محمد عالم افتخار
حقایق کودتا علیه حضرت محمد ؛
و تبعات آن بر 14 قرن «اسلام» و مدعیات اسلامی
اگر در دریچهء گوگل سرچ بنویسبد :پیامبر اسلام به مرگ طبیعی از دنیا رفت یا شهید شد؟ ؛ صفحات متعددی از مطالب و مراجع و منابع بر روی تان گشوده میشود . با یک گذار حداقل در آنها در می یابید که بخصوص در قرن اخیر که کم کم « اندیشیدن» در دنیای اسلام پیدایش یافته و امکانات ابراز اندیشه افزایش یافته است ؛ بالاخره عمده ترین پرسش تاریخ اسلام مطرح گردیده است ؛ پرسشی که قبلاً بحث و فحثی در مورد آن مجاز و حتی ممکن نبود . اینکه پیامبر شهید شده باشد ؛ مسلماً طبق عقاید مذهبی علاوه بر درجهء نبوت ؛ درجهء شهادت را هم نصیب شده و این به لحاظ معنوی می بایستی برای حاکمان مسلمان خوشایند و مورد استقبال هم باشد . ولی چون به محض تعدیل کلمهء رسمی و دیکته شده 14 قرنهء «رحلت» کلمه «شهادت» رسمیت یابد ؛ معلوم است که تاریخ رسمی و دولتی ی اسلام زیر و رو میشود و در هر مورد مهم و سرنوشتی و حساس هزاران پرسش دیگر پیدایش می یابد که ناگزیر در تحقیق و تعقل و تفکر و تجسس دسته جمعی بسی راز ها از پرده بیرون افتاده میرود .لذا طفره روی های عجیب و اما و اگر های متعدد هم اکنون نیز غالب میباشد .مگر کم و بیش مطالب و استنتاج های نسبتاً قاطعانه تر هم هست . از جمله :
«برخي شهادت حضرت را در اثر سمي دانستهاند كه زني يهودي در عمليات خيبر، در گوشت گوسفند كرده و به ايشان خورانده بود. اما بر اين نظر اشكال وارد است. فاصله عمليات خيبر تا شهادت رسول الله(ص) سه سال است. آيا اين زهر سه سال طول كشيده است تا اثر كند؟ بنابراين نميتوان پذيرفت كه اين سم مربوط به سه سال پيش در خيبر باشد. شايد در تاريخ دست برده و كلمه «خيبر» را بدان افزوده باشند تا خطي را در كوره راههاي تاريخ گم كنند. تاريخ شهادت رسول الله(ص) از برهههاي حساس و مهمي بوده است. پيامبر(ص) سپاه اسامه را بسيج كردهاند تا به سوي موته پيش رود و شكست پيشين در اين منطقه را جبران كند. اگر اسامه در اين نبرد پيروز ميشد، سد مستحكم يهود به سوي قدس فرو ميريخت. بنابراين يهود بايد براي جلوگيري از فتح قدس به دست پيامبر اسلام(ص) دست به كار شود. از آن سوي با شكست يهود، نفاق نيز در مدينه شكست ميخورد و پايگاه اميد خويش را از دست ميداد. اگر پيامبر تنها يك ماه ديگر زنده بماند، و اين سپاه به جنبش در آيد، مرگ يهود قطعي است. اينجاست كه منافقان مدينه، براي حفظ حيات خويش و يهود، پيامبر را جام زهر مينوشانند."»
مقاله زیر نیز در همین راستا ست که جفای روا داشته شده بر پیامبر اسلام ؛ سرنوشت دنیای اسلام را وارونه کرده و تا معمای اینچنین سترگ تاریخ این آئین بزرگ و مقدس گشوده نشود ؛ متأسفانه« بازی شیطانی » با معتقدات مردم مسلمان از قماش آنچه که بیش از 30 سال است افغانستان را تباه کرده و بالاخره دامنگیر تمام جهان بشری گردیده ؛ علاج نهایی نخواهد یافت .
