دكتراندس نبي هيكل

 

نگارنده: دکتراندس م. نبی هیکل

 

اتحادنیروهای سیاسی و دشواریهای اساسی

 

نیروهای سیاسی افغان از سالها بدینسو برای اتحاد نیروهای پراگنده و مشتت تلاش کرده است. ثمره این تلاشها در حدود ده سال گذشته ایجاد ایتلافها و وحدت تشکیلاتی گروپهای  دارای فامیل مشترک حزبی بوده است که پس از دوران تشتت اجتماعی و سیاسی در افغانستان بصورت سمارق در منظره سیاسی ظاهر شدند.

در تلاشهای اتحاد نیروهای سیاسی افغانستان دو دوره را میتوان تشخیص کرد: دوره رکود و دوره تشدید فعالیتها برای اتحاد نیروها ی سیاسی. احزاب مختلف این دوره ها را همزمان طی نکرده اند . احزاب در افغانستان را میتوان به سه دشته: دست راستی، دست چپی و احزاب محافظه کار تقسیم نمود. مفاهیم راست و چپ دیگر برای اکثر این احزاب معنای قدیمی خود را ندارد. دودسته اولی بصورت روشن برموضعگیریهای گذشته تجدید نظر کرده اند و دسته سومی بر اساس روحیه ی زمان (تایدگیست) ایجاد شده اند. اکثریت  احزاب جهادی شامل سته اولی و اکثریت احزاب و گروپها خانواده چپ دیروز شامل دسته دومی اند. دسته اولی بیشتر از دسته دومی درراه تشکیل ایتلافها انعطافپیر بوده اند.

به نظر میرسد که احزاب دست راستی  تاکنون بیشتر از دسته دومی در عرصه اتحادنیروهای خانواده فکری در ایتلافها و جبهه ها فعال بوده اند. این نیروها سه بار به تشکیل جبهه پرداختند. جبهه نخستی در استانه دومین انتخابات ریاست جمهوری از هم پاشید، سپس ایتلاف تغییر و امید و بدنبال آن جبه ملی به شرکت آقای دوستم، آقای احمد ضیا مسعود واقاق محقق تشکیل گردیدند. ایجاد جبهه وسیعر دست راستی در راه است. ایجاد هرسه جبهه با ساختارقدرت ارتباط داشته اند. احزاب دست چپ نیز درعرصه اتحاد نیروها فعال بوده اند. تفاوتهای ذیل را در کار آنها میتوان مشاهده نمود:

1. احزاب راستی بیشتر در پی تشکیل ایتتلاف  یا جبهه ها  با اعضای خانواده راست بهدف اعمال نفوذ اند تا ساختار یک حزب سراسری.

2. فعالیتهای احزاب چپ  از یکسو برمحور اتحاد دسته های همفکرو از سوی دیگر اتحاد خانواده چپ متمرکز اند.

3. احزاب راستی در داخل سیستم قرار دارند و هراس دارند از انسایدر به اوتسایدر مبدل گردند. فشار دومی بر این ساختارها از سوی روحیه حاکم بر اوضاع افغانستان وارد میگردد. در حالیکه نیروهای چپ بصورت مستقیم زیر فشار قرار ندارند، مگر اینکه آن را خود درک نمایند.

دسته نخستی با در نظرداشت خواست شرایط تحت فشار و ضرورت عمل مینمایند و دسته دومی با درنظرداشت خواست و ضرورت و فارغ از فشار فعالیت مینمایند.

احزاب چپ تاکنون نتوانسته به تشکیل ایتلاف یا جبهه موفق گردند، در حالیکه اتحاد تشکیلاتی  میان برخی از احزاب صورتگرفته است که اثرات آنها تاکنون  در حیات سیاسی کشورملموس و مشهود نبوده است.  پروسه اتحاد تشکیلاتی برخی جریان دارد و  برخ دیگر باهم از لحاظ تشکیلاتی متحد شدع اند.

