خوشه چين
خوشۀ انگور
ازبرکت جناب محترم دوکتورجلال بایانی درین صفحه صاحب عنوان خوشۀ انگورشدم.مقاله را تا به آخربخوانید.بعد به من دعای خیر نمایید.
ازلذت شربت خوشۀانگور ومزۀ خوشۀ گندم عیاران،دیگری و دگری متولد شده اند.
میدانم که همه باخبراند وآگاه که امیرحبیب اله خان کلکانی خادم دین رسول الله به حیث یک انسان«امیر»درکشوراسلامی بنامش خطبه خوانده شده است. اوبه مانند شاهان وامیران درکشوراسلامی افغا نستان مستحق قبراست.
بگوییدهمه بایک صدا بگوییدکه چراحبیب الله خان به حیث یک انسان مستحق قبرنیست.
"مــارا زقفس نیست دمــی میل رهایـــــی"
"گوییم چه سخن،این همه ازوصل جدایی"
"دروصلت، خاری شده ایم،بسکه زگل دور"
"ازخــاطــرمـــان رفتـــه شـــوق رهایــــی"
1- جنگ دوگاو شاخدارزمین گندم زارما را به ویرانه مبدل کرد.
آگاهی درکاربود که ازجنگ دوگاوشاخدارجلوگیری صورت میگرفت.
2- درجنگ میان دوقچ پای میش می شکند.
قچ ها را باید که ازمیان رمه بیرون کرد.
3- کنون درجنگ میان پلنگ خال دارومارعفیون خال دارمردم گیرافتاده اند.بناً نجات مردم وابسته به تجمع است.بدور«خودآگاهی ملی » که عیاران خواهان آنند.
با حفظ ازین مطلب که حوض آب دارد، درین حوض هزاران طفل غرق در آب میشوند.با کشیدن هزاران سطل آب ازحوض،حوض را ازآب نمیتوان تخلیه کرد.
مگرآنکه منبع آب را کور کرد.
منبع آب سلطۀ اشغال گران است،زیرسلطۀ اشغال گران تحلیلها وبررسیهای سیاسی از((تحلیل گران)) سازو نوای است که به دوام سلطۀ اشغال گران نواخته میشود.
شخصیتهای سیاسی،فلسفی،هنری،علمی،حقوقی وقهرمانان جنگ میهنی یا دفاع ازمادروطن،بنا بر ضرورت زمان منحیث یک ارزش((اجباراً)) به سان شگوفه های بهاری ولا له های سرخ چمن درصحنه حاضرمیشوندولی گزندحوادث طبعی همیش شگوفه ها ولاله ها را هدف قرارداده ومیدهد.
خواستها وایدیۀ شان هرگزکهنه نمیشود.یگانه چیزیکه کهنه میشود:اوعبارت است ازاستراتیژیک وتا کتیک درپرتودست آوردهای علمی وفنی تکنالوژیهای معاصر.
دراصول وشیوۀ«خودآگاهی ملی»مبارزه است.
عیاران به این نتیجه رسیده اند که کشورما،آغازاز((فروپاشی خراسان الی افغانستان معاصر))طی زیاده ازسه صدسال«زکزاک»کشوروابسته بوده،جرعۀ از«شربت آزادی»همبستگی را ننوشیده است،بدین لحاظ علل وعوامل همه ساختمان هایش« حاکمیت های صادراتی» بعد ازسقوط قابل بررسی است.
خودشناسی یعنی خداشناسی بمن این چنین وظیفه میدهدکه بنویسم.
انسان وقتی درعرصۀ سیاسی خودرا میشناسد« آنچه که هست»«خود آگاهی ملی»اوبه حدکمال بلوغ سیاسی رسیده باشد.چنین یک انسان راروابط اجتماعی ومحیط کار،شغل وظیفه های فکری،«دکانداران سیاسی»اندیشه های نابکار،زودگذر،مخرب،تجاری وفریبنده نمیتواند تحت تأثیرخود بیاورد.راه غیرازمسیرانسانی«آزادی» برسرراه خویش قراردهد انتخاب نماید. احتمالاتی وجود دارد که که هجوم هزارویک نوع عوامل بیرونی چون((افغانستان برۀ درچنگ شش پلنگ خزیده میان جنگل)) درسرراه پیش می آید که«مؤقتاً» دچارفراموشی گردد.«مگرگرفتاری جبرزنده گی عصرکمپیوتر وانترنت» به گونۀ زنگ مکتب وطن پرستان،اورا ازخواب غفلت بیدارنموده،ازمسیر خلاف اصول مبارزه تغیرجهت مینماید.میگوید که منم انسان آزاد تابع به خود آگاهی ،همیشه بیدارم وهوشیار،انسان آگاهم وخردمند تنها درجمع مردم بامردم خودم.
عیاران امروز،برخاسته ازشرایط دشوارجنگهای تحمیلی کشورهای غول پیکر اندیشه های نوین را همراه با ((وجدان،شرافت،اخلاق،صداقت درعمل،ناموس داری وناموس پرستی که درطول تاریخ ازعیاران به حیث فرهنگ عالی قابل قبول آریانای کهن به میراث مانده است)) مرچ ومساله کرده،دربسترجهان انترنت وکمپیوترکه درشرایط نوین«اخلاق نوین اجتماعی»روبه توسعه است گسترش داده وازان اهداف استراتیژی وتاکتیک جدید برای خودآفریده اند.