*****
در دنیای ی که بر سر در آن « اسلام » و « وا اسلاما !» با خط زر و یا با فلزات و سنگ های گرانبهاتر و برتر از آن ؛ نگاشته و بر افراشته شده است ؛ در دنیایی که با «الله اکبر !» آغاز می یابد و با «الله اکبر !» انجام می پذیرد ؛ هرچه هست در آن ؛ گویا نماینده گان « الله و محمد !!» است که حاکم اند و قایم اند و اهل امر و نهی و ابلاغ و ارشاد و فتح و فتوا و دبدبه و کبکبه و عربده ... اند ؛ نوشتن چنین عنوانی سهل نه که محال هم هست !
درین دنیا ؛ اگر نام کسی « خداداد یا خدای بیردی یا اله بیرن .. » است ؛ حاکمان و عاملان و نوکران و غلامان.. به «..داد » ؛ به «.. بیردی » و به «.. بیرن» آن ؛ کار و فرصت ندارند و به مجرد « خدا .. و الله .. » گفتن ؛ شمشیر میکشند و « کله کت!» میکنند .
دنیای جهل دین ! ، جهل آدمیت ! ، جهل تاریخ ، جهل فرهنگ و حتی ، حتی ، حتی « جهل موجود حیه بودن » یعنی ، یعنی ، یعنی « جهل حیوان بودن !» . اگر توانایی دیدن دارید ؛ کلیک فرمائید :
http://vahhabi.mihanblog.com/post/782
آیا چنین دنیایی را با محمد پیامبر اسلام ؛ نسبتی هست و اگر هست ؛ کیفیت این نسبت چیست ؟
بنده هیچ چیزی تازه کشف نکرده و به الهام و اشراقی نیز دست نیافته ام ؛ فقط صفحاتی از همان کتاب ها و سیره ها و مغازی ...هایی را کم و بیش ورق زده ام ؛ که لااقل از قرن یکم هجری تا کنون در بارهء پدیده ای به نام اسلام و شخصیتی به نام محمد عربی قریشی ؛ انشاء و سر هم گردیده و خوشبختانه برای ما و بدبختانه برای تیکه داران « اسلام و محمد » ؛ تا زمان حال باقی مانده و اینک به مدد امکانات عصر کنونی چون انترنیت ؛ علی الرغم بکس و بقچه کردن های هزار قرنه ؛ کم کم همه گانی میگردد و در معرض دید و درک و قضاوت توده های میلیونی ی مسلمان و غیر مسلمان قرار میگیرد .
بدین لحاظ هم حد اکثر سعی میکنم کمتر«نقل قول» و بیشتر «اسناد» در اختیارعزیزان قرار دهم .
این صفحهء 38 «تاریخ تمدن اسلام» اثر جرجی زیدان محقق شهیر لبنانی است که در کشور اسلامی ایران ترجمه و چاپ گردیده و متکی بر تمامی منابع معتبر مقدم « اسلامی» میباشد .
از کیفیت ضعیف تصویر پوزش می طلبم ولی با آنهم فکر میکنم ؛ همه چیز قابل خوانش و دریافت میباشد . تمنا دارم از سلامت و مقاومت فکری و روحی ی خویش در برابر چشم بندی و جادو و جمبل ..؛ مطمین شوید . درین صفحه شما با واقعیت هایی روبرو میباشید که حاکی از دو «فتح» است :
1 – فتح مکه !؟
2- فتح حنین و طایف .
می فرماید : غنیمت مسلمانان در فتح طایف عبارت از 40 هزار گوسفند ، 24 هزار شتر و 4 هزار اوقیه نقره بود ( هر اوقیه 7 مثقال است ).
