعقیب میکرد کشمکش و ، مجادله  وقتال بین  سپاهیان  مسعود و غلامان خاص وی بر سر آب آشامینی در یک بادیه بی آب و علف، باعث شد تا داوود  او را  در چنین حالتی  مورد حمله مرگبار  قرار دهد، بقسمیکه یاران  و سپاهیان مسعود همه  پا بفرار گذاشتند که  مسعود و وزیرش سپاهیان  رو به فرار را تحرص بجنگ  میکردند اما هیچکس بحرف آنان  گوش نمیداد ، عاقبت ان دو با عدۀ معدودیکه باقی مانده بود  پا بفرار نهادند. داوود  لشکر گاه سلطان را توسط سپاهیانش غارت کردو خود بر تختگاه سلطان جلوس کرد.

سلجوقیان یک  یک  بلاد خراسان را برای خود میکشادند طغرل بیک  بسال (442ه/1063م)نیشابور را تصرف کرد و سپاهیانش  مردم نیشابور را غارت کردند و به زنان تجاوز نمودند.

سلطان بخاطر مقابله با داوود پسرش مودود را در سال 443ه.ش/1064م به بلخ اعزام داشت ولی مودود هزیمت دید و التونتاش والی بلخ خودش را به داوود سپرد.  در این حین سلطان خودش را بهند کشید تا  از هندیان بخاطر دفع  سلجوقیان کمک بخواهد او برادر نابینایش محمد را که توسط خودش از بینایی محروم گردیده بود در این سفر با خود داشت . چون به نهر سیحون(سند) رسیدند  امرای لشکرش در پی آن  شدند تا  مسعود را خلع و  محمد  نابینا را بجای وی  به سلطنت منصوب گردانند او در اثر این کودتا از سلطنت خلع شده و  و خزاینش همه از طرف بلوا گران به تاراج رفت وعاقبت  بخواهش خودش  در قلعۀ کیکی در انزوا قرار گرفت. او در سال 431ه.ق.در همانجا« توسط احمد پسر محمد برادر زاده اش کشته شد» [2] و به این  ترتیب طومار با قدرت ترین امپراتوری در شرق فارس  رو به  تحلیل میرفت. [3]

جریان تلاشهای بی ثمر سلطان مسعود برای باز پس گرفتن  خراسان از ترکان کاملاً بی نتیجه  ماند حتی در فوق دیدیم که چطور یک سلطان مقتدر در اثر رأی و تصمیم غیر منطقی اش شکار توطئه  های از جانب اراکین نزدیکش میگردد که در نتیجه باعث مرگش درقلعه دور افتاده کیکی میشود.

 

قتل سلطان مسعود و به تخت نشستن پسرش مودود

مسعود که از اثر غدر  اراکین و سپاهیانش از سلطنت در عرض راه  هند خلع گردید و در قلعه کیکی محبوس ساخته شد که چندی بعد بقتل  رسید .« سپاهیان  و اراکین  غزنوی که به مال و خزائن  مسعود دست یافته بودند محمد را که برادر کوچکتر مسعود و از نعمت بینایی نیز محروم بود به  سلطنت  غزنه بر گزیدند  ولی او کفایتی از خود بخرچ نداد و از این سبب لشکریانش دست  تعدی  بمال و جان مردم دراز کردند . در همان او قات مودود بخونخواهی پدر برخاست  و نزدیک عربه  محمد را شکست فاحشی داد او  و پسرش احمد و جمع دیگر را بکشت و امر او قوت  گرفت و قدرتش در هند مسلم گردید و سراسر  بنارس را  فتح نمود. ولی از جانب دیگر سلجوقیان در خراسان بشدت عمل خود می افزودند و اکثر جا های را که  تحت حکمرانی  غزنویان بود ند در اطاعت خویش در آوردند. » [4] که جریان نفوذ ترکان سلجوقی را در ذیل می آوریم:

 

آنگاهی که سلطان مسعود بقتل رسید «محمد به  پسربرادر خود مودود که در خراسان  مصروف پیکار با سلجوقیان بود نوشت که پدرت را  پسران ینال تگین (یکی از اراکین  دولت غزنوی) به قصاص قتل پدر شان کشته است .مودود نیز نامه  نوشت  واو را تهدید به انتقام نمود.

چندی بعد لشکریان علیه محمد بن  سلطان محمود شورش کردند و دست تطاول بر رعایا کشودند و آنها را تاراج  کردند  و شهر ها ویران شد  و مردم  مجبور به فرار و مهاجرت شدند.»[5]

مودود با شنیدن قتل پدرش سپاه بر گرفت و از خراسان آهنگ  غزنه  نمود . در ماه شعبان سال 432/1064م با عم خود مصاف داد ، محمد شکست خورد و مودود  او  و دو پسرش  احمد و عبدالرحمان، و نیز انوشتگین بلخی و علی خویشاوند را بگرفت ، جز عبدالرحمان که  با پدرش مهربانی کرده بود ، همه را بکشت . و بر علاوه  همۀ کسانی را که در دستگیری و خلع  پدرش دست داشته بودند بقتل آورد.

مودود جانشین  شایسته برای  مسعود:

 

مودود سیره جد خود سلطان محمود را پیش گرفت . چون خبر  پادشاهی او بخراسان رسید  مردم خراسان علیه سلجوقیان بشوریدند و  هر یک از آنان را که بدو دست یافتند از شهر بیرون کردند. در این زمان پسر دیگر مسعود [که مجدود نامداشت] و بسال 426 امارت  هند باو تفویض شده بود  خبر  مرگ  پدر  بشنید و برای خود  از هندیان  بیعت  گرفت و در برابر برادر خود خلاف آشکار کرد . مودود برای مقابله با او لشکر بیاراست و روانۀ لهاور کرد . در این ایام  عید قربان رسید .  و سه روز بعد از عید قربان  مجدود را در لهاور مرده یافتند  و کس ندانست سبب مرگ او چه بوده  است . پس از مرگ مجدود ارکان پادشاهی مودود  استوار تر  گردید . سلجوقیان در خراسان از او بترسیدند  و خان ترک از ماواء النهر پیام فرستاد و  اظهار فرمانبرداری نمود.

یکی از عواملی که  پای  خاندان  غزنوی را در صفحات ماوائ النهر سست ساخت  خیانت التونتاش و پسرانش هر یک هارون، رشید و اسماعیل باعث شد تا دست  مسعود از آن بلاد کوتاه گردد چنانچه هارون در سال 425 هجری علیه مسعود عصیان کرد و در این زمان فتنه  های بیدار  و سعایت مردمان اخبار باطل  را بدارالسلطنه غزنین  می رسانید که موضوع آنرا در ذیل شرح میدهیم که  چطور شاه ملک علیه توطئه  های عبدالملک و طغرل استادگی کرده  و شکست و انهزام آنها را فراهم ساخت. 

 

چون  مودود پسر مسعود به سلطنت رسید . در این زمان که "شاه ملک"  والی خوارزم بود  وفا داری خود را به  سلطان مودود عرضه داشت از این تصمیم  "شاه ملک" طغرل  سلجوقی بخشم آمد و بر شاه ملک تاخت آورد که در نتیجه  طغرل منهزم شد . اما  طغرل آرام ننشست و چندی بعد  طغرل بیک به خوارم لشکر آورد  وانجا را محاصره نموده  و در انجا مستولی شد. شاه ملک به بیابانهای خوارزم گریخت و از آنجا به دهستان و طبس رفت و سپس به مکران و تیز و مکران  روی آورد .

زمانیکه  این خبر به ارتاش برادر ابراهیم ینال که پسر عم طغرل بیک بود رسید با چهار هزارسوار بر شاه ملک تاخت  واو را اسیر  واموالش را غارت  کرد و سپس همه را تسلیم داوود نمود و از جانب دیگر ارتاش یکی دیگر از سرداران  ترک به باد غیس رسید و هرات را در محاصره  گرفت . ولی مردم هرات که تحت فرمان  مودود بودند در مقابل تهاجم ارتاش با قاطیت پایداری نمودند .[6]

 

حرکت سپاه غزنه به خراسان:

سلجوقیان با اشغال  خراسان بتمام املاک و اعمال آن  مستولی شدند ، طغرل جرجان و خوارزم  و طبرستان  را تصرف آورد و ابراهیم ینال بر همدان  وری و جبال دست یافت  و خراسان بتصرف داوود بن  مکیال در آمده بود.

سلطان  ابو الفتح مودود بن  مسعود ، بسال 449هجری شمسی/1070میلادی سپاه بخراسان فرستاد .اما داوود پسر خود الپ ارسلان را با لشکری بمقابله او فرستاد . جنگ در گرفت  وآلپ ارسلان  پیروز شد . سپاه مودود شکست خورده  و به غزنه باز  گردید . گروحی از غزان به نواحی بست رفته بودند و در آنجا آشوب و فساد میکردند . ابوالفتح مودود لشکر بر سر ایشان فرستاد و چون جنگ آغاز گردید  لشکر مودود پیروز گردید و بسیاری از غزان طعمه  تیغ سپاهیان  مودود گردید. [7]

 

 

حرکت  های در هند:

در سال 449ه.ش./1070م سه تن از ملوک هند اتحادیه ای بر ضد  دولت غزنویان در هند تشکیل دادند و آهنگ لهاور (لاهور) کردند و آنجا را در محاصره  گرفتند. سردار سپاه مسلمانان سپاه خود را گرد آوردند و برای دفاع  در حالی فرستادند که سپاه کمکی سلطان مودود نیز با آنها ملحق شدند . یکی از  هندوان که "دوال هرباته" نام داشت دست از محاصره برداشته به دیار خود رهسپار شد اما سپاهیان اسلام او را دنبال کرده و هندوان به قلعه استوار خود پناه بردند که تمامی لشکر شان پنجهزار سوار و هفتصد  پیاده بود . مسلمانان  آنها را در محاصره گرفت  و آنها امان خواستند . در نتیجه آن دژ و تمام دژ های مربوط به آنان به  مسلمانان تسلیم داده شد و مسلمانان تمامی اموال شان را  به  غنیمت  گرفتند و اسیران  آنها را کلاً آزاد کردند . مسلمانان چون از کار این یک فراغت حاصل نمودند  به تعقیب دومین سردار  هندو که "تابت بالری"  نامیده  میشد و منهزمشان ساختند . در این  نبرد بالری تابت و پنجزار نفر از سپاهیانش کشته شدند  وباقی به اسارت افتادند . مسلمانان اموال ایشان را به  غنیمت بردند. از آن پس  دگر پادشاهان هند سر بطاعت نهادند و امان خواستند و خراج فرستادندبدان شرط که  هر یک از آنها بر سر کار خود باقی بمانند و مسلمانان این شروط را پذیرفتند. [8]

 

وفات  مودود و پاد شاهی عم او  عبدالرشید:

«ابوالفتح مودود بن  مسعود بن محمود  پس از ده سال  پادشاهی در ماه رجب سال 421 ه. ق./1053م بمرد.مودود پیش از مرگش بیاران خود که در اطراف بودند نامه  نوشته بود و آنان را بیاری خود فرا خوانده بود. از کسانیکه این دعوت را پذیرفته بود ابوکلیجار  صاحب اصفهان بود که سپاهیان خود را گرد آورد  و از راه بیابان  به یاری مسعود شتافت، ولی در راه بیمار شد  وباز گردید . دیگر از کسانیکه بیاری او آمدند خقان پادشاه  ترک بود که به ترمد راند و گروه دیگر از ماواء النهر به خوارزم آمدند .

مودود نیز از غزنه بحرکت آمد ولی در راه به قولنج  مبتلا گردید و به غزنه باز گشت  و وزیر خود ابوالفتح عبدالرزاق المیمندی  را با سپاهی به سیستان فرستاد ، تا آنجا را از غز بستاند ، سپس دردش شدت  گرفت و بمرد .پس از مرگ  ابوالفتح مودود پسرش بمدت پنج روز زمام مملکت بدست گرفت ، ولی مردم از او اعراض کردند و به عمش علی بن مسعود گرایش یافتند .

مسعود در آغاز پادشاهی اش عم خود عبدالرشید برادر سلطان محمود را دستگیر  کرده ، در قلعه ای  در را ه بست حبس کرده بود . چون خبر مرگ  مودود به  وزیرش  ابوالفتح که در نزدیکی این قلعه بود رسید ، برفت و عبدالرشید را به  لشکر گاه  آورد و همه به او بیعت  کردند و او را بغزنه باز گرداندند . علی بن  مسعود بگریخت و ملک بر عبدالرشید قرار گرفت . او را سیف الدوله و به قولی جمال الدوله  لقب دادند .

در این احوال ارکان سلجوقیان  از این فرصت  طلایی استفاده  کردند و بیشتر از هر وقتی به ارکان  پایه  های دولت شان را ریختند .» [9]

 

 

کشته شدن عبدالرشید

یکی از اصحاب سلطان مودود طغرل نام داشت . سلطان مودود او را حاجب درگاه خود ساخته بود . در این ایام سلجوقیان سیستان را تصرف کرده بودند و این  ناحیه  حصۀ "بیغو"برادر طغرل شده بود  و او از سوی خود ابوالفضل را به امارت  آن دیار نهاده بود .

طغرل که اینک حاجب عبدالرشید شده بود ، او را اشارت  کرد که سیستان را از سلجوقیان  بستاند و در این کار پای فشرد . عبدالرشید طغرل را با هزار سوار به سیستان فرستاد . او دژ طاق را (که دروازه  لشکرگاه کنونی در ولایت هلمند  است)در مدت چهل روز به اسارت  گرفت ، ابوالفضل از سیستان به بیغو نامه  نوشت و از او یاری طلبید . طغرل که  از محاصره دژ  طاق ملول شده بود به سوی سیستان در حرکت آمد ، در راه آواز طبل و  بوق شنید ، گفت بیغو است  که با لشکر خود می آید .طغرل و یارانش دل بهلاک  نهادند و به سپاه بیغو زدند و  ایشان را تار و مار ساختند . بیغو به  هرات رفت  و طغرل حاجب  عبدالرشید  دو فرسنگ از پی آنان برفت . سپس به سیستان باز  گردید و آنجا را در تصرف آورد و این خبر به  عبدالرشید نوشت و برای تسخیر  دوباره خراسان از او لشکر خواست . عبدالرشید لشکری به یاری اش فرستاد .

چندی بعد طغرل را هوای پادشاهی در سر افتاد  و لشکر خود را گرفت  و به شتاب بسوی  غزنه راند. چون به  پنج فرسنگی آن رسید ، به عبدالرشید  نامه  نوشت و از او خواست که برایش  لشکر فرستد و به راتبۀ سپاهیان او نیز بیفزاید . عبدالرشید با یاران خود بمشورت  نشست ، گفتند که او را قصد  حیلت است ، و او را از طغرل بترسانیدند . عبدالرشید بقلعه  غزنه رفت  و در آنجا موضع  گرفت . طغرل فردای آنروز بغزنه در آمد و به دارالاماره رفت و نزد اهل قلعه رسولان فرستاد و خواستار  تسلیم عبدالرشید شد . آنان نیز عبدالرشید را تسلیم او  کردند . طغرل او را بکشت  و به سلطنت غزنوی مستولی گردید و با دختر مسعود ازدواج  کرد .

در یکی از اعمال هند امیری بود موسوم به خر خیز  با لشکر گران .چون طغرل عبدالرشید را بقتل آورد و پایه  های دولتش استقرار یافت ، به  خر خیز نامه  نوشت و از او  خواست که بیاری اش آید  تا سراسر خراسان را از سلجوقیان بستاند . او ازین  نامه بر آشفت و پاسخی نا هموار داد و به دختر مسعود بن محمود که زوجه طغرل بود نامه  نوشت و آنان را بگرفتن خون  عبدالرشید تحریض نمود. اینان اجابت  کردند و روزی که در مجلس او  حاضر شده بودند به قتلش آوردند.

خرخیز حاجب بعد از پنج روز بیامد و سران سپاه و اعیان بلد را گرد آورد و با فرخزاد پسر سلطان مسعود  به پادشاهی بیعت کردند.

 

  پادشاهی فرخزاد:(سال 444/1076م )

بعد از بیعت اعیان و ارکان دولت غزنوی فرخزاد به اریکه پادشاهی غزنوی تکیه  کرد:«

خر خیز حاجب پس از پنج روز بیامد و سران سپاه و اعیان بلد را گرد آورد و با فرخزاد  پسر مسعود به پادشاهی بیعت کردند و او خود به تدبیر امور مملکت  پرداخت و همه  کسانی را که به قتل عبدالرشید دست داشتند بگرفت و بکشت. » [10]

 ولی در اینجا  ابن خلدون  گریز ماهرانه زده دنباله مطلب را بریده و از دیگر پادشاهان غزنوی  چون ظهیر الدوله  ابراهیم و مسعود بن ابراهیم و شیرزاد بن  مسعود  وارسلان شاه بن  بهرامشاه بن  مسعود و بهرامشاه بن  مسعود و خسرو شاه بن بهرام  سخنی نگفته است .

سائر  سلاطین غزنه:

ادامه پادشاهی فرخزاد

قسمیکه در فوق گفتیم : «امیر خرخیزپنج روز  پس  به  غزنه رسید و از  کشته شدن عبدالرشید  اندوه  آشکار کرد و طغرل  که زمانی حاجب بزرگ را بر سر تاج و تخت  غزنه  سر خود بباد داده بود و همراهان او را بر این رفتار  سرزنش کرد و سپه سالاران  وسرداران شهر را گرد آورد و بدیشان گفت: فرجام نا ساز گاری با آیین داری  و پیمان سپاری را دانستید ، واکنون من  پیرو شمایم  و نا گزیر باید گرداننده ای بر گزینید . پس هر که را نزد خود دارید یاد کنید ، انها از فرخزاد بن  مسعود بن محمود یاد آوردند که در یکی از دژ ها زندانی بود . پس او را بیاوردند و در دارالعماره نشاندند و امیر خر خیز  با بودن او کار ها را می گرداند . او هر که را در کشتن  عبدالرشید  دست داشت بگرفت و بکشت . چون داوود برادر سلطان طغرل بیک ، خداوندگار خراسان ، از کشته شدن عبدالرشید  آگاه شد سپاه بیامود و راه غزنه بپیمود. امیر خر  خیز سوی او برون شد و او را جلو  گرفت و به پیکارش برخاست و امیر داوود شکست و امیر خر خیز هرچه را یافت  غنمیت ساخت.

چون فرمانروایی فرخزاد ماندگاری یافت  و گامش نیرو گرفت  سپاه سترگ سوی خراسان گسیل داشت و امیر "کُلسارُغ" که از سالاران بزرگ بود با او رویاروی گشت. گُلسارُغ با ایشان جنگید  و شکیب ورزید و در فرجام فرخزاد بر او  پیروزی یافت  و یاران  گلسارغ از کنار او  گریختند و او خود اسیر شد و همراه او بسیاری از سپاه  خراسان  و سرکردگان  وبزرگان شان گرفتار شدند . آلپ ارسلان سپاه  کلان بیامود  و پدرش داوود را سوی سپاهی گسیل داشت که گلسارغ را اسیر کرده بود . این سپاه با آنها جنگید و درهمشان شکست و شماری از بزرگان  آنرا اسیر کرد . پس فرخزاد بندیان را آزاد  کرد و به گلسارغ  ارمغان داد  و از زندانش رهانید . » [11]

 

مرگ فرخزاد سلطان غزنه: ( 451ه.ق/1060)

در صفر/مارچ این سال سلطان فرخزاد بن  مسعود بن  محمود بن سبکتگین سلطان غزنه ، بمرد و جریان از این قرار بوذ که :«در سال 450 ه. ق. بندگانش بر وی شوریدند و بکشتنش همدستان شدند و براو ، که در گرمابه بود، یورش بردندفرخزاد شمشیرهمراه خود برداشت  و به  پیکار با آنها بر خاست و ایشان را از خویش براند  تا یارانش بدو رسیدند و جانش رهاندند و بندگان شورشی را بکشتند .

فرخزاد پس از این رویداد ، مرگ را بسیار یاد میکرد  و جهان را ناچیز می شمرد و این سال را چنین سر کردو مرد ، و پس از او برادرش ، ابراهیم بن  مسعود بن محمود ، بر سر کار آمد  و برای جهاد با  هند آماده شد. ( داستان پیر لایخور و بیداری  روحی  سنایی غزنوی که در بخش ادبیات شعری زبان فارسی در بخش غزنویان  در همین اثر شرح داده شد  در زمان همین سلطان بوقوع پیوسته بود.) و دژ  های را کشود که  کشودن آن برای پدر و نیاکانش گران بود . او رجب و شعبان  و رمضان را روزه  میگرفت.» [12]

ابراهیم  لشکر به هندوستان کشید و فتوحاتی نمود و بطور کلّی حکمرانی بود  عادل و کریم  و متدین ، هر سال مصحفی می نوشت، وفاتش در سال  471ه/1080م واقع  گشت .[13]

 

 

 

آخرین پادشاهانی که در غزنه به سلطنت رسیدند:

سلطان ابراهیم:

بعد از فرخ زاد برادرش ابراهیم به تخت غزنه  تکیه کرد . او را به القاب  سلطان ظهیر الدوله  و نصیر المتة میخواندند  . او بقول  قاضی منهاج سراج جوزجانی:«  مردی عالم ، عادل و فاضل و خدای ترس  و مهربان و عالم دوست ، دین پرور و دیندار بود، چون سلطان فرخزاد بر تخت  نشسته بود  ابراهیم را از قلعۀ برغند بر قلعۀ نای .[14] آورده بودند ، چون امیر فرخزاد فوت شد ، همه باطن  ها  بر سلطنت ابراهیم  قرار گرفت .

او را  سرهنگ  حسن  به اتفاق اهل مملکت  از قلعۀ نای بیرون آوردند . بر روز  دو شنبه  بر طالع همایون  در صفۀ یمینی  بر تخت نسشت .و. . .  چون  خبر او به داوود سلجوقی رسید در خراسان ، معارف فرستاد  و با او صلح  کرد ، و بعد از داوود آلپ  ارسلان  نیز بر آن عهد ثابت  بود  و ممالک اجداد خود  در  ضبط آورد  و خللی که در مملکت افتاده بود در  عهد او  بقرار باز آمد ، و کار مملکت  محمودی  از سر تازه شد ، خرابی  ها ی ولایت  عمارت  پذیرفت ، و چند  باره  وقصبه  بنا کرد ، چون خیر آباد ، حرز آباد  و ایمن آباد  و دیگر اطراف. ... در عهد او داوود سلجوقی که برق  جهنده را مانست ، در تاخت و تاز و جدال  و قتال  و مملکت  گیری  در عهد ابراهیم  در گذشت . او دارای چهل دختر و سی وشش پسر بود ... او چهل و دو سال  سلطنت نمود و در سال 471 هجری وفات یافت .» [15]

 

پادشاهی علاءالدین مسعودالکریم:

پاد شاه نیکو اخلاق  و مبارک عهد  و گزیده اوصاف  و با داد و عدل  و انصاف و مقارن با عهد خلافت  المستظهر بالله بن المقتدر  بود  و رسوم ظلم را که  پیش از و وضع  شده بود  جمله  بر انداخت . او رسوم  پادشاهی را  بر قراریکه  در عهد  سلطان ابراهیم  بوده بگذاشت.

