قندآغای پوسته رسان
نزدیکش رفتم وگفتم : سلام سلام قندوجان، کومک بکار است چه میکنی ، چه زور میزنی ؟
پس از سلام علیک و بغلکشی و روبوسی گفت، میخواستم همی خطهای مردم را به آدرسهای احزاب سیاسی و سازمانهای اجتماعی برسانم.
گفتم، مثلی که پوسته رسانی میکنی چطور؟ گفت، والله چی کنیم...
پرسیدم، این بکس کلان را چرا با خود گرفتی؟ گفت، فریدجان، دیروز اگر میدیدی، یک بکس کلانتر از این را با خود گرفته بودم، زیاد پشت گپ نگرد؛ اگر وقت داری، بیا هم قصه میکنیم و هم چند خط را میرسانیم.
تصادفاً من در همان روز کاری نداشتم و به پیشنهاد قندآغا که چندین سال میشد یکدیگر را ندیده بودیم، لبیک گفتم و ابراز رضایت کردم.
قنداغا، پنج ـ شش نامهء پستی را از جیب خود کشید و به من نشان داد و گفت:" بیا اول همین خطها را برسانیم که آدرسهای آنها واضحتر نوشته شده است..."
به طور مثال این آدرسها:
ــ کابل -قلعه فتح اله بين سرک دوم و سوم
ــ کابل – پغمان خواجه مسافر 200 متربطرف جنوب بازارخواجه مسافر گذشته از چهاراهی کنار سرک.
ــ کابل، سرک چهارراهی پل سرخ، سرک سرای غزنی، سر چهارراهی اول، دست چپ.
ــ کابل ،دهبوری- بين چهارراهی شهيد و ايستگاه سر کاريز
ــ کابل، ناحيه سوم، جمال مينه
ــ کابل، ناحيه 12، احمد شاه بابامينه
ــ کابل منارشاه شهيد حصه سوم.
ـــ جاده قلعه نجار ها الی سرور کائنات جناح جنوبی سرک خيابان سوم نزديک گولايی سينما، مقابل مغازه کو پراتيفی نمبر11
قندآغا، پاکتها را دوباره در جیب خود ماند و گفت: بنشین که بخیر حرکت کنیم ! دوپشته بربایسکل سوار شدیم و شروع کردیم به رساندن نامه یی به این آدرس:
" جاده قلعه نجارها الی سرور کائنات جناح جنوبی سرک خيابان سوم نزديک گولايی سينما، مقابل مغازه کو پراتيفی نمبر11"
هنوز ده ــ پانزده مترنرفته بودیم که قندآغا مقابل یک دوکان نجاری ازبایسکل پیاده شد و گفت: تو پیش بایسکل باش، من زود پس میآیم!
رفت و ده دقیقه بعد آمد و گفت : بنشین که برویم!
گفتم، خط را به نجار تسلیم کردی؟ گفت نی کدام نجار، نشانی "جادهء قلعهء نجارها" را از او پرسیدم .
همین بود که فهمیدم ، مشکل قندآغا تنها انتقال بکس کلان نیست؛ بلکه یافتن آدرسها هم برایش مشکل است . گفتم قندو جان، بیا که بکس را در دوکان نجاری بگذاریم و پس از رساندن پوسته ها ، دوباره آن را میگیریم. گفت ، فرید جان تو پوسته رسان نیستی که بفهمی، در این بکس لوازم و وسایل کارم را مانده ام ؛ بدون این ، پوسته رسانی امکان ندارد.
حس کنجکاوی من تحریک شد و گفتم: قندوجان، تا جایی که معلوم است، بکس پوسته رسانی اینقدر بزرگ و سنگین نمیباشد!
لاحول گفت و ازسرک کمی گوشه شد و بایسکل را ایستاد کرد؛ بکس را دونفره پایان کردیم و محتویات آن را به من نشان داد و گفت: ببین ببین که باز نگویی قندآغا دیوانه شده ...!