ازلذت شربت خوشۀانگور ومزۀ خوشۀ گندم عیاران،دیگری و دگری متولد شده اند.
فرهنگ عیاران فرهنگ بلند بالای ملت افغا نستان است. شخصیتهای که بدین لقب مفتخراند طرف احترام خاص ملت افغا نستان میباشند.
میدانم که همه باخبر اند و آگاه که امیرحبیب اله خان کلکانی خادم دین رسول الله به حیث یک انسان«امیر»درکشوراسلامی بنامش خطبه خوانده شده است. او به مانند شاهان وامیران درکشوراسلامی افغا نستان مستحق قبراست.
تاریخ آئینه شفاف است
نادراین،نوکراجنبی رامعرفی کرده است غـــدار
حبیبالله«خادم دین رســـول الله را«عیـــار»
وجـــدان قاضی گشته حقیــقــت است روشن
حکم تاریخ شده که سـاده انگاری نیایـد بکار
امیرحبیب الله کلکانی« خادم دین» رسول الله ازطرف نخبگان، دانشمندان، تاریخ نویسان،ملی وبین المللی بحیث عیار نامدارخراسان شناخته است وعیاران کنونی افغا نستان، وجدان، صداقت،راستی، امانت داری و موقف اجتماعی اورا، شهامت،جوان مردی ودلیرمردی وناموس پروری اورا درمسیر مبارزه الگوی خود قرارداده اند.
نویسندۀ محترم ما((آقای دوکتورجلال بایانی)) با این مقایسۀ خود ذیلاً
طالبانيکه با لشکرمتحجر، وحشی وسياه انديش،که درتاريخ افغانستان بعد ازحبيب الله کلکانی بچه ســـــــقأ تراژديک ترين، تاريکترين ومخوف ترين صحنه روزگارمردم افغانستان و بشـــــــــــــــررا رقم زدند.
«عیاران»علاقه مندان وهوا خواهان عیاران را آزرده ساخته است.
بمن گفتند که چیزکی بنویس. بلی مینویسم، نوشتن علت میخواهد بدین حساب.
حرف علت نام کردند واو،الف ، یا را
هرکه را دردی رسد ناچارگوید،وای،وای
مجبور شدم که بنویسم
وای وای بگویم ازین قضاوت دلسوزانه
به گمان اغلب که جناب نویسنده ازمحضرتاریخ جنبش عیاران ازدوران قبل از اسلام«مانیها»وامیرابومسلم خراسانی،یعقوب لیث صفار،سمک عیار،امیر حبیب الله «عیاری»ازخراسان، غازیان سه دوره جنگ با انگلیسها وعیاران انقلابی دوران جنگ ضد شوروی سابق،وعیاران مقاومت دربرابرمقابل پنجابیهای پاکستانی،عیاران انقلابی معاصر،سبک سرانه عبورنموده بی حرمتی را درحق عیاران روا دیده است.
عیاران باحوصله اند وبی سروصدا.
عیاران ازخود قوانینی دارند.درتطبیق قانون خود سخت کوشا.
تکرارچنین نوشته های بیمورد درحکم گناه کبیره است.
جهت قناعت نویسندۀ محترم.
فشردۀ ازنوشتۀ احمد شاملورا میگذاریم.
تا درآینده با نوشتۀ خویش چوچۀ شیطان((نادرخان))را نسبت به اولاد آدم ((حبیب الله کلکانی)) برائت ندهد.
و(( پدر)) امریکاییها را نسبت به ((پسر))طالبان برائت ندهد.
هردوخاریک گل اند.
درینجا مراد از گل مادروطن است
امریکا پدروطالب پسراست.
امیرحبیب الله کلکانی ونادرشاه
فشرده ای از نوشته احمد شاملو
تاریخ حقایق پشت پرده را بازگو میکند.
((نگارش این بحث مبنی برآن نیست که از امیر حبیب الله کلکانی روئین تن تاریخ
ساخته شود،بلکه مراد آنست تا بنیاد ادعا های خاکین وبرچسپ زدنهای دیرین ورشکست
گردد.ونیز نمای ازجوهر ذاتی حبیب الله که زیر بار نا سزا گوئیها ی سرداران و
دسیسه سازان درباری گورشده بود درخشنده گردد)).
تا جاییکه تاریخ گواه است آن پدرکوهدامنی نام پسرش را نه«دزد» بلکه حبیب الله
انتخاب کرده بود.پس ازان پدربرنسل های آینده این حق را دارد ازهنگامیکه
ازفرزندش یاد مینمایند،نامش را حبیب الله نوشته کنند.راستش وقتیکه مخالفین
درباریهای محمد زائییان را
که با صد بد نامی وهزاران زشت نامی در تاریخ های درباری و گاه گاه درنگارش های
امروزین جلوه گرمیشود ، میخوانم چندان شگفت زده نمیشوم.چرا؟چونکه پادشاهان
وامیران سده های معاصر میهن درهرروزوهر ماه تلاشیدند که چرخ تاریخ کشور را بر
شالودة سجل وسوانح شخصی،فامیلی وقومی خویش بنانمایندتاباشدکه هوش وروان خواننده
رابسوی خودمیلان داده باشند
اگربدون پیرایه سخن گفت،این امیران وپادشاهان درهرجاکه مخا لفین
سیاسی خویش را یافتند،ازبرای کم زدن وز بون نشان دادن آنان،با شیوه های گوناگون
نامردی وناجوانی دست زدند و دشمنان سیاسی خویش را پست، خواروبی نسب به جهانیان
معرفی نمودند. ازبرای چنین کاری هرامیروشاه حاتم طائی گردید وخزانه بیت المال
گنج بیصاحب گشت. وازخزانه بیت المال به کیسه هرتاریخ نگار درباری وبرگ سجل
امیران رنگین.برای نمونه،هرگاه به کتاب تاریخ مکاتب و لیسه های، که درزیرچشمان
وزیرمعارف وقت سردمحمد نعیم به چاپ میرسید نگاه شود ملا حظه کرده میتوانید که
درمغزهای نوجوانان دانشجو کوبیده میشد که جوانی که نادر شاه را ازپا درآورد ،
یک غلام بچه بود.وآنهم یک غلام بچة که هویت پدرواقعی اش چندان هویدا نیود.
