کاظم وحیدی
فارسیستیزی حاکمیت قوممحور
زبان فارسي که بعضاً آن را به شکر هم تعبير مینمایند و ترکان بزرگی چون مولانا، ابوعلی سینای بلخی، بیدل، دهلوی و... در طول تاریخ هم در غنامندی و شکوفایی آن سهم داشته و هم آن را بهعنوان زبان میانجی مورد استفاده قرار داده و به ترویج بیشترش کمک نمودهاند، بنا بهويژگيهاي خاصش، ميتوان يکي از کاملترين و مترقیترین زبانها بهشمار آورد. یعنی علاوه بر غنامندي و پويايي دروني، اين زبان از لحاظ جنسيتي نيز از جمله زبانهاي نادري بهشمار ميرود که بدون داشتن «تأنيث» طي بیش از هزار سال تاکنون، مورد استفاده قرار گرفته و بدون هيچ مشکلي از اين بابت، همچنان ادامه داشته و امروزه مورد استفادهي بيش از صد و سی ميليون انسان قرار دارد. اين زبان که امروزه در کشورهايي مانند هند و پاکستان بهعنوان زبان ادبي و حتا فيشن و لوکس استفاده میشود و در گذشته نيز يکي از افتخارات تاريخي ـ فرهنگی آنان بهشمار ميرفت، عليرغم توطئههاي متعددي که در طول تاريخ براي نابودي آن بهکار رفته، نهتنها هنوز بقاي خود را حفظ نموده که روز به روز متکاملتر و پر بارتر گشته است، طوریکه بزرگانی چون اقبال اردو زبان نیز برای نشر افکار خود از آن استفاده نمودهاند.
پس از وفات پيامبر بزرگ اسلام، با يورش اعراب بهسوي شرق، اين زبان شديداً مورد بيمهري و حتا در مراحلي هم مورد تاخت و تاز مستقيم و غيرمستقيم قرار گرفته است. بدينگونه پس از فتح خراسان توسط اعراب که بهنام اسلام صورت گرفت، استفادهی رسمی از زبانفارسی ممنوع گردیده و حدود دو سده تمامي مکاتبات و ارتباطات مکاتبهاي رسماً بهزبان عربي انجام ميیافته است. شعرا و نويسندگان اين دوره که ميديدند حکام تازه بهدوران رسیده را زبان عربي بیشتر خوشايند است و آنان بهجاي گسترش رهنمودهاي رهاييبخش توحيدي، در تلاش گسترش دادن مناسبات و ارزشهای قومي ـ قبيلهاي و «عربيت» ديگرستيزِ خويش هستند، جهت بقا و بعضاً هم تقرب به دربار و درباريان، براي کسب و آموزش زبان عربي مسابقهي اعلام ناشدهای را بهراه انداخته بودند. از آن پس «عربيت» بهعنوان يک فرهنگ جایگزین دین گشته و به برنامه و کوششي جهت نفي فرهنگ، تمدن، تاريخ و سنتهاي ديگر اقوام و مردمان غیرعرب تبدیل شده و «پانعربیزم» به هدفی سیاسی برای حاکمان بهاصطلاح مسلمان مبدل گشت. در گذشته تجاوزاتي از این دست به حقوق و فرهنگ انسانها نه يک بار که پيامد هر تجاوزي به کشور ما بوده است.
