(افغان ها)
تاریخ قدیم اقوام و سرزمین های
افغانستان امروزی
تا ظهور سلطنت افغانها
(باساس شواهد باستان شناسی)
نویسنده: ویلیم فوگیلسنگ - 2002
برگردان: سهیل سبزواری - 2010
فصل 14 – بسوی سلطنت افغانستان
تاریخ افغانستان درسده های 16 و17 بطوردقیق با انکشافات و حادثات لحظوی ربط میگیرد که در حوالی 1500 در داخل و ماورای مرزهای فعلی آن بوقوع میپیوندد. این زمانی است که بابر شهزاده ترکی- مغولی با یکتعداد افراد از جنوب آسیای میانه و از طریق کابل به نیم قاره هند عبور نموده و در آنجا امپراطوری مغولی را بوجود میآورد که تا نیمه سده 19 دوام میکند. درغرب، رهبر ترکمن، شاه اسماعیل و قزلباش ("کله سرخ") های پیروی او دودمان صفویان را ایجاد میکنند (یا "صوفیان" طوریکه درغرب شناخته میشود) که ایران را بیک دورۀ رفاه بزرگ و انکشاف فرهنگی سوق میدهد. شمال یا ماورالنهر بمحل استقرار و بقدرت رسیدن ازبیکها تحت دودمان شیبانی ها تبدیل میشود. صفویان از پیشروی ازبکان به ایران در1510 جلوگیری میکنند، اما تازه واردان شمال تمام ماورالنهر و قسمت اعظم افغانستان شمالی را اشغال نموده و با تسلط دراکثریت این ساحه تا به امروز ادامه میدهند.
بعلاوه انکشاف دیگری رخ میدهد که در پایان باعث تغیر تمام صور فلکی شرق میانه و جنوب آسیا میشود: ظهور امپراطوری های اروپای غربی بحریه دار. نفوذ اروپائیان در اول بسیار اندک است. بآنهم بتدریج مسیرهای تجارتی از راه های بری (خشکۀ) به ترانسپورت بحری انتقال شده و شهرهای قدیمی شرق میانه صدمه میبیند.
بالاخره گروههای پشتوزبان کوههای سلیمان بامتداد مرزهای افغانستان و پاکستان درجستجوی توسعۀ مسکن خویش میشوند. آنها بطرف غرب یعنی جنوب افغانستان و بطرف شمال یعنی وادی کابل و هم بطرف شرق یعنی جلگه های پشاور هجوم میبرند. درک دلایل این مهاجرتها یا هجوم کتلوی هنوزهم مشکل است، اما آنها در خلائی حرکت میکنند که با زوال قبایل ترکی- منگولی در سده پانزدهم و عقب نشینی تیموریان از سرزمین های مرزی بوجود میآید.
درعین زمان افغانستان بیک منطقه حایل بین صفویان، ازبکان و مغولان و قابل طمع (تملک) برای هرسه تبدیل میشود. بلخ، هرات، کندهار و کابل چهار شهری بودند که در اوایل سده 16 هنوزهم مسیرهای تجارتی بین ایران، آسیای میانه و نیم قاره هند را تشکیل میدادند. اشغال این شهرها هدیۀ بود که ارزش جنگیدن داشت، باوجودیکه اهمیت حقیقی حد اقل بعضی ازاین شهرها میتواند خیالی باشد تا واقعی. حاکمان هند و ایران بسیار خوب میدانستند که کندهار ("پشته گرد و غبار") بسیار کم محصول بوده و اشغال آن در واقعیت بقیمت پول تمام میشد. اما اعتبار، یک محرک اولیه بشمار میرفت.
درحالیکه نزاعهای نظامی درسرزمینهای مرزی باعث ویرانی و مرگ میشد، این نزاعها همچنان باعث جریان پول و اجناس با اعتبار نیز میگردید، زیرا هرسه ستیزه جو در ایجاد دلالان محلی بخاطر ارتقای مالیه و کنترول نفوس محلی سرمایه گذاری میکردند. باینترتیب نفوس افغانستان فعلی و بخصوص پشتونها یا پختونها که دراین زمان در امتداد مسیرهای عمده عبورکننده ازطریق این سرزمین زندگی میکردند، قویا تحت تاثیر و ترغیب نیروهای خارجی قرارمیگیرند.
ازبیک ها
ازبکان مردمان نسبتا تازه وارد درافغانستان اند. آنها درجریان سده 15 از صحرا های آسیای میانه به مرغزارهای جنوب مهاجرت کرده اند. نام آنها از یک رهبر مغولی بنام یوزبیک گرفته شده که خان ایل طلائی در اوایل سده چهاردهم است. یک نواسه چنگیزخان دربین این ازبکان اولاده شیبان نقش قاطعی بازی میکند. در31/1430 یکی ازاین افراد، ابوالخیرشیبانی خوارزم را درجنوب بحیره ارال تسخیر نموده و در سالیان بعدی با ازبکان خویش حملاتی بالای سرزمین های تیموریان درجنوب انجام میدهند. در1499/1500 نواسه او، محمد شیبانی خان (که شاهی بیگ نیزنامیده میشود) ماورالنهر را تسخیرنموده و در 1504 فرغانه را میگیرد. آنها بزودی بجنوب حرکت نموده و از طریق آمودریا بداخل فلات ایران عبورمیکنند. یکی از اولین شهرهای عمده ایکه بدست ازبکان سقوط میکند هرات است که در 1507 اشغال میشود.
تاریخ بازهم با هجوم گروه دیگری از آسیای میانه بالای فلات تکرار میشود. ازبکان بخوبی پیشروی میکنند. روشن است که درهرات چه رخ میدهد، چون اینها مانند مغولها یا ارتشهای تیمور نمیباشند. برخورد آنها با هراتیان درشرایط آنروزی متعادل بوده و آنها اکثریت شخصیت های هراتی را در مقام های قبلی ایشان نصب میکنند. در واقعیت، زندگی بزودی در مسیرعادی خویش جریان مییابد. با انجام چنین اعمالی، ازبکان نشان میدهند که آنها از اهمیت شهرهای ایرانیان و مدیران ایشان برای ادارۀ کشور و جمع آوری مالیه با خبر اند. آنها با برخورد ملایم خویش شهرهای دیگرایرانیان را متقاعد میسازند که ازنمونه هرات پیروی نموده ودروازه های خویش را بروی ایشان بگشایند. باین ترتیب امپراطوری ازبیکی ایران میتواند به پیروزی برسد.
اما پیشروی ازبکان در 1510 متوقف ساخته میشود، وقتی شاه اسماعیل موسیس امپراطوری صفویان ایران، شیبانی را در جنگ نزدیک مرو شکست داده و ازبکان را دوباره به ماورالنهر میراند. در1511 صفویان و ازبکان معاهدۀ عقد میکنند که در آن آمودریا بحیث مرز بین هر دو امپراطوری پذیرفته میشود. این معاهده باعث ختم جنگها نمیشود اما وضع، تغیر زیاد نمیکند. دودمان شیبانی بحاکمیت خویش در بخارا و اطراف ماورالنهر تا 1599 ادامه میدهد تا اینکه توسط خانواده دیگر ازبکان بنام توقای تیموریان تعویض میشوند (1599- 1785). اینها نیز بنوبه خود با ازبکان منغیت تعویض میشوند (1785- 1920). بالاخره خانات ازبک دیگری در خیوه و قوقند بوجود میآیند.
پس از شکست ازبکان، پارسیان هرات را تسخیر نموده و برای مدت کوتاهی بلخ را نیزمیگیرند، هرات در طول سده های 16 و 17 در دست صفویان باقی میماند با وجودیکه غالبا درمعرض حملات ازبکان قرار داشته و برای مدتهای کوتاهی تحت اشغال ازبکان قرار میگیرد. نفوس محلی که اول سنی بودند بتدریج عقیده شیعه را میپذیرند. اما افغانستان شمالی بتدریج توسط ازبکان کوچی اشغال میشود. رهبران ایشان، امیران با بیگها، حاکمان مرغزارهای مختلفی میگردند که در پایان سده 16 شامل اندخوی، بلخ، کندز و بدخشان میشود. بلخ بدون شک مهمتر ازهمه بوده و یکجا با بخارا، سمرقند و تاشکند تشکیل کننده یکی از چهار ایالت عمده شیبانیان و توغای- تیموریان است.
بابر
بابر لقب ظهیرالدین محمد است که بحیث بزرگترین پسر عمرشیخ میرزا، حاکم تیموری فرغانه که در 1483 تولد میشود. او از نسل مستقیم تیمور بوده و از طریق مادرخود نیز میتواند بحیث یکی از اخلاف چنگیزخان افتخار کند. وقتی هنوز بسیار جوان است توسط ازبکان از ماورالنهر رانده میشود. او بالاخره از طریق هندوکش بطرف کابل میآید، جائیکه کاکایش (الغ میرزا) تا زمان وفاتش در 2/1501 حکومت میکند. بابر ادعای تخت کابل نموده و در 1504 موفق میشود جانشین الغ را عزل کند که مربوط خانواده ارغون از کندهار است.
بابر و ارغونها متعاقبا برای کنترول افغانستان شرقی و جنوبشرقی بجنگ دوامدار میپیردازند. بابر در1507 موفق میشود کندهار را تسخیر نموده و برادر خویش ناصر میرزا را در کنترول آنجا مانده و خود بکابل برمیگردد. دراینوقت بابر تصمیم میگیرد بعوض نام پائین میرزا بنام پادشاه شناخته شود. باینترتیب بابر ادعای تفوق بالای شهزادگان تیموری مینماید. اما او بزودی اطلاع مییابد که ازبکان تحت شیبانی بیگ پس از تسخیرهرات، کندهار را محاصره کرده اند. بالاخره ازبکان شهر را گرفته و در اختیار ارغون ها قرار میدهند. جنگ در سرزمینهای مرزی ادامه یافته و فقط در می 1522 بابر موفق میشود بطورقطعی ارغونها را از کندهار بیرون کند. بابر بخاطر بزرگداشت این حادثه، برای حکاکی یک متن (کتیبه) در یک طاقچه بلند بامتداد کناره شمالی سلسله کوه قیتول فرمان میدهد که محدود کننده شهرکهنه کندهار درغرب است. این یادگار که حالا بنام چهل زینه یاد میشود در جوار یادگاردیگری قراردارد که بنمایندگی از شهزاده دیگری بیش از 1700 سال قبل، بنام کتیبه سنگی یونانی/آرامی شاه آشوکا، از سده سوم ق م برافراشته است.
بابر با تامین دفاع عقبی خویش برای تهاجم هند آماده میشود. بابر و پیروانش در 1525 ابراهیم لودی حاکم غلجی (پشتون) دهلی را شکست داده و امپراطوری مغول را بنیاد مینهد. بآنهم جنگها متوقف نشده و مخالفت بمقابل بابر از جانب رهبران پشتون در هند شمالی ادامه مییابد. بابر مدت زیادی از فتوحات خویش لذت نبرده، پس ازسالیان متمادی جنگ دوامدار بتاریخ 26 دسمبر 1530 در 48 سالگی در آگره میمیرد. جسد او اولا در آگره دفن میشود اما ده سال بعد به کابل دوست داشتنی بابر انتقال داده میشود. او در باغ بابر دفن است که بامتداد نشیبهای غربی کوه شیردروازه قراردارد.
در بین مغولان و صفویان
بابر مفکوره امپراطوری هند مغولی را ایجاد میکند. وقتی او میمیرد مخالفین او در هند بمقابل این تازه واردان از جنوب آسیای میانه هنوزهم بسیار قوی است. اما استقرار واقعی امپراطوری هند باید منتظر اولاده او میبود.
بابر توسط پسرش همایون از همسر مهم او ماهیم بیگم جانشین میشود. او در 1506 در کابل تولد شده و وقتی پدرش میمیرد، فقط 24 سال دارد. همایون برای چند سال موفق میشود فتوحات پدرش را نگهدارد، با وجودیکه سه برادرش کامران، عسکری و هندال که ازجمله حاکمان عمده بودند فقط درجستجوی منافع خویش میباشند. باینترتیب همایون نمیتواند از اشغال مختصر کندهار در 1737/38 توسط صفویان جلوگیری کند با وجودیکه بزودی اعاده میشود. از نگاه داخلی، موقعیت همایون توسط حاکمان سابقه پشتون در هند مخالفت میشود. نفوذ ایشان هنوز بسیار قوی بوده و در 1540 همایون مجبور میشود هند را ترک گوید. جای او را دودمان سور (پشتون) میگیرد.
همایون از طریق سند و بلوچستان به کندهار فرار میکند. موقعیت او مایوس کننده است، وقتی در1543 توسط برادر خودش و حاکم کندهار، عسکری اجازه داده نمیشود که داخل شهر شود. همایون بعدا بدربار شاه طهماسب، شاه صفویان پناه میبرد که همایون را قلبا میپذیرند. او بدون شک خوش بود از اینکه قدردانی به یک اولاده شهزادگان تیموری با گذشته درخشان و مخالفت طولانی ایشان بمقابل ازبکان را نشان میدهد. همایون متعاقبا برگشت خود بهند را بکمک ایرانیان طرح میکند. اما او اول باید برادران خود را شکست دهد که قسمت اعظم افغانستان فعلی را در کنترول داشتند.
همایون با کمک فعال طهماسب نیروهای خود را جمع نموده و در سپتمبر1545 بمقابل کندهارمارش میکند که در اختیار برادرش عسکری قرارداشت. صفویان بطور واضح قصد داشتند کندهار را تسخیرنموده و برای خود نگهدارند اما درآخر همایون موفق میشود شهرستراتژیک را تسخیرنموده و ایرانیان را بیرون نگهدارد. سال بعد همایون کابل را از کامران گرفته و بالاخره در23 جولای 1553 دهلی را تسخیرمیکند. بآنهم او مثل پدرش ازموفقیت خویش برای مدت طولانی لذت نمیبرد، چون در جریان 5 ماه در 26 جنوری 1556 با افتیدن از زینه های کتابخانه اش میمیرد.
او توسط پسرش جلال الدین محمد اکبرکه 13 ساله است جانشین میشود (1556- 1605). تاریخ بازهم بنحوی تکرار میشود. شاه جوان درهند با یک برادر دشمن در کابل مواجه است. در اینزمان این برادراندر او محمد حکیم میرزا است که بطور رسمی حاکم کابل است. اکبرکه هنوزجوان و از ملکیتهای افغانستان خویش محروم شده است، نمیتواند کاری انجام دهد تا مانع سقوط کندهار بدست صفویان تحت شاه طهماسب شود که آنرا در1558 تصرف میکنند.
صفویان به کنترول کندهار وافغانستان جنوبشرقی برای چندین سال تا 1595 ادامه میدهند. دراین دوران ایرانیان نمایندگان قبایل را بحیث کلانترها تعین میکنند. یکی ازاین روسای محلی سدو نام دارد که مربوط قبیله پوپلزی از کنفدراسیون ابدالی در افغانستان جنوبی میباشد. سدو توسط شاه عباس (1587- 1629) وظیفه میگیرد تا راه بین هرات و کندهار را محافظت نموده و برای او لقب میرافاغنه اعطا میشود. او بالاخره در1597/98 ازطرف شاه عباس کنترول استثنائی بالای ابدالیان بدست میآورد. او جد طایفه سدوزای ابدالیان میشود که بعدا بنام درانیان نامیده شده و در افغانستان برای مدت بیش از50 سال دراواخرسده 18 واوایل 19 حکومت میکنند.
دراوایل حاکمیت اکبر و بعلت ضعف قدرت مغولان، رئیس ازبیک، عبدالله بن اسکندرمیتواند افغانستان شمالی و بدخشان را اشغال کند. او بلخ را در1568 گرفته ودر 1588 موفق میشود حتی هرات را از صفویان بگیرد. قدرت ازبکان که کاملا بر سواره بنا است، غیرقابل توقف معلوم میشود. بآنهم با مرگ برادراندرش، حکیم میرزا در1585، اکبر میتواند تاثیر بیشتری بالای حوادث درشمالغرب امپراطوری خویش پیدا کند. در1588 وقتی ازبکان هرات را میگیرند، اکبر یک معاهده با رهبران ازبیک عقد میکند مبنی براینکه ازبکان میتوانند شمال را نگهدارند اما از حمله برجنوب خود داری کنند. باینترتیب مغولان از تمام ادعاهای خویش مبنی بر سرزمینهای اجدادی ایشان درشمال افغانستان و ماورالنهر صرفنظرمیکند اما سرزمینهای خویش درجنوب هندوکش را حفاظت میکنند. باینترتیب افغانستان شمالی از جنوبی و شرقی جدا میشود.
معاهده دست اکبر را درمعامله با بعضی قبایل پشتون درسرزمینهای هندو- ایرانی بازمیگذارد که بمقابل حاکمیت ایران بحیث پیروان فرقۀ روشانیه قیام نموده بودند. پشتونهای شورشی در امتداد شاهراه عمده بین کابل و پشاور مستقربودند. کنترول این مسیر برای مغولان جهت دفاع کابل مطلقا حیاتی میباشد، جایئکه جد ایشان، بابر مدفون است. جنگ شدید بوده و پشتونها ثابت میکنند که از قوت بیشتری برخورداراند. اما اکبربتدریج موفق میشود کنترول دوباره حاصل نموده و تفوق مغول را درسرزمینهای مرزی اعاده نماید. این زمانی است که کوتل مشهور خیبر بین پشاور و جلال آباد برای اولین بار برای حمل و نقل عراده جات مساعد ساخته میشود. اکبر در آخر موفق میشود پشتونها را با قیمت زیادی "آرام" سازد.
پیروزیهای اکبر ادامه مییابد. یک پیروزی شکوهمند در1595 بدست میآید وقتی حاکم صفوی کندهار، شهر را در اختیارمغولان میگذارد. سال قبل، اکبر کنترول بلوچستان را بشمول سواحل مکران حاصل میکند. تهدید ازبکان بمقابل مغولان بالاخره با مرگ رئیس هولناک ازبکان، عبدالله در1598 رفع میشود. لذا درحوالی 1600، کنترول مغول درسرزمینهای مرزی بطورمستحکم دوباره مستقرمیشود.