باچنین سخنان کینه توزانه ودشمنانه ، دربار ودرباریان میکوشیدند که درمغزهای
دانشجویان شخم زنند وتخم بکارند که گویا انسان پدرداشته ودسترخوان پدردیده
هیچگاه نادرشاه را به آن دنیا گسیل نمیداشت.( با دریغ فراوان ، از قلم دلدادگان
و دلبران دربارتا کنون نه خوانده ام که می پرسیدند و یا بپرسند که اگرپدرعبد
الخالق چندان معلوم نبود واوبی نسب بود ، پس چرا تنها به جهت کردار آن عبد
الخالق، پدر،ماما وعموی او پس به پس سرزده شدند وکاسه های سردوستان عبدالخالق
تک تک درکنج زندان ها پوسانیده شد؟) بهمین گونه برای سالیان درازی ، بلی گویان
دربار از برکت بدست آوردن کرسی های سر دولتی ویا از ترس زور گوئی سرداران رساله
ها نوشتند و کتاب ها چاپ کردند که گویا حبیب الله کوهدامنی « دزد» بود بخاطریکه
حبیب الله کلکانی را بیشتر دردیده ها کم زده باشند، ودرتاریخ ناچیز جلوه داده
باشند، درگفتگو ها نامیدنش « بچه سقو ».درنیافتم که سقو بودن چه عیبی داشته است
؟ آیا سقوی نمودن هزار بار شایسته تر نمی نماید نسبت به اینکه از برکت آب جبین
و آبله دستان مردمان ،زندگی طفیلی ارثی شاهانه برای سده ها داشت ؟ ندانستم
که سقو بودن بمراتب پسندیده تر نمی نمود و نمی نماید نسبت به اینکه چون
تیمورشاه زنباره و بسان دوست محمد خان چاکر انگریز ومانند شاه شجاع نوکر فرنگ
بود؟ فخر می باید به قناعت آن سقو و« سقوی ها» که با نان جوین و سفرة خشکین
ساختند لیکن هرگز غذای رنگین در کاسه زرین انگریز نخوردند. نیکا شهرا ! که چنین
آب آور بلند همت در دامان خود خوابیده دارد.
اگرازجفا هائیکه زورگویان به تاریخ کشورروا داشته اند، بگذشت، نکته اساسی درپیش
چشمان می استد که بعضی درباریان درنگارش خویش جستان وشتابان داوری نموده وحبیب
الله را شتابزده و یکسره « دزد سر گردنه » قلمداد نموده اند.درحالیکه، برخلاف
گفتار درباریان محمدزائی وفرزندان، آن انگور پرورده
کوهدامن « دزد سر گردنه » نبود. روستایی بود و ساده گو ، جوانمرد بود و ساده
رو، کاکه بود و راست گو ، ناخوان بود مگر پخته گو. بسا ارزش های پای مردی
ووفاداری را که خواننده ای خراسانی کنونی در تاریخ تشنه وار جست و جو میکند در
کار و کردار حبیب الله می توان سراغ نمود. همان ارزش های ساده مکر
نایابی را که بسا شاهان و امیران معاصر کشور کم و بیش فاقدش بوده وبرای بدست
آوردن ارمان های زیر ناف و سر شکم خراسانیان را بی سواد ، زندگی را دوزخ ،
وخراسان را چوحصار نای زندان تنگ و تاریک نگه داشته بودند.
اگر براستی در باب آن جوان کوهدامن ـ حبیب الله ـ با داد سخن آورد و به چشمان
خواننده خاک نزد ، هیچ دورانی بهتر از زمان حکومت حبیب الله کلکانی نمیتواند
نکته پژوهش جهت ارزیابی شخصیت حبیب الله قرار گیرد.
سرشت مرد را در آن روزگار باید به آزمون گرفت که او درروی کرسی قدرت سیاسی
کشورزانو زده بود.همان کرسی که ازبهر بدست آوردنش یک شهزاده و با سواد
(زمانشاه) چشمان برادرخود را کورکرد ودیگری شیرعلی خان در زندان، روان فرزند را
نابود کرد و
آن دیگری امان الله خان گلوی عم را درارگ تا دم مرگ توسط عاملان خود فشرد.