پیغمبر در موقع تقسیم این غنیمت ها ؛ سهم بیشتری به « مؤلفه» داد . از آنجمله 100شتر به معاویه ؛ 100 شتر به یزید برادر معاویه و 100 شتر به ابوصفیان پدر معاویه بخشود و مقداری نقره نیز به آن افزود ؛ طوریکه سهم ابوسفیان ( اینجا «معاویه» غلط املایی است ) و دو پسرش از غنیمت های طایف 300 شتر و 20 اوقیه ( 140 مثقال) نقره گردید .
پیغمبر نسبت به صفوان بن امیه و حارث بن هشام برادر ابوجهل مشهور نیز همین بزرگواری را رعایت فرمود و سهم بیشتری به آنان داد ...
این رفتار پیغمبر(ص) بر مهاجران و انصار که هستهء مرکزی اسلام بودند ؛ بسیار گران آمد ؛ چه که آنان از روی دل و جان ایمان آورده بودند ولی اینان که سهم بیشتری دریافت می داشتند ؛ از روی ناچاری و پس از تصرف و تسخیر مکه مسلمان شده بودند .آنها میگفتند :« از شمشیر های ما خون قریش می چکد ؛ ولی سهم بیشتر غنیمت ها نصیب همانان گشته است !؟»
پیغمبر (ص) – در جواب اعتراضات آنان – فرمود : « اینان تازه مسلمان هستند ؛ من به آنان بهره بیشتری میدهم تا مسلمان بمانند و نزدیکان خود را به اسلام در آورند . آیا این برای شما برتری نیست که با پیامبر خدا به خانه خود باز میگردید.»
بنده تا جائیکه جستجو کردم در 27 غزوه که حضرت محمد شخصاً شرکت داشته و در بسی از آنها مردمانی را مسلمان ساختند ؛ همچو پیشامدی با « تازه مسلمانان » نفرموده بودند و این روش پس از آن نیز به مثابهء سنت رسول الله ؛ دیگر ادامه نیافت .
شاید سایر متفکران و محققان به موارد زیاد ؛ درین متون علاقه داشته و نسبت به آنها ابراز نظر هایی بدارند ؛ ولی بنده میخواهم نتیجه گیری کنم :
اگر فتح طایف ؛ فتح اسلامی و پیامبرانه بود ؛ فتح مکه را دیگر نمیتوان به معنای کامل و حربی ی کلمه « فتح » خواند !
مسلماً متخصصان حربی و نظامی هم به حساب آنچه در تاریخ جنگ ها ثبت گردیده و هم به حساب فنون ، استراتیژی ها و تاکتیک های حرب در زمان حاضر ؛ با من موافق خواهند بود که « فتح مکه » در واقع یک معاملهء سیاسی – نظامی بود و به گونهء یک نمایش دراماتیک – آنهم به سطح و سیاق همان زمان – بازیگری شد.
درین «فتح» نه تنها به بنیان های فولادین قدرت و حاکمیت ابوسفیانی و اشرافیت قریش کوچکترین صدمه وارد نگردید ؛ بلکه ابوسفیان و معاویه و یزید پسرانش و سایر اشراف قریش ؛ نه تنها غنایم سرسام آور غزوهء طایف را به دست آورده و از نظر مالی تقویت مزید شدند بلکه با کسب نام ها و مقامات اعزازی چون صحابی ی پیامبر و کاتب وحی و قریب و خویش و فرستاده و نمایندهء او ؛ اتوریته و جاه و صلاحیت و قدرت مانور بیشتر و بیشتر پیدا نمودند .
و آخرالامر نیز ؛ ایشان با نیرو و جلال مضاعف ؛ در مکه و حاکمیت آن برجا ماندند ؛ در حالیکه «فاتحان مکه!» ناگزیر بودند ؛ پس از 15 روز این شهر استراتیژیک و ناموسی را ترک نموده و رهسپار دیار هجرت جبری ی خویش در 9 سال قبل یعنی مدینه (یثریب) بگردند !!
