فطرت
سهم مادر افغان، از فرزند!
قسمت دوم
تاریخ شفاهی و گنجینه های ملی یک ملت لالاییها، شعرها، قصه های ملی، شعور ملی، عشق به وطن، به واسطهی مادرها و به زبان مادران به فرزندان منتقل میشود. حیات ملی یک ملت با تمام هستی اش با علم ملی زنان نسل به نسل حفظ میگردد. زن جوهرهٔ یک ملت است. افلاطون می گفت«زنان با یک دست گهواره و با دست دیگر جهان را تکان می دهد.» زن و مادر به عنوان منشأ قدرت یک ملت در حفظ استقلال و پیشرفت آن ملت اثر ژرف دارد، پس باید قبول کرد که، زن با سواد و تحصیلکرده و آگاه از مناسبات اجتماعی می تواند فرزندان بالنده و خلاق تربیت کند
زنان نيمي از جامعهاي هستند که کل آن جامعه را هم به دنيا ميآورند و هم در تربيت آن نقش اساسي دارند. تاريخ شفاهي و گنجينه هاي ملي يک ملت لالاييها، شعرها، قصه هاي ملي، شعور ملي، عشق به وطن، به واسطهي مادرها و به زبان مادران به فرزندان منتقل ميشود. حيات ملي يک ملت با تمام هستي اش با علم ملي زنان نسل به نسل حفظ ميگردد. زن جوهره? يک ملت است. افلاطون مي گفت«زنان با يک دست گهواره و با دست ديگر جهان را تکان مي دهد.» همانگونه که واژه هاي سرزمين مادري توسط مادران به فرزندان منتقل مي شود اخلاق و روحيات نيز همانگونه به فرزندان منتقل مي شود. اخلاق و طرز فکر کردن و روحيات و ارزشهاي يک ملت زاده نوع پرورش آنان در ايام طفوليت است. زن و مادر به عنوان منشأ قدرت يک ملت در حفظ استقلال و پيشرفت آن ملت اثر ژرف دارد، پس بايد قبول کرد که، زن با سواد و تحصيلکرده و آگاه از مناسبات اجتماعي مي تواند فرزندان بالنده و خلاق تربيت کند.
وابستگي زنان به مردان در بسياري جوامع حقيقتي است که اغلب موجب نگراني زنان است. در زندگي واقعي، تمايز بين حقوق مدني و سياسي و حقوق اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي همگي ساختگي است. براي زنان به طور خاص، تحقق کامل حقوق مدني و سياسي بدون برخورداري از حقوق اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي غير ممکن است. زناني که به لحاظ حقوق اقتصادي و اجتماعي در شرايط نابرابر هستند، از آزادي، امنيت شخصي، مصونيت از خشونت، استقلال جنسي و شخصي، حريم خصوصي، و يا حقوق کامل شهروندي هم برخوردار نيستند. بنابراين دستيابي زنان به حقوق مدني و سياسي وابسته است به بهره مندي آنان از حقوق برابر اقتصادي، رفاه اجتماعي و آزادي.
زن در اسلام جايگاه والا دارد يک انسان بوده و مخاطب خداوند بوده و مسوليت انساني و خليفهي خداوند بودن را همچون مردان بر عهده دارد به علاوه زن مقام مادري براي انسانها را دارد. شرايط ظهور اسلام را مطالعه کنيم و متوجه شويم اسلام به سهم خويش با تبعيض جنسي مبارزه کرد. اسلام در جامعه و بستري درخشيد که دختران را گهگاهي زنده به گور مي کردند در چنين بستري اسلام براي زن جايگاهي همطراز مردان داد. نخستين مسلمان «خديجه»و نخستين شهيد راه اسلام«سميه» زن بودند. زني به نام هاجر مادر حضرت اسماعيل مدفنش همجوار کعبه و مطاف مسلمانان مي باشد. در قرآن از زناني بزرگي ياد شده که رهبري يک ملت را به عهده داشته همچون ملکه سبا و نيز زناني همچون آسيه که حقيقت را زودتر از مردان آن سرزمين درک کرد. زناني زيادي در اسلام مورد توجه هست که کارهاي اجتماعي و سياسي در حد لزوم آن شرايط مي کرده است ازجمله «فاطمه زهرا» و همسر پيامبر «عايشه» . ساير زنان صدر اسلام نيز در نبردها شرکت مي کردند و در راي گيري آن زمان که به شکل بيعت بود سهم داشتند و حتي در صحنه هاي نبرد حاضر مي شدند. ناگفته نماند برخي از سختگيريهاي که به نام احکام دين در مورد زنها شايع شده همانند آنچه که سليقه و شرايط فرهنگي شبه جزيره عربستان روا مي داشتند و بعدا در بلاد اسلامي نهادينه شد زاييده فقر فرهنگي، محيط، تاريخ و تاريخ سازان بوده است ..