بایست دیدوارزیابی کرد که در آن هنگام که حبیب الله بی سواد روی همان کرسی سرخورتکیه زده بود،درمقایسه بادیگرامیران پیشین وپسین،اوچگونه فرمانروائی کرد.آنگاه درباب حبیب الله دردادگاه تاریخ میتوان،سبک وسنگین وهمه جانبه سخن آوردوبنیادین بیطرفانه نگاشت بادرنظر داشت این اصل که حبیب الله که درب مکتب ندیده و از اندیشۀ خیلی پخته ودیدرُسته برخوردار نبوده،روش بسا کارکرد هایش و شیوه کشور داریش به یک کاکه خراسانی همسان می نماید. به گونه نمونه ، نگاه شود به خوی و رفتار آن کوهدامنی همان صفت ازخود گذری، داشتن وفا، نگهداشت حرمت زنان و پاس سخن پروردگارداشتن که پله به پله و کتاب به کتاب در ادبیات فارسی ـ دری درج است درکردار حبیب الله بمشاهده میرسد. دم نقد ، این رویداد های تاریخی می تواند حبیب الله را در دیدگاه خواننده یک جوانمرد استوار و پایمرد پایدار ـ جوانمرد و پایمرد ایکه آب انگور و بوی گندم سرمست و چشم سیرش بار آورده بود.
1- زمانیکه حبیب الله قدرت سیاسی را درکابل گرفت،به گفتۀ مرحوم سید قاسم رشتیا
یک دسته خواهران جوان امان الله درارگ موجود بود. آن کوهدامنی نه تنها نگذاشت
که دستان دشمنان امان الله بدامان آن دختران جوان رسد بلکه پاسدارآبرو وعزت شان
گردید. در همین هنگام ، شاه امان الله خود در قندهار سنگر گرفته و بسوی کابل
لشکر کشید و برای گرفتن تخت و بدست آوردن سر حبیب ا لله کمر بست. حبیب الله در
حالیکه حریفش را با تمام قوت در قندهار یافت از خواهران جوان امان الله وسیله
سیاسی نساخت. آنان را جهت خردنمودن شاه امان الله گروگان نگرفت.اقارب دختران را
خواسته وخواهرجوان امان الله را به دست هرقوم و خویش شان سپرد.رشتیا چنین حرمت
گذاشتن به زنان وزنان دشمنان وچنان ازخودگذری را بجزدر حبیب الله دیگردرکدام
امیروشاه درتاریخ معاصرکشورمیتوان سراغ کرد ؟
کنون برمیگردیم به برگ دیگری ازتاریخ:
سردار محمد داود پسرعم ظاهر شاه بود.این دودریک فامیل بزرگ شده ودر یک
چهاردیواری بزرگ شده بودند.یکی بنام شاه ودیگری بنام نخست وزیر برای سالها روی
اسپ روزگارسوارودرکارزارکشورپایگه میگذاشتند. ودرهر ماه ودرهرسال با تمام فامیل
های خود روی یک میزنان، صف می آراستند. پیوند این دوسردارو فامیل های شان
بدانجا کشیده بود که ازدواج هاصورت گرفته بود. مگردرسال 1352، زمانیکه سردار
محمد داود ، ظاهر شاه را برکناروخود را مرد میدان معرفی نمود همان فامیل شاه را
درارگ زندانی و گروگان گرفت.سردار محمد داود آن فامیل را گروگان نگهه داشت
بخاطر همان کرسی که حبیب الله روستائی دربرابرامان الله میجنگید، وخواهران امان
الله را برای نگهداشت همان کرسی گروگان نگرفته بود.مگرتا استعفانامه شاه ازروم
نیامد فامیل شاه را داود درارگ گروگان نگهه داشت که داشت.
آن بود پاسداری یک روستائی کوهدامنی ازخواهران جوان امان الله درارگ که
امروزبنام «دزد سرگردنه»دشنام نثارش میشودواین گروگان گیری سردارداود ملقب به «
رهبر » در برابر خانواده خودش
2- زمانیکه
افراد قبائلی جنوبی داخل و خارج مرزبه رهبری نادرشاه در برابرحبیب الله خان می
جنگیدند ، اعضای فامیل نادر شاه بشمول خانم شاه محمودکه دخترامیرحبیب الله خان
شهیدبود ونامش صفورا ولقبش قمرالبنات بود درارگ نزد آن کوهدامنی زندانی
بود،حبیب الله زمانی فامیل نادرخان را به زندان افگند که شاه محمود خان که توسط
اوبه حیث رئیس تنظیمیه جنوبی مقررشده بود،برخلاف حبیب الله با نادردست به
فعالیت زد.به آنهم،آن باغبان کوهدامنی موی اعضای فامیل نادروشاه محمودخان
راخیانت نکرد.درسخت ترین نبرد های شبانه روزی درگرداگردارگ ودربرابرآتش توپخانه
نادر،حبیب الله امنیت فامیل نادررادرارگ بدوش گرفت ونگذا شت که به آنهاآسیبی
رسد.
حتی درایام شکست وعقب نشینی ازارگ،حبیب الله فامیل نادروصفوراقمرا لبنات را
برای اهداف سیاسی وحتی نجات جان خودگروگان نگرفت وباخودبه کوهدامن
نبرد.بدینگونه حبیب الله درتاریخ معاصر افغانستان نشانی بیادگارگذا شت که
گروگان گیری زنان خلاف رسوم نیاکان وفرهنگ روستائی اوست. با چنین حرمت گذاشتن
به زنان وازخود گذری دربرابرزنان دشمنان ، حبیب الله چنان کرددرزندگی سیاسی که
پهلوانان راستین ازخود به یادگار گذاشتند در واژه های آهنگین دقیقی و فردوسی:.
