نذیر ظفر
منا ظره دزدان
گفت دزد ای به دزد ای بر سر راه
من و تو کرده ایم خیلی گناه
دزدیی خیلی خا نه ها کردیم
پیش مردم بهانه ها کردیم
را بلد را به خانه ها بر دیم
شب و روز نان خود ازان خوردیم
زنده گی بود مشکل و دشوار
لیک شادی کنم از آن کردار
دزد دوم به خنده کرد آغاز
که تو دیوانه یی و یا غماز
کار دزدی نه کار مردان است
آتشی از برای ایمان است
دزدی عیب است و انفعال آور
شرم با ید ز حضرت داور
زن و فرزند و خویش و قو مت ازآن
تا ابد است طعنه سار جهان
تو چه شادی ازین عمل داری
فکر کن ؛ فکر وقت بیکاری
دزد اول چو در زبان آمد
بر تن اش خشم و هیجان آمد
گفت: ما دزد با وفا بودیم
هر چه بودیم با خدا بودیم
وقتی دزدی ؛ به شرم میر فتیم
شامگاه نرم نرم می رفتیم
با رسن اهل خانه می بستیم
نادم از کار های خود هستیم
مال شانرا شماره می کردیم
طفل و زن را کناره می کردیم
گاه گاهی بپاس کودک و زن
می گذشتیم زین بدی و و لجن
حا ل ؛ دزدان بلای مردم شد
قتل ها در سرای مردم شد
نام دزدی و دزد با لا رفت
قتل و غارت سوی ثر یا رفت
دزد ها جمله با تفنگ شدند
سر مال کسان به جنگ شدند
دزد ها قصر ها عمارت کرد
در وطن هر چه بود غارت کرد
با عباء و قبا ء و با دستار
ریشداران و طالب و غدار
نام دین را بهانه می سازند
خویشرا عا شقانه می سازند
لیک دزدی آشکار کنند
خو یش را با خدا شمار کنند
چون درین دوره در وطن چور است
هر کدامش به شهر مشهور است
زیر نام جهاد دزدیدند
مر دمان وطن همه دیدند
هم تجاوز به کو دکان کردند
خویش افسانه در جهان کردند
کشتندند و کشته ها بشد پشته
پشته ها در تورم از کشته
عده یی دزد ها وزیر شدند
عده یی دیگری سفیر شدند
دزد های وطن کنون با گارد
نروند پشت چای و رو غن و آرد
اجنبی را به رشوه می با فند
دل معدن شبانه میشکافند
داده اند بهر ما بر برائت تام
ما شدیم کا میاب و او نا کام