سید ولید صاعد
ابتذال فرهنگی
یا جفا در حق هنر و هنر مند واقعی
هدف از این نوشته کوتاه نقد ادبی و یا انگشت گذاری بروی کدام اثر ادبی نبوده بلکه غم شریکی با هنرمند واقعیست که در طول دورۀ ابتذال فرهنگی و هرج و مرج هنری ، یعنی از کودتای ننگین هفت ثور تا به امروز ، لقب و جایگاه هنری اش مورد دستبرد بی هنران قرار گرفته است ، بی هنرانی که به ناحق لقب «هنرمند» را کسب نموده اند و هر روز بیشتر از پیش به تعداد شان بروی پرده های تلویزیون و دیگر رسانه های جمعی ما افزوده میگردد . بیائید ببینیم تصویری که از هنر و هنرمند به ویژه هنر موسیقی در کشور ما وجود دارد به چه منوال میباشد .
سارتر پرسیده بود : « آیا به نظر شما یک اثر ادبی مهم تر است یا کودکی که از گرسنگی میمیرد ؟ » و خود در جواب گفته بود : « به طور مطمئن کودکی که از گرسنگی میمیرد . ادبیات تنها وقتی مهم است که بتواند مانع مردن یک کودک از گرسنگی گردد » .
کودکان و مردم بی گناه ما ، از فاجعۀ هفت ثور تا امروز نه تنها در اثر گرسنگی و آتش جنگ های تحمیلی جانهای عزیز شانرا از دست داده و میدهند بلکه ابتذال فرهنگی نیز بر تمام ساحات اجتماعی و فرهنگی جامعه ما سایۀ شوم خویش را پهن نموده است .
هنر ساحات مختلفی دارد که یکی هم ساحۀ هنر موسیقی است و موسیقی مانند هر نهاد فرهنگی دیگر نیاز به کار و جدیت دارد . نابسامانی در این عرصه و نگاه تفننی و غیر جدی به آن ، این هنر را به رکود کشانیده مانع رشد و بالندگی آن میگردد . اگربه تاریخچه موسیقی افغانی نظر اندازیم ، یک تعداد از پژوهشگران را عقیده بر این است که افغانستان گهوارۀ همین موسیقی کلاسیکیست که در سر زمین هند در آغوش هندویسم و بودیسم رشد و شگوفائی یافته است . موسیقی در کشور ما دارای فراز و نشیب بوده ، در دورۀ آریائی ها و هخامنشی ها رونق خوبی داشت ولی بعداً بنابر معاذیری پژمرد و از رشد و شگوفائی باز ماند تا آنکه دوباره به کوشش و زحمت هنرمندان آهسته آهسته جان گرفته در قالب همان موسیقی هندی ریخته شد و در آن سبک ها و شیوه های جداگانه بوجود آمده ، اصول و ادا های تازه ای ایجاد گردید . بدین ترتیب به مرور زمان از حلقۀ دربار بیرون برآمده در دسترس مردم و توده ها قرار گرفت . میتوان گفت که از دورۀ شاه امان الله و ایجاد مکتب استاد قاسم که یکی از افتخارات هنری جامعه ما می باشد به بعد در تمام بخش های موسیقی از کلاسیک گرفته تا موسیقی مذهبی ، موسیقی سنتی )فلکلوریک( و موسیقی مدرن ) موسیقی پاپ که از سال 1921 به بعد رایج گردید( ، استادان و هنر مندان پر استعدادی هنر نمائی نموده و پارچه های زیبائی را در آرشیف موسیقی کشور جاویدانه به یادگار گذاشته اند . ولی با تأسف از مدتی همین موسیقی اصیل افغانی از سوی خوانندگان تازه کار چه از نظر شعر و شیوۀ اجرای خواندنها ، که هیچ گونه تطابقت با طرز ها و شیوۀ موسیقی اصیل افغانی ندارد و چه از نگاه نمایش و طرز لباس و شیوه های رقص و ادا های ناموزون که کاملاً با فرهنگ افغانی مغایرت دارد ، به ابتذال کشانیده شده است .
