داکتر عارف پژمان
صادق هدايت و جستجوی هويت گمشده !
صادق هدايت بيست وهشتم بهمن
۱۲۸۱
خورشيدی ،هفدهم فبوری
۱۹۰۳
ميلادی، در تهران ، در خانواده ای نسبتا اشرافی ديده به دنيا گشود. پدرش هدايت
قليخان اعتضاد الملک ( فرزند نيرالملک ،وزير علوم دوره ناصرالدين شاه) بود .اسم
مادرش زيورالملک بود. صادق در کودکی کنجکاو بود ، شمايل او درجوانی چندان
جلب توجه نميکرد. رويهمرفته مردی بود با قامتی متوسط ، اندامی باريک و خلق
و خوی مختص به خودش؛ کم حرف بود و گوشه گير ، معمولا سيگاری لای انگشتان داشت و
عينکی بر چشم . اين آدم باريک اندام عينکی وسربه زير، باری، پيشرو متواضع
داستان نويسی مدرن ايران گشت. . دکتر پرويز خانلری آثار بازمانده از هدايت را
(
۲۹)
کتاب بر شمرده است ؛ سوای نوشته های پراکنده ی او. آثار هدايت در پنج موضوع است
: داستان، ترجمه، پژوهش، نمايشنامه و سفرنامه .
اولين کتاب داستا نی اش ظاهرا « زنده به گور » بود که در
۱۳۰۹
منتشر شد ،سپس « سه قطره خون» ، « سايه روشن» « بوف کور» ، « حاجی آقا» « سگ
ولگرد» و چند تای ديگر.
« مازيار» « پروين دختر ساسان » و« افسانه آفرينش» از نمايشنامه های اوست.
سفرنامه مهم هدايت ظاهرا « اصفهان نصف جهان » است .
صادق، بر زبان های فارسی ميانه ( پهلوی) و نيز زبان فرانسوی مسلط بو د . کتاب
های « يادگار جاماسپ» « کارنامه اردشير بابکان » « گزارش گمان شکن» « شهرستان
های ايران» « زند وهومن يسن» بوسيله صادق ، از فارسی ميانه ، ترجمه شده اند.
« مسخ » از فرانتس کافکا، « ديوار »از ژان پل سارتر و چند اثرارزنده ديگر، از
فرانسوی به فارسی درآمده اند .
« فوايد گياهخواری» « نيرنگستان » « ترانه های خيام» « انسان و حيوان » و «
فرهنگ توده » و .. از آثار تحقيقی هدايت شمرده ميشوند.
مشاغل هدايت در زندگانی کوتاهش، عضويت در بانک ملی ايران،کارمندی در اداره
اقتصاد و سرانجام اشتغال در اداره موسيقی بود که هيچگاه با اين کارها، ميانه ای
خوش نداشت!
صادق نقاشی را دوست داشت ؛ نقش های دلاويز از قلم خويش بر جای نهاد. موسيقی
کلاسيک رانيز می پسنديد. در سفر هندوستان بود که وی با فرهنگ و فلسفه هندو،
بويژه بوديزم ، آشنا شد و گويا در همين سرزمين شگفتی ها، « بوف کور» را که شايد
در فرانسه نوشته بود ؛ باراول بصورت « پلی کاپی» اشاعه داد و ميان دوستان توزيع
کرد.
هدايت در ميان ساير روشنفکران :
صادق همانند ساير روشنفکران پيشرو و قلمزنان آزاد انديش، با قلدری حکومتگران و
ديکتاتوری رضا شاه ، مخالف بود. انگار اين ديکتاتوری را اهانتی بزرگ بر نوع
بشر، می انگاشت.