اکنون بر میگردیم به روز گار دیگر تاریخ:
پس از اعدام امیر حبیب الله کلکانی ، نادر به جان فامیل او افتاد. نادر زمانی
به اسارت فامیل آن باغبان پیشه دست یازید که از حریفش ، امیرحبیب الله ، جزنام،
نشان وخبری نبود. آن کوهدامنی سر زده شده بود. مگر در همان اسارت گیری ، نادر
روش قوم گرائی خود را، آشکار درکردار پیاده نمود. چنانکه : زوجه اول امیر حبیب
الله خان کلکانی، بی بی سروری ویا بی بی سنگری که در فرهنگ فارسی ـ دری پرورش
یافته بود با دو دخترش در زندان افگنده شد. وارثین حکومت نادر تا توان داشتند
این زن و دو دختررا
برای بیست سال در زندان نگهه داشتند و سپس برای بیست سال دیگرآنها را دور از
کوهدامن ، به بلخ تبعید نمودند. اگر این زن کوهدامنی از شمال کشور نمی بودند،
در فرهنگ فارسی دری پرورش نمی یافتندو اندک ارتباط خونی با محمد زائیان می
داشتند، آیا نادر اینان رابرای چهل سال و تا پایان عمردر زندان ها ودرتبعید گاه
ها شکنجه میکردند؟ هرگز نه ! اینست ثبوت تاریخی این ادعا:
نادر زوجه دوم امیر حبیب الله کلکانی را که بی نظیر نام داشت و مادر اندرآقای
عزیزالله واصفی بود، نه در زندان افگند و نه مجازات کرد. نادر بینظیر را آزار
نرساند چون آن خانم محمدزائی بودو از تار و پود فامیل و قوم نادر شاه بشمار
میرفت. نادرشاه نه تنها بی نظیر را به زندان نه افگند بلکه درازدواج آن خانم
باپدر آقای عزیزالله وا صفی، مرحوم عبدالرشید خان الکوزی کوشید. اقای الکوزی که
از قندهاربود وبا نادرارتباط قومی داشت به زودی درحکومت نادرازجاه وجلال
برخوردارشد آیا کنون وقت به پختگی اش نرسیده که رگ رگ حکومت نادر وبند بند روش
سیاسی آل یحی بر پایۀ تعصب قومی نادریان
تاریخ خوار
نگارش خواهد آمد که با خواندنش مردم خدارا گریه ،خوانندگان را سوگ
وناله آید که چه نا روائی های نبود که درروند هفتاد سال در زیرچطر«شاه» سایۀ
خدا برهمشهریان وروستا ئیان دستان بسته پنداشته نشد! نا روائیهایکه حتی درقطی
شیطان نمیتوان یافت آن باشد روش انسانی حبیب الله باغبان دربرابرفامیل نادرشاه
وخانم شاه محمود واین بود جفاکاری نادرشاه وتعصب قومی آل یحی دربرابر زن
وفرزند حبیب الله کلکانی.
3-وقتی
نیرو های امیر حبیب الله داخل کابل شد سرو مال کابلیان دست نخورد و خانه ها
غارت نگردیدو ارگ سالم پایید.
برمیگردیم به رخداد دیگری ازتاریخ:
زمانیکه افراد نادرشاه، که نیمی آنرا نیروهای قبائلی غیرساکن کشورتشکیل میداد،
بکابل رسیدند، وحشت زده و جنون وار، دهشت زده و دیوانه واردرخانه های بسا
کابلیان ریختند و هر آنچه در شهر« رودابه کابلی» بود به جنوبی و آنسوی مرزجنوبی
به یغما برده شد. گوئی کابل شهر عشق ـ غنیمت جنگی بوده باشد.
حتی افراد قبائلی قالین های ارگ شاهی را که از وقت حبیب الله کوهدامنی در ارگ
باقی مانده بود با کارد ها پارچه نموده و میان خویش تقسیم نمودند. از دست چپاول
افراد قبائلی در ارگ ، ظرف و فرش نماند و نادر شاه مجبورشد که برای چندین روز
درارگ نپاید و درخانه خویشاوندان خود بسر برد.
یا اینکه وحشت و دهشت نیروهای قبائلی در کابل ازکرداردزدان سرگردنه که به
بیابان های مرو می تاختند چه تفاوتی داشته و دارد؟ آیا نیرو های قبائلی دزد
گونه و چپاولگرانه رفتار ننمودند؟ یا کردارنیرو های قبائلی و روش آل یحیی چون
گذشته بالا تر از داد تاریخ بشمار می آ ید؟
آن بود روش ودولت داری یک روستائی چشم سیر هنگامیکه ازسمت شمال به دروازه های
کابل قدراست و دم راست رسید که درتاریخ سرداران نامش به صفت « دزد » پالش می
یابد. این غارت نادر و افراد قبائلی در کابل که هیچ تاریخ سرداری از آن دزدی
وچپاول یاد نبرد.
4 :4-
در تجلیل جشن آزادی کشور، امیر حبیب الله کلکانی به پیشگاه مردمش بی الایشانه
گفت : « استقلال نه از من است و نه از امان الله بلکه از شما ولس است.»این
گفتارناب امیرحبیب الله کلکانی درتاریخ نایاب است.
نگاه شود در تاریخ کشور، آیا شاه ویا امیری به جز آن برنای کوهدامن یافت که
چنان بی آلایشانه و چنان فروتنانه حق و جان نثاری مردم را به درگاه مردم اعتراف
کرده باشد ؟ بجزحبیب الله دیگر مردی را چنان اقرارو گفتار در تاریخ نیابید!