آیا شخص جنگجو و یا نیروی رزمی ایکه 9 سال کامل در واقع برای فتح مکه و بازگشت و معاودت در آن شهر نبرد کرده هزاران کشته داده و هزاران دیگر را به کشتن سپرده است ؛ با چه سحر و افسونی ممکن میباشد ؛ از فتح غایی و نهایی ی خویش ؛ طی 15 روز عقب بنشیند و واپس خانه و کاشانه و زادگاه و قبرستان به دست آورده را رها نماید و لا و لشکر مغلوب دشمن شکست داده شده را دست ناخورده و سالم بر جا بگذارد ؟؟؟
این سحر و افسون را هم ؛ تاریخ تمدن اسلام به روشنایی ممکن ؛ نشان میدهد و آن این است که اشراف قریش در مکه هوشیار تر از آنند که عواقب را پس از « صلح حدیبیه» حدس نزنند و علی الرغم مجموعهء تلاش های نظامی منجمله در اتحاد ها و ائتلاف ها با سایر مخاصمان حضرت محمد ؛ به هدف از پا در آوردن و نابود کردن او ؛ ضرورت ایجاد و گشایش « ستون پنجم » را در داخل اردوگاه محمد و حتی نفوذ در حریم خصوصی ی او ؛ از یاد ببرند .
این است که صرف نظر از عمال و جواسیس و همفکران و همنظران ؛ در آستانهء « فتح مکه» ؛ ما شخصاً ابوسفیان – صدر اشراف قریش و اولین و آخرین دشمن محمد و دعوت او را - در خانه و حوالی ی قرارگاه و مسکن و مأوای حضرت محمد می بینیم . با اینکه آنچه او موفق به انجام آن شده است ؛ طور مستقیم ؛ کاملاً سری باقیمانده است ؛ ولی نتایج همان مساعی و تدابیر و نرمش های نظامی، سیاسی و دپلوماتیک است که بالاخره درامه ای به نام «فتح مکه!» را شکل و سمت و سو میدهد .
تا جائیکه - چون در واقع جنگی و فتحی در کار نیست و اما هزاران جنگجوی شرکت کننده در نمایش آن ؛ منتظر و محتاج غنایم اند - دهات حنین و طایف مورد هجوم قرار میگیرند و کمبود غنایم فتح مکه ؛ از آنجا ها پوره میشود !
صرف آنچه در این حادثهء تاریخی ؛ نصیب حضرت محمد و مسلمین و موحدین میگردد – که آنهم چیز کوچکی نیست - ؛ همان است که بت های سفالی و سنگی و فلزی ی واقع در خانه کعبه را می شکنانند و نابود میکنند ؛ ولی از اینکه گاو صندوق های نذور و سایر ثروت های معمولاً موجود در بغل اینهمه بت ؛ کجا شده و کجا رفته است ؛ تا جائیکه بنده تفحص نموده ام ؛ اصلاً سر و درک معلوم در هیچ جای ندارد و اگر حقیقت تماماً همین باشد ؛ معلوم است که بت ها – شاید هم طبق قرار داد! - از همه انواع زر و زیور و ثروت و داشتهء با ارزش از قبل تهی ساخته شده بوده اند .
با تمام اینها معلوم است که پیامبر اسلام ؛ هم محاسبه های خود را داشته است ؛ چنانکه :
« در سال نهم هجری که پیغمبر (ص) و مسلمانان از این پیروزی باز گشته به مدینه آمدند، نام اسلام در سراسر عربستان بلند شد. و عرب ها دسته دسته برای قبول اسلام ؛ به مدینه روی آوردند . مسلمانان که تمام عربستان را از آن خود دیدند؛ بفکر آن افتادند که جاهای دیگر را هم بگشایند وقلمروی خود را توسعه دهند. لذا در همان سال نهم هجرت ؛ پیغمبر (ص)فرمود: که سپاهیان اسلام به طرف شام بروند و با رومیان بجنگند ؛ سی هزار لشکر و از جمله: ده هزار سوار برای این حمله آماده شد و تا آنروز مسلمانان چنان نفراتی و چنان تجهیزاتی تهیه ندیده بودند.»