اما وقتي به مطالعهی تاريخ دو و نيم سدهي اخير کشور خود ميپردازیم، متأسفانه مي بينيم که چنين تجاوزي به حقوق و فرهنگ انسانها هميشه از سوي خارجيان و اشغالگران صورت نگرفته بلکه عمدتاً سلطهي اقوامي که از فراسوی مرزهای سرزمین ما آمده و پس از اشغال سرزمینهای نیاکانی ما، در این کشور ساکن گردیدهاند، اينگونه پيامدهاي شوم و ناپسندی را برای بومیان فارسی زبان این مرز و بوم بههمراه داشته است. امر تحميل زبان طي ساليان اوليهي حکومت انحصاري پشتونها که در دورههایي حتا يک نفر از اقوام ديگر در مدارهاي قدرت قرار نداشتهاند، بهدليل فقدان رسمالخط و دستور زبانی براي پشتو، ناممکن بوده است. وقتي آنان درک مينمايند که تداوم و بقاي حاکميت مطلقِ قومیشان با استفاده از زبان ديگران (فارسي و بعضاً ترکي)، ممکن است حاکميت انحصاريشان را با بحران و ناکامي مواجه سازد، طي سدهی اخير در صدد ايجاد دستور زبان وحتا رسمالخطي براي زبان پشتو بر آمدند. اين امر در نيم سدهی اخير و مشخصاً از دههي 30 به بعد، شتاب بيشتري گرفت. مرکز تحقيقات و پژوهش پشتو ايجاد گرديد و چون اين زبان فاقد دستور و حتا رسمالخط کامل بود، و همچنين از نظر واژگانی نيز شديداً در فقر کامل بهسر میبرد، بهناچار استادان زبان فارسي را به یاری طلبیدند. متأسفانه اين روند هرگز سير طبيعي نداشته و بارها براي ساختن «واژه»ای از زور و تهديد هم کار گرفته شده است.
امروزه علم زبانشناسي اين قاعده را مطرح ساخته است که در آينده از تعداد زبانها کاسته شده و بهتدريج زبانهايي که پتانسيل رشد و تکاملش بيشتر باشند، در يک روند طبيعي براي خود جا باز نموده و فراگير و گسترده ميگردند. زبانهایي که از پشتوانهي تاريخي، فرهنگي، علمي ـ تکنولوژيک، گستردگي و پيچيدگي روابط اجتماعي جامعهاي که به آن زبان سخن ميگويند، پويايي دروني زبان و اجتماع، ظرفيت هضم ديگر زبانها و بالأخره دستور زباني ساده و کامل را دارا باشند، نه تنها قادر خواهند بود تا بقاي خود را عليرغم تمامي تلاشهاي دشمنانه و کینهتوزانهی بيروني حفظ نمايند، که بهتدريج فراگير شدن خود را بهاثبات رساند.
همانگونه که قبلاً هم اشاره گرديد، براي رشد و تکامل يک زبان علاوه بر پويايي دروني، رشد علمي ـ تکنولوژيک، اجتماعي ـ سياسي و فرهنگي آن جامعه نيز الزامي است. درحاليکه در کشور ما کساني که به زبان پشتو سخن ميگويند اما درعین حال تلاشی را برای تحمیل و همگانی سازی این زبان روی دست گرفتهاند، کاملاً در يک محيط بسته و قبايلي زندگي مينمايند و نهتنها از پشتوانهي تاريخي و روابط وسيع اجتماعي برخوردار نميباشند که بهلحاظ علمي نيز در سطح بسيار پاييني قرار دارند. درست بههمين دليل است که در نيم سدهی اخير عليرغم تلاشهاي وسيع، مصرف هنگفت بودجهی کشور و حتا آموزش اجباري آن بر ديگر اقوام، رسمي ساختنش حتا با استفاده از زور و تهديد، نهتنها نتیجهی مثبتی نداشته و واکنش فارسی زبانان را برانگیخته، که حتا بخش وسيعي از پشتو زبانان هم ترجيح ميدادند تا به زبان فارسي سخن بگويند. اين امر در شهرهاي بزرگ و بهويژه کابل کاملاً مشهود است. براي روشنتر شدن موضوع باید به تلاش پشتونيزه کردن کليهي مکاتبات رسمي و اداري کشور در رژيمهاي گذشته اشاره نمود که بازتابش حتا عدم سخن گفتن اعضاي کابينه، درباريان و حتا شخص شاه سابق و قشر تحصيل کرده به اين زبان بود که همه و همه بيانگر ميزان کشش و پويايي اين زبان مصنوعي و عاريتي است. گرچه امروزه آن را مستمسک حق بهجانبي خويش قرار داده و از دهان بسياريها چنین فريادهایی سر داده شده است که پشتونها اگر از نظر سياسي حاکم بودهاند، از نظر فرهنگي همیشه در محرومیت بهسر میبردند!! در حالي که چنین امری از محالات بوده که حکام ستیزگر فرهنگهای بومی، با تمامی برنامههای گستردهی تحمیل زبان خود بر دیگران، باز فریاد محرومیت فرهنگی را سر میدهند، درحالی که باید ریشهی مسئله را به عدم کشش و کارآيي زبان پشتو در جوامع بزرگ و شهری گذاشت. مسلماً زبان وقتي در حد وسيله و ابزاري جهت برقراري ارتباط و تفاهم در نظر گرفته شود، اين زبان تنها پاسخگوي نظام قبايلي پيروان و متکلمين به آن ميتواند باشد و نه فراتر از آن. یعنی وقتی زبانی برای تنها قبایلی محدود و رفع نیاز ارتباطی آنان شکل گرفته باشد، نباید انتظار مورد پذیرش قرار گرفتن آن را در یک جامعهی بزرگ و باز داشت.
