هیــــــــولای طــــالـــــبان وســــــیله خوبی در دست گـــــرگـــــان باران دیده آی اس آی پاکســــــتان

 

 

حکایت میکنند یتیم بچه ی بود که چرخ فلک از کودکی با او از در ناسازگاری پیش آمده و تازه پشت لب سیاه کرده بود که پدر غمخوار و ثروتمندش را از او گرفته و اختیار مرگ و زندگی وی را بدست پدر اندر ظالم و زهر خواریکه از استخوان مرده روغن میکشید سپرد .
او ازهمان سنین جوانی یتیم بچه بیچاره را که برعلاوه ضعف جسمانی ازیک چشم هم کور بود و ازینرو رفیق هایش او را عمر کور صدا میکردند به کار های شاقه و طاقت فرسا می گماشت ، بعد ها بدان هم اکتفا نکرده برای مرفوع ساختن بیشترحرص و آزش او را به انجام سرقت ، قتل ، آدم ربایی و جنایات دیگر تشویق میکرد .
یتیم بچه برادراندری داشت ضعیف البنیه که از یک گوش هم کر بود و ازینرو رفیق هایش او را حامد کر صدا میکردند او در همسایگی آنها زندگی کرده و از پدر برایش مال و جایدادی فروان به میراث مانده بود که این جایداد پدر از یکسو باعث کسب اعتبار و آبرو برای او شده و او را به سمت ملک قریه ارتقا داده بود و از جانب دیگر بلای جان او گشته و هر دزد و راهزنی منجمله پدر اندر عمر کور قصد یغمای آن را به سر می پرورانید و ازینرو روز یکبار یتیم بچه و اندیوالان ولگرد او را مسلح ساخته به شبخون زدن جانب او می فرستاد که آنها هم از هیچ نوع چور و چپاول و حتی و قتل و کشتارهم دریغ نمیکردند.
در یکی ازهمین شبخون ها ایشان بر علاوه سرقت مقدار زیاد طلا و جواهرات یک مجسمه زیبای بودا را که از سنگ مرمر تراشیده شده بود و قدامت تاریخی دوهزار ساله داشت و از هفت پشت به او میراث مانده بود تا نیمه راه با خود برده و هنگامیکه دیگر توان حمل آن را نداشتند دست به تخریبش زده و آن مجسمه زیبا را توته توته کرده با خاک یکسان کردند.
اقارب و دوستان وهمسایگان حامد کر ازینهمه چور و چپاول و یغماگری یتیم بچه به ستوه آمده تصمیم گرفتند که دیگر از جاه و مال خود دفاع کرده و جلو این یغماگری های عمر کور را بگیرند ولی حامد کر که انسان بسیار ترسو و جبون بود با این پیشنهاد دوستان شدیداً مخالفت کرده و همیش آنها را تسلی میداد که برادر اندرش عمر کورآخر یکروزی دست ازین کار ها برداشته و دیگر آنها را اذیت نخواهد کرد !
اما متاسفانه مردم آزاری یتیم بچه روز بروز بیشتر شده و کاسه صبر مردم لبریز شد و باز هم آنها اجتماع کرده جهت اعتراض نزد ملک حامد کر رفتند ، مردم درد هایشان را بیان داشتند و از جنایات عمر کور شکایت کردند ولی ملک حامد هیچ عکس العمل از خود نشان نداد گویی که اصلاً چیزی نشنیده است ، مردم دچار تعجب گشتند و در شنوایی ملک حامد دچار شک شدند اما در مجالس دیگر که حرف شکایت از عمر کور در میان نبود ملک حامد همه چیز را به درستی می شنید و به سوالات مردم جواب میداد .
بالاخره بعد از تجسس و دقت زیاد مردم موفق به حل این معما گشتند و پی بردند که حامد کر و عمر کور هردو عیوب مشابه دارند ، عمر کور ازیک چشم چنان کور است که قتل و کشتار مردمان بی گناه را در پیش رویش نمی بیند و چشم دیگرش چنان بیناست که تار موی حور و غلمان بهشتی را از همین جاه به روشنی چشمان عقاب صحرایی می بیند ، برادر اندرش حامد کرهم از یک گوش چنان کر است که صدای انفجار ، انتحار و ناله و شیون زنان و کودکان بی گناه را در پیش رویش نمی شنود ولی گوش دیگرش چنان شنواست که خواست های قلبی برادر اندرش را از شنیدن صدای ضربان قلب او به درستی فهمیده و فوراً اجرا میکند !
حامد کر که شخص زرنگ و مداری ماهریست طبعاً که ازین عیب جسمانی هم برای دست یافتن به اهدافش استفاده کرده و گوش کرش را همیش بسوی مردمانیکه از آنها صدای اعتراض و انتقاد شنیده می شود میگرداند و آن چیزی را که نمیخواهد بشنود اصلاً نمیشنود !
ولی مردم بیچار که سخت از دست تقلب و ریا کاری ها ، جبونی ها ، ضعف و نا توانی های او به ستوه آمده اند دست دعا بسوی پروردگار بلند کرده از او میخواهند که یا گوش کراو را سلامت بخشد و اگر اینکار ممکن نیست گوش سالم او را نیز کر کند تا عدالت خدایی میان هر دو گوش او و بین مردم بر قرار گردد !!!

با تقــــــــــــديم حـــــــــــرمت
حقــــ(شـــمس الحــق)ــــانی

http://haqani.funpic.de