افزون برگفتاربالا،در جشن آزادی کشور، حبیب الله به گسیل پیامی فرمان داد که تا
به امروزهیچ قدرتمندی درتاریخ انسان فرمان نداده است.درهمان جشن آزادی،اوپیام
تبریکی به امان الله درروم مخابره نمودوازینکه آزادی کشور تحت رهبری اش گرفته
شده بود به آن شاه تبریک گفت. این گونه کردار را گویند سخاوت وفتوت یعنی کا که
گی.
کنون برمیگردیم به رویداد دیگری ازتاریخ:
نادرشاه که روی قدرت آمد درهردرب و دیوارکه نام امان الله یافت به میله تفنگ
تراشید و در هر کتابچه و کتب که نام امان الله دیده شد، آن کتابجه و کتاب را به
آتش کشیده شد. آن کتب و کتابچه سوزی های نادروفامیل نادراز پی دگرگون ساختن
تاریخ کشور،یادازمورخ نقاد تبریزی،احمد کسروی میکند. دردربارنادرهمانگونه
کتابها به آتش کشیده شدکه کسروی ازبرای فرونشاندن نفرتش به عطارومولوی،خیام
وسعدی،دیوانهای بزرگان شعرفارسی دری را به آتش کشیده خاکسترنمودوجشن کتاب سوزان
برپا داشت.
مگرکردارنادرووارثین اوپی دست کاری به رویداد های تاریخی با کتاب سوزی پایان
نمی یابد. برای نمایش کیش شخصیت نادر شاه و یکه تاز پنداشتن او در تاریخ
کشور،درروی مناراستقلال درکابل،چنین نگارش فرمان داده شد:« به یادگار ورود
کامیابی یگانه مجاهد وطن پرست ملت خواه جناب محمد نادر خان سپه سالارکه عموم
ملت افغانستان حقوق آزادی خود را به قوه شمشیر اینمرد دلیرازانگلیس درسال1298
حاصل نمود.» همینگونه سیاه کاری و دست کاری نادرونادریان رادرتاریخ وفرهنگ
کشور، نوشته های فرمایشی« اشتباهات اندک »خواند ، پس به پا خاست، کمربست ودرراه
شد تا دریافت که اشتباهات در تاریخ انسان چه بوده باشد.
آن بود راست گوئی یک مکتب نادیده روستائی درباب آزادی کشورو پاسخ به
امان الله واین بودسیاه کاری سپه سالارووارثین اواندرتباهی
فرهنگ ونیرنگ کاری درتاریخ کشور.
5-امیرحبیب
الله کلکانی که زمام اموررا گرفت با گفتار ساده روس را هوشدار دادکه « بخارا را
آزاد خواهد کرد».واین اشاره حبیب الله بدین معنی بودکه شانه پهن روستائی زیریوغ
انگریز نخواهد رفت.
اکنون برمیگردیم به رخداد دیگرتاریخ:
نادر چون در کابل رسید جهت خوشنودی روسان تمام مجاهدین و مهاجرین بخارا را در
شمال کشور قین و فانه کرد. کار نادر بدانجا پایان نگرفت بلکه ریشه مقاومت
ضدروسی رادر شمال کشور نیز خشکانید. هر انسان سمت شمال کشور( مانند سید
منصورمزاری که درپیشاپیش جوانان بلخ چون قاری عالم خواجه و ایشان شریف وغیره
بهر آزا دی بخارا و سمرقند می رزمیدند) به دار نادر زده شد ویا درکنار مهاجرین
بخارا چون سیاه بیگ به هیرمند و قندهارتبعید کنان روانه شد. همان ضربه کاری
نادریان به مقاومت بخاریان بودکه روسان آرام آرام در آنسوی دریای آمولنگر
انداختند و در انتظارنشستند تا روز کام رسدوزمان به « شهزاده سرخ» برادرزاده
نادر، سردارمحمدداود برسد تاکه خراسانیان نیزچون بخارائیان دسته دسته بمیرند.
روسان بهر خوشنودی روسان چنان کردکه گفته شد. مگر نادرشاه از آغاز تا به انجام
دولتداری، در سایه انگریزان پروبال کشید. اندرین باب مثال های بیشماری است و
نگاه شود به کار هائیکه پژوهشگران و تاریخ نگاران غیر درباری از جمله داکتر
آدمک:
مگر یک مثال برجسته دیگرکه تا اکنون نگارش نیافته جهت بیان رازوساز نادرشاه با
انگریزان درین نبشته می آید
در زمانیکه نادرنیرو های قبائلی آنسوی مرزرادر پشاورجهت نبرد دربرابر حبیب الله
کلکانی بسیج میساخت ، نادر شاه برای هفته ها دربازار قصه خوانی پشاور اقامت
گزیده بود. درآنزمان پشاور و مناطق قبائلی ( که پسان ها نادربا روان آسوده
وبدون کدام دغدغه یی درپشاور ماند، نیرو آماده کرد و ازهمان پشاورنقشه های جنگی
و عملیات نبردرا تدارک کرد.
اما زمانیکه نادر به قدرت رسید یکی از روشنفکران میهن، غلام محی الدین خان آ
رتی زاده،از کابل به پشاوررفت تا دربرابر نادراز همان پشاوررزمد، مگرانگریز
مجالش نداد ودرنزدیک بالاحصارپشاوربشکل نامعلومی کشته شد
درروند این دهه های پی درپی، آیا جوان در دبیرستان ویا دانشگاه کامیاب به خوانش
این سرگذشت دردآور اما فخرآفرین آرتی زاده درتاریخ های سرکاری محمدزائیان شده
است؟ هرگزنه! چون بیان سرگذشت آرتی زاده گزبه گزنشان میدهد که تا به چه حد
درسایه وهمکاری انگریزان دربازار قصه خوانی پشاورنادرشاه به جهت گرفتن کابل به
کارهایش آب وتاب بخشید.