وقتی که زبانی نه بهلحاظ واژهای کامل باشد و نه از قواعد و دستور کافي برخوردار، باید آن را زبان محلی عدهای مسکون در جوامع بسته بهشمار آورد. بنابراين رشد طبيعي چنين زباني با مشکلات بسيار جدي مواجه بوده که پیروان تحمیلگر آن بر دیگران، براي جبران این ضعف ناچار از توسل به زور و اجبار هستند. بهويژه زمانیکه محيط و اجتماعي که میخواهند اين زبان را در آن رايج نمایند، از زبانی استفاده میکنند که علاوه بر قدمت تاريخياش، دارای پشتوانهای غنی از فرهنگ، هنر و تمدن بوده که پشتو در مقابل آن بهسادگی رنگ میبازد و در صورت تداوم طبیعی این تقابل، چارهای جز تن دادن به مسخ فرهنگی خودشان و کاسته شدن از پیروان این زبان نخواهند داشت. اين است که بيش از هرچيز بايد زبان فارسي بهمثابهي مانعي بر سر راه گسترش پشتو از ميان برداشته شود. براي اين کار روشهاي متعددي بهکار رفته که به پارهاي از آنها در زير اشاره ميگردد.
1 ـ تحميل واژه
يکي از راههايي که در اين کشور براي ضعیف نمودن زبان فارسی و مآلاً کنار زدن آن بهکار گرفته شده است، تحميل واژههاي پشتو بر تمامي مردم کشور است که زیر نام «اصطلاحات علمي و رسمي» صورت ميگيرد و اهمیت آن برای حکام قوممحور و فرهنگستیز بهحدی است که حتا بدنامی دستبرد به قانون اساسی را هم بهجان میخرند و آن را در متن قانون و پس از تصویب شدنش در جرگهی 1200 نفری اضافه مینمایند. اين روند با آنکه طي نيم سدهی گذشته ادامه داشته است، اما امروزه و حتا با گنجاندن تحميلي آن در متن قانوناساسي، پروسهی تحمیل اجباری زبان پشتو و تصفيهي زبان فارسي بهعنوان «زبانمادري» حدود 60% مردم کشور و زبان میانجی حدود 20% دیگر جمعیت آن، با موانع و چالشهای جديتری نسبت به گذشته روبهرو گشته است. بهعبارت ديگر، امروزه موضوع استفاده از زبانمادري برای پیروان آن بهدلیل تلاشها و اقدامات ستمگرانهی حکام قوممحور، تنها تلاشي فرهنگي برای حفظ فرهنگ و زبان مادری بهشمار نميرود، بلکه بهدلیل مقابلهی جدی فرهنگستیزان حاکم با آن و قرار داشتن دولت با تمامی امکاناتش در پشتیبانی از چنین رویکردی، عملاً صحنه را به يک مبارزهي سياسي و مقابله با فاشيزمی عريان و متکی به دولت و امکانات همگانی مبدل نموده است.
زمانيکه هيچ فردي درکشور حق آن را نداشته باشد تا به زبانمادري خود (حتا اگر از اکثریت کامل برخوردار باشند) سخن بگويد و يا در مکاتبات و نوشتههايش از آن استفاده نمايد، ديگر و بهطور آشکار مسئلهي بود و نبود فرهنگي ـ تاريخي بزرگترين مجموعهي انساني جامعه مطرح میباشد که نهايتاً ما را به پذيرش و صحتگذاري بر تئوري «سياسيبودن مسئلهي زبان» رهنمون ميگردد. بهعبارت دیگر، امروزه فارسیستیزی و مبارزه با پیروان این زبان هنگام استفاده از زبان مادری در مکاتباتشان، بهعنوان یکی از وظایف مبرم دولت بهشمار رفته و این دولت است که عملاً در رأس نیروهای فارسیستیز و تحمیلگر واژههای قوم حاکم قرار دارد. بنابراین، پافشاری و ابرام روی زبان مادری امری است که خشم دولت را برانگیخته و با سرزنش و مآلاً سرکوب آن مواجه خواهد شد.