اکبر در1605 میمیرد. او توسط پسرش سلیم جانشین میشود که لقب جهانگیر دارد (1605- 27). درجریان سلطنت او در1622 مغولها دوباره کندهار را به ایرانیان تحت شاه عباس میبازد. درسالیان بعدی پشتونهای ابدالی با موهبت صفویان به هجوم خویش ازمنطقه کندهار به غرب و شمالغرب بطرف هرات ادامه میدهند. این بدین معنی است که در اواخر سده هفدهم پشتونهای غلجی یگانه گروه قدرتمند پشتون اند که درساحه کندهارباقی میمانند. درعین زمان ابدالیها در بدل مردمان محلی در ناحیه هرات قدرتمند ساخته میشوند. درحالیکه پشتونهای کوچی سالانه بکوههای غربی افغانستان فعلی کوچ میکنند که درآن گروههای ترکی- مغولی مسلط اند. این پروسه که درج اسناد تاریخ است، احتمالا تکرار آنچیزی هست که چند سال قبل در افغانستان شرقی و جنوبشرقی واقع میشود، وقتی پشتو- زبانان داخل این ساحه شده و هزاره ها را بداخل کوهها میرانند.
درعین زمان قسمت اعظم افغانستان شمالی دردست ازبکان باقی میماند که بعضی اوقات ازطریق هندوکش تهاجم میکنند. آنها در1629 حتی بامیان را تسخیر میکنند. اما زمان در تغیر بوده و قدرت مغولان بزودی درافغانستان جنوبشرقی برقرار می شود. در1637 حاکم صفوی کندهارعلیمردان خان شهر را در اختیار مغولان می گذارد که متعاقبا گرشک را نیزدر امتداد هلمند و ناحیه زمینداور میگیرند. درشمال در1646 یک ارتش مغولی، ازبیکها را درنزدیکی شبرغان شکست داده، بلخ و ترمز را میگیرد. مغولان توسط شهزاده اورنگزیب پسرسوم شاه جهان (1628- 57) و امپراطورآینده مغول رهبری میشود. باوجودیکه ازبکان سرکوب میشوند، آنها بازهم موفق میشوند جنگ موفقانه گوریلائی براه انداخته و بالاخره مغولها مجبورمیشوند افغانستان شمالی را تخلیه کنند. این موضوع نقطه عطف دیگری در تاریخ سرزمینهای مرزی و اولین عقب نشینی مغولان میباشد. درفبروری 1649 شاه عباس 2 صفوی (1642- 66) موفق میشود کندهار را بار دیگر تسخیر کند. درعین سال او حتی غزنی را محاصرمیکند اما درتسخیرآن ناکام میماند. سه دفعه بین 1649 و 1653 مغولها میکوشند کندهار را تسخیرکنند. کوششهای اولی توسط اورنگزیب صورت گرفته و بار سوم ارتش مغول توسط برادر بزرگ او داراشکوه رهبری میشود. مغولها درهرسه مورد ناکام میشوند.
اورنگزیب (1659- 1707) بطوررسمی در1659 بحیث امپراطورمغول دانسته میشود پس از اینکه او سه برادر خود را شکست داده و پدر خود را اسیرمیسازد. بارتباط افغانستان، سلطنت او با یکتعداد کمپاینهای نظامی بمقابل قبایل پشتون مشخص میشود. او در1667 یک قیام یوسفزی در سرزمین های شمال پشاور را سرکوب میکند. یک قیام افریدیها درجنوبغرب شهردر1672 بوجود میآید. قبایلی ها تلفات سنگینی درنزدیکی کوتل خیبر بالای ارتش مغول وارد میکنند. سال بعد آنها بازهم یک قوت مغول را شکست میدهند، اینزمان درنزدیکی کوتل کاراپه. پشتونها فقط زمانی آرام ساخته میشوند که اورنگزیب شخصا در منطقه حاضر میشود.
درسراسرسلطنت اورنگزیب منطقه کندهار در دست صفویان باقی میماند. مرز بین امپراطوریهای صفوی و مغولی در نزدیکی های مقر بین کندهار و غزنی قرار دارد. مطابق فیریر سیاح فرانسوی، حتی در سده نزدهم، افغان ها اینجا را بحیث خط مرزی بین خراسان و هندوستان میشناختند.
اورنگزیب در1707 میمیرد. پسرش محمد معظم (که بنام شاه عالم نیزیاد میشود) با لقب سلطنتی بهادرشاه جانشین او در تخت مغول میشود. او در اینوقت حدود 60 سال دارد. او 5 سال بعد در1712 میمیرد. محمد شاه که تا 1748 سلطنت میکند در 1719 پس ازتحولات فاحش دودمانی جانشین او میشود. دودمان مغول بطور واضح درحال زوال قراردارد.
ظهور سلطنت افغانها
درسدۀ هفدهم غلجیهای افغانستان شرقی بصورت عام متمایل به پشتیبانی صفویان میباشند که درآنزمان و درآن منطقه دشمن عنعنوی مغولان بودند. آنها در 1635 نیزچنین میکنند وقتی برای آخرین بارکوشش مینمایند که کندهار را امن سازند. وضع درزمان آخرین شاه صفوی شاه حسین (1694- 1722) تغیر میکند (شکل 17). حاکم او در کندهار در اوایل سالهای سدۀ 18 عبدالله خان گرجستانی است. موصوف بعلت عدم رضائیت با شاه صفوی، مذاکره با شهزاده مغولی حاکم در کابل، شاه عالم (امپراطورآینده) را بازمیکند تا شهررا در اختیارمغولان قراردهد. اکثرغلجیها با این طرح مخالف اند اما قبل ازاینکه برنامه عبدالله خان عملی شود، توسط یک نیروی بلوچی ازجنوب شکست داده میشود.
رابطه بین صفویان و تحت الحمایه سابقش، غلجیها بهبود نمییابد. یکی ازعوامل آن، فشارصفویان بالای پشتونهای سنی جهت گرویدن به تشیع است. حاکم صفوی بعدی، گرجی دیگری بنام گرگین خان (یا جیورجی 6) بزودی با رهبر غلجی ثروتمند کندهار، میرویس (امیرخان) قبیله هوتک درتصادم قرارمیگیرد. میرویس متعاقبا یک اغتشاش غلجی را رهبری میکند، اما شکست خورده و به اصفهان پایتخت صفویان تبعید میشود. اودرآنجا یک زندگی راحت داشته و با تملق و رشوه، راه خود را با بلند ترین مقامات اصفهان باز میکند. او مطابق به فولکلور پشتون، به ضعف صفویان پی میبرد. او حتی اجازه مییابد به حج مکه رفته و موفق میشود فتوای بدست آورد که به او اجازه میدهد اغتشاش بمقابل شیعه های رافضی (مرتد) را شروع نماید. او از طریق اصفهان به کندهار برگشته و در1709 موفق میشود گرگین خان را شکست داده، بقتل رسانیده و وکیل غلجیها درکندهارشود که باعث ایجاد دودمانی بنام هوتکیان میشود. میرویس جهت دریافت تقویه بیشتر به امپراطورمغول هند روی آورده و مغولان اورا بحیث حاکم خود درکندهارمیپذیرند.
میرویس با حمله ازجانب صفویان مواجه میشود. آنها جنرال خویش، کیخسرو را یکجا با سربازان گرجی و قزلباش بمقابل او میفرستند. کیخسرو نیز توسط یک رئیس ابدالی پشتون بنام عبدالله خان سدوزی، یک اولادۀ سدو تقویه میشود. ارتش صفویان پس از پیروزیهای اولیه در1711 شکست خورده و میرویس خان هوتکی رهبربدون منازعه کندهارمیشود. او خود را وکیل کندهاراعلام میکند، اما بزودی در 1715 وفات نموده و در بیرون کندهار دفن میشود. او در اول توسط برادرش عبدالعزیز جانشین میشود، اما این وکیل جدید بمقابل صفویان همدردی نشان داده و بزودی در1717 توسط میرمحمود پسر میرویس کشته شده و جانشین میشود.
تقریبا درعین وقت (1716)، ابدالیان اطراف هرات نیز ادعای استقلال خویش از صفویان میکنند. اینها توسط همان عبدالله خان سدوزی رهبری میشوند که قبلا صفویان را بمقابل میرویس پشتیبانی نموده بودند. ابدالیان هرات را گرفته و موقعیت های جدید خویش را بمقابل حملات پارسیان دفاع میکنند. وقتی پارسیان از کوشش تسخیرهرات صرفنظرمیکنند، ابدالیها با غلجیها بمقابله میپردازند. اسدالله پسرعبدالله خان حاکم فراه درسیستان متعاقبا بمقابل غلجیهای کندهار مارش میکند. اما در1719/20 توسط میرمحمود درنزدیکی مسکونه دلارام، حدود نیم راه بین هرات و کندهار شکست داده میشود. اسدالله خان کشته شده و سر او به شاه صفوی، شاه حسین در اصفهان فرستاده میشود. عبدالله خان سدوزی درهرات نیزتوسط یکی ازاقاربش بنام محمد زمان خان سدوزی، جد شاهان آینده افغان عزل وکشته میشود.
شکست صفویان توسط پشتونها
میرمحمود در1720 با تامین موقعیت خویش دربین پشتونهای غلجی، تظاهر وفاداری به دربار صفویان را بدور انداخته، ارتش غلجیها بمقابل شیعه های "کافر" و زرتشتیان "کافر" ایرانی را رهبری میکند. آنها شهرباستانی کرمان را اشغال نموده و اکثریت جوامع زرتشتی را قتل عام میکند. افغانها متعاقبا به کندهار برمیگردند، بعلت مقاومت مداوم فرمانده صفوی کرمان، لطف علی خان و همچنان بخاطرسرکوب یک اغتشاشی که درکندهار بروز کرده بود. اما واضح بود که قدرت صفویان درشرق درحال زوال قرارداشت. دراینزمان ابدالیهای هرات نیز با استفاده ازموقع یک ارتش صفوی را شکست میدهند: آنها تحت رهبری محمد زمان خان فوق الذکردرنزدیک اسلام قلعه در غرب هرات به پیروزی میرسند. حالا غلجیها و ابدالیها هردو بطور مستقلانه در مقابل شاه صفوی قرارمیگیرند. اما مغولها و صفویها قادر نیستند دراین زمینه اقدام نمایند.
میرمحمود بازهم در1721 بمقابل کرمان مارش میکند. اومیتواند شهر را بگیرد، اما از تسخیر ارگ عاجز میماند. او بعدا بطرف شمالغرب به یزد حرکت کرده و بازهم شکست میخورد. او برگشت ننموده و منتظرسقوط شهر نمیماند. او ارتش خویش را بصوب شمالغرب یعنی اصفهان پایتخت صفویان حرکت داده و در 8 مارچ 1722 در جنگ گلناباد (حدود 20 کیلومتر ازشهر) غلجیها با یک ارتش 20 هزارنفری میتوانند ارتش صفوی را شکست دهند که تعداد آنها تقریبا دوچند ایشان است. غلجیها پس ازیک محاصرۀ طولانی که باعث کشتارهزاران اصفهانی میشود، اصفهان را اشغال میکنند.
میرمحمود بتاریخ 25 اکتوبربطورشکوهمندانه داخل شهرشده و بحیث علامۀ شاه ایران با دختر شاه حسین ازدواج میکند. فقط یکی از پسران شاه حسین بنام طهماسب دوم میتواند فرار نموده و در10 نومبردرشهر قزوین خود را شاه جدید اعلام میکند.
ابدالیها برخلاف غلجیها هرگزنمیتوانند ساحۀ خود را وسعت بخشند. یکی از دلایل عدم موفقیت آنها میتواند عدم موجودیت خانوادۀ واحدی باشد که بصورت عام بحیث رهبر کنفدراسیون شناخته شود. رهبرقبلی آنها محمد زمان خان سدوزی توسط محمد خان افغان سدوزی کنار زده میشود. آنها در1722 شهرمشهد را تسخیر میکنند، اما چهارسال بعد بیرون رانده میشوند، وقتی محمد خان افغان عزل شده و توسط ذوالفقارخان پسر محمد زمان خان تعویض میشود.
درعین زمان، دراصفهان دیده میشود که محمود یک سلطان خونخواراست. یکی از جنایات او قتل عام اکثریت مقامات پارسی اصفهان بشمول تمام پسران شاه حسین است. سرانجام محمود دراپریل 1725 توسط مردان خودش بقتل رسیده و روز بعد اشرف، پسرعبدالعزیزهوتکی مقتول ادعای شاهی میکند. سلطان حسین برادر میرمحمود درحاکمیت کندهارباقی مانده و ازشناخت پسرکاکایش بحیث شاه جدید انکار میورزد. لذا رابطۀ غلجیها ازسرزمین اصلی ایشان قطع میشود.
موقعیت اشرف ازچندین جانب درمعرض خطرقرارمیگیرد، بخصوص زمانیکه روسها و ترکها موافقه میکنند امپراطوری پارس را منقرض سازند. ترکها در 1725 حصص غربی کشور بشمول تبریز، همدان و قزوین را تسخیر میکنند. اما آنها در1727 توسط غلجیها بطورقاطع شکست داده میشوند. پشتونها هنوزهم بحیث یک قوت قابل توجه بحساب آمده و سوارۀ غلجی یک اسلحۀ ویرانگر محاسبه میشود. ترکها متعاقبا اشرف را بحیث شاه پارس برسمیت میشناسند، درحالیکه غلجیها سلطان ترک را بحیث رئیس دنیای اسلام میپذیرند. غلجیها همچنان بمقابل روسها میجنگند (1727- 29). اما مبارزه بمقابل روسها دارای عین موفقیت بمقابل ترکها نمیباشد؛ قوتهای غلجی شدیدا ضعیف شده، اعتبار و شهرت شکست ناپذیری آنها ازبین میرود. زمان زیادی طول نمیکشد که افغانها از ایران رانده میشوند.
نادرشاه
دراینزمان خصومت دربین قرارگاه طهماسب 2 پسر شاه حسین افزایش مییابد. طهماسب توسط سه رهبرمهم محلی ایرانی تقویه میشود اما کمک آنها بر بنیاد وفاداری بمقابل شاه نبوده، بلکه بربنیاد ترویج منافع خود و طوایف ایشان میباشد. هرسه رقیب عبارت بودند از فتح علی خان قاجار رهبر ترکهای قاجار و حاکم استرآباد در جنوبشرق کسپین، شهر گورگان فعلی؛ نادرقلی بیگ (خان) یک رئیس ترکهای افشار در ایران شمالشرقی؛ و ملک محمود حاکم مشهد. خصومت در بین این سه رهبرمحلی باعث خونریزی زیاد و تضعیف بیشترموقعیت طهماسب می شود. بالاخره علی خان قاجار، جد دودمان قاجار آینده ایران (1779- 1925) به فرمان طهماسب گردن زده میشود؛ نادرخان منحیث فرمانده عالی شاه، ملک محمود را شکست داده و مشهد را درنومبر1726 تسخیرمیکند.
دوسال بعد قسمت اعظم ایران جنوبی وغربی هنوز دراشغال غلجیها است، در حالیکه پشتونهای ابدالی به غلبه خویش درغرب افغانستان فعلی ادامه داده و یک تهدید جدی بمقابل طهماسب و پیروان او در ایران شمالی و شمالشرقی میباشد. نادرخان وقتی درمشهد است تصمیم میگیرد اول با ابدالیان مجاورمعامله نماید تا تهدید مستقیم بمقام خود و طهماسب را از بین ببرد. در آنزمان ابدالیان تقریبا بطور عنعنوی توسط دو متخاصم بنامهای الله یارخان برادر محمد خان افغان و ذوالفقار خان قبل الذکر رهبری میشوند. اولی حاکم هرات بوده و دومی پسر محمد زمان خان حاکم فراه است. حمله ایرانیان بالای ابدالیان موفق آمیز بوده و نادرخان آنها را در 1729 شکست میدهد. در آنزمان جنگ عمده با غلجیها هنوز آغاز نشده و نادرخان تصمیم میگیرد با دشمنان عنعنوی غلجیها یعنی ابدالیان سازش نموده وآنها را برای مقاصد خویش یعنی شکست غلجیها بکار برد. لذا او دوباره الله یارخان را بحیث حاکم صفوی هرات تعین میکند. درآخر، نادرخان به کمک ابدالیان ضرورت پیدا نمیکند با وجودیکه آنها بسیار پسان و پس ازفتنه های مختلف بمقابل حاکمیت او، درمحاصره کندهارسهم میگیرند.
نادرخان در1729 پس از اولین پیروزی بالای ابدالیان، یکتعداد جنگها بمقابل اشرف وغلجیها براه میاندازد. نادر اثبات میکند که جنرال بهتری بوده و سرانجام در مورچه خور شمال اصفهان، اشرف بصورت قاطع شکست میخورد. او با سربازانش بطرف شیراز فرار کرده و بالاخره بطرف کندهار میرود، جائیکه (ظاهرا بفرمان حسین سلطان کاکایش و حاکم کندهار) بزودی کشته میشود. امپراطوری ایرانی پشتونها بپایان میرسد. پس از شکست غلجیها در1729، طهماسب بازهم دراصفهان بحیث شاه برتخت می نشیند. اما واضح است که حاکمیت او کاملا وابسته به پشتیبانی نادرخان بوده و سه سال بعد بپایان میرسد، وقتی او توسط پسر خورد سالش، شاه عباس 3 (1731- 6) تعویض میشود (و نادرخان بحیث نایب السلطنه میباشد).
سال بعد در1730 ذولفقارخان حاکم سابق ابدالی فراه با دشمن سابقه اش، رئیس غلجی، حسین سلطان کندهار متحد میشود. آنها هرات را اشغال نموده و الله یارخان را تعویض میکنند. آنها بطوریکجا بمقابل مشهد پیشروی میکنند درحالیکه نادرخان هنوز درغرب کمپاین دارد. بآنهم نیروهای پشتون بزودی عقب زده میشوند. نادر خان متعاقبا بشرق آمده و ابدالیان را چندین دفعه شکست میدهد (هر دفعه با تعین حاکمان ابدالی درمقام ایشان). سرانجام در فبروری 1732 پس از یک محاصره تقریبا ده ماهه، ذوالفقارخان ازهرات رانده شده، غلجیها به کندهار عقب نشسته و ذوالفقار و برادر جوانش احمد را زندانی میسازد. هرات بعد ازاین توسط یک پارسی اداره شده و ابدالیان زیادی مجبورمیشوند به غرب مهاجرت کنند. قدرت ابدالیان به حد اعظمی نرسیده و شکسته میشود، درحالیکه قدرت غلجیها محدود به کندهار و پیرامون آن میشود.
