مهرالدین مشید
افق روشنگری در گسترهٔ حقیقت سوژه پذیر نیست
قسمت اول
در این شکی نیست که هر پدیده یی در هستی دارای افقی است و هیچ پدیده را نمی توان بدون افق مشاهده کرد و یا به تحلیل گرفت ؛ زیرا افق بیانگر هست هر هستی بوده و هر هستی را تنها می توان در افق آن درک نمود . در همین راستا روشنگری هم دارای افقی است که در پیشاپیش آن حقیقت متجلی است ؛ یعنی هر افق بازگو کنندهٔ یک حقیقت و در افق دیگری بازگوکنندهٔ حقیقت دیگر است . از آنجا که افق جغرافیایی بر دایره یی از زمین اطلاق می گردد که برای انسان قابل رویت است . به همین گونه در فضا به کرانه یی گفته میشود که چشمان انسان را بر خود خیره میگرداند. روشنگری هم دارای یک افق است . افقی که مجموعه یی از آگاهی های پیشداورانهٔ انسان را در یک برههٔ خاص زمانی تشکیل میدهد . آشکار است که این افق با فهم حقیقت در برههٔ خاصی از زمان هماهنگی دارد . آنچه در افق روشنگری مشاهده می شود ٬ حقیقتی خاصی را بر ایجابات همان زمان تجلی میدهد که با حقیقت زمان دیگر متفاوت است . افق های روشنگری هم به مثابهٔ زاویه هایی اند در میان زاویه های دیگر که هر کدام یکسانی یی از یکسانی های حقیقت را به نمایش میگذارند . افق روشنگری در واقع آگاهی هایی اند که به گونهٔ پیشداورانه به پیش می تازند و بدون آنکه ورای آنها مشاهد شود . بنا بر این هر افق روشنگری حقیقت این ورایی را نشان میدهد٬ نه حققت ماورایی را ؛ زیرا رسیدن به حقیقت ماورایی لازم به پیمودن افق های ماورایی است . هر چه افق ها این ورایی می شوند ٬ حقیقت ها هم به همان گونه این ورایی شده میروند . یعنی با هر عبور از افقی و رسیدن به حقیقتی ٬ افق تازه یی با حقیقت تازه یی در پیش می آید که این روند تا رسیدن به حقیقت مطلق ادامه دارد . در این جا افق ها فرو میریزند و هستی به معنای واقعی فلسفهٔ متافزیک عریان و برهنه می شود . در گسترهٔ عریانی آن حقیقت نهایی رخ مینماید که برای درک و تماشای آن دیگر سوژهٔ دینی و غیر دینی معنایی ندارند .
رسیدن به پهنای این افق عریان ٬ آنهم برای درک و تماشای حقیقت عریان کاری یک شبه نیست . به قول مولانای سخن « صد بار سفر باید تا پخته شود خامی » ؛ آنهم در صورتی ممکن است که پخته های افق روشنگری به آتش مبدل نشوند و این سخن مولانای روم مصداق آن نگردد « خام بودم پخته گشتم سوختم » . انسان تا کنون برای درک این حقیقت عریان تلاش های خستگی ناپذیری نموده است که هنوز هم برای رسیدن به هدف به نیم منزلی از منزلهای ناپیموده شده است. روشنگری در اروپا بعد از رنسانس بعد از عبور از تب و تاب قرون وسطی آغاز شد و با ظهور فلاسفه و دانشمندان اروپایی یکی پی دیگری به سوی شگوفایی گام برداشت .