حال این سوال  ها مطرح میگردند:

1.  چرا احزاب دست راستی در پی تشکیل ایتلافها و احزاب دست چپی در پی اتحاد تشکیلاتی قراردارند؟

2. دشواریهای کاری احزاب سیاسی چپ کدامها اند؟

حال میپردازیم به سوال نخست.

چرا احزاب دست راستی در پی تشکیل ایتلافها و احزاب دست چپی در پی اتحاد تشکیلاتی قراردارند؟

احزاب دست راستی هنوز حیثیت احزاب حاکم را دارند ودر داخل سیستم سیاسی فعالیت دارند. سران این احزاب همانند نخستین نماد احزاب سیاسی گاه گاهی گردهم جمع میشوند و بر مسایل کلیدی ابراز نظر مینمایند. وقتی رییس جمهور آنها را فرامیخواند و خواستار مشورت در مورد معیین میگردد، این مجمع که به نام " رهبران جهادی" نامیده میشود بحیث یک ارگان حکومتی  و یا تینک تنک عمل مینماید. فاصله هریک از این احزاب از محور قدرت و یا احساس نابرابری در تناسب قدرت موجب صف آرایی جدید میگردد. عدم وفاداری به تعهدات پارتنرها و متحدان نیز به صف آرایی و موضعگیری های جدید منتهی میگردد. تشکیل جبهه متحد ملی، ایتلاف تغییر و امید و جبهه ملی که اخیرآ به شرکت سه متحد قدیمی رییس جمهور تشکیل گردید مبیین این حقیقت اند. این احزاب از لحاظ سیاسی انسایدر اند، از نگاه اقتصادی نیرومند  و از نگاه قوای بشری نیز درامتداد کلویجهای اتنیکی و یا تمایلات اتنیکی شکل گرفته اند.دلیل دیگر اینکه این احزاب هم از لحاظ تشکیلاتی وهم از لحاظ فکری و مناسبات خود به مواضع مستحکم مبدل شده اند. ایجاد یک حزب سراسری از احزاب جهادی  با هژمونیزم رهبران حزبی و وابستگی های فکری آنها در تناقض قرار دارد. بدین ترتیب جبهه کار در یک جبهه راه حل پراگماتیک را  برای احزابی که نمیتوانند به دلایل مختلف به یک ساختار واحد سیاسی مبدل گردند بدست میدهد.

احزاب دست راستی از تجربه سیاسی در محیط های متفاوت و سهیم بودن در قدرت منطق پراگماتیست و انتخاب عقلی حاکم در سیاست را فرا گرفته اند، درحالیکه دسته دومی  بیشتردر روابط سنتی درون خانوادگی زیسته اند. تفاوت دیگر درجه های متفاوت وفاداری به نورمهای سیاسی میباشد، با این تفاوتها که این نورمها در اولی کمرنگ و در دومی پررنگ اند.

هم احزاب دست راستی و هم احزاب دست چپی به درجات متفاوت درکرده اند که به تنهایی نمیتوانند حکومتداری نمایند، لذادر پی امتحان راه های حل دیگر قرار دارند.

این سوال به دودسته از احزاب رابطه دارد: به احزاب دست راستی و به احزاب دست چپی. دلایلی که احزاب دسته اولی را به تشکیل ایتلاف وامیدارد عبارت اند از:

1. احزاب راستی عمدتآ بر اساس کلویجهای معیین تشکیل شده اند. نه تنها  عناصر اتنوسنتریزم در این احزاب نیرومند از سایر عناصر اند، بلکه وفاداری به عناصر یادشده، به خطوط قرمز ایدیولوژیک و استقلال تشکیلاتی در طول موجودیت این احزاب نهادینه شده اند.این پدیده در احزاب دست چپی نیزبه گونه متفاوت با قوت وجود دارد.

2. این احزاب نه تنهاهرکدام صفوف خود را دارند، بلکه حامیان آنان نیز از لحاظ وفاداری به حزب معیین اند. پدیده اجتماعی و روانی وفاداری حزبی در این دسته احزاب با پیوندهای دیگر گره خورده اند.

