تحليل و اقتباس از : دوکتور جلال بايانی
دســــــمبر 2011 سويدن
جنبش اعتراضی« تسخيروال استريت» برنشست بن دوم
نیزتاثیردارد
جنبش اعتراضی «تسخیر وال
استریت» باعث بهت و حیرت مقامهای سیاسی و
تحلیلگران غربی شده است. امریکا که زمانی گمان
میرفت مردم آن ناآگاهند و ناآگاه نیز خواهند
ماند، دگرگون شده و شهروندانش خواهان تغییرهای
اساسی هستند، نه آن تغییرهایی که «اوباما» وعده
داده بود و به تغییر رنگ پوست رییس جمهور محدود
شد. این جملهی «زبیگنیو برژینسکی» که مردم آمریکا
پیرو نخبگان هستند برای مقامهای این کشور اصلی
بدیهی شمرده میشد، اما هم اکنون کسی به نخبگان
اعتنا نمیکند مگر آنها که با مردم هستند و از
استدلال و علم نه برای فریب مردم بلکه برای
جلوگیری از فریفته شدن آنها به وسیلهی دستگاه
عظیم تبلیغاتی نظام لیبرال-سرمایهداری استفاده
میکنند. غرب، ترکیبی پیچیده از ابزارهای متنوعی
که در اختیار دارد را برای مهار موج اعتراضی مردم
به کار گرفته است. آنها در ابتدا تلاش کردند با
نادیده گرفتن معترضین، نهال جنبش مردمی را در خاک
خفه کنند. با بینتیجه ماندن این سیاست به تخریب
معترضان و اوباش خواندن آنها روی آوردند و هنگامی
که این تدبیر نیز بینتیجه ماند، خواستهی آنها
را تحریف کرده و کوشیدند راه برون رفت از بحران را
لیبرال سازی بیشتر و میدان دادن به حاکمیت
روزافزون بازار معرفی کنند. آخرین راهکار اتخاذ
شده که به وسیلهی شخص رییس جمهور باراک اوباما در
پیش گرفته شده نیز محدود کردن خواستههای معترضین
به مشکلات اقتصادی است.
با آن که لیبرال-دموکراسی همواره به طور مستقیم یا
به وسیلهی مزدورانی که در اقصی نقاط عالم تربیت
کرده است، مخالفین را با تازیانهی عدم عقلانیت
میزند و خود را پرچمدار تعقل دانسته و تولد
(رنسانس) خود را با نام فریب دهندهی روشنگری
آراسته است، اما موجودیت آن بر پایهی هیاهو و
جنجال استوار شده است. تأکید بر هویدا شدن چهرهی
واقعی آزادی بیان پس از برخورد با جنبش مردمی
«تسخیر وال استریت» روشن کنندهی ماهیت ابزارهای
به اصطلاح آزاد در نظامهای غربی است. چرا
رسانههایی که منطقاً باید از پیگیری موضوعهای
دلخواه جامعه برای جلب خوانندهی بیشتر استقبال
کنند به یک باره در کنار «امنیت داخلی» آمریکا
قرار گرفته و به ابزار نرم ماشین سرکوب ا مریکا
تبدیل میشوند؟ بیتردید این معنایی ندارد جز، یکی
بودن مرکز فرماندهی رسانهها، نهادهای مالی،
نهادهای امنیتی و نهادهای فرهنگی. در غیر این صورت
باید شاهد تکثر برخورد از طرف نهادهایی که مستقل
هستند میبودیم، مسألهای که هرگز در هیچ کشور
غربی و در مواجهه با جنبشهای مردمی اخیر و یا در
گذشته روی نداده است. رسانهها با کوبیدن بر طبل
اوباش بودن مردم ناراضی به «اف.بی.آی» فرصت دادند
تا با اسب، سگ و ابزارهای خشن به سرکوب معترضان
بپردازند. «واشنگتن تایمز» در یک فریبکاری آشکار
خواستهی معترضان را اصلاح وضع اقتصادی و راهکار
آن را نیز لیبرال سازی بیشتر و فرصت دادن به
بازار برای عرض اندام گستردهتر دانست! برخلاف
ادعای منابع وابسته به نظام حاکم بر امریکا که
معترضان را در ابتدا عدهای سیاهپوست و سپس اوباش
مینامیدند، بررسی شعارها و خواستههای معترضان و
از همه مهمتر هدف قرار گرفتن وال استریت به
وسیلهی آنها نشان میدهد، مردمانی مطلع هستند که
با آگاهی کامل به خیابانها آمدهاند. وال استریت
از جانب عدهی محدودی از نخبگان مستقل در 100 سال
اخیر به عنوان کانون توطئه و عامل اصلی مشکلات