با اینکه لشکر کشی ی یادشده در ناحیهء تبوک به مشکلاتی برخورده و جز یک مصالحه در بدل مقداری جزیه ؛ دستاورد مهم دیگری نداشت ؛ معهذا نشان میدهد که نرمش و مدارای حضرت محمد با اشراف قریش در «فتح مکه!» خود حکمتی بزرگ را دارا بود (یعنی دوام همان حکمت «صلح جدیبیه») و نه فقط موجبات اجتناب از تلفات بسیار زیاد لشکریان مسلمانان را فراهم آورد بلکه برد تبلیغاتی و روانی ی با عظمتی را نصیب داعیهء اسلام ساخت.
معهذا پیامبر اسلام ؛ با ورود در این فاز نظامی ، سیاسی ، دپلوماتیک ، استخباراتی ...؛ موقعیت های بسیار حساس و خطیر پیدا کرد و چنانکه سیر حوادث نشان داد ؛ آن حضرت دم و دستگاه و تشکیلات و یاران و همکاران اهل و صالح و لایق و صادق ...کافی برای برآمدن از آزمون های صعب و متفاوت مرحلهء جدید را نداشت .
درین راستا ؛ بسیار جالب است که حج حضرت محمد در سال دهم هجری یا دومین حج وی پس از « فتح مکه!» ؛ با سرعت عجیبی در سراسر عربستان منحیث « حجه الوداع » تبلیغ و تأکید و روانی ساخته میشود ؛ آنهم با چنان تردستی و مهارت و شطارتی که نه تنها حضرت محمد قادر به تردید آن نیست بلکه چه بسا ناگزیر است که آنرا تائید نیز کند . چنانکه خیلی از وفاداران به وی ؛ به تائید و تبلیغ همین حیله پرداخته رفته اند و تا همین امروز هم کورکورانه به آن ادامه میدهند !
در حالیکه تحلیل روانشناسانه و تاریخی و نظامی و سیاسی ... فضا های مربوط ؛ نشان میدهد که این تدبیر ؛ مقابلهء شگرف و سخت کارا و پرتوان دشمنان در برابر برد روانی - تبلیغاتی ی ناشی از «فتح مکه!» برای مسلمانان بود .
دشمنان دانا و زیرک و کار کشته و دوستان نادان و نا اهل و فاقد درایت و کیاست همه دست در دست هم داده با سوء استفاده از کلماتی چند در خطبهء پیامبر که شاید هم به راز های مگوی معامله با سران قریش در «فتح مکه!» مربوط بود ؛ سریعاً آنرا دلیل اعلام مرگ زود رس پیامبر و سپه سالار کبیر قوای اسلام وانمود ساخته و توأم با چاشنی های روحانی و وحیانی تبلیغ و ترویج کردند !
در نتیجه آنچه که در دانش و هنر حربی « مورال » خوانده میشود ؛ با سرعت باور نکردنی در جبههء پیامبر اسلام ؛ تضعیف گردید و طبعاً بیشتر آنانی که تحت فشار جبر ها و روی مطامع و محاسبات دیگر؛ «ایمان» آورده بودند و ضمن تظاهر به اسلام ؛ منویات و مقاصد خود را داشتند ؛ آهسته آهسته متحول شده رفتند که یک نتیجهء بزرگ و بارز و مبرهن آن ؛ همانا تقویت و تحکیم «ستون پنجم» در اردوگاه حضرت محمد بود !
با همه افسانه سرایی ها ، ولایت مآبی ها و غیب دانی!های مشتی « بله» ؛ تمامی قرائین و شواهد مبین آن است که وضع در قلمروی اسلام ؛ در حلقهء یاران و دوستان و حتی در خانواده ؛ برای حضرت محمد ؛ با سرعتی سرسام آور به مخافت و وخامت گرائید .