داستان شان نزول آيه حجاب بر طبق حديث صحيح بخاري از مهمترين منبع اهل سنت. بر اساس اين داستان خليفه دوم بر پيامبر اکرم پيشنهاد کرد تا زنها راجع به حجابشان سخت گير باشند و خود را از نامحرم بپوشانند و طبق حديث فوق همان ايدهي خليفه دوم و برخوردش با سوده همسر پيامبر باعث سخت گيري نسبت به زنان و نزول آيه شد. حجاب چيزي بود مورد علاقه خليفه که بعدا رنگ شرعي گرفت. ( صحيح بخارى ، ج 3 ، ص451 باب 45 ، حديث 1220. همان ، ج 4 ، ص 75 ، ب 116 ، ح 166.) كشاف ذيل آيه 53 سوره احزاب مينويسد: خليفه دوم مسلمين، خيلي علاقهمند بود كه زنان در پرده باشند، او به زنان پيغمبر ميگفت: اگر اختيار با من بود، چشمي شما را نميديد. يك روز بر آنان گذشت و گفت آخر شما با ساير زنان فرق داريد همچنانكه شوهر شما با ساير مردان فرق دارد. بهتر است خود را بپوشانيد. زينب همسر رسول خدا گفت: فرزند خطاب وحي در خانه ما نازل ميشود و آنگاه تو نسبت به ما غيرت مي ورزي و تكليف معين ميكني ؟ ( تفسير کشاف ذيل آيه ي 53 سوره احزاب) شواهد از قبيل موارد فوق زياد است که به دو مورد مهمتر اشاره کرديم. اگر احاديث فوق را بپذيريم، خود گواه بر اين است که نگرش تبعيض آميز محيط و جامعه شبه جزيرهي آن زمان راجع به زنها باعث سخت گيريهاي نسبت به آنان بوده است که جزء ذاتيات دين توسط اکثريت پنداشته شده. اي بسا مسايلي که ما جزء ذاتيات دين مي دانيم ولي آن مسايل، زاييده ي شرايط اقليمي و فرهنگي شبه جزيره عربستان است.
«سوده» که در عصر خلافت علي (ع ). او مردم را در جنگ صفين با زبان شعري به ياريي علي دعوت مي کرده است اين زن بعد از شهادت علي (ع ) روزي به نزد معاويه که رداي خلافت بر تن داشت مي رود و از ظلمهاي والي منصوب معاويه لب به شکايت مي گشايد اما معاويه با ترساندن زن مي خواهد او را وادار به خانه نشيني کند . سوده رو به معاويه کرده و در قالب شعري مي گويد :«صلي الله علي جسم تضمنه قبر فاصبح فيه العدل مدفونا» جانم به فداي کسي که با مرگش عدالت را با خود به زير خاک برد.
معاويه مي پرسد: اين اشعار راجع به چه کسي بود؟ منظورت کيست؟ سوده مي گويد: روزي شکايت جامعه خويش را به نزد علي (ع) بردم و از ستم استاندارش شکايت کردم، علي که از عبادت فارغ شده بود به من نگفت: اي زن برو در کنج خانه بنشين. بلکه علي کار مرا با عمل خويش تاييد کرد و در جواب من رو کرد به آسمان کرد و گفت: خدايا علي را مواخذه نکن من راضي به ظلم فلان کس نيستم و بعد دستور عزل کارگذار مورد نظر را صادر کرد. بعد از نقل اين داستان نظر معاويه عوض شد و دستور داد با سوده برخورد نيکي شود.
