دستګیر نایل
گل واژه هایی از
بهارستان صایب
میرزا محمد علی صایب تبریزی یا اصفهانی، یکی از سخنوران بلند آوازه ء زبان فارسی است که به سبک هندی شعر سروده است.و از بلند پایه گان این سبک بشمار می رود.صایب که شرا یط زنده گی و روز گار برای ادامه حیات در کشورش را مساعد نمی دید؛ و از جانب دیگر قلمرو امپراتوری مغلها در هند، منجی و پناهگاهی برای فضلاء دانشمندان وشاعران شده بود، به هندوستان می شتابد ، به دربار مغولی هند، اقامت می گزیند.و در جمع عندلیبان گلستان شعر فارسی می پیوندد.
شاهان ادب پرور وهنردوست مغولی که خود هنرمند و شاعر پیشه بودند، در حراست ،حمایت وتشویق این طایفه نیز از هیچگونه مساعی دریغ نمی ورزند.صایب در راه سفر به هندوستان، چند روزی به کابل می ما ند و از دیدن مناظر دلکش وآب و هوای خوش کابل، زیبایی ودل انگیزی باغها و بستان ها، برج وباره ها حصار های حصین وایوان های باشکوه این شهر، لذت می برد ودر وصف ان ها، قصیده معروف خود را می سراید که مطلع آن اینست:
_ خوشا عشرت سرای کابل و، دامان کهسارش
که ناخن بر دل گل می زند، مژگان هر خارش
سبک شناسان شعر فارسی، صایب را بزرگترین سخن سرا در سبک هندی میدانند.که همه ویژه گی های این سبک، در اشعار او تبلور یافته است.مهم ترین ویژه گی های سبک هندی این ها اند:« کاربرد زبان عامیانه، ترکیب سازی،اسلوب معادله، تشخیص،استعارهء فعلی، مضمون سازی، پارادوکس،ایهام تناسب،تشبیه و تصاویر انتزاعی و.....» صایب که عظمت و قدرت سخنوری خود را در تخیل، معنی آفرینی و مضمون سازی، به حد کمال رسانیده در کار برد درست این واژه ها و مفاهیم، از همه ارزش ها چه عناصر طبیعت بوده، چه اخلا قیات،دین و اسطوره و چه مفاهیم عادی زنده گی روزا نهء مردم، بهترین بهره گیری ها را نموده است.زبان شعری صایب، زبان ناب، ساده ، روان، فصیح، عاشقانه، و غنامند از مفاهیم وعناصر طبیعی است که بیش از هر شاعر دیگری ،پیشی گرفته است.چنانکه خود گوید:
_ صایب، افکار تو دل را زنده می سازد به عشق
زین سبب صاحبد لان، جویای دیوان تو اند
صایب در جای دیگر، در بلند مرتبتی شعر خود گوید:
صایب کسی به رتبهء شعرم نمی رسد
دست سخن گرفتم و، بر اسمان شدم
ابوالمعانی بیدل، عارف سخنسرا وفیلسوف بزرگ شعر فارسی که خود از قافله سالاران سبک هندی است،در بلند مرتبتی شعر صایب گوید:
_ دعوی آسان کرد بیدل، نزد موزونان هند
مصرع چندی فراهم کردن و، صایب شدن
الحق که این شاعر نکته سنج، ومعنی آفرین، به عرش سخن قدم گذاشته است.او، بر معنی آفرینی خود میبالد :
ـ منم صایب امروز بر لوح خاک
اگر یک سخن آفرین مانده است
ـ صایب این تازه غزل را زتو هر کس که شنید
از سو یداش به مجموعه ی دل انشا کرد
منتقدان، میان قدرت تخیل ومضمون سازی های بیدل وصایب،دید گاه های متفاوت دارند.اتفاق نظر اینست که صایب در این فن بلند دست تر از بیدل است.بیدل، از آنجا که یک عارف است و در عرفان، پیرو فلسفه ی وحدت الوجودی است؛ وبه مسایل بیشتر از دید فلسفی وعرفا نی نکاه میکند و افکارش انعکاس دهنده عرفان اسلامی وفلسفه وجودی آدم وجهان است بحر فکرت او نیز موج خیز معنی هاست.همیشه در جوشش و طغیان است و به همین دلیل است که درک شعر بیدل، فهم تند میخواهد و کوه است و کتل ها دارد.و از انجا که زبان فارسی، زبان دوم بیدل است بنظر محققان، لغزش های لفظی وابهام وشکستگی های زبانی دراشعار بیدل فراوان سراغ میشود. اما زبان صایب،زبان مادری وهمان زبان شیرین فارسی است لذا در اشعار صایب، کمتر لغزش های لفظی و معنا یی دیده میشود.به سخن دیگر،صایب به تمام معنا یک شاعر است با سبک وزبان روان، ساده وشیرین.