و در بیرون نیز روی گشتاندن قبایل از اسلام آغاز شد و حتی کسانی از آنان ادعای پیامبری کردند!
حضرت محمد از اینکه «انابشرمثلکم» یعنی بشر بود شاید هم خیلی دیر ؛ متوجه این حقیقت گردید که از دامی که در آن گیر کرده است ؛ احتمالاً نمیتواند جان سالم بدر ببرد ؛ زیرا طبق نص قرآن مجید حضرت محمد و سایر پیامبران از کشته شدن بیمه نگردیده بودند. لذا تدبیر را در آن دید تا به با یک لشکرکشی ی انتقامی به سوی سرزمین های تحت تصرف امپراتوری ی روم – بخصوص موته - که قبلاً در آنها خیلی از یاران خوب و لشکریان وفادارش تباه شده بودند ؛ افراد و نیرو هایی را از مدینه دور نماید تا به سازماندهی ی مجدد ارکان قدرت پرداخته بقای آنرا به حسن صورت مسلم سازد .
بدینمنطور اقدام به سوق و ادارهء لشکر بزرگ و بی سابقه ای نمود و دستور داد که یاران مقتدرش چون ابوبکر و عمر و همانند ها همه بلا استثنا در رکاب این لشکر عازم نبرد گردند . اینکه چنین اردو و لشکر از هر نظر بی سابقه و با شمولیت چنین افراد متشخص و مقتدر ؛ چرا تحت رهبری و قوماندانی ی جوانی نورس حدوداً 20 ساله که دارای سابقه برده گی هم بود ؛ یعنی اسامه ابن زید ؛ قرار داده شد و موجبات آوازه ها و نارضائیتی ها و حتی سرکشی های معین از قوماندهء پیامبر را به وجود آورد ؛ نیازمند تأمل و تفکر و توجه بی نهایت عمیق و دقیق میباشد و مطلقاً با «صدقنا!» و «بی شک!» و فلان و بهمان ادا و ادات بوزینه وار و بد تر از آن ؛ قابل درک و دریافت نیست !
به هرحال ؛ معلوم میشود که این تنها پیامبر اسلام حضرت محمد نبود که دست به عمل می زد . همزمان کارها و کارنامه هایی از استقامت های مختلف و همه با هدف نابود کردن پیامبر و غصب تمام و کمال قدرت در کادر واقعیت نوظهوری به نام اسلام ؛ در جریان بود . اینک فقط مسئاله بر سر این بود که کی ها میتوانند ابتکار عمل و انتینسیف را از آن خود کنند و معرکه را به نفع خویش فیصله دهند !
با نهایت تأسف که دشمنان محمد موفق شدند به طریق تزریق زهر و یا عامل مرضی کشنده در بدن و پیکر محمد ؛ پیشرفت تعیین کننده ای حاصل نمایند و حضرت محمد نیز خیلی زود دریافت که کارش ساخته شده است .
او در همان حال که بر حرکت سپاه اسامه با شمولیت ابوبکر و عمر و کسان مورد نظر اصرار داشت و مجدانهء به آنها قوماندهء حرکت میداد ؛ تندرستی ی خویش را به طرز آشکارا و دراماتیک زایل شده یافت . و با شعور محیط و اطلاعات حسی و الهامی و یقینی که داشت ؛ پی برد که توفان فتنه ها احاطه اش نموده و آتش سوزنده و خاکستر کننده در جانش فروزان گردیده است .
طبری در صفحهء 95 جلد 4 تاریخ خویش از قول ابومویهیه غلام خاص پیامبر می نویسد : در دل شب مرا خواست و در گورستان بقیع برد و خطاب به اهل گورستان گفت : « درود بر شما ای اهل قبور ! این حال که شما دارید نسبت به حال مردم خوش است . فتنه ها چون پاره های شب تاریک پی هم میرسد و پسین آنها بد تر از پیشین است !»