بعد از حادثه کربلا و افشا گري هاي دختر علي «زينب» سلاطين اموي و عباسي و... براي زهر چشم گرفتن از زنان و جلوگيري از الهام گرفتن آنان از زينب و شرکت آنان در قيامها، دستورهاي عجيبي دادند تا مبادا زنان در امور سياسي و اجتماعي دخالت کنند. آنان مي خواستند زنان که نيمي از پيکره جامعه هست خانه نشين باشند تا مبادا با ورود زنان در صحنه هاي سياسي و اعتراضي غيرت مردان نيز مشتعل شود، آنان به طور نمونه دستور مي دادند اگر زني در سپاه مخالف خليفه شرکت کند بعد از اعدام اندام او را برهنه کردن و بر دروازه ي شهر آويزان کنند! با مطالعه در تاريخ متوجه مي شويم سلاطين و سلسله هاي مستبد در نابودي مخالفين و فرهنگ سازي افراطي و سرکوب مردم به ويژه زنان نقش به سزايي داشتند و همين نگرش زن ستيز باعث شده که جامعه اسلامي در رخوت، تعصب و تبعيض به ويژه نسبت به زنان قرنها باقي بماند و تا امروزه زنان حقوق شان مورد توجه قرار نگيرد.
ياييد اکنون که عصر انفجار اطلاعات است و زنان ما همه خواهان حقوق مشروع خويش هستند، و مسايل جاري افغانستان در معرض ديد و عينک نقاد جامعه بشري است، نخست از خويش و خانواده خويش شروع کنيم و از خود بپرسيم :« آيا ما به تمام معني همان حقي که براي زن هست وجدانا پرداخته ايم؟ آيا وجدانا وقتي به دختران جامعه خويش نگاه مي کنيم آنان را به چشم مربي نسل آينده مي بينيم و سرمايه گذاري براي اعتلاي آنان را قبول داريم؟ يا اينکه در ته دل و زير لب مي گويم زنها موجودات ناقص العقل هست و فرزند پسر را بر دختر و جنس مذکر را بر مونث ترجيح مي دهيم؟ چرا عملا زنان ما همطراز مردان ما سواد نداشته و به آساني نمي توانند ادامه تحصيل بدهند؟ چرا در خانواده هاي اطرافيان و محيطمان زنان دچار فشارهاي مختلف ازجمله ازدواج اجباري و يا ازدواج در سنين کودکي هستند؟ چرا هر روزه خبر مي شويم که مردان مسن علي رغم داشتن دو يا سه زن، دختر جواني را به تازگي به عقدش در آورده؟ و چرا در منازعات جامعهي منازعهخيز ما، اکثرا قضيه را با يک عقد اجباري دختري به طرف مقابل خاتمه مي دهند؟ چرا به اين همه آمار خود سوزيهاي زنان در جامعهي ما روز افزون هست ؟ مگر نه اين هست که فرهنگ سازان جوامع در روزگار کنون دارند در نگاهشان به زن تجديد نظر مي کنند؟ چرا توجه عميق و ريشه ي براي بنايي يک فرهنگ سالم صورت نمي گيرد؟
بايد آرام آرام از سمت جامعه و خانواده مرد سالار به سمت جامعه و خانوادههاى منطقسالار حرکت کنيم. بايد در مقابل مرديت استعلايى قرار بگيريم و با اين نوع انديشه مبارزه کنيم. مرديت استعلايى، يعنى مرد به دليل مرد آفريده شدن حس برترى دارد و خود را رئيس خانواده مىداند. اين انديشه در تاريخ توليد شده است، ولى همان زمان هم نادرست بود و با حيثيت انسانى تعارض داشت. امروز به هيچ وجه اين انديشه با دنياى جديد تطابق ندارد.
براي رفع تبعيض عليه زنان بايد فرهنگ سازي کرد و اين فرهنگ سازي از خانواده شروع مي شود.براي بر طرف کردن تبعيض زنان در جهان بايد حقيقت را به مردهاي خودخواه و نادان گفت،که شما حق انسان بودن خودرا از مادران يعني زنان داريد. زن است که انسان مي افريند و تربيت مي کند زن است که جان خودرا براي انسان قرباني مي کند. مردها همه با هم انداز? يک زن براي انسان بودن و ادام? تکامل و توليدمثل مهم هستند. در جامعه اي که زنان برابر هستند،انسانها خوشبختتر هستند، براينکه انسان زن کاملتر است و اين را هم? مردها مي دانند.