در کشوری که بیشتر از 95 در صد از باشندگانش از نعمت خواندن و نوشتن محروم اند ، آیا می توان جهت بالا بردن سطح هنر به «ذوق عامه» اعتماد نمود ؟ آیا این همه چهره های نا آشنا و غیر هنری که یک شبه رۀ صد ساله رفته و همه روزه بر روی پرده های تلویزیون های افغانی به نام هنر مند ظاهر می شوند ، به اساسات هنر پی برده و نقش مهمی در بالا بردن سطح هنر ، به ویژه هنر موسیقی ادا خواهند توانست ؟ با توجه به اینکه یکی از ویژگی های انسان هنرمند ، البته با در نظر اصول و اساسات هنری و نزاکت های فرهنگی جامعه ، قدرت آفرینندگی و خلاقیت او میباشد ، این چهره های نو پیدای دنیای موسیقی ، که باید آنان را تجاران موسیقی نامید ، در پهلوی اینکه هیچ گونه شناسائی با اساسات و نزاکت های فر هنگی خود ندارند ، عاری از هرگونه خلاقیت هنری نیز میباشند . آنان موسیقی را نه به خاطر هنر بلکه جهت کسب شهرت و خوشگذرانی های روزمره و غیره انتخاب نموده و نخواهند توانست در این عرصه هنری نقش مهمی ایفأ نمایند .
برعلاوه عدم خلاقیت هنری و استفادۀ نامشروع از هنر و جایگاه هنرمند ، کاهش تعداد بیشماری از هنرمندان و استادان طراز اول ما ، چه خواننده و چه نوازنده ، که در طول بیشتر از سه دهه دنیای فانی را ترک نموده و یا در زیر ساطور فرهنگ ستیزان و دشمنان علم و هنر به دیار عدم کشانیده شده اند ، انگیزۀ دیگریست که باعث تنزل سطح هنر در جامعه گردیده از نگاه کیفی و احساسی هنر موسیقی ما را از رشد و بالندگی باز داشته است که اگر از استثناعات بگذریم ، هنرمندان دیگری که این خله هنری را پر نموده بتوانند و یا حافظ این میراث فرهنگی ما باشند ، کمتر به نظر میرسد .
در دیاری که هر روزه صد ها تن از فرزندانش قربانی امراض گوناگون ناشی از فقر و مسکنت ، گرسنگی ، بی سوادی ، عدم امکانات درمانی و غیره گردیده و یا در زیر بمباردمان های بیگانگان جانهای شانرا از دست می دهند ، آیا سخن سارتر که در بالا ذکر گردید صدق نمی کند و بیانگر این واقعیت نمی باشد که در شرایط امروز زندگی و حیات مردم ما مهم تر از تولید هنر های مبتذل و ساختن هنرمندان جعلیست ؟ آیا این همه وقتی که به این عرضه های غیر هنری و زشت که هیچ گونه تاثیری در زندگی امروز و فردای ما و در رشد فرهنگی ما نداشته و نخواهند داشت ، اختصاص داده می شود و کانال های تلویزیون شب و روز این همه ساخته ها و بافته های غیر هنری را به خورد مردم میدهند ، بهتر نیست تا همه دست بدست هم در جستجوی راهی برآئیم جهت رشد و غنای فرهنگی خویش و جهت بهبودی این همه امراض گوناگون و دیگر کمبود هائیکه گریبان گیر مردم ما بوده و میباشد ؟ آیا مسوولان امور و آنانی که به تقلید از «استار اکادمی» ، ماشین «هنرمند» سازی را در دست دارند و لقب «هنرمند» را به شاخی باد میکنند ، به این واقعیت پی برده اند که مردم دردمند و رنج دیدۀ ما به آب و نان نیاز دارد به لباس و خانه و تعلیم ودرمان و دیگر نیاز های اولیۀ انسانی ضرورت دارد ، اطفال و نو جوانان ما که در کشور های بیگانه آواره و پراگنده شده اند ، به تربیۀ افغانی ، به آموزش زبانهای مادری و فرأ گیری نزاکت های فرهنگی شان ضرورت دارند و بهتر است تا کانال های تلویزیونی و اولیای امور توجه شانرا شب و روز به راهگشائی این مشکلات و کمبود های اساسی معطوف بدارند تا توانسته باشند وظیفۀ انسانی ، ملی و دینی شانرا به نحو شایسته انجام دهند .