هکذا ابن اثیر ( تاریخ الکامل ص 1190) و سایر نویسنده گان نسبتاً با اعتبار تاریخ های اسلام ؛ این داستان ابومویهیه را با تفاوت هایی در بافت کلمات نقل نموده اند که از نظر معنا و مراد چندان تفاوتی با هم ندارند .
البته داستان ؛ معمولاً با اضافات روانی و افسانوی و اسطوره ای در هم آمیخته میشود . ممکن هم هست که حتی شخص پیامبر اسلام ؛ چنین اضافاتی در آن داده باشد . چرا که مخاطب پیامبر اصلاً و ابداً مرده گان و اهل قبور نیستند و اصلا به اصطلاح آمرزش خواستن برای آنان ؛ نیازمند رفتن چنان شباهنگام پیامبر یا هیچ کسی بر قبور آنان نیست ...
محمد بیش از هر کس و ناکس میداند که مرده گان توانایی شنود و ادراک و احساس ندارند و لذا او بدین گونه ؛ فقط پیام پیامبرانه خویش را به زنده گان و حتی نسل های آینده و به تاریخ و فرهنگ بشری گوشزد میکند ، انتقال میدهد و می سپارد . درین جمع افراد و آحاد گوناگونی وجود دارند که تا دم مرگ هم تغییر یافتنی و دیگر شدنی نیستند ؛ لذا به آنان باید ناگزیر همین را گفت که : « مرا کلید های گنج خانه های زمین را بخشیدند که در آن جاودانه شوم یا روانه بهشت گردم و درین میان مرا آزاد گذاشتند که این یا آن را برگزینم و اینک من دیدار پروردگارم و بهشت را برگزیدم !!!»
تازه ؛ بیماری ی کشنده که در جان محمد خانه کرده است ؛ به حدی تب دارد - یعنی مقاومت و مبارزهء قوای دفاعی ی بدن او را بر انگیخته است - که حتی لمس کردن بدن او از ورای لباس هم جلد آدم متعارف را میسوزاند . روی همین واقعیت یک زمانی ؛ پیامبر می فرماید که از 7 چاه پیرامون 7 مشک آب آورده و بر او بریزند تا اگر مقداری سرد شود و بتواند بر مسجد رود .
چنین میکنند و محمد خویشتن را نسبتاً سر حال می یابد ؛ و آنگاه به مسجد میرود و چنین سخنان بر زبان می آورد: « ای مردم ! آتش افروخته شد و فتنه ها چون پاره های شب تاریک به هم آمد...))
در آثاری؛ آورده اند که: «آتش دوزخ فروزان شد!!!» ؛ ولی پرسیدنی است که مگر آتش دوزخ از همین لحظه ؛ آغاز به اشتعال کرد ؛ پیش از آن ؛ حقیقت دوزخ از چه قرار بود؟!
او پس از بازگشت از قبرستان بقیع ؛ با خانمی فوق العاده جوان و محبوب وعزیزش - بی بی عایشه - با زبان طنز سخنی میگوید که باید خیلی از بنا ها و کنگره های مستحکمترین حمق و سفاهت دنیا را لرزانیده باشد:
« نمی شد - یا چگونه میشد - که تو – جوانترین همسر من - می مردی و من بر جنازه ات ؛ نماز میکردم !..» یعنی اینکه به لحاظ طبیعت ؛ چنین چیزی شدنی بود و من میتوانستم عمری چنان طولانی داشته باشم . ولی منجمله (شاید!) پدر تو – و حتی خود تو- زمینه چیدید که من بمیرم!
مگر معنای دیگری در ورای این طنز تلخ و نیشدار میتوان یافت ؟ آیا روانشناسان زبر دست دنیای امروز در روان فردی که در دم از حضور عجیب نیمه شبی در قبرستان برگشته و در آنجا ؛ سخنانی آنگونه بر زبان رانده است ؛ این سخن طنز آلود بلافاصله را خطاب به حضرت عایشه صدیقه و ام المومنین ؛ چگونه تفسیر میفرمایند؟؟!