دالامبر (۱ ) با نوشتن کتاب «مبادی فلسفه » خواست تا تمام فلسفهٔ وعلوم را از اصول علم تا مبانی وحی ٬ از متافزیک تا مطالب ذوقی و موسیقی را به بحث گیرد و با این بحث در واقع تمام عرصه های فلسفی و علمی و ذوقی را به تکان جدید در آورد . هدف از این تلاش ها ایجاد جنبشی تازه در حوزهٔ روشنگری برای دریافت حقیقت بود. پس از او هایدگر سعی نمود تا با نوشتن کتاب «ادای سهمی به فلسفه » حقیقت یابی رادر حوزهٔ روشنگری به اوج برساند. او توانست تا عقل گرایی ٬ شوژه مداری مغرور و مرز ناشناس دکارتی را وارد آموزههای این دوران کند ؛(۲)اما ثنویت دکارتی بین عین و ذهن یا وجود و اندیشه نوعی از هم گسیختگی را میان هر دو بوجود آورد که پی آمد آن نوعی خود بیگانگی انسانی بود . دانشمندانی چون هایدگر و گادامیر شاگردش برای رفع این خود بیگانگی تلاش کردند تا افق واحد عقلی و ایده آلیستی را جانشین افق ها و تنوع تکثر نمایند ؛ گرچه این ها توانستند تا با ایجاد افق های گوناگون از مدرنیته عبور و به پست مدرن برسند؛ اما نتوانستند از هم گسیختگی عین و ذهن و خود بیگانگی انسان در بستر افق های گوناگون جلوگیری نمایند؛ زیرا افق با آنکه موقعیت مندی را در جهان ارایه میکند ؛ اما نمی توان انرا به مثابهٔ زاویهٔ نگرش ثابت تلقی کرد ؛ بلکه افق چیزی است که انسان در درون آن میرود و یکجا با آن حرکت میکند . یعنی حرکت یکجایی انسان با افق خود زمینه ساز نوعی تلقی است که زاویهٔ نگرش ثابت را در ذهن القا مینماید . در این صورت است که افق روشنگری را نوعی چند گونه زاویه نگری تهدید میکند که سرانجام نوعی از خود بیگانگی انسانی را به بار می آورد . از همین رو است که دانشمندان ویژه گی تفکر در سه قرن از قرن ۱۷ تا ۱۹ را نوعی پنهان سازی وتوجیه بیگانگی اندیشه وماده و ذهن و عین عنوان کرده اند.
آنچه مسلم است ٬ این که در بحبوحهٔ این تحولات به رغم یک سلسله تلاش های فراوان روشنگری نتوانست ٬ بدور از غبار دین به حیات خود ادامه بدهد . شماری دانشمندان اروپایی با توجه به رویکرد کلیسا دین را عامل عقب مانده گی و انحطاط در جامعه میدانستند ؛ اما با این هم دین در تمام دورهٔ روشنگری به نحوی جایگاهٔ خود را حفظ نمود و حتا در شماری موارد در راس این جریان قرار گرفت ؛ البته این دین ٬ دین کلیسا نبود که بر آگاهی و آزادی انسان افسار بندد و به زنجیر استبداد کشیش ها را بر پای انسان ببندد ؛ بلکه این دین از دیدگاهٔ مفکران غرب انسان را در محور تحولات قرار داده و پیام های دینی طوری تاویل و تفسیر می گردند و معنا پیدا میکنند که بر محور نیاز ها و شالودههای انسانی سنجیده می شوند .(۳) در حالیکه از نظر اسلام جایگاهٔ انسان در هستی به مثابهٔ موجودی خدا گونه یی در تبعید بسا ارجمند تر از مقولهٔ کوسا است . از این نظر دین بستری برای دریافت عالی ترین الگو های آزادی ٬ آگاهی و عدالت در پارادیم تکامل تفکر بوده و مانند رود خروشانی جریان های گوناگون روشنگری را میزبانی کرده ٬ جریان های تازه را در خود جا داده و با هرچه بالنده تر گردانیدن آن به پیش حرکت میدهد تا بتواند برترین پیان آزادی ٬ آگاهی و عدالت را به جامعهٔ بشری به ارمغان میدهد. آشکار است در جامعه یی که این سه اصل بصورت واقعی تحقق پیدا کند ٬ بدون تردید نیاز های انسانی را در تمامی عرصه ها قابل تحقق میگرداند . با وجود این روند روشنگری در غرب متفاوت از شرق است . جریان روشنگری در غرب بیشتر درونمایه های فلسفی و علمی دین گریزانه داشته و اما در شرق به گونه یی رخ بنموده که درونمایه های دینی آن در همه عرصه ها برجسته تر و محسوس تر بوده است . از همین رو تحولات روشفکری و در شرق و غرب متفاوت بوده و هر کدام با وجود تاثیر پذیریر ها از یکدیگر به گونه های متقاوتی بر آن دست یافته اند .