امیر  عضدالدوله  را امارت هندوستان مسلم داشت ، و در ایام دولت او  حاجب بزرگ فوت شد ، و حاجب طغاتگین  از آب گنگ  عبور  کرد بجهت غزوه  هندوستان  و بجایی رسید که بجز سلطان  محمود  هیچ لشکری آنجا نرسیده بود ، او همهۀ مملکت را در  نظام در آورد . او که در غزنین ولادت یافته بود و در سال 508 پدرود  حیات  گفت.» [16]

 

پادشاهی ملک ارسلان :

او پسر علاء الدین مسعود الکریم بود . او برادران خود را محبوس ساخت و بهرامشاه  یکی از برادرانش   از ترس او به  نزدیک سلطان سنجر رفت . در زمان او حوادث ناگوار که باعث پریشانی مردم غزنه شد زیاد روی داد و باعث آن گردید  تا مردم از او روی برتابند. در این حال و هوا که مردم از تنگی روزگار و سوائقی که رخ داده بود سخت در اضطراب و قلق بسر میبردند بهرامشاه به کمک سلطان سلجوقی سنجر به غزنین باز گشت . ملک ارسلان با او مصاف کرد و شکسته شد ،  به طرف هندوستان رفت  و منکوب گشت و در سال 551 ه فوت کرد.

 

پادشاهی  بهرامشاه:

بهرام شاه را خوب روی و بادل و مردانه  توصیف کرده اند .بهرام شاه به کمک لشکر سلطان سنجر که از خراسان بیاری  او همرکاب شده بودند  به غزنین لشکر کشید و برادرش  ارسلان شاه را منهزم ساخت  که او به  هند زد و بعدش هم در همانجا در گذشت .

قسمیکه تاریخ  غزنویان مشعر است  هر شاهی که به سریر سلطنت می نشیند یکبار بنام جهاد سر بهندوستان می زند .او نیز که به  پنجاب شتافت باهلیم را گرفت و در بند  کرد ولی او را باز گذاشت و تمام مملکت هندوستان را باو واسپرد اما  او بار دیگر عاصی شد ، و قلعه ناگور  در ولایت سوالک یا موالک را  بحد بیر بنا کرد ، و او را فرزندان و اتباع بسیار بودند . قسمیکه منهاج سراج در  طبقه یازده ذکر کرده است او ظاهراً با اسپ  و سلاح در روز جنگ در زمین (برینی) فرو رفته است که منظور او زمینهای باتلاقی و مرداب میباشد.. بهرامشاه بغزنین باز پس  گشت  وبا ملوک  غور وی را قتال و مصاف افتاد ،پسرش دولت شاه  کشته شد و در یک سفر سه مرتبه از دست  علاء الدین غوری  منهزم گشت و غزنین بدست  غوریان افتاد  و جمله را بسوختند و خراب کردند  و بهرام شاه بهندوستان رفت ، چون لشکر غوریان  باز گشت  ، به غزنین  باز آمد  و فوت شد  و او چهل ویکسال  سلطنت کرد. [17]

 

خسرو شاه:

در 595 ه به  تخت نشست . در این زمان  ملوک و سلاطین غور مملکت آل محمود را  در تزلزل انداخته بود ند،  و غزنین را و بست  و زمین داور و تگین آباد را  از دست ایشان برون کرده و خراب گردانیده  و وهن بدان دولت راه یافته  بود.و رونق ملک با نشستن خسرو شاه به اریکه سلطنت غزنویان  ضعیف بود و او که شخص ضعیف الاراده بود  نتوانست  مملکت را در ضبط خود بیاورد  و از جانب دیگر جماعت غز ها بر خراسان استیلا اورده بودند ، و عهد سلطان سعید سنجر گذشته بود، فوجی بطرف غزنین آمد ، و خسرو شاه با ایشان مقاومت نتوانست  کرد،  او به  هندوستان منهزم شد  و غزنه از دست او بیرون شد ، و بدست غزان افتاد  و مدت یازده سال  غزان  در غزنین  حاکم بودن تا سلطان غیاث الدین محمد  سام  لشکر از غور بطرف غزنین آورد ، ولشکر غز را بشکست  و غزنین بگرفت  و سلطان سعید  معزالدین سام را  بتخت  غزنین بنشاند ، و خسرو شاه  به لاهور هندوستان آمد ه بود ،  ملک او هفت سال بود و در سال 603ه  در همانجا در گذشت .[18]

تمام شد تاریخ  سلاطین غزنه یوم سه شنبه 6ثور 1390/26اپریل2011 ساعت 5 بعد از چاشت ولایت بلخ شهر مزار شریف- افغانستان

 

 

 


 

[1] ،657،868، تاریخ بیهقی ،ج/دوم ، ص

[2] - تاریخ العبر ، ابن خلدون ، ج/ سوم ،ص 637

[3] - تاریخ العبر ، ص 634-37 ؛ تاریخ کامل ، ابن  اثیر، تاریخ طبقات  ناصری ، دوم 233-234

[4] - تاریخ  کامل ایران ، تألیف داکتر عبدالله رازی، انتشارات شرکت سهامی اقبال ، ایران ، تهران ، چاپ  چهارم ، ص692-93 ، ابان ماه  1347ه.ش.

[5] - تاریخ العبر ، همان ، ج/سوم، ص،637

[6] - تاریخ العبر ،ج/سوم ، ص 640

[7] - تاریخ العبر ، چ/ سوم ، ص638-641 ؛تاریخ  الکامل، عّز الدین ابن اثیر،جلد سیزدهم ، صص 5761

[8] - تاریخ  العبر ، ابن خلدون ، ج/ سوم ، ص  641 ؛ تاریخ الکامل عزّ الدی ابن  اثیر ، ج/ سیزده ، ص 5762

[9] - تاریخ العبر ، صص642-43

[10] - همان  مأخذ ،صص،442-43

[11] - الکامل ، عزّ الدین ابن اثیر ، برگردان بفارسی :داکتر حسین روحانی ، چاپ سوم 1383، انتشارات اساطیر، صص، 5827-28

[12] - الکامل ، همان ، ص5893

[13] تاریخ کامل ایران، تالیف داکتر عبدالله رازی ، ص،693

[14] - قلعه  نای ، قلعتی بود  محبس غزنویان  که در آن مسعود  شاعر بلند آوازه غزنی  مسعود سعد سلمان را  نیز در حبس داشت که ناحیتیست  در اجرستان شمال  غرب  بنام نی قلعه موجود است .

[15] - طبقات ناصری ، منهاج سراج  جوزجانی ، طبقه یازدهم ، صص238- 240،(با تخلیص)، ج/اول ، چاپ مطبعه  معارف کابل، 1341 کابل به اهتمام ، تحشیه ، تعلیق ومقابله و اصلاح متن توسط علامه   شادروان  عبدالحی حبیبی. 

[16] - همان ، ص 240؛  تاریخ کامل ایران ، دکتر  عبدالله رازی ، ص 693.

[17] - همان ، 242-43

[18] - همان ، ص443 ؛

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++

 

 

 

کتُب تاریخی

بخش پنجاه و دوم

 

فهمیدن سرگذشت گذشتگان و دانستن رمز و راز آنها  امری نیست که به آن توجه نشود این مسافرت ما را با کاروان بزرگ رنج و افتخار بسوی مقصد والا میبرد

 

 

بیان حقیقی  فرهنگ هر جامعه ای  صرف در زمان تاریخی آن میگنجد

 

زین الاخبار :

کتاب زین الاخباراز ابو سعید عبدالحّی ابن ضحاک  گردیزی بوده و از حیث روش فارسی نویسی بسیار بلند و بسیار ساده  وروان ، و چه از حیث نکات  تاریخی ای که در هیچ   کتاب دیگر نیست ، برای  مردم  ما بیش از هر تاریخنامۀ دیگری  اهمیت دارد . سعید نفیسی  در مقدمه یکی از  چاپهای این کتاب مینگارد :«نام این کتاب و مؤلف آن  تنها در پشت یکی از دو نسخه خطی آن بدست  کسی که ظاهراً آنرا در هند خریده  است ، بخط شکستۀ بسیار خوش بدین  گونه نوشته شده :«هو» الله اکبر جل و جلاله . تاریخ  زین الاخبار ، من تصنیف ، ابو سعید  عبدالحّی بن  ضحاک بن محمود گردیزی ، واقعۀ چهاردهم شهر  ربیع الثانی ، روز پنجشنبه سنه 27 محمد شاهی ابتیاع نموده ، امانت از سبحانهُ تعالی است .»

 

همچنان نظام الدین بن محمد  مقیم  هروی که در سال1003 ه قمری در گذشته است در کتاب طبقات امبری  که در سال 1001 در کلکته به چاپ رسیده است در مورد کتاب و مؤلف آن  ذکری رفته است . عبدالله بن خرداز به  (205 یا 211 تا 300ه) در کتاب مسالک  و ممالک  آورده است :«گردیزی جای دیگر که از  جشنها و عید  های هندوان سخن  میراند می گوید : که آن مطالب را از ابو ریحان البیرونی شنیده است.

 

مرحوم قزوینی در مورد   «زین الاخبار »  آورده است : «کتاب زین الاخبار در تاریخ آثار و اعیاد و عادات و رسوم  وانساب و معارف ملل ماضیه ، تا اندازه ای شبه به  آثار الباقیه  ابوریحان بیرونی ، تالیف عبدالحّی بن ضحاک بن محمود گردیزی قصبه ای  در شرق غزنین که از معاصران  ابو ریحان البیرونی بوده  و کتاب حاضر را در زمان سلطنت  عبدالرشید بن  مسعود بن محمود بن سبکتگین در( 441-444 ) هجری ظاهراً در غزنه  تالف نموده است  که از این  کتاب دو نسجه موجود است که هر دو  در انگلستان یکی در دانشگاه اکسفورد و دومی در کمبریج لندن  نگهداری می شود و کتابی که  از روی آن  عکس برداری شده است  مربوط به  نسخه دومی میباشد .

نسخه ای که  هم اکنون چاپ و انتشار یافته است  از روی نسخه کمبرج  میباشد  که در 903 یا 930 ه استنساخ  گردیده . اصل این کتاب در شماره 213 کتابخانه کمبرج نگهداری میشود که مشتمل بر 213 ورق و 418 صفحه میباشد به قطع وزیری  بخط نستعلیق خوش در ماه رجب سال 1350 –مطابق آبان ماه  1310 ش به اهتمام این  ضعیف محمد بن  عبدالوهاب قزوینی عکس برداری شد.»

بعضی از فصول این کتاب  توسط بارتولد شرق شناس روسی به طبع رسیده و به دایرة المعارف اسلامی جلد 2 صفحه 138در عنوان گردیزی درج است .

 

 

 

 

مقدمه مرحوم عبدالحّی حبیبی در مورد  زین الاخبار   یا تاریخ  گردیزی

 

در سلسله متون تاریخی و ادبی که  تحشیه  تعلیق و طبع  کرده ام متن تمام و کامل زین الاخبار عبدالحی گردیزی را نیز بمقایسه دو نسخه  مکشوف دنیا و تحشیه و تعالق لازمه  نشر مینمایم.

این کتاب که دارای  مباحث و نکات بسیار  کار آمد و مغتنم تاریخی و انشائ روان  ولطیف دری است  تا کنون جز یک دو فصل آن  بطوریکه  متن کامل  نشر نشده بود ، و ارباب ذوق و دانش  همواره خواهان بودند که تمام متن کتاب زین الاخبار را در دسترس داشته باشند . و چون  ترتیب آن از روی دو نسخ  خطی ناقص کار  دشواری بود، بنا بر آن  هیچکسی تا کنون به طبع و نشر آن همت نگماشته بود .

از نسخه  های خطی این  کتاب  اکنون فقط دو نسخه خطی در انگلستان  موجود  است که یکی نسخه خطی کینگز کالج کیمبرج  محررة 930 یا 903ه . در هندوستان باشد ، و دیگر نسخه  کتابخانه بادلیان در اکسفورد است  که بتاریخ  11 ذیحجه 1196ه . در هند  نوشته شده  و این  نسخه دوم ، نقل همان نسخه نخستین میباشد ، ولی در برخی موارد اختلافی باصل دارد  و برای نسخه بدل مفید است .

راقم این سطور عبدالحی حبیبی  چند سال قبل  عکس  های  هر دو نسخه را  در قلم بدست  آورد ، و حیف دانست که  چنین  کتاب سود مند چاپ  نشود ، و بنا بر آن  به ترتیب و  تحشیه و تعلیق  و مقابله آن کمر بست  و نسخه  نخستین را  که اصل تر بود  اساس  کار خود قرار داد .

بدین ترتیب  نسخه حاضر جامع نسختین مکشوف کنونی است  و شاید در آینده  نسخه کامل این  کتاب بدست آید  و دانشمندان  ما بعد به  ترتیب آن  همت گمارند .

 عبدالحی حبیبی  اذعان دارد که این کتاب بدست  عبدالحی بن ضحاک  گردیزی قبل از آنکه  در سنه 444ه. بدست طغرل بندۀ محمود  کشته شود در حدود  442 و یا 443 ه.  نوشته باشد .  

 

تاریخ بیهقی (مسعودی):

بیهقی کی است؟

مؤلف این کتاب نامش محمدو نام  پدرش حسین و کنیه اش که بدان شهرت دارد «ابوالفضل» است و چون در ده حارث آباد شهرستان بیهق(سبزوار کنونی) زاده شده  به بیهقی منسوب و مشهور شده است .

او در  سال 385 هجری قمری مطابق 396ه.ش. برابر به /1017م میباشد.[1] در اویل عمر در شهر نیشابور که از مراکز بزرگ علمی آن روز گار بوده است و نخستین  شهر  های خراسان است که در آن دانشگاهی بنام «نظامیه  نیشابور» تأسیس شده  بود که اکنون در شرق ایران کنونی موقیعت  دارد. او در این دانشگاه داخل شد و پس از کسب علم و کمال  در دیوان رسالت یمین الدوله سلطان محمود غزنوی که ریاست آن به ابو نصر مشکان بود  استخدام شد و بکار دبیری پرداخت . بطوری که از نوشته  های خودش در تاریخ بیهقی مستفاد  میشود او دارای خط خوش بوده و در مبادی احوال نامه  های استادش ابو نصر مشکان را   مسوده (بیاض) میکرده است. و معلوم  میشود که بیهقی از طرز و شیوه استادش ابو نصر مشکان در انشأ نگاری استفاده  کرده و پیروی از  حسن انشأ او  میکرده است چه مشکان خود از سر دبیران بر جسته در دوره  غزنویان  محسوب میشود.پس از آنکه بیهقی متبحّر شد نامه  های درباری به انشأ او بود چنانکه وقتی پس از بو نصر مشکان  بو سهل زوزنی  سمت ریاست دیوان رسالت را  علاوه بر وزارت  عهده دار میشود بیهقی استعفا میدهد اما سلطان  مسعود استعفای بیهقی را نمی پذیرد  و ضرورت حضور در دیوان رسالت به رئیس جدید یعنی بوسهل زوزنی ابراز و تأکید میکندو حمایت خود را از بیهقی صریحاً و مؤکّدا اظهار میدارد .ً[2] حمایت  سلطان  مسعود از بیهقی مبین  آن است  که هیچکس در آن روزگار  در کمال نویسندگی و دبیری و فضل و ادب همپایه  بیهقی نبوده است .

 کتاب تاریخ بیهقی  که در نوع  خود بی نظیر است  بهترین شاهد و گواه مقام علمی و ادبی و بصیرت  بیهقی است  که بدلایل دیگر نیازی نیست.

 بنا به تأئید ابوالحسن علی بن زید بیهقی معروف به «ابن فندق»صاحب کتاب تاریخ بیهق که او در نیمه دوم قرن ششم هجری  تالیف شده  در باره بیهقی چنین  می نویسد:

 

« او دبیر سلطان محمود بودبه نیابت ابو نصر مشکان و دبیر سلطان محمد بن  محمود بود و دبیر سلطان مسعود، آنگاه دبیر سلطان مودود، آنگاه دبیر سلطان فرخزاد . چون مدت مملکت سلطان فرخزاد منقطع شد  انزوا اختیار کرد  و به  تصانیف مشغول گشت ؛ تصانیف او  کتاب « زینة الکتاب» است و در آن فن  مثل آن  کتاب نیست ، و تاریخ  ناصری از اول سبکتگین  تا اول ایام سلطان ابراهیم روز به روز را تاریخ ایشان بیان کرده است  و این همان سی مجلد منصف زیادت باشد ، از آن مجلدی چند در کتابخانه سرخس دیدم و مجلدی چند در کتابخانه  مهد عراق ، و مجلدی چند  در دست هر کسی ، و تمام ندیدم و با فصاحت و بلغت...» [3]

 

تالیفات بیهقی:   

«تاریخ محمودی »، «مقامات محمودی» ، «تاریخ یمینی» ، اینها مربوط میشود به قسمت اول تاریخ وی و قسمت دوم تاریخ بیهقی ، تاریخ دوران سلطان مسعود است و منشأت وی میباشد .

 

برسی و تحلیل بیهقی از اوضاع و احوال این دوره

 دورۀ سلطنت  محمود غزنوی بر سرنوشت  جهان در آن منطقه تأثیر گذار بود این تأثیرات ژرف را میتوان در لابلای تاریخ بیهقی مشاهده نمودکه علت و علل آن  را  میتوان چنین خلاصه  کرد:

1.      بیهقی  یک تاریخ  نویس  از نوع  مؤرخانی که مؤظف به تاریخ نگاری  میشدند نبود. او دانشمند متفکر  مصلح و  خیر اندیش است غرض او  از نگارش این کتاب اگاهی مردم از  نیکی و بدی و هوشدار به مرمان عصرش که  چگونه باید زیست که بعداً این هوشدار و نیت  خیر  در آثار بعدی  نویسندگان و  شعرا انعکاس یافته از قبیل ، نصیحت الملوک ، کلیله ودمنه  بوستان و گلستان  مصلح الدین  سعدی و غیره  .باید گفت که اینها وقایع  نگاران ساده  نبوده بلکه  تاریخ را آیینه عبرت برای  مردم  میدانسته اند.

2.      همانگونه که بیهقی خود به صراحت لهجه  گفته است  کوشیده تا وقایع را آنچنان که خود دیده و یا از فردی «ثقه»شنیده است ضبط کند و به درست بودن  نوشته خود بسیار اهمیت میدهد . بنا بر این او به اصالت موضوع اهمیت  قایل است و توجه دارد . او ترجیح میدهد  تا بر خلاف سایر تاریخ نویسان در درستی و اصالت نوشته  های خود اطمینان داشته باشد .از این سبب او در  هر قسمت از کارنامه  های تاریخی اش که به ثبت  میرساند  نتیجه گیری وقایع برای او مهم بوده است .

3.      همچنان بیهقی از مشاهده نابکاریها و دسایسی که اغلباً در دستگاههای حاکمه  وجود  میداشته باشد و همچنان از کینه ورزی  های صاحبان قدرت و اختلافات دوامدار و ممتد،دلسوزانه  متوحش است و جسورانه  آنرا بر ملا میسازد . متأسفانه بیهقی شاهد و ناظر زمان آشفته حالی حاکمانی است که بعد از محمود بن سبکتگین و مسعود پسرش که بجان هم افتاده اند  و مصلحت  های خاک  و وطن  و مردم را فراموش کرده اند و هر کس در اندیشه آن است   تا رقیب را از پای در آورد تا منافع شخصی او تأمین باشد ، معهذا در وقت زندگی  بیهقی هر کس بخود می اندیشد و با خودی در  ستیز است و این حالت آنها را از حالات بیگانگان  و آفات  خطیر آن  غافل  و نتیجه همان  می شود که پیش می آید. چنانچه بیهقی از شکست فاجعه بار دندانقان  به افسوس یاد میکند که نتیجه  منازعات زمان مسعود بود که بیهقی و سایر اندیشمندان آن عصر از وقوع آن قبلاً بیمناک بودند.

4.      قسمت اخیر  تاریخ بیهقی  نمایانگر خوارزم و خوارزمشاهیان است که مطالبی از قول ابوریحان البیرونی از کتاب مسامرۀ خوارزم یاد میکند  و ابواب مستقلی از جانشینان مسعود نمی اورد . چون پس از مسعود نا استواری و تزالزلی در حکومت غزنوی پیدیدار میشود و آنچنان این سستی در ارکان بازمانده  های مسعود  پدیدار میشود که نظیر دوره اخیر سامانی چندین سلطان در مدت اندک به سلطنت  نشستند و بر افتادند که ما این  فراز و فرود  ها را در یک مبحث مستقل به پژوهش می گیریم. قسمیکه  ملاحظه  میگردد آنطوریکه معلوم  میشود حادثه یا واقعۀ مهمی در باره اینان (دوران  مسعود) در تاریخ بیهقی  مذکور و مشهود نیست و مطلبی را که بدنبال خاتمه خوارزم  وعده میدهد  در کتاب مفقود است  و نمایانگر آنست  که نه فقط چندین جلد  از آغاز تاریخ بزرگ  مسعودی  از میان رفته است  بلکه از پایان  آن  نیز  قسمت  های از بین رفته و یا نابود شده  است.[4]

 

سیمای تاریخ بیهقی در ادبیات فارسی:

تاریخ بیهقی از هر دو نقطه  نظر ادبی و تأریخی  دارای اهمیت است  که  هر دو  یکی بر دیگری  رجحان دارد . این کتاب هم از حیث نثر فارسی ، و هم تاریخ  نویسی مزیت  های بر شمرده ای دارد  و کتابی است آموزنده  واخلاقی .

تاریخ بیهقی در میان  کتب نثر فارسی کهن ممتاز شمرده  میشود .این کتاب در زمانی نگارش یافته است که  نثر فارسی از حالات سادگی و بی پیرایگی بیرون شده و داخل  نثر مصنوع  وآگنده از کلمات  عربی ، ترکی ، و تتاری میگردد که قبلاً در مبحث نثر  فنی و نثر  مصنوع  از آن بحث داشتیم . این مقارن با زمانی است که فارسی دری از بی پیرایگی رو به پیچیدگی و یا به عباره  بعضی ها رو به  پختگی میرود مانند شاهنامه ابو منصوری ، حدود العالم ، تاریخ بلعمی و نظایر آنها که در آنها مهارت  نویسندگی بیهقی  دیده  نمیشود زیرا زمان نگارش این کتاب با موضوعات آن با قرن  پیش (سامانیان) متفاوت است . این اثر که در آغاز احیاء زبان فارسی قرار ندارد  ، ضرورت نیست تا برای احیاء و اثبات زبان فارسی مانند رودکی و فردوسی  مقید به استعمال  واژه  های پارسی باشد و کوشش کندکه از لغات بیگانه دوری جوید و از جانب دیگر از نگاه ارتباط وقایع  تاریخی که  در ازمنه  های مختلف بوقوع  پیوسته است  وقایع مهم تاریخی را با اقوال و حکم  مثالهای از ملل دیگر نظیر عرب ، ترک  ، تتار را در تاریخ بیهقی مکرراً بیآورد و از بکار بردن ادعیه  و خطبه  های عربی و اشعار تازی را برای حفظ اصالت  مطلب  در کلام خود می آورد ؛ در نتیجه تاریخ بیهقی همچون سایر متون  فارسی  که به ضرورت مُحتوا هر یک به نوعی ناگزیر  به استعمال لغات و الفاظ  عربی بوده اند ، لذا زبان او آمیخته با الفاظ  و عبارات  غیر فارسی است و در نتیجه این آمیزش دشواریهای نیز در کلام او ایجاد شده است .