تازه وقتی ؛ حضرت محمد در همان خانه بی بی عایشه ؛ دچار اغما و از حال رفته گی میشود ؛ حاضران ؛ دوایی را در بینی یا کام او میریزند . چون به خود می آید برهمه غضبناک میشود و دستور میدهد که از همان دوا؟؟؟ هرکدام از حضار؛ خود نیز استفاده نمایند حتی به شمول یک خانمش که روزه دار بوده است !
آیا این پیشامد ؛ به روشنترین وجهی نشان نمی دهد که پیامبر بر کلیه نزدیکان خود ؛ بی اعتماد است ؟؟
کلمات پیامبر درین مورد ؛ چنان است که تعابیر و ترجمه های متفاوت و حتی متضاد از آن شده است منجمله ابراز نفرین صریح و « دشمن خواندن» غیر مستقیم حضار.
بنده حتم دارم که به خصوص اهل سنت و جماعت ؛ چندان به اثری مانند «ناسخ التواریخ» اعتنا نمی فرمایند . اما هیچگاه حقیقت با تک نوازی و تک سرایی و تک گویی و منم خوانی ... چهره از نقاب بر نمیگیرد و لذا «جویندهء حقیقت!!» ناگزیر است که به اباطیلی دل خوش کند و گمراهی و ضلالت را کمال زنده گانی و تفکر و انسانیت و بشر بودن پذیرفته و به خواب خرگوشی فرو رود .
اگر درست است که حضرت محمد با حفظ مقام و مرتبت پیامبری ؛ بازهم به سخن خودش و به سخن قرآن ؛ جز بشری همانند من و شما نبوده است و نخواهد بود ؛ لذا معلوم است که او ؛ طی روز هایی قبل از مرگ نابهنگام در چه حال و مقامی است؟!
حتی قرآن شهادت میدهد که حضرت محمد از نداشتن فرزند پسر که وارث میراث مادی و معنوی ی او گردد ؛ سخت دردمند میباشد ( سورهء الکوثر) ؛ خود را «ابتر» یعنی مقطوع النسل می بیند و احتمالاً یکی از دلایل محکم اینکه در سنین به اصطلاح پیری ؛ تن به ازدواج های متعدد میدهد ؛ همین آرزوی بدر آمدن از این درد و محرومیت است !
سورهء مبارکه ( الکوثر) تسلای پیامبر را منظور دارد.
لذا طبیعی است که او در محاصرهء چنین «فتنه ها» ؛ دارای اندیشه ها و وسواس هایی برای ارثیهء خویش و سرنوشت فردای عزیزان خود در اهل بیت باشد .
این داستان تلخ و عبرت انگیز سرنوشتی ی عمداً پیچانیده شده در لفاف انواع فسون و فسانه را (انشاء الله) در هفتهء آتی به پایان خواهم برد و نشان خواهم داد که معنای اینکه من در برابر کشیش فتنه جوی امریکایی (جونز) و مماثل ها ؛ مسئولیت دفاع از قرآن و محمد را به عهده گرفته ام و نیز اینکه دولت خداداد! اسلامی ی مان در کابل ـ بخصوص وزارت خارجه ، دادگاه عالی ( استره محکمه )، پارلمان نو و کهنه و «شورای علما»ی اعلام آن - و در مجموع « جهان اسلام » در زمینه خود را کر و کور انداخته اند... ؛ چیست؟؟؟
و نیز اینکه چرا و چگونه از نام و آدرس حضرت محمد و قرآن ؛ بساط های اینچنینی در عصر ما و در کشورما و منطقه ما گسترده است ؛ و... و.... ؟؟؟؟؟؟
اگر تکالیف قلبی و عصبی ندارید ؛( دور از چشم کودکان و اطفال) کلیک کنید:
http://jamesband.mihanblog.com/post/26