3.هریک از این احزاب خود را بحیث نیروی میشناسد که در انتخابات تعیین کننده و از لحاظ اقتصادی نیرومند است.

4. این احزاب با مساله رهبری نه بر اساس شخصیت طلبی و نه هم بر اساس عظمت طلبی فردی برخورد مینمایند ، بلکه بر اساس منطق کارآیی یا دید ابزاری. در حالیکه در خانواده چپ دید شخصیت طلبی و عظمت طلبی فردی حاکمیت دارد.

اما منافع احزاب دست چپی که از سیستم حکومتداری بیرون قراردارند، آنچنان درخطر قرار ندارد که بتوانند احساس خطر نمایند. عمده ترین دلیل سستی کار اتحاد تشکیلاتی و اتحاد عمل سیاسی در ایتلاف یا جبهه را برای این احزاب همین علت میسازد. دوم، این احزاب از توانایی مالی برخوردار نیستند و هواداران این احزاب و گروپها در اروپا و امریکا معمولآ از زیر سایبانهای تامینات اجتماعی دولتها، تیوری پردازی مینمایند.

احزاب چپ همانند احزاب دست راستی دشواریهایی دارد. این دشواریها در توامیت با این حقیقت که منافع این احزاب بصورت مستقیم مورد تهدید قرار ندارند، با کندی عمل مینمایند. اندک فشار یا درک ملی میتواند  موجب گردد تا در خطوط عام و کلی بیاندیشیم. تجارب چندین ساله تفاهم و مذاکرات با  این دسته احزاب نشان میدهند که احزاب دست چپی علاقمند اند برای مردم و میهن خود مصدر خدمت گردند و در حیات سیاسی کشور از راه ایجاد یک حزب سراسری   یا جبهه واحد نقش لازم را ایفا نمایند. این آرزو به دلیلی دشواریهای آتی زمانگیر شده است.

 

1. مشکل کاری

راه دشوار و پر خطربرای مذاکرات  پیرامون اتحاد تشکیلاتی احزاب یا تشکیل جبهه یا ایتلاف میان احزاب سیاسی  برگزیده میشد. اینچنین انتخاب به معنای انتخاب راه طولانی و پرمشقت برای رسیدن به هدف است.

هسته کاری برای دستیابی به توافقات از جز به کل میروند و بر شیوه کار برای ر سیدین به توافق توافق وجود ندارد.خلاصه کلام کار بصورت سیستماتیک و علمی انجام نمیگردد. این شیوه نه تنها زمانگیر بلکه پرخطر نیز است زیرا هرجزمورد بحث یک مساله مورد منازعه میتواند باشد. نقیصه سومی آن این است که توافق تا جزییات آزادیهای فردی را برای دیگر اندیشی محد ود میسازد.  راه بهتر این میتواند باشد که نخست بر هدف یا اهداف توافق صورتگیرد و سپس بر اصول نورماتیف کاری مانند تعریف سازمان سیاسی که برای تشکیل آن  کارصورت میگیرد: دید و جهانبینی سازمان و سایر خطوط قرمز.

 

مشکل فکری  2.

شیوه اندیشه و عمل  فردی همانند سازمانها درطول تاریخ نهادینه میشوند، و نهادینه شدن موجب کاهش انعطاف پذیری میگردد. دشواری های اساسی فکری  نه تنها شامل تعصب فکری ، بلکه هژمونیزم و شخصیت پرستی نیز از موانع پیشرفت شمرده میشوند.

تعصب فکری نه تنها به معنای تعصب در مورد دیگر اندیشی است ، بلکه به معنای این نیز میباشد که فرد تنها موضع خود راحق بجانب و درست میداند. درهژمونیزم افغانی هریکی به معنای مادی و معنوی آن بهتر از دیگر است و همه چیز را میداند، هیچ معیاری برای مطالعه مقایسوی وجو د ندارد و دستیابی به برتری هدفی است که ابزار دستیابی به خود را تبریه مینماید.