2 ـ تغيير دادن نام مناطق، اماکن، راهها، شغلها، مراکز علمي و...
کابل، نواحي و محلات آن، همچنين ديگر شهرها و نقاط مختلف کشور از زمان گذشته هرگز نامهاي پشتو بر آنها ديده نميشده و اقدامات پشتونیزه کردن نام محلات گوناگون طی پروسهی نیم سدهای اخیر صورت گرفته است. در اين خصوص لازم است تا اندکي تأمل روي نام محلات و اماکن مختلف شهر کابل صورت بگيرد تا ديده شود که آيا محلات قديمي اين شهر بهزبان پشتو است يا فارسي؟ هر روز که ميگذرد، اصطلاحاتي مانند «وات»، «مينه» و يا نامهايي از شخصيتهاي پشتونتباری مانند خوشحال خان ختک، شیرشاه سوری (که البته پشتون بودن سوریها جای بسی شک است) که متعلق به سرزمین هندوستان بوده و هرگز به این کشور و تاریخش ارتباطی ندارند، همهروزه بهسان قارچ از زمين ميرويند و بدينگونه گذشتهي تاريخي شهر را بهسوي فراموشي سوق ميدهند. تعیین نامهايي چون ميرويسميدان براي «کوتهسنگي»، خوشحالخان مينه براي «افشار»، جمالمينه براي «عليآباد»، سالنگ وات براي جادهي سالنگ، وزير اکبر خان براي «شيرپور»، حربي شونزي براي مکتب فنون، درملتون براي دواخانه، پوهنتون براي دانشگاه، پوهنزي براي دانشکده از برنامههایی است که در گذشتهها وجود نداشته و طی نیم سدهی اخیر رواج یافته و طبق برنامهی «همسانسازی» فرهنگی و یا همان (assimilation) صورت گرفته است. مثلا اگر به دهههای اول سدهی 14 هجری شمسی برگردیم، شاهد خواهیم بود که نظامنامهی دواخانه وجود داشت و یا شخص ظاهرشاه هنگام بازگشایی دانشگاه کابل از واژهی دانشگاه استفاده میکند، اما بعدها و بهویژه نیم سدهی اخیر اوجی برای پشتونیزه کرده کشور بوده است. یعنی با روی کار آمدن حلقهی فیض محمد زکریا، داود و برادرش نعیم، محمد گل مهمند، مجید زابلی، عبدالحی حبیبی و بعدها غلام محمد فرهاد، روند پشتونیزه کردن جامعه و زبان شتاب زیادی به خود میگیرد، طویکه باعث حساس شدن اقشار مختلف مردم میگردد.
وقتی بخواهیم مسألهی تغییر نام اماکن به زبان پشتو را در سطح کشور پی بگیریم، با موارد بیشماری مواجه میشویم که خود حکایت از برنامهی گستردهی حکام قوممحور جهت استحالهی فرهنگی ـ تاریخی تمامی داراییهای این سرزمین دارد. تبدیل نام جلالآباد به ولایت «ننگرهار»، «قره تپه» به تورغندی و ایجاد نامهای تازهای مانند زرغون پشتون در هرات، تورخم و سپین بولدک در جلالآباد و قندهار که بهعنوان نمونه یادآوری میگردند، نشان از تلاش جدی و همهجانبهی قوم حاکم در حذف نامهای تاریخی این سرزمین دارد. چراکه با موجودیت نامهای فارسی و ترکی از زمانهای کهن، دیگر دلیل و حجتی برای تغییر دادن و کنار زدن زبان فارسی از زندگی روزمرهی مردم این کشور نمییابند.