سقوط کندهار
نادرخان سرانجام در1736، شاه جوان صفوی را عزل نموده و خود را شاه اعلام میکند (1736- 47). او متعاقبا با یک ارتش حدود 80 هزار نفری بطرف شرق رفته و بکمک یکتعداد ابدالیان بمقابل کندهار میرود. محاصره شهر که دراینزمان بنام حسین آباد یاد میشود (پس ازحاکم آن) دراپریل 1737 شروع میگردد. نادرشاه میداند که او نمیتواند شهر را با حمله مستقیم تسخیر کند، لذا او با اعمار قلعه های حلقوی باطراف شهر پرداخته و سربازان خود را در داخل استحکامات دیواری (نادرآباد) مستقر میسازد، محلیکه هنوزهم میتوان آنرا درجنوب شهرفعلی کندهار مشاهده کرد. درعین زمان یک نیروی پارسی از بندرعباس بامتداد خلیج فارس و سواحل مکران بطرف شرق مارش نموده و حاکم کلات در بلوچستان را مجبور میسازد به نادرشاه تسلیم شود.
محاصره کندهار حدود یکسال طول میکشد. بازدیدکنندگان فعلی کندهارکهنه هنوز هم با استحکامات محل وموقعیت آن بامتداد کناره های شرقی سلسله کوه قیتول تحت تاثیرقرارمیگیرند. چیز زیادی از روزهای اولیه والیان هخامنشی تغیرننموده است. استحکامات هنوز از عین خطوط برجسته برخوردار بوده و در وسط شهر، عین ارگ قراردارد. بآنهم استحکامات این قلعه مستحکم مانع پارسیان نشده و در پایان نادرشاه موفق میشود شهر را در 12 مارچ 1738 تسخیرکند. تسلیمی کندهار نقطه پایان قدرت غلجیها درافغانستان جنوبشرقی است. تعداد زیاد غلجیهای هوتکی ازکندهاربساحه خراسان فرستاده میشوند که جای ابدالیان را گرفته و به آنها اجازه اقامت در ساحه کندهار داده میشود. حسین نیز با رئیس ابدالی ذوالفقار و احمد برادر 15 ساله اش به مازندران تبعید میشوند.
نادرخان متعاقبا بمقابل امپراطوری مغول حرکت میکند. او در اول تابستان 1738 مرز را عبورمیکند که در آنروزها فقط درجنوب غزنی قرار داشت. او در نزدیک جلال آباد توسط پسرش رضاقلی میزا یکجا میشود که چندی قبل افغانستان شمالی را اشغال نموده و حتی آمودریا را درتعقیب نیروهای ازبیک عبورمیکند. نیروی عمده ارتش پارسیان متعاقبا از طریق کوتل خیبر پیشروی میکند درحالیکه نادر و یک گروه کوچک، مسیرجنوبی را اختیار نموده و بالای هندیانی حمله میکنند که مدخل شرقی خیبر را در عقب دفاع مینمودند. او در اوایل 1739 پنجاب را تسخیر نموده و مارش خود را بطرف شرق ادامه میدهد تا اینکه در24 فبروری 1739 ارتش مغول را نزدیک پانی پت در جوار دهلی شکست میدهد. دهلی نیز اشغال و غارت میشود. نادر در نیمه می 1739 دهلی را با انبارغارت و غنیمت بشمول تخت طاوس شاه جهان و الماس مشهور کوه نور ترک میکند. نادرشاه بعدا توجه خویش را به سرزمینهای شمال آمودریا معطوف داشته و در بین 1740 و 1741 قسمت اعظم ماورالنهربشمول سمرقند، بخارا و خیوه را تسخیرمیکند. او در1741 به پایتخت خویش مشهد برمیگردد. سالیان آخر زندگی نادرشاه یکی از بزرگترین جنرالان زمان خویش با بدگمانی رشد یابنده تمام نزدیکان او همراه میباشد. او یک سنی بوده و هرگز توسط تابعین مسلط ایرانی شیعه خویش بطور واقعی پذیرفته نمیشود. او حتی پسر خود را کور میسازد. از اینکه او دیوانه شده بود یا نه، واضح نیست، اما موقعیت او ناممکن میشود. نادر در جون 1747 توسط سربازان خودش کشته میشود وقتی او در نزدیک قوچان، جنوب عشق آباد قرارگاه دارد (تپه نادر، جائیکه نادربقتل میرسد درشمالغرب شهرفعلی قوچان قراردارد).
++++++++++++++++++++++
فصل 13 – منگولها
دراوایل سده سیزدهم، شاه خوارزم برقسمت اعظم ایران شرقی حکومت نموده و از جنوب بحیره ارال تمام تجارت جاری بین شرق میانه، نیم قاره هند و آسیای میانه و چین را کنترول میکند. بآنهم قلمروی او فقط چند سال دوام میکند، چون در زمانیکه خوارزمشاه هنوزمصروف استقرارقلمروی خویش میباشد، طوفان دیگری بامتداد مرزهای شمالشرقی دنیای ایرانیان درحال شکل گرفتن است. اینها فقط غارتگران دیگر زود گذر یا استقرار یک دودمان دیگری نیست که بزودی با زبان و فرهنگ محلی توافق نمایند. این هجوم تمام تمدن اسلامی ایران و افغانستان را تا عمق ریشۀ آن میلرزاند. این تهدید ازمنگولهای شرق آسیای میانه است.
با وجود تلاشهای تعداد زیاد مورخان معاصرکه قضاوت درباره مغولان را نرم تر کنند، موجودیت آنها در فلات باعث مرگ صدها هزارمردم، تخریب اکثریت شهر ها و ویرانی عمومی شبکه های آبیاری ضروری برای زراعت میشود. مغولان توسط چنگیزخان رهبری میشود که اصلا بنام تیموچین ("آهنگر که پس از اسیر گیری یک تاتار توسط پدرش نامیده میشود) است. او بحیث رئیس عمومی تمام مغولان در1206 شده وبزودی میخواهد تمدنها و مردمان همسایه بشمول چین را مطیع سازد. او در1215 پیکنگ را تسخیر و ویران میکند. مغولان بعدا بطرف غرب، سرزمین های غنی جنوب آسیای میانه و فلات ایران روی میآورند. در 1218 یک قوت مغولان پامیر را عبور نموده و داخل بدخشان میشود. ولی این یک هجوم کوچک میباشد. فشارعمده دو سال بعد شروع میشود، وقتیکه مغولان ارتش های خوارزمشاه را شکست میدهد. سال بعد چنگیزخان بافغانستان میرسد. بکترا در فبروری 1221 تسخیر و تخریب میگردد. مرو در ماه بعدی گرفته شده و بهمین ترتیب وادی بامیان. در اینجا یکی از نواسه های چنگیزخان کشده شده و جواب مغولان قتل عام تمام موجودات زنده در این وادی است. داستانها میگوید که پس از این حتی پرندگان نیز از بین میروند. قلعه امروزی شهرغلغله در جنوب صخره ها هنوزهم گواه این فاجعه است. تمام زندگی مسکونی درخراسان، تقریبا بحالت تعطیل آمده و گزارشات سیاحین درسالیان بعدی پیشروی مغولان ازتخریب و ویرانی کامل حکایت میکند.
شاه خوارزم که از پایتخت خویش فرار میکند در 1220/21 در جزیره اباسگون در کناره جنوبشرقی بحیره کسپین وفات میکند، اما پسرش جلال الدین با مغولان در افغانستان شرقی میجنگد. او در پروان نزدیک کابل یک پیشروی درجه داران مغول را در اکتوبر1221 شکست میدهد که توسط تولوی جوانترین پسرچنگیزخان رهبری میشود. هرات که قبلا بطور داوطلبانه تسلیم شده است، متعاقبا شورش نموده و مغولان هفت ماه زحمت میکشند تا شهر را دوباره تسخیرکنند. مجازات بیرحمانه و اژدهائی است: منابع اسلامی تعداد کشته شدگان را بین 1600000 تا 2400000 میدانند. مطابق گزارشات، سقوط نیشاپور باعث کشتار 1747000 نفر میشود. ارقام ممکن است مبالغه آمیزباشد اما اینها نشانۀ مقیاس تخریب و کشتار است. ویرانی شبکه های آبیاری درمحلات و این حقیقت که هیچکسی نمیماند تا آنها را مراقبت نماید نیزباعث زوال عمیق زندگی اقتصادی میشود.
پس از راندن جلال الدین بآنطرف اندوس، چنگیزخان با مارش آهسته به شمال برگشته و در1227 در منگولیا میمیرد. سرزمینهای اشغالشده توسط چنگیزخان در بین پسران وهمسر مطلوبش، بورتی تقسیم میشود. جوکی بزرگترین پسراو، چندی قبل از پدرش میمیرد، اما پسر او بنام باتو قسمت اعظم سرزمین های غرب امپراطوری، سایبریای غربی و روسیه را تصاحب میکند. ماورالنهر شمال افغانستان فعلی به پسر دیگر چنگیزخان بنام چغتای داده میشود، اوگیدی پسرسومی چنگیزخان بحیث جانشین پدر بنام خان بزرگ انتخاب میشود (1229- 41). جوان ترین پسر، تولوی، مرکزامپراطوری مغولان، منگولیا را بمیراث میبرد.
تحت اوگیدی و دو جانشین او مانند خان بزرگ (گویوک و مونگکی) بین 1229 و 1259، امپراطوری مغول از یک دوره نسبتا ثبات عبورمیکند، بآنهم قسمت اعظم سرزمین ایرانیان پس از مرگ چنگیزخان بایست دوباره اشغال گردد. قرارمعلوم درشرق، یک حاکم محلی بنام سیف الدین حسن قرلغ قسمت اعظم سرزمین های مرزی هندو- ایرانیان را برای مدتی دراختیارمیگیرد، اما ساحه احتمالا بزودی توسط مغولها دوباره اشغال میشود. فشارهای بوجود آمده بامتداد مرزهای هند، کابل وغزنی باعث ارسال قطعات قوی مغول میشود. یکتعداد شهرها درفلات ایران دوباره اعمارمیشود. در1244 کنترول هرات بیکی ازحاکمان محلی مسکونه های مجاوراعطا میشود. او بنام شمس الدین محمد کرت یاد شده و بنیانگذار باصطلاح دودمان کرت میشود که حاکمیت شهر و قسمت بزرگ افغانستان فعلی را تا اواخر سده چهاردهم دراختیاردارد، با وجودیکه درقسمت اعظم اوقات تحت قیمومیت ظاهری (رسمی) مغولها بوده است.
پس ازمرگ مونگکی در1259 وضع تغیرمیکند، وقتی دو برادر او بنام های قوبیلای و اریق- بوق برای تخت مغول برقابت میپردازند. با وجودیکه قوبیلای بالاخره خود را منحیث خان بزرگ نصب میکند، مقام او وسیعا شناخته نشده و او درموقعیتی قرارنمیگیرد که حاکمیت خود را بالای تمام سرزمینهای مغول تامین کند. مرکز کنترول قوبیلای در چین و صحرا های شمال آن قراردارد. بآنهم او توسط برادرش هولیگو برسمیت شناخته شده و بحیث نماینده خان بزرگ درایران توسط مونگکی تعین شده و در1256 به ایران میآید. هولیگو موسس دودمان ایل- خانی ایران است. یکی ازاولین پیروزی نظامی او شکست انتحاریون ایران شمالی و تخریب قلعۀ الموت ایشان درغرب تهران فعلی است. او دو سال بعد درفبروری 1258 بغداد، مهد قدیمی خلفای اسلامی را میگیرد. بآنهم پیروزیهای مغولها در شرق نزدیک دوام ننموده و پس از مرگ هولیگو قلمروی جانشنیان او اساسا محدود به ایران فعلی میشود. رقیبان عمده او در شرق، جانشینان چغتای میباشند. بزودی سرزمین افغانستان فعلی به صحنه منازعات بین چغتائی ها و ایل خانیها تبدیل میشود.
موقعیت افغانستان دراین زمان بصورت خوبی توسط مارکوپولو ترسیم و ارائه شده که قرارمعلوم ازاین قسمت جهان درسالهای 1270 عبور میکند، وقتیکه او ازمدیترانه به دربارقوبیلای خان درچین سفرمیکند. اودرباره بلخ چنین میگوید:
"بلخ یک شهر باشکوه و بزرگ است. قبلا بمراتب بزرگتر و با شکوه تر بوده است؛ اما تاتارها (مغولها) و سایر مهاجمین آنرا غارت و ویران نموده اند. من گفته میتوانم که دراینجا تعداد زیاد قصرهای مرغوب و ویلا های مرمری وجود داشته که هنوزهم دیده میشود، اما حالا به مخروبه ها تبدیل شده است. مطابق گزارشات محلی، الکساندر در این شهر با دختر داریوش ازدواج میکند. باشندگان محمد را عبادت میکنند. چیزیکه شما باید بدانید اینستکه این شهر که نشان دهنده محدوده سلطنت تاتارهای لیوانت (ایل خانان) است در مرزهای شمالشرقی پرشیا قرار دارد".
دراواخرسده سیزدهم، شهزاده نشین های مغول بتدریج پیشینه بومی خود را کنار گذاشته و فرهنگ ها و زبانهای محلی را میپذیرند. درایران، ایل خانها بآهستگی رسوم تابعین ایرانی بومی خویش را بآغوش میکشند. در1295 ایلخان غازان به اسلام گرویده و درسالیان بعدی تعداد زیاد کلیساهای عیسویت، مساجد یهودیت و معابد بودیستی از بین برده میشوند. بخصوص مخالفت با بودیزم بسیارمهم است چون یکتعداد جانشینان هولیگو قرارمعلوم خودشان بودیست بودند با وجودیکه متاثر از لامیزم تبتیان میباشند. زندگی اقتصادی در فلات بتدریج احیا میشود باوجودیکه یک سلسله بحرانات و درجات بزرگ سوئ مدیریت مشخص کننده کامل دوران است. معرفی پول کاغذی در پایان سده سیزدهم یک ناکامی عظیم است. بآنهم الحاق غازان و بخصوص بقدرت رسیدن وزیر او، ارستوکرات پارسی رشیدالدین باعث تجدید بیشترفعالیت اقتصادی میشود.
دربین چغتائی ها پروسه اسلامیسازی بتدریج صورت میگیرد اما بالاخره تحت ترماشیرین خان (1326- 34) آنها نیزباسلام میگرایند. بآنهم یک مظهرثابت آنها خصومت بمقابل ایلخان های ایران بوده است. در اواخر سده سیزدهم و اوایل چهاردهم، حاکمان چغتائی ماورالنهرموفق میشوند کنترول خویش را بطرف جنوب آمودریا، بقیمت حاکمان ایران وسعت بخشند. این پروسه بطورخاصی توسط کیبیگ خان تشویق میشود که بین سالهای 1318 و 1326 حکومت میکند. او با اعمار دوباره بلخ قدردانی میشود که توسط جد او، چنگیزخان ویران شده بود. مدتها قبل تقریبا تمام افغانستان فعلی بشمول کندز، بغلان و بدخشان درشمالشرق و کابل، غزنی و کندهار در شرق و جنوبشرق تحت کنترول چغتائیان قرارمیگیرد. ابن بطوطه با عبور از طریق افغانستان شرقی در 1333 از موجودیت حاکمان چغتائی درسراسرساحه تذکرمیدهد. هرات یک استثنا است که توسط کرتها کنترول شده وساحه سیستان که تحت کنترول حاکمان محلی میباشد. هردو ناحیه بیش یا کم بحیث یک حایل در بین دو قلمروی مغول عمل میکند.
ولس چغتائیان
وقتی ترماشیرین خان توسط پیروان خودش ازترکستان شرقی در1334 عزل می شود، خط مستقیم شهزادگان چغتائی توقف میکند. تقریبا درعین زمان دودمان ایل خانهای ایران بپایان میرسد. درحالیکه ایران در بین دودمان های مختلف محلی و ترکی- مغولی تقسیم شده بود، سرزمینهای قدیمی شهزادگان چغتائی در داخل یک عنعنه مشترک سیاسی و فرهنگی باقی میماند که بنام ولس چغتائی یاد میشود. ولس توسط یک کنفدراسیون قبایل ترکی- مغولی و سایرگروهها ایجاد میشود که رهبری ایشان بخاطرکنترول سیاسی رقابت میکردند. بعضی ازاین قبایل و گروهها در افغانستان فعلی زندگی میکردند: سیلدوس که قاعده ایشان در افغانستان شمالی (ساحه بلخ) و مسیرهای مجاورشمال آمودریا قراردارد؛ ارلات در افغانستان شمالغربی فعلی؛ اپاردی در شبرغان و قراوناس در ساحه کندز/بغلان و اطراف هندوکش تاغزنی. سربازان نیگودیری در ساحه کندهار نیزغالبا با قراوناس تطبیق شده و یا یک بخش آنها مدنظرمیباشد. لذا قبایل در شمال افغانستان و اطراف کوتل های هندوکش و وادی کابل درجنوبشرق کشورمتمرکزبودند. غرب افغانستان فعلی بطورعمده توسط حاکمان و گروههای تباری محلی اداره میشدند که از طرف ایل خانها و دیگرفرمانروایان تقویه میشدند.
قسمتهای مختلف اجزای ولس چغتائی توسط یک عنعنه و ایدیولوژی عام و اساسا مغولی با همدیگر پیوند مییابد. ولس از نگاه سیاسی خود را در یک مبارزه دوامدار بخاطرکنترول عمومی و فرمانده قبایل و دیگر گروههای مربوط به ولس ارائه میکند. برای وظایف اداری، رهبران قبایل مختلف از مقامات ایرانیان محلی کار میگیرند. خود مغولها علاقه داشتند بالای وظایف نظامی تمرکزکنند. آنها طبقه حاکم را تشکیل داده و قبایل مختلف ترکی- مغولی که دراین قلمرو مستقربودند، فراهم کننده سربازان برای ارتشهای حاکمان مغولی بودند. زندگی کوچیگری بحیث ایدیال باقی میماند، اما اکثرا حدس زده میشود که عشق مسکونه های باغی باید دراین روشنائی دیده شود.