شخصیت ها در سازمانها ی حزبی به دلیل کاریسما و علایق فردی یا دستآوردهایش  به یک ارزش مبدل میگردند و سپس به مالک یا هویت سازمان مبدل میگردند. نرمترین بیان شخصیت پرستی در سازمانها به دو شکل متبارز شده اند: یک شکل آن وفاداری به خط رهبر  است و شکل دوم آن میراثی شدن رهبری میباشد. نهه تنها نمونه های این دو شکل را در سازمانها میتوان یافت، بلکه نمونه هایی وجود دارند که این چنین وفاداریها به انشعاب ها یا اختلافات منجر گردیده اند.

 

3. مشکل دانش سیاسی

سازمانهای سیاسی افغانی به دانش سیاسی معاصرنیاز جدی دارند. این سازمانها از تجارب سرشار و پر بار برخورداراند و منبع خوبی را برای دانش سنتی تشکیل میدهند. دانش سیاسی معاصر این سازمانها را نه تنها از لحاظ جهانبینی ، بلکه از نگاه تکنیکهای مبارزه و اکتویزم سیاسی کمک مینماید و به معیاری شدن ظرفیتهای آنان می انجامد. بدبختانه تعدادی از فعالان سیاسی و کادرهای حزبی سازمانهای سیاسی ما  چنان می اندیشند که دانش علمی عبارت اند ازمارکسیزم- لینینیزم، ماتریابیزم دیالکتیک و ماتریالیزم تاریخی. این طرز تفکر به معنای این باورمندیست که دانش عبارت از آنچیست که ما میدانیم. در حالیکه دید مارکسیستی جه خود گوناگونی میشناسد یکی از دیدگاه های علمی میباشد.

 

مصلحتگرایی 4.

با اینکه مصلحتگرایی از سوی نیروهای سیاسی و تحلیلگران سیاسی بحیث یک پدیده منفی تعریف و توصیف میگردد، مصلحتگرایی پدیده فرهنگی ای مبیاشد که با فعالان سیاسی و کادرها وارد سیاست شده است. مهمترین مساله را اساس سیاست مصلحتگرایی تشکیل میدهد. بطور مثال منافع ملی میتواند اساس سیاست مصلحتگرایی قرار داده شود یا منافع حزبی یا گروپی. به عبارت دیگر مصلحتگرایی عبارت از تفاهم  جوانب بر اساسات معیین است.

 

5. فقدان ابتکار و روش سنتی

درحالیکه بهترین استعدادها و سرمایه ها در نیروهای چپ وجود دارند فقدان ابتکار سیاسی در این خانواده بزرگ و مستعد به مشاهده میرسد.  این حقیقت که این خانواده و اعضای آن تاکنون نورمها و ارزشهای فکری خانوادگی را از نگاه اهمیت و رزش انها درجه بندی نه نموده اند میتواند یکی از علل اساسی فقدان ابتکار در این خانواده باشد. اندیشیدن  و عملکردن به شیوه معمول و نهادینه شده در این خانواده  علت اساسی دیگر فقدن ابتکار را میسازد.

این تنها دشواری نیست ، بلکه مقاومت در برابر دیگر اندیشی و دگر گون عمل کردن و یا به عبارت دیگر فاصله گرفتن از شیوه اندیشه و عملکرد معمول و یا عدم تحمل آن دشواری اساسی را میسازد. مهمتر اینکه ایلیتهای حزبی در برابر دیگر اندیشی در داخل احزاب و خانواده فکری با تعصب برخورد مینمایند. این بلیه ایست که خانواده چپ را درخط عقب مبارزه نگه میدارد.

حزب پیشآهنگ حزبیست که مبتکر است و به غنای ایدیولوژی و بهبود فعالیت حزبی کمک میرساند، نه آنکه بحیث حافظ و مدافع ارزشهای ی کهن عمل نماید.

 

پایان

 


بالا
 
بازگشت