ان بودروش آشتی ناپذیریک روستائی و کوهدامنی دربرابرروسان وانگریزان واین بود
دودسته خدمت گذاری یک درباری، دربرابر آن دوقدرت یگانه.
6ـ حبیب الله کلکانی که درکابل قدرت سیاسی بدست گرفت افراد شکست خورده غند شاهی
را که بیشترشان از قندهاربودند وبطرفداری امان الله خان دربرابر حبیب الله
رزمیده بودند تمجید کرد.آن افراد اسیررا« دشمنان با غیرت ونمک به حلال» خطابیده
ووفاداری شانرا به شاه امان الله آفرین گفت. حبیب الله به هیچ یک ازاعضای آن
غنداسیر آزارنرساند. اینگونه گفتار و کرداررا گویند از خود گذری یعنی جوانمردی!
بر گردیم به گوشه دیگری از تاریخ:
زمانیکه نادرخان بقدرت رسیدنخست سر شخصیت های برجسته کشورووفادار به امان الله
را جداکرد. به گونه مثال : شاه محمد ولی خان دروازی که چهره شناخته شده ای
سیاسی در سطح جهانی بود. با همکاری دووزیرسوگند خورـ فیض محمد زکریا و عبد الا
حد خان وردک مایار محاکمه دروغین شده و پس از چندی به دار کشیده شد. ضربه آل
یحیی بابدار کشیدن توقف نیافت ! پس از کشتن دروازی ، نادر و نادریان رفتندوهستی
دروازی را مال حکومت خاندان خویش اعلام کردند. هان ! فشار اقتصادی را هم کمتر
دانستند. به ابتکار دیگری دست زدند: دروازه های مکتب ها را به رخ کودکان دروازی
بستند به امید اینکه دیگر سری درین خانواده بدخشی بالا نشود و استعدادی نروید.
دوم مردی چون محمد گل مهمندرا که نه به فرهنگ کوهدامن میساخت و نه به رسوم سمت
شمال احترام میگذاشت به کوهدامن روان شد تا کوهدامنی ها را ازکمر زین واز پا
نعل و ازکله سرزند.
نادرگذاشت که دست قبائلی های درون وبیرون مرز کشور به دامان دختران وزنان
کوهدامن رسد وزن وفرزندکوهدامن به نام غنیمت حتی به آنسوی مرز جنوبی رسد.
مگرشامگاه درکوهدامن به پایان نرسید. به قول رشتیا « قتل دستجمعی» مردمان
کوهدامن بدست نیروهای قبائلی درشمال کشورانجام
باچنین قتل ها و به غنیمت گیریهای دختران و زنان، نادرتخم نفاق وبد بینی رادر
میان باشندگان میهن آگاهانه کشت نمود.
این همه بیدادگریها درکوهدامن را نویسندگان نوشته های فرمایشی، تحت حاکمیت
مرکزی حکومت نادرشاه،روا می پندارند. شگفتا ! نمی دانستم که روش دریدن انسان
وسینه چاک نمودن آدمیان دلباخته های درمیان بعضی
این نوشته ها،بخاطریکه بستنها، شکستنها وکشتن ها نادرشاه را درکوهدامن نمای
قانونی داده باشد، گام دیگری به پیش میگذاردو ادعای بلند لالای میکنند که درآن
ادعاها موازین پژوهش قالب بندی نشده است. ادعای که حتی با یک سند تاریخی
پشتوانه داده نشده است:مقاومت کوهدامنیان دربرابرستم دستگاه نادری غیر مستقیم
با واژه « اشرار» در نوشته های شان رنگ و پیوند میدهند. بیاد است که « اشرار »
خطابی سوغات دولت های یک جانبه و بیگانه ای درزادگاه ما بوده است که بکار بردن
این واژه خلق الله را آرزو داشتند بفریبند؟
یک کوهدامنی دو کوهدامنی ویا صد کوهدامنی درشمال کشور زیرچکش قرارنگرفته بود.
سخن از تمام کوهدامن است. تمام باشندگان کوهدامن سرمه کوب گردیدند. آیا تمام
باشندگان کوهدامن « اشرار» بودند؟ پیش از « اشرار» نگاری آ یا نویسندگان محترم
درپای سخنان چند تن از کوهدامنیان موسپید، زندان دیده و زندگی بربادرفته نشسته
و گذشته را پرسیده است ؟ ویا چه زیباست که پی دفاع سربسته ازآل یحیی چون گذشته،
به رعیت وقعی قائل نشد؟ خاک بر دهنم. در اصل که اینگونه باید زمزمه می شد : «
خود کوزه و خود کوزه گرو خود گل کوزه»
بقیه سرگذشت دردآور آدم افگن کوهدامنیان را به گفته پدران « مشت نمونه از
خروار» به قلم بدست روزگار عبد الرشید بینش واگذارم که بیان دارد که چگونه در
برابر دیدگانش پدر کوهدامنی اودر زندان ، برادر بزرگش در تیل داغ شکنجه شد!
