الحاج همراز کابلی
بد بد است هرچه نیک دان باشد
دیو سفتان دهر خوکه دل بسته گان تعلقات دنیوی اند و پندار همیشه بهاردارند غافل از فصول خزان و زمستان عمر همواره در قلمروی جیفۀ زمان برای غصب آرزو های نا مشروع شان زیر نام های مختلف ، واژه های ژورنالستیکی و سیاسی غرش زنان سیل آسا هجوم می برند منزلگه وسرپناۀ آدمیان را از بیخ و بن می کنند اینکه نام بدش را از سیرزمان ودید آینده گان ارمغان نسل بعدی زدوده باشند تجاوزشانرا باواژه های مرقومی ومعمول زمان همنوا میسازند .
برخی به اصطلاح شاهان که در عین حال فاقد دسترخوان و اختیار اند به انظار ها لاف از آزادی زده اند کتابی قطیری به میگساران رفته از خود فرمایش داده اند تا برنگرش زنده گی نامه اش حب به وطن و احترام به مقام انسان و آزادی را برلوح زنده گی نامه اش رقم بزنند اما باز هم ....؟
دین ، مذهب و یگان واژه های سیاسی ساخته شده در کارگۀ سیاست رایج در جهان امروزرا رو پوش اعمال خنده دار شان کرده با این مهارت استعماری به زعم خود شان نوین؟ عوام فریبانه مردم را در اغفال خیالات غرق میسازند.
این دلقک بازان هست امروز و نیست فردا ، این چتر بازان غافل در حالیکه خود میدانند که زمان سیری دارد لا توقف هرآنچه ازاعمال که در جهان لمسی و دیدی انجام میدهند برا ی همه قابل رویت است آدمیان ولو هر قدر گوشه بنشینند خود را دوراز انظار سیاسیون زمان نگهدارند با ز هم قضاوت های در باب اعمال دیگران را بعید ا ز نظر ها نمی مانند.
تاریخ ، مورخین یا تاریخ نگاران حتی افسانه پردازان و شاعران آزاد منش زمانه ها گاه گاۀ تظلم ظالمان و عجز معجوزان را از سینه ها به سینه های منتقل میسازند که از جمله میتوان قصه های درباب ظالمان و عاجزان در افسانه ها ، فلم ها ، دیالوگ ها، یادگاران شاعران ویا ناول های نگاشته شده دریافت.
درباب چنگیز ، اسکندر ، هیتلرودیگران جدال های ناشی از خود نمائی ها و لشکری کشی هارا دربسا نوشتار نویسنده گان که نمیتوانستند در آنزمان قهرمان خامه اش بسازند به شیوه های افسانوی مختلف ، بد را بد و نیک را نیک خوانده اند.
روزگاران پیشین ناظران قاب چین به سه لاوه و تیرو کمانی دست یافتند پنداشتند که همین است گونۀ شاهان که هرچه بخواهند بکنند هرسوی بتازند و بتازند!
هیولاها برخرمن های دور از مرزو بوم خویش تاختند از کوه سنگ قیمتی ، ازصحرا گیاۀ داروئی از دشت و ابحار تیل ،گازوآب را به یغما زدند زمینی که خشک به امید قطرات باران زنده بودند حاصلی جز بتۀ نشه ئی نشد؟.
یغما گران این زمین لمیزرع را نیز آرام نگذاشته برای خوش گذرانی شان کشتزار خاشخاش را بهر سوی خرمن بستند اما دراین همه خرمن سازی ها خود را حق بجانب و خیر اندیش میخواندند زمینی که حضرت باری و تعالی برای رزق صفا آفریده بود به وسیلۀ میهن دزدان به زمین سیاه مسما شد با تاراج شیطان گونه خودش را چنان حق بجانب می خوانند که گویا دراین باب زارع و تخم کثیف باشنده گان گندم خوار دخیل استند نه آنها؟؟
مکاران با مکرو حیله شرکای گردو برش را یکجا ساخت به زعم خود شان یک پارچه ، واحد و یک جهان ؟ ساختن زنده گی مرفه به نسل بشر؟ درحقیقت آنان را وسیلۀ عملکرد باطلش ساخته چون گوئی به چوگان روانۀ این میدان و آن میدانشان ساختند نیرنگ سازان وعوام فریبان دامنۀ سلطه اشرا گسترد به سرزمین که قریب چهارصد سال جز فقر حکمروای مردمانش نبود تازیدند زینه سان با اسمای مسمای خودشان آزادی ؟ چنان و چنین ؟ پیشترآمدند بالا رفتند تربت پاک را به خاک سیاه تبدیل کردند اگر چه این عمل غاصبانۀ خود شان بود اما بر دهقان مظلوم تهمت بستند که این کردار وی است ! نه آنانیکه آزادی ؟ چنین وچنان ؟ و آورندۀ سعادت نسل بشراستند؟ .
مردم فریاد گندم میزدند اما شماری که به طلای سیاه رابطه میکردند گندم با صفا و لطف یزدان را به تاق فراموشی می گذاشتند اگرکمیت چنین افراد را بپذیریم که بالا بودند اما کیفیت زیر صفرشان را با پتوو دلاق دیده درائی شان می پوشانیدند گویا دوام شان ابدی خواهد ماند.