وی فضای جنگ دوم جهانی و اشغال وطن را دريافت. از اشغالگران بدش می آمد و ازين
که فرهنگ مسلط ايران دوره شاهان پهلوی را در برابر فرهنگ غرب، شکننده، زبون و
آسيب پذير می يافت ، ناراحت و شرمزده بود! وقتی رضاشاه از ايران رانده شد و يک
تنفس کوتاه مدت رخ داد ؛ هدايت ، گويا جرقه ای از اميد در دل او تابيد و آثاری
ماندگار آفريد
.
وقتی صادق هدايت به پاريس رفت ؛ گويا آنجا آزادی بيان ، دوستانی يکرنگ،
شکوفايی فرهنگ و سيلی از کتاب و اميد و انديشه ، ويرا در آغوش گرفت . در محيط
تازه ديگر اختناق مزمن نبود، تفتيش عفايد نبود و خرافه پرستی نبود !
ايران را به ياد می آورد که قلمروی بی در وپيکر بود . سرزمين آبايی او به
ويرانه ای می مانست که جغدانی مرده پرست بر شبانه های اين غمکده ، نوحه سر
ميکردند؛ اين جغد ها ، مردانی با ريش و تسبيح و عمامه بودند ؛ روضه خوان های
عرب مآب ، که زبان عربی مجعولی را به لهجه ايرانی ، برمنبر ومحراب نوشخوار
ميکردند و با سماجتی ديوانه وار، بهشت را برای دوستان و دوزخ را برای دشمنان
خويش ، مثل بنگاه های خريد و فروش املاک و مستغلات ، رد و بدل ميکردند. اين
روضه خوان ها برای شاهنشاه اسلام پناه ، عمری جاودان می خواستند و برای رعايای
شاه ، برای « گنه کاران امت» زيارت شام و کربلا را تجويز ميکردند؛ تا
به وساطت امامان، گناه اين آدم ها ، بخشوده شود!
هدايت از دول غربی هم دل خوشی نداشت .اين ها بودند که ناگهان ، وطن اورا اشغال
کرده بودند .باری در پاسخ نامه يک دانشمند اروپا يی که صادق را به « کنگره
صلح» دعوت کرده بود نگاشت « امپرياليست ها، کشور ما را به يک زندان بزرگ ، مبدل
کرده اند، اينجا انديشيدن جرم است ، نفس کشيدن جرم است و...»
هدايت چه می گويد :
هدايت قصه پرداز روح است ،در بوف کور، روابط علت و معلولی ، اغلب روانی است .
هرچند هدايت از سويی از سوررئاليست ها و سمبوليست ها و از دگر سو از بودا و بود
لر و فرويد ، اثر پذيرفته ؛اما يک نوع رئاليزم خاص را در نوشته های او می
نگريم . اين رئاليزم خاص در داستان های هدايت حد اقل با اين ريزه کاری ها ،
سابقه ای در ادبيات ايرانی نداشته است .داستان های هدايت، بخصوص داستان های
کوتاهش ، ايرانيان را غرق يک « سور پريز» کرد! همه ديدند که اين بار با يک طرح
داستانی معهود ، سر وکار ندارند. اين بار قصه جن و پری نيست. داستانی با نثری
آهنگين برخاسته از شيوه گلستان سعدی نيست. داستان عشق يک جوان آسمان جل به يک
دختر متشخص نيست. گريه و خنده ی احساساتی نيست. اخلاقيات و بازی با فولکلور و
ترادف امثال سايره نيست. داستان های خرافاتی و جيمز باندی نيست ؛ نوشته های
هدايت آيينه ايست که درد و داغ و بوی وگند جامعه ايرانی را در خويش، منعکس کرده
است!
اين داستان ها ، بويژه بوف کور نقبی است به درون آدمی ، به اعماق روح اجتماعی .
اين نوشته ها گاه جريان سيال ذهن است؛ دروغ نمی گويد. بی نقاب است و دور از
تظاهر و تصنع.
بوف کور از چه سخن می گويد :
بوف کور از شهری سخن ميگويد که نيمه ويران است با خانه های که در وديوارش،
خاکستری است. گويا قهرمان قصه هر چندی يکبار به کودکی اش باز ميگردد( شايد به
آغوش مادرش !)