نکته دیگر فخامت  و مرتبه بلند سخن او، در نگارش تاریخ  و وقایع نگاری میباشد . چنین توقع برده می شود که  کتاب تاریخ ساده و عام فهم باشد تا خواندن کتاب تاریخ برای  هر کسیکه از سواد متوسطی برخوردار است اسان باشد . اما بر عکس تاریخ بیهقی و بعضی از کتابهای تاریخی دیگر که پس از او که به بیهقی نظر داشته اند این چنین  نیست .

نثر بیهقی ساده فخیم و درشت و همپایه زبان عادی و عامی است . فخامت کلام او در سراسر تاریخ ، چشمگیر و تقریباً یکسان و یکدست است  و این امر بخصوص  در شعر و نثر عربی به فارسی در تاریخ بیهقی که برای خواننده  آشنا به دو زبان آزمونی در ترجمه  وشناخت توانایی بیهقی است آشکا را میباشد  نمونه ذیل چند جمله  از نامۀ القائم بالله خلیفه  عباسی به سلطان مسعود است با ترجمه بیهقی :

« لا تدرکهُ الابصار  ولا یتعاقب علیه الیل و النهار ، الجاعل لکلّ اجلٍ کتاباً ولکل عمل بابا ولکل موردمصدراً...» [5] 

ترجمه بیهقی:

«...در نمی یابد او را هیچ  چشمی ، و پی در پی در می آید  بر او شب و روز ، آنکه گرداننده است هر مدتی را  نوشته یی و هر کرداری را دری و هر در آمدی را سبب در آمدی ...» [6]   

واژه  های فارسی ایکه بیهقی بکار می برد  واژه  های متداول در زبان است و واژه  های متروک در نوشته  های بیهقی  دیده  نمیشود مگر لغاتی که در زمان او  معمول بوده و باز از استعمال افتاده است : مانند آغار (گل و لای ) و آغالیدن ( بر انگیختن)  "بستاخ" صورت کهن (گستاخ)    . همچنان بعضی از واژه  های عربی که در آن زمان بسیار معمول بوده مانند : «ملطّفه» (نامه کوچک حاوی دستور سلطان) یا «مشافهه»(تذکرات و یاد آوریهای کتبی که به سفیر داده  میشد تا بداند در محل مأموریت چه بگوید). باوجودیکه بیهقی می کوشد تادر منشأت خود لغات فارسی بیاورد  اما ضرورت کلام او را ناگزیر میسازد  که از لغات عربی در کلام خود فراوان بیاورد  مخصوصاً کلمات متداولی که در فارسی  معادل نداشته و یا معادل آنها در آن روز گار برای خواننده  مشهور  و معروف نبوده است و یا از اصطلاحات علوم  و فنون بوده که  تبدیل آن طبعاً موجب نارسایی بیان  میشده است  کلماتی همچون : ملطّفه، مشافهه ،خریطه ، باغی (فاعل بغی)، ثغر ، عاصی ،  عشوه بمعنی (فریب) ، ممالحت ، هزیمت ، منشور ، تضریب ، اِغراء ، مُعدو امثال آنها .

 در بعضی حالات با لغات عربی ، فعل ترکیبی بکار می برد مانند: فصل شدن (فیصله یافتن) خالی کردن (خلوت کردن) ، تعلیق کردن (یاداشت نوشتن) ، صفرا جنبیدن (خشمگین شدن) ، اِنهاء کردن (گزارش دادن یا خبر   چینی ) ، و نظایر آن که در وقت بیهقی بسیار متداول بود .

دستۀ دیگری از لغات عربی که بکار برده است در ترکیب های دعایی  یا ضرب المثل یا آیات  واحادیث و اشعار عربی  نقل شده است که تعداد زیادی از این  مثال در تاریخ بیهقی بکار رفته است . به علاوه ترکیبات و مفردات  عربی ، بسیاری واژه  ها و ترکیب های فارسی در تاریخ بیهقی دیده  می شود  که یا خاص اوست یا در میان متون کهن در تاریخ بیهقی چشم گیر است مانند : بر نشستن (سوار شدن) ، بر کشیدن (رفعت و بلندی دادن) ، خوازه (طاق نصرت) ، دست یکی داشتن ( متحد شدن) ، دل در بستن (عاشق شدن) ، در دل کردن (به دل گرفتن) ، و ترکیب های که قید آهستگی و تدریج است مانند: »خوشک خوشک» ، «نرمک نرمک» ،«خوران خوران« ، «نالان نالان»،و واژه  های که در ادوار بعد  عربی آن  متداول شده است مانند: ساخته (بمعنای مجهز) ،پوشیده (مخفیانه)،فروگرفتن (محبوس وزندانی ساختن)، آغازیدن (شروع کردن) ، فرمان یافتن (رحلت کردن و در گذشتن)، اما کلمات  ترکی در تاریخ بیهقی یا نام است که ترک نژاد بوده اند نام شان  از این زبان است مانند التونتاش  یا  اریارق  یا نام  مشاغل و مناصب است مانند:«خیلتاش» ، «تگین» و نظایر آن .

 همچنان بیهقی در جمله بندی در استعمال افعال ، از فعلهای ساده  فارسی استفاده  میکند و اگر ضرورتی نبیند  فعل ترکیبی نمی آورد مثلاً: «صلاح دیدن» را بدون کلمه و بجای «صلاح بینی» و صلاح بیند» ، «بینی» و «بیند» میگوید . بعضی از افعال او اکنون معمول نیست  اما معنای آن  واضح و آشکار است  مثلاً «باز انداختن» بمعنای »رجوع کردن » میگوید :

« ناچار در چنین کار ها سخن باوی باید گفت  تا وی آنچه داند  باز گوید  و ما می شنویم ، انگاه با خویشتن باز اندازیم  وآنچه از راه  واجب کند  می فرماییم.» [7]

با آنکه داستان و حکایت و تاریخ ، سخن را به اطناب می کشاند و همچون سخنان پند و مثل و حکم نیست که بتوان آنرا بجمله یی موجز گنجاند بیهقی در بیان  خود ایجاز را همواره در نظر دارد .که ما در ذیل نمونه عبارات مختصر بیهقی را  می آوریم :

«اگر خواست  واگر نخواست او را تنها از قلعه فرود آوردند و غریو از خانگیان او بر آمد .(ص119)

«قصد ها کرد بزرگ در روزگار برادرم ، ولیکن نرفتش » ص(279)

« زنی بود  حسن  مهران را ، سخت خردمند  و کار دیده به نشابور ، دختر  ابوالفضل بُستی و از حسن مانده بمرگش» (ص368)

« خداوند این نکودیده است و همچنین باید» (453)« ملک روی زمین  نخواهم به تَبِعت آزاری بزرگ تا بخون چه رسد (ص908)

سراسر تاریخ بیهقی از ایجاز در جمله  ها و عبارات حکایت  میکند  بی آنکه مخل در فهم  معنا باشد .

بیهقی در مواردی نیز به اطناب سخن  دراز میکند و در هر جا که اقتضا کند اطناب نیز مانند ایجاز ، حُسن گفتار محسوب می شود .

 در تاریخ  نویسی هدف و منظور اصلی ، نگارش تاریخ و وقایع و رخداد ها است اعم از آنکه واقعه مطلوب یا نا مطلوب باشد و درست است که تاریخ نویس مصلحی چون بیهقی ، تاریخ خود را آیینه عبرت قرار میدهد  و خواننده را از نتیج قضایا  بهره مند  میسازد و تنبّه میدهد اما بهر حال کتاب تاریخ  فقط بمنظور پند آموزی  نوشته  نمی شود  که خود علم جدا از علم اخلاق است . نویسنده  کتاب اخلاقی ، معمولاً سعی میکند  پدیده  های مثبت  یا اخلاق حسنه را مطرح کند و حکایت و حوادث زشت  و ضد اخلاقی را بزبان  نیاورد بیشتر سخن از نیکی ها و خویها و حسنات  و نیک اندیشی ها براند . اما کار تاریخ نویسی ایچنینی نیست ، او وقایع را همچنان  که رخ داده ثبت مینماید و چون متأسفانه  تبهکاریها  دسیسه  ها و ستک ها  و نا بکاری ابناءآنچنان که رخ داده  ثبت  وضبط میکند و با تأسف که  تبهکاریهای ابنای بشر بر مسالح صلح خواهانه او رجحان داشته است ، صفحات همه کُتب تاریخ  هم متأسفانه  مشحون از حوادث نا هنجار ، و حکایت کننده از بی عدالتیها ؛غارتها و چپاولها ، و بطور  خلاصه  غلبۀ نفس  های اماره ( بهیمی و سبعی) بر نفس ناطقه انسانی بوده است . چرا که تاریخ از انچه اتفاق افتاده – چه خوب و چه بد – سخن  میگوید .

بیهقی در بسیاری موارد به اطناب سخن  میگوید ،زیرا برسی و نتیجه گیری از حوادث مطلوب یا نامطلوب مستلزم دانستن شرح مبسوط  و مقدمات  هر واقعه  است  بنا بر این با بسط کلام  در مواردی که ضروری میداند با تحلیل و  نقد و اظهار نظر ، مطلب را برای خوانندگان  کاملاً روشن بیان میکند و نمونه  های این  نحو بیان در سرتاسر تاریخ  بیهقی مشهود است .او خود در  مورد  نحوه تاریخ  نویسی اش چنین  می گوید : «در دیگر تواریخ  چنین عرض و طول نیست  که احوال را آسانتر گرفته اند و شمۀ بیش یاد نکرده اند  اما من  چون این کار پیش گرفتم  میخواهم که داد این  تاریخ به تمامی تاریخ بدهم و  گرد زوایا و خبایا بر گردم  تا هیچ احوال پوشیده نماند .»  ( ص45)   

 

زمینه های نثرفاخردری درتاریخ بیهقی:

نثر بیهقی از ممتاز ترین نثر دری در زمانه  هااست و وزین بودن آن سبب شده  است که تقلید از شیوۀ وی آسان  نباشد . و علاوه بر آن بیهقی را جمله  ها و عباراتی است که میتوان آنرا  جمله  های مثل گونه در عبارات  پردازی دانست که نه فقط از لحاظ معانی میتواند  مَثَل و اَمثَل باشد  و ساخت و ساز عبارات ، خود مَثلِ اعلی در نگارش است .

 

 نمونه  های ممتاز از نثر  بیهقی :

·         در دیگر  تواریخ چنین طول و عرض نیست  که احوال را آسانتر  گرفته اند ...(ص45)

·         هیچ  چیز نیست که بخواندن  نیارزد که آخر  هیچ  حکایت از نکته ای که بکار آید  خالی نباشد ...(45)

·         مردان را جهد اندران باید کرد که تا یکبار وجیه  گردند  و نامی ، چون گشتند و شد ، اگر در محنت باشند یا در نعمت، ایشانرا  حرمت  دارند . و تا در گور  نشوند آن نام از ایشان  نیفتد...(ص64)

·         کس بر کس نیستاد(92)

·         گروهی دیگر که نه زنان اند و نه  مردان (ص93)

·         بزرگ مردا  که او دامن قناعت تواند  گرفت و حرص را گردن  تواند  شکست (ص102)

·         مردان بزرگ ،نام بدان  گرفتند که چون بر دشمن  دست یافتند ، نیکویی کردند(ص108)

·         مرد آنگاه  آگاه شود که  نبشتن  گیرد (ٌ124)

·         هیچ نبشته  نیست که آن بیک بار خواندن نیرزد (67)

·         از حدیث ،حدیث شگافد (ص216)

·         فضل جای دیگر نشیند (ص277)

·         جهان خوردم و کار ها راندم عاقبت  کار آدمی مرگ  است (ص285)

·         احمق مردا ، که دل بدین  جهان بندد که نعمتی بدهد و زشت باز ستاند (ص289)

·         بزرگا مردا که این پسرم بود  که پادشاهی چون محمود  و پادشاهی چون مسعود آن جهان (ص292)

·         اگر کاغذ  ها و نسخه  های من همه  بقصد ناچیز نکرده بودندی این تاریخ از لونی دیگر آمدی(ص454)

·         من که بوالفضلم در این دنیای فریبندۀ مردم خوار  چندانی بمانم  که کارنامه این خاندان برانم  و روزگار همایون این  پادشاه – که سالهای بسیار بزیاد – چون آنجا رسم بهره از نوشتن بردارم  و این دیبای خسروانی بنامش زربفت گردانم(ص578)

·         کسی از مادر وجیه نزاد  و مردمان می رسند اما شرط آن است که نام  نیکو یادگار مانند(ص617)

·         عضامی و عصامی بس نکو باشد ، ولیکن  عضامی (نسب) بیک پشیز نیرزد و ادب درس ندارد (618)

·         صعبا فریبنده  که این درم  و دینا است ، بزرگا مردا  که از این روی بر تواند  گردانید (777)

·         قلم را لختی ، برروی بونصر مشکان بگردانم(ص909)

·         احتیاط باید کردن  نویسندگان را در هرچه  نویسند که از گفتار باز توان ایستاد و از نبشتن باز نتوان ایستاد و نبشتن باز نتوان گردانید (ص1030)

·         آن کسان که سخن راست خواهند تا باور دارند ، ایشان را از دانایان شمرند  وسخت اندک است عدد ایشان ،  نیکو فرستانندو سخت زشت را بیاندازند (ص1020)

 

اهمیت  تاریخ نویسی بیهقی:

قسمیکه گفتیم،  تاریخ بیهقی هم  از رهگذر  محتوی تاریخی  اش و هم از رهگذر کیفیت  نثر دری آن  در نقطۀ والایی از اوج  فرهنگ خراسانی قرار دارد که این دو  خصوصیت در موازات همدگر تا آخیر زندگی او ادامه یافته است.

این تاریخ در سدۀ پنجم  هجری  نگارش یافت درست زمانیکه  نثر پارسی از جامۀ سادگی و بی پیرایه گی خارج ساخته  میشد که در آن لغاتی از  عربی ،  ترکی و تاتاری نیز شامل گردیده بود و یک نوع  نثر  مشکل و مصنوع  نیز در این  موازات در جریان بود. بیهقی  هرگز خود را ملزم  نمیداند  تا مانند رودکی و فردوسی فارسی سره بنویسد چرا که او در یک  جغرافیای وسیع که  نژاد  های  ایرانی = خراسانی ، ترک (ترکهای دیلمی و سلجوقی و بویه و غز ها ) عربها و تاتار(مغول) وسایر اقوامیکه در گستره  سرزمین  پهناور شهنشاهی  غزنویان از قبیل هندیان ، سندیان ، تخاریان  خوارزمیان ،پارسیان ،قرار داشتند الزاماً با فرهنگ  های مضاعفی در  تماس بوده  است که ایجاب میکرد  مصطلحات  آنها  نیز در  کتاب  تاریخ وی  تبلور بیابد.  چرا که بیهقی  تاریخ زمان  خودش را نگاشته  و پا بپای  حوادث  پیش رفته است . او در زندگی شخصی اش  شرافتمندانه روزگار گذرانده حتی از محرومیتها  و کژ  تابیهای عناصری چون بو سهل  زوزنی  در امان نمانده است  چنانچه خود می نویسد  که پس از مرگ استادش بو نصر مشکان بنا بود که سمت دیوان رسالت را باو بسپارند  که سفارش  و وصیت استادش هم  همین بوده است اما مسعود  که سمت  مشاور و وزیر بزرگ را نیز به زوزنی داشته است حقوق بیهقی را  نادیده انگاریده است . درد مندی بیهقی در مورد  حق تلفی اش از سوی  حاکمان  غزنوی  در جای جای کتاب تاریخش نیز انعکاس یافته است.

بیهقی که خود  در رویداد  های تاریخی زمان خودش  شریک بوده است  بر خلاف سایر تاریخ  نویسان  که  در ازمنه  های مابعد از وقوع حوادث و یا سیر  تمدنی  جوامع تاریخ  نوشته اند ، آن  بیهقی از نظر صحت رویداد  ها ودقت در ثبت  وضبط واصالت ، اسلوب تاریخ نگاری  وی با مقایسه با  سایر  مؤرخین در استوای واقعیت  های عینی جامعه و تمدن زمان وی از همه  تاریخ نویسان بعد از وی بدرجه والا قرار داشته  است .

در حقیقت  بیهقی تاریخ زمان خودش را نگاشته است که در همه  وقایع که در دوران او  وقوع یافته است آگاهی کامل داشته  در منافع یا مضار آن دوران  شریک بوده است . حتی میگویند  در هنگام  پیری  بمصادره اموال و حبس دچار گشته است.

شخصیت بیهقی آن شخصیت ممتازی است که همۀ زندگی اش شرافتمندانه  گذشته است چنانچه او کژتابیهای دوران خودش را که توسط عناصر سود جو و جاه طلبی نظیر بو سهل زوزنی به او تحمیل گردیده در  امان نمانده است . ولی او با متانت و بزرگواری همه جااز شکوه و شکایت دم فرو می بندد و هر جا مجبور است «نا مردیها » را همچون «مردیها » برای ضبط در تاریخ  بنگارد ، ولی  در همین موارد هم قلم را جولان نمیدهد و  در بدگویی از بدان افراط نمیکند  و پس از جملۀ مختصر مثلاً میگوید :«مرا به آن کار نیست» و سخن را کوتاه میکند او حتی در  فاجعۀ قتل حسنک وزیر  که هر خواننده یی را پس از هزار سال به طلاتم  می آورد  از آن هراس دارد که از رفتار  نا هنجار بو سهل زوزنی ، از حد در نگذرد که در بارۀ او بگویند : «شرم باد این  پیر را ».

بیهقی تاریخ  خویش را مانند سائر مؤرخین  که بسفارش صاحبان قدرت  می نوشته اند  ، تاریخ  خود را برای ستایش نا موجه از دوره  غزنویان  نمی نگارد ، بلکه با مهارت  بی نظیر  حقایق آن دوران را در تاریخ  خود به ترتیبی باز گو میکند که جان خودش هم در مخاطره  نه افتد . او که همه گونه وقایع  تاریخی را با  ظرافتی که نکته سنجی بیهقی را نشان میدهد افشاگری میکند که ظاهراً درک  واقعیت  ها در تاریخ او  مستلزم تأمل و تحقیق خواننده  میباشد و بخواننده واگذار میکند و خود میگوید:

«در تواریخ تأمل باید کرد.» (ص 1053)

ویا میگوید: « خردمندان را در این باب عبرت بسیار است» (ص1060)

برای آنکه خواننده در نوشته  های او شک  نکند ، یا دشمنان او را بدروغ و افترا متهم  نسازندخود پیشاپیش آگاهی میدهد که همۀ گفته  های من  یا مشاهدات من است یا از قول افراد  مورد اعتماد نقل  کرده امد :

«و من که این  تاریخ  پیش گرفته ام ، التزام اینقدر بکرده ام  تا آنچه  نویسم  یا از معاینۀ من است  یا از سماع درست  از مردی ثقه» (1020)

او همۀ ماجرا  ها را  در کتاب تاریخ  خود با نهایت دقت و تفصیل بیان  میکند ، زیرا با شرح  وبسط خواننده را فایده بیشتر  باشد.، میگوید:

« در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست  که احوال را آسانتر  گرفته اند » (ص45)

«غرض و منظور من  از نبشتن  این اخبار  آن است  تا خوانندگان را از من  فایده  یی حاصل آید » (ص274)

بیهقی در جایی از  کتاب خود میگوید که مدارک  واسناد او را به عمد  نا بود کرده اند و حسرت  میخورد  که اگر دشمنانش  چنین نکرده بودند  :

« اگر کاغذ  ها  و نسخه  های من به قصد نابود نکرده بودندی  این تاریخ از لون دیگر آمدی » (ص454) و با اینحال بخواننده  اطمینان میدهد که  همه گفته های خود را به اثبات  می رسانم:

«چنان دانم که خرد مندان و آنانکه روزگار دیده اند و امروز این را بر خوانند بر من بدینچه نبشتم  عیبی نکنند من آنچه  نبشتم از این ابواب ، حلقه در گوش باشد   و از عهدۀ آن بیرون توانم آمد» (ص239)

او باوجودیکه در فن خود استاد و مهارت کامل داشت  با فرو تنی  میگوید : اگر دیگر بزرگان این  عصر تاریخ مینوشتند ، کار آنان بر من رجحان داشت :

«مرا مقرر است که امروز که من این تألیف میکنم – که  همیشه باد –بزرگانند که اگر به راندن  تاریخ این  پادشاه  مشغول گردند تیر بر نشانه زنند و  بمردمان نمایند که ایشان سواراند  و من پیاده ...» (ص167)

وی در موارد  دیگر از بی اعتباری  جهان یاد  میکند و دنیا را بی اعتبار و زود گذر دانسته و صرف توجه به داشتن نام  نیک را امری پایدار معرفی میکند و این را تاریخ  و وقایع  و احوال گذشتگان و غرض ما از تاریخ  نویسی هم  همین  یادواره  های انسان  منشانه میباشد :

«فصلی خوانیم از دنیای فریبندۀ  به یک دست شکر پاشنده  و به دیگر دست زهر کشنده»، (ص567)

«محال باشد چیزی نبشتن  که به  ناراست ماند ، که این قوم  که حدیث ایشان  میکنم ،سالهای دراز است که  نا گفته اند» (ص367)

 

خطبه بیهقی:

بیهقی در پایان کتابش با شیواترین بیان در باره تاریخ  نویسی سخن میگوید بدین قرار:

 

متن خطبه بیهقی در پایانه  کتاب تاریخ بیهقی یا مسعودی:

چنان دان که مردم را بدل خوانند، و دل از بشنودن و دیدن ، قوی و ضعیف گردد که تا بد  و نیک نبیند  و نشنود ، شادی و غم نداند اندرین جهان . پس بباید دانست که چشم  و گوش دیده بانان و جاسوسان دلند که رساند بدل آنکه ببینند و بشنوند ، و وی را آن بکار آید که ایشان بدو رسانند، ودل آنچه از ایشان یافت  بر خرد که حاکم عدل است عرضه کند، تا حق از باطل جدا شود، و آنچه بکار آید بردارد و آنچه ناید در اندازد  و از این جهت است حرص مردم تا آنچه از وی غائب است و ندانسته است  و نه شنوده است بداند  و بشنوداز احوال و اخبار روزگار ، چه آنچه  گذشته است و چه آنچه  نیامده است .

و گذشته را برنج توان یافت به گشتن گرد جهان  و رنج بر خویش نهادن  واحوال و اخبار باز جستن و یا کُتب معتمد را مطالعه کردن ، و اخبار درست را از آن معلوم  خویش گردانیدن ، و آنچه  نیامده است راه بسته مانده است ، که اگر آن مردم بداندی همه  نیکی یا بدی ، هیچ بد بدو نریسیدی  و لا یعلم الغیب الا الله  عزو جل؛ و هر چند چنین است  خردمندان هم  و اندران سخن بجد  میگویند  که چون در آن نگاه کرده آید یافته شود.

