داکتر نصیر ندا
بهار عرب
گل نکر د دیدی بهار آن عرب
حار پا شد حا میا نی پر شغب
جا می عذ وفخر شان در خون شکست
زیر پای چا کرانی بو لهب
کهنه بگرفت جای نو را بیخبر
غم گرفته جای آن ساز و ظرب
گر چه شد فر عو نها بیرن زتخت
بر غلا مان حیف با شد آن رتب
آن صدای انقلاب خامو ش گشت
هر دیارش کر بلائیست پر غضب
جا هلا نش تکیه بر قدرت زدند
هرج و مرج را گشته اند آنجا سبب
آن دزی اجداد را بفر وخته اند
حلقه بر گو شانی بی عقل ونصب
زاد گاهی دین وائین بشر
گشته جای قا صبانی بی اد ب
بیش ازین نبود روا توهین بخلق
گر بود گوشی ویا چشمان عصب
جنوری
2012
+++++++++++++++++++++
حاری اندیشه
فتنه ای ایام را هر صبح و شام
طشتی مکر و
حیلهای با شد
مدام
قاصدش باد وپیا
مش خار وخس
درهوای هوس اش بد
هد مدام
مثلی رعد و بر ق
و تو فان در صدا
خار اندیشه شده
بر خاص و عام
عقل گشته خسته از
حز یان او
حرف ها یش همچو
طوظی نا تمام
اول و احر نداند
هیچ کس
تیغ دو سر کی بگر
دد در نیام
نیک وبد در دیگ
افکا رش بسو خت
بوی بد ایدز او
اندر مشام
ریسمان داری حق
کهنه نگشت
تا نگردد راستی
بشتر اعدام
وای بر ما که
بحکم روز گار
تهمتی تاریخ را
گشتیم غلام
داکتر
ندا
جنوری 2012
++++++++++++++++++
+++++++++++++
مر گ انتهار
آرزو است تا بهار ما رسد
فصل شا دی بر نگار ما رسد
گل برو ید در برو با م و دمن
فخر و عذ ت در دیا ر ما رسد
خشک گردد خا ر غم در با غ عمر
رنگی شا دی بر عذار ما رسد
در زمین آرزو کا ریم عشق
حا صل کا مل ز کا ر ما رسد
شب شود پا یا ن به صبخ معر فت
چشم رو شن بر تبار ما رسد
با سعا دت همر هی یا بد حیا ت
مر گ فقر و انتحا ر ما رسد
ما به جمع پیشر وان عصر خود
راه یا بیم اقتدار ما رسد
گل نگر دد زیر پای دزد با غ
میوههای کهسار ما رسد
دحتری رز شا هد محفل شود
اوج عشرت تا خما ر ما رسد
داکتر نصیر ندا
جر منی
+++++++++++++++++++++++++++++++++
عشق چیست
عشق پر واز ی خیا ل و ارزوست
در پسی یاری کما ل جستجو ست
باز تا ب عشق در روح جوان
در ورای عقل میگر دد عیا ن
عشق با شد آن امیدی زین بقا
زیستن با خویش تا نا ید فنا
عشق را با شد نشان هجر و درد
پا یداری سر سپر دن گرم و سر د
کی شنا سد انتخا ب عشق مر ز
راه ندارد در تلا ش اش تر س ولرز
عشق در کنجی لبی بنشسته است
یا بتار زلفی یاری بسته است
گردشی چشم و تبسم در عذار
خویش دیدن در خی ا ئینه وار
عشق و اذادی بهم یکسا ن بود
بر حلا فش کا فرو نا دان بود
چشم اهو توق قمری سر و نا ز
گشته اند برا و صفا تی دلنوا ز
عشق با شد بی ز عیب و بی ریا
میشود معشو ق بر عا شق جدا
عشق با شد عا طفه با لطف و مهر
کی بودبهتر نمودی در سپهر
عشق با شد وصلتی دنیای ما
بی ز عشقی کی بود فر دای ما
داکتر نصیر ندا
جر منی اوگست 2011
+++++++++++++++++++++++
تصویر
کی شود تصویر آن ویرا نه است
بی ز بام دربگو یند خا نه است
روز گا رش پر تلا طم هر ز ما ن
زیر پا ی موجهای بی کرا ن
قله ای بر پهنه دنیای ما ست
اوج پر واز صدای اهی ما ست
رزم گا هی در همه ابعاد جنگ
نو ها با کهنه می با رند رنگ
روحی بر سود جها نداران خون
آن ستیغ رنگ اضداد و جنون
زر فنائی بر همه بد بختی ها
پر تگا هی پر زوحشت با صدا
قبر بر فیلا ن مست و گمرا ه
کز سرا بش بیخبر رفتند بچا ه
با شگا هی فتنه و ار باب کین
جای تر دید ی حیا و عقل ودین
جا یگا هیست پر ز رنجی آدمی
بر سریر تخت آتش ما تمی
دا من رنگین ز خون بی گنا ه
لو ح تقدیری ز بد بختی سیاه
پیر زالی پا فتا ده چشم کور
خا نه تا ریک پر از مار و مور
معبد تر سا یهود و کفر دین
نیست میثا قی بجز شکش یقین
آتش نو سو خته ا ن عهد کهن
خا ک او بر ده بهر کوی و دمن
بی همه و با همه با شد بنا م
پخته در شکل لیک با معنی خا م
در نظا م وا ز گو نش جر عه ها
پر ز می از کف نمی گر دد رها
شا هد ش با زیگر گبر سپا ست
ساز سو دش دا ئما در گو شهاست
شیخی اورا نیست دگر در توان