مبحث روشنگری در شرق و غرب سر نخ درازی داشته و هر یک این جاده ٔ پرپیچ و تاب را به گونه های مختلفی پیموده اند؛ اما آنجه مسلم است ٬ اینکه روند روشنگری در اروپا بیشتر بار فلسفی و علمی داشته و کاوش ها و پیشرفت های فلسفی ٬ علمی و فناوری پیش قراول این روند قرار گرفته است . این روند در غرب به گونه یی در ستیز با دین مسیحیت آغاز شد ؛ گرچه از اصلاحات دینی پروتستان در قرن ۱۶ سود گرفت ؛ اما این روند در شرق به گونهٔ دیگری آغاز شد که تاثیر پذیری افکار سید جمال الدین افغان بر آن محسوس و یافتنی است . سید که از داشتن روحی سرشار دینی برخوردار بود و دین را محور تمامی پیشرفت های سیاسی٬ اقتصادی و اجتماعی تلقی میکرد . سید در کنار عامل تباهکن استبداد و خرافات ٬ استعمار را بحیث عامل کلیدی ضد روشنگری در شرق عنوان کرد و برای محو هر دو کمر همت بست . با این تفسیر درشرق روشنگری به عکس غرب ریشهٔ دینی داشته و دین بحیث اسکاندار واقعی تحول و پیشرفت بویژه در جوامع شرقی شناخته شد. در حالیکه غرب مرحلهٔ گذار از انحطاط فکری را به سوی روشنگری در دین ستیزی و مبارزه با کلیسا تلقی مینماید . روند روشنگری در غرب با تحول فلسفی و علمی آغاز گردید و با تاثیر پذیری از اصلاحات دینی تکامل کرد و وارد جریان اصلی خود گردید ؛ اما در شرق جریان روشنگری با تاثیر پذیری از تحولات جوامع غربی در بستر اندیشه های دینی غنا یافت و از این طریق غنا و تحول فلسفه و علم پرداخت . در این میان آنچه مسلم است اینکه ریشهٔ اصلی تحولات روشنگری در ساختار های پیچیدهٔ سیاسی و اجتماعی جامعه های مختلف نهفته است و این را یگانه وجه مشترک در بستر روشنگری می توان تلقی کرد .
هر چه باشد با وجود یک سلسله تفاوت ها اثر پذیری دین را در جریان های روشنگری اروپا به خوبی میتوان یافت . رگه های دینی به گونه یی بر تار و پود اندیشه های اندیشمندان اروپایی حاکم بوده . این جریان بر بساط فکری اندیشمندان اروپایی تا زمان هیگل و مارکس پررنگتر بود . با آنکه در جریان روشنگری اروپایی به گونه یی عقل حاکم بوده و حرف اول را در این زمیه عقل میزند تا وحی و باور ؛ اما این گرایش های عقلی در موجی از دریافت های تازه برای برقراری تعادل میان عین و ذهن یا سوژه و آبژه نتوانست ٬ با استقلال کامل بدون تاثیر پذیری از ارزش های دینی تداوم پیدا کند ؛ اما در شرق این جریان از بستر عقل و وحی برخاسته و از عقل یاری خواسته و در بستر وحی به جذبه و جوش و خروش درآمده است .
