بينوايان: افسانه دگرگونی راستين

 

صبورالله سـیاه سـنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

Dr. Arley Loewen

برگردان: صبورالله سياه سنگ

 

چقدر کمياب است نوشته يی چون "بينوايان" که نزديک به 250 سال پيش چاپ شده، آوازه اش به خاور و باختر رسيده و دوستداران جهانی داشته باشد. چنانی که از نامش برمی آيد، اين ناول بازگويی غم انگيز بدبختيهای اجتماعی پيش از انقلاب سده نزدهم در فرانسه است.

متن فشرده اين داستان با چهره کليدی ژان والژان که تازه از زندان رها شده، آغاز مييابد. او به سزای دزديدن يک نان برای سير ساختن شکم خانواده گرسنه اش، محکوم به پنج سال حبس گرديده بود، ولی تلاشهای پيوسته ناکام برای گريز، سالهای بازداشت او را بيشتر ساخت. در فرجام، نامبرده پس از نزده سال، به ضمانت از زندان آزاد گرديد. سالهای دشوار و پر از شکنجه زندان، ژان والژان را آدم فلاکتبار و سراپا نفرت ساخته بود. شايد هم اين دگرگونی بازتابی بود از ناگواريها و بدنهاديهای جامعه.

ژان والژان با تلخی تمام، منفور همه کس و متنفر از همه کس، کوچه های پاريس را گشت ميزند و روی خوش از کسی نميبيند. در کشاکش همين بدبختی، ناگهان او با مهربانيی باورنکردنی برميخورد و از شگفتی زياد مات و گيج ميماند. او ميتواند نفرت را با نفرت دوچندان پاسخ گويد، ولی نميداند که در برابر مهربانی چه کند. ژان والژان هرگز دوست داشتن را ندانسته، بخشايش را نيازموده و همينکه از آن صحنه خلوص فاصله ميگيرد، غبار آشفتگی بر دلش مينشيند. او تنها ميتواند نفرت داشته باشد. به اينگونه، او کودک بيگناهی را نفرين ميکند، زيرا در زندگی تنها همين را ميداند.

ولی ژان والژان هنگامی که آن رويداد خجسته مهر روز گذشته را به ياد می آورد، پيکر بلند بالا و نيرومندش به لرزه می افتد و درهم ميشکند. شرح و کاوش روح ستمديده ژان والژان از سوی ويکتور هوگو پارچه درخشان و عاطفی ادبيات به شمار ميرود، زيرا او مينماياند که دگرگونی راستين واقعاً چگونه رخ ميدهد.

 "توانش ته کشيد و زانوهايش يکباره خم شدند. گويی نيروی نديدنيی با سنگينی تمام وجدان آزرده اش را در هم کوبيد. او گفت: "چقدر بدبختم!" دلش در هم فشرد و اشک ريخت. پس از نزده سال نخستين بار ميگريست. او به راستی ژان والژان را ديد: همان سيمای اهريمنی که با او رويارويی ميکرد. ترسناک شده بود. به تصوير زندگيش که هراس آفرين گشته بود و به تصوير روح سهمگين و زشتش نگاه کرد. روشنايی تازه به آن زندگی و روح تابيدن گرفت. و او گويی ابليس را در پرتو روشنايی بهشت ميديد." (از متن انگليسی کتاب)

او نخستين بار در زندگی ميبيند که به راستی زشتی چيست. او خودش را ميبنيد، نه در زندان، نه در برابر قانون و نه در مقابل جامعه، بلکه رويارو با خود. وجدانش بيدار ميشود. اين نقطه عطف که به رستگاری و زندگی تازه ژان والژان رهنمون ميگردد، به او چشم انداز نوينی ميدهد از حقيقت و از مردم. گرچه چنين چرخشی آسان و بيدرد سر نيست.

ناول سرشار است از صحنه های دل انگيزی که همه اش شايسته بررسی بيشتر اند: به فرزندی گرفتن آن دخترک کوچک (کوزت) از سوی ژان والژان و عمر باقيمانده را پدر واقعی شدن برای او، داستان دلگرم کننده عشق ميان کوزت و مارسيوس، شاگردان انديشمند دانشگاه که با بي_پروايی مبارزه بيهوده شان در راه عدالت اجتماعی را به مخاطره می اندازند، کار قهرمانانه ژان والژان و قربانی دادنش به خاطر نجات شخص بيگناه از افتادن در زندان و مبارزه پايان ناپذيرش در راه رهايی خود از چنگال قانونگرايی خشک و خشن.

اين ناول مبارزه ميان قانون و مهر، و محبت و جبر را بازتاب ميدهد. دومين شخصيت کليدی کتاب ژاور است، افسر پوليس و به سخن ديگر همو که تشخص قانون است و وسواس پياده کردنش را دارد. زشتی تنها به نيروی قانون ميتواند از پا درآورده شود. ولی چنين کاری ميسر نيست. هوگو گواه تازيانه های بيش از اندازه قانون بر پيکر جامعه خويش بوده تا به اين نکته رسيده که نيروی خشونت نميتواند نفرت و خشم را از ميان ببرد. زورمندی تبهکاری را به ميان می آورد، نفرت از نفرت مايه ميگيرد. دور تسلسل زشتی را پايانی نيست. درخشش افسانه هوگو در تصويرپردازی نيرو نهفته است، البته نيروی تواناتر و موثرتر از زورمندی ستمگرانه. اين نيرو استواری مهر فداکارانه است، همانی که سرانجام برنده ميشود.