در اشعار صایب، واژه های مرکب مانند: بند قبا کشاده، آیینه مشرب، خراب حالی، تنگ عیشی، آتش طلعت، زلیخا همت، وترکیب های اضافی مانند: سنگدلی های روز گار، ستاره ریزی صبح بهار، چشم آرای خیال، جولان حیرت، افسانه طرازی دل..وترکیب های اضافی مانند: لعل شراب آلود، حباب شوخ چشم، سبزه خوابیده، خورشید آتشین جولان، روی آتشناک، چشم حاضر جواب، سرو خوش رفتار، و بسیار دیگر، به فراوانی دیده میشود.که با استادی تمام در شعر های او کار برد یافته است.بحث پیرامون سبک، قدرت تخیل،ریزه کاری های لفظی ومعنوی اشعار صایب، دراز دامن است ومیتوان صد ها دفتر نوشت.چند نمونه از این ترکیب ها:
طبع سخن ساز: نو بهار آیینه ی طبع سخن ساز من است
برک گل چون عندلیبان پرده ی ساز من است
رخسار آتشناک: هر سر مژگان ما شمع تجلی میشود
چون در ان رخساز آتشناک می بینیم ما
چشم حاضر جواب : سرمه ء گفتار عاشق میشود پیش از سوال
بسکه چشم شوخ او حاضر جواب افتاده است
صبر آیینه : چه کنم اّه که در دیده ی بی پروایان
صبر آیینه و بی تابی سیماب یکیست
زخم ژاله : زدستبرد حوادث که جسته است مسلم
کدام برگ در این باغ، زخم ژاله ندارد
اما من در این مقال، تنها آنچه در بارهء بهار وجلوه های رنگین طبیعت وجهان در شعر های او انعکاس یافته است،گوهر های نابی را فراهم کرده ام که به خواننده عزیز تقدیم میکنم.صایب تبریزی ، بیش از یکصد هزار بیت شعر سروده است.وچنین بنظر میرسد که طبع صایب مانند امواج خروشان دریا همیشه در طغیان و جوشش بوده وهر لحظه و دقیقه ء زنده گی و جهان پیرامونی خود را در تخیلات خود می پرورانیده و دست به مضمون سازی وافرینش می زده است.آری طبعی به خروشنده گی یک دریا،سخنان مومیایی،اشعاری به سر سبزی یک کاجستان همیشه پدرام مثل یک صبح عطر آگین بهاری ومانند یک دریاچه ء آرام که ماهی های رنگین کلام در ان رقصانند خواننده شعر صایب را به اوج احساس، عاطفه، ذوق،عشق شور وشیدایی، می کشاند :
ـ لباس عاریت نو بهار، ریختنی است
چو عنبر از نفس خود بهار خواهم کرد
ز اشک، روی زمین را چو دامن افلاک
پر از ستاره ی دنبا له دار خواهم کرد
صایب میگوید این نو بهار لباس عاریت بتن دارد لذا کهنه شده نی است یعنی بهاران زیادی در رفت و امد است.و بدنبال ان فصل های دیگری در امد و شد است.وهر چیز کهنه، نو شدنی است .اما من ، زمین را از اشک خود ستاره باران خواهم کرد و بهاری پر ازمشک وعنبر خواهم ساخت.ایهام تناسب میان اشک وستاره ی دنباله دار،روی زمین ودامن فلک وخوشبویی عنبر وبوی خوش بهار،منظور شاعر است.بیت های دیگری هم در همین معنا دارد که با هم میحوانیم:
ـ چندانکه بهار است و خزان است در این باغ
چشم و دل شبنم نگران است در این باغ
از برگ سفر نیست تهی دامن یک گل
آسوده همین آب روان است در این باغ
تا این جهان هست چندین بهار وخزان خواهند امد و رفت.لذا هر چیز در حال تغییر،تحول و دیگر گونی است در دامن هر گلُ برگ سفری هست وتنها چیزی که همیشه هست همان آب روان است.چند بیت زیبای دیگر :
_سبزه ء خوا بیده را بیدار سازد نا له ام
وای بر باغی که از خود، دور میسازد مرا
_ عرق فشانی آن گلعذار را دریاب
ستاره ریزی صبح بهار را دریاب
_ اگر غفلت نهان در سنگ خارا می کند ما را
جوانمرد است درد عشق، پیدا میکند ما را
_ دهن به خنده مکن باز، همچو بی مغزان
که پر زخون، دهن پسته از شکر خند است
انسان پیوسه کشته ی شمشیر زبان خود شده است. یعنی بد زبانی و زشتی، انسان ها را به مصیبت وهلاکت دچار نموده.بقول معروف (زبان سرخ، سر سبز ) بر باد داده است.صایب کوید:
_ هر که را تیغ زبان نیست به فرمان،صایب
عاقبت کشتهء شمشیر زبان می گردد
واژه ی نمک در کلام صایب علاوه بر معنی اصلی اش که همان ماده سفید رنک منرالی و معدنی است، به معانی مختلفی کار برد یافته است.و ترکیب های جالبی از ان ساخته شده مانند: آدم با نمک سبزهء با نمک، حسن با نمک، نمک حرام، نمک پرورده، نمکسار، نمکدان نمک حلال، نان ونمک و بسیار دیگر.در بیت زیر به معنای دلکش، زیبا و دوست داشتنی آمده است:
ـ یک سبزه بی نمک نبود در زمین هند
کویا که هند را ز نمک آفریده ا ند
بی نمک نیست، یعنی زشت ونا پسند نیست بلکه دلکش وزیبا است.وکشور هند را از زیبا ییها آفریده اند. میان گل و مل ما نند ما آدمیان دورنگی وجود ندارد.وهردو، در شرایط و محیط خاصی به جوش و کمال می رسند.:
_ در میان گل ومل، نیست دو رنگی صایب
مدت جوش گل و جوش می ناب، یکیست
ما همه در این خراب آباد، خانه بدوشا نیم.و سیل نیستی و مرگ، از در خانه ء ما، گذشتنی است:
سیل از در خرابه ء ما راست می رود
تا کرده ایم خانه به دوشی، شعار خویش
این هم چند بیت از یک غزل ناب او به عنوان حسن ختام :
ابر رحمت با دل و دست گهر بار امده است
چشم پل روشن که آب امسال،سرشار امده است
می زند جوش پریزاد ، از ریاحین بوستان
کاروان در کاروان، یوسف به بازار امده است
در حریم باغ ، خاری بی گل بی خار نیست
جوش خون لاله تا مژگان دیوار امده است
سبزه ها چون فوج طوطی،از زمین برخاسته است
از شگوفه شاخه ها، دست شکر بار امده است
کلک گوهر بار صا یب، تا نوا پرداز شد
خون به جای ناله، بلبل را ز منقار امده است
____( مارچ 2011 _ لندن )