براي از بين بردن تبعيض بايد اول فرهنگ سازي کرد زيرا در جامعه ي داراي فقر فرهنگي، قوانين ديني و غير ديني به راحتي بازيچه دست قدرتمندان خواهد شد و براي شانه خالي کردن مردان از زير بار تعهدت قانوني راه هاي بسياري پيدا خواهد شد. کاش کشور مرد سالار و طالبان پرور ما روزي به اين فرهنگ دست يابد که دشواري زن بودن به مراتب از مرد بودن در اين کشور زيادتر هست:
بيا اي دوست اينجا در وطن باش
شريک رنج و تبعيضات من باش
زنان اينجا چو شير شرزه کوشند
اگر مردي،در اينجا باش و زن
++++++++++++++++++++++++++++++++++
(1)
شايد اين شعر را شنيده باشيد« لدو للموت» (بزاييد براي مرگ). اين شعر را براي زنان افغانستان بايد قسم ديگر خواند، چه داستان مظلوميت زنان در افغانستان هر روز تازگي دارد و هر لحظه فرزندان تازه در اين کشور متولد مي شوند و اين نوزادان از سينه مادر با آه، ناله و عجز ارتزاق مي کنند و با نوازش مادر افغان سير شده و روز به روز بزرگ و بزرگتر شده، متوجه مي شوند ديگر مادر قدرتي و منزلتي ندارد و عدم قدرت در جامعه ي چون افغانستان يعني پوچي و بي معنايي و بنابر اين نظرش عوض مي شود، اگر احيانا يکي از اين فرزندان مادر را تکريم کند از روي ترحم يا سپاسگذاري عاطفي آنهم فقط براي مادري که از آن متولد شده است و ديگر از «مادر نوعي » تصوري ندارد که بخواهد «جنس زن» و همه زنان را مادر تصور کند و همه مردان را پرورش يافته دامن مادري بدانند و زنان را تکريم کرده و به دختران اينگونه بنگرد که او «مادر» آينده بوده و سعي در احياي حقوقش کند و همه مردم را برادران خود نگريسته و زنان را مادران همنوعانش قلمداد کند. اين است سرگذشت فرزند افغان هرچه مقامش در جامعه بالاتر برود بر جنس مخالف بي اعتناتر ميشود. به مادران افغان بايد گفت« فرزند به دنيا بياوريد براي محروم شدن از حقوق.»
يکي از سخنوران تلويزيون ملي افغانستان در باره دفاع از «حقوق مادر» امروز مي گفت: « ما از غرب در اداي حقوق زن وضع مان برتر هست، چون در غرب يک روز را به مادر اختصاص داده اند و در حالي که در جوامع اسلامي، ما هر روز صورت خود را به کف پاي مادران مي گذاريم....» خلاصه ايشان از فضيلت مادر زياد سخن گفتند و آياتي همچون« و قضا ربک ان لاتعبد الا اياه و بالوالدين احسانا» و « لا تقل لهما اف...» و غيره تلاوت کردند. ايشان با تمسک به آيات و روايات فراواني مدعي شدند که «مادر» در قوانين کشورهاي اسلامي بيشتر تکريم شده است، مثالي آورد از فتواي فقها ، که آنان فتوا داده اند: «اگر مادر يفرزندش را صدا بزند و فرد در حال نماز باشد، بايد سخن گفتن با خدا را قطع و نماز را رها کرده و سمت مادر بشتابد...» ايشان براي تشويق مخاطبين و حس طرفداري از حقوق زن مطالب نسبتا شيواي زيادي گفتند. اما کسي نيست که از ايشان و امثال ايشان بپرسد: اين همه احترام براي مادر را که شعار مي دهيم و مادر و زن را بالا مي بريم چرا عملا در جامعه اسلامي افغانستان زنها بيشترين محروميت از حقوق شان را دارند؟ چرا زنان در بيشتر خانواده هاي افغان تحقير و توهين مي شوند؟ چرا بر بالاي آنان زنان مجدد گرفته مي شود؟ چرا مردان مسن در عين داشتن زنان متعدد با دختران نوجوان ازدواج مي کنند؟ و يا در مواردي که زنها به عنوان خون بها مجبور به ازدواج مي شوند با شوهري که نسبت به او شناختي ندارد و چندي بعد يکي از همين زنان وادار شده به ازدواج اجباري، اقدام به خود سوزي مي کند. سلب حق انتخاب سرنوشت آينده توسط دختران و زنان، محروميت از تحصيل، سلب حق شرعي زنان در تصميمگيريهاي خانوادگي، اقتصادي و سياسي، ازدواجهاي اجباري زنان، بويژه زنان بيوه توسط اقارب شوهر در حاليکه وي نميخواهد ازدواج کند، بي سوادي، فقدان شغل و درآمد، فقدان آزادي هاي اجتماعي شهري، درک پايين سياسي همه و همه مواردي از نقض حقوق نصف جمعيت افغانستان يعني «مادراني» است که يا بالفعل مادران اين کشورند يا بالقوه. اگر ريشه اين واقعيت هاي اجتماعي را بخواهيم بيابيم به اين واقعيت مي رسيم که منشا بسياري از ظلم ها و تضييع حقوق زنان در جامعه ما، ساختارهاي معيوب فرهنگي و ارزشي و ارزشهاي نه عقلاني و انساني که تعصبات جاهلي است و آنان چنان شمعي هستند که مي سوزند و مي افروزند.
