مسعود حداد
تشنه بودم سیرکرد
نگاه با خــلوصم را نگاهــش نخجیر کرد
دل آزاده ام را ، زلــف او زنجــیرکــرد
دروصل باوصلتــش،بس دعا کــردم ولی
حسـب آئین عُشــاق، او مـرا تکــفیر کرد
مـن ازین آیات یأس، جُـــستم معنی امید
آیـۀ یأس مــرا،برسود خــود تفـــسیر کرد
چــون لالۀ خــنده رو،ازداغ دل آگاه نبود
صورتم درآئینه اش،همچوخود تصویرکـرد
زلف شب برمن گشود،روی ماه بردیگران
درمغان صادق شدو درصومعه تزویر کرد
باچنین عشوه گری ها، کرد عشقم رافزون
دل ربــود ازدیـگران اما مرا دلگــیرکــرد
عاقـبت درساغـرم ازچشم مینا می بریخت
خانه آباد گویمش، ازعشـق من تقـدیرکــرد
بوسه ازماه رُخش، خواب وخیال بیش نبود
مرحبا بر مُعَبٍر، خوابم را خوب تعبیر کرد
موج وارآغوش کشید،بر ساحل خشکیده ام
ابر بارید، رحمت آمد، تشنه بودم سیرکــرد
مسعود حداد
13جنوری2012
++++++++++++++++++++++++++++++
جناب رئیس ما
من باد را ستایم چون بوی یار آرد
آن ابری راستایم،در گلشن ام ببارد
نفرین باد به طوفان،ویرانگری نموده
بین زمین وآســمان، تخم نفاق بکارد
منفـورباشد آنکه، راه جهالت گـــزید
غرق کدورت بوَد،شمع درضمیر ندارد
بهرفریب مردم،زاهدان خرقه پوش اند
بنا زم آن صوفی را خرقه ازتن درآرد
از صومعۀ مسدود، میکدۀ مفتوح بـه
ساقی وپیمانه را، در خدمـتت گــذارد
با تدبیروبا فهم است،جناب رئیس ما!
دزدان حرفوی را، حافـظ شهرگمارد
لامثال وبی همتاست، درنیرنگ ودوروئی
اسلاف گـذشته را، پشت گـردن بُخارد
بامارشوخی نکن «حداد»سنت شکن
گراندک غافل شوی، دم از دمار برآرد
مسعود حداد
29 دسمبر2011
++++++++++++++++++++
مشکل است
طالبی آسان بود، انسان شدن بس مشکل است
مثل موسی خادم چوپان شدن بس مشکل است
ای شُرور !مخفی شدی زیر قبای دین ،لیک
زچشم خلق مظلوم پنهان شدن بس مشکل است
زلیخاگر قفس بشکست، زلیخاها به زنجـــیراند
ولی همچون یوسف کنعان شدن بس مشکل است
مثل شمع پروانه سوختن، کارسهل است وسخیف
در قعرچاهی آتش سوزان شدن بس مشکل است
خامه در کاغذ پاره ها هرجا فتد چون برگه ئی
نظم ها،چون مثنوی دیوان شدن بس مشکل است
سلطــنت با رعـب، نیست از شـــیوۀ مــردانگی
بَردَنی درقلب ها سلطان شدن بس مشکل است
لایــق تحــسین نباشــــد هر«لایـقی» با نرخ روز
چون زجان بیگانه را، جانان شدن بس مشکل است
درب حکــمت بشــکــند این لشکـرجهـل وجــنـون
درشکستن کاری نیست، دربان شدن بس مشکل است
بر حـذر «حداد» باش زآن خصم کینه توز ونا بکار
گــرضرر ازاو رسد، جبران شدن بس مشکل اسـت
مسعود حداد
19 دسمبر 2011
++++++++++++++
معنی هردوجهان
سرمست زباده باش که عمردرگذراست
چنگ به ساغربزن که ساقی همسفراست
در کـنج مسجد خشکــید، سجـادۀ ریاکار
لیک دامــن متـقی، ازمی مینا تراست
هـرچـند توانستی میـوه بچـین ازین باغ
نخلستان موعودی بی باروبی ثمراست
ازحُسن وجمال یار، تامیتوانی حظ بر
حـوریان بهشتی بی لطف وبی هنراست
موکول به فردا نکن ،سودای نقـدینه را
سودا گرنسـیه باز،دایما درضرر است
هرآرزوئی داری، اززمـین خـود بجـُو
جستجوازآسمان، تلاش بی ثمر است
ایزد زتونخــواهــد، بنـدگی وبرده گـی
این همه دستورها،از جانب دیگراست
کار او خـلقـت بوَد، نه تفـتیش عـقاید
این صفت خالقی،شمس من الاظهراست
ازمحـــشر تخَـیُل ،این همه ترس چرا؟
گرعقل راببازی،هرروزتومحشراست
حافــظ خــرد باش وبا مـرسَلین الوداع
رهبران خود خوانده،ازآن کـوروکراست
آزاده زیستن را بیآموز، نزد« حداد»
معنی هردوجهان؛ یکدل ویک دلبراست
مسعود حداد
16 نوامبر 2011
++++++++++++++++++++++++++++++++++
مادر
مادر است زیبـندۀ روی زمین
مادر است شـایستۀ صد آفرین
مادر،آن گهواره دار عالم است
خالق است، سازندۀ هرآدم است
خاک پایش سرمه بر چشمان کنم
در قـــدومـش ،من فدای جان کنم
بــیشتر از جان دوســتدار مادرم
مــادرم را تاج ســازم برســرم
بوی مادرعنبر است وسنبل است
فروغش روشنگر جان ودل است
گِلم با آب مهرش چون عجین گشت
زمادر گـُـل روئید و عنگــبین گشت
زحُسن اوست کـه هــرگــبر ومسلمان
بــه پای مـادر خــود میدهـــد جان
چــه دورانی که با مادر ســپر شــد
ولی افسوس زپیشم رفت ،حدر شد
نمی رفـتم به خواب راحت خـوش
اگــر مادر نمی کردم در آغـوش
خــطابم بود زمادر، جان و قربان
هــمیش میگفت خدا بادت نگهـبان
اگر مادر خدا نیست، کمتر هم نیست
خدا خوب است ولی او مادرم نیست
ذکــر مادر در زبانــم پیهـــم اســـت
هرچه گویم وصف او بازهم کم است
بریزم اشک خــود بر خاک پاکش
درودم بــاد بــه روح تابناکـــش
مسعود «حداد» دنمارک
17دسامبر 2011
(بمناسبت سالگرد وفات مادرم)