با این همه فقر مادی و کمبود های اجتماعی و فرهنگی که دامنگیر مردم و جامعۀ ما میباشد ایا نیاز داریم که بدون در نظر داشت امکانات و ضرورت های مردم و جامعه خود و به تقلید از کشور های دیگر ، این چهره های تازه وارد و بدون توانمندی های هنری را به مردمی که بد بختانه به خاطر فقر مادی و نبودن شرایط لازم در کشور ، از ارزش های هنری آگاهی زیادی ندارند ، به نام هنر مند معرفی نموده موسیقی تفننی و غیر علمی را جانشین موسیقی اصیل و پر احساس و میهنی خویش نمائیم ؟ آیا هنرمند شدن شرایط و پیش شرط های خودش را ندارد ؟ آیا میتوان هر خوانندۀ را که یکبار بروی صفحۀ تلویزیون ظاهر شد هنرمند گفت ؟ متاسفانه در جامعۀ ما یک برداشت نادرست از هنر و هنرمند خلق شده است . یک تعداد از گردانندگان تلویزیون های گوناگون افغانی که هیچ گونه کنترولی از یک مرجع با صلاحیت بر آنها وجود ندارد ، بدون داشتن یک برداشت درست از ارزش و معیار های هنری و جایگاه هنرمند ، همه را استاد و هنرمند گفته و حتی جهت معرفی یک خواننده و یک آماتور نو کار لقب «هنرمند » را به کار می برند ، در حالیکه هنرمند شدن زمان می خواهد و صبر ایوب . آیا اینگونه برداشت از هنر و هنرمند باعث تنزل هرچه بیشتر سطح هنر و جایگاه هنرمند در جامعه نمیگردد و این طرز دید خود تیشه بر پیکر هنر و جفا در حق هنر و هنرمند واقعی ما نیست ؟ جفا در حق هنر که زیباست و مقدس و هنر مند واقعی که رنج ها دیده و موی سیاه اش را سپید گردانیده تا در جایگاه هنرمند رسیده است ؟ به ویژه اینکه از مدت بیشتر از سی سال جفا در حق هنر و هنرمند در کشور ما روا داشته شده ، کار های غیر هنری را ، جهت کسب شهرت ، استفاده جوئی های سیاسی و کسب سرمایه های زود حاصل ، تاپۀ هنری زده و هر بی هنری را هنر مند گفته و می گویند . انسانی که هنرمند است قدرت خلاقیت دارد و با ظرافت های هنری خویش می آفریند و زیبائی خلق می کند . پس جایگاه این انسان که انسان هنرمندش می خوانیم تا آن انسانی که نمی آفریند و تفاله های دیگران را مانند شتر به نشخوار می گیرد و چیزی زشت و دلخراشی بیرون میدهد ، در چه است ؟ هنر خصوصیات و ویژگی هائی دارد که فقط میتواند در وجود هنرمند واقعی نمایان گردد . به دیگر سخن در هنر زیبائی هائی نهفته است که دیدن و کشف این زیبائی و رسانیدن آن به طرف مقابل کار هنر مند واقعی است و بس ، پس نباید هر زشت و ناپسند و هر تولید غیر هنری را به حساب هنر شمرد .
در سرزمین «بی در و دربان » ما ارزش های فرهنگی و هنری قسمی که قبلاً یادآور گردید ، سالهاست که به سوی ابتذال کشانیده شده و عده ای با استفاده از هرج و مرج و بی ثباتی اوضاع کشور ، القاب و عناوینی را به اشکال گوناگون و بدون آنکه سزاوار آن باشند به خود اختصاص داده اند که امید است روزی هنر مندان ، دانشمندان و فرهیختگان با صلاحیت و دردمند ما جهت سره و ناسره نمودن این همه القاب و عناوین و اعطای آن به آنانی که مستحق آن اند ، دست بکار شده به میز داوری بنشینند .
در کشوری که هیچ گونه کنترولی بر رسانه های جمعی ) در داخل و به خصوص در خارج از میهن ( وجود ندارد ، جهت رشد و ارتقای سطح فرهنگ و هنر و با در نظر داشت «رأی عامه» ، «ذوق عامه» را باید کنار بگذاریم ، سره و ناسره ، اصل و قلب و لولو و خرمهره را با توانائی و تعهد هنری از هم جدا نموده تا از یک سو خدمتی به هنر و هنرمند واقعی نموده باشیم و از سوی دیگر مانع رشد و وسعت هر چه بیشتر ابتذال فرهنگی در جامعه گردیم .
سید ولید «صاعد» مونتریال ـ ماه می 2011