چیزیکه برای درک تاریخ افغانستان مهم است اینستکه با ظهورمغولها قاعده قدرت از شهرها به محلات انتقال میکند. قدرت سیاسی و ثروت دیگر به شهرهای چون غزنی، هرات و بلخ محدود نمیشود. این محلات فقط بتدریج از تخریبات تحمیلی بواسطه چنگیزخان بهبود مییابد. بعوض، قبایل ترکی- مغولی بالای قوت سیاسی تمرکزمیکنند.
برای مدتی در سده چهاردهم و قبل از بقدرت رسیدن تیمور، قاعده قدرت ولس در جنوب قراردارد که عمدتا دربین قراوناس و پشتیبانان ایشان که درشمال وجنوب کوتلهای هندوکش زندگی میکردند. در1346/47 قازاغان رهبر قراوناس، خان (ظاهری یا رسمی) چغتایان، قازان را عزل نموده و با خان دیگری تعویض میکند. قازاغان خود را بیگ و امیر مینامد. او تا زمان مرگ خود در 1357/58 درقدرت میماند. وقتی پسرش کوشش میکند خود را جا نشین پدر و رهبر ولس سازد، او عزل و کشته میشود. او بحیث رهبر قراوناس توسط برادرزاده اش امیرحسین جانشین میشود که بزودی مخالف ستاره صعودی در بین قبیله برلاس ترکی- مغولی، تیمور بن تراغای برلاس میشود. تیموردر 1369 امیرحسین را درنزدیکی بلخ شکست داده و بعدا بقتل میرساند. تیمور در 9 اپریل 1370 بطور رسمی خود را امیر جید اعلان میکند.
تیمور
در1369 سرزمینهای چغتائیان بطورموثرتحت کنترول تیمور یا تیمورلنگ (به زبان فارسی) قرار میگیرد. او مربوط قبیله ترکی- مغولی برلاس (مغولی: برولاس) است که از سده سیزدهم در ماورالنهر در سرزمینهای بامتداد قشقه دریا و اطراف شهرهای شهرسبز (کیش قرون وسطی) و قرشی (ناساف/نخشاب) مستقرمیشوند. مطابق بعضی منابع، تیموردر1336 در کیش تولد میشود. تیمور بزودی دریک حرفه طولانی اشغال و غارت مصروف میشود. او یک امپراطوری وسیع بنیاد مینهد که درپایان سده چهاردهم ازشمال هند تا ترکیه فعلی وسعت دارد. اوهرات را در اپریل 1381 میگیرد وقتی حاکم کرت، ملک غیاث الدین بجواب تیموربرای معرفی خودش به قوریلتای پاسخ منفی میدهد. زرنج پایتخت سیستان در1384 و کابل و کندهار و غزنی نیزتسخیرمیشوند. او در 1398 به پیرمحمد نواسه اش و حاکم کندز، غزنی و کندهار فرمان میدهد بالای هند مارش کند. مطابق ظفرنامه، پیرمحمد سرزمین افغانها را غارت میکند که بامتداد سلیمان کوه زندگی نموده و بداخل اندوس بطرف ملتان پیشروی میکند. وقتی او میشنود نواسه اش با مقاومت زیادی درهند مواجه است، خودش یک ارتش را بداخل نیم قاره هند رهبری نموده و پس ازیک کمپاین موفقانه دهلی را تسخیر و تاراج میکند. تیمور چهارسال بعد در اناتولیه میباشد، جائیکه او ترکهای عثمانی را در نزدیک انقره شکست میدهد. تیمور در 18 فبروری 1405 نزدیک یوترار بامتداد سیردریا می میرد، درحالیکه ارتش خود را بمقابل چین رهبری میکرد. او بالاخره درسمرقند، در گوری امیر دفن میشود. او پس ازمنازعات دودمانی اولیه توسط پسرچهارمش شاهرخ (1409- 47) جانشین میشود که در1397 توسط پدرش بحیث حاکم خراسان، سیستان و مازندران (جنوب کسپین) تعین شده بود.
جانشینان تیمور
شاهرخ سمرقند را در1409 تسخیرنموده و ادعای استقرارخود را برای قلمروی پدرش میکند. بآنهم او در آنجا نمانده، پسرخود الغ بیگ را بحیث حاکم آنجا تعین نموده و به هرات پایتخت خود برمیگردد. تحت حاکمیت او و جانشینانش، این محل بیکی ازعالیترین مراکزفرهنگی درشرق میانه تبدیل میشود. تماس های رسمی با چین، هند شمالی و کشورهای دیگربرقرارمیشود. اوهنوزهم بطورظاهری حد اقل برای چند سال، ارباب حاکمان عثمانی ترکیه و شاهان هند در دهلی میباشد! شهر تعداد زیاد شاعران، فیلسوفان، نقاشان، روحانیون، خطاطان، مهندسان و سایر افراد صاحب ذوق را جذب میکند. این زمانی است که درآن تجارت باز شگوفان شده و بعضی ازمراکزشهری، درخشانی قبلی خود را دوباره کمائی میکند. درعین زمان پارسی- گویان شهرها یکبار دیگر بصحنه میآیند. از طرف دیگر حاکمیت تیمور و تغیرفاحش بتعقیب مرگ او با احیای دوباره بعضی ازشهرهای ایرانیان ترکیب شده وباعث یکمقدار زوال در قدرت قبایل ترکی- مغولی میشود که قبل از زمان تیمور برمنطقه غلبه داشت.
شاهرخ بازسازی دفاع هرات و طراحی تیموریان را فرمان میدهد که تا زمان حاضر حفظ شده است. استحکامات که تا سالهای 1940 هنوزوجود داشت شامل یک شهرک حدود 1350 در1450 متربوده است. این شهرک بچهارقسمت (مربع) توسط دو شاهراه هدایت شونده از چهار دروازه تقسیم شده است. آنها دروسط شهر درچهارسوق ("چهارمارکیت") متقاطع میشوند. ارگ که توسط کرتها ساخته شده است در جانب شمالغرب قرار داشته و مسجد مشهور جامع در شرق واقع است. تیموریان همچنان یک سلسله باغهای بزرگ را در خارج شهر اعمارمیکنند. این باغها طورمثال باغ مراد (یا باغ جهان آرا) تشکیل کننده مراکزواقعی قدرت میباشد، چون شاه یا حاکم اکثریت اوقات درهمینجا زندگی میکند.
شاهرخ برای یکدوره نسبتا طولانی 47 سال سلطنت میکند. او پس ازمرگش در مارچ 1447 توسط پسرش، الغ بیگ (1447- 9) که حاکم ماورالنهربود جانشین شده و درسلطنت کوتاهش درسمرقند باقی میماند. او بفرمان پسرش عبداللطیف کشته شده و متعاقبا برتخت پدر می نشیند، اما بازهم برای یکمدت کوتاه (1449-50). پس ازچند سال سردرگمی دودمانی که در آن امپراطوری تیموری ازهم میپاشد یک نواسه او بنام ابوسعید هرات را در1455 میگیرد. بآنهم او در جنگ در ایران شمال غربی در 1469 کشته میشود. جای او را در هرات سلطان حسین بن بایقرا (1469- 1506) میگیرد که نظم را درهرات اعاده نموده و شکوه و جلال جدید بوجود میآورد.
سده پانزدهم یک دوره رفاه و آسایش عظیم در هرات بوده است. یکی از حامیان او گوهرشاد بیگم زن شاهرخ است. نام او با بعضی از قشنگترین یادگارهای اسلامی در افغانستان و ایران مرتبط است. او در هرات ساختمانی بنام مجموعه مصلا اعمار میکند که در1417 شروع شده وشامل یک مدرسه و یک مصلا (محل عبادت) بوده و در 1432 تکمیل میشود. همچنان یکقسمت مجموعه عبارت از مقبره خود گوهرشاد است که توسط شاهرخ اعمار شده و یک مدرسه که بعد تر توسط حسین بایقرا ساخته شده است. مقبره همچنان بنام گنبد سبز یاد میشود که توسط یک گنبد شیاردار پوشانیده شده و مشابه به گورمیر، قبر تیمور در سمرقند است. اکثر تعمیرات ویران شده اند، فقط مقبره و شش منار هنوز ایستاده است، یا در اوایل 1990 ایستاده بود.
یکی از پسران شاهرخ بنام غیاث الدین بایسنغور، حامی خطاطان وهنرمندان است. او یک کتابخانه- هنرکده درهرات اعمارمیکند که در1420 تکمیل میشود. در اینجا صنعتگران درنقل نسخه های خطی بشمول یکی ازشهنامه های فردوسی مصروف میشوند که حالا در قصر گلستان تهران وجود دارد.
سلطان حسین بایقرا اعاده مسجد جامع مشهورهرات را فرمان میدهد که منشای آن به سده دهم یا قبلتر برمیگردد که توسط چنگیز ویران و دوباره توسط کرتها اعمار شده و بالاخره تحت نظر وزیرحسین بایقرا، میرعلی شیرنوائی شاعر ترمیم میشود که در بین سالهای 1441 و 1501 زندگی میکند. نوائی همچنان دوست نزدیک شخصت مشهور دیگرهرات، نویسنده و شاعر مولانا نورالدین عبدا لرحمن جامی میباشد.
یک تعمیرمشهوردرهرات حدود 5 کیلومترشرق مرکز، عبارت ازگاذرگاه است. این زیارتگاه دربالای یک تپه شمال هرات با عین نام است که برای خواجه عبدالله انصاری، صوفی، شاعر و فیلسوف اعمارشده است. انصاری در1006 در هرات تولد شده و مقبره او در 1428 بازسازی شده است.
درسالیان بعدی یک هنرمند مشهور دیگر در هرات زندگی و کار نموده که استاد کمال الدین بهزاد بوده است (1460- 1535). بهزاد یکی ازمشهورترین خطاطان و مینیاتوران دنیای اسلام است. او برای مدت طولانی در هرات زندگی و کار می کند تا اینکه شهر در 1510 توسط شاه اسماعیل، دودمان جدید التاسیس صفویان ایران تسخیرمیشود. بهزاد به پایتخت صفویان، تبریز دعوت شده و رئیس کتابخانه تعین میشود.
سلطنت حسین بایقرا نیز با اعاده معبد حضرت علی درمزارشریف برجسته میشود. آرامگاه علی، پسرکاکا و داماد محمد در اوایل سده دوازدهم "کشف" میشود. اولین معبد توسط سلجوقها سلطان سنجر در بالای مقبره اعمار میشود، اما توسط مغولها ویران میگردد. این آرامگاه باعث ثروتمند شدن مزار و تعویض بلخ میشود که در جوار آن واقع است.
++++++++++++++++++++++++++++++++++++
فصل 12 – دودمان های (شاهان) ایرانی
درجریان سده های هشتم ونهم م حصص شرقی افغانستان کنونی هنوزهم دردست حاکمان غیرمسلمان قراردارد. مسلمانان آنها را منحیث هندیان میشناختند، درحالی که تعداد زیاد حاکمان محلی آنها اولادۀ هونها یا ترکها بودند. بآنهم مسلمانان تا اندازۀ درست میگفتند، چون مردم غیرمسلمان افغانستان شرقی از نگاه فرهنگی قویا با هندیان نیم قاره رابطه داشتند. اکثریت آنها یا بودیست بودند یا خدایان هندو را عبادت میکردند. یکتعداد و شاید فقط کسانیکه بطورنسبی دراین اواخر از شمال هندوکش آمده بودند، خدایان خویش را می پرستیدند، مانند شاید خدای چو یا چونا متذکره توسط سوانژنگ.
درعین زمان، ساحات غربی دریکدورۀ سریع اسلامیزه شدن قرارگرفته، مردمان محلی یعنی زرتشتیان، بودیستها، عیسویها، مانی ها یا پیروان سایرادیان، مذهب جدیدی آورده شده توسط اشغالگران عرب را میپذیرند. یک مثالی خوب ایرانیان شرقی که پیرو اسلام میشوند، برمکیها یا البرمکیها میباشند. آنها دراواخرسده هشتم و اوایل نهم نقش مهمی درادارۀ خلیفه بغداد بازی میکنند. باوجودیکه قبل ازآنزمان، قرارمعلوم اجداد آنها ریاست جوامع بودیستی بلخ را بعهده داشتند.
بآنهم توسعه اسلام همزمان با گسترش موفقانه فرهنگ و زبان عربی نبوده است، برخلاف آنچه که دراکثرکشورهای اشغالی دیگر توسط ارتشهای عرب بوقوع می پیوندد. در ایران شرقی، فرهنگ و رسوم محلی بسیار زنده باقی مانده و از اوایل سده نهم بدینسو سرزمین های ایران شرقی شامل یک دورۀ احیای عمومی میگردد که غالبا بنام رنسانس (تجدد ادبی و فرهنگی) ایرانیان نامیده میشود. این زمانی است که درآن زبانهای ایرانی و بخصوص پارسی و فرهنگ ایرانی بصورت عام خود را بقیمت نفوذ اعراب تبارز میدهند. غالبا گمان میشود که منشای این احیا باید در درون دهقانان محلی دیده شود که علاقمند نگهداری فرهنگ اجدادی خویش می باشند. با آنکه علت اصلی شاید این باشد که نیروی محرکۀ عمده همان کتله های مسلمان شدۀ غیرعرب بودند که توسط حاکمان عرب بحیث شهروندان درجه- دوم معامله میشوند. درهرصورت، ایران شرقی (قسمت اعظم افغانستان امروزی) به گهوارۀ تولد دوبارۀ ایران تبدیل میشود که اسلام مذهب عمدۀ آنست، اما زبانها و فرهنگ های خود را تا امروز زنده نگهمیدارند.
احیای دوبارۀ ایرانیان برخلاف عقاید عمومی در زمان فشار روز افزون ترکها از جنوب آسیای میانه بالای مردمان ایرانی فلات بوقوع میپیوندد. تعداد زیاد ترکها و گروههای ترکی (داوطلبانه یا غیرآن) از شمال بجاهائیکه حالا ایران و افغانستان نامیده میشود، مهاجرت میکنند. لذا فرهنگها و زبانهای ایرانیان از دو جانب مورد تهدید قرارمیگیرد: ازطرف غرب توسط اعراب و از طرف شمالشرق توسط ترک ها. درافسانه های ایرانیان (طورمثال درشهنامه)، این تهدید بشکل مبارزه بمقابل ترکها (توران) قویا برجسته میشود. به ارتباط گسترش فرهنگ و زبان عربی، مقاومت ایرانیان بیشترماهرانه بوده است، زیرا این اعراب بودند که اسلام را توسعه داده و بمشکل میتوانستند بحیث غارتگران شریر تصویرشوند. در پایان، گروههای جدید ترکی درفلات اسلام را پذیرفته و با نفوس محلی ایرانیان مخلوط میشوند. آنها درموارد متعدد، پارسی را بحیث زبان خویش و بخش اعظم فرهنگ را بحیث فرهنگ خویش میپذیرند. با گذارهزاره، محمود بزرگ غزنوی که خود اولادۀ ترکی بوده و حاکم یک امپراطوری میشود که از ایران غربی تا ماورای اندوس وسعت دارد، تضمین کنندۀ شهنامۀ مشهور فردوسی، نقطۀ اوج ادبیات ایرانیان قرون وسطی میشود. مضمون اصلی این کتاب مبارزه حماسی ایرانیان بمقابل تورانیان است. آیا محمود غزنوی را میتوان با رستم (قهرمان ایرانی) یا با دشمن او(افراسیاب شاه تورانیان) تشخیص کرد؟
رنسانس فرهنگی با خود مختاری روزافزون سیاسی همزمان است، حاکمان محلی برسرزمین تسلط دارند، اما بطور ظاهری یا غیرآن، خلیفه بغداد را بحیث حاکم خویش میشناسند. یکی ازمراکزاولیۀ این جنبش ناحیۀ سیستان فعلی بوده است.
نیمروز
سیستان دردورۀ اولیه اسلامی نیز بنام نیمروز (جنوب) شناخته میشود، ظاهرا بدین علت که درجنوب خراسان قراردارد. جغرافیه نگاران اسلامی میگویند که نیمروز دربرگیرندۀ چندین شهر و تعداد زیاد مناطق کوچکتر بوده و در اطراف هامون هلمند حاصل خیز در جنوبغرب افغانستان قراردارد. در اینروزها اکثریت سرزمین سیستان متروک است. بآنهم تعداد زیاد مخروبه ها نشانۀ یک گذشته بسیاردرخشان میباشد. تولیدات کشاورزی بعلت شبکه های پیچیده کانال ها که از طریق محلات کشیده شده و آب را از دریاهای مختلف به ساحات ماحول انتقال میداد، زیاد بوده است. پایتخت ولایت بعلت نام قدیمی منطقه، درنگیانا یا زرنگیانا بنام زرنج یاد میشود. حالا مخروبه های آن حدود 6 کیلومتر در شمال زرنج فعلی واقع بوده و مانند ساحۀ نادعلی است که قبلا در رابطه به یک ارگ مربوط به دوران های هخامنشی و ماقبل آن بحث شده و نشاندهندۀ موقعیت سده های قبلی پایتخت بودن منطقه است.
دورۀ رشد سیاسی و فرهنگی سیستان در861 م شروع میشود، وقتی یک دودمان جدید و قدرتمند بنام صفاریها ظهورمیکند. این سلطنت توسط یعقوب بن لیث ملقب به الصفار"مسگر" بنیاد میشود. درزمان او، سیستان هنوزیک ساحه سرحدی بوده و پاسگاه مرزی اسلام را تشکیل میدهد. درشرق آن سرزمینهای زابلستان و کابل قراردارد که هنوزهم توسط حاکمان غیرمسلمان اداره میشود. سیستان متعاقبا تعداد زیاد مردمان با منشای مشکوک را جذب میکند. درواقعیت، پیشینۀ یعقوب نیز مشکوک بوده و بعضی اوقات بحیث یک راهزن توصیف میشود. مرکزقدرت او گروههای سنی های میباشند که بمقابل مرتدان (رافضیان) خوارج می جنگیدند. چیزیکه او در جوانی انجام میدهد، منشای محقرانۀ او را هویدا میسازد. او ظاهرا عربی نمیدانسته و احتمالا حاکمان عربی اشراف در بغداد و ایران را خوش نداشته است.