حقوق زنان بيش از هر کسي از سوي افراد نزديک و دلسوز خانواده، محدود شده و حقوق آنان بر اساس سنن و عنعناتي شکل مي گيرد که عليه زنان بر مبناي پست انگاري و پست نگري جنس زن است و به همين دليل مي توان اين تعصبات را زن ستيزي جاهلي جامعه افغاني دانست. فرهنگ مسلط بر جامعه ما، فرهنگي مردسالار است و همگان در متن چنين فرهنگي بار مي آيند. از همان ابتدا آموزش مدارس به کودکان مي آموزد که زنان بايد از مردان حساب ببرند. زنان نسبت به مردان جنس فرودست محسوب شده و از حقوق و مسئوليت هاى کمترى برخوردارند. زن از حق انتخاب همسر، تعيين محل سکونت، پوشش خود و حق سفر کردن محروم است. شخصيت زن و تمايلات فردى و جنسى او د رتناقض با مصالح جامعه است. زن شيطانى است که مى تواند مردان و جامعه را منقلب کند پس بايد کنترل بشود. در اين فرهنگ، زن شايسته، کسى است که از ضعف و کمبودهاى فيزيکى و مغزى خود نسبت به مردان آگاه است، جاى خود را مى داند، کم حرف مى زند و کم توقع، شکننده، احساساتى و وابسته به مردان است. از خطر بروز تمايلات جنسى اش آگاه است. ضعف و انفعال خود را پذيرفته و به بخشى از شخصيتش تبديل شده است. چنين زنى، احترام و يکسانى و حقوق فردى و تعيين سرنوشت فردي و جمعي براى خود نمى خواهد. او با صبر تمام رنج مى برد و تحمل مى کند . تاثير روان شناسانه چنين تلقى اى از زن، بى ارزشى و فرودستى زن، و اعتماد به نفس و قدرت بيش از اندازه مرد است.
در جامعه مانند افغانستان هيچکس زن خانه دار را بيکار به حساب نمي آورد چرا که زنان در خانه بيکار نيستند. شايد بتوان گفت کاري که در خانه به آنها تحميل شده طاقت فرساتر از تصدي بسياري از مشاغل رسمي است. زن در خانه هميشه مشغول تهيه غذا و خمير و نان پختن و...است کارهايي شاق مادام العمر! هميشه جارو مي کند، وصله مي کند و مي بافد، دائما لباس مي شويد و دائما از افراد خانواده و فرزندان تيمارداري مي کند. در چنين فضايي زنان از ابراز نيازها، تمايلات و علائق و حتي بيماريها و مشکلاتشان به طور غير مستقيم منع مي شوند و عرصه زندگي بر آنان تنگ مي شود. کم نيستند مرداني که درمقابل اعتراض زنان به بيحقوقي و يا ابراز حق خواهيشان، آنها را مورد تحقير، بي تفاوتي و حتي خشونت فيزيکي قرار مي دهند. با زنان مانند نيمه انسان رفتار مي شود. در خانواده ها نيز با زنان چنين رفتار مي شود.
