مسعود حداد
قضاوت با خوانندگان است
هموطن عزیز! مردمان رنجدیده وبلا کشیدۀ افغانستان اعم از پشتون ،تاجک ازبک وهزاره،بلوچ،نورستانی وپشه ئی! ای همۀ آنانیکه در این ساحۀ جفرافیایی بنام افغانستان زندگی مینمائید!
سلامهای گرمم نثار تان باد واما :
بمثابه یک عضو جامعۀ دردمند وزجر دیدۀ افغانستان از فرد فرد وازیکایک عزیزانم احترامانه خواهشمندم تا به تبلیغات کینه توزانۀ دشمنان خاک محبوب ما که در راستای ایجاد خصومت های ملی بین اقوام با هم برادروبرابر افغانستان عزیز انجام میدهند توجه ننمایند. بگذارید نوحه سرایان نوحه سرائی کنند و سر انجام مورد نفرین مردم شریف قرار خواهند گرفت. از آنجمله است یکی هم شاعر باصطلاح شناخته شدۀ کشور بنام پرتو نادری که به هموطنان ترک تبار ما پیشنهاد تاجک شدن را میکند واین شعر را می سراید:
باده کی در ساغر ترکان بود هرکه تریاکی زند ترک آن بود
چونکه با ترکان نمی جوشیم ما بادۀ ترکی نمی نوشـــیـــم مـــــا
تا که با ترکانت هم کاسه شدی لعل بودی عاقبت ماســه شـــــدی
ماسه گفتم ذهن من حماسه ریخت یاد هارا باده اندر کاســه ریخت
چونکه رستم روزگاری پیش ازین زد تن افـــرآســیابت بر زمــــین
پهـــلوانت گـوز در مــــیدان زذه بوی او خـــرگاه در تــوران زده
تاجـــکــان آن تاج داران قـــدیم تاج تاجک هســـت یاران قـــــدیم
نام تاجک گــر شود جائی بلــند ترک ها سر در گریبان می زنـــند
تــو اگــر ترکی بیا تاجــیک شـــو بر چــراغ معـــرفـت نزدیک شـو
چونکه تاجک روشنائی آور است قــلزم اندیشه هـارا گـــوهر اســـت
وباین تر تیب از آنطرف نیزناقوس های عکس العمل به صدا میاید وشخصیتی بنام اسداله ولولجی در جای آغای پرتو قرار میگیرد ، در تنوریکه آغای نادری روشن نموده بود محتاطانه وآرام آرام هیزم می اندازد واینطورمتقابلا" حمله مینماید:
ای چــراغ روشــن پنـدار مـن « پرتــو» شـمع شــبان تار من
رودبار شعر هایت مست وشاد خـــامۀ فـردوسی ام آورد بیــاد
مـرد طوسی این شهنشاه سخن نور بخــش شام جـانکــاه سخــن
از فــسانه کاخ رنگـــین ساخــته بار دوش شعر ســنگپین ساخــته
گاه به رخشی ازتصور کرد زین گاه توران برشکست وگاه چــین
رســـتمی زائیـــد مام رزم هــاش صدفسانه خسته شد از بزم هـاش
گــر بتاریــخ نــیاکان ســر زنی یا رگ انـــدیــشه را نشـــتر زنـی
خــون ذهـن این ابر مرد سـخن سرخ کی ســازد رخ زرد ســخن
ای توانا شاعــر فـرخــنده کــیش پس چـه رانی تـوسن افسآنـه پیـش
همـت ترکــان تـیــر انـــداز مـــا تا بـــه عــرش هـفت بــرد آواز ما
شاعر هــم باور سلـــطان طـوس بر مراد فـــتح ما کــوبید کــــوس
از ستایش های این شاهان شـــعر روح تاجک تازه شد در جان شعر
آنچـــه از اندیشــه در ســرداشتند یا زبحـــر شعر گـــوهـر داشـــتند
عرضه بر دربار ترکان کـرده انـد قــیمت تمجـــید ارزان کرده انـــد
تاج تاجک را جـــدا کی دانــمــی این مصیبت را روا کی دانــمـی
تاجـکان تا تاج از زر ساخــتند بهـر ترکان زینـت ســر ســاخـتند
بارگـاه باده نوشــــی هـای ترک بزم های تاج پوشی های ترک
درج گاه شـــعر تاجک بوده اند تاجکان با بزم نزدیک بوده اند
ای ندیـــده وســعــت پنـدار مــا پر زتاجـــک بـود بزم وبار مــا
شاه ترکان باده نوش ومست بود تاجکان را باده هـــا در دست بود
دفــتر ودیـوان ترکــان داشــتند زین وســـیله لقمـــۀ نان داشـــــتند
حرفی ار ساسان وسامان گر زنی یا به درب شــهر ایران سر زنی
آن یکی تا شهـرترکان می گریخت از هراس دادن جان می گــریخت
وین دیگر را لشــکری از ترک بود لشکرش را افســری از ترک بود
تا عرب ها در بخارا تـــاخـــتنـد فـــتنه های جــنگ بر پا ساخـــتند
قــوم تاجک را هراس و یأس بود تاجــــکان را بــیـوۀ در رأس بــود
راه بــر درگــاه تـــرکـان بـرد او توشـــه های عهــد و پــیـمان بــرد او
تا کــه ترکانش هــمی یاور شـــدند در شکـــسـت خصـم هـم باور شـــذند
روح فــتنه بر شکــست اعـراب را تاجکــانت می نــدیــد ارعـاب را
از کــمان تــرک تیـر انــداز بـود تاجـکان را تــرک ها دمسـاز بود
ترک وتاجک لازم وملزوم بــوَد دشمن هـــردو ســـپاه روم بــوَد
همت ترکـــان فســـانه کــی بوَد یا فســـــانـه جـــاودانـــه کـی بوَد
تاجکان را گـرسـوالی برسـراسـت راز های بس مهــم دیـگراســت
چنین است عصارۀ ذهن علیل شعرا ونویسندگان ما در برابر اقوام با هم برادرو آنهم شاعر ونویسندۀکه از جایگاه بلند ادبی در ادبیات فارسی سخن میگوید
چنین است مسئولیت پذیری باصطلاح نخبه گان مادرامر تعمیق وحدت ملی.
قضاوت در مورد دوسرودۀ فوق باخواننگان عزیزاست.
با تقدیم احترامات فایقه . مسعود حداد