یعقوب بسرعت کنترول خود را در اول بطرف شرق گسترش میدهد. او حاکم زابلستان را در865 م شکست داده، متعاقبا کابل را نیزتسخیرنموده ومجسمه ها و فیل ها به بغداد میفرستد. اوهمچنان وادی بامیان را گرفته ومطابق منابع یک صومعۀ بزرگ بودائی را تخریب نموده و بت های آنرا به بغداد میفرستد. او بعدا توجه خود را به شمال معطوف ساخته و هرات را میگیرد. او در873 م موفق میشود اربابان مستقیم خود، حاکمان طاهری نیشاپوردرایران شمالشرقی فعلی را شکست دهد. فتوحات او همچنان شامل حصص شمالی افغانستان کنونی میشود. لذا پس از چندین سده، افغانستان شمالی و جنوبی را (اگرچه ظاهری) تحت یک حاکم ایرانی واقعا مستقل متحد میسازد. بزودی یعقوب و ارتش مسلکی اجیران او بطرف غرب مارش کرده و کرمان، فارس و خوزستان (ایران جنوبغربی) را میگیرد. بعدا یعقوب حتی بالای بغداد مارش میکند. اما این حمله برای او گران تمام شده، درنزدیکی بغداد شکست خورده و متعاقبا در 879 م میمیرد. قبر او هنوزهم میتواند درنزدیکی اهواز در ایران جنوبغربی دیده شود.
یعقوب توسط برادرش "عمر بن لیث" (901- 879 م) جانشین میشود که کوشش میکند قدرت خود را بطرف غرب و شمال توسعه دهد. او در اول با پیروزی های بزرگی مواجه میشود. خلیفه بغداد مجبور میگردد بطور رسمی او را بحیث حاکم سیستان، خراسان و فارس تعین کند. بآنهم او در پایان (900 م) در نزدیکی بلخ توسط قدرت روزافزون دودمان ایرانی دیگری، اینزمان از شمال آمودریا بنام سامانیها، تحت اسماعیل بن احمد (892- 907 م)، شکست میخورد. عمر بحیث اسیر به بغداد فرستاده میشود، جائیکه او دو سال بعد اعدام میشود. زرنج متعاقبا توسط سامانی ها در911 م تسخیر میشود. سیستان حد اقل بطور ظاهری تحت کنترول ایشان قرارمیگیرد. بآنهم تا اوایل سده یازدهم، اولاده صفاریها به حاکمیت ناحیه ادامه داده و نام ایشان دربین حاکمان محلی تا پایان سده پانزدهم مشهورباقی میماند.
نه گنبد بلخ
اواخرسده نهم م و سالیان حاکمیت صفاریان سیستان برمحدودۀ که حالا افغانستان نامیده میشود، معاصریکی ازاولین تعمیرات مذهبی اسلامی شناخته شده تا کنون درافغانستان است. این تعمیر یک مسجد نه گنبد است که دربلخ کاوش شده است. نوع تعمیرمیتواند با ساختمان های همجوارقابل مقایسه باشد، مانند مسجدهائیکه در مرغزار مرو، در ترمز بامتداد آمودریا و در دهکدۀ هزاره نزدیک بخارا یافت شده اند. تعمیرمتشکل است از یک مربع 20 متری با چهار ستون بزرگ خشت پخته در مرکز و سه دیوار در جنوبغرب (قبله)، شمالغرب و جنوبشرق. دوستون دیگر خشت پخته علامه ایوان (رواق) باز مدخل در شمالشرق است. قوس های خشتی صعودی ازستونها و پایه های وصل شده به دیوارهای خشت خام ظاهرا بردارنده بام است. نتیجه نهائی، یک گنبد 9 تاقچه یا نام این یاد گارتاریخی، نه گنبد است.
تزئینات متشکل است از حکاکی گچی عمدتا با مایه های گلدار بشمول برگ های نخل، برگهای انگور، مخروطهای آتش و طومارهای تاک مانند. خطوط باریک عمیقا کنده شده در سطح، جدا کننده مایه ها است. سبک تزئینات با آنهای قابل مقایسه است که در سامارا، در بین النهرین جنوبی و در نائین (ایران مرکزی) و مسجد ابن تولون قاهره یافت شده و تماما مربوط به اواخرسده نهم م است، همچنان با بقایای یافت شده در جوار نیشاپور و سمرقند.
سامانیها
سامانی ها برقسمت اعظم ایران شرقی از 900 م (وقتی صفاریان را شکست می دهند)، تا پایان سده دهم (وقتی توسط مهاجمین ترکی از شمال، قراخانیها، مغلوب میشوند) فرمانروائی میکنند. هستۀ قدرت ایشان وادی زرافشان، سغدیای قدیم، شمال افغانستان میباشد. آنها ادعای نسب از جنرال و حاکم ساسانی، بهرام چوبین داشتند، که نشاندهنده احترام ایشان به گذشتۀ ایران ماقبل اسلامی است. این سلطنت توسط یک دهقان ظاهرا از ناحیه بلخ بنام سامان خدا و پسرش اسد بنیاد گذاشته میشود. چهار پسر اسد در خدمت خلیفه المامون (33- 813 م) قرارداشته و هر چهار نفر در خراسان حاکمیت داشتند، بشمول الیاس که حاکم هرات است. سه برادر دیگر در فرغانه، شاش (تاشکند) و سمرقند حاکم بودند. اکثریت خانواده سامانی متعاقبا جانب حاکمان طاهری نیشاپور را گرفته و در مبارزه بمقابل صفاریان شکست میخورند.
در875 م نصر بن احمد سامانی، یک اولاده حاکم سامانی فرغانه به وظیفه حاکم تمام ماورالنهر از طرف خلیفه المعتمد تعین میشود. خلیفه امیدواربود او بتواند یک وزنه تعادل بمقابل قدرت رو به صعود صفاریان ایجاد کند. نصر موفق نمیشود، اما برادرش اسماعیل موفق میگردد. او از سال های 893 تا 907 م حاکم بوده و کسی است که قلمروی سامانیان را بنیاد مینهد. او در 900 م صفاریان را درنزدیک بلخ شکست داده و متعاقبا توسط خلیفه با تقرر بحیث حاکم خراسان پاداش داده میشود که بعدا حاکم بالفعل حصص شمالشرقی دنیای اسلام میگردد. سده بعدی نشانۀ یک دوره صلح و رفاه در قسمت اعظم ایران شرقی میباشد. سامانیان بخاطر کیفیت اداره ایشان بسیار مشهور و قابل ستایش اند. حاصل خیزی سرزمین افزایش یافته و تجارت شگوفان میشود.
سامانیان همیشه خود را امیر (فرمانده) مینامیدند که نشاندهندۀ تاکید تابعیت ایشان بمقابل خلیفه بغداد است. مرکزایشان درشهرهای بخارا و سمرقند میباشد، اما قلمرو حاکمیت ایشان شامل قسمت اعظم افغانستان امروزی بوده است. این سرزمین ها بامتداد مرزهای شمالشرقی فلات ایران برای مدت طولانی ازتجارت با چین و آسیای میانه بهره میبرد. یکی ازمهمترین محصولات، بردگان ترکی است که بتعداد بیشمار به دنیای اسلام وارد میگردند. سامانیان مانند تعداد زیادی از دودمان ها، بطورسنگینی به ترکان برده و اجیر (که درایران بنام غلام یاد میشود) وابسته میشوند، بسیار زیاد مانند خود خلیفه بغداد که از سدۀ نهم ببعد توسط ترکان احاطه میشود. یکی ازعواقب این انکشافات، بخصوص درایران شرقی وافغانستان، جدائی رشد یابنده بین حاکمان و محکومان است. حاکمان و سربازان ترکی آنها از نفوس اکثریت وعمده ایرانیان شهرها و محلات فاصله میگیرند.
پروسه ترکیسازی آهسته، ولی دوامداراست. خود سامانیان باوجودیکه قویا توسط غلامان ترکی پشتیبانی میشوند، ایرانیان بودند. اینها حتی بیشتر از صفاریان با احیای فرهنگ و زبان پارسی بحیث زبان تمام قلمرو علاقمند میباشند. ازاینکه این مسئله با غرورعظمت طلبی یا فراست ظرفیت سیاسی برانگیخته شده بود مشکل است. شاید هم ترکیبی ازهردو باشد. سامانیها به زبانی ضرورت داشتند تا با تمام تابعین خویش مکالمه کنند، اما عربی جای پای قوی درشرق نداشت طوریکه در غرب ایران داشت. بعلاوه آنها حتما از این باخبر بودند که چطور میتوانند از انکشاف و ترویج هنرهای سرزمین خویش استفاده کنند. باینترتیب آنها میتوانند اعتبار و مقام خویش را افزایش بخشیده و خود را ازحاکمان دیگر و سرزمینهای دیگرمتمایزسازند. بعلاوه این امرکمک میکند تا یگانگی هویت قلمرو و خود-آگاهی مردم آنها تشویق و ترویج شود. باینترتیب پارسی بزودی به زبان عمومی دنیای ایرانیان شرقی تبدیل گردیده و پارسی برای نثر و شعر بکار میرود.
غزنویها
سامانیان برای حفظ امپراطوری خویش تا اندازۀ زیادی بالای غلامان ترکی شمال تکیه میکنند. بآنهم مانند تمام دنیای اسلام، غلامان برای همیشه غلام باقی نمانده و بعضی از آنها دودمانهای خویش را بنیاد مینهند. این مسئله در مصر واقع میشود، جائیکه احمد ابن تولون (84- 868 م) که پدرش بحیث باج از بخارا به بغداد فرستاده شده بود، دودمان تولونیها را ایجاد میکند. این واقعه درافغانستان نیزبوقوع میپیوندد.
در2/961 م الپتگین، غلام ترکی ایکه فرمانده ارتش سامانی درخراسان بوده و در امورات دودمانی دخالت بیجا میکند، توسط مقامات سامانی از مقامش عزل میشود. اومتعاقبا بطرف شرق رفته و در راه خود حاکم بامیان و شاه هندوشاهی کابل را شکست میدهد، قبل ازاینکه حاکم محلی غزنی را درغزنی امروزی درشرق افغانستان برکنار کند. او در 963 م فوت نموده و یک دورۀ انارشی بدنبال میآید؛ اما ترکها میتوانند در977 م خود را بطور مستحکم دوباره مستقرسازند. آنها در اینزمان توسط یک غلام الپتگین رهبری میشوند که خانواده او از جنوب سایبریا مشتق شده است. نام او سبکتگین بوده (977- 97) و دودمان باصطلاح غزنویان (977- 1186 م) را بنیاد مینهد. سبکتگین باوجودیکه واقعا مستقل است خود را بحیث حاکم غزنی وسرزمین های مجاور و تابع امیرسامانی درنظرمیگیرد. او یک جنگ طولانی را با حاکمان هندوشاهی کابل و گندهارا براه میاندازد. ترکها موفق شده و جیپال آخرین شاه هندوشاهی ساحه کابل مجبورمیشود به جلگه های شرق پناهنده شود.
غزنه که بعدا باین نام نامیده میشود هرگزیک محل دارای اهمیت طبیعی استثنائی نبوده است. با واقع شدن دریک جلگه مرتفع افغانستان شرقی وحدود 145 کیلومتر جنوبغرب پایتخت فعلی کشور، هرگز نمیتواند با موقعیت ستراتژیک و حاصلخیز کندهار و کابل رقابت نماید. فقط در دوران اولیه اسلامی، بحیث یک مرکز بازرگانی درتجارت بین فلات ایران و هند برجسته میشود. برای مدتی منحیث شرقی ترین پاسگاه اسلامی بمقابل شاهان هندوی وادی کابل و گندهارای قدیمی بوده است. باین علت میتواند بحیث یک نقطه صف آرائی برای ماجراجویان و آنهائیکه میخواستند با کافران بجنگند، دارای اهمیت گردد.
سبکتگین پس ازمدت یکسال توسط پسرش، محمود جانشین میشود. محمود غزنوی یکی از قدرتمند ترین شاهان دنیای اسلام میشود. او تا 999 م هنوزهم ظاهرا بحیث حاکم سامانی برمنطقه حکومت میکند. دراینسال سامانیها توسط قراخانیها (یا ایلک خانها - گروه دیگر مهاجمین ترکی شمال) شکست داده میشود. محمود که حالا مستقل شده است به توسعه قدرت خویش ادامه میدهد. او شاهان هندوشاهی را در یکتعداد کمپاینها شکست میدهد. جیپال بطورقاطعانه در1000 م شکست خورده و بحیث یک برده در خراسان به فروش میرسد. جانشین او اناندپال با متحدینش در 1008 م سرکوب میشوند.
تحت سلطنت محمود (998- 1030 م) و پسرش مسعود (1031- 41 م) سرزمین های مرزی بین فلات ایران و نیم قاره هند بطور یقین داخل قلمروی دنیای اسلام گردیده و باینترتیب نیروهای اسلامی میتوانند یک جای پای دایمی در شمال هند بدست بیاورند. وقتی مناطق سرحدی تحت کنترول میآید، محمود بیک سلسله طولانی کمپاینهای نظامی بطرف شرق آغازمیکند. او تقریبا هرزمستان بطرف جلگه های هند مارش نموده و مقدارهنگفت غنایم جمع میکند. رسواترین حادثه، غارت سومنات در گجرات فعلی در16/1015 م است. محمود دراینجا معبد غنی، مشهور و باورنکردنی شهر را تاراج میکند. توته های مجسمۀ عمدۀ معبد به مکه و مدینه فرستاده میشود تا در زیر پای مسلمانان فرش گردد. دروازه های معبد به غزنی آورده میشود که باعث غوغای بزرگ سیاسی در سده نزدهم میشود، وقتی برتانویان به کشورهجوم میبرند. تاراج وغارت بدون شک انگیزه اصلی محمود است، اما او ادعا میکند که با "کافران" میجنگد، بشمول همه کسانیکه خلیفه بغداد را برسمیت نمیشناسند. خلیفه بغداد نیزانواع افتخارات را به محمود تقدیم میکند.
محمود در پیرامون امپراطوری خود، شاهان دست نشانده و وفادار بخود را نصب نموده و باقیمانده ساحه درصلح قراردارد. وظیفه آنها است تا مرکز امپراطوری را بمقابل حملات بیرونی محافظت کنند. بعضی ازاین سلطنت های باجگذار در شمال بامتداد سواحل آمودریا قرارداشتند، جائیکه آنها یک حایل را بمقابل کنفدراسیون قبایل قراخانها ایجاد میکند که بر مرکز قدیمی امپراطوری سامانی اطراف بخارا و سمرقند تسلط داشتند. قراخانها یک تهدید سهمگین بحساب آمده و در 1006 م وقتی که محمود درهند است، به سرزمینهای جنوب آمودریا حمله میکند. محمود مجبورا با عجله برگشته و پس از جنگهای سنگین موفق میشود ایشان را در نزدیکی بلخ شکست دهد که در اثر آن قراخانها بشمال آمودریا عقب می نشینند.
محمود با وجود قدرت قراخانیان، میتواند در 1017 م، خوارزم در جنوب بحیره ارال را ضمیمه امپراطوری خود سازد. او در ایران، خلفای (سنی) را بمقابل دودمان شیعه بویه های شمال ایران تقویه میکند. محمود در پایان عمر خویش در1029 م موفق میشود همدان و ری را از بویه بگیرد. او پس از مرگش در حوالی 1030 م درغزنی دفن شده و قبر او در جوار دهکده فعلی روضه سلطان قرار دارد. این بنای تاریخی جدید بوده و دارای پوش مرمری قشنگ است.
پس از مرگ او فشار ترکها در شمال افزایش مییابد. قراخانی ها بحیث یک قوت عمده ناپدید میشوند، اما گروه جدید ترکها جای ایشان را میگیرد که بصورت عام بنام غوز یاد میشود. غزنویان توسط یکی از این گروهها (سلجوقها) در1040 م تحت مسعود (1031- 41 م) در دندانقان نزدیک مرو شکست داده میشود. سلجوق ها درهمین سال پایتخت قدیم غزنه در خراسان (نیشاپور) را میگیرند. درآخرهردو جانب یک معاهده صلح امضا نموده و حصص شمالی و غربی افغانستان فعلی در اختیارسلجوقها قرارمیگیرد، درحالیکه غزنویان به کنترول خویش درسرزمینهای جنوب وشرق هندوکش ادامه میدهند.
این حوادث یک نقطه عطف در تاریخ ایران و قسما افغانستان است. با ظهور سلجوقها، فلات ایران برای نفوذ بیشتر ترکها از شمال وسیعا باز میشود که باعث تغیر الگوی تباری و زبانی فلات ایران تا امروز میشود. چنین موازاتی (مشابهت های) با هجوم های هندو- ایرانیان و سکائیان در هزارۀ دوم و اول وجود دارند. درهر دو مورد تازه واردان از شمال آسیای میانه بزودی بطرف غرب حرکت میکنند. سلجوقها در 1055 م بغداد را اشغال میکنند. سلجوقها سنی بوده و خود را بحیث ناجیان سنت ارتدوکسی بمقابل بویه شیعه ایران غربی درنظرمیگیرند که برای مدت زمانی بغداد را دراختیارداشتند. بآنهم خلیفه عباسی بزودی درک میکند که آمدن سلجوقها یک رحمت مخلوط بوده است. زیرا آنها او را بیک دست نشانده و بدون هرگونه قدرت سیکولرتبدیل میکنند. قدرت حقیقی دردست سلطان سلجوق است. باوجود این بدگمانیها، پیشروی سلجوقها ادامه مییابد. سلجوقها در1071 م دراناتولیه(مالازگرید) میباشند، جائیکه سلطان ایشان آلپ ارسلان (1063- 73 م) امپراطور بیزانتین (روم شرقی)، رومانوس دایوجینیس را شکست میدهد. تعداد زیاد ترکها در اینوقت بداخل اناتولیه ریخته و بزودی نام خویش را باین کشور میدهند. باینترتیب مانند سکائیان در بیش از 1500 سال قبل، قبایل متعدد ترک خود را حاکمان ساحه وسیع سرزمینهای مییابند که از افغانستان در شرق تا نیمه ترکیه فعلی درغرب وسعت دارد.
