هارون یوسفی

 

خاموشی

درحق مردم جفا کردند،کس چیزی نگفت

ملتی را زیر پا کردند،کس چیزی نگفت

آبروی ما به دستِ شب پرستان ریختند

هست و بودِ ما فنا کردند،کس چیزی نگفت

با تبر بر قامتِ بید و چنارِ ما زدند

باغ را بیت الخلا کردند،کس چیزی نگفت

زنده را بردند ودر بالای دار آویختند

شاشه روی مرده ها کردند،کس چیزی نگفت

ملتِ بیچاره ناراضی است،اما درقطر

باز طالب را صدا کردند،کس چیزی نگفت

خلص اینکه این سیه کاران در این سی سال و اند

بینِ ما باشد!چه ها کردند!کس چیزی نگفت

هارون یوسفی

 

 

+++++++++++++++++++++

 

چال نو

 بعد از این ما وتو با شکل دکر ضربه زنیم

با گپ ومنطق و فرهنگ وهنر ضربه زنیم

بگشاییم درِ مدرسه، دانشکده را

با کتاب و قلم و زیر و زبر ضربه زنیم

موشک و توپ، دگر قابِل مصرف نَبود

از رهٌ تی وی و ایمیل و خبر ضربه زنیم

من و تو گر که به هم قولِ رفاقت بدهیم

به نشستِ بُن و برلین و قطر ضربه زنیم

با نوای غزل وساز، به درگاه ِ حریف

سرِ شب تا به سحر، تا به سحر ضربه زنیم

                              هارون یوسفی

 

++++++++++++++++++++++

 

بخشش باشه

 

پیش از آنکه مُلک ما سودا کنید

یک کمی فکری برای ما کنید

اختیار ما به دست دیگران

کشورم جولانگه بیگانه گان

کودک ما را به گریان ساختند

از وطن ما را گریزان ساختند

هر کی آمد، بست و کشت وخُرد و بُرد

هیچ کس هرگز غم ملت نخورد

هرطرف قاچاق و رشوت خوردن است

پول مردم را به دوبی بُردن است

گاه بر اجساد ما شاشیده اند

گاهی هم ناموس ما...ییده اند

 یک دو سه نادان و بی وجدان و خر

ملت ما را نموده دربدر

چوب را «بخشش!» به کون ما زدند

ریسمان را در گلون مازدند

آنکه میگفت« های! روسها آمده

کافر از آن پارِ دریا آمده»

حال میبینی که کی ها آمده؟

لشکر از هر سوی دنیا آمده

پس کجا شد آن جهادت جانِ من؟

پیروانِ بی سوادت جان من؟

رهبرت در دست ناتو مانده است

از کشِ جنگ و جهاد افتاده است

در میان پارلمان بنشسته است

بی صدا مانند موش مرده است

شرم تان بادا به این وجدان تان

مرگ باد بر َنفس و بر ایمان تان

                     هارون یوسفی

 

خنده کنید

الا به یاد وطن  بی بهانه خنده کنید

به یک صدا  و به قسمِ ترانه خنده کنید

هزار گریه نمودید و لیک، سود نکرد

برای گریهٌ خود صادقانه خنده کنید

فغانِ قحطی و بیچاره گی به میهن ماست

به خورد و بُردِ بزرگانِ خانه خنده کنید

اگر که روز میسر نه شد که خنده کنید

به روی سفرهٌ خالی، شبانه خنده کنید

برای او که زپول غریب و بیوهٌ تان

نشسته بر سرِ گنج و خزانه، خنده کنید

وطن ز دست ِ دو سه گرگِ گشنه،خسته شده

همه به خاطر شان ،  وحشیانه خنده کنید

برای آنکه ،دلِ دشمنان تان بِکفد

به زیرضربه ٌ شلاق  وفانه خنده کنید

اگر به کوچه، شما را کسی اجازه نداد

به پشت پنجره یا بامِ خانه خنده کنید

تمام عمرِ عزیزِ شما به گریه گذشت

دو سه دقیقه به این شعرِ ...خنده کنید

 

                                        هارون یوسفی

                                      لندن12-2-1

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

دل کفک

 

بگذار که از گدودیِ شار بگویم

از نرخ و نوای سرِ بازار بگویم

بگذار که از رشوت و از دزدی وقاچاق

از رهبر و از والیِ چوتار بگویم

بگذار حکایت کنم از جنگ برایت

از رفتنِ مردانِ سرِ دار بگویم

از بوی شفاخانه و کمبودیِ دکتور

از قلتِ دارو و پرستار بگویم

از خانه بدوشی و زسرمای زمستان

از کودکِ بیچاره وبیمار بگویم

بگذار بگویم که دران جرگه چی ها بود

از بویِ بدِ خشتک و نصوار بگویم

من دل کفکم از همهء بی پدری ها

تا چند از این خر...ی تکرار بگویم

            

                             هارون یوسفی

                                                2011-12-27

 

 


بالا
 
بازگشت