کز ا صا لت حر ف ارد در زبان
انعکا سی کز وجود این تنست
ار زو را در بقا یش رهزن است
داکتر نصیر ندا
حر منی 2011
نمره اعلی
کا ش میشد در عمل رو یای من
او نویدی رهروی پو یای من
بار ور میشد درحت عمر با ز
پحته میشد عا لم پو یا ی من
در وفا ی عاشقی مجنون صفت
خا نه ام در دشت و آن صحرای من
با حریفا ن در نبر دم بهر عشق
میشدم پیروز به آن بلوای من
چشم بد را میکشید م من رسر
چپ بد یدی گر به آن لیلا ی من
آن خیا ل پر ز کینی دشمنش
در نها دش سو ختی اعدای من
زا ن تجا وز پا ی ببریدی بتیغ
آنکه میکر درخنه در دنیای من
در سفر کر دی گذز از هفت خان
کس نبو دی در ظفر همرا هی من
در وفا ی عشق دادی امتخا ن
بودی فخر م نمره ئ اعلی من
جو لای 2011
داکتر نصیر ند
کشت تبعیض
سی و اندی در دیار ما ست جنگ
عر صه را در زند گی کر دست تنگ
اندرین دورا ن جنو ن است حکمران
ا شک و خون دز صبح و شا می ما بحوان
نو نوای بد بود برگو شدار
کهنه دارد رو حی خلقی انحصار
آن چرا غ معر فت کردند حموش
از حقیقت بسته دا رند چشم گو ش
ظلمت شب رفته تا دا مان ماه
روز را در پی همی دا رد سیا ه
سنگر ی پنداررا بشکسته اند
کوه غم را در نگا ها بسته اند
اسپ بحت را دگران دا رند عنا ن
خود سوا ر با د با شند سر گران
کر ده اند تبعیض را کشت روان
جنگ با شد زان ثمر آن خاکدان
بار جهل است قدرت بیچون خلق
زان بود حز یان به او پندار و دلق
در گذر گاه جنون فتنه گا ن
خطی سر خی حا دثه با شد نشان
خون ریزند از تنی فو لاد ها
اشک شیشه رقض دارد در هوا
جهل گشته پیر کا ر روز گا ر
او بر ارد از دمی مر دم د مار
ره بسو ی اوج گیرند با جنون
سر و اذادی نما یند سر نگو ن
رفعت افکار را گر دن زدند
پا ی عقل را بر لجی غد غن زدند
علم شد با زیچه ای وهم و خیا ل
عا شقا نند بی سر و سا ما ن کمال
دز د راه شد صا حبان پو ل و زر
فقر فر هنگ ملک دار ی سر بسر
خود ز دا یند راه و رسمی مر دمی
جو خرند آنجا بجای گند می
بس بود جنگی به این پهنا ی زشت
سر نوشتی دگری با ید نوشت
دا کتر نصیر ندا
+++++++++++++++++++++
`
علفچر
در علفچر جنگ دارند آن ددان
طعمه سا زند برگ و بار زنده جا ن
رسم جنگل در هم و بر هم شده
بر خلا ف عادت است کاری روان
موش با شمشیر خود ایستا ده است
پیش روی فیل تا گیرد عنا ن
در بقا یش آن شغال کهنه کا ر
پو ست شیر وببر را کرده بجا ن
جمع خفا شان بروز بیرون شدند
کبک و کفتر سر بپا دا رند نها ن
روبه وطوطی و عک عک همنوا ست
مید هند تر تیب رسمی قتلا ن
کر گسان در هر طرف ا ز بو ی نعش
پر زنند آنجا که یا بند مر د گا ن
میریزد تمسا ح اشک حقه را
تا که گیرد از میا ن گاو کلاً ن
خر نموده زیر پا شیر وپلنگ
مست گشته هر طرف عرعر کنان
مر غکا ن گشتند اسیر دا مها
از عقا ب وباز کی با شد نشا ن
خرس دال وشا دیا ن آدم خو رند
گور کن از خا ک پر کرده دها ن
مید هند هوشدار از شب بوم ها
بی ز تر س از آفتاب مهر با ن
رفته از دستی طبیعت راهکار
جهل و جعل است کار سازی کا روان
کی صدای عد ل آنجا میرسد
کر نموده گوش را سود وزیا ن
جو ن 2011
++++++++++++++++++++++++++
عطر بهار
وه چه نوای خوش بگوش باز بما در رسید
شوق وصا ل گل بباغ ناز ادا در رسید
عطر بهار تحفه ای ارد نسیم صبحگا ه
خنده بگل سحر دهد تر ک حیا درر سید
حکم دوام زند گی زا ید حیا ت نو ز سر
رفتی دگر ز پیرها رسم بجا در رسید
دست خدای کهنه کار نقشی ز نو رقم نمود
شکلی خیا لی جننتش خو ب و ضفا در رسید
ضحن بروز رنگها دارد تصاد وو حد تی
گو ئی حر یف عشق را حسن جفا دررسید
خو بان حریف یکدیگر داد وگر فت لذ ت است
آنجا که عشق پپیر شد عهد ووفا در رسید
کر ده حریر نو بتن ذال زمان فسو ن کند
پیر به بین جوان شده دور قبا دررسید
دا مان ز خون عا شقان از لا له ها دارد نشان
ساز و سرود دلبران با هر ضدا در رسید
اهل دل وعشاق را وقتی مراد دل شده
سا لی دگر بنو بتش بهر بقا دررسید
+
ن خو شبین
بالا
بازگشت