انگارقهرمان بوف کور پسيکوز است، يعنی روان ناهشيارش نيز زنده است و در کنار
اوست !در بوف کور ، زمان و مکانی مشخص و ملموس نيست ؛ گويا در بخشی ازين اثر
بديع ، زمان حال چندان ، حس نميشود . ماضی مطلق و ماضی نقلی ، بيشتر ساختار
بيانی اثر را ميسازد!
از آنجا که صادق هدايت ، باری شيفته ی فر و فرهنگ ايران قبل از اسلام بوده است
و حمله تازيان بيابانگرد را بر ايران، سرآغاز يک نگون بختی ملی و تاريخی می
انگاشته است ؛ رد پای اين جهان بينی ناسيوناليستی هم در کتاب های مثل « پروين ،
دختر ساسان » و هم، در گوشه و کنار بوف کور ، پراکنده شده است !
تصوير و تکرر اشيای عتيقه در بوف کور ، تصادفی نيست؛ اين ها نماد يک نوستالژی
است ؛ مرده گان در بوف کور از زند ه گان ،گوياتر اند !
روزگارانی دراز ، جمعی از محققان ، بوف کور را اثری سور رئاليستی يا انعکاس و
باز نويسی يک کابوس می انگاشتند ؛ اينان ريش هدايت را به سبيل کافکا ميبستند و
بدبينی مفرط صادق را حاشيه پردازی ميکردند. اين که صادق با آثار ادگارالن پو،
داستايوسکی ، کامو و کافکا محشور بوده و اين نويسندگان ، کودکی و نوجوانی تلخ ،
اختلاف با والدين و در فرجام ، بيماريهای واگير داشته اند ؛ البته درست است و
اينکه آدم های ذهن صادق و کافکا به آن حد از حقارت وشرارت رسيده بودند که تبديل
به جانور موذی وحشره شده بودند ؛ از نوع « پيرمرد خنزر پنزری » دربوف کور ،
بازهم صائب است؛ اما اينها بسنده نيست برای شناختن و شناساندن اين شاهکار ادبی
زمانه مان !
نقد روانشناسی و نماد شناسی از بوف کور در عصر ما، مدتها نقدی حاکم و مسلط برای
معرفی اين اثر ممتاز بوده است ؛ اما ارزنده ترين و جديد ترين بازيافت از بوف
کور هدايت را پژوهشگر برجسته معاصر، دکتر ماشاءالله آجودانی، مقيم لندن ،
بريتانيا، ارائه داده است.
نقد آجودانی از بوف کور در واقع يک « نقد تاريخی » است يا يک « نقد تکوينی »
استوار بر بينش تاريخی!
در بررسی آجودانی ، « متن » بوف کور با وسواس و دقت بازخوانی شده و بر بنياد
متن های متشابه و ذهنيت حاکم در زمانه آفريدگار بوف کور، سنجيده و مقايسه شده
است !
مطالعه ميان متنی يا بررسی متن مدارانه را فرنگيان ، « انتر تيکسشول» گويند وآن
گونه ی است از کابد شکافی متن به کمک آثار ديگر نويسنده همان متن( اثر) از
ديدگاه علوم انسانی معاصرونيز درنظرداشت «ذهنيت جمعی » مسلط بر جامعه ای که اثر
در آن پديد آمده است!
ما بار بار شيفته گی وبيتابی هدايت را در برابر عظمت ايران باستان ونفرت
بيکرانه ويرا در برابر نژادسامی و مذهب ، در آثاری چون ، علويه خانم ، طلب
آمرزش، اصفهان نصف جهان و پروين دختر ساسانی ( که بعد ها بصورت ساسان است)
نگريسته ايم . اينک آجو دانی ميگويد «دختر اثيری » در بوف کور استعاره ايست
برای ايران شکوهمند ديروز و راوی بوف کور که تصوير چشم اورا ميکشد ، در واقع
ميخواهد خاطره اين شکوه تاريخی را همواره با خود حفظ کند!