اجتماعی و حتی جهانی معرفی شده است. سلطهی جریان
حاکم بر رسانهها باعث شده بود کسی صدای اشخاصی
مانند: «گری آلن، نوآمی کلاین و دیگران» را نشنود،
اما حرکت خزنده و آرام این صدای اعتراضی به صورت
طرح در محافل محدود و سخنان رو در روی بسیاری را
بیدار کرده است. کسانی که به خیابان آمدهاند و به
خوبی مشکلات جهان امروز را تحلیل میکنند، کسانی
هستند که از سد ابزارهای فریب و تحمیق عمومی مانند
رسانهها، پوهنتونهای وابسته و اتفاقهای فکر
متعلق به طبقهی ممتاز گذشتهاند. عدهی زیادی با
تعقل، تفکر و بررسی آن چه در حال روی دادن است و
توجه به ریشهها دریافتهاند که در معرض یک نظام
ناعادلانه که با برنامهریزی حقوق اولیهی آنها
را به نفع طبقهی ممتاز مصادره میکند، قرار
گرفتهاند. معترضان بسیار قویتر از بسیاری از
مدعیان تحلیل اقتصاد و سیاست، اوضاع را تحلیل کرده
و ارتباط جنگ، نظام مالیاتی، آزادسازی و مشکلات
طبقهی متوسط را تحلیل میکنند. این شواهد نشان
میدهد، چنان که گفته میشود آنها عدهای اوباش و
یا چنان که جمهوری خواهان میگویند عدهای تنبل و
بیکار نیستند که میخواهند با استفاده از دست رنج
میلیاردرها گذران کنند! ناآگاهی ریشهای مردم که
حاصل برنامهریزی طبقهی ممتاز برای ناآگاه ماندن
آنها در طول تاریخ امریکا است، بسیار عمیق بوده و
به مانعی برای گسترش شدید و در زمان کوتاه
اعتراضها تبدیل شده است، با این حال عدم حل و فصل
مشکلات به وسیلهی نظام حاکم باعث میشود در
دورهای کوتاه شاهد اعتراضهای وسیعتر و با
سازماندهی بهتری در آینده باشیم. حل مشکلات
اجتماعی ا مریکا که در ساختار سیاسی و اقتصادی این
کشور ریشه دارد، وابسته به تبدیل شدن آن به یک
نظام عادلانه است که باعث شود ثروتهای هنگفت
انباشته شده به وسیلهی الیگارشها به مردم منتقل
شود که این به معنای یک تناقض درونی است. اگر
طبقهی ممتاز بخواهد از رانتهایی که برای خود با
نام نظام اقتصادی آزاد، دولت کوچک و ... ایجاد
کرده چشم پوشی کند، به معنای این است که آنها از
انسانهایی شریر به انسانهایی صالح تبدیل
شدهاند. اگرچه این آرزوی همهی صالحین است، اما
شیاطین انس و جن همواره در توطئهگری و دسیسه
هستند. شباهت قابل توجه بیداری انسانی «تسخیر وال
استریت» . اگر چه در سخنان معترضان اشارههای
بسیار آشکاری دربارهی اقتباس از بیداری جنبش های
مترقی جود دارد، اما بررسی شیوهی اعتراض نیز نکات
جالبی را نشان میدهد. نه تنها در این اعتراضها
شخص پیشرو نیست، حتی گروهی را نیز نمیتوان به
عنوان پیشتاز معرفی جنبش معرفی کرد. ابزارهای
انتقال پیام و هماهنگی برای اعتراض نیز ابزارهایی
بسیار عام هستند که بیش از پیش مردمی بودن آنها
را اثبات میکند. اعتراضها بر پایهی انباشت
تجارب گذشته و درس گرفتن از فریب خوردنهای گذشته
استوار شدهاند. مردمان مصر، لیبی، یمن، تونس ،
سوريه و يمن... و هم مردم انگلستان، ا مریکا ،
فرانسه و سایر کشورهای اروپایی بارها شاهد انحراف
جنبشهایشان به وسیلهی فرصت طلبان و عوامل نظام
حاکم بودهاند. مردم مصر خاطرهی آغاز حرکت با
«جمال عبدالناصر» و پایان آن با «حسنی مبارک» را
به یاد دارند و مردم ا مریکا آخرین خاطرهی فریفته
شدنشان به اوباما باز میگردد که از تغییر و خروج
ارتش ا مریکا از کشورهای عراق و افغانستان سخن
میگفت. اگرچه شاهد ایجاد امواج محدود اجتماعی در
گذشته به وسیلهی نظام سرمایهداری غرب مانند
جنبشهای جوانان و گروههای ضد جنگ بودهایم، اما
شواهد زیادی وجود دارد که نشان میدهد جنبش «تسخیر
وال استریت» با آنها متفاوت است.
