سیدهمایون شاه عالمی
در وصف حال خواجه عبدالله انصاری (رح)
نام تو نامیست جهان آفرین وصف تو لطفیست زبان آفرین
هر که به دل مهر تو اندوخته در قدم عشق جهان سوخته
عاجز م و بی سخنم پیش تو آن که به هیچ است منم پیش تو
ماه و فلک سجده کنان سوی تو لطف و کرم آمده از خوی تو
هژده هزار عالم و فانی ز تو هر اثر عشق نشانی ز تو
خادم و مدیون ِ تو هفت آسمان خاک ضعیفی چه نماید بیان
روشنی از صبح حبیبت برآر زآنکه جهان گشته شب تیره تار
حب تو در دل که غنودن گرفت نغمه ء عشق تو سرودن گرفت
تن که خجل گشته زرَخت گناه از تو غفوریست به بخت سیاه
شمع دل ما که ز تنویر تست روشنی از مهر جهانگیر تست
باغ جهان غنچه ء دل وا کند تا که زبان ذکر تو غوغا کند
نور درخشان که ز قرآن دمید شوق ِ امید اختر ِ تابان دمید
داده به تفسیر بزرگان بسی کرده سراسر همه احسان بسی
بود یکی خواجه ء پیر هرات گفت ز قرآن همه سر ِ حیات
کشف ز اسرار حلاوت کشید وعدة الابرار ز طلعت کشید
نور بگوخواجه ء انصاری را عشق به درمان زده بیماری را
اوج کند موج ِ مناجات او قبله همان قبله ی حاجات او
ما که به بشوریم ز الهام وی حاصل ِ عرفان شده از نام وی
آنچه میی بود که خرقانی داد ابولحسن این مرد بیابانی داد
کزرم آن می شده در وجد شیخ گشته چنان دلشده در مجد شیخ
نامه مناجات به دردم کشید لاله ء سرخ از رخ زردم کشید
سوز دلش عشق ابد می نمود روی همه سوی احد می نمود
پیش خدا نیک یکی بنده کیست تا که نداند رقم عشق چیست
درد درون با لب پُر خنده گفت راز ِ نهان ِ دل ِ هر بنده گفت
نامه یی الحمد ز سوز جگر صد ورقی کرد به تفسیر سر
سورة الرحمن که بیان مینمود خشکه و بحر ین عیان می نمود
داد فراخی به دل ِ تنگ ما سوزش ِ نو داد به آهنگ ِ ما
تار سخن نغمه ی داوود گفت در طرب ِ عشق نهان بود گفت
دور نمود پرده ی اسرار را مهر شد آئینه ی انوار را
داشت متاع ِ دو جهان را به دست از میی خود ساغر و مینا شکست
اوج سخن را که به بالا کشید روشنی در گنبد ِ مینا کشید
بخت سلیمانی اش انگشتری ساخت به ناهید و مه و مشتری
ناله برون کرد به شام و پگاه روشنی افتاد به چرخ ِ سیاه
کرد همه خلق به عشق آشنا داد بقا باز به دو ر ِ فنا
داغ ِ دل ِ ما که زنسرین اوست نور ِ امید از رخ پروین اوست
نیست مرا قدرت ِ آموختن دیده ز حیرت شده در دوختن
مصحف ایزد که به تفسیر داد کاتب عشق آمده تدبیر داد
کرد معانی همه را ده کتاب پرده بر انداخت ز رخ آفتاب
شوق محبت بدل ِ سنگ ریخت گوهری ازخاره همه رنگ ریخت
ای که تو پیری و جهانی مرید شرع ز تفسیر ِ تو عشق آفرید
هر چه من از شرح تو آموختم در دل ِ صد پاره ام اندوختم
شمع دل خویش که افروختم سوختم و سوختم و سوختم
نغمه ء عشقم که زتوسرگرفت آتش ِ آذر به دلم در گرفت
هر که به دل رغبت دانا زند راه ِ جهان همچو توانا زند
احمد حنبل ز تو شد سرفراز کوته نمایم که سخن شد دراز
برده رهی عشق چنان لایزال قامت ما گشت ز داغش چو دال
همچو گدا بر در ِ جانان شدم هرزه شدم خار ِ بیابان شدم
رفته به عزلت ز گلستان شدم عشق عیان گشت که پنهان شدم
در اول ِ عشق که حیران شدم قاصد ره آمد و خندان شدم
خوب پی گوی و چوگان شدم در پی مردان سوی میدان شدم
وهم و امید آمد و نادان شدم تا به زبان آتش ِ سوزان شدم
گبر شدم تا که مسلمان شدم
عشق (همایون) شد و انسان شدم
سید همایون شاه (عالمی)
21 جنوری 2004
کارولینای شمالی ایالات متحده امریکاَ
+++++++++++++++++++++++++
نوروز مبارکباد
تا ابر گـــــــهر بار است نو روز مبارکباد
تا عطــــر به گلزار است نوروز مبارکباد
از رایحـــــــه ی سنبل آفــــــاق معطر شد
این چرخ چو عطّار است نوروز مبارکباد
در دامــــــــن شب افتد نور مه ِ مــهتابی
تا باغ سمن زار است نوروز مبارکـــــباد
الـــــوان ِ حریر ِ گل در دامن بستان شد
بلبل به چه گفــــتار است نوروز مبارکباد
انفاس لطـــــیف آمــــــد تا دانه شود زنده
تا چرخ به رفتار است نوروز مبارکـــباد
از لاله ی سرخ آمد جوش گل امــروزی
گلــــزار چه گلنار است نوروز مبارکباد
از زینت بســــتان ها دل نغمه سرا گشته
بلبل که گرفـــــتار است نوروز مبارکباد
ای یار بیا بنگــــــــر دل در تپش عشقت
فرقت همه دشوار است نوروز مبارکـباد
این فصل (همایون) شد در هجر نمیزیبد
دل در پی ِ دیدار است نوروز مبارکباد
سید همایون شاه (عالمی)
20 مارچ 2011 م
وزیر اکبر خان مینه
کابل – افغانستان