معلم اخلاق
(طنز)
معلم اخلاق، درحالی که یک چوبک بادامی را به خاطر تنبیه شاگردان با خود دارد، به صنف 7ج داخل میشود.
معلم: بنشینید، بنشینید بچه ها ؛ همه حاضر هستند ؟
شاگردان : بلی صاحب !
معلم: بسیارخوب ، درس را شروع میکنیم . درس امروز "اخلاق عملی" نام دارد. اما پیش ازاین، مهمترین نکات درس گذشته را که " اخلاق نظری" نام داشت تکرار میکنیم :
در درس گذشته فهمیدیم که " اخلاق نظری" زمانی اهمیت پیدا میکند که آن را درعمل پیاده نماییم.
همچنان گفتیم که اشخاص با ادب و خوش اخلاق هیچوقت به کسی دشنام نمیدهند، کسی را توهین و تحقیر نمیکنند؛ با حوصله، با حیا، بردبار و متواضع هستند. و نیز تاکید کردیم که حوصله، بردباری، حیا و تواضع به این معنی نیست که ما جرأت اخلاقی نداشته باشیم، فهمیده شد؟ بسیار خوب، اگرسوال ندارید، درس امروز را آغازمیکنیم.
معلم، چوبک خود را برمیزمیگذارد؛ تباشیر را میگیرد و به خط درشت برتخته مینویسد: " اخـلاق عمـلی"
در همین اثنا عبدالقدوس مشهور به "قدوس تنبل" که در آخر صنف نشسته است، دستش را بلند میکند و
میگوید: معلم صاحب ! شما فرمودید که بردباری، حیا، حوصله و تواضع به این معنی نیست که جرأت اخلاقی نداشته باشیم ؛ سوال من این است که آیا خود شما به صفت معلم اخلاق این جرأت را دارید که در بارهء نواقص اخلاقی خود چیزی بگویید؟
معلم با شنیدن این سوال غیرمنتظره و آنهم توسط قدوس تنبل، خنده اش میگیرد و رنگش کمی سرخ میشود؛ تباشیر را برمیز میگذارد؛ چوبک خود را از سرمیز میگیرد و به قدوس میگوید:
حالا فهمیدم که تو قدوس تنبل، نه تنها تنبل، بلکه بی ادب و گساخ نیز هستی. من به حیث معلم اخلاق که دوازده تقدیرنامه و یک مدال طلا دارد، در مقابل تو قدوسک تنبل ایستاده واخلاق درس میدهم ، لیکن تو بدرگ حرامزاده به عوض این که به من گوش بدهی و اخلاق بیاموزی، از من در بارهء نواقص اخلاقی خودم سوال میکنی !؟ تو قدوس بی ادب تا هنوز نفهمیدی که منظور من از"جرأت اخلاقی" این نیست که حتی از معلم اخلاق در باره نواقص اخلاقی خود او سوال شود ! برو پدر لعنت گستاخ از صنف خارج شو؛ باز ما و تو در امتحان سالانه میفهمیم!!
در صنف سکوت حکمفرما میشود؛ عبدالقدوس کتاب درسی "اخلاق" خود را با قلم و کتابچه اش که در ورق آخر آن معلم اخلاق را با چوبکش رسم کرده ، در بکس خود میماند؛ تسمه های آن را بسته میکند؛ میگیرد و آرام از صنف میبراید.
معلم اخلاق در حالی که از عصبانیت زیاد رنگش سفید پریده و تمام بدنش میلرزد، به ساعت دستی خود نظرمیکند و میگوید: " یک دقیقه به "تفریح" مانده است؛ این قدوس بی تربیه و بی ادب ما را نماند که درس را شروع میکردیم؛ مجبوریم درس امروز را در هفتهء آینده از سر بگیریم؛ فراموش نکنید که درس آیندهء ما " اخلاق عملی" نام دارد؛ فهمیده شد؟
و شاگردان همصدا میگویند : بلی صاحب فهمیده شد!
پایان