چگونه بینش در پیش مادر و در برابر نگاه های کودکانه اش، گوشواره های خواهر
جوانش به امر افراد نادری کشیده شد! چگونه هستی بینش ها به جرم کوهدامنی بودن
تاراج شد! ویا چگونه حق مکتب رفتن برای همیشه از بینش خوردسال گرفته شد!
شاید دانستن اینگونه سرگذشت ها یاران را اندوه و قلم شانرا گریه آرد که آن
کوهدامنیان که در شکنجه گاه نادر ویا تیغ تفنگ های قبائلیان مرزی برچه کوب
گردیده بودند « اشرار» ویا یاغیان نبودند. آن کوهدامنیان انگبین آورانی بودند
که فقط می خواستند آزادی انسانی خود را درکنار تاکستان های روستاه های شان از
دست ندهند. بخاطر همین آرمان، آنان همدردی قوم صافی را باخود داشتند!
آن
کوهدامنیان که ایستادن را به سکوت،پایداری را به بردگی و مردن را به بندگی
شایسته انگاشتند، هر یک در جوانمردی حبیب الله بودند و درکاکه گی امیر حبیب
الله.
شاد بادروان شان درته هرتاکستان وجاودان باد رزم شان دربزم هرجوان.
آن بود روش خود گذری یک جوان کوهدامنی در برابر افراد شکست خورده غند شاهی، و
این بود ستمگاری نادرشاه در برابرمامورین امان الله و یورش وچپاول افراد قبائلی
در کوهدامن برهبری نادر نادرشاه. زمانیکه حبیب الله در شهر کابل سنگر گرفت به
پیمانی که روی قرآن پاک نموده بود پادشاه سه روزه کشور وبرادر امان الله ،
عنایت الله خان، را آزار نرساند. به سوگندی که حبیب الله پاکدین روی کتاب
پروردگار نموده بود حرمت گذاشت و عنایت الله خان را گذاشت که با فامیلش آسوده
از ارگ خارج و کشور را ترک گوید. با چنین کاری، حبیب الله قرآن را از برای ضربه
زدن حریفان سیاسی خود نفروخت و پیمان خود را در روی قرآن آفریدگار نشکست.
اینگونه پیمان نگهداری خویشتن داری را دراوج قدرت، چکامه سرایان در گو می نامند
بزرگمنشی و پاکدلی!
برمیگردیم به زمان دیگری از تاریخ:
نادرشاه که قدرت سیاسی
را در کابل بدست آورد برای به چنگ آوردن رقیب سیاسی اش، حبیب
الله، به روی قرآن مهر نمود که اگر آن کوهدامنی تسلیم شود، او را آزار و گزند
نخواهد رساند. حبیب الله مهر نادر را در قرآن ضمانت دانسته به کابل آمد. نادر
سخن پروردگار را فروخت تا آن کوهدامنی را بدست آرد و خلاف پیمان و مهرش در کتاب
آفریدگار، حبیب الله را بدست سران قبائل طرفدار خود سپرد و حبیب الله و یارانش
در ارگ تیر باران گردیدند. و خلاف کرامت انسانی، جسد بی روان آن کوهدامنی از
ارگ بروی خاک کش کشان به چمن حضوری برده شد و در چمن حضوری جسد تیر خورده و
چنواری شده حبیب الله به دار کشیده شد. جسد خونبار وبی روان حبیب الله را برای
روزها به دار گذاشتند به هدف اینکه چشمان همزبانان حبیب الله را سوزانده باشند.
آن بود حرمت گذاری یک بی سواد کوهدامنی در برابر قرآن که امروز بنام« یچه سقو»
پست و زبون شمرده میشود و این بود قرآن فروشی نادرشاه که تا هنوز هم در پاره از
نگارش های اردتمندانه « زعیم» نامیده می شود!
با انهمه رویداد ها که دربالا آمد، نادر برازندگی هائی هم داشت که نمیتوان ازآن
چشم پوشید. از آنجمله میتوان از پختگی اش در امور لشکری، زیرکی اش و تدبیرش نام
برد. مگر روش کینه توزی، قوم پشتون را در برابر بقیه باشندگان میهن وسیله سیاسی
ساخت، با انگریز ساخت و مجاهدین بخارا سرزد، پیمان شکستن و قرآن فروختن اوست که
نادر را در دوشنبه و پنجشنبه بازار، درتاریخ و نگارش مرد نامطلوب وغیر
اعتمادجلوه میدهد. بااینکه حبیب الله سواد نداشت و برای رهبری خراسانیان ساخته
نشده بود، گزارشات و رویداد هائی که در بالا آمد او را با نشان دادن جوانمردی و
راست گوئی در مواقع خیلی حساس، نگینه واردر میان خیل امیران دو کشور می
درخشاند.
بیشتر ازین، رویداد های تاریخی بیان شده برخلاف نوشته های بعضی ها گواه میدهد
که آن فرزند کوهدامن « دزد» وار و « دزد» گونه حکومت نکرد بل در زمان رهبری از
خود قناعت به نفس، شیوه مردی، از زبان ( وزنان دشمنان) پاسداری، بی تعصبی، وفا
به پیمان و حرمت به قرآن خدا بیادگار گذاشت.
این شیوه های از خودگذری، قناعت پسندی، ساده زیستی، جوانمردی،چشم سیری و بی
آلایشی حبیب الله است که برکارکردهاو کارنامه های بسی امیران محمدزائی چربی
میکند.و درنتیجه،آن جوان کوهدامنی را حاشیه به متن تاریخ کاکه وار می جهد و
آفتاب وار می درخشد