« لکاته » در بوف کور، همين ايران امروز است. ايران اشغال شده به دست تازيان
، ايران مچاله شده،ايران استحاله شده که
۱۴۰۰
سال عمر کرده است !
راوی ، اين لکاته را ميکشد ، چون از او متنفر است، چون نماد پلشتی و خيانت است.
تاميرود اين نماد زشتی را به خاک بسپارد ، به گلدان راغه ( منسوب به ری)
برميخورد که زير خاک برون می آيد ، و اين ماجرا بازهم نشانه ايست از ايران قديم
و رنگ و روشنايی پارينه ، اما گلدان راغه باز در چنگ پيرمرد خنزر پنزر ی می
افتد و سرانجام در دستان متجاوز او از نظر راوی، محو ميشود! اين که راوی به
کدام دليل در فرجام خود تبديل به پيرمرد خنزر پنزری ميشود ؟ پاسخ اين است که
در ايران امروز ، ايران عرب زده، ايران رجاله زده، ايران آخوند زده ، به حدی
همه چيز عوض شده که باور کردنی نيست؛ اما راست است. راوی که اينک خود به پيرمرد
خنزر پنزری مبدل شده ، نشانه ايست از استحاله ای شگرف ، يعنی که « آن سبو بشکست
وآن ساقی نماند» ، يعنی راوی نيز ، همرنگ جماعت ميشود و جزوی از جهان رجاله ها!
به باور دکتر آجودانی ، روايت نخست بوف کور که در آن فعل زمان حال کمتر بکار
رفته ، متعلق به دوره پيش از اسلام است و روايت دوم بوف کور مربوط است به دوران
اسلامی!
آجودانی ميگويد، که « دختر اثيری » روايت اول بوف کور، همان پروين دختر ساسانی
است ( نام اين کتاب در چاپ های بعدی پروين دختر ساسان است) .« لکاته »
، کنايه ايست برای ايران پس از حمله عرب !
خط ها و نماد ها و نقش های از ايران ديروز و امروز را در تار وپود بوف کورپيش
از بازيافت های دکتر آجودانی، ديگران هم دريافته بودند. نادر نادرپور قبلا گفته
بودکه « نهر سورن» آمده در بوف کور ، در نزديکی شهرری ، در واقع نقطه ايست
مرزی يا پلی است که ايران را دوپارچه ميکند: ايران قديم و ايران پس از حمله
اعراب!
بهر حال ، هدايت،نويسنده ای که نزدهم فروردين
۱۳۳۰ ( ۹
اپريل
۱۹۵۱)
در اپارتمانی، واقع در کوچه شامپيونه پاريس، به زندگيش خاتمه داد، و بر جريان
روشنفکری ايران ومنطقه اثر ی ژرف نهاد، از خفته گانی است که هر فروردين، هر فصل
و هميشه ، سر از خاک برميدارد ، با سيمايی بهت آلود و چشمانی که ازان زهرخند و
کنايه و طعنه می ريزد!
هدايت رفت همراه بيخبری ، شايد نمی دانست که چندی پس از مرگ او ، دوباره عمامه
دارانی عرب خو ، ايران را اشغال ميکنند. اين دجالان ، بچه های مدرسه را هرچند
گاه ، يکباردر صف نگهميدارند ؛ دانش آموزانی که اسم شان عباس و علی و ر قيه و
ام کلثوم و .. باشد ، جايزه ميدهند و ساير فرزندان ايران زمين را که اسم شان
داريوش و رودابه و تهمينه است ، به شلاق شماتت و اهانت می بندند.
صادق ، با آفرينش داستان های « طلب آمرزش» « حاجی آقا» « داش آکل» و... نشان
داد که زوايای روح جامعه ايران را می شناسد ، و نکو ميشناسد .