بدون تردید تنها با نگاهٔ هستی شناسانه به موجودات هستی ممکن است که پارههای حقیقی و غیر حقیقی روشنگری را از یکدیگر متمایز گردانید و این تنها زمانی ممکن است که به نبرد خود آگاهی نقادانه و پدیدار شناسی هرمنوتیکی رفت ؛ اما در این میان به گفتهٔ آدرنو (۴) نباید چندان به عقل ابزار اندیش متوسل شد که به بهانهٔ فرار از دورهٔ ظلمت در دام سلطه گری سوبژکتیتویت ابزار اندیش افتاد و با افتادن بر درون و بیرون طبیعت زمینه ساز جزم گرایی به شکل دیگر شد .
در سرآغاز قرن هژدهم فرانسه ٬ آلمان و انگلستان بستر های جامعه های روشنگری بوده و اندیشمندانی چون دیدرو، سن سیمون، ولتر، روسو، منتسکیو، هلوسیوس ودالامبرازفرانسه، توماس هابس، جان لاک و جان اسوارت میل از انگلستان وکرستیان ولف، هردر، لیسینگ، کانت ، فیخته، شیلینگ، هگل، انگلس٬ مارکس و نیچه از آلمان از احیاگران و پیشوایان این جنبش به شمار میروند. اندیشه های روشنگرانهٔ اندیشمندان یاد شده به استثنای انگلس و مارکس دیگران همه آمیزههای دینی داشته و پایبندی به ایمان را سکویی برای رسیدن به آرزو های روشنگرانهٔ تلقی میکردند . این رویکرد را در قلمرو روشنگری آلمانی در آمیزه یی از فلسفه دینی کانت ٬ پدیدار شناسی روح هگل و هرمنوتیک شلای ماخر به وضوح درک کرد . الهیات در بستر روشنگری دراین دروه به گونه یی در پی تفسیر سرآغازینتر در باب هستی انسان و حرکت او به سوی خدا برآمده که به یاری معنای خود یا خود شناسی و ایمان و پایبندی به حیطهٔ همین معنا و شناخت طراحی و ترسیم گردیده است .
این رویکرد شماری اندیشمندان مانند ولتر را بدین باور گردانید که بگوید با اتکاه به عقلانیت شناخت از دین در یک جامعهٔ سنتی ممکن است که به یاری عقلانیت معرفت دینی خرافات را از خلوص دینی جدا گردانید در غیر این صورت آیین ها و سنت های دینی و ملی به تابو و بت ها واسم های بدون مسما نتزل خواهند کرد . نتیجه و برآنیدحتمی آن همانا افسرده و منجمد ساختن آن نیروی انسانی است که نهفته در سویدای شهروندان جهان بوده و سرچشمهٔ لایزال شور ٬ نشاط و توانمندی او است . (۵)
هر گاه در جوامع دینی تحرک در روشنایی عقلانیت دینی ایجاد گردد چشمه های زلالی از شور و آگاهی به جوشان خواهند آمد و صد ها و هزار ها مومنان را عاشقانه از پی آزادی ٬ آگاهی و عدالت میکشاند و به جنب و جوش درمی آورد . از همین رو است که نیرو های استبدادی و ضد مردمی از چنین مومنان خود انگیخته و ایثار گر هراس فراوان دارند چنانکه در فلسفهٔ سیاسی ٬ روشنگری باور به این است که نیرو های ضد مردمی از مومنان آکاه و شوریده حال به اندازه یی هراس دارند که شایق بهره گیری از جمود فکری تودههای ناآگاه و خوابیده اند . این نیرو ها به نظام های مردم سالار باور نداشته و به نوعی جامعهٔ گله وار باورمند اند که زمامداران در آن گله بانانی بیش نباشند .