با محراق توجه سلجوقها بطرف غرب، سلطانهای غزنوی، ابراهیم (1059- 99 م) و مسعود 3 (1099- 1115 م) مساعی خود را دراشغال شمال هند متمرکز میسازند. امپراطورغزنوی برای تقریبا یک سده به رونق ادامه میدهد، درحالیکه وسعت آن تا اندازه زیادی از روزهای محمود کاهش مییابد(اما شاید قویتر از نتیجه آن). دیگر هیچیک ازحاکمان غزنوی ازجنوبشرق کوههای افغانستان برای کنترول سرزمین های خراسان در جانب دیگر آن، آرزو و اشتیاقی ندارد. در واقعیت، سرزمین های افغانستان فعلی دو نیم میشود. وضع تا زمان آخرین حاکم غزنوی، بهرام شاه (1118- 1152 م) واقعا تغیر نمیخورد، وقتی غزنی چندین بار توسط سلجوقها، تحت آخرین حاکم ایشان، سلطان سنجر(1118- 1157 م) اشغال شده و بالاخره توسط غوریها از کوههای افغانستان مرکزی تسخیرمیشود.
فرهنگ و هنر غزنوی ها
در زمان محمود و پسرش مسعود، غزنی به مرکزسیاسی و فرهنگی قسمت اعظم فلات ایران و شمال هند تبدیل میشود. آثارآنرا میتوان در تعداد زیاد مخروبه های تعمیرات بزرگ و عظیمی نشان داد که هنوز در اطراف و محلات غزنی پراگنده است. مولفین اولیه اسلامی زمان غزنویان، از تعداد زیاد باغها، مساجد، منارها، مدرسه ها و قصرهای غزنی یاد میکنند. چیزهای زیادی ازغارت زمان در امان نمانده، اما دو منار هنوز پا برجاست. یکی از اینها توسط مسعود 3 ساخته شده و دیگری در جوار او توسط بهرامشاه اعمار گردیده است. هر دو منار از خشت پخته و در بالای پلان یک ستاره هشت ضلعی ساخته شده است. هر دو ساختمان طبقات بالائی خود را ازدست داده اند، اما سکیچ ها و فوتوگرافهای ازسده نزدهم نشان میدهند که در آنزمان منارها از ارتفاع زیادی تا حدود 60 متر با بدنۀ استوانه دربالای قاعده ستاره مانند برخوردار بوده است.
در جوار منارمسعود، باستان شناسان یک مجموعه قصر را از زیر خاک بیرون کرده اند که احتمالا مربوط به زمان سلطنت همین شاه باشد. ساختمان بدور یک حیاط 31 در 50 متر با چهار ایوان (درگاه قوسی) بامتداد چهار جانب آن طرح شده است. دربار باز با مرمر فرش شده است. ایوان شمالی منحیث مدخل به حیاط عمل میکند درحالیکه ایوان جنوبی دربرگیرنده سالون تخت است. دیوارهای حیاط با مجسمه گچی و سفالی نقاشی شده با رنگهای مختلف تزئین شده بودند. نقاشی های دیوارحصص مختلف قصررا مزین ساخته واینها میتواند شامل تصاویرگرفته شده ازتاریخ ساسانیان باشد (طوریکه توسط معاصران نشان داده شده است).
این مجموعه بطورخاصی با استعمال وافر مرمر و یک متن فارسی کنده شده در مرمر دیده میشود که حصص پائینی دیوارهای اطراف حیاط قصررا ردیف میکند. متن حدود 250 متر طول دارد. قرارمعلوم، گروهبندی چهار ایوان بامتداد جوانب حیاط از ابتکارات غزنویان بوده و بعدا مظهر مشخص مهندسی ایرانیان میشود (برای مساجد، مدارس و کاروان سراها).
مجموعه دیگر قصرهای غزنویان هنوزهم میتواند در لشکری بازار بامتداد سواحل دریای هلمند در بین بست و لشکرگاه یافت شود (شکل 12). این محل توسط باستان شناسان فرانسوی بین 1949 و 1952 کاوش شده است. قصرهای متعدد مانند غزنی توسط حیاط ها با ایوانها و مجسمه های گچی و نقاشی دیواری تزئین کننده دیوارها دیده میشود. بازهم مانند غزنی، مواد تعمیراتی عمدتا خشت بوده و خشت ها منحیث یک اثر تزئیناتی بسیار مرغوب بکار رفته است. بزرگترین و جنوبی ترین سه قصر تشکیل کننده یک مستطیل حدود 100 در 250 متر است. اتاق های قصر بدور یک حیاط مستطیلی قرار دارد که در هر چهارجانب بواسطه یک ایوان جابجا شده در وسط هرجانب قراردارد. نقاشی های گچی و رنگی بالای دیوارها و پایه ها نشاندهنده محافظین کاملا مسلح دربالای یک زمینه گلها، حیوانات و مایه های دیگراست. دیوارهای با برجهای نیم- دایروی تقریبا تمام مجموعه را احاطه نموده است.
شهنامه
یکی ازجذبات عمده غزنویان قرون وسطی کتابخانه آنهاست. کتابخانه و ثروت جدید حاکمان آن باعث جذب و دلچسپی هنرمندان، مورخین و سایر دانشمندان میشود. ابوریحان البیرونی دایره المعارف- نگار خوارزمی دراینجا کار میکند. مولف مشهور دیگری از دوران غزنویان ابوالفضل بیهقی، منشی و مورخ دربار غزنویان است که تاریخ سلطنت مسعود را بزبان فارسی نوشته است.
شاید مشهورترین و تاریخی ترین اثر ماندگارعصرغزنویان شهنامه فردوسی باشد. این کتاب شامل افسانه ها و قهرمانان گذشته و ماقبل اسلامی ایران است که به زبان فارسی نوشته شده و دربرگیرنده حدود 60 هزار بیت میباشد. این اثر در 1010 م تکمیل شده و به محمود غزنوی اهدا میشود. ابوالقاسم فردوسی در دربار محمود زندگی کرده، اما در توس نزدیک مشهد تولد شده و درآنجا دفن میباشد. شهنامه به سمبول گذشته درخشان ایران تبدیل شده و هنوزهم مشهورترین بخش فرهنگ ایرانیان است. داستانهای شهنامه تا امروز در ایران گفته شده و درسراسر ایران قرائت میشود. فردوسی بطورآگاهانه کوشش نموده تا واژه های عربی استعمال نکند و این مظهر، باضافه محتوای آن، شهنامه را به سمبول احیای ایرانیان تبدیل میکند. موضوع مهم داستانها عبارت از جنگ بین ایران و توران (ایرانیان و آنهائیکه در ماورای مرزهای شمالشرقی آنان زندگی میکند) میباشد. موقعیت تعداد زیاد قهرمانان شهنامه درایران شرقی و افغانستان قرار دارد. در واقعیت، سیستان و ساکاها مظهر مسلط این کتاب است.
خط عمده داستانی شهنامه عبارت از خانواده رستم است. او پسر زال و نواسه سام است. آنها بحیث شاهان سیستان توصیف شده و رستم غالبا یک ساکائی خوانده میشود. زال پدر رستم توسط یک پرنده بنام سیمرغ بزرگ میشود. همسر زال و مادر رستم، رودابه دختر شاه کابل است. خود رستم با تهمینه دختر شاه سمنگان ازدواج میکند. درشهنامه، سمنگان در سرزمین تورانیان واقع است. اگر سمنگان فردوسی همین سمنگان باشد که امروزدرشمال هندوکش واقع است، مبارزه بایست بین رستم و خانواده اش از سیستان بمقابل تورانیان در افغانستان شمالی فعلی و ماورای آن باشد.
فردوسی شهنامه خود را بدون ماخذ نمی نویسد. او در مقدمه اثرش میگوید که از داستانهای شفاهی و اسناد نوشتاری استفاده نموده است. درجریان سده دهم، یکتعداد شهنامه ها تصنیف شده بودند. این مجموعه ها بازتاب احیای فرهنگ و عزت نفس ایرانیان است. دو اثر توسط کسانی نوشته شده که بطور واضح به افغانستان فعلی مربوط اند: ابوالموئید البلخی و ابوعلی محمد بن احمد البلخی. شهنامه دیگری در نیمه سده دهم نزدیک توس، محل تولد فردوسی تصنیف شده است. این اثر توسط منصورمحمد المعمری تهیه شده است. در آخرشهنامه دیگری هم وجود داشت که هرگزتکمیل نشد، توسط یک زرتشتی مسلمان شده بنام ابومنصوردقیقی که قسمتی از شهنامه او در اثر فردوسی آورده شده است. تمام این شهنامه ها شامل داستانهای قدیمی شاهان ایرانیان بوده و شاید در نهایت توسط یک کتاب پارسی میانه (پهلوی) الهام شده باشد که ازبین رفته و بنام خواتای- نامک ("کتاب حاکمان") یاد میشود.
غوریها و خوارزم شاهان
بالاخره قدرت غزنویان توسط غوریها بپایان میرسد. این دودمان از سرزمین های کوهستانی شرق هرات منشا گرفته اند که بطورعام برای جغرافیه نگاران اولیه اسلامی بنام ناحیه غورشناخته شده است. مردمان زندگی کننده دراین ساحۀ منزوی ظاهرا تا سده یازدهم ازتسلط اسلام دست نخورده باقی میماند. درآنزمان، غزنویان بسرزمینهای کوهستانی غورحمله نموده و خانواده محلی شنسبانی (اولاده شنسب/ شاه نسب) را با سنگرمستحکم آنها در آهنگران به باجگذاران و نمایندگان خویش تبدیل میکند. پیشروی غزنویان توسط مسعود پسرمحمود رهبری میشود که در آنزمان حاکم هرات است. با زوال قدرت غزنویان و ظهور سلجوقیان، "عزالدین حسین" (1100- 46 م) از خانواده شنسبانی بصورت آشکار سلجوق ها را بحیث ارباب خویش شناخته و به حاکم سلجوق، سلطان سنجر باج میپردازد. غوری ها در اینزمان اختیار بامیان را بدست آورده و آنرا به سلطنت باجگذار تبدیل میکنند که شامل قسمت اعظم افغانستان شمالشرقی فعلی است.
در1141 م گروه دیگری ازترکهای تازه وارد از دوردستهای شمال بنام قراخیتای، سلطان سنجر و متحدین قراخانی های او را شکست میدهند. با وجودیکه سنجر از اسارت فرار نموده و قراختای بجنوب آمودریا فشار نمیآورد، صلاحیت و قدرت سلجوقها بطورجدی صدمه میبیند. متعاقبا شاهزادگیهای دیگر بشمول غوریان چانس توسعه نفوذ خویش را می بینند. آنها درحوالی 1150 م تحت علاوالدین حسین یکی از پسران عزالدین حسین از کوههای افغانستان مرکزی برآمده و به لشکرکشی بطرف افغانستان شرقی وجنوبی شروع میکنند. در51/1150 م شاه غوری غزنی را ویران نموده و لقب مشهور جهانسوز را کمائی میکند. او پس از آن با ارتش خود بجنوب رفته و لشکری بازار را غارت میکند. بآنهم پیروزی او زیاد دوام ننموده و اولین اقدام غوریان برای تفوق، توسط سلطان سنجر کوتاه ساخته میشود. اوغوریها را در 1152 م شکست داده و سلطان علاوالدین را اسیر میگیرد. بآنهم علاوالدین حسین بزودی رها شده و درسالیان بعدی زندگی خود میتواند قلمروی خویش را بطرف شمال توسعه دهد. او در 1161 میمیرد. درعین زمان در1153 سلجوقها تحت سلطان سنجرتوسط گروه دیگری از بین غوزها بازهم شکست میخورند. این بدین معنی است که بازهم راه برای کوشش دوبارۀ غوریها بازمیشود.
درزمانیکه ترکهای شمال آمودریا مصروف جنگ در بین یکدیگرمیباشند، غوریها بهبود مییابند. اینها توسط دو برادر و برادرزادۀ علاوالدین حسین بنام های شمس الدین (غیاث الدین) محمد (1163- 1202/3) وشهاب الدین (معزالدین) محمد (تا 1206) رهبری میشوند. آنها با همدیگر امپراطوری غوری را گسترش میدهند. غوریها پس از اینکه غزنی توسط یک گروه غوز برای حدود 12 سال اشغال میشود، در74/1173 داخل غزنی میشوند. آنها همچنان هرات وبلخ را میگیرند. آنها بالاخره آخرین غزنویها را در لاهور پنجاب در 1186 شکست میدهند. مرکز غیاث الدین در فیروزکوه غور میباشد، درحالیکه معزالدین عمدتا درغزنی مستقر بوده است. اولی در حالیکه امپراطوری را دفاع نموده و بطرف غرب بسط میدهد، برادرش سیاست غزنویان را ادامه داده و قدرت ترکها/ایرانیان را درنیم قاره هند توسعه میدهد. باینترتیب امپراطوری غوریان بزودی از جوار کسپین تا عمق هند شمالی توسعه مییابد.
بآنهم قدرت غوریان در فلات زیاد دوام نمیکند. این بیشتربهنگام زندگی دو برادر شگوفان میباشد، اما وقتی آنها پیرمیشوند ضعف امپراطوری غوری نمایان میشود. غوریها منابع خویش را بیش از حد پهن میکنند. حکومت در بین اعضای طوایف متخاصم تقسیم شده و ارتشهای غوری نمیتواند با فشار روزافزون ازشمال مقاومت نماید. غوریها در1204 تحت معزالدین که پس از مرگ برادرش رهبر کامل غوریها شده بود بواسطه قوتهای مشترک شاه خوارزم (خوارزمشاه) و قراختای شکست داده میشود. خوارزمشاه بالاخره در1215 آخرین سلطانهای غوری را عزل نموده و باینترتیب یکی از با شکوه ترین بخش درتاریخ افغانستان بپایان میرسد.
بآنهم زوال امپراطوری غوری پایان داستان نیست. درهند، جای غوریان توسط یک دودمان باصطلاح غلامان پُر میشود که یک بردۀ قبلی شاه غوری است. نام او قطب الدین ایبک میباشد. او کسی است که فرمان اعمار منار مشهور قطب منار را میدهد، برج عظیمی از ماسه سنگ سرخ که هنوز هم بارتفاع حدود 80 متر در بالای حومه دهلی ایستاده است. قاعده این منار نشاندهنده یک دگرگونی هشت ضلع و هشت پایه زایوی است. بطورضمنی منشای سبکی این یادگار در افغانستان جستجو شده و یک نمونه قبلی این عنعنه را میتوان در سیستان یافت نمود. دراین ساحه قدیمی درناحیه خواجه سیاه پوش، بقایای یک منارخشت پخته سده 12 وجود دارد که دربالای یک مسکونه عظیم قرون وسطائی بمساحت یک کیلومترمربع ایستاده بوده وعین پلان زمینی مثل قطب منار در دهلی جدید را نشان میدهند.
درافغانستان، جای غوریها توسط حاکمان خوارزم قدیمی (خوارزم قرون وسطی) پُر میشود. مهمترین حاکم خوارزمی، علاوالدین محمد (1200- 20) است که در 1215- 16 غور و غزنی را میگیرد. اسلاف او اولاده یک غلام ترکی سلجوقها است که در سرزمین های منزوی ایشان در جنوب بحیره ارال بقدرت میرسد. آنها در قسمت اعظم نیمه دوم سده دوازدهم بحیث باجگذاران قراختای باقی میمانند. آنها در 1194 تحت علاوالدین تکش (1172- 1200) آخرین سلجوق را شکست می دهند. آنها پس از شکست غوریان متعاقبا خود را از یوغ قراختای آزاد ساخته و در اوایل سده سیزدهم، فقط قبل از ظهور منگولها، خوارزم شاه حاکم امپراطوری بزرگی میشود که از ایران غربی تا افغانستان شرقی وسعت دارد.
آثارغوریها
پایتخت غوریها مطابق گزارشات تاریخی اولیه در فیروزکوه بوده است. این محل بطور تجربی با ناحیه اطراف منار مشهور جام تشخیص میشود که حدود 220 کیلو متر در شرق هرات است. این بامتداد ساحل جنوبی هریرود، نزدیک تقاطع آن با یک شاخه جنوبی، جام رود واقع است. یک کتیبه در بالای استوانه اولی منارجام مربوط حاکم غوری غیاث الدین محمد (1163- 1202/3) است. برج حدود 65 متر ارتفاع داشته و متشکل از یک قاعده هشت ضلعی است که 9 مترعریض بوده و 4 استوانه مخروطی مانند در بالای آنست. در اینجا یک راهزینه دوگانه درداخل قاعده و استوانه اولی است. تمام برج که از خشت پخته ساخته شده، در بیرون بواسطه خشتکاری تزئینی پوشانیده شده، بشمول شبکه کاریهای که تشکیل کننده کتیبه ها و سوره 19 قرآن (مریم) است. درهمسایگی جام یکتعداد زیاد استحکامات و برجها کشف شده است. اینها شاید بخشی از کارهای دفاعی محافظت کننده قلب سرزمین امپراطوری غوری باشد.
یکی از آثاربزرگ غوریها، مسجد جامع بزرگ هرات است. این مسجد شامل قبر غیاث الدین محمد غوری نیز است که در3/1202 درهرات میمیرد. یادگار مهم دیگر مدرسه شاهی مشهد در شمالشرق هرات بامتداد ساحل چپ دریای مرغاب است. بقایای غوریها یا حد اقل تعمیرات مربوط به زمان غوریها در بامیان (شهر ضحاک و شهرغلغله) و در چشت غرب هرات نیز تشخیص شده است. یک منار مشهور از اینزمان، منار دولت آباد در شمال بلخ است که در اوایل سده 12 ساخته شده است. بالاخره کمان (تاق) مشهور بُست نیز میتواند مربوط به دوران غوریها باشد. این ساختمان در پای ارگ بُست برافراشته شده و شاید مدخلی برای یک مسجد بزرگ یا خود ارگ باشد. تزئینات این کمان با منار دولت آباد قابل مقایسه است.
++++++++++++++++++++++++++
فصل 11 – ظهور اسلام
دراوایل سده هفتم، وقتی سوانژنگ و پیروانش ازکوههای افغانستان عبورمیکردند، ساسانیان درمقابله با یفتلیها و ترکها برای تسلط کناره های شمالشرقی فلات ایران قرارداشتند. یکی ازمسایل عمده، کنترول تجارت پرمنفعت ابریشم بین چین و غرب بامتداد راه مشهورابریشم میباشد. درنیمۀ این سدۀ خطیر، سه قدرت جدید داخل صحنه میشوند که شامل چینائیان، تبتیان و مهمتر از همه اعراب است. برای دو صد سال بعدی بین نیمۀ سدۀ هفتم و نیمۀ سده نهم م افغانستان فعلی شمالی وشمال شرقی بمیدان جنگ برای کنترول نهائی گذرگاهها بین شرق وغرب تبدیل میشود.