در سرزمینی که بهظاهر ادعا میگردد دو زبان فارسی و پشتو دارای رسمیت میباشند، اگر کسي بخواهد تا جواز و تابلویي براي کار خود بگيرد تا طبق آن با مراجعین و مشتریانش رابطه برقرار نماید، به مراجعین حق انتخاب داده نشده تا به زبان مورد نیازش خودش تابلو را بنویسد، بلکه آن را برايش بهزباني مينويسند (بهطور تحمیلی) که نه صاحب کسب معنی آن را میداند و نه مراجعینش؛ که گواه آشکار آن نوشته شدن اجباری تابلوهای راهنمای معاملات و دواخانهها توسط دولت است.
در اين کشور کسي از کوچيها و افراد قبايل مشرقی و جنوبی کشور نميخواهد تا فارسي را بياموزد چون یکی از زبانهای رسمي کشور است، اما براي هزاره و تاجيک و ازبک و بلوچ، نفهميدن زبان پشتو نقض قانوناساسي بهشمار رفته و مورد تحقير و گاهي هم (البته اگر دستشان برسد) توبيخ قرار ميگيرند که نمونههای آن را در استخدامهای رسمی کارمندان دولتی و حتا مؤسسات خارجیای که اعلب و بهطور انحصاری توسط پشتونها اداره میشوند (مثلاً بیش از نیمی از مستخدمین داخلی UNDP پشتونها میباشند و همینطور WFP که بیش از 70 درصد آن را تنها وردکیها تشکیل میدهد)، میبینیم که ضرورت زبان پشتو بالاتر از تخصص و کاردانی در رشتهی مورد نیاز بهشمار میرود، طوریکه تخصص بالای فردی در کارهای مورد نیاز یک مؤسسه اگر زبان پشتویش ضعیف باشد، میتواند نادیده گرفته شود و برعکس نیز صدق میکند.
در سرزمین ما استفاده از واژههایی چون دادگاه عالي، دادستاني، دانشگاه و نوشتن دواخانه، دفتر راهنماي معاملات و غيره، به زبانمادري ساکنین این مرز و بوم، تنها به دلیل اینکه بهزبان قوم اقلیت حاکم و دولت مربوطه نوشته نشده است، غيرقانوني بهشمار میرود. بهراستي چرا بايد لوحهي دواخانه را «درملتون» و راهنماي معاملات را بهطور تحميلي «لارخووني» بنويسند؟ مگر بهتر نيست که هرکس بههر زباني که خودش لازم میبیند و يا مشتريان و مراجعينش آن را ميفهمند، تابلوی سر دروازهي خود را بنويسد؟ اينهمه تحميل براي چيست؟ مگر ميشود بهاي ضعف يک زبان را کساني بپردازند که با آن زبان نه سنخیتی دارند و نه آشنايي، چون اصلاً زبان مادريشان نيست. بهراستی مگر فارسی زبانان این سرزمین در عدم استقبال و یا عدم پیشرفت زبان پشتو نقش دارند که مکلف میگردند تا زبان پشتو را مورد کاربرد خود قرار دهند؟ واقعاً اگر آموزش زبان پشتو در مدارس صورت نگيرد و بگذارند تا بهطور صبيعي و آزادانه هر کس هر زباني را که مايل است مورد استفاده قرار دهد، پس از يکي دو دهه چند فيصد مردم کشور پشتو را خواهند فهميد؟ دلیل عدم استقبال از زبان پشتو را (حتا میان خود پشتوزبانان) باید در عدم نیاز به آن جستجو نمود و نه محکومیت فرهنگیاش که امری مضحک بهنظر میرسد. واقعیت آن است که این زبان قادر نیست تا نیازهای علمی و نیز روابط اجتماعی جوامع بزرگتر از دستههای کوچک قبیلهای را برآورده سازد. در این رابطه باید این مثال را مطرح ساخت که مثلاً زبان انگليسي را با آنکه کسي بر ما تحميل نمينمايد، مردم بنا بهضرورت به سويش رو ميکنند تا بتوانند مشکلات علمي ـ تکنولوژيک و ارتباطات بينالمللي خود را حل نمایند. آیا پشتو زبانان هم مولدین دانش و فنآوری شدهاند تا همگان برای کسب آنها مشتاقانه به آن بگرایند؟ اساساً تاکنون چند کتاب علمی، فرهنگی، فلسفی و... خارجی به زبان پشتو ترجمه شدهاند که دیگران برای درک و فهم آن مجبور به آموزش این زبان گردند؟ بگذریم از اینکه اگر لازم باشد تا زبان دومی را بیاموزند، همه ترجیح میدهند تا همان زبان منبع و عمدتاً انگلیسی را بیاموزند.