فلاسفهٔ قرن هفدهم که مصروف اساسگذاری نظام فلسفی بودند ؛ مبدای دل بستن به کار فلسفه را عالی ترین موجود و عالی ترین مرحلهٔ باورمندی شهودی میدانست و با دقت و کمال سیستماتیک به رقابت با یکدیگر می پرداختند ؛ اما روشنگری در جستجوی مفهوم دیگر برای پیدایی حقیقت و فلسفه است تا مرزهای فلسفه و حقیقت را گسترش داده ٬ این دو را انعطاف پذیرتر، ملموستر و زنده تر کند . روشنگری ایدهآل شیوهٔ تفکر یاد شده را از نظریههای فلسفی گذشته نمیگیرد؛ بلکه به عکس ایده آل خود را درعرصهٔ علم از الگوهای علم فیزیک زمان معاصر خود میآفریند و روش فلسفی خود را با استناد به قواعد استدلال در فلسفهٔ نیوتن و گفتار را با تاثیز پذیری از روش اثرمهم دکارت، صورت بندی میکند.
کشف های تازهٔ علمی و فلسفی پیهم در اروپا این روند را هر چه بیشتر تسریع بخشید . فرانسس بیکن انگلیسی با به کار گیری شیوۀ استقرایی در مطالعات علمی روش های ارسطویی را کهنه و بی خاصیت اعلام کرد و روش جدید علمی مشاهده ، آزمایش و طبقه بندی داده های علمی را برای رسیدن به هدف رایج گردانید . دکارت فرانسه یی در زمینۀ ریاضیات ، فلسفه بر اساس تیوری شک کاخ دیرینۀ اندیشۀ علمی را ویران کرد . گالیله ایتالیایی درحوزۀ اختر شناسی غوغایی را بر پا کرد و بر حرکت به دور افتاب تاکید کرد . در قرن 18 نیوتن در زمینۀ نجوم ، فلسفه و فزیک اندیشه های جدیدی را ارایه کرد که تا دو قرن حکومت کردند . این تحولات علمی و فلسفی در بستر تمدنی بوجود آمد که در نتیجۀ دو انقلاب یکی انقلاب صنعتی انگلیس در سال و دیگری انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789 به وقوع پیوست . در این میان آزادی امریکا و غلبهٔ جنبش آزادی خواهی آن بر سیطرهٔ بریتانیا در سال ۱۷۸۷ضرب های پی همی بر پیکرهٔ سلطه گری و قشر اندیشی بود که در تشکل تمدن کنونی بش نقش بسزایی بر جا گذاشتند .
در این میان جایگاهٔ نیوتن در فلسفه که روش او روش قیاسی محض نه ؛ بلکه روش تحلیلی و استقرایی است ٬ خیلی ارجمند است . وی برخلاف گذشتگان مفاهیم و اصول کلی را مسلم نمی شمارد ؛ بلکه او یافته های تجربی خود را پدیدار هایی میداند که برای دریافت اصول او را کمک میکنند . گفته می توان که پس از این فلسفهٔ کانت دچار تحول شد و شماری ها که اصولیون یا قیاسی ها نامیده می شوند ٬ باتوجه و حفظ اصول به فلسفه پرداختند که غیر قاره یی هم نامیده شده اند و شماری ها به روش استقرایی و تحلیلی رو آوردند که از فلسفهٔ آنان به نام قاره یی یاد میکنند .
فلسفهٔ روشنگری به روش تحلیلی معتقد بوده و مدعی است که ایده آل های خود را بطور ملموس در کسترهٔ تحول و پیشرفت باهمی علوم طبیعی و علوم انسانی و مراحل مختلفی که این پیشرفت طی میکند ، به چنگ آورد . کپلر، گالیله و نیوتن، (۶)به روش تحلیلی پیش فرض باور داشته و آنرا شیوهٔ دقیق برای شناخت درست طبعیت و امور اناسانی تلقی میکنند . ولتر که برجسته ترین نمایندهٔ روشنگری در فرانسه بود. وی با تفکیک آموزش های دینی از قرائت های رسمی یعنی جزم گرایانه و کلیسایی به اهمیت ایمان به خدا و امکان اثبات عقل تاکید کرده است . وی به پیوند ناگستنی دین ٬ اخلاق و و خرد ورزی باور قطعی دارد .