اگر نگرشی برگوشۀ از زیست بشر، شاهان ، تیغ سازان و آدمی زاد بیاندازیم ازآدم تا این دم فقط افرادی زنده اند که دل به عشق ، محبت وکرامت انسانی بسته اند نه تیغ سازان آدم خورقرون های حال و پار!.
آنانیکه باغلام شدن طلای سیاه روی سفیدش را تیره ساخته اند تقدس خاک را به خاطر احرازکرسی فراز لیلام کرده اندگاۀ سفید پوش وگاه سیاه پوش شده اند نمیدانم پاسخ این پوشاک را به بازمانده گانش چه خواهد داشت؟
ناگزیر اند یا افسانۀ دروغین روی کاغذی برای اقناع خودش به نگارش بیاورند که شاید هم قلم خجل گردد اما باز هم دزد به سرش پر دارد!.
عالم هست نیست در قبال داشته عناصری که آنان را رنگ سفید و سیاه داده اند به اصل خود برمیگردند تنها نامی از نیکی و بدی نقش کوه پایه های زمانه ها میگردد.
خردمندان روز گار باری از دهقانی پرسید که راویان سیاسی کشت خاشخاش را به شما بسته اند دهقان ساده گوبا لهجۀ مردانه گی اش پاسخ گفت.
بلی من کشتم اما تنها خاشخاش هیرو ئین را از ساینس دان ها شینده ام که خاشخاش را آلوده به مواد که کیمیاوی خوانده اند هرگاه درست ادا کرده باشم به احتمال قوی اندریت استیک نا م دارد توام با مواد های دیگر که محصول زاد گاۀ ما نیست از کجا می آید ؟ و خاشخاش مارا بدان آلوده وناروا میسازند آیا پاسخ این پرسش را آدمیان زمین ما دارند ویا از سیاره های دیگری سرازیر می کنند نقش ملک مارا بدان می پیوندند اگر چنین است حضرات ما چرا خموش اند ویا اینجا خانۀ جغد است ؟
شنیده و دیده ام هست شده گانی که افزون از دو پا دارند زیر پای شانرا با دم شان صاف میسازند بعداً می نشینند ویا می خوابند ما آدمی زاد بد تر ازآنیم که هرکسی خواست خس وخاشاکی بروی ما بریزند صبررا وسیله ساخته تا کوری چشمان نظاره چی باشیم بعد ها دود سوختن هارا به هوا بپاشیم فریاد برآوریم این است آزادی ؟ و منتظرواژه های بافته شدۀ حقوق بشر مرد و زن و هرآنچه که بدان می نامند باشیم ؟
روزگاری دو، لت سلطان محمود زیردرخت زرد آلوخروپف داشتند از درخت زرد آلوی روی سینه یکی از لت ها افتاد آن لت از لت پهلویش تقاضا کرد تا زرد آلو افتاده ازدرخت که روی سینه اش قرار دارد آنرا به دهنش بیاندازد مگر لت دوم پاسخ گفت شیمۀ در جان ندارم که چنین کنم در همین اثنا سگی از راۀ آمد روی لت دوم را لیسید آن لت که از لیسیدن رویش توسط سگ به عذاب بود از لت دیگر خواست تا آن سگ را کچی کچی بگوید مگر آن لت گفت زبانم بیکار نیست در همین حال مردی از سرزمینی که پنداشته می شد مسافر راۀ دور بود سررسید لت معذورانه التماس کرد تا زرد آلو را که روی سینه اش قرار دارد به دهنش بیاندازد مرد به نظارۀ هردو لت مشغول شد که صدای از لت دیگری شنید زرد آلو را به دهن او نه بری سگ روی مرا می لیسد وی کچی نمی گوید توهم زرد آلو را بگذار به جایش !.
تازمانیکه سگ را کچی نگوید مرا از عذاب نرهاند زرد آلو و سگ باید هردو یش بجای خود باقی باشند!؟
دستیکه باز نشد زقناعت بروی خلق
هر انگشت او به از شهپر هماست
هما نام پرنده ایست معروف و شهره که شهپرهای قوی به تن وچسپیده به بدن دارد متمطع نیست همت را وسیلۀ برای دفاع از دشمنانش ساخته یعنی آدمیان هم اگر مانند شهپرهما با همت باشند یک مشت و یک پارچه پولادین بیاندیشند با خوشی های دیگران مسرور با غم های دیگران غمین شوندآندم میتوانند شهپرهما شوند هر درنده و گزندۀ را که سد راۀ شان قرار بگیرد با ضربۀ وحد ت بن و بیخ برکنند رستم وار سرفزاردرگیتی لذت زنده گی را می چشند آندم خواهند فهمیدکه زنده گی زیباست اگر چون لت های سلطان محمود گوشۀ اختیار نموده تیار خور شوند آنگاه محتاج زرد آلوی درخت روی سینه اش میگردد که خود به خود به دهنش شود.
اگر دست و پای که آفریده گار برایش عنایت کرده کار کند با عقل سرش درتعمق شود به خوبی زشت و زیبارا تفکیک میتوانند یعنی سعادت را در زیست باهمی میتوانند دریابند.
بیائید دست همد یگر بگیریم
نشاط زنده گی از سر بگیریم
به شیشه های دل نقش و نگارین
شویم همراز هم دل بر بگیریم
با بدان هرگز منشین دوست من
به جهت خراش مکن تو پوست من