3 ـ خلط نمودن زبانهاي بيگانه با زبان فارسي
يکي ديگر از راههايي که تلاش ميگردد تا زبان فارسي را از سر راه بردارند، اقدام به نفی خلوص از آن و خلط نمودن زبانهاي بيگانه مانند انگليسي، عربي و اردو با آن است که بدین وسیله میخواهند آن را از سلاست و انسجامی که از توانایی هضم واژههای بیگانه برخوردار میباشد، بیندازند و آن را کماثر نمايند. علاوه بر آن، با داشتن زبانی ناخالص طبیعتاً هویت تاریخی و فرهنگی زیر سوال رفته و مآلاً اصالت جغرافیایی پیروان آن زبان بهمثابهی بومیان این مرزوبوم نیز مورد تردید قرار خواهد گرفت. دقیقاً هدفی که حکام قوممحور تلاش در اجرای آن هستند.
بههمین دلیل است که ما روزانه با کلمات و اصطلاحاتي چون «چلش» و «چليدن» و «چور» از هندي، پنسل و جک آب و واتر پمپ از انگليسي، همچنين کلمات بسيار نامأنوسي مثل «اليوم»، «معالخير»، اطفال و «مواصلت» و نامهایی چون «الفلاح»، «انصار»، «الفتح» و صدها «ال...» دیگر عربي را برايما ادبي جلوه داده و توسط راديو و تلوزيون، رسانههای چاپی و مکتبها به خورد مردم ميدهند تا هرکس که بخواهد احساس آگاهي و سواد داشتن و نهايتاً شخصيت فرهنگی نمايد، بايد از آنها استفاده نماید و بدینگون تدريجاً زبانفارسي را بهفراموشي بسپارند. همینطور هم واژهی «زبان» را که همیشه چه در نوشتار و چه گفتار روزمره رواج داشته و اصطلاحاتی چون «زبان دراز»، یا اینکه «زبان بازی نکو» و امثالهم مورد استفاده-ی همیشگی مردم ما بوده است، امروزه تلاش میگردد تا توسط عدهای بیمسئولیت و با تشویق دستهایی در پس روند ترویج آن، واژهی نامأنوس «لسان» را جایگزین آن نمایند.
کاربرد گستردهی واژههای عربی در علوم پزشکی از موارد دیگری است که بهدلیل استفادهی مستمر اینک برای تمامی داکتران و پرسونل صحی امری عادی گشته و بدون کوچکترین احساس بیگانگیای، کلماتی چون «جلد»، «بطن»، «جوف»، «امعاء غلیظه» و «رقیقه» را بهزور و بهطور روزمره مورد استفاده قرار میدهند؛ درحالیکه هیچ نیاز و ضرورتی به آن وجود نداشته و در گفتگوی روزمره همهی مردم بهجای آنها از «شکم»، «پوست» مانند سفیدپوست و سیاهپوست، «شکم انداختن»، «روده»ی کلان و خورد استفاده مینمایند که نیازی به چنین واژههای نامأنوس عربی دیده نمیشود. بدتر از همه اینکه تلاش جدی و پیگیری صورت میگیرد تا ضمن استفاده از واژههای عربی نشأت گرفته از قرآن، به آنان ماهیتی تقدسی ببخشند و با این کار مانع مبارزه نمودن فارسیزبانانِ طرفدار بازگشت به اصالت زبانی ـ فرهنگی که امروزه بخشی از آن از راه مبارزه با عربیگرایی ضدفرهنگی و برنامهریزی شدهای میسر میگردد که مقصدش ایزوله کردن و به حاشیه راندن زبان فارسی میباشد.
