دکتور محمد شعیب مجددی
اول حمل 1390 هجری شمسی
بهار وطن
بهار گرچه همه شور و رنگ وناز آرد
به حزن غمکدهء دل نوا و ساز آرد
بجای نیش مغیلان که زهر آلود است
چمن چمن گل و نسرین عطر ساز آرد
هوای فصل دی وبزم سرد ژاله و برف
ز داغ لاله ، شرار غم و گداز آرد
به شکر مقدم فصل بهار بهر سری
که هیچ خم نشده بر سرنماز آرد
کهن فسرده چمن دشت ومرده صحراها
چو نو عروس خرامیده عشق وراز آرد
بهار یا که زمستان به میهنم ، که دلش
شکسته ،کیست؟ که نشداروی نیازآرد
یتیم پای برهنه ، گرسنه بیوه زنان
نشیب بخت بدش ، فصل نو ، فراز آرد
به لاله زاروطن نیست ارج و بازاری
به کوکنار ، خریدار پرگداز آرد
شکوفهء رخ دوشیزه گان خزان گشته
زبس که موج هوس پیر عشقباز آرد
نهال سبز حقیقت فسرد ، زهر فساد
و سارقان وطن تیغ حرص و آز آرد
خمیده است قد نوجوان ز نشه بنگ
هزار غم به دل و جان اهل راز آرد
کجاست دست محبت که ازستاره وماه
درخت خشک وطن را قبای ناز آرد
به باغ سبزه وگل ،میهنم که جانمنست
شکوه رفته ما را دوباره باز آرد
شعیب دم مزن از غم درین بهار امید
که شام غم برد و صبح دلنواز آرد