توسعۀ اعراب
در636 م، حدود 4 سال پس از مرگ محمد، ارتش های عرب، ساسانیان را در القادسیه بین النهرین شکست میدهند. آنها در 642 م پیروزی دوم را در نهاوند، جنوبغرب همدان فعلی درغرب ایران کمائی میکنند. آنها بزودی ازجنوبغرب ایران بطرف شرق حرکت میکنند. در650 م حاکم عرب بصره در جنوب عراق کنونی بنام عبدالله بن عامر یک ارتش بطرف سیستان میفرستد. در عین زمان ارتش دیگری بطرف خراسان اعزام میکند که از آن ببعد نام مشهورحصص شمالشرقی فلات ایران میشود. این سربازان به تعقیب شاه ساسانیان، یزد گرد 3 میروند که پس ازجنگ نهاوند بطرف شرق فرارمیکند، مثل سلف خویش، داریوش 3 که بیش از900 سال قبل بهنگام پیشروی الکساندرمقدونی کرده بود. عربها بطورمستقیم از طریق دشتهای میانه ایران مارش نموده و پس ازیک محاصرۀ طولانی نیشاپور در غرب مشهد فعلی (و درآنزمان یکی ازشهرهای عمدۀ خراسان) را اشغال میکند. اعراب پس ازآن بطرف شهرمرو، قرارگاه مرکزی ساسانیان درشمالشرق پیش میروند. دراین اوقات یزد گرد سوم بامتداد دریای مرغاب بقتل میرسد. پس از آن مقاومت امپراطوری ساسانی کاملا از بین رفته و اعراب جلگه های غربی و شمالی افغانستان بشمول شهرهای بکترا و هرات را اشغال میکنند. تمام اینها فقط چند سال پس از آن رخ میدهد که راهب بودائی سوانژنگ از طریق افغانستان در برگشت خویش به چین میرود.
اشغال شمال و غرب افغانستان توسط اعراب بمعنی این نیست که تمام مقاومت بپایان میرسد. الکساندربزرگ و مقدونیان دریافته بودند که شکست دادن و اشغال جلگه های فلات ایرانیان شاید یکی باشد، درحالیکه یک چیزکاملا متفاوت است که مردم را درمحلات و امتداد کناره های فلات کاملا ساکت و آرام ساخت. این حالت بطورخاصی برای کوهستانیان جسور یا دامداران امتداد حاشیه های شرقی و شمالی قابل تطبیق است. بعلاوه تعداد زیاد حاکمان محلی درشمالشرق کسانی بودند که منشای هونی یا ترکی داشته و با عشایرخویش درسرزمینهای ماورای آمودریا رابطه نزدیک داشتند. موقعیت اعراب زمانی بیشتر متزلزل میشود که دو قدرت سهمگین دیگر، چینائی ها ازشمالشرق و تبتی ها ازشرق داخل معرکه میشوند.
تحت دودمان تانگ که جدیدا ایجاد شده بود (618- 907 م)، چینائی ها به داخل حوزۀ (آبگیر) تاریم درجانب شرقی کوههای پامیرحرکت میکنند. یکی ازاهداف عمدۀ آنها کنترول بیشترتجارت ابریشم است. آنها با انجام چنین عملی بزودی با قدرت صعودی تبتی ها مواجه میشوند که دراوایل سده هفتم یک امپراطوری ایجاد کرده بودند که برای چندین سال توانستند بخاطر کنترول راه ابریشم با چینائی ها رقابت کنند. بآنهم دراول، چینائی ها ثابت میکنند که قویتراند.
اولین تماس ها بین حاکمان اعراب ایران شرقی و چینائی ها زمانی رخ میدهد که پسر یزدگرد سوم به چین فرار نموده و خواستار پشتیبانی بمقابل اعراب میشود. چینائی ها موافقه نموده و فیروز به ایران شرقی برمیگردد، جائیکه او شاید بطور موقتی حتی یک حاکمیت را در جریان خلافت پرهرج و مرج سیاسی پسر کاکا و داماد محمد، "علی بن ابی طالب" (651- 61 م) تشکیل میدهد. در آنزمان دنیای عرب در بن بست عظیمی قرارداشته و چینائی ها قسمت اعظم ایران شرقی را رسما ضم امپراطوری خویش میسازند. بآنهم موفقیت چینائیها زیاد دوام نمیکند. زیرا ترکهای آسیای میانه بمقابل آنها برخاسته و آنها را مجبورمیسازند که ازطریق کوهها دوباره به چین عقب نشینی کنند. پس از مرگ علی بن ابی طالب وجلوس خلفای اموی در661 م، اعراب تعداد زیاد شهرهای افغانستان امروزی را بشمول هرات و بلخ دوباره اشغال میکنند. آنها دراوایل سالهای 670 با توسعۀ نفوذ خویش بداخل کوههای افغانستان وعبور آمودریا بطرف بخارا و سمرقند که آنرا ماورالنهر مینامیدند، احساس اطمینان میکنند. درعین زمان، تبتیان تعداد زیاد کوتل های پامیر را اشغال کرده ومیتوانند درمسیرحوادث توخارستان موثر باشند.
دورۀ دیگر زوال کنترول اعراب پس از 683 م شروع میشود، وقتی رهبران و قبایل مختلف اعراب به جنگ در بین خویش میپردازند. فقط درسالهای 691/2 م تحت عبدالملک (685- 705 م) است که حاکمیت امویها درشرق تا اندازۀ اعاده میشود، اما برای چندین سال شمال افغانستان بحیث یک ساحه سرحدی (خط مقدم جبهه) باقی میماند. در 704 م ترکها و تبتیان به شهر ترمز بامتداد سواحل شمالی آمودریا حمله میکنند. بآنهم عربها بزودی یکمقدار پیروزی قابل توجه حاصل می کنند. در 705 م ابوحفص قتیبه بن مسلم بحیث حاکم خراسان تعین میشود. او بار اول یک حاکم یفتلیها بنام ترخان نیزک را شکست میدهد که از مرکز خویش در بادغیس (غرب بلخ) یک ائتلاف قوتهای ضد اعراب درساحه را تشکیل داده است. درسالهای بعدی، اعراب تحت قتیبه قسمت اعظم جنوب آسیای میانه بشمول بخارا، سمرقند و خوارزم درجنوب بحیرۀ ارال را اشغال کرده وبه جلگه های غنی فرغانه درشرق تاشکند مارش میکنند. بآنهم وقتی در 715 م خلیفه جدیدی برتخت دمشق می نشیند که مخالف قتیبه است، این جنرال پیروزمند مجبور به شورش علنی گردیده و متعاقبا توسط سربازان خودش کشته میشود. پس ازآن چینائی ها بزودی فرغانه را تسخیرنموده وموقعیت اعراب درشمالشرق فلات بشمول شمال افغانستان دوباره مورد تهدید قرارمیگیرد. سفیرانی از تعداد زیاد شهزادگان مستقل در ایران شرقی بدربار چین رفته وخواستارکمک بمقابل اعراب میشوند. آنها از توخارستان، وادی کابل، واخان (درشمال شرق افغانستان فعلی)، چترال (درشمال پاکستان) و حتی زابلستان (بین کابل وکندهار) میباشند. حالا چینائیها نه تنها موقعیت اعراب را تهدید میکنند بلکه همچنان تبتیان را که هنوزهم کوتلهای پامیر را دراختیاردارند. درحالیکه چینائیها هنوزبراستقرارخویش درایران شرقی مصصم نشده بودند، برای اعراب و تبتیان وقت کافی برای تنظیم دوباره مهیا میشود.
درشمال و جنوب آمودریا، ترکها و تبتیان بعضا بکمک شهزادگان محلی و بعضا با پشتیبانی چینائی ها به حملات بالای اعراب ادامه میدهند. در 737 م ترکها بالای خلم (تاشقرغان) درشمال افغانستان حمله نموده و متعاقبا پایتخت ولایت جوزجان در غرب بلخ را تصرف میکنند. شهر بلخ برای اعراب (بعوض مرو) قسما بعلت این مبارزات دوامدار، بیشتر و بیشتر بحیث قرارگاه مرکزی (پایتخت قبلی خراسان در سالیان امپراطوری ساسانیان) تبدیل میشود. بلخ که باراول در653 م توسط اعراب اشغال میشود بطور رسمی پایتخت اعراب در این قسمت فلات ایران در 736 م میشود.
چینائی ها در747 م برای آخرین باربطرف غرب رفته، تحت جنرال مشهورخود، گاوسیانزی کوریائی قسمت اعظم وادی واخان و کوتل بروغیل را اشغال نموده و باعث قطع دسترسی تبتیان به غرب میشود. حاکمان هنوزمستقل توخارستان بازهم نمایندگانی به دربارچینائی ها فرستاده و تابعیت خویش را ارائه میکنند. بآنهم چهار سال بعد در751 م، چینائی ها توسط اعراب بامتداد دریای تالاس در شمالشرق تاشکند بطورقاطعانه شکست داده میشود. چند سال بعد، چین دراغتشاش سیاسی فرو میرود وقتی یکی ازجنرالهای ایشان بمقابل امپراطور شورش میکند. دودمان تانگ فقط میتواند بکمک اویغورها (ترکی) نجات داده شود که درنیمه سده هشتم یک امپراطوری بامتداد مرزهای شمالی چین ایجاد نمود اند. در نتیجۀ تمام این انکشافات، چینائیها دیگرنمیتوانند نقش مهمی درجنوب آسیای میانه بازی کنند. این باعث میشود که عرصه برای تبتیان جهت ادعای موقعیت ایشان دراطراف کوه های آسیای میانه بوجود آید. در756 م نمایندگانی از شهزادگیهای مختلف به دربار تبتیان (بشمول کسانی از واخان) میروند.
دراوایل سده نهم، سربازان تبتی درقیام سمرقند پایتخت سغدیان سهم میگیرند. خلیفه بغداد هارون الرشید شخصا بطرف شرق حرکت میکند، اما در809 م در نزدیکی توس وفات میکند. پسر جوان او المامون حاکم شرق شده و با نا آرامی های وسیع مواجه میشود (بشمول شاه بودیستی کابل). بآنهم المامون نمیتواند ازسربازان خود استفاده نماید تا اینکه برادر خود را شکست داده و خلیفه میشود. او بعدا سربازان خود را بمقابل آنهای بکارمیبرد که مدت طولانی و غالبا بکمک تبتی ها بمقابل حاکمیت اعراب مقاومت میکردند. شاه کابل یکی از آنها است. بآنهم موفقیت اعراب محدود بوده و تعداد زیاد شهزادگان هندو و بودیست در وادیهای هندوکش وجنوب کوهها در مخالفت با حاکمیت اعراب از شمال وغرب ادامه میدهند. ولی روزهای ایشان کوتاه است. درنیمه سده نهم، امپراطوری تبتیان باثرکشتارخونین وحملات ازجانب چینائی ها وسایرمردمان فرو میریزد که بمعنی پایان نفوذ تبتیان درافغانستان نیزمیباشد. باینترتیب راه برای حاکمان اعراب جهت اشغال تمام کشور بازمیشود.
جنگهای جنوب
درحالیکه اعراب در جنگ دوامدار در شمال افغانستان مشغول است، وضع مشابه جنگ های مداوم در جنوب کوهها نیزادامه دارد. اعراب میتوانند سیستان (یا سجستان) و پایتخت آن زرنج را درنیمه سده هفتم اشغال کنند. آنها بزودی بیرون رانده شده و بواسطه حاکمان محلی تعویض میشوند، اما در زمان معاویه (661- 80 م) اولین خلیفه اموی، اعراب باز ساحه را اشغال میکند. آنها متعاقبا بالای مسکونه های قدیمی بست در تقاطع دریاهای هلمند و ارغنداب یورش میبرند. آنها تحت ریاست فرمانده عرب، عبدالرحمن بن سامورا پیش رفته و دریک زمان کوتاه کابل و شمال آنرا اشغال میکنند. بآنهم پیروزی آنها زود گذر بوده و برای مدت طولانی نمیتوانند بطوردایمی قدرت خویش را در جنوبشرق و شرق افغانستان برقرارسازند. سیستان بحیث یک ساحه سرحدی باقی میماند جائیکه باصطلاح غازیان جنگ بمقابل مردمان غیر مسلمان درشمالشرق و شرق را ادامه میدهند. درعین زمان سیستان به سنگرجنبش مخالفین مذهبی تبدیل میشود که بطرف این پاسگاه مرزی دنیای اسلام رانده میشوند. حاکمیت ارتدوکسی (مرسوم) اسلام در سیستان فقط با صعود دودمان صفاری درنیمه سده نهم بطورمستحکم برقرارشده و فقط درپایان سده دهم نیروهای اسلامی میتوانند سرزمینهای شرقی مرزی را بطور دایمی اشغال کنند. ازآن لحظه ببعد، راه بطرف نیم قاره هند بازمیشود.
زابلستان
درسالیان دخالت، سرزمینهای مرزی بواسطه حاکمان محلی ایرانیان، هونها/ترکان و هندیان اداره میشوند. یکی ازاین نواحی مرزی بنام زابلستان نامیده میشود که بطور تخمینی در بین بست و مرزهای جنوبی وادی کابل واقع بوده و قسمت اعظم جاهای را در بر میگیرد که حالا بنام هزاره جات نامیده شده و دامنه های جنوب شرقی کوههای افغانستان است. جغرافیه نگاران اولیه اسلامی میل داشتند این ناحیه را قسمتی ازهند بحساب آورند. درضمن، خصلت هندی ساحه بواسطه تعداد زیاد فیلهای مورد استعمال توسط شاه آن تاکید میشود. زابلستان، بغیر از ارتفاعات غزنی جنوب کابل شامل دو ناحیه مهم دیگربنام های زمینداور(یا بلاد الداور) و الرخاج میباشد. اولی بامتداد دریای هلمند درشمال بست وگرشک فعلی واقع بوده و دومی همان اراکوزیای قدیمی، مرغزار اطراف کندهار قدیمی و فعلی است. جغرافیه نگاران عربی همچنان دو شهر در این ناحیه را ذکرمیکنند: پنجوائی و تیگین آباد. پنجوائی هنوز وجود داشته و درغرب کندهارفعلی قراردارد، موقعیت تیگین آباد مشکل است. نام آن متشکل از واژه تیگین (تکین یا تیگین)، یک لقب ترکی برای "شهزاده" و پسوند آباد بمعنی "شهر" است. لذا نام شهربمعنی "شهر شهزاده" و نشاندهندۀ اینستکه باید پایتخت ساحه باشد. لذا بگمان اغلب این ساحه باید کندهارکهنه باشد.
سوانژنگ طوریکه قبلا توضیح شد در باره عبادت در یک ناحیه بنام کاوجوتو از خدای چو یا چونا میگوید. این ناحیه بخوبی ارائه کننده زابلستان است؛ مسیر سوانژنگ نیز در واقعیت این محل را درساحۀ جنوبشرق افغانستان قرار میدهد. تشخیص خدای متذکره هنوزمشکل است. ما میدانیم که بودیزم هنوزهم دراینقست جهان درنیمه سده هشتم رشد مینمود، با وجودیکه هندوایزم نیزبسیارعام شده بود. درعین زمان، شاید حاکمان جدید ترکی ساحه نیز مذهب خویشتن را با خود آورده باشند. داستان سوانژنگ در باره خدای چو که اولا میخواست دربالای یک کوه نزدیک جیابیشی (کاپیسا شمال کابل) مستقرشود، اما بعدا مجبورمیشود به زابلستان برود، نشاندهندۀ یک منشای شمالی است. منشای شمالی خدای عمدۀ این منطقه همچنان میتواند بازتاب منشای شمالی، هونی یا ترکی دودمان شاهی باشد. گزارش سوانژنگ در بارۀ حرکت عمومی جنوبی هونها و ترکها این فرضیه را تقویه میکند. این بدین معنی است که در سده هفتم یک قسمت بزرگ جنوبشرق و شرق افغانستان توسط گروهی اداره میشدند که گفته میشود منشای هونی یا ترکی یا حد اقل غیرایرانی دارند. نام تیگین آباد برای پایتخت ایشان این امکان را تائید میکند.
زابلستان برای مدت مدیدی مستقل باقی میماند، باوجودیکه بصورت اتفاقی اعراب سیستان برآن حمله میکنند، طورمثال در 710- 11 م وقتی قتیبه بن مسلم بالای آن هجوم میبرد. فقط در اواخر سده هشتم، وقتی مسلمانان دوباره بر زابلستان هجوم میبرند کابل و زابلستان بصورت ظاهری خلیفۀ عرب، المهدی را بحیث ارباب خویش می پذیرند. اشغال واقعی منطقه بسیار پسانتر بوقوع میپیوندد.
حاکمان ترک و هندوی افغانستان شرقی
مرکزعمده مقاومت بمقابل موج صعودی اسلام در افغانستان شرقی، وادی کابل بوده است. کابل با واقع بودن بامتداد یکی از خطوط اتصالی دربین فلات ایران و آسیای میانه از یکطرف و نیم قاره هند از طرف دیگر دارای موقعیت بسیار ستراتژیک است. شهرهای قدیمی و معاصر در این ساحه طوریکه قبلا بحث شد، شامل بگرام (کاپیسا) درجانب جنوبی کوتلهای هندوکش؛ شهرقدیمی ومعاصرکابل؛ هدۀ قدیمی نزدیک جلال آباد فعلی؛ و پشاور در انجام شرقی کوتل خیبر و شاهراه های دیگر میباشد.
منابع چینائی (تانگ شو) نام حاکم کاپیسا و گندهارا درحوالی 658 م را نشان می دهد که (هیکسیجی) بصورت عام دارای منشای ترکی است. بسیارممکن است حاکم بودیست کاپیسا که چند سال قبل توسط سوانژنگ ملاقات شده بود نیزدارای منشای هونی یا ترکی باشد. یک زایر کوریائی بنام هیشاو که اینقسمت جهان را در حوالی 727 م پیموده، باین ارتباط میگوید که در آنروزها تمام سرزمینهای شرق افغانستان تحت کنترول ترکها بوده، درحالیکه حاکمان نیزبودیست شده بودند. ازاین واضح میشود منظومۀ سیاسی که سوانژنگ ترسیم نموده و درآن دراوایل سده هفتم سرزمینهای شمال هندوکش تماما تحت کنترول حاکمان ترک میباشد، بطورمحکم ازطریق کوهها بداخل وادی کابل وماورای آن وحتی زابلستان گسترش یافته باشد.