یکی از زشتترین تحریفها میتوان به داستان «دریا» در کشور خودمان اشاره نمود. ما که کشوری محاط به خشکی هستیم و بنابراین دیدن دریا برای مردم ما ممکن بهنظر نمیرسید، رودخانهی کوچکی مانند آنچه از میان شهر کابل میگذرد را عوامفریبانه «دریا» نامیدند. زمانی که این مسئله را عدهای جهان گشته مورد اعتراض قرار دادند، اینگونه توضیح دادند که دریاهای بزرگ را«بحر» مینامند که چنین شد و وارد ادبیات کشور ما گردید. درحالیکه «بحر» ترجمهی عربی دریا بوده و آنچه را ما در کابل شاهد هستیم، رودخانهی کوچکی بیش نیست. رودخانه را در زبان عربی «شط» میگویند مانند رودخانهی نیل و کارون و شطالعرب و... . مسلماً در فارسی ما به بزرگترین نوع تجمع آبی «اقیانوس» میگوییم که در انگلیسی آن را «ocean» و به عربی «محیط» میگویند. در ردیف بعدی «دریا» است که در عربی «بحر» و در انگلیسی «sea» گفته میشود. سپس «رودخانه» که درازا و پهنای آن بزرگتر از بهاصطلاح دریای کابل میباشد. همینطور هم برای آبهای بزرگی که راه به دریاها و اقیانوسها ندارند «دریاچه» گفته میشوند که عربی آن «بحیره» و انگلیسیاش «Caspian» میباشد. مسلم است که یکی از دلایل عمده برای تداوم چنین اشتباه و دروغ فاحشی، ترویج عربی و مخلوط شدنش با زبان فارسی است.
این پروژه در شرایطی در کشور ما پیگرفته میشود که در کشورهایی چون هندوستان و پاکستان تلاشها عمدتاً بر آن است تا با استفاده از واژههای فارسی، متن و سخنی را ادبی جلوه دهند که نمونههای آن را در تابلوهای اعلانات و مکالمه و دیالوگ فلمهای هندی و اشعار و ترانههایشان شاهد هستیم و سیر صعودی استفاده از واژههای فارسی در این دو کشور نمونهی آشکاری از بالندگی این زبان بهشمار میرود.
4 ـ رواج دادن روشهاي نگارشي مغاير با دستور زبان فارسي
مسلماً زبان فارسي بهلحاظ دستوري يکي از کاملترين زبانهاي دنيا بوده که نيازي ندارد تا در مورد آن تجديدنظری صورت بگیرد، چه برسد به اينکه ديگران (پشتو زبانان) روش دستوري ديگري را جايگزين آن نموده و ازين رهگذر به مأمول خود برسند. مثلاً وقتي ميخواهيم کار و حرفهاي را بهنام کسي و يا چيزي ثبت نماييم، نخست آن حرفه و شغل را مينويسم و سپس نام را درج مينماييم؛ مثلاً «فلزکاري برادران» و يا «دواخانهي صداقت» و... . اما آنچه در کشور ما اتفاق افتاده در واقع تلاشي است جهت پشتونيزه کردن دستور زبانفارسي. يعني بايد نوشته شود «برادران فلز» و يا «صداقت دواخانه» و غيره که در آينده با اضافه کردن يک «د» در ابتدای آن بهراحتي بشود همه چيز را تبديل به پشتو نمود و نوشت «د صداقت دواخانه و...». البته فراموش نباید کرد که استفاده از واژهی دواخانه بهطور رسمی ممنوع بوده و باید «درملتون» نوشته شود.