مردان يعني همسران، پدران، برادران همين زنان بخوبي آگاهند که بدون زنان چرخ زندگي نخواهد چرخيد و گردش زندگي متکي به آنهاست. با اينحال آنها را ضعيف مي پندارند و در مقابل تبعيض و ستم روا داشته با آنان بي تفاوتند. منشا ستم کشي زنان، نظامى است که زن را در سنت، رسم، قانون، فرهنگ، روابط، خانواده، شغل، عاطفه و همه چيز، انسانى کم ارزش، ضعيف و قابل ستم کرده است. زنان در خانه، بازار، جاده، مدرسه، کارخانه، در محضر قانون و دولت بطور سيستماتيک پست و بى ارزش شمرده شده و قربانى جنايت و تحقير مى شوند. منشاء اين ستم، نظامي است که آشکار يا پنهان و زمخت يا ظريف، زن را در تملک مرد و کم ارزش تعريف کرده است. نظامى که تار و پود آن با توحش، خشونت، مردسالارى و سنتهاى کهنه تنيده شده است. خشونت همان ستمگري بشر غير متمدن بر همنوع خويش است. بيدل در باره خشونت نوزادي که از شير زن تغذيه و مي کند و گرگ مي شود مي گويد:
آدمي تا به حرص پا افشرد
اول از هرکه زاد خونش خورد
آنکه قوتش به عجز خون باشد
چون تسلط گرفت چون باشد
خشونت همزاد عصبانيت و همراه جهالت است. خشونت ميراث فرهنگي انسان عقب مانده است. خشونت امروز توسط مناديان و حافظان جهل و خرافات بطور سيستماتيک در زندگي بشر باز توليد مي شود. صاحبان قدرت خشونت را مشروع وقانوني مي دانند. تبعيض وخشونت بطور سيستماتيک توسط فرا دستان عليه فرودستان اعمال مي شود. خشونت بر زن و کودک، بخشي از خشونت رسمي و غير رسمي است که امروزه زندگي جامعه افغانستان در کام خويش فرو برده است. در تقابل با آن تلاش آگاهانه و فرهنگي اجتناب نا پذيراست. خشونت امروز در اشکال مختلف، سياسي، اجتماعي و فرهنگي بشريت را آزار ميدهد و در همه ابعاد زندگي بشر در جريان است. خشونت و خشونتگري حريمي نمي شناسد، محدود به جغرافياي خاصي نيست، مهار خشونت و خشونت گري و کاستن از شدت و حدت خشونت بستگي به تلاش و مبارزه انسانها دارد. کار جمعي و آگاهانه انسانها مانع و محدود کننده عملکرد خشونتگران است.
به هر ميزان جنبش دفاع از حقوق انسان، جنبش دفاع ازحقوق زن و کودک ، جنبش آزادايخواهي و برابري طلبي پيش رفته است به همان اندازه ستمگري وخشونت محدود شده است . شاخص آزادى و پيشرفت هر جامعهاى، رهايى و پيشرفت زنان در آن جامعه است. پيشروى زنان به سوى رهايى همواره معيار تحول و تکامل هر دورهاى از تاريخ است. چرا که درست در رابطه زنان با مردان و ضعيف نسبت به قوى است که غلبه و پيروزى طبيعت انسانى بر توحش آشکار و عيان مىشود. رهايى زنان در جامعه شاخص سنجش رهايى کل آن جامعه است.
وقتي که نوع زندگي و تعداد همسران ملا عمر را تصور کنيم و نوع نظامي که آنان بشارت مي دادند و چندين سال بر يک ملت تحميل کردند آنهم در قرن بيستم و عصر ارتباطات مو بر اندام آدم راست مي شود و متاسفانه که در قرن بيست و يک بعد از چرخش صدو هشتاد درجه ي باز هم همين تجربه دوستي با طالبان دارد تکرار مي شود و جاي حافظ خاليست که بگويد:
من جرب المجربه حلت به الندامه
و يا حديث پيامبر اکرم که فرمود:
« لا يلدغ المومن من حجر واحد مرتين.»(مومن از يک سوراخ دوباره گزيده نمي شود.)
در جامعه بيمار و طالب زده ما که زمامش به دست مشتاقان طالبان و پاکستان افتاده است، صحبت از «تکريم مادر و زن» شعاري بيش نخواهد بود، چيزي که ما در کشورمان مي بينيم، افغانها عاق مادر هستند چه «مام ميهن» و چه«جامعه زنان»که «مادرنوعي»فرزندان اين ميهن هستند و پشت پا زدن به حقوق آنان، خود عاق شدن هست، و چنين هست که ملتي عاق شده روي خوشبختي را نخواهد ديد.