دربکس این چیزها دیده میشد:
ــ چندین بندل پاکت خط به آدرس احزاب سیاسی و سازمانهای اجتماعی ؛
ــ یک یک جلد کتاب تاریخ، جغرافیا، هندسه، ادبیات، کیمیا، بیولوژی، فزیک، الجبر، روانشناسی، منطق، جامعه شناسی، اقتصاد، عقاید ...
ــ شرش بایسکل، ریگمال، پمپ بایسکل، چکش، پلاس؛ دوربین، قطب نما؛ ذره بین؛ سانتی متر؛ چتری ...
با دیدن محتویات بکس، متعجب شده گفتم : در بارهء نامه های پستی سوالی ندارم؛ اما کتابها و وسایل تخنیکی را چرا با خود گرفته ای؟
گفت ، فرید جان، بسیار گپ میزنی، بیا بنشین که بطرف قلعهء نجارها حرکت کنیم !
وقتی که به قلعهء نجارها رسیدیم، گفت: تو پیش بایسکل باش من زود پس میایم! پس از چند دقیقه آمد و گفت : بنشین که حرکت کنیم! گفتم، خط را تسلیم کردی؟ گفت نی ، از ملاصاحب مسجد، موقعیت سرور کاینات را پرسیدم؛ ملاصاحب گفت منظورفرستندهء خط "مسجد سرور کاینات" است. با گرفتن نشانی، خود را به آنجا رساندیم.
حالا که جاده قلعه نجارها الی سرورکاینات معلوم شد، باید جناح جنوبی سرک خیابان سوم نیزمعلوم میشد؛ همینجا بود که قندآغا بکس را باز کرد و " کتاب ادبیات" را بیرون کشید و توضیح سرک خیابان را درآن پیدا کرد. سپس " سوم" را در کتاب الجبر یافت و بخاطر تثبیت جناح جنوبی ، از قطب نما کار گرفت.
پس از جاده قلعه نجارها الی سرورکاینات جناح جنوبی سرک خیابان سوم، باید گولایی پیدا میشد ، گولایی را با استفاده از کتاب هندسه پیدا کرد؛ سپس سینما را باید میافت ، سینما را در کتاب تاریخ یافت .
چون موقعیت جاده قلعه نجارها الی سرورکاینات جناح جنوبی سرک خیابان سوم نزديک گولايی سينما روشن شد، باقی ماند مغازه کو پراتيفي نمبر 11. مغازه کوپراتیفی(تعاونی) را هم در کتاب تاریخ پیدا کرد و به من گفت: تو پیش بایسکل باش ، من زود پس میایم !
قندآغا، پس از هژده دقیقه، مانند یک فاتح برگشت و گفت: بنشین که برویم! پرسیدم خط را تسلیم کردی؟ گفت: تسلیم کردم.
قندآغا نفسی براحت کشید و به من گفت: ببخشی که امروز بامن به زحمت شدی ؛ راستی نگفتی که در این چند سال کجا بودی؟ ...
***
قندو ، به خاطر یافتن یک آدرس که شش ساعت و پانزده دقیقه طول کشید، به هشت کتاب، حتی به کیمیا و بیولوژی مراجعه کرد؛ چارده بار از دوربین استفاده نمود ؛ یک بارآدرس را با ذره بین خواند؛ هژده دفعه قطب نما را کشید ؛ سه دفعه بایسکل را پنچری گرفت؛ بیست و شش بار لاحول گفت؛ یک دفعه عصبی شد و شصت و چار باربخود دشنام داد و یک بار به من؛ بیست و یک دفعه از من معذرت خواست؛ سه بارگریه کرد و یک بار خنده ؛ ...
و من که اولین باری بود پوسته رسانی را به شیوهء قندآغایی آن میدیدم، با خود میگفتم:
قندآغای پوسته رسان، واقعاً که قندآغای پوسته رسان است !