5 ـ ايجاد حساسيت نسبت به زبانفارسي بهنام «ايرانگرایی»
مورد ديگری که در واقع جديترین تلاش جهت جلوگیری از پيوند جهاني زبان فارسي است، اتهام ايراني زدن به کساني است که بخواهند در مورد بازيابي و ترويج زبانفارسي بهعنوان زبان مادری خود همت بهخرج دهند. بههمین منظور از تلاشهایی که در مورد زبان فارسی در ایران، تاجیکستان و دیگر مناطقی که فارسی در آنجا رایج است، بهنامهای متعددی و منجمله تفاوت فارسی و دری و یا موجودیت مقاصد سیاسی درپس تمامی گرایشات زبانی و فرهنگی، جلوگیری مینمایند. مسلماً هر زباني براي گسترش و رشد و تکامل خود مقدمتاً نيازمند پيوند با نقاط و مردم و جوامع ديگري است که با آن زبان سخن ميگويند و بهاصطلاح همزبان هستند. مثلاً آمريکاييها روابط تنگاتنگي با انگليسها، کاناداييها، ايرلنديها، استرالیاییها و... دارند تا بتوانند از تلاشهايي که در راستاي رشد و تکامل آن زبان صورت گرفته بهره ببرند و یا در راستای رشد و تکامل زبان کار مشترکی انجام دهند، اما اين امر در کشور ما یک جرم سياسي و بعضاً جاسوسي برای بیگانهها قلمداد گردیده که همیشه توسط عوامل دولتی مورد اتهام و زشتگویی قرار میگیرند. برای اینکه زمینهی این گرایش منطقی را برهم زنند، نخست برای جداسازی و چندپارچه ساختن فارسی، آن را به «فارسی» و «دری» تقسیم نمودهاند تا برقراری روابط زبانی را با شک و تردید مواجه سازند. بر این مبنا وقتی از واژهای فارسی که اثر و خلطی از عربی و پشتو نداشته استفاده میشود، فوراً بوق و کرناهایشان بهصدا درآمده که این واژه ایرانی بوده و عنوان میکنند که زبان ما «دری» میباشد و نباید اینقدر ازخودبیگانه!! شویم و از واژههای بیگانه استفاده کنیم. بهراستی این دقت و وسواس حضرات درصورت ورود واژههای پشتو، عربی و انگلیسی در زبان فارسی هم با چنین تحلیلهای احمقانه و بیبنیادی مواجه میگردد؟ علت روشن چنین برخوردی را باید در کار و تلاش ایرانیان روی عنامندی و گسترش زبان فارسی دانست. گرچه این اقدام فارسهای ایران با مقاصد سلطهگرانه و مسخ فرهنگی اقوام بومی ایرانزمین مانند ترکان، اعراب، کردها و... صورت گرفته است، اما بخش سیاسی مسئله هیچ ربطی به ما نداشته و امری داخلی آنان بهشمار میرود و ما تنها از رشد و تکامل زبان مشترک باید استفادهی خود را ببریم.
ما کاملاً با این ایده موافقیم که نباید مسألهی زبان را به عرصهی سیاست کشاند و آن را ابزاری برای اعتشاش و شورش نمود. مسلماً زمانی چنین اصل مدنیای تحقق مییابد که دولت وارد قضیه و دعوا نشده و اجازه دهند تا مطابق اصول دموکراسی، آزادی بیان، حق جهانی انسانها در استفاده از زبان مادری، حقوق بشر، بدون ضایع شدن حق فرد و یا گروههای انسانی بزرگ (قوم) همه را به بهرهگیری از حقوق یادشده رساند و آنان را به احترام گذاشتن و رعایت حقوق دیگران ترغیب و حتا وادار نمود. زمانی ما امید حل منطقی و آرام مسأله را از دست میدهیم که دولت بهعنوان یک طرف قضیه تمامی امکانات و قدرتش را جانبدارانه بهکار میگیرد. این روش برخورد نهتنها مشکلی را حل نمیکند که طرف مقابل را به نافرمانی از دولت جانبدار سوق داده و به جدیت و پافشاری بیشتر وادارش میسازد. روشن است که با وارد شدن دولت در قضیهای بهطرفداری از جمعی و علیه دیگری، خود مسأله را سیاسی میسازد.
آنچه اینک مبرهن گشته است، عدم موفقیت رویهی دولت در «مسخ»، «حذف» و «تحمیل» بهمثابهی رویکردی همسازانه است. رییس دولت که خود بالاترین مرجع قانونی تطبیق قانون و نگهبانی آن میباشد، در گام نخست باید در حرکتی متهورانه، کارکرد خودسرانه و غیرقانونی گذشتهاش در تغییر دادن قانون اساسی را اصلاح نموده و اضافات خود را از متن آن بیرون کشد. سپس فرمان رسمی صادر گردد تا جلو کارکرد غیرقانونی تحمیل تابلوها تنها به یکی از زبانهای رسمی کشور گرفته شده و دستآخر همهی تابلوهای رسمی دولتی به دو زبان رسمی کشور با استفادهی مشخص از واژههای خاص هرزبان تهیه گردند. در عین زمان و بهعنوان یک حرکت ملی ـ تاریخی، تمامی نامهای گذشتهی شهرها و نقاط شهری کشور مورد استفاده قرار گیرند و این تنها راهی است تا دولت صداقت خود را در مورد احیای فرهنگ ملی تاریخی بهنمایش گذارد و اعتبار برباد رفتهاش را دوباره بهدست آورد.