جرس
در من هوای دید ن تو چون نفس شده
بوی خوش و فضای لطیفت هوس شده
ای آنچه از فراق تو جانم شده ملول
« اتریش » با شکوه بمن چون قفس شده
اینجا بهار به عشوه و ناز د لبری کند
لیکن بهار میهن من خار و خس شده
د ید م فضای« کابل » افسرده حال را
ابتر شده ، زبون شده ، با غم انس شده
نقشی تبسمی نبود بر لب کسی
آمیال و آرزو همه در خاک یأ س شده
مرد م ز جور و فتنۀ دوران شده ملول
آن دشمن ذ لیل کنون چون مگس شده
ناید صدای لشکر « محمود بت شکن »
زآنرو در آن دیار همه ارباب و کس شده
ما، در« وفا» و عشق وطن شوره گشته ایم
این عشق واین صداقت ما چون جرس شده
استاد عبدالله وفا
1/12/2011 ویانا
++++++++++++++++++++++++++++
صیا د فتنه جوی
در تند با د حاد ث ها و هجوم باد
قلبی نبود راحت و یک دل نگشت شاد
غرنده با د تند بد ستش یکی تبر
سروی فگند ز پای و چنا ری برید سر
اشجار پر ثمر همه را سر به با د داد
ویرانه گشت لانۀ مرغان پاک زاد
دیگر به باغ و راغ نبینی تو آن جلال
بید و چنار وعرعر و ناژو پر از ملال
دیوانه گشت بلبل و افسانه گشت حال
نه زنده ماند زشت و نه زیبای با جمال
صیاد فتنه جوی و سیه روی وتند خوی
با تیغ ظلم بسته همه مرغکان به موی
نی قمری و تذر و نه آن فاختۀ چنا ر
نی کبک و نی قناری و نی بلبل هزار
ویرانه گشت باغ و چه بیگانه گشت راغ
بیچاره گشت سنبل و دل های لاله داغ
کو یار و همد می که نوید صباح دهد
مارا ز آه و حسرت و اندوه رها دهد
کو صبح پر فروغ که رساند مرا امید
روز سیاه و بخت بد م کی شود سپید
عمر م برفت چون مه چهارده و از قفا
آید دو باره ماه و نیاید دگر « وفا »
1.10.2010 ویانا
استاد عبدالله « وفا »