و اخبار گذشته را دو قسم گوید :که آنرا سدگر نشناسند: یا از کسی بباید شنید و یا از کتابی بباید خواند ، و شرط آنست که گوینده  باید که ثقه و راستگومی باشد و نیز خرد گواهی دهدکه آن خبر درست  است و نصرت دهد کلام خدا آنرا ، که گفته اند :  لا تصدقن من الاخبار ما لا یستقیم فیه الرأی، و کتاب همچنان است که  هر چه خوانده اید از اخبار که خرد  آنرا رد  نکند، شنونده آنرا باور دارد و خردمندان  آن را بشنوند و فرا ستانند که باطل ممتنع را بیشتر دوست تر دارند چون اخبار دیو و پری و غول بیابان  و کوه و دریا که احمقی هنگامه سازد و گروهی همچنو گرد ایند  و  وی گویند  در فلان دریا ، جزیرۀ دیدم  و پانصد  تن جایی فرود آمدیم  و نان  پختیم و دیگها نهادیم ، و چون آتش تیز شد  و تبش بدان زمین رسید ، نگاه  کردیم ماهی بود . و به فلان کوه چنین و چنین  چیز ها دیدیم و پیر زنی جادو، مردی را خرد  کرد و باز پیز زنی دیگر جادو گوش او را به روغنی بیندود ، و آنچه بدین  ماند از خرافات  که خواب آرد نادانان را ، و آن  کسان که سخن راست خواهند تا باور دارند ، ایشان را از دانایان  شمرند و سخت اندک است عدد ایشان ، نیکوفرستانندو سخن زشت را بیاندازند. و ابوالفتح بُستی گفته است  شعر:

اِنّ العقولَ لها موازینَ  بها                 تلَقّی رشادَ الامرِ و هِیَ تَجارب

و من که این تاریخ  پیش  گرفته ام ، التزام اینقدر بکرده ام تا آنچه نویسم یا از معاینه  من است  یا از سماع درست از مردم  ثقه، و  بیش از این بمدت دراز  کتابی دیدم بخط استاد ابو ریحان و او مردی بود در ادب  وفضل و هندسه  وفلسفه  که در عصر او، چنو دیگری نبود و به گزاف چیزی ننوشتی  و این دراز از آن دادم تا مُقّرر گردد که من در این  تاریخ  چون احتیاط  میکنم ، و هر چند این قوم که من سخن ایشان  می رانم  بیشتر رفته اند اندکی مانده اند و راست.

و من که این تاریخ  پیش گرفته ام ، التزام اینقدر بکرده ام  تا آنچه نویسم یا از معاینه من است  یا از سماع درست از مردم ثقه، و پیش از این  بمدت دراز  کتابی دیدم بخط استاد ابوریحان و او. . .  و این دراز از آن دادم تا مقرر  گردد، که من در این تاریخ چون احتیاط میکنم، و هر چند این قوم که من سخن ایشان  میرانم و. . . و راست چنان است که «بو تمام» چنین گفته است ، شعر:

            ثُمَّ انقَضَت تِلکَ السّنونَ و اهُلها          وَ کانَ ها و کانهم احّلام

مرا چاره  نیست تمام کردن این کتاب تا نام این بزرگان بدان زنده  ماند و نیز از من یاد گاری مانَد  که پس از ما ، این تاریخ بخوانند ومقّّر گردد حال بزرگی این خاندان – که  همیشه باد –و در این اخبار خوارزم چنان صواب دیدم که بر سر تاریخ مأمونیان  شوم چنان که از استاد ابوریحان تعلیق داشتم که باز نموده است که سبب  زوال دولت ایشان چه بوده است ؟ ..... که در این اخبار فوائد و عجائب بسیار است  چنانکه خوانندگان و شنوندگان  از آن فوائد بسیار حاصل شود ، و نیز توفیق خواهم از ایزد عزّ ذکره- بر تمام کردن این  تصنیف ، انهُ سبحانهُ خَیر مُوفق و مُینٍ .[8] 

 

در باره تاریخ بیهقی:

من این  نسخه از تاریخ بیهقی و یا تاریخ مسعودی  را که توسط دانشمند ایرانی علی اکبر فیاض و ادیب پشاوری که در  قسمت  قبلی اشاراتی داشتیم  خواندم  الحق که   ابو الفضل بیهقی  واقعاً از آن جمله نویسندگان و تاریخ نگارانی  است که واقعیت  های اشکار و نهفته  پشت  پرده  های راز را از اثر تلاش و کوشش به اسلوب  نگارش قوی و با اسناد مداری انشاء کرده الحق او  تمام واقعیات زندگی خراسانیان را در هر عرصه ای که بوده است  بدون تملق و افسانه گرایی شرح داده و یک قسمتی از تاریخ  نیاکان  ما را بوضوح روشن ساخته است .

این مؤرخ وارسته و آزاده که در حارث آباد بیهق تولد یافته بود  در دوره زندگی اش تاریخ بیهقی یا تاریخ  مسعودی را انشاأ کرد بقسمی که خود مدعی است مقدار زیادی از این  ورق نوشته  های او  از بین برده شده است اما باوجود آن  این کتاب که بر 945 صفحه بالغ میشود که مقدمات و ملحقات  این کتاب شامل  اوراق فوق نمیگرددو این کتاب متضمن بخش پنجم  تا کتاب دهم تاریخ میباشد  که به «تاریخ مسعودی » معروف شده ، زیرا به  یازده سال  سلطنت سلطان مسعود غزنوی اختصاص دارد .

او در  سال 384 ه .ق . در دوران اسماعیل غزنوی  بدنیا آمد و در سال 470ه.ق.در سن هشتاد و پنج سالگی (دوره سلطنت سلطان  ابراهیم  غزنوی) در گذشته است . او بخش گزارشات و رویداد های دوران سلطان ابراهیم غزنوی و فرخزاد میرسیده و بنام تاریخ  «یمینی»  یاد میشده است که تاریخ دوران  یمین الدوله محمود غزنوی را نیز در بر میگرفته ،  انشاء کرده است که از بخش های این تاریخ   اثری نیست.

تا دوران  بیهقی  کتابهای تاریخی دیگری نیز برشته  تحریر در آمده است از قبیل تاریخ سیستان ، طبقات ناصری ، تاریخ گردیزی ، تاریخ طبری (بعربی) تاریخ ثعالبی (به عربی) ، تاریخ یمینی عتبی (به عربی) میباشد.

 

بینش و شیوه تاریخ نگاری بیهقی:

اسلوب فکری در تاریخ نگاری بیهقی اتکاه به تقدیر الهی و قضا و قدر است ، چنانکه  خود گوید :«و قضای ایزد عزو جل  چنان رود که وی خواهد و گوید و فرماید، نه چنانکه ، که بفرمان وی است حق سبحانه و تعالی  گردش اقدار و  حکم او راست  در راندن منحت و محنت و نمودن انواع کامکاری و قدرت ، و در هر چه  کند عدل است ، و ملک روی زمین از فضل وی رسد ، ازین بدان و ازآن بدین « الی اَن یَرث الله الارض  ومن علیها و هو الخیر الوارثین » و در مورد این  تقدیر ایزد چنین فرماید: «... پس بباید دانست که بر کشیدن تقدیر ایزد عزذکره پیراهن ملک از گروهی و پوشاندن در گروهی دیگر ، اندران حکمتی است  که درک مردمان از یافتن آن عاجز مانده است  و کس را نرسد که این  چراست تا بگفتار  چه رسد.»(ص22)

 

 

 

 

 

 

مجمع التواریخ والقصص:

کتابست  در تاریخ اجمالی عالم و تاریخ ایران خصوصاً از مبدأ خلقت  تا سال 520 هجری  که سال تألیف آن است که در ضمن  شرح واقعیات تاریخی  قصص و تمثیلات و داستانهای زیادی آمده است .

 

تاریخ بیهق:

این تاریخ  در اواسط قرن ششم تألیف یافته که از آثار نثر گرانبهای نثر فارسی بشمار میرود و در آن تاریخ ولایت بیهق و شرح بزرگان  و دانشمندان آن سامان از جمله ابوالفضل بیهقی نیز آورده شده  است  مؤلف این کتاب ابوالحسن علی بن زید [9]

 

طبقات ناصری:

«طبقات ناصری» یکی از  مهمترین  و معروفترین  کتب تاریخی در زبان فارسی میباشد  که  هفت قرن  پیش از این  بقلم یکی از دانشمندان خبیر خراسان «قاضی منهاج جوزجانی در دهلی نوشته شده  و از آنجائیکه  این کتاب  تاریخ    عصر غزنویان  را باز گو میکند  خواستم در این ردیف بیاورم.

او از رجال معروف عصر است که بدربار  سلاطین غور و آل شنسب  محشور بود. او حوادث  تاریخی را  در آوایل خروج  تاتار  بچشم خود مشاهده  کرد ، و یا از اشخاص خبیر و آگاه  وثقه آن  عصر  سماع کرده ، و در   این کتاب گرد  آورده  است

 

او شروع  هر مقولۀ از کتاب خود را با حمد و ثنای کبریا شروع کرده و بعد نعت  پیامبر اسلام شهداو صلحا به مدح پادشاه ممدوح خود رو آورده و بعداً مطلب را با یک مقوله عربی و یا آیاتی از کلام الله شروع و داخل اصل مطلب میگردد. او چنانیکه  پروفیسور عبدالحی حبیبی اذعان داشته است کتاب طبقات  ناصری بیشک از شهکار های ادبی و تاریخی شمرده  شده و نسخه کامل آن تا کنون دستیاب و  آراسته طبع نگردیده است ولی از اثر تلاش و کوشش یک نسخه خطی از این کتاب را در قندهارپیدا نموده بی درنگ به   تصحیح و تحشیه  و نقل و تهذیب  آن شروع نموده و در تصحیح آن از نسخه ای به  نسخه دیگر از قبیل، نسخه ناقص کلکته  و طبقه (23) طبع بمبئی ، و ترجمه انگلیسی راورتی ممد گرفته و توضیح میدارد که در مدت پنج سال علی رغم  مشکلات زیاد  و نبود مؤاخذ سالم و امکانات مالی و تخنیکی های صحیح این کتاب را   بالاخره در  پانزدهم برج جدی 1325 با تحشیه و تعلیق و فروعات آن به پایه اکمال رساندم.

 

این کتاب در دو مجلد در سالهای 1342 و 43  از طرف انجمن  تاریخ افغانستان  در چاپخانه معارف (کابل) در دو نوبت چاپ گردید.

 

نمونه نثر فارسی در تاریخ طبقات ناصری:

(در مورد سلطان یمین الدوله  سلطان محمود غزنوی )

«حق تعالی  آن پادشاه را کرامات  و علامات  بسیار داده بود ، و از آلت و عدن و تجمل آنچه او را بود، بعد از او هیچ پادشاه را جمع  نشد (و) دو هزار  و پانصد پیل  بود  بر درگاه او  و چهار  هزار غلام  ترک و شاق(خدمتگار)  که در روز بار  او بر میمنه و میسره  تخت او  باستادندی  و از این غلامان دو هزار غلام  با کلاه چهار پر ، و با گرز های زرین  بر راستاء او بودندی  و دو هزار غلام با کلاه دو پر  با گرز  های سیمین  بر چپای او ستادندی.

آن پادشاه بمردی و شجاعت  و تدبیر و رایها ء صواب ، ممالک اسلام را  که بر طرف مشارق بود  بگرفت ، و تمامت عجم  از خراسان و خوارزم  و طبرستان و عراق  و بلاد نیمروز  و فارس و  جبال و غور و طخارستان  همه ، در  ضبط بندگان او  آمد ، و ملوک ترکستان  او را منقاد  گشتند ، و پل بر جیحون بست  و لشکر را بزمین  توران  برد و قدر خان  ترک  با او  دیدار کرد . خاقان ترکستان جمله او را  خدمت کردند  و در بیعت آوردند. و با التماس ایشان  پسر سلجوق را  که همه خانان ترک  جلادت او درمانده بودند ، با اتباع ایشان از جیحون بطرف خراسان  بگذرانید ، و فضلای آن  عصر این معنی را از  وی  خطا دیدند ، که ملک فرزندان او در سر ایشان شد ، و به سرزمین عراق رفت ، و آن بلاد را فتح  کرد  و عزیمت خدمت دارالخلافه کرد ، هم بفرمان امیر المؤمنین باز  گشت  و به غزنین آمد  و در گذشت، و مدت عمر او شصت  ویکسال بود ، و عهد ملک او سی و شش سال بود ، و  وفات او در سال  احدی  و عشرین  واربعمائه بود، رضی الله عنهُ . حق تعالی سلطان السلاطین  ناصر الدنیا و الدین  ابوالمظفر  محمود  بن التمش  السلطان را  بر تخت سلطنت باقی  و پاینده دارد . آمین یا رب العالمین .» [10]

 

قابل ذکر  است جوزجانی، زمانیکه صفحه زندگی سلطان غزنه را ختم  میکند  سلطان التمش  ملک دوران خود را نیز بدعای   خیر یاد میکند و طول عمر از خداوند برایش طلب میکند تا در کنف حمایت او مصئون باشد.

 


 

[1] - رک:مقدمه تاریخ بیهقی ،به اهتمام دکتر قاسم غنی و، دکتر فیاض ، ص «و»

[2] - تاریخ بیهقی، خواجه ابوالفضل محمد بن  حسین  بیهقی ، ویراست  (توضیحات ، تعلیقات و فهارس منوچهر دانش پژوه) با استفاده  از نسخه غنی  - فیاض  و نسخه ادیب پیشاوری – و نسخه داکتر فیاض انتشارات  هیر مند ، تهران 1376 ،ص458.

[3] - تاریخ بیهقی ، همان ؛ ص،12،13 رک: تاریخ بیهق ، با تصحیح و تعلیقات احمد بهمنیار ، 1317 ه.، ص175

[4] همان اثر ، مقدمه ،ص 18

[5] - همان مأخذ ،ص ،462

[6] - همان ماخذ ، رک: ص، 472

[7] - همان ، رک: ص، 356

[8] مقدمه  تاریخ  بیهقی ، که بر اساس نسخه «غنی فیاض» و «ادیب پشاوری  و نسخه »دکتر فیاض» در چاپخانه هیرمند 1376ه تحشیه و تعلیق گردیده ، ص1-31

[9] - تاریخ زبان فارسی  ، ج/ سوم ، تالیف دکتر رضا زاده شفق ، ص49

[10] - طبقات ناصری ، مؤلف منهاج سراج  جوزجانی، نوشته شده در سال 568 هجری ، جلد ، اول ص،230-31، تحشیه ، تعلیق و تنقیح پروفیسور عبدالحی حبیبی ، چاپ  مطبعه معارف  کابل افغانستان  به حمایت  مرکز انجمن تاریخ افغانستان کابل 1342-43ثبت شماره 53 کتابخانه  نگارنده.

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

 

 

بخش پنجاه ویکم

فرازه های از آثار ارزشمند ادبیات

 نثر دری

I

 

فرازه  های از نثر دری

 

همه مردم گیتی، از هر نژاد و زبان،یکسان و ارجمند ند و اصلاً اندیشه ستایش به این و سرزنش به آن در این پژوهش هرگز مطرح نیست و از اینکه یونانیان و تازیان و دیگران هزاران هزار نگارش ما را به آتش سوزاندند و یا بآب شستند سوگی نداریم و صرفاً در این بخش از  تحقیق سخن از زبان فارسی و نژاد آرین است.

 

 

مقاله نویسی

 

این فن از ادبیات عربی به زبان دری انتقال یافت وبرای اولین مرتبه در خراسان  که گهواره  و پرورشگاه زبان دری بود الی قرن ششم هجری با سادگی و بدون تکلف و و احتراز از سجع سازی باقی بود و باز که تأثیر نفوذ زبان عربی ظاهر شد مردمان پیش قدم  خراسانی مانند قاضی حمید الدین بلخی بن عمر بن محمود البلخی که در سنه 559 ه در گذشت مقامات خود را بنام  مقامات حمید الدین بلخی  در نوشت که دارای این خصایص بوده است:

اول جمله  های شبه به تازی که فعل را بر سایر اعضای جمله مقدم آورند و جمله را بدون فعل ختم کنند .

مثلاً: (حکایه کرد مرا دوستی که در حضر مرا جلیس وهمدم بود و در سفر انیس هم و غم.) [1]

دوم: اقتباس و تضمین: آیات  واحادیث و مقولات عربی رواج یافت  مانند این جمله  های که در تاریخ جهانکشای جوینی  وارد است ( اگر ناگاه به لشکری احتیاج افتتد حکم کند که چندین هزار باید فلان ساعت آن روز یا شب بفلان موضع حاضر آید "لا یستاخرون ساعة ولا یستقدمون.)

سوم: در نثر فنی  نویسنده اراده  داشت که در ضمن جملات نثر ابیات دری یا عربی را بمناسبت موقع بگنجاند و در این فن هنر نمائی کند، مانند این  پارچه مرزبانامه :( آنروز در اندیشه بسر بردو هیچ نگفت چندان که اختر اقبال از وبال بیرون آمد،و روزگار باو چنان شد  که اگر خواستی :

زهر در کام او شکر گشتی

سنگ در دست او گهر گشتی

پسر بخدمت پدر  شتافتی .)

چهارم : در، آوردن  صنایع بدیعی در بین  نثر نیز دریغ نداشته اند بلکه آن را ازمضایای نثر  خوب میدانستند مانند:این جمله مرزبان نامه که در آن  تجنیس تام  است : ( کتابی که در او داد سخن آرائی توان داد). و در این جمله کلیه و دمنه  جناس مطرف در دو کلمۀ متجانس است (دردیدۀ دشمان خار و بر روی دوستان خال بود).[2]

اما در اواخر دوره غزنویان که سلجوقیان و غزان فتنه  های را بیدار ساختند که  بالای ادبیات دری مخصوصاً نظم و نثر تأثیرات نا گوار بجا گذاشت این فتور باعث شد  که نویسندگان  زیر اثر نظم و نثر عربی در آیند زیرا در این دوره  آوردن کلمات عربی در نثر و نظم دری یکی از مزایای نثر و نظم دری شمرده  میشد ، مثلاً ناصح بن  ظفر جرفادقانی در حدود 590 ه  تاریخ یمینی عربی را که در زبان تازی هم نثری  مشکل و فنی بود بزبان دری در آورد ، که همان  تکلف فن عربی در آن ظاهر است اگر چه خود او مدعی چنین چیزی نیست : مثلاً اشارت کرد که  کتاب یمینی از تصنیف عتبی کتاب مفید است  صواب آن است که انرا به  عباراتی که با فهام نزدیک باشد و ترک و تازیک را در آن ادراک ، بپارسی نقل کنی و از اصلوب کتاب فراز نشوی ، و از تکلف و تصلف مجانبت نمایی و با الفاظ بشیع ولغات  غریب تمسک نسازی و بدانچه هدایه خاطر و سخاوت طبع دست دهد قناعت نمایی). چنانچه این اصلوب در نگارش تاریخ بیهقی  و آثار  رشید وطواط  منشی معروف این عصر و کتاب التوسل الی الترسل  بهاء الدین محمد و غیره  پیداست .

 

و گاهی هم به آوردن باء تاکید بر فعل نفی  هم مانند نثر خواجه عبدالله انصاری  هروی در نثر این دوره دیده  میشود : مثلاً در تاریخ بیهق گوید: (پس بادر نیشاپور رفت). که روی همرفته این سجع  پردازی از طرف اکثر  نثر نویسان این دوره از قبیل تاریخ وصاف ، عبدالله  کاتب شیرازی ،  تاج المآثر  تالیف تاج الدین محمد بن  حسن  نظامی در (606 ه) ، سعدی شیرازی و منهاج سراج جوزجانی و دیگران ادامه داشته است که اکثر  آنها دارای نثر روان و شیرین  نیز میباشد.

 

قسمیکه آثار و متون  گذشته ادبی  ملاحظه میگردد این  نوع نثر نویسی  تا به زمان  تیموریان و  صفویان  نیز ادامه داشته است و اگر فرمانهای پادشاهان که بحکام و امرا نوشته اند  ملاحظه گردد مملو از این قسم نثر مسجع و مصنوع میباشد که انباشته از لغات  عربی  نیز میباشند مانند این اصطلاحات عربی کرة بعد آخری ، علی اسرع الحال –فهوالمراد – الخیر فی ما  وقع و غیره  و بعضی لغات مغولی نیز رواج یافته بود مانند یراق (اسلحه) ، الکا (سرزمین) ، اولجا (غارت) ، جبه خانه (اسلحه خانه)، قشون (لشکر). و همچنان در این دور ه  جمع بسته واستعمال میشده با الف و تأدر لغت فارسی مانند : خراسانات ، بادغیسات ، وجوهات، مرسومات ، دیوانات ، که این رویه تا کنون در نثر دری بصورت نا مطبوعی تعقیب میشود مانند کنرات ، غورات ، لفمانات ، جوزجانات ،قلمات و غیره.

قسمیکه در قبل نیز اشاره  شد این نوع  نثر نویسی در فرامینی که از طرف پادشاهان صادر می شد و یا عرایضی که به  پادشاهان  تقدیم میشد معمول بوده و حتی دو صفحه اول این نوشته  های را  پر میساخته  که بعداً به اصل مطلب می پرداخته که شاید اکثراً از یک  یا دو جمله بیشتر نبوده است .

بطور مثال :

صفحه اول این نامه  ها به حمد و نعت مفصل منشیانه که دو صفحه  طول دارد آغاز میشود و بعد از دو  صفحه ذکر شده  که آغاز مطلب است باز یک صفحه کامل بالقاب و صفات سلطان مکتوب الیه انباشته شده از قبیل : بهمایون محفل فردوسی مشاکل اعلیحضرت آسمان رفعت و سپهر عظمت و ثریا منزلت پادشاه کیهان پناه  ، انجم سپاه ...بعد از این با همین الفاظ و اطناب  به اصل موضوع  که انهم کوتاه نمیباشد  می پردازد .[3]

نثر فارسی دری بین سالهای 500الی 600 ه

نثر فارسی نیز مانند نظم فارسی در دوره  غزنویان و سلجوقیان در موازات  هر دو تمدن خراسانی ترقی کرده و نویسندگان زیادی  در فنون مختلفه  تالیفات نمودند که در واقع بعضی از شاهکار های ادبیات منثور فارسی مانند  تاریخ بیهقی و چهار مقاله و کلیله و دمنه، مرز بان  نامه ، نصیحت الملوک ، طبقات الصوفیه، تذکرة الاولیا، کشف المحجوب ، حدود العالم ، طبقات  ناصری ، تاریخ سیستان ، زین الاخبار و صد ها کتاب در این دوره  نوشته شده است که در تالیف این آثار ارزشمند حمایت و تشویق سلاطین و امرای  غزنوی و سلجوقی هر دو مهم بوده است که در ادامه  نثر این دوره در دوره  های مابعد امرای خوارزمشاهیان و سایر سلاله  ها هر کدام در زمان خود در شگوفایی نثر دری تآثیر  سزاوار داشته اند  که الحق که امرور نثر دری در میان  السنه  جهان با قد بر افراشته  در مجامع و کتب خانه  های جهانی عرض  وجود میکنند محصول  توجه و  غمخوری شاهان و سلاله  های   خراسانی  وایرانی  میباشند که  هر کدام شان در دوره  های مختلف  این بنا را رفعت بخشیده اند.