خواننده به سادگی به سوی کردارهای قهرمانگرايی فروتنانه ژان والژان کشانده ميشود. اين کردارها با نجابت و الطاف درونی در برابر طبقات وامانده شکوه مييابند. او نميخواهد به معيارهای "مصلحت آميز" سر تعظيم فرودآورد و مثلاً به کاری که تنها به سود آنی خودش باشد، بپردازد. او را هوای دست يافتن نامی برای خويش نيست، بلکه هر گامش را راستگويی و مهر رهنمايی ميکند، زيرا روحش از بازداشتگاه نفرت و خودخواهی آزاد گشته است.

با وجود مايه های لرزاننده و نيشدار اين ناول و اميد به پيروزی در آن، برخی از منتقدين به تلاشهای ناکام هوگو در مورد واقعيت نمايی زنده کرکترها انگشت گذاشته اند. قهرمانگرايی، حس از خودگذری و نيکوکاری ژان والژان تا مرز ناممکن غيرعملی و نشـدنی به نظر ميرسد. شايد اينهم بازتابی باشد از جلوه های اندرونی انسان، زيرا در هنر و ادبيات، پرداختن به زشتی ساده تر از پرداختن به نيکويی است. منتقدين ميگويند ژان والژان فراتر از خوب است.

پرسش فلسفی ديگر در مورد دشواريهای جامعه برجاست. هوگو آن را چنين بازميگويد: "زوال مرد عادی، درماندگی زنان در فقر و پژمردن کودک تيرگي". و پرسش مهم اين ناول چنين است: مسئول نهايی بدبختيهای فلاکتبار آدميزاده کيست؟ دولت؟ فرهنگ؟

هوگو هنگامی که ميگويد "اگر روح در تيرگی گذاشته شود، گناه از آن سر ميزند"، ميخواهد راه حل همگانی و حتا سياسی را پيشکش کند. گنهکار آن که گناه ميکند، نيست؛ بل کسی که سبب تيرگی ميگردد، است. هوگو تا جايی درست ميگويد. زشتی جامعه فرد را هرچه بيشتر به بند ميکشد. جامعه سازمانيافته، حاکميت و شبکه های اجتماعی مسئول بسياری از بدبختيها در زندگی آدمها اند. تازه، اين همه، کليت آن افسانه نيست.

استواری اين ناول در چهره_پردازی ژان والژان در نقش کسی که نميخواهد از سوی جامعه و فرهنگ آن قربانی شود، نهفته است. او با آزمودن نيروی اثرگذار مهر و بزرگواری، چرخه پايان ناپذير نفرت را درهم ميشکند و مسئوليت زندگی را به دست خود ميگيرد، گرچه چنين کاری برايش خيلی گران تمام ميشود. او ميبيند تا زمانی که هر کس بار مسئوليت خود را به دوش نکشد، اميدی در چشم انداز ديده نميشود.

در اينجا با يک بيان چليپا_نما در ناول مواجه ميشويم: باری، هوگو در نقش مفسر اجتماعی می آيد و به اشاره مينماياند که وضعيت ناگوار انسان در برنامه يا اجندای اجتماعی نهان است نه در دگرگونی نهاد فردی. شگفت اينکه شخصيت عمده ناول، پاسخ ديگری از حالت انسان را بازتاب ميدهد. با وجود همه عوامل نامساعد در برابر ژان والژان، نامبرده دگرگون شده و بر دشواريها و فرمانهای جامعه پيروز ميگردد.

پيام اساسی اين ناول نه تغيير اجتماعی، بلکه رويارويی شخصی، آزمودن زيبايی خدايی و نماياندن شخصيت حقيقی انسان است. سپس همين اصل انسان را قادر ميسازد تا فارغ از قيد خود و فرهنگ خود گام بردارد. ژان والژآن دگرگون ميشود، نه به خاطر آنکه جامعه تغيير ميخورد، بلکه برای آنکه او به نيکويی راستين دست يافته است.

 

 

دکتور آرلی لويين (دانشگاه تورنتو/ کانادا)

گرداننده مشاورين Safari

CADA/ Op Mercy Afghanistan

 

آويزه ها

 

1) "بينوايان: افسانه راستين دگرگوني" ديباچه تازه ترين چاپ "بينوايان" (کابل، 2007) است.

2) اين نوشته روز سوم مارچ 2007 به من (سياه سنگ) رسيد و همان روز به فارسی درآورده شد.

3) تا يافتن برابرنهاد بهتر، "چليبپا_نما" برای (paradox) پيشنهاد ميشود.

 

[][]

ريجاينا (کانادا)

سوم مارچ 2007

 


بالا
 
بازگشت