انجنیر حفیظ ا له حازم
مرگ باغ
و وقتی باز باران از ره آمد
و بی هیچ ادعا از در درآمد
من از رویای سرگرم خیالم
سراغ بوی باران را گرفتم
غبار خستگی ها را زدود م
چرا گفتم ؟
چرا تاخیر کرده باغ امسال ؟
بهاران باز هم بیتو بیآمد
زپشت چشم چشمان کبودش
سرود ناب تر کردن به لب داشت
بپاشید و ببارید و بپا خواست
و تو یک سنگر از جنس سکوتی
تو جرمت ایستادن در زمین است
و تو بی ادعای حق پرستی
سکوت سینه ها را در شکستی
که تا جاوید باشد بزم هستی
غرورت خم نگردد پیش پستی
++++++++++++++++++++++++++++++++++
رفتند
همه رفتند
زشهر و قریه و از هر ولا رفتند
بساط خویش برچیدند
و با ایمان و با اخلاص
حریم خانه بوسیدند
و تا آن نا کجا ها راه پیمودند
به خون خویش غلطیدند
وزین آشفته بازار دروغین رخت بر بستند
شراب عشق سر دادند و
نوشیدند و رفتند
ازین ماتم سرای حسرت و اندوه
که جغدان حکم میرانند
و فریاد صدا مرده است
سر دار است آزادی
شکسته شاخه عذت فتاده روی شخم خون آدمها
و تو ای صاحب این مرز
چسان مانی ، چسان گویی ، چسان پایی
فقط با کوله بار درد و آه و حسرت و حرمان
براه افتی بگویی و بخوانی رفتم و رفتند
حریم خانه را بوسیدند و رفتند
درود دیر پای آدمیت را
براه رفت شان
در هر کجای گام پاشیدند و رفتند .