 

نثر دوره  های غزنوی و سلجوقی مانند دوره  های قبل زیبا ، ساده روان و بدون  پیرایه بوده است یعنی از تکلفات  و عبارت  پردازیهای که در بخش   نثر مصنوع  بیان داشتیم  مبری بوده است ؛ یعنی از تکلّفات و عبارت  پردازی عاری است و حشو  وزواید و تزئینات ثقیل لفظی که بیشتر  بعد از مغول معمول شد در آن نادر و در عین  حال نثر  پخته  و آزموده و بدیع و فصیح است . باید تذکر داد  قسمیکه در بحث گذشته  نیز   روشن ساختیم  در آخیر  همین  عصر ادبیات  نثری از حالت بی پیرایگی خود خارج  میشود  و دلیل آنرا علمای زبان شناختی مربوط و منوط بدوره استیلای ترکان غز و سلجوقیان و بعداً هم استیلای  مغول میدانند که  نثر فارسی به فترت مواجه شده  و الفاظ و لغات بیحد  عربی در آن  وارد و نثر فارسی لباس پیچیده  صرف و نحو عربی را بر خود پیچید و در واقع طرح انشاء دوره مغول که در بحث موجود ما شامل نمیباشد  ریخته شد که نمونه  های آن را کتابهای راحة الصدور راوندی و کتاب التوسل  الی الترسل بهاء الدین بغدادی نام برد .

نثرکتب عرفانی :

اولین شعرای  صوفیه در  عصر غزنویان و بعداً سلجوقیان  ظهور کردند که معروفترین تالیفات عرفانی منثور نیز در این دوره  تألیف یافت و مهمترین آنها کشف المحجوب و اسرار التوحید و تذکرة الاولیا  میباشد.

 

کشف المحجوب : کتاب  کشف المحجوب علی هجویری جولابی غزنوی در اواخر قرن پنجم تالیف یافت.اولین کتاب معروفی است که بفارسی فصیحی در شرح حالات و عقاید  و مقالات  مشایخ صوفیه میباشد. که به منتصب بودن او بدو ناحیه  از جوار غزنه او را جلابی هجویری  میگویند .

 

این کتاب نمونه کاملی از اقوال اخلاق و حکم عرفانی نغز و مفید ی میباشد که شامل اشعار جمیل قصار تازی نیز میباشد که قسمت اعظم آن در  تعریف  تصوف و عرفان  میباشد :

در مورد تآلیف این کتاب خود گوید:

و آنچه  گفتم که «مر این کتاب را کشف المحجوب نام کردم» مراد آن بود که تا نام کتاب  ناطق باشد بر آنچه  اندر کتاب است  مر گروهی را که بصیرت بود ، چون نام کتاب بشنوند، دانند که  مراد از آن چه بود ،  و بدان که همۀ عالم از لطیفۀ تحقیق محجوب اند بجز اولیای خدای  عَز و جل و عزیزان درگاهش ، چون این کتاب اندر بیان راه  حق بود و شرح کلمات  تحقیق و کشف حجب بشریت ، جز این  نام  او را اندر خور نبود . و به حقیقت  کشف، هلاک محجوب باشد ، همچنان که حجاب هلاک مکاشف ؛ یعنی چنانکه نزدیک طاقت  دوری ندارد ، دور طاقت  نزدیکی ندارد ؛ چون جانوری که از سرکه  خیزد اندر هر چه افتد بمیرد ، و  آنچه از چیز  های دیگر   خیزد اندر سرکه هلاک شود  وسپردن طریق معانی دشوار باشد جز بر انکه وی را از برای ان  آفریده بود ، و پیغامبر  گفت ، صلی الله  علیه  وسلم : «کل  میسرٍّلما  خُلِقَ اله، خدای عز و جل هر کسی را برای چیزی افریده است و طریق آن بر وی سهل گرداند.»

اما حجاب دو است : یکی حجاب رینی نعوذبالله من ذالک  و این  هر گز بر نخیزد ، و دیگر حجاب  غینی ، و این زود بر خیزد و بیان این آن بود که بندۀ باشد  که حجاب وی  ذات حق باشد ؛ تا یکسان باشد  به نزدیک وی حق و باطل و بندۀ بود که صفت  وی حجاب حق باشد و پیوسته  طبع و سِرَش حق می  طلبد و از باطل می گریزد .

پس حجاب ذاتی که آن رینی است  هر گز بر نخیزد  و معنی "رین" و "طبع" و "ختم" یکی بود ؛ چنانکه خدای تعالی گفت: «کلا بل ران علی قلوبهم ما کانو یکسبون (14 المتففین) »؛ آنگاه حکم این ظاهر کرد و گفت : « ان الذین  کفروسواءٌ علیهم انذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون(بقره 6)، آنگاه علتش بیان کرد : « ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم (7 بقر ) »، و نیز گفت : « طبع الله علی قلوبهم (108 نحل ) .»

و حجاب  صفتی  که آن غینی بود روا باشد  که وقتی درون  وقتی بر خیزد ؛ که  تبدیل  ذات  اندر حکم غریب  و بدیع باشد ، و اندر عین  ناممکن ؛ اما تبدیل صفت ، چنانکه  هست روا باشد.

و مشایخ این قصه را  در معنی  رین و غین  اشارت  لطیف است ؛ چنانکه جنید گوید ، رحمته الله علیه :« الرین من جملة الوطناب و الغین جملة الخطرات . رین از جملۀ وطنات است و غین از جملۀ خطرات .» وطن پایدار بود و خطر طاری ؛ چنانکه از  هیچ سنگ آیینه  نتوان  کرد  اگرچه صقالان بسیار مجتمع گردند ، و باز چون آیین زنگ گیرد بمصقله  صافی شود ؛ از آنچه  تاریکی اندر سنگ اصلی است و روشنایی اندر آیینه  اصلی ، چون ، اصل پایدار بود ، آن صفت  عاریتی را بقا نباشد .

پس من این کتاب مر آنرا ساختم که صقال دلها بود کاندر حجاب غین  گرفتار باشند و مایه  نور حق  اندر دل شان مجود باشد  تا به برکت خواندن این کتاب  آن حجاب برخیزد و به  حقیقت  معنی راه یابند؛ و باز آنانکه  هستی ایشان را عجنت از انکار حق و ارتکاب باطل بود؛ هر گز راه  نیابند  به شواهد حق ، و از این  کتاب مر ایشان را  هیچ فایده  نباشد . والحمد لله علی نعمت العرفان .   [4]

 

نمونه نثر از کتاب رسالۀ قشیریه

 

خواجه امام ابو علی بن احمد العثمانی رحمته الله  که از جمله شاگردان  و مریدان استاد امام ابوالقاسم قشیری قدس الله روحه  العزیز بود و بانواع فضل آراسته این رسالت باز پارسی نقل کرد نا فایده آن عموم باشد :

 

« در بیان اعتقاد این  طایفه :

بدانید رحمکم الله که پیران این طایفه  بنا کردند قاعده کار های خویشتن بر اصلهای درست اندر توحید و نیتهای خویش نگاه داشتند  از بدعت و آنچه سلف را بر آن یافتند برین گرفتند و آنچه اهل سنت بر آن بودند بر آن بیستادند از توحیدی کی اندر وی تشبه و تعطیل نه. وبشناختند آنچه حق قدیم بود و بدرست بدانستند  انچه صفت موجود بود از صفت عدم و از بهر این  گفت: سید این طریقت  جنید رحمته الله که توحید آنست که جدا باز کنی قدیم را از محدث  و محکم کردند اصل نیت  های خویش بدلیلهای آشکارا و قوی . چنانکه گفت ابو محمد جَریری که هر که بر علم توحید نرسد به گواهی از گوایان او قدم وی  بخرد واندر هلاک افتد . و مراد بدین آنست که هر که ایمان به تقلید دارد و حقیقت طلب  نکند و دلایل توحید نجوید از راه نجات بیفتد و هر که لفظ ایشان نگاه کند و اندر نگرد اندر جمله و پراکنده سخن ایشان بیابد آنچه اعتماد کند بر آن و یقین بداند که ایشان را اندر حاصل کردن توحید و حقیقت آن تقصیر نکردند .» [5]    

 

عین القضاة همدانی :

ما مرگ شهادت بدعا خواسته ایم

وانهم به سه چیز کم بها خواسته ایم

گر دوست چنان کند که ما خواسته ایم

ما آتش و نفت و بوریا خواسته ایم

 

عین القضاة همدانی بیشک از جمله شاعران و نثر نویسان عارف و بی گمانی است که همواره  در افق ادبیات عرفانی زبان و ادبیات فارسی  درخشش داشته است . او کسی است، که از حیث بی پروائی به انجام زندگی در صف اول بزرگان تصوف و معارف صوفیانه که از همدان  بود و از حیث شعر و نثر عارفانه در حدود خواجه عبدالله انصاری و سیف الدین باخرزی و از حیث افکار و روحیات کم نظیر و از لحاظ نبوغ زود رس و کسی است که در جوانی به نبوغ روحانی رسده  است و همانند ابو علی سینا  آثار پر ارزش  بیاد گار گذاشته است .

او که محمد بن عبدالله همدانی نام داشت به عین القضاةت ملقب بود .او در سال 492هجری قمری/1032میلادی  در همدان بدنیا آمد او در اصل خانوادگی از میانه شهر کوچک بین مراغه و  تبریز بود .

عین القضات از شاگردان عمر خیام نیشاپوری  واحمد غزالی طوسی و سایر دانشمندان آن عصر بود .او پس از تحصیل زمانی قاضی همدان شد و ضمناً بمعارف صوفیانه و طریقت روی آورد و در مطالعه احوال عرفا و صوفیان علاقه زیاد پیدا کرد . او از همان اوان  جوانی به تالیف و تصنیف آثار با ارزشی مصروف شد ذوق و استعداد فوق العاده اش او  را در میان سایرین متمایز و بر جسته مینمود . او در  سفر صوفیانه مراتب دقیق  طریقت را که باعث شور و حال و وجد بی نظیر  در وی شده بود  دشمنانش را حسود و دوستانش را شاد ساخته بود . او  بی باکانه  در راه  تأثیرات افکار وحدت الوجودی مانند حلاج ، مولوی و  ابن عربی  و جامی گامهای بر جسته ای گذاشت که افکار و جهان  بینی او در سیر وحدت الوجودی، سر انجام باعث مرگش شد.. او را به اتهام کفر و الهاد در بغداد  بذندانش افگندند و سپس از بغداد به همدانش آوردند و در سال  525 هجری ق/1146میلادی بدارش اویختند و بعداً پیکرش را به بوریا پیچیدند و با نفت آتش زدند و خاکسترش را  در معرض باد قرار دادند که در وقت شهادتش 33 سال از عمرش گذشته بود.درست همان کاری که با منصور  حلاج  کرده بودند.

 

او بعد از مرگ در ظرف صد ها سال در محافل علمی و عرفانی بصفت یک قهرمان یاد شدش را گرامی داشته اند . "زبدة الحقایق"، "شکوه الغریب" ،و "تمهیدات" آثار بازمانده و بی نظیری از این عارف شهید است که  عفیف عسیران لبنانی دارای   دکترا در فلسفه و عرفان به این آثار باز مانده از وی  تعلیقات نوشت و در این حواشی آثار او  را  در مقایسه با آثار فلسفی   غرب  در خور ستایش و تحسین دانسته است .

 

معروف است که عین القضات وقتی به پایه دار نزدیک شد ، بوسه ای بر آن داد و آخرین آیه  سوره شعرا را به این معنی  تلاوت کرد که: بزودی خواهند دانست آنانیکه ستم کردند که به کجا باز گشت میکنند. و این را هم از کرامت او دانسته اند که خیلی زود قاتل او هم بدار آویخته شد. . او در نامه ای که قبل از شهادتش بیکی از مریدانش ارسال کرده  بود این را نوشته بود:

 

ما مرگ  شهادت بدعا خواسته ایم

آنهم به سه  چیز کم بها خواسته ایم

گر دوست چنان کند که ما خواسته ایم

ما آتش و نفت و بوریا خواسته ایم

 

او در یکی از رباعیات عاشقانه اش  اشاره به سرنوشت خود اینطور سروده است:

 

ایکاش مرا بنفت آلایندی

آتش بزنندی و ببخشایندی

در چشم عزیز من نمک سایندی

وز دوست جدا شدن نفرمایندی

 

آثار او مانند آثار بزرگان درجه اول عالم تصوف سر شار از افکار و احساسات و آراء و عقاید ی است که اغلب بالاتر از هم مردان معمولی میباشد که فراتر از معتقدات  معمولی  و ساده تعبدی عمومی است  که در آنها  شور و شیدایی و بی پروایی که به اثر غلبه  احوال خاص به این  طایفه دیده میشود که نمیشود با  کلمات  مجازی در عمق  اندیشه  این بزرگان راه یافت و ورای سخن و لغت سخن و فهم دیگری کار دارد  تا  این افکار شناخته شوند...، او باوجود این مانند  جلال الدین مولوی که بعد از او در آسمان شعر عرفانی در ادبیات فارسی طلوع میکند همیشه  پیشنهادات و ایرادات خود را با مقولاتی  از قرآن و احادیث نبوی استشهاد می کند .

او در یک جایی از مقولاتش میگوید: ای عزیز ، حکمت آن باشد که هر چه  هست و بود و شاید بود ، نشاید و نشایستی که باید بخلاف آن بودی ؛ سپیدی هر گز بسیاهی نشایستی، آسمان بی زمین لایق نبودی ، محمد بی ابلیس نشایستی، ، طاعت بی عصیان ، کفر بی ایمان ، صورت نبستی ، هر گز شنیده ای که نور سیاه ابلیس و ابو جهل از سر تا قدم با نور احمد چه می گوید ؟ این بیت ها گوش دار :

 

ای نوش لبان چه زهر نابی بر من

وی رحمت دیگران عذابی بر من

دستم ندهی و دست تابی بر من

خورشید جهانی و نتابی بر من

 

ای عزیز هر کاری که بغیری منسوب بینی ، فاعل حقیقی خدا را دان ، آنجا که گفت: بگو شما را ملک الموت می راند ؛ این مجاز میدان  حقیقتش این باشد که خدا  جانهارا می میراند هنگام مرگ شان، و گمراه کردن ابلیس  آدمیان را  همچنین مجاز میدان ، اوست که گمراه میکند  هر که را میخواهد  و راه مینماید هر که را میخواهد . این را حقیقت میدان . گیرم که خلق را ابلیس گمراه کند ، ابلیس را به این صفت که آفرید  وگر نه موسی از  بهر این گفت  که این جز فتنۀ تو نیست ، گمراه میکنی هر که را بخواهی ،و راه می نمایی هر که را بخواهی دریغا ، کسی را چه گناه باشد؟

 

موضوع قتل او را آنطور که نوشته اند از این قرار که او را ملزم نمودند که تو در آثارت  نوشته ای که خدا واجب الوجود است و این مطابق عقیده  حکما است و این کفر است ؛ عین القضات جواب می نویسد  که خدا معشوق منست ، من بهر اسمی که خواهم میخوانمش چنانچه خود در این رباعی فرموده است :

 

گه سرو روان باده نوشت خوانم

.گه ماه تمام سدره پوشت خوانم

ارزان بخری و رایگان بفروشی

ارزان خر رایگان فروشت خوانم

و یا:

سرو سهی و ماه تمامت  خوانم

یا آهوی فتاده بدامت خوانم

زین  هر سه بگو که من کدامت خوانم

کز رشک نخواهم که بنامت خوانم

 

او باوجودیکه بر مسند ارشاد می نشیند اما همواره در جستجوی گمشده روحانی خودش است ولی هر گز قادر نمیشود که گمشده اش را بیابد تا مادامیکه  امام غزالی به همدان  می آید و عین القضات با مذاکره و صحبت بیست روزه اش با  غزالی او را می یابد و از اثر آن در احوال و روحیاتش یک دگر گونی عمیقی  پیدا میشود . او از اسناد و درس و شاگردان خودش را کنار می کشد و تا آخر بهوای  عشق حقیقی  ای که نایره  تصوف در سینه  اش مشتعل ساخته بود رابطه خود را با غزالی قطع نمیکند و بر عکس از تمام رابطه  ها می برد. او تمهیدات را بعد از فوت امام غزالی می نویسد که یک اثر عالی و به نثر شیوا و ساده نوشته شده و کتاب جالبی است که  آراسته به شعر و کلمات بزرگان  و آیات  و مشحون از افکار و لطایف صوفیانه میباشد که دارای حجم زیاد و سه برابر گلستان سعدی میباشد  که از نفایس  زبان فارسی بشمار میرود. او  کتابی بنام مقالات  و  همچنان اثر دیگرش زبدة الحقایق  است که بعربی نوشته شده و یکی از آثار منسوب به او" شرح کلمات قصار بابا طاهر " است و رساله" یزدان شناحت" و رسالۀ "الواح" را نیز باو نسبت میدهند[6]

 

اسرار التوحید : اسار التوحید فی مقامات ابو سعید ابوالخیر  نیز از تصنیفات مهم  متصوفه است که به  نثر فارسی شیرینی نوشته شده و تألیف آن در نصف دوم قرن ششم هجری شاید حدود (560ه)یعنی حدود  صد سال بعد از کشف المحجوب  بعمل آمده است  و آن در تعریف احوال و کرامات  و اقوال شیخ ابو سعید  ابی الخیر است  در ضمن شرح حالات  وکرامات شیخ  حکایات و اخبار و اشعار عرفانی (که  در بحث  های گذشته  در مورد  نظم فارسی آمده است ) نیز در آن ثبت  گردیده  همچنین اسامی و اخبار بعضی از فضلا و مشایخ  عصر بمناسبت ذکر شده  مؤلف اسرار التوحید محمد بن منور از احفاد شیخ ابو سعید است . [7]

 

ابو حفص عمر شهاب الدین سهروردی: (539-632ه/1160-1253م)

عوارف المعارف:

این کتاب (عوارف المعارف) توسط شیخ  ابو حفص عمر شهاب الدین سهروردی سر سلسله  طریقۀ سهروردیه  به عربی نوشته شده بود که طرز و بیان  طریقت و تصوف را در قرن  ششم هجری نمایان  میسازد که  پیروان این  سلسله در   افغانستان ، ایران هندوستان و پاکستان و  ماوراء انهر و ترکیه  واکثر کثور  های اسلامی نظیر عراق  سوریه و لبنان تا هنوز موجود  است . که  این توسط ابو منصور محمد بن عبدالمؤمن اصفهانی در سال (710 ه ق مطابق به 731ه خورشیدی/1352م) به فارسی شیوا و روان  و زیبا ترجمه شده است که از نفایس عرفان  میباشد. قابل ذکر است که در دوران  ترجمه این اثر یعنی بعد از استیلای تاتار که در کتابت  نثر پارسی ساده  وسلیس  صنایع و بدایع راه یافت و نثر را از حالت روانی و ساده گی آن به تجمل آراست که در این  ترجمه ما  نثر   صناعی را که در فوق ذکر آن رفت بوضوح مشاهده میکنیم که در حق نهایت زیبا یی بیان شده است.

 

نمونۀ ترجمه کتاب عوارف المعارف:

مترجم این اثر ابو منصور محمد بن  عبدالمؤمن اصفهانی در  مقدمه ترجمه کتاب عوارف امعارف آورده است:

تر جمه  کتاب عوارف المعارف که از جملۀ مصنفات شیخ بزرگوار ، یگانه روز گار ، شهاب الدین عمر  سهروردی است قدس الله روحه و ادر علیه فتوحه و در بیان طریقه دوم و تبیان راه طایفۀ صوفیان ، تالیف کرده . و چنان نمودند که ، اگر چه  در این فن  مصنفات بیشمار  و مؤلفات بسیار تربیت داده اند . اما بر منصۀ خاطر طالبان خاطب ، و نیازمندان راغب ، هیچ عروس جلوه  نکرد زیبا تر از این  کتاب . و مر متعطشان این راه را ، هیچ زلال رخ ننمود خوشتر از این  تصنیف :« ما کل ما کصداءِ لو ارده نعم و لا  تاکل نبت فهو سعدان» و اما تر کیب و ترتیب ان بزبان عربی است  واهل عجم از آن محروم  و بی  بهره اند شعر:

 

لا تفعل افعل نکند چندین سود

چون با عجمی ، کن و مکن باید گفت

 

پس از دوستان و برادران ، یک دل و یک زبان شدند و با این ضعیف نحیف ، بی مایۀ کم پایه ، در آن اقتراح  الحاح کردند، از امتسال فرمان آن خَلان و اخوان گزیر نبود ، بعد از استخارت ، استعانت از حضرت عزت  بخواست و در میدان ترجمۀ  تسوید فارس قلم را در جولان آورد ، بر امید  تکثیر سواد طالبان و تنشیط قاریان خبر مروی را « من کثر سواد قوم فهو منهم»بعبارتی سلیس و آسان فهم ، بر آن  نسق و ترتیب که شیخ رضی الله عنهُ ایراد کرده بود و اساتید و مکررات ، اختصار را حذف کرده . از بهر تثبیت  تقریر کلمات بزرگان را – قدس الله ارواحهم اشعاری چند نتیجه انفاس نامداران عصر بود . بر سبیل استشهاد  تضمین کرد ، به وثوق آنکه هیچ  تقصیری و زیانی و تبدیلی و نقصانی  نیاورد ، توقع  میدارد ، بسالکان با ارادت و طالبان مناهج سعادت . و متعطشان درجات حسنی و زیادت ، که چون از زلال این اقوال ، شربی از اعمال و احوال بیابند ، ریاض جان  وروان مصنف  و مترجم را به سحاب دعوات  صالحه  تازه  و نامی دارند . واگر در عبارت  خللی ، یا در معنی اشارت بزرگان خللی بینند به سکین تمکین حک فرمایند و آنرا به اصلاح آورند ، و ذیل عفو بر  هفو  وی پوشانند. ایزد تعالی همگنان را  در اعمال این اقوال ، توفیق رفیق کناد ، بمنته و لطفی .