«کاترین اشتون» مسؤول سیاست خارجی اتحادیهی اروپا
هنوز پروندهای مفتوح دربارهی دریافت رشوه از
سرویسهای امنیتی اتحاد شوروی در زمانی که به
عنوان مخالف سلاحهای هستهای فعالیت میکرده،
دارد. در زمان جنگ ویتنام نیز اعتراضهای جوانان
کنترل شده در دستور کار مقامهای امریکایی بود.
مسألهای که اعتراضهای اخیر را از گذشته متفاوت
میکند و احتمال وابسته بودن آن به جمهوری خواهان
یا مراکز قدرت را از بین میبرد، خواستهای
معترضان است. خواستههای آنها در صورت برآورده
شدن به جایگزین شدن نظام حاکم بر امریکا با یک
نظام مردمی، خارج شدن ثروت و فرصتهای کسب ثروت از
دست یک درصد جامعه و ایجاد عدالت اجتماعی منجر
میشود. طبیعی است که هیچ حزب و گروهی با منافع
عالی خود به عنوان یک تاکتیک برای ضربه زدن به
حریف برخورد نمیکند. ضمن این که سرسختی جمهوری
خواهان برای برخورد با مردم که خارج از دولت
هستند، بیشتر از حزب دموکرات بوده است.
سالها است که اشخاص مستقل در امریکا از محروم
بودن 99 درصد مردم از فرصتهای برابر سخن
میگویند. با این حال رفاه نسبی همان اکثریت عظیم
علیرغم تبعیض شدید موجود باعث شده بود اعتراضی
جدی انجام نشود. موج نولیبرالیسم که از زمان
«رونالد ریگان» و «مارگارت تاچر» آغاز شد، روندی
را ایجاد کرد که هر ساله درصد بیشتری از منافع
طبقهی متوسط به طبقهی ممتاز منتقل میشد.
نتیجهی آن لاغر شدن طبقهی متوسط و گسترش طبقهی
فقیر بود. این روند پس از 3 دهه به مسألهای حاد
تبدیل شده است. مردم با ساقط شدن از هستی، فاصلهی
زیادی ندارند و به دنبال مقصر میگردند. آنها
شاهد هستند که ا مریکا دیگر «سرزمین فرصتها» نیست
و به سرزمین فرصت طلبان تبدیل شده است. درک این که
99 درصد از مردم ا مریکا فدای یک درصد جمعیت کشور
میشوند خود به تنهایی کافی است تا یک تغییر واقعی
در دیگاه مردم این کشور را نسبت به نظام حاکم
اثبات کند. مردم ایالات متحده دریافتهاند که
طبقهی ممتاز کشورشان فقط خواهان قربانی کردن دنیا
در راه امیالشان نیستند، بلکه مردم امریکا را نیز
به عنوان ابزارهایی برای فدا شدن مینگرند. آنها
سؤال میکنند که چرا برای جنگ پول هست، برای اسلحه
سازی پول هست، برای اشغال عراق و
افغانستان
پول هست ،برای راه اندازی
انقلاب های بخملی پول هست ،ما برای خدمات اجتماعی
پول نیست؟
تحلیل زمانی اعتراضهای مردمی در امریکا نشان
میدهد که جنبش «تسخیر وال استریت» در تاریخ این
کشور بینظیر است. شاید نظام حاکم بتواند با
وعدهها و ترفندهایی مانند: وعدهی اوباما به مردم
برای افزودن 5 درصد به مالیات ثروتمندان، تخریب
چهرهی معترضان به وسیلهی کارتلهای رسانهای و
... اعتراضها را کنترل کند، اما حل نشدن مسایل
اساسی ایجاد کنندهی بیعدالتی، آگاه شدن طیف
وسیعتری از مردم در سایهی حضور قابل توجه
معترضان در خیابانها و فعالیتهای آیندهی
معترضین و درسهایی که از وقایع اخیر گرفتهاند،
در آیندهی امواج مردمی سهمگینتری ایجاد کرده و
بر دیوارهای حفاظتی طبقهی ممتاز ایالات متحده
خواهد کوبید.