حاکمان کابل شاید با آنچه باصطلاح شاهان ترکی شاهی نامیده شده و ازمنابع دیگر (طورمثال آثارجغرافیه نگاران اولیه اسلامی، ابوریحان البیرونی) شناخته میشود، یکی باشند. این دایره المعارف نویس مشهورخوارزمی از 973 تا حوالی 1050 م زندگی و در دربارحاکم اسلامی افغانستان شرقی، محمود غزنوی کار نموده است. البیرونی در اثر بزرگ خویش در باره هند "تاریخ الهند"، میگوید که شاهان ترکی کابل و گندهارا ادعای اولاده (نسب) کنیشکا دارند، درحالیکه به منشای تبتی خود نیزمباهات میکنند. مطابق البیرونی آنها برای 60 نسل سلطنت کرده اند.
معلومات ناقص و افسانوی البیرونی میتواند با منابع دیگرمقایسه شود. ازسده هفتم یکتعداد سکه های نقرۀ و مسی درساحات مختلف افغانستان شرقی (بشمول بگرام) وسرزمینهای مجاور در پاکستان یافت شده که شاه نیزک را ذکرمیکند، یک عنوان که در گذشته اکثرا نپکی ملک خوانده میشد. این لقب شاید اشاره بیک نام دودمانی بوده (که درنام اوایل سده هشتم حاکم یفتلی بادغیس، ترخان نیزک نیزیافت شده) و شاید توسط یکتعداد شاهان استفاده شده باشد. سکه ها هنوزهم حامل مصلح آتش ساسانی درعقب و نیم تنه های روی راست شاه، همانند نیم تنه های شاهان درسکه های ساسانی است. دراینجا تنوع کم وجود داشته وحامل انواع خط ها است.
نقطه دلچسپ اینستکه بعضی سکه های نقرۀ شاه نیزک توسط یک حاکم بنام وراهیتیگین ضرب مجدد شده که شاید با کسی بنام برهاتیگین یکی باشد که توسط البیرونی بحیث اولین شاهان ترکی شاهی ذکر شده است. سکه های وراهیتیگین حامل قهرمانان درخط های بکتریائی، پهلوی (پارسی میانه) و (پروتو-) شرادا میباشد؛ آخری دارای منشای هندی است. استعمال این سه خط بازهم بطورواضح نشان دهندۀ موقعیت وادی کابل دربین قلمروهای ایران، جنوب آسیای میانه و نیم قاره هند است. روی سکه ها نیم تنه شاه را با یک تاج بشکل کلۀ گرگ (سمبول ترکی) نشان میدهد. درعقب آن یک خدا با شعله ها و یک کتیبه پهلوی وجود دارد که پس ازسکه های شاه ساسانی، خسرو دوم (591-628 م) تقلید شده است.
مطابق البیرونی، آخرین شاهان ترکی شاهی وادی کابل توسط وزیر برهمن خویش بنام کالار تعویض میشود. این انکشاف که احتمالا در سده نهم صورت میگیرد نشان دهندۀ "هندوایزه" شدن ترکهای جنوب هندوکش است. کالار سلطنتی بنام هندوشاهی تاسیس میکند. سلطنت او را میتوان درجریان سده نهم به معرفی یک تعداد سکه های جدید نقرۀ (بیلیون) و مسی ربط داد که اکثرا نشان دهندۀ یک نرگاو خمیده دریک جانب و یک اسپ سواردرجانب دیگراست. قهرمان در یک خط شرادا (هندی) است. بعضی سکه ها قهرمان روی را تکرارمیکند، اما در خط بکتریائی شکسته.
محصولات هنری
دورۀ بین 600 و 900 م درافغانستان شرقی غالبا تقریبا عاری ازهرگونه تولیدات هنری درنظرگرفته میشود. این امر از یکطرف درست است، اما ملامتی باید بالای عدم کارهای باستان شناسی کنترول شده بعوض عدم موجودیت واقعی صنعتگران انداخته شود. دریافتهای پراگندۀ بدست آمده نشانۀ گسترش نفوذ هندو بقیمت بودیزم است. این انکشاف در توالی شاهان ترکی شاهی و هندوشاهی بازتاب مییابد. بعلاوه نباید فراموش کرد که درهندوکش، بودیزم برای مدتی بشگوفائی ادامه داده وبعضی نقاشیها و مجسمه ها دربامیان ومحلات دیگرمیتواند بخوبی مربوط به سده هفتم یا آغاز سدۀ هشتم م باشد. ولی آشکاراست که هنربودیست بپایان میرسد. درشمال و غرب افغانستان، اسلام بمذهب غالب تبدیل میشود درحالیکه درشرق، هندوایزم در تعالی است. هندوایزم برای مدتی بودیزم را تعویض میکند، طوریکه درقسمت اعظم نیم قاره هند کرد، جائیکه بودیزم تقریبا بطورکامل ناپدید میشود.
آخرین انکشاف در دریافتهای این منطقه نشان داده میشود که شامل دو مجسمۀ مرمرین سوریا، خدای هندوی آفتاب است که در مخروبه های یک معبد هندو در خیرخانه نزدیک کابل یافت شده است. مثال دیگر دو مجسمۀ دُرگا مهیشاسورا- ماردینی از گردیز است. اینها طوریکه نام سانسکریت میگوید، نشانه الهه هندیان، درگا همسر یا مصاحب شیوا، ذبح کننده اهریمن بوفالو(گاو وحشی) است. همچنان بقایای شاید یک معبد هندو در چغه سرای در وادی کنر درسرحد شرقی افغانستان ازدلچسپی خاصی برخوردارباشد. این بقایا که درداخل یک گورستان مسلمانان جا داده شده، نشانه سبک مهندسی است که یاد آورتعمیرات مشابه ازشمالغرب نیم قاره هند بوده و مربوط به اواخرهزارۀ اول م است.
بعلاوه میتوان به حفریات جاپانی ها در ساحه تپه سکندر، 31 کیلومترشمال کابل اشاره کرد. در اینجا بقایای یک مسکونه یافت شده که مربوط به نیمه دوم هزاره اول م است. یافته ها شامل یک مجسمه مرمری شیوا، خدای هندو وهمسرش (اوما مهیشواره) است. ساحه مهم دیگر تپه سردار(بهتراست بنام تپه نگاره شناخته شود "تپه کیتلیدروم") درنزدیکی غزنی است که شاید تا سده هشتم مسکون باشد. ازاین دوران یک مجسمه عظیم پرینیروانه بودا (بودای خوابیده در انجام دورۀ تولد دوباره خویش) از گِل رس ناپخته است. یک مجسمه بسیار مشابه فقط در شمال افغانستان درساحه آدینه تپه درتاجکستان یافت شده است. دراینجا چیز فوق العاده دلچسپ عبارت ازدریافت یک مجسمۀ خدای هندو درگا مهیشا سورا – ماردینی درعین ساحه است.
کتیبه ها
برای مدتی زبان بکتریائی درخط یونانی شکسته نوشته و مروج میباشد، حتی در جنوب هندوکش. در"بادی- آسیا" حدود 20 کیلومتر شمالغرب غزنی، یکتعداد کتیبه های بکتریائی کشف شده که تقریبا مربوط به دورۀ ترکی شاهی است. در جنوب آن در ارزگان کتیبه های دیگربکتریائی یافت شده است. آخرین کاربرد بکتریائی که تا کنون شناخته شده، در کتیبه های وادی توچی در نزدیکی مرز در پاکستان است. این کتیبه ها دو زبانه است. اولی درسانسکریت و عربی و مربوط به نیمه سده نهم است. دومی در سانسکریت و بکتریائی است. اگرتمام متن های وادی توچی بطور تخمینی مربوط عین دوران باشد، نشانه نفوذ عربی بحیث یکی از زبان عمومی در منطقه میباشد.
درسالیان بعدی بکتریائی در خط یونانی در افغانستان شرقی توسط زبانهای هندی میانه نوشته شده درخط شرادا تعویض میشود که از نوشته های گوپتا و براهمی هندیان انکشاف نموده است. متن های شرادا بطور وسیعی درافغانستان یافت شده و یکی ازآنها دربالای یک مجسمه مرمری خدای هندیان فیل گانیشا حکاکی شده که درنزدیکی گردیز یافت شده است. دیگری دربالای اوما مهیشواره بزرگ از تپه سکندر درشمال کابل حکاکی شده است. کتیبه های شارادا تماما مربوط به سده هشتم م و انعکاس دهندۀ اهمیت روز افزون فرهنگ هندی درسرزمین های افغانستان شرقی است.
خَلَج
طوریکه گفته شد، سوانژنگ دراوایل سده هفتم به وسعت کنترول ترکها در جنوب هندوکش اشاره نموده است. زایرین بعدی چینائی نشان میدهند که پس ازسوانژنگ، ترکها به کنترول خویش درافغانستان شرقی توسعه میدهند. دودمانهای حاکم درکابل و زابلستان احتمالا دارای منشای هونی یا ترکی یا حد اقل غیرایرانی اند. با گذشت زمان، این تازه واردان ظاهرا تلفیق شده و بودیزم یا هندوایزم را بحیث مذهب خود میپذیرند. باینترتیب گروههای متعدد ترکی کوچی با تعقیب قدم شیونایت ها ویفتلیها بالاخره هندوکش را عبورنموده و درمناطق فعلی جنوب وشرق افغانستان و پاکستان دربین مردم محلی، هندیان و ایرانیان مستقرمیشوند. یکی ازاین گروهها بنام خلج یاد میشود. نام آنها قرارمعلوم در اسناد جدیدا کشف شدۀ بکتریائی از سلطنت راب درشمال هندوکش دیده میشود. یک متن از اواخرسده هفتم به یک پسر بردۀ خلاس اشاره میکند. سند دیگری ازاوایل سده هشتم به شهزادگان خلاس اشاره میکند. مطابق نویسندگان اولیه اسلامی بشمول جغرافیه نگاران سده دهم الاستخری و ابن حوقل، خلج در زمینداور جنوب افغانستان وهمچنان درشمال ساحه غزنی زندگی میکند. حدود العالم (یک اثر بینام از اواخر سده دهم)، خلج را بترتیب ذیل توصیف میکند:
"درغزنی و در محدوده های نواحی که ما شمردیم ترکهای خلج زندگی میکنند که گوسفندان زیادی دارند. آنها بارتباط اقلیم، زمینهای علفدار و چراگاهها سرگردان اند. این ترک های خلج همچنان بتعداد زیادی در ولایات بلخ، توخارستان، بست و گوزگانان هستند".
الخوارزمی درمفتاح العلوم خویش، نوشته شده در اواخر سده دهم م، آنها را اولاده یفتلیها میداند. الاستخری که تقریبا درعین زمان مینویسد، میگوید که خلج ترکهای اند که مدتها قبل بسرزمینهای بین هند و سیستان آمده بودند؛ آنها پرورش دهندۀ گاو ودارای قوارۀ ترکی بشمول لباس و زبان اند. آنها بصورت عام منحیث ترکها در نظرگرفته شده و وسیعا درجنوب هندوکش زندگی میکردند. نویسندگان زیادی در باره امکان اینکه این خلجها با غلجیها یا غلزیها (یکی ازقبایل مهم پشتون درشرق غزنی) ربط دارند، تبصره نموده اند. سی. ای. بوسورت به یک گزارش کمپاین سلطان مسعود (1031- 41 م) جانشین محمود غزنوی بمقابل بعضی یاغیان اشاره میکند. یکی از گزارشات نوشته شده توسط الگردیزی به یاغیانی بنام "افغانها" اشاره میکند، درحالیکه گزارش دیگری توسط البیهقی (سده دهم م) خلج را ذکر میکنند. البته این اثبات نمیکند که خلج باید بطورمستقیم با غلجیهای فعلی تشخیص شوند، اما اینها نشان میدهند که اصطلاح افغان، حد اقل در سده یازدهم م بطور استثنائی برای گروههای پشتوگوی بکارنرفته که درآنزمان هنوز ناشناخته بودند. بازهم عنعنۀ که میگوید غلجیها اولادۀ یک مادر پشتون و یک پدر"بیگانه" بوده، امکان اینکه نامهای خلج و غلجی بنحوی باهم مرتبط اند را تقویه میکند. با گذشت زمان، گروههای خلج شاید "پشتونیت" را پذیرفته باشند درحالیکه نام اصلی خویش را نگهداشته اند، یا گروههای مردمان پشتوگوی نام و رهبری خلج را پذیرفته باشند. تمام اینها بدین معنی است که هیچگونه دلایل مقنع برای تشخیص تمام افغانان متذکره بواسطه جغرافیه نگاران و نویسندگان اولیه اسلامی بحیث پشتوگویان وجود ندارد.
----------------------------------------------
فصل 10 – اعادۀ ایرانیان غربی (بخش دوم)
هیفتالیت (یفتلی) ها
درعین زمان بامتداد مرزهای غربی سلطنت کیداریت، ساسانیان سخت میکوشند مناطق ازدست رفته را بدست آورند. اینزمان دوران شاهان بهرام 5 و یزد گرد 2 است که بین 420 م و 457 حکمروائی داشتند. بآنهم امواج جدید مهاجمین شمالی بزودی یک تهدید بسیاربزرگ را متوجه ساسانیان میسازد. مهاجمین جدید بصورت عام بنام یفتلیها یاد میشوند که احتمالا از نگاه تباری مربوط به شیونایتها باشند که قبل ازایشان آمده بودند. یفتلیها درمنابع عربی بنام هیطال یا (جمع آن) هیاطیله شناخته میشوند. بیزانتین ها آنها را بصورت عام بنام هون های (سرخ یا سفید) یا ابدیلای/ایفتالیتای نامیده است. چینائیها ایشان را بنام ایدا شناخته اند درحالیکه شاه ایشان را بنام یاندائیلیتو نامیده است. قهرمانان سکه ها و متن های کنده شده بالای جواهرات نشان میدهد که یفتلیها یا حد اقل رهبران ایشان، با یک زبان ایرانیان شرقی صحبت میکردند. نامهای شاهان یفتلی طوریکه توسط الطبری داده شده نیز ایرانی اند. بآنهم بگمان اغلب، یفتلی ها اصلا با یک زبان آلتائی صحبت نموده و آنها یا حد اقل طبقات بالائی آنها زبان بکتریا را میپذیرند، وقتی این سرزمینها را اشغال میکنند.
معلومات همزمان در بارۀ یفتلی ها بسیار کمیاب است. درسدۀ ششم، پروکوپیوس قیساریا، یفتلیها را قرارذیل تشریح میکند:
"با وجودیکه اینها از ایل هونها اند در حقیقت از نام آنها نیز... آنها با هیچیک از هونهای که ما میشناسیم آمیزش نمیکند... اینها مانند دیگرمردمان هونی، کوچی نیستند... اینها یگانه هونهای هستند که دارای سیما و جلد سفید بوده و بد قواره نیستند. این نیز حقیقت دارد که شیوۀ زندگی آنها شباهت زیادی به عشایر ایشان نداشته و مانند آنها زندگی درنده خویانه ندارند؛ اما اینها توسط یک شاه اداره شده، و...دارای قانون اساسی هستند".
تاریخ قدیم یفتلیها درشمالشرق ایران بسیار مبهم است، چون منابع همیشه بین شیونایتها، کیداریتها و یفتلیتها تشخیص نمیکند. الطبری میگوید چطور تا 457 م مدعی تخت ساسانیان، فیروز خواهان کمک یفتلیها بمقابل برادرش شاه شاهان هرمزد 3 میشود. مطابق الطبری، یفتلیها چندی قبل تخارستان را اشغال کرده بودند، یک نامی که از اواخرهزارۀ اول ق م برای بکتریای قدیم و سرزمینهای کوهستانی شرق آن اطلاق میشود. کمک یفتلیها باعث میشود فیروز تخت ساسانیان (459- 84 م) را اشغال کند. بآنهم بزودی جنگ بامتداد مرزهای شرقی شروع میشود. درسالهای 460 و 470 فیروز حد اقل سه جنگ را در شرق براه میاندازد (یک وقت با گذاشتن پسرش قباد بحیث گروگان دربین مخالفان خویش). وقتی پسر او در مقابل پرداخت یکمقدارهنگفت برمیگردد، جنگ ادامه مییابد. نتیجه اینستکه فیروز بالاخره زندگی خویش را باخته و امپراطوری خود را در خدمت دشمن میگذارد. درسالیان بعدی ساسانیان باجگذار یفتلی ها گردیده و در ترس دایمی این جنگجویان شمالی زندگی میکنند.
بالاخره یفتلیها قلمروی بزرگی را درهردو جانب هندوکش تاسیس میکنند که تا دوردست های سواحل دریای اندوس وسعت دارد، یعنی با راندن اسلاف خویش، شیونایت ها وکیداریتها. بآنهم سرزمین های شمال هندوکش بحیث مرکز قدرت یفتلیها باقی میماند. البیرونی نویسندۀ اوایل اسلامی میگوید که پایتخت قدیمی یفتلی ها بنام واروالیز یاد شده و در تخارستان قرارداشت. این محل تا زمانهای سلجوق، دراوایل هزارۀ دوم ناشناخته باقی میماند که احتمالا درنزدیکی شهرفعلی کندزدر شمال تونل سالنگ قراردارد.
ازمنابع بعدی روشن شده که قلمروی یفتلیها بطورنسبی سست بوده که با نواحی کاملا خودمختار و رهبری شونده توسط رهبران میراثی تنظیم میشود. قرارمعلوم اثرات اولیه یفتلی ها بالای زندگی فرهنگی درقلمروهای اشغالی محدود بوده است. زایر چینائی، سونگیون که از طریق افغانستان فعلی و گندهارای قدیمی درحوالی 520 م سفرکرده، میگوید جوامع بودیستی شگوفان و بناهای بودیستی هنوزپابرجا بوده است. ازطرف دیگراوبخوانندگان