نمونۀ از متن کتاب «عوارف المعارف» :

در بیان منشأ پدید  آمدن صوفیان :                   

باسناد الشیخ رضی الله عنه عن ابی موسی الاشعری رضی الله عنهُ  عَنَ النََّبی صلی الله علیه و سلم : قالَ: قالَ :«اِنَّمامَثَلی ما یبعَثنی اللهُ بُهِ کَمَثلِ رَجُلاَنی رَأَیتُ الجیشَ بعینی  وَ اِنّی اَنَا النذّیرُالعریان  فَالنجّاء فَاَطاعَهُ  طَائفةُ مِن قومِهِ  فَادخلو ا عَلی مهلهم فنجوی ، و کذبت طائفةُ منهم  فاصبحو ا مکانهم  فصبهم الجبِش فَاهلکهم واجتاحهم فذالک مثل من عطاعَنی  فاَتبَّع ما جئتُ بهِ، و مثل  من هصانی و کذَبَّّ بما جئتُبهِ من الحق » معنی حدیث : رسول خدای صلی الله علیه وسلم  میگوید : مَثَل من و مَثل آنچه خدای تعالی مرا بدان بفرستاده است ، همچون مثلی مردی ای است که فرا پیش قومی آید و ایشان را گوید : ای قوم لشکری دیدم بسیار که قصد شما داشتند و من بیم کننده ام بی غرض ، بشتابید  و مخرج این کار طلب کنید که شما طاقت مقاومت و محاربت ایشان  ندارید ، جماعتی فرمان وی برند و سخن وی مصدق دارند و هم در حال ترتیب خروج کنند و از آن مقام بروند . از رنج و زحمت  و ایذای دشمنانِ قاصد نجات یابند و جماعتی دیگر ، سخن آن  نصیحت کننده بی غرض  مسموع  ندارند و به استهزاء و افسوس در پیش آو آیند و قول او دروغو کذب  پندارند، دشمنان ناگاه شبیخون آورند ، وفرصت یابند و انتقام خود باز خواهند ، و ایشان را چنان مقهور گردانند ، که نام و نشان شان نماند .رسول خدای صلی الله علیه وسلم گفت: من همان ناصح بیم کننده ام ، که امت را خبر میکنم ، که لشکر عذاب و سَخَط حق تعالی را دیدم که قصد شهرستان وجود شما داشت به شومی و نا فرمانی عصیان . بشتابید و غافل وار عمر عزیز در پی لذات  و شهوات دنیا صرف مکنید، شعر:

غافل مشو که  عمری زین تازه تر  نیابی

دادش بده که چون شد ، عمری دگر نیابی

در سر مکن هوس را مازار هیچکس را

ترسم که این  نفس را ،جوئی و در نیابی

بگذر چو آب و گل خوش ، زین کورۀ پر آتش

چون گل مباش سرکش تا درد سر نیابی

یارانت می بمردی خوردند و تو نخوردی

تا بی خبر نگردی زایشان خبر نیابی

 

مبادا که این لشکر جرار از حضرت جبار ، تاختن کند و بنیاد شهرستان  وجود شما خراب کند ، و بعد از آن ندامت و پشیمانی سود ندارد .طایفۀ بسمع رضااین سخن مسموع داشتند ، و در کار سازی بر وفق اشارت سعی بلیغ نمودند، لاجرم نجات ابد و رستگاری سرمد بیافتند و جماعتی دیگر ، عقل بوالفضول را مقتدی ساختندو به چون و چرا پیش آمدند ، و بهر فرمانی اعتراضی کردند ، و متابع  هوی و شهوت شدند،لشکر عذاب و محن تاختن کرد ، و خزلان ازلی ، دامن ایشان محکم بگرفت ، و جمله را اسیر عقاب و محبوس عذاب دو جهانی کرد . نعوذو بالله منهَ . قال رسول الله صلی الله علیه و سلم :« مثل و ما بهثنی  الله به من الهدی والعلم کمثل الغیث الکثیر اصاب ارضا فکانت طائفة منها طیبة قبلت الماء فانبتت الکلا والعشب الکثیر  و کانت منها طائفة اخاذات الماءا و سقوا وزرعوا ، و کانت منها طائفة اخری قیعان لا تمسک ماء ولا تنبت کلأً فذالک من فقَّه فی دین الله  و مثل من لم یرفع بذالک رأساً ولم یقبل هدی الله الذی ارسلت به.»  معنی حدیث: رسول خدا  صلعم  گفت : مثل من و مثل آنچه خدای تعالی مرا بدان بفرستاده است از راه راست ، همچون مثل باران بسیار است که بر زمین بارد ، بعضی از این زمین  پاک باشد و برومند ، باران قبول کند و از او نبات ها و ثمر ها ظاهر شود ، که  مردمان از آن  منتفع شدند ، و بعضی از این زمین ، آن باشد که در او کوههای فراخ باشد ، آن قطار امطار جمع کند . حق تعالی مردمان را بدان سود مند گرداند ، بیاشامند و باز خورند ، و بدان زراعت  و کشت و کار کنند . و از او بسی فایده بخلایق رسد و از این زمین بعضی آن باشد ، که چون باران باو بارد ، نه از او ثمره  پدید آید که مردمان از لذت آن راحت یابند ، و نه باران را جمع  کند و نگاه  میدارد تا خلق ازو  نفع می یابند . بلکه جمله ناچیز و نیست کند . چنانکه هیچ فائده ای به  هیچ  آفریده ای  نرسد .

 

رساله قدس :

روز بهان بقلی شیرازی بن ابو محمد بن ابو نصر :

نمونۀ از نثر رسالۀ قدس:

و قاعده در دعایم این بودی که هر گاه  که ما را مشکلی افتادی  شاهان عرب و سروران عجم و اولیای شام  و رفتگان عراق  و نهفتگان روم  و تندان زنگبار وامیران خراسان و سلطانان سند و خلفاء هند  سر اندازان غزنین و چابکان بدخشان  و عیاران ماواء النهر و پیران ترکستان و ظریفان تبت و چین و عاشقان غور که در حیات ظاهر و باطنند به شفاعت بدرگاه بردمی  تا آن مشکل را حل  پدیدار آمدی با آنکه بظاهر از ایشان خبری نیافته بودمی لیکن دل از این بابت بیگانه  نبودی .

 

... شاد باد آن دلی که «بشما راهدادند» ، و از دفتر غریب شما حرف  های عشق بر خواند  واز گنج معرفت  شما  نکتۀ حکمت بنماید و از صدف دل شما سلک لالی فطنت بکشاید! سعادت باد شما را احوال معانی  ودولت باد شما را در همه افعال  معالی ! آمدن شمس حقیقت از کوهسار شریعت خراسان مؤید باد  و چهرۀ  خوبان ترکستان به  خلوق حسن ازلی  مزین باد تا بروز نورانی شان ظلمتها زایل شود و بر روی خوب شاهدان ترکستان  دلها مایل گردد.

 

نه از نا تمامی است این تقاضا و «نه» از تشنگی است این تمنا ، که در صدر وحدت  هیچ  عارف  از خدای معزول نیست و هیچ دوئی در تنگنای توحید موجود نیست . نقصان نگیرد آنکه تمام عشق است و دوئی نپذیرد آنکه یکرنگ خم تفرید است . احتیاج به عشق هم از عشق است ، زیرا که فقر از نایافت است و استغناء از معرفت از ادراک معرفت است زیرا که توانگری از بقاست، طلب فقد در وجد است؛ و سکون وجد در فقر نرسید  آنکه برسید وبرسید آنکه  نرسید . خو کردن در بندگی  کافریست و بر گذشتن از رسم عبودیت  موحدی است . جنون عشق از نیستی است در هستی و طماّنینت جان بر هستی است  از نیستی .در عین عیان دلایل کفر است ، زیرا که راه از غیر بدو نباشد – راه از او بدوست . که صرف یگانگی اقتضا چنین کند که چون در غیر او نگاه  کنی  و آنگاه بدو روی . «از او » باز ماندگی است . یار در غایت  شوق  نیاید ، که در آن مقام قبله  مختلف است ؛ همه معزول اند بر در آستانۀ انس  که قبله یکیست آنجا تا تو و «خدائی» خدای ان تو نیست.

... رسم معرفت  هم هم معرفت است ، که معرفت بی رسمی است . منزل اولش عشق است و دوم  نیستی  و سوم هستی  بالای هستی  هیچ  نیست .شه رخ  پیر و مرید و یار با یار  در عرصۀ  طلب است  وگرنه در  در آستانۀ فنا  رخ معزول است و شاه مات . آنجاست که عشق مجهول و عاشق مجهول  و معشوق مجهول  باید که  هر سه یکرنگ  شوند . اما سر معرفت قاعده  چنان دارد که در این «سرای» قلابان مکر و بال هر زمان زر معدنی از کوره برنگی بیرون آورند . گاه به اصل خویش بیرون آورند . تا در آن تصرف توان کرد . و گاه برنگ مجهول بیرون آرند تا در همه بازار خدای کس بدو جو نستاند . چون برنگ خود نیست طالب است و چون برنگ خود است  مطلوب است . و در این  سرای ضرب حدثان ازین هر دو حال پیوسته ناگزیر است . یا طالب باشد یا مطلوب  اگر چه  هر دو راه «سر بیک راه» دارد .

[8]         


 

[1] - تاریخ تمول زبان فارس ، عبدالحی حبیبی ، ص 50 ببعد

[2] - همان

[3] - تحولات نظم و نثر دری ، پروفیسور  عبدالحی حبیبی از ص50 تا ا70

[4] - کشف المحجوب ، علی هجویری  جلابی غزنوی ، بکوشش فریدون آسیابی عشقی زنجانی ، صص7-8.

[5] - رسالۀ قُشیریه ، زین الاسلام ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن القُشَیری ، شرح فارسی شیخ الامام ابو علی حسین بن احمد العثمانی ، باب اول ، در بیان  اعتقاد در مسایل اصول ، ص 10

[6] - ادبیات ایران ،ارشیف و کتابخانه معاونت صدا، دفتر پژوهش های رادیویی  ، مهر 1386، تهران ، ویرستار وحروف نگار :مهدی نیا و محبوبه  یوسفی مقدم  ، نشر آینده ، چاپ اول ، صص57تا 65

[7] - تاریخ نظم و نثر  در ایران و در زبان فارسی ، سعید نفیسی ، ص ، 48.

[8] - رساله قدس ، صص2-8

 

 

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

 

 

فصل پنجاهم

افزار و هنجار در اصلوب ادبیات

نظمی و نثری

 

 

مدنیت عبارت از گنجینۀ عظیمی است که بخش عمده آنرا هنر فرزانگی یعنی آداب و اخلاق تشکیل داده و بمرور زمان فراهم آمده ؛ اگر این دانش  که ثروت بی نظیر است و بمنزله بزرگترین میراث بشری  از نسلی بنسل انتقال نیابد ، تمدن محکوم بمرگ  میشود ؛ بهمین جهت باید گفت  که زندگی مدنیت  مدیون تعلیم و تآدیب است.

 

چکیده:

انواع علوم ادبیه (علم صرف ؛علم لغت ؛ علم خط ؛ علم نحو ؛ علم  معانی ؛ علم بیان ؛ علم بدیع ؛ علم قافیه ؛ قرض الشعر و نقل الشعر ؛ علم انشاء ؛ علم محاضرات ؛ علم تاریخ و قصص (علم الانصاب)  تعریف ادیب؛ نثر دری ؛

هدف:

هدف این پژوهش   عطف توجه و دستیابی به حقایقی است که باید تاریخ  زبان فارسی به معنی حقیقی آن که در نزد علمای ادب فارسی چنانیکه شایسته مقام این  گویش زیبا است  و در اوراق کتابها  قبل بر این  ثبت گردیده در مورد چگونگی این زبان داد بلاغت داده اند روشنی اندازم ؛ نگارنده می کوشد بخاطریکه جمعی را از زحمت تتبع وسرگشتگی و حیرت  آسوده ساخته و از سرگردانی بی نیاز ساخته باشد میخواسته تا  در خصوص روشن ساختن این راه روشنی ای را حتی به اندازه  یک کرم شبتاب هم که شده باشد ایجاد نماید و اگر کمی و کاستی در کار این پژوهش که دامنه آن در بخش های قبلی که در مورد زبان و ادبیات دری در این اثر باز تاب گردیده بملاحظه برسد عذر  ما را خواهند پذیرفت زیرا  معلوم است که در هیچ موردی بجز استثناأتی که در این زمینه وجود دارد مأخذ مستقل و مستدل  یافت نشده و حتی نایاب و کمیاب نیز  میباشد که این حقیر  کوشیده است از میان انبوهی از آثار خودی و بیگانه  چیز هایی را جمع کند که در خور باز شناسی  هویت تاریخی ملتی باشد که به این گویش (زبان فارسی) می پرداخته اند زیرا به قول معروف

 

ما خوشه چین خرمن ارباب دولتیم

باری نگه کن ای که خداوند خرمنی

 

من که چند سال قبل بمدد خداوندگار(ج) شروع به تألیف این مهم تاریخی (باز شناسی افغانستان) نمودم و تا هنوز که این راه به اخر  نرسیده و این پژوهش ادامه دارد  امید وارم که این اثر  از نظر خردمندان لایق بگذرد  و منتی بر ما گذاشته ما را متوجه اشتباهات مان سازند ، البته به ط ریق انتقاد و تحقیق  ما را رهنمایند.

 

در این تحقیق که هدف ما روشن ساختن  منشأ و مبدآ زبان فارسی که شامل سه دوره هخامنشی ، اسکندری  و ساسانی میباشد صرفاً بدوره  ساسانی که دنباله آن  مشتمل بر عصر خلفا و طاهریان و صفاریان و سامانیان و غزنویان و آل بویه وسلجوقیان و خوارزمشاهیان  تاحمله مغول و بعداً مغولهای هند ،دوره صفوی در ایران  و تیموریهای هرات  میباشد صرفاً آن تیره  های را که از رهگذر قلمرو جغرافیائی با سرزمین خراسان= افغانستان از قبیل سامانیان ، غزنویان ، غوریان ، سلجوقیان  ومغولهای تیموری و دودمانهای مغولی هند در ارتباط است  مورد پژوهش قرار داده و امید وارم در این راه  که مدت  درازی از عمرم را صرف کرده ام توشه یی بر گرفته و خوشه هایی بجهت انباشتن خرمنی  چیده باشم تا در نتیجه خرمنی از معانی و حقایق از نتیجه اینکار هویدا و آشکار و خدمتی باشد از من.  

 

علوم ادبیه

 

1.  علم صرف:

عبارت از علمی است که از احوال ابنیه کلمات گفتگو مینماید و آن عبارت از عوارضی است که  بر جوهر کلمات طاری میشود از قبیل :حرکات ، سکنات و زیادت و حذف و قلب و ادغام و ابدال و مانند آن و از مبانی ایکه عارض کلمه میشود- مثل اینکه گوئی فلان لفظ فلان وزن را دارد و یا اینکه گوئی لفظ در لفظ  ابر (ابر هفت کشور بود پادشاه—یکی شاددل شدو پارسا) .حروف حذف در این مثال دنب و سنب و خنب که بشکل  دم و سم و خم  در نوشتار آورده میشودیعنی ابدال و ادغام بقسمی که نوشتیم صورت می گیرد.

 

2.  علم لغت:

علمی که از مدلولات و وضعیه مفردات و همچنین در وضع مرکبات و دلالت بر اجزای معانی مینماید مثلاً: (دژ) بمعنی قلعه و (پُلوان) بلندی اطراف زمین زراعت است که مردم از آنجا آمد و شد میکنندو معنی تر کیبی آن پل است یعنی معبر و گذرگاه.

 

3.  علم اشتقاق : از کیفیت خارج شدن بعضی از کلمات  از بعضی دیگر بواسطه تناوب جوهری  که مابین آنها موجود است بحث میکند. وقتی ما بین دو  لفظ تناسبی در اصل معنی یا ترکیب موجود باشدپس یکی را اصل و دیگری را فرع قرار دهند، اصل را مشتق منهُ و فرع مشتق نامیده میشودکه به سه  شکل صورت می گیرد : صغیر – کبیر . که این علم مراحل پیچیده ای دارد که مستلزم تحقیق مستقل میباشد  (به کتاب دستور کامل زبان  تألیف همایون فرخ و سایر کتب دستور مراجعه شود.)

4.  علم خط: علمیست که بواسطه  کیفیت تصویر الفاظ و نقوش کتابت شناخته میشود ، مانند : هاء غیر ملفوظه در جمع به (ها) درکجا نوشته میشود مثل (لاله ها ) و کجا حذف آن ممکن است مثل (سیها در جمع سایه) بر اینکه واو معدوله در کدام از کلمات نوشته می شود و در کجا حذف صورت می گیرد مثل (خواندن  -خواهش) و همچنان در خاستن و برخاستن و مثل اینکه تنوین منصوب در همه جا بصورت الف نوشته می شود مگر در ۀ مدوره مانند عجالتةُ- نسبةًو غیره.

5.     علم نحو : علمیست که بواسطه آن احوال کلمه و کلام از حیث اعراب و بناءِ شناخته شده و بیشتر مورد استعمال این علم در لغت عربی است و در فاسی خیلی کم و بندرت یافت میشود.

6.     علم معانی: حالات لفظ را از حیث مطابعة کلام، مقتضای مقام مانند بحث در مجاز عقلی بیان میکند . مثلاً حافظ گوید:

 

صبح است و ژاله میچکداز ابر بهمنی

ساقی ز جای خیز و بده جام یکمنی

 

7.علم بیان علم باموری است که میتوان بوسیله آنها مطلبی را بطرق مختلفه در حضور و خفا ادا کرد- مباحث تشبه و استعاره  وکنایه و حقیقت  و مجاز داخل این علم است.

8علم بدیع: علمیست که بواسطه آن وجوه کلام بلیغ شناخته میشود

9.علم قافیه: معرفت احوال اواخر ابیات است مانند اینکه قافیه چیست؟و حروف تأسیس و قید و دخیل و ردف و روی کدام اند؟و در قافیه رعایت کدام یک از حروف و حرکات لازم است ؟ و عیوب قافیه چیست؟ وامثال آنها.

10. قرض الشعر و نقل الشعر: علمیست که در آن از حالات کلمات بحث میشود . این حالات کلمات شعری هم از جهت وزن و قافیه  وهم از حیث خوبی و بدی و شایستگی و عدم شایستگی آنها  از عروض و قافیه و امثال  آنهاست زیرا دلیل عمده ایکه بر شاعر الزامی است استعمال الفاظ مناسب و ادای  معانی میباشد. شاعر  در گفتار معانی و الفاظ باید  جسور و بی پروا باشدو حقایق را بر نحوی که باشد با نهایت جرئت و شجاعت ادبی  اظهار کند یعنی که شاعر شجاعت ادبی داشته باشد . مثلاً بیهقی گوید :( آتش فتنه سلاجقه در خراسان رفته رفته بالا گرفته و سلطان مسعود را نگران ساخته است )

11. علم انشاء: در لغت بمعنی شروع و ایجاد وضع است و در اصطلاح  علمیست که توسط آن استحصال معانی میگردد. بعضی ها گفته اند که علم انشاء عبارت از نگارش نثر علمی است که در آن فصاحت و بلاغت  که مشتمل به آداب معتبره نزد ادبا در عبارات پسندیده که لایق مقام است و این علماستمداد از جمیع علوم دارد به این معنی که اگر نویسنده ای میخواهد در مورد  جامعه شناسی موضوعی را بنگارد ابتدا به او ضرور است تا آداب نگارش را بفهمد و آنرا  مراعات کند و در دقایق آن آشنائی داشته باشد و مهارتهای حتمی را در فن نویسندگی کسب کرده باشد در اینصورت میتواند  در مورد جامعه شناسی آنطوری که ایجاب میکند به نگارش  علمی خود مبادرت نماید.

عروضی سمر قندی در کتاب چهار مقاله خود در مورد  دبیری  در صدر مقاله اول تعریف بالنسبه جامعی در ماهیت دبیری ذکر کرده است و آن اینکه :«دبیری عبارت از صناعتی است مشتمل بر قیاسات خطابی وبلاغی منتفع در مخاطباتی که در بین مردم است بر سبیل محاورت و  مشاورت و مخاصمت در مدح و ذم و حیله و استعطاف و اعراء و بزرگ گردانیدن و در هر واقعه بدرجه اولی واخری ادا کرده آید.»

12.علم محاضرات: محاضره در لغت تقریباًبمعنی محاوره و  حاضر جوابی است و در اصطلاح عبارت از مناسب گویی و حاضر جوابی و حسن محاورت و بدیهه گویی به همین فن داخل میباشد. این علم در جنب علوم ادبیه اهمیّت بسزایی دارد و شخصی که دارای این ملکه است بر همه کس مطبوع و مقرب واقع میشود – این فن از هر  فنی بیشتر باعث جلوه و رونق کلام ومتکلم است و از همین جاست که اغلب اشخاص در تحصیل این ملکه بسیار سعی کرده اند؛ [1] بطور مثال این مثل را مورد این فن از عنصری نقل میکنیم:

 

گویند وقتی سلطان محمود در میدان اسپ سواری و گوی بازی از اسپ افتاده و چهره اش خراشیده شد – حکیم  عنصری ملک الشعرای در بار در معذرت گفته که سلطان اسپ بوی بخشید:

 

 

شاها ادبی کن فلک بد خو را

کاسیب رسانید رخ نیکورا

گر گوی خطا رفت بچوگانش زن

ور اسپ غلط کرد بمن بخش اورا

 

همچنان این علوم که در اینجا بقسم  اجمال  در اینجا  آورده شده است برای نویسنده و پژوهشگر فهمیدن آن  ضروری است:

 

علم تاریخ  وقصص ؛علم انساب(روابط خویشاوندی بین  تیره  ها و قبایل و طوائف که توسط آن اصول و فروع هر دسته از دسته دیگر میتمایز میگردد)؛ علم مسالک و ممالک شامل(  اسامی شهر ها و اوطان)؛ علم امثال (علم منشاء پیدایش هر مثل و مقوله) که مضرب و  استعمال  آنرا نشان میدهد ؛ علم دواوین معرفت اشعار مدوّنه و ترکیباتیکه توسط آن ساخته میشود که شامل هر نوع تالیفات نیز میگردد  ؛

 

تعریف ادیب:

 

ادیب به کسی اطلاق می شود که مسائیلی را  که در فوق  ذکر شد به آن بلدیت   ومشق و ممارثت داشته باشد یا بعباره  دیگر ادیب کسی است  که توانایی تفکر را داشته و برای ایجاد مفاهیم کلامی  مرحلۀ را بپیماید که در نتیجه باعث ایجاد  مضمون تازه ای شود و در جریان این مرحله  ادیب میکوشد  تا معانی و الفاظ را سر هم کرده  وآنها را در جا های مناسب آن به ترتیبی به نظم کشیده  و  برای افکار تازه خویش الفاظ مناسبی انتخاب و ایجاد نماید که در نتیجه تمام مقصود خود را در کسوت الفاظ و جمل آورده و با پرورش جملات هر مطلبی  را در جای مناسب آن قرار داده و آنرا دارای نظم و نسق ادبی  میسازد و در این  ضمن به آرایش و پیرایش آن اقدام و بنیاد سخن را  به زیبت های لفظی و معنوی آراسته ساخته بر زیبایی  مطبوعیت آن می افزایدو اینکار او را قادر میسازد تا از طریق چشم و گوش خواننده و شنونده را مفتون آنچه که نوشته است بسازد .

ادیب با سر هم کردن و پیمودن این مقامات و منازل متاع پر قیمتی را که مبدوع آن خودش است بدست آورده و در معرض نمایش  این  و آن قرار میدهد .

ادیب وقتی میخواهد چیزی را ابداع یا بنویسد باید دارای قریحه و مهارتهای باشد  که بوسیله آن در کار نویسندگی استادی و مهارت خود را آشکارا سازد . یک نفر دبیری که در مسائل ادبی تحقیق میکند  ضرورت دارد تا قبل بر آن به علوم  عقلانی  و منطق و مبادی شعر آشنایی داشته باشد که در نثر نویسی محتاج به علم انشاء میشودو در کتابت محتاج بعلم خط میباشد و در مجموع باید  علوم  لفظیه را بداند.