اين روزها موضوعي که بيش از هر چيز مورد توجه
رسانه هاي دنيا قرار گرفته جنبش فعاليت نهادها و
موسسات مختلف در اقتصاد جهاني به خصوص در کشورهاي
سرمايه داري با قوانين نه چندان کارآمد و بدون
پشتوانه هاي مالي، موجب شد به مرور زمان، فعاليت
هاي بازاري جايگزين فعاليت هاي توليدي و اصل
سرمايه داري شوند و به همين دليل بازار دچار تلا
طم شد. به طوري که جنبش وال استريت که واکنشي به
بحران هاي سرمايه داري در سال هاي گذشته بود، از
جنبه هاي مختلف مورد توجه قرار گرفته اعم از
رويکردهاي فرهنگي- هويتي، رويکردهاي تئوريک و نظري
رويکردهاي اقتصادي، که رويکرد اقتصادي از دو جنبه
ماهيت نظام سرمايه داري و عملکرد اقتصاد جهاني در
چند دهه گذشته و همچنين از ديدگاه سياسي، قابل
بررسي است. با توجه به اينکه اين بحران هنوز ادامه
دارد، طبيعتا در آينده تحليل هاي نوين يا حتي
رويکردهاي جديدي ممکن است نسبت به اين جنبش و
بحران سرمايه داري شکل بگيرد اما اکنون اين سوال
مطرح مي شود که نتيجه جنبش وال استريت چگونه خواهد
بود و در واقع، اين جنبش به کجا ختم خواهد شد؟
پاسخ اساسي اين است که راه حل جنبش وال استريت،
رفع بحران سرمايه داري است و تا زماني که اين
بحران وجود دارد جنبش وال استريت به گونه هايي نيز
ادامه خواهد داشت.
البته راهکارهاي مختلفي براي حل بحران وال استريت
و سرمايه داري مطرح شده که از دو رويکرد عمده
تبعيت مي کند. رويکرد اول براين امر تاکيد مي کند
که نظام سرمايه داري بايد در خود تغييرات اساسي
ايجاد کند و سرمايه را در جنگ و از جنگ پيدا نکنند
، به دولت های
فاسد بيش از اين کمک نه نمايند
، از سران دولت
های فاسد حمايه نگردد و سرمايه را با انها يکجا
تقسيم نه نمايند. در
واقع اين بحران، نشانه اي از ماهيت اين نظام است
اما رويکرد دوم معتقد است که اين بحران ها همانند
بحران هاي گذشته بوده اما گسترده تر که نظام
سرمايه داري، با اتخاذ سياست هاي جديد مي تواند
اين بحران ها را در بلند مدت برطرف کند. البته
بايد توجه کرد که در چند سال گذشته راهکارهايي
اتخاذ شده از جمله کمک به نوسانات مالي، تغيير در
ساختار ماليات و مقابله با بيکاري، ولي هيچ کدام
کارآمدي لا زم و بلند مدت را نداشته و حتي بخشي از
اين راهکارها، شکاف هاي طبقاتي را نيز افزايش داده
و حتي اين تفکر شکل گرفت که دولت هاي جهان سرمايه
داري با توجه به آنکه تحت تاثير يا حتي نماينده
سرمايه داران هستند، به نفع آنها تصميم گيري کرده
و در واقع به فکر نجات سرمايه خود و بانک ها
هستند، نه نجات مردم. به همين دليل بحران وال
استريت در سطح اعتراضات اجتماعي و در مناطق مختلف
به وجود آمده است. اما در بلند مدت، راهکارهايي
پيشنهاد شده که برخي از اين راهکارها مي توانند در
ذات خود بحران زا باشند. به عنوان مثال کاهش مصرف
در شرايطي که اقتصاد سرمايه داري براساس اصل مصرف
استوار بوده و همين طور ويژگي برخي از جوامع
سرمايه داري به خصوص جامعه ا مريکا يک اقتصاد
کاملا مصرفي است که اکثرا به
جنگ عراق وافغانستان
اشاره شده است. به
خصوص ا مريکايي ها که به مصرف بسيار بالا عادت
کرده اند و اين امر براي آنها تبديل به فرهنگ شده
است حتا درحالت جنگ و در کشور اشغال شده ،
گرداننده های اساسی جنبش تسخير وال استريت از دهن
جوال گرفتن بوش دوم و شرکايش و بعدآ بارک اوباما و
اطرافياناو با دولت نهايت فاسد کرزی ياد کرده که
از 2001 الی 2011 از طريق گوناگون ، به مناسبتهای
مختلف ، برای پروژه های نامعلوم و جعلی 120 مليارد
دالر از امريکا به افغانستان انتقال و درنتيجه از
32 مليون نفوس افغانستان 99 فيصد مردم افغانستان
تحت خط سرخ فقر ، فاقد برق ،ادويه ، شفاخانه ،
داکتر ،خانه ، سرک ، آب نوشيدنی بوده و روز تار
روز بر مشکلات افزوده و يک فيص آدم های فاسد ،
جاهل ، بی سواد ، حتا قاتل مجرم جنگ از ای سرمايه
بهره برده 99 فيصد افغان هرروز مانند 99
فيصدامرکايی بدبخت ميشوند ..