از همین رو او زنده گانی خویش را وقف خدا و آزادی نمود . رهروان جنبش روشنگری خلاف گفتهٔ شماری محققان و تاریخ گزاران نه ذات دین ؛ بلکه خرافات دینی مورد انتقاد فلاسفهٔ این جنبش قرار گرفت . این ها به آشتی و همسویی علم و ایمان باور داشته و مخالفت شماری ها را با این نظر ناشی از کوتاهی فهم دینی و ماهیت دین و نیاز های دینی انسان عنوان کرده اند . منتسکو ٬ روسو و ولتر از سرآمد این اندیشمندان به حساب رفته اند.
با توجه به نقش انکار ناپذیر دین در روند روشنگری برای بیداری تودهها بوده که اندیشمندانی چون مونتسکو برخلاف هولباخ و هلوسیوس در کتاب خود زیر نام روح القوانین بقا و دوام جامعه و تمدن بشری را متکی بر قوانین طبعیت ٬ جامعه و دین عنوان کرده است. بر این اساس سه اصل دین ٬ اخلاق و سیاست را از مهمترین مولفه های جامعهٔ بشری میداند که نیازمندی بر آن حتمی و لازمی است ؛ زیرا اولی توجهٔ بنیادین بر خدا و امر متعالی در انسان را زنده نگاهداشته ٬ دومی با خواندن او به عمل برتر و نیک خود فراموشی های دردناک را در او نابود میسازد و سومی هم دیگرفراموشی ها یا حق مردم فراموشی های فاجعه بار را در او بالنده نگاه میدارد. این ها چنان لازم و ملزوم هم اند که یکی بدون دیگری جامعه را به فساد و انحطاط می کشاند . در این رابطه اسلام با عنوان کردن سنت های الهی در هستی و جامعه و تاریخ نظر بزرگتری ارایه کرده و با این نظر قانونمندی ها در هستی ٬ جامعه و تاریخ زیر نام سنت الله و فطر الله در قرآنکریم تذکر رفته است . این نظر نه تنها بر قانونمند بودن یکسان دین در هستی ٬ جامعه ٬ انسان و تاریخ تاکید دارد و همه را جلوه های دینی می شمارد ؛ بلکه این ها را چنان بهم بسته و جدا ناپذیر میداند که اندکترین جدایی یکی از دیگری را سبب فتور بزرگ در شیرازهٔ حیات بشری عنوان مینماید . بعید نیست که گویته یکی از سران جنبش روشنگری آلمان به این رمز پی برده بود و جنگ میان اعتقاد و بی اعتقادی را به مثابهٔ عمیق ترین و در حقیقت یگانه موضوع جهان ٬ تاریخ و انسان عنوان کرد . وی میگوید در هر زمانی که اعتقاد به گونهٔ عقلانی آن در جامعهٔ بشری غلبه داشته ٬ تعالی بخش و درخشان ترین نظام را برای دنیای معاصر وهم برای آینده گان خود به ارمغان آورده است . وی به نقش ایمان در چنین جامعه باور قطعی داشته و می گوید که حتا توانایی های نهفته در عقل با الهام گیری از دین نیز به شگوفایی میرسند .
بصورت کل گفته می توان که فلسفهٔ روشنگری غرب بویژه شاخهٔ آلمانی آن به رهبری گویته و ولتر نه تنها در فکر فروپاشی و بیرون راندن دین از جامعه نیستند ؛ بلکه با همه نیرو می کوشند تا دین را به معنای بلند برافراشتن و برتری جستن بجای فرو پاشی ٬ فراباشی به سوی حقیقت برین جابجا کند .