و همچنان ارکان علم ادب علومی هستند که ساختمان ادبی  کلام بلیغ به آنها  پایدار و استوار میشود مانند:لغت صرف – معانی – بیان – عروض و امثال آنها وهمچنان علم منطق را از مبادی علم ادب دانسته اند بهمین ترتیب  دبیر مکلفیت دارد تا در بسا مضامین به علومیکه در بالا  ذکر شد  مراجعه نماید تا بتواند در  بخشی که میخواهد داد معانی بدهد  توفیق یابد . مثلاً کسی که به تاریخ و ثبت احوال گذشتگان اختصاص دارد باید در فن ممالک و مسالک معلومات وافی داشته باشد.

نویسنده یا دبیر باید دارای روح انتقادی باشد به این معنی که شاعر یا منشی و دبیر و مؤرخ در کلیه حوادث طبیعی و نواقص اجتماعی و عیوب رجال و سلاطین و کارمندان دولت به نظر انتقاد و تأمل نگریسته اعمال و احوال آنها را در تحت نظر دقیق مورد نقد و برسی قرار دهد  وآنچه در نظرش میرسد برای اصلاح  اخلاق ملی و تشکیلات عمومی و اداری با بیانات شیرین و لذت بخش (شعر – نظم) به ترتیبی بیان  نماید که محرّک عواطف بشری گشته در نفوس و وجدانها اثر گزاری قاطع و تعین کننده را ایجاد نماید تا بتواند آنچه را که آورده است مورد پذیرش خواننده ها و شنونده  ها قرار گرفته و صرفاً همین روح انتقادی است که منشیان و دبیران را در جامعه نظر به دیگران ممتاز جلوه میدهد. معذالک می بینیم که تراوشات ادبا و مؤرخین و  دبیران باعث  ایجاد کاخهای بلندی در ادبیات زبان فارسی شده اند که همۀ شان مبین  اصلاح هیأت اجتماعی جامعه و دگر گونی آن بوده اند که میتوان از کلیله و دمنه ، مرزبان نامه ، هزار افسانه (الف لیل) که مشتمل بر نکات اجتماعی  واندرز های حکیمانه است بیاد گار مانده و از این قبیل است اندیشه آزاد مردانی که در بین  شعرای اسلامی بی پروا  وبا صراحت لهجه در ضمن منظومات حکمتی  عادات زشت و آداب سخیفۀ اجتماعی را طرف حمله قرار داده و عقاید شان را بدون ترس اظهار کرده اند، و گاهی هم در وضع حکومتها دخالت کرده سلاطین و امرا را مورد نصایح سودمند و هوشدار های جدی قرار داده اند که ما در تاریخ عباسیان شجاعت بی نظیر امام ابو حنیفه را در برابر  هارون الرشید که میخواست امامابو حنیفه، مسند قضاة را قبول کند و باوجود بیم دادن خلیفه او را ، آنرا نپذیرفت مثال کم مانندی در عرصه اندیشمندان آزاد میباشد ،چنین است زمانیکه حکیم عمر خیام  نیشاپوری بدون هیچ ملاحظه و بیمی  ریا کاری و سالوسی امرا را انتقاد کرده زاهدان خشک را طرف انتقاد قرار داده  است :

 

ای زاهد شهر از تو پرکار تریم

با اینهمه مستی ز تو هوشیار تریم

تو خون کسان خوری و ما خون رزان

انصاف بده کدام خونخوار تریم

 

موضوع دیگری که نهایت ارزش مند است  و باعث تغیرات کلی در روش های زندگی اجتماعی گردیده است خونبها وقربانی های زیادی است که   علما ، شعرا ،  نویسندگان ، ادبا و حکما در تغیر وضعیت ناهنجار  فعلی اجتماع داده  اند به این معنی که  آزادیهای فکری و بیان آراء و عقاید بصورت مجاز یا  ایجاد  حکومت های اتخابی و  دولت  های مترقی بعوض سیستم  های  پادشاهی مطلقه هر گز بصورت آرام درب  جوامع بشری را در راه تاریخ تمدنی وی نکوبیده بلکه مستلزم  مبارزات  پر از شجاعت و قربانی های بی نظیر همین مردمان بوده است که جامعه امروز را ما  از دریچه چشمان مان به تر تیبی ملاحظه میکنیم که در آن افکار و آراء  پشتیبانی میگردد و قلم و  نویسندگی آزاد و مردم اکثراً صاحب سرنوشت خویش شده اند . و این حاصل خونبها در راه آزادی فکر  وعقیده است که افراد بشر دارای  حقوق مختصر گشته و قرائح افراد در سایۀ اینگونه افکار تربیت و نشو نما یافته است .

قسمیکه آثار گذشته در ادبیات فارسی ملاحظه میگردد ادبای  این زبان زیاده تر  به نقد شعر و نثر پرداخته اند و هنوز هم  همین مسلک ادامه دارد زیرا جامعه در بین  نقد و برسی اوضاع و احوال میتواند پالوده شود در غیر آن اگر این رسم از میان بر  چیده شود آثار حکمت و تذکر حقایق همه تباه میگردد از همین سبب است که یکسلسله نقادیها در ادب  فارسی یافت میشود که خالی از تجدد وابتکارنبوده  و بی شباهت به نقادیهای مدرن امروزی  نمیباشد  - مثلاً کتب یخجالیه تالیف آقا محمد علی اصفهانی که در زمان محمد شاه قاجار (1269ه)درا نتقاد از سبک نثر نویسی  و همچنان تذکره شعرای آتشکده آزر  در مقام خود از آثار ادبی با ارزش  بحساب می آید و چنین است کتاب مقویم تالیف حبیب الله خان افشار متخلص به نطاء که کتاب در انتقاد از طرز تقویم نویسی خالی از اهمیت  نیست . در ادبیات کشور خود مان  شاعران زیادی بوده اند که آثار انتقادی شان مشعل دار دانش  وقت بوده است از قبیل  عبدالهادی داوی پریشان ، مستغنی – سرور  گویا – حاجی اسماعیل  هراتی ، عصمت الله شرقی مولانا خسته حیدر خان ژوبل پروفیسور حبیبی و استاد احمد علی کوهزاد  و غیره.

در سرزمین های خراسان  در  سده  های بین سوم  تا ششم مهبط شعرای عارف یا عرفای بزرگی بودند که شعر را وسیله بیان اندیشه  های ژرف قرار داده اند که روی همرفته  از سده هشتم  تا سیزدهم بحثی از این نامداران بمیان نیامده و نامداران سخن فارسی مانند شیخ فرید الدین عطار نیشاپوری ، علی هجویری غزنوی ، سنائی و مولانا جلال الدین  محمد بلخی و لسان الغیب حافظ شیرازی در طول این مدت از قلم افتاده باشد. استاد رضا زاده شفق علت این امر را در آن میداند که : «این عرفای بزرگ ما ظواهر عالم وجود و پدیده های طبیعی و حتی عشق مجازی را بمنزلۀ پلی برای وصول به سرمنزل حقیقت دانسته  و خویشتن را سر گرم و پای بست ظواهر نکرده ودل برنگ  و نگار زندگی نبسته و بعوالم  عنی توجه داشته و غبار تن را حجاب چهره جان نمیخواسته اند چنانکه گوینده سخن آور گفت:

تو مو میبینی و من پیچش مو

تو ابرو ومن اشارتهای ابرو

 

از همین سبب زیبائی های جهان وجود و عالم  عیان که دل در بر گویندگان زیبائی شناس میکشاید و آنها را بتوصیف آن زیبائیها رهبری میکند بصرف لطف مادی آنها دل در بر شان نمی کشاده است و جائیکه سخن از وصف پدیده  ها میرود برای مسند نشینان بارگاه معرفت مناسب نخواهد بود.» [2] ولی بگفته   استاد جلال الدین همائی چیزی که آثار شاعران  و دبیران را  داری کشش و جاذبه برای  دیدن و شنیدن آثار شان میسازد موجودیت همین جاذبه ای میباشد که به الفاظ رنگ و روح می بخشد تا حدیکه  خواننده را برفیق همسفری تبدیل میکند که تا آخر او را ترک نخواهد  کرد.[3]

 

نثر دری:

گمان میرود که برای اولین مرتبه نثر دری از اثر  قوقیع های باشد  که برای اولین مرتبه در فرمانهای یعقوب لیس صفار بوجود آمده باشد ولی چیزی که مبرهن است این موضوع میباشد که نثر دری بمعنی واقعی آن در ادبیات فارسی چون  شعر در زمان  سامانیان  ظاهر گشته است ، نثر دوره  سامانیان بسیار ساده و روان که تکلف و تصنع در آن کمتر کار گذاشته شده است و همچنان عاری از کلمات  عربی ویا لا اقل تعداد اندکی از عربی در آن مشاهده میشده است .

از کتابهای قدیم نثر فارسی تفسیر قرآن تألیف  ابو علی جُبائی معتزلی است (235-330ه) و کتاب معالجۀ بقراطیه تألیف احمد بن محمد طبری (350ه ) ورسالۀ لغت  پارسی  تألیف ابو حفص سغدی  و خجسته نامۀ بهرامی سرخسی و  و شهنامه محمد بن احمد بلخی حدود (350ه) و شهنامه ابو منصور محمدبن  عبدالرزاق است  که در محرم  (346ه) تحریر شده که مقدمۀ قدیم آن موجود میباشد.

همچنان کتاب کوچکی از آثاز متصوفه بدست است که گمان میرود که برای خواجه امام حدادعارف مشهور ابو حفص عمرو بن سلمه حداد از روستای نیشاپور و معاصر احمد خضرویه بلخی  وبایزید بسطامی میباشد .شیخ در  سال 264ه در گذشته است. روش نثر این کتاب بزبان ابو حفص حدادو پایان قرن سوم نزدیک نیست و چنین مینماید که در قرن هفتم نوشته و یا ترجمه شده باشد. [4]

کتاب دیگری باسم کشف المحجوب در مورد عقاید اسماعلیه نوشته شده است  که در 340ه توسط ابو یعقوب سکزی تالیف شده و چنان می نماید  که روایتی باشد که ناصر خسرو در مورد عقاید اسماعلیه آنرا  باز نویسی کرده باشد.[5]

همچنان یک تعداد کتب دیگر که مربوط به سده چهارم هجری است بدین قرار است: قدیمی ترین نثر فارسی مدون که هنوز در میانست از سال 346 هجریست  وآن  مقدمه ایست که به نظم برای شهنامه یعنی مجموعه های تاریخ ایران قبل از اسلام که در آنزمان به نثر فارسی می نوشته اند  ترتیب داده اند  که نویسنده آن معلوم نیست ولی از آن متون فردوسی در طلیعۀ  شهنامه خود  آورده است  که در بعضی از نسخ قدیمی شهنامه موجود است .[6]

کتابهای اخبار رستم تألیف آزاد سرو مروی در حدود(300ه)واخبار فرامرز و اخبار بهمن و اخبار  نریمان و اخبار کی قباد بوده که بجا نمانده است.

از کتُب قدیم موجود  نثر دری که  یک  نسخه خطی قدیم آن در کابل موجود است  ترجمه دری کتاب سِواد اعظم  اسحق بن محمد  مشهور به حکیم  سمر قندی است که در  حدود (290 ه)  بعربی نوشته شده و در حدود (370ه)بامر امیر نوح (دوم) سامانی  از عربی بزبان دری ترجمه شده که مشتمل بر 56 مسأله عقیدوی اهل سنت میباشد.

کتاب عجائب البلدان از ابوالمؤید بلخی بنام نوح بن منصور سامانی تألیف شده که  تا (365 ه) در تهران موجود بوده است و کتاب دیگر  تاریخ بلعمی وزیر  نوح بن منصور سامانی میباشد که بفارسی شیوا  نوشته شده است (360ه) میباشد.

همچنان  ترجمه  تفسیر کبیر محمد بن جریر عربی طبری به فارسی است که از طرف جمهور علمای بلخ ، هرات و سیستان و ماواء النهر  در زمان منصور بن نوح (350-366ه)  که در  هفت جلد میباشد که این کتاب بعداً چندین مرتبه انتشار یافته و در کتابخانه نگارنده هم  یک دوره هفت جلدی آن  موجود میباشد.

کتاب دیگری از همین مؤلف(محمد بن جریر طبری) در همان آوان ترجمه شده  وآن تاریخ مشهور طبری است  که ظاهراً در سال 352ه توسط ابو علی محمد بن عبدالله بلعمی  وزیر که شاعر نیز بوده ترجمه شده است که از بهترین کتابهای متداوله نثر فارسی است .[7]

همچنین میتوان از این کتابها یاد کرد :البارع در نجوم تألیف حسن بن علی قمی (367ه) ؛ تفسیر خطی قرآن کریم موجود در کتابخانه کمبرج؛ کتاب هدایتة المتعلمین در طب تألیف ربیع بن احمداخوینی بخاری در میان سالهای (370 ه)[8]  ؛کتاب حدود العالم که مؤلف آن  معلوم نیست(372ه) که عبدالحی  حبیبی آنرا یا  علامۀ سوالیه از فریغونی جوزجانی دانسته که محتمل بنظر نمیرسد زیرا  نسخه چاپ کابل آن در نزد من موجود است که مولف آن  نا معلوم و مجهول است ؛ کتاب نور العلوم از ابوالحسن خرقانی حدود (400ه) ؛کتاب البنیه عن حقایق الادویه ابو منصور موفق بن علی هروی (400ه) است و یگانه  نسخه ای که از آن موجود است بخط علی بن احمد اسدی طوسی  شاعر معروف خراسان در ماه شوال 447ه نوشته شده و ظاهراً قدیمی ترین نوشته ایست که بخط فارسی موجود است  ولی مسلم  نیست که این کتاب در همین زمان تألیف شده باشد؛ [9] کتاب دیگرشرحیست که ابو اسماعیل ابن محمد بن عبدالله بن احمد بن سهل بن ارزج آملی بخارایی مستملی  مذکر مسری متوفی در 434 ه بر کتاب معروف «التعرف لمذهب التصوف»تالیف استاد خود ابوبکر محمد بن اسحق محمد بن ابراهیم بن یعقوب کلاباذی بخاری در 380 ه در پایان قرن چهارم تالیف کرده است؛ در سال 369 ه نوح بن منصور پادشاه سامانی بخواجه عمید ابوالفوارس قناوزی فرمان داده است که کتاب «سندبادنامه»را از زبان  پهلوی بزبان فارسی ترجمه کند وآن  ترجمه تا قرن ششم  موجود بوده بزرگ آنزمان آن کتاب را بنظم کرده است  و بهاءالدین محمد بن علی بن محمد بن عمر  ظهیری کاتب سمرقندی در همان قرن ترجمه قناوزی را تهذیب کرده است. مؤلف دیگری به اسم  محمود وراق که در سال 450 ه  تاریخ مبسوطی را تمام کرده و از آغاز تاریخ تا سال 409 ه وقایع را در آن بضبط آورده  وآن کتاب از میان رفته ولی ابوالفضل بیهقی مؤرخ مشهور قرن پنجم از آن ذکر کرده و تا زمان او معمول بوده است  این محمود وراق شاعر نیز بوده است ؛در همان اوان دبیر بسیار بزرگی در دربار غزنویان صاحب دیوان رسالت در دربار سلطان محمود غزنوی و پسرش سلطان مسعود بود و در  سال 431 ه رحلت کرد. این نویسنده بزرگ استاد  ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی  صاحب تاریخ معروف بوده و بیهقی  آنچه از دهان او راجع به مشاهدات ایام عمر وی شنیده است در کتابی باسم «مقامات ابو نصر مشکان»ضبط کرده بود . [10]

 

چند نمونه از نثر دری در دوره سامانیان:

مقدمه شاهنامه ابومنصوری:

«ایذون گوید که نخست پاد شاه کیِ بنشست هوشنگ بود، و او را پیش داد خواندند که پیشتر کسی که آئین داذ خواندند که پیشتر کسی که آیین داذ در میان مردمان پدیذ آورد او بود –و دیگر گروه کیان بوذندو سه دیگر اشکانیان بوذندساسانیان بوذند، واندر میان گاه  پیکار ها و داوریها رفت از آشوب کردن با یکدیگر  و تاختنها و پیشی کردن و بر تری  جستن کز پادشاهی ایشان این کشور بسیار تهی ماندی  وبیگانگان اندر آمدندی  و بگرفتندی این پادشاه بفروتنی  چنانکه بگاه جمشید بوذو بگاه نوزر بوذو بگاه اسکندر بوذو مانند این.»

 

ترجمه دری کتاب سِوادِ اعظم حدود (370ه) نسخه خطی  موزه کتابخانه خطی کابل:

«اما بدانکه سبب تصنیف این کتاب آن بود که بیراهان و مبتدعان و هواداران به سمرقند و بخارا و ماوراء النهر گرد آمدند و گفتند: آبا و اجداد تا بودندبطریق سنت و جماعت بوده اند  اکنون هوا های مختلف پیدا شد و ما را چائز تر است این سخن را به امیر خراسان رسانیدن.

امیر عادل اسماعیل بفرمودمر عبدالله بن ابی جعفر را و باقی فقها را که بیان کنید مذاهب راست طریق سنت و جماعت آنکه پدران ما بر آن بوده اند . پس ائمه و او  اشارت کردندبخواجه ابوالقاسم سمرقندی  وآنرا گفتند پیدا کن ما را  راه راست سنت و جماعت ، آنکه پیغامبر (ص) بزان بود وبفرمود تا تصنیف کرد، این کتاب را بتازی و به نزدیک امیر خراسان آوردو عرضه کرد ، همه پسندیدند و گفتند  راه راست سنت و جماعت اینست .

پس امیر خراسان بفرمود که این کتاب را بفارسی گردانید تا چنانکه خاص را بود عام را نیز بود ومنفعت کندو مذهب را نیکودانندو از هوا و بدعت دور باشند.»

 

ترجمه تاریخ طبری محمد بلعمی وزیر خراسان در حدود (352ه):

«کسری هرسال سه خطی بفرستادی یکی بروم یکی به  خرزان و یکی به ترکستان تا از بهر وی کنیزک می آورندی –کسری صفت آن کنیزکان را بنوشتی از سر تا پای. فرمودی که بدین صفت خواهم آن کنیزک  که او را این صفت باشد ، ترا بدید باید کردن، آن خصی برفتی اگر  کنیزک بدان  صفت بدیدی  بخریدی – اگر آزاد و اگر بنده –و اگر درویش و اگر توانگر یا دختر ملکی ، هر که بودی – بیاوردندی تا  کسری او را بزنی کردی .

 ورسم ملوک عجم که پیش از پرویز بودند ، از وقت نوشیروان باز ، همچنین بود، واصل این صفت آن بود کهآن منذر که او را ماءالسماء خواندندی که ملک عرب بود از قبیل انوشیروان . او بشام شد و شام را غارت کرد و مَلِک شام حارث بود او را بکشت و در سرای او کنیزکی یافت از ملک زادگان و بدست او بر بندگی افتاده بود، اندر همه عرب و روم از او نکو روی تر نبود، و منذر آن کنیزک را به انوشیروان فرستاد و صفت او به تازی نوشت  و ترجمه آن صفت را به پارسی کرد از بهر انوشیروان. انوشیروان صفت وی بشنید و خوش آمدش و سخت جایگیر بود و بموقع بود، نو شروان صفت آن کنیزک نوشت  وبه خزانه نهاد  هر گه که نوشروان کنیزکی  طلب خواستی کردن خصیان را فرستادی و آن نسخه به ایشان دادی تا بدان صفت  کنیزک اودندی.»

 

ذکر صفت کنیزک پارسی: 

کنیزکی راست خلقت تمام بالا، نه دراز و نه کوتاه، سفید روی و بنا گوش همه تن به ناخن پا سفید ، سفیدی گونۀ او بسرخی زده  وغالب بگونۀ ماه  و آفتاب ، ابروان طاق چون کپان و میان دو  ابرو کشاده ، و چشمی فراخ، سیاهی سیاه و سفیدی سفید ، مژگان سیاه  دراز و کش ، بینی بلند و باریک ،  روی نه دراز و سخت گرد، موی سیاه و دراز و کش ،سرش میانه نه بزرگ و نه خورد ،گردن نه دراز و نه کوتاه  که گوشوار به کتف زند،

بری پهن و گرد ، پستانی  کوچک و گرد  وسخت، سر کتفها و بازوان معتدل و جای آور نحن فربه، انگشتان دست باریک نه دراز و نه کوتاه،و شکم بابر راست ،دو گونه از پس  پشت بلند تر و میانه باریک ،جای گردن بند باریک ،رانها فربه و آگنده و زانو ها گرد و ساقها سطبر و شتالنگ ها ی پای خورد و گرد ، چون رود کاهل بود از فربهی ، فرمانبرداری که جز خداوند خود را فرمان نبرد ، هر گز سختی ندیده و بعز و جاه بر آمده، شرمگین و با خود و با  مردی ، و بنسبت از سوی پدر پاک  و از جانب مادر کریم ،  واگر به نسب او بنگری به از روی و اگر بر رویش بنگری به از نسب ، واگر خلقش نگری به از خلق، با شرف و بزرگی  ، بکار کردن حریص، بدست پرهیزگار  و حریص به  پختن و شستن دو ختن و نهادن وبر گرفتن  و به زبان خاموش و کم سخن و خوب سخن ، و چون سخن گوید خوش سخن و خوشخوی و خوش زبان و خوش آواز باشد .اگر آهنگ او کنی آهنگ تو کند واگر از وی دور شوی از تو دور شود و اگر باوی بباشی رویش و چشم  هایش سرخ شود از آرزوی تو.[11]   

    

مقدمه کتاب حدود العالم:

«سپاس خداوند توانای جاوید را ، آفریننده جهان و کشاینده کار ها ، و راه نمایندۀ بندگان خویش را بدانش های گوناگون ، درود بسیار بر محمد(ص) و همۀ پیغامبران.

به فرخی و پیروزی و نیک اختری امیر السید العالم عادل ابی حارث محمد بن احمد مولی امیر المؤمنین اطال الله بقائه و سعادت روز گار وی آغاز کردیم  این کتاب را اندر صفت زمین در سال (372ه) از هجرت  پیغامبر و پیدا کردیم اندر وی صفت زمین و نهاد وی و مقدار آبادانی و ویرانی وی ، پیدا کریم همه ناهیت  های زمین و پادشاهی ها ء وی آنچ معروف است بحال هر قومی کاندر ناهیت هاء مختلف اند و رسم  های ملوک ایشان ، چونانک اندر روزگار ماست به هر چیزی از آن ناهیت خیزد  که خبر او بیافتیم اندر کتابهای  پیشینه گان  و حکیمان با حال آن شهر به بزرگی  و خوردی و اندکی  وبسیاری نعمت  و خخواسته و مردم و آبادانی ، و ویرانی وی ، و نهاد هر  شهری از کوه و زون  و دریا و بیابان با هر چیزی که از آن خیزد ، و پیدا کردیم نهاد دریا های همه جهان و جای های وی  از خورد و بزرگ و مردابهای کاو را خلیج خوانند با هر چیز که از آن دریا خیزد، و پیدا کردیم همه جزیره  های که بزرگ است ، از آبادان وی و ویران وی ،  وحال مردم وی و هر چیزی که از ان جزیره خیزد ، و پیدا کردیم همه کو های اصلی  کاندر جهان است و معدن های گوناگون کاندر وی است  و جانورانی کانجا باشند و پیدا کردیم  همه رود ها کاندر جهان است  بزرگ از آنجا که  پیدا شود تا نجا کاندر دریا فتد و یا بکار شود اندر کشت و برز، خاصه آن رود ها         آنجا کاندر دریافتد و یا بکار شود اندر کشت و بزر،خاصه آن رود ها کاندر او کشتی تواند گذشتن،از آنکه ابهای خورد در عدد پدید نیست ، و پیدا کردیم همه بیابانها  و ریگهای که معروف  است اندر جهان با  مقدار وی  به درازا و پهنا .

 

توصیف شهر های خراسان در حدود العالم

 

هری:

هری شهر بزرگ است و شهرستان وی و او را قهند زور بض است و اندر وی آب های روان است  و مزگت جامع این شهر آبادان بمردم از همه  خراسان . و بر دامان کوه است و جای بسیار نعمت است و او را رودیست بزرگ که از حد میان غور و گوزگانان  رود اندر نواحی او بکار شود، و از او  کرباس و دوشاب و شیر خشت خیزد.

  

کابل:

شهریست و او را حصاریست  محکم  و معروف به استواری و اندر وی مسلمانانند و هندوانند ، ورای قنوج را ملک تمام نگردد تا زیارت این بتخانه  نکند ولوای ملکش اینجا بندند.

 

بامیان:

شهریست بر حد میان گوزگانان و حدود خراسان و بسیار کشت و برز است  وپادشاه او را شیر خوانند و رود بزرگ بر کران او همی گذرد  و اندر وی دو بت سنگین  است یکی را سرخ بت خوانند  و یکی را خنگ بت.[12]

 

 

آغاز نثر فنی در خراسان

 

در اواخر قرن پنجم در خراسان حرکتی در نثر نویسی به پیروی سنت قدیم کُتب آریایی و نیز نثر فنی که در زبان عرب بوجود آمده بود پیدا شد ، به این معنی که در کتابهای قدیم اوستا و پهلوی و فرس قدیم هم گاهی بر جمله  های مصنوع و مسجع بر میخوریم ، در خراسان این حرکت سجع  پردازی از طرف شیخ الاسلام  خواجه  عبدالله انصاری هروی (396-481 ه ق) صوفی و نثر نگار و شاعر و عالم  مشهور خراسان آغاز شد  که امالی او رابعد از سال 481 ه یکی از شاگردانش  بنام طبقات الصوفیه فراهم آورد ه و علاوه بر این تفسیری بنام کشف الاسرار  هم دارد که آنرا میبدی  یکی از شاگردان او نوشته  است و دیگر تألیفات در عربی و فارسی نیز دارد ، خواجه عبدالله  انصاری نثر روان و ساده هم دارد در ضمن آن گاهی جملات مسجوع و مسجع میگوید  مثلاً:

اگر بر هوا پری مگسی باشی

اگر بر آب روی خسی باشی

 دل بدست آر تا کسی باشی

 

نمونۀ نثر ساده اسلام  جواجه عبدالله انصاری :

شیخ الاسلام گفت که : پدر من گفت که ابوالمظفر ترمذی  گفت که عبدالرحمن  خراسانی گفت: که کسی از شبلی پرسید که از دویست درم  چند زکاة باید داد؟ گفت آن تو بگویم یا آن خویش؟ گفت آن تو و آن من چند است؟ گفت ترا دویست درم به پنج درم بباید داد و ما را یعنی در مذهب ما  از دویست درم دویست درم و پنج درم بباید داد .[13]

 

نمونه نثر مسجع آن:

الهی ترا آنکس بیند که ترا دید

و وی ترا دید که دو گیتی از وی  نا پدید

و ترا او دید که نادیده  پسندید

پس از آن ترا ندید  که به خویشتن دید

دیدار که چشم  و دل در او نا پدید

و دیدار این است و درازنای ببرید

چشم غریق از پری آب ندید

 آنکس که ترا بیک دیده دید چه دید ؟

و او ترا دید که همه در دیدار نا پدید

و زنگرستن او باز آمد که ترا بخود دید

مسکین آنکه ترا دید و ندید

ترا بتو بایست دید

بخود دید آنچه جُست  ندید

بهره خود دید

بهتر آنست که راضی است به آنچه دید

عارف خود را گم کرد که ترا دید

و دیدار آنست و درازنایببرید .[14]

 

نثر یک تفسیر فارسی که ظاهراً برای سلطان  غیاث الدین محمد سام غوری اهدا و نوشته شده است:

این تفسیر بنا بقول حبیبی در موزه اثار خطی ایران موجود است که نویسنده  و مصنف آن معلوم  نیست . این تفسر به لهجه  هروی سابق نوشته شده  مانند طبقات الصوفیه خواجه  عبدالله انصاری مثلاً تبدیل به «واو» مانند ویزار مقابل بیزار و زندانوان مقابل زندان بان ، و همچنین تبدیل «ب» به «ف» فاز ایشان مقابل باز ایشان ، وفاوی مقابل با وی وفا ، و همچنین این تفسیر دارای خصایل  صرف و نحوی بخصوص میباشد که این صفت آنرا یکی از آثار نفیس و نادر زبان فارسی  ساخته است :

 

نمونه ای این تفسیر از سوره یوسف:

«در اخبار است که  هفت سال یوسف در خانۀ زلیخا بود ، وی را می آراستی و موی  او را به شانه میکردی ، و هر  روز او را لباس دگر گون می پوشاندی ، و وی را می نواختی و دل و جان بر دیدار وی در میباختی ، ویوسف در پیش وی سر از پیش بر نیاوردی و زلیخا از عشق او میگداختی ، تا در تن وی آثر تمام پدید آمد  روزی دایه وی وی را گفت : ترا چه میبود که چنین همی گدازی ؟ مگر ترا علتی یا بیماری می بود ، از من چرا پنهان میداری ؟ گفت من هر گز راز خویش از تو پنهان نداشته ام فرا تو بگویم  گفت مرا همه دل در این غلام کنعانی  بسته است ، و وی البته در من همی ننگرد ، مرا  حیلت کن وگرنه مرا مخاطره بود ، که جان من در حدیث وی بشود،دایه  گفت : چاره آن است که وی ترا ببیند نیز چشم از دیدار تو بر ندارد ، زلیخا گفت چون کنم  تا در من نگرد ، که وی سر از پیش بر نمیدارد ، گفت حیلت  تو آنست  که خانه بکنی از رخام مرمر سفید و روشن ، اندرون خانه و حوالی آن منقش  بنقش صورت خویش  با صورت وی بهم ، تا وی در آن نگرد  و ترا با خویشتن بیند  همه دلش در تو آویزد .

زلیخا فرمود: تا همچنان قیطون بکردن و مال بسیار در وی بذل کرد، چون تمام شد  بفرمود  تا  تخت زرین  بجواهر مرصع در آنجا نهادند ، وزلیخا بر آن تخت بنشست آراسته ، دایه را فرمود  تا یوسف را خوانَد ، تا ترا  پیغامی دهد بعزیز ، و از آنجا که یوسف بود  زلیخا وی را بخواند  بهر در که  میشد آن در به مسمار استوار  می بستند تا در قیطون شد ، که زلیخا  در آنجا بود ، زلیخا زود در قیطون استوار کرد و جامه  های فاخر که داشت از خود بر کشید ، آنگه یوسف بدانست که قصد دارد بوی ؛ یوسف در خانه شد زلیخا در خانه بر یوسف ببست   تا او را در بند خویش آرد ، الله تعالی در عصمت بر وی بکشاد  تا از بند  زلیخا بجست ، آن دری که  خلق  در بند و حق گشاید  وآن دری که حق در بند و کس باز نتواند گشاد.

زلیخا خواست تا او را در سخن آرد ، گفت یا یوسف ! چون نکوست روی تو ، گفت ، احسن الخالقین آفریده است ، گفت چون نکوست موی تو ، گفت صنع الله ، گفت: چون نکوست چشم تو، گفت: اول چیزی که بر روی فرو گردد این بود ، گفت  خوشبوی دارد ، گفت  پس از مرگ در سه روز  مرا بینی  از من بگریزی . زلیخا گفت: من بتو نزدیکی میجویم ، و تو از من دوری میجویی! یوسف گفت من نزدیکی می جویم بکرامت خدای عزو جل.گفت در من نگر ً گفت : از میل آتشین می ترسم ، گفت  یکبار دست بر روی سینۀ من نه، تا قرار گیرد ، گفت از غسل آتشین می ترسم ، گفت یا یوسف ترا بمال خویش بخریده ام ، تو بر من اینهمه تکبر میکنی ،گفت گناه برادران من بود که مرا بفروختند ، اگر نه تو بر من کی دست یافتی .» [15]

 

یک نمونه نثر از دوره متوسط دری

نمونه اول از قابوسنامه:

گرچند قابوسنامه به سبک  فارسی  مردمان  غرب ایران  در هنگامی  توسط عنصر المعالی کیکاؤس برشته  تحریر در آمد که در شرق در خراسان زبان فارسی دری به اوج شگوفائی خود رسیده بود که اشعار منجیک  ترمذی  در نزد عنصر المعالی گران  می آمد و به قطران  اشاره میکرد که منجیک خوب شعر می گوید اما فارسی نمیداند ؛ چرا که اصطلاحات ولغت فارسی خراسانی که بنام فارسی جدید معروف است و من در بخش های قبلی  به  تفصیل  به آن اشاره نموده ا م  در نزد اهالی فارس نا مانوس و غیر  قابل قبول بود تا که اسدی طوسی لغت فرس  را ترتیب داد و این مشکل حل گردید .

قابوسنامه را  عنصر المعالی کیکاوس در سال 475 ه  تالیف نمود، نویسنده این کتاب دارای انشاء روان و دلپذیر است  این کتاب از بهترین آثار دری   شناخته شده است .

 

در  ترتیب آداب شرابخوری:

«اما حدیث شراب خوردن نگویم که شراب بخور و نیز نتوانم گفتن که مخور که جوانان بقول کس از فعل خود باز نگردند ، که  مرا بسیار گفتند و نشنودم ، تا از پس پنجاه سال ، رحمت پروردگار توبه ارزانی داشت ، اما اگر نخوری سود دو جهانی تو باشد  و خوشنودی ایزد تعالی بیابی و هم از ملامت خلقان  ومجالست بی عقلان و فعل محال رسته باشی و در کدخدایئ بسیار توفیر باشد . از چنین روی نخوری دوستر دارم ، ولیکن  جوانی و دانم که رفیقان نگذارند  که نخوری ، ازین جهت گفته اند تنهایی از همنشین بد بهتر است ، پس اگر بخوری باری دل به توبه دار و از ایزد تعالی توفیق توبه همی خواه ، از کردار خود پشیمان همی باش ، مگر توفیق تو به نصوح ارزانی دارد  بفضل خویش . بهمه حال اگر نبید خوری باید بدانی که چگونه باید خورد ، که اگر ندانی خوردن  زهر است و اگر بدانی خوردن  پازهر. علی الحقیقت همه ماکولات  مطعمه و مشربه که خوری اگر اسراف کنی زهر گردد، و از این سبب گفته اند :

که پازهر زهر است آر افزون شود

ور از اندازۀ خویش بیرون شود

 

باید که چوان خورده باشی در وقت نبید نخوری  تا سه بار تشنه نگردی ، و آب یا فقاع (ابجو) بکار بری  واگر  تشنه نگردی مقدار سه ساعت پس از نان خوردن توقف کن  که از آن که  هرچه معده در ست و قوی باشد ، اگر چند بار طعام و شراب خورده شود ، به هفت ساعت هضم کند  ، به سه ساعت بپزاند و سه ساعت دیگر قوت طعام بستاند و به جگر رساند تا جگر قسمت کند بر اعضا از آنچه اقسام اوست و بیک ساعت دیگر آن ثفل که مانند باشد به روده فرستد ، ساعت هشتم باید که خالی شده باشد ، هر معده که نه به این قوت باشد کدو باشد نه معده ، پس ازین جهت گفتم که سه ساعت از طعام گذشته نبید خور ، تا هم از طعام بهره ور باشی و هم از شراب ، اما آغاز سبکی خوردن از نماز دیگر کن  تا چون مست گردی شب درآمده باشد  ومردمان مستی تو نبینند  و مستی تنقل مکن  که نه محمود باشد ، و در دشت  وباغ سیکی مخور ، و اگر خوردی مستی  را بخانه باز آی و مستی در خانه خود کن ، که آنچه در شیب آسمانه شاید کردن در زیر آسمان
، نتوان و سایۀ سقف خانه به از سایه درخت.از آنکه مردم در چار دیدار خویش ، چون پادشاهی بود در ملک خویش ، و در دشت مردم چون غریبی باشد  و پیدا بود که دست غریب تا کجا  رسد؟ و از نبیز چنان بر خیز  که دو پیلبه را جای باشد ، و پرهیز کن از لقمه سیری و قدح مستی ، که سیری و مستی نه از همۀ طعام و شراب بود ، بلکه سیری از لقمه باز  پسین باشد ، چنانکه مستی در قدح  باز پسین ، پس لقمه و قدح  سیکی کمتر خور تا از فزونی هر چیز ایمن باشی و جهد کن تا همیشه مست نباشی که  ثمرۀ سیکی خوارگان را دو چیز است ، بیماری و دیوانگی ، چون مست بود از جمله دیوانگان بود و چون مخمور بود از جمله بیماران ، پس خمار نوعیست از بیماری ، پس چرا به اینکار مولع باید بود ن که ثمرۀ آن بیماری بود و دیوانگی ، و من میدانم که تو بدین سخن از نبیذ دست بر نداری و نصیحت من نشنوی  . . .» 

 

نمونۀ دوم

از کتاب  لباب الاباب محمد عوفی

مقدمه کتاب:

«دُرّ توحید  که از  صدف معرفتش  جوهریان فصاحت [بضاعت] کردندی  [و] حاصل اعتراف  بلغا آن بودی  که قولهُ تعالی  لاَ عِلمَ لَنَا إِلاَّ ماَ عَلَّمتنَنَا ..........بر جامۀ کون رنگِ فساد  نماند  زیرا که  شرع  او طهور آمد [و] در بازار [با] رواج  حقیقت  کساد نماند چون او را وقت ظهور آمد ، صد هزار درود  و آفرین بی شمار  از زبان ما و خزانۀ رحمت ِ آفریدگار  نثار روضۀ مقدس  مطهر او باد  وامداد  رضوان متصل  روان یاران ِ او  که کواکب آسمان هدایت بودند ، محرّر این فصول و مقرّر  این  وصول  محمدِ محمد عوفی  اصلح الله  شانۀ  و صانه  عماً  شانه میگوید که اتفاق جلوۀ این  عرایس  ابکار  و شگفتن این انوار  و ازهار در چمن  لطایف اشعار  بفضل بهار بود  و نقش بند  فکرت  در  کارگاه طبیعت  این صوّر لطایف را  وقتی چهره می کشاد  که خسرو سیارگان  و شاه ستارگان  بمحمل حمل خرامیده  بود  و نقاش چابک دست  صبا بی وسیلت  خامه و پر کار بر کار گشته  وبی مؤنت شنگرف  و زنگار نگار های  شگرف  باظهار می رسانید  شعاع آفتاب از تخوم زمین  نجوم نبات ِ شکرین  را بر روی زمین  می کشیده  عروس گل  در هودج ِ  زمرّدین غنچه قصد تماشای بستان  و هوس نوای هزاردستان  میکرد »[16]  

 

نمونه دوم از نثر لباب الالباب محمد عوفی

باب سیوم  در معنی  آنک  اول شعر گفت،

بدانکه ارباب صنعت را  اختلاف است  که اول کسی که  سخن منظوم گفت  که بود ، میمون بن مهران  از عبدالله بن عباس  رضی الله عنها  روایت میکند  نخست کسی که  دُرّ سخن  را در سلک نظم کشید  آدم صفی  و خلیفۀ وفی  بود صلوات الله  و سلامه علیه  و سیب آن بود  که چون قابیل  از قبول امر حق ّ اعتراض نمود  و بنیان  نهاد عابیل را  بدست تخریب پست کرد  و این اول خونی بود  که بناحق بر زمین ریخته شد  و در آن وقت آدم بمکهّ بود  و هوای جهان متغیّر شد و چشمۀ صاف روزگار مکدّر  گشت  و غبار تیره صفای هوا را  پوشیده کرد  و بر درختان میوه دار  زحمت خار جگر خوار  ظاهر گشت  و پیش از آنکه شاهد گل  بی زحمت رقیب خار  جمال چون نگار آشکار میکرد  زهومت در آبها پدید آمد  وحشیان صحرا که با جنس اِنسِ اُنس داشتند از ایشان متنفّر گشتند  آدم علیه السلام گفت مگر واقعۀ حادث شد  و حادثه واقع  گشت  که احوال جهان متغیّر شد  و تفاوتی  فاحش در احوال عالم ظاهر شد  و گل زیبا ء لطیف سیما  را بدست  موّکل  بی محابای خار  باز دادند  و آب صافی در دریای دل را شور گردانیدند ، پس از مکه بهندوستان آمد  و حال مطالعه کرد  و فرزند عزیز خود  هابیل را کشته یافت ، آتش در دلش زبانه زدن گرفت و آب از دیدۀ او  روان  گشت  و بر فوات آن دُرّ عصمت  بگوهر خوش آب  اشک رخساره را  در زیور گرفت  و بر زبان درد نوحهاء  دلسوز کرد و این ابیات را  لباس نظم پوشانید  و بدین اشعار بر فرزند خود نوحه کرد،» [17]     

 

  

نمونه سوم از محمد عوفی در کتاب لباب الالباب

امام العز فخر الدین الخطاط هروی :

«مذکر نیکو سخن لطیف طبع  و واعظ مقبول مطبوع لفظ از مشایخ هرات و کبار خراسان است و من(محمد عوفی) در هرات بخدمت او رسیدم و به محاورۀ او استیناس طلبیدم و از فوائد او اقتباس کردم و ابیات و اشعار او در غایت لطف طبع است و این غزل که صنعت اوست و او گفته :

 

بر گل از سنبل  چلیپا میکنی

بس مسلمان را که  ترسا میکنی

در نهان دلها ز سینه می بری

قصد جانها آشکارا میکنی

می ستانی عمر و عشوه میدهی

راستی را نیک سودا میکنی

باده با ما میخوری و طرفه انک

عربده همواره با ما میکنی [18]

 

 

 

 

نمونه نثر از کتاب رسالۀ قشیریه

 

خواجه امام ابو علی بن احمد العثمانی رحمته الله  که از جمله شاگردان  و مریدان استاد امام ابوالقاسم قشیری قدس الله روحه  العزیز بود و بانواع فضل آراسته این رسالت باز پارسی نقل کرد نا فایده آن عموم باشد :

« در بیان اعتقاد این  طایفه :

بدانید رحمکم الله که پیران این طایفه  بنا کردن قاعده کار های خویشتن بر اصلهای درست اندر توحید و نیتهای خویش نگاه داشتند  از بدعت و آنچه سلف را بر آن یافتند برین گرفتند و آنچه اهل سنت بر آن بودند بر آن بیستادند از توحیدی کی اندر وی تشبه و تعطیل نه. وبشناختند آنچه حق قدیم بود و بدرست بدانستند  انچه صفت موجود بود از صفت عدم و از بهر این  گفت: سید این طریقت  جنید رحمته الله که توحید آنست که جدا باز منی قدیم را از محدث  و محکم کردند اصل نیت  های خویش بدلیلهای آشکارا و قوی . چنانکه گفت ابو محمد جَریری که هر که بر علم توحید نرسد به گواهی از گوایان او قدم وی  بخرد واندر هلاک افتد . و مراد بدین آنست که هر که ایمان به تقلید دارد و حقیقت طلب  نکند و دلایل توحید نجوید از راه نجات بیفتد و هر که لفظ ایشان نگاه کند و اندر نگرد اندر جمله و پراکنده سخن ایشان بیابد آنچه اعتماد کند بر آن و یقین بداند که ایشان را اندر حاصل کردن توحید و حقیقت آن تقصیر نکردند .» [19]    

 

 

 

اسدی طوسی:

اهل خراسان بود  واولین اثر فارسی خراسانی را که بعداٌ به زبان فارسی دری  اطلاق میشده است بنام فرهنگ لغات اسدی  تالیف کرد ، زیرا اهال غرب و شمال ایران  مردم طبرستان و آزربایجان  کف به پارسی قدیم تکلم میکردند  در استعمال این  زبان(فارسی جدید خراسانی که در ماورای  رود  جیحون و ماوراء النهر  رشد کرده بود) دچار اشکال بودند  که قابوسنامه  امبین این مشلات  است که از اثر تالیف  این فرهنگ مشکل زبان  فارسی را مرفوع ساخت .


 

[1] - تاریخ ادبیات ، تالیف   جلال الدین همائی ، ج/ اول ، صص10-26 ؛ تاریخ ادبیات جان ملکم ،ص، 21 تا 45

[2] - تاریخ ادبیات توصیفی ، تالیف دکتر لطف علی صورتگر ، دیباچه جلد اول

[3] - تاریخ ادبیات ، تالیف استاد جلال الدین همایی ، اصلوب زبان ، ص 7

[4] تاریخ نظم و نثر ، سعید نفیسی ، جلد اول ، مقدمه

[5] - همان مآخذ

[6] - همان ،ص ، 28

[7] - همان ، ص،29

[8] - بقول سعید نفیسی در تاریخ نظم و نثر سالهای 350تا 365 هجری

[9] -نظری به تحول ادب دری در افغانستان ، تالیف  پروفیسور عبدالحی  حبیبی ، ص 22؛ تاریخ نظم و نثر دری  ، سعید نفیسی ، ص 29

[10] - همان اثر ، 30

[11] - تحولات ادب دری همان ، ص ،33-34 ؛ رک: تاریخ بلعمی ، جلد اول ، ص1106

[12] - تحول نظم و نثر دری ،  پروفیسور عبدالحی حبیبی ، ٌ 25

[13] طبقات الصوفیه ، تقریرات  خواجه  عبدالله انصاری هروی  ربع چهارم  قرن پنجم  هجری ، مقابله و تصحیح  داکتر محمد سرور مولائی چاپ شرکت سهامی افست، انتشارات طوس سال 1362،صصدو هشتاد

[14] همان،ص صدو هشتادم ببعد

[15] -نظری به تحول نثر  ... همان  ماخذ

[16] -النصف الاول من کتاب  لباب الباب  محمد عوفی در اوائل قرن سابع هجری نوشته شده و بتاریخ  1324 هجری /1906 م ، دارالفنون اکسفورد  توسط ادوارد برون  طبع و تصنیف  مطبعه لیدن  انگلند گردیده، مقدمه  کتاب از نصف اول ،ص اول

[17] - همان ، ص ، 17 و 18

[18] همان  ، جلد اول  ، ذکر علمای هرات و فراه ، ص 247

[19] - رسالۀ قُشیریه ، زین الاسلام ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن القُشَیری ، شرح فارسی شیخ الامام ابو علی حسین بن احمد العثمانی ، باب اول ، در بیان  اعتقاد در مسایل اصول ، ص 10

 

 

 

 

 

 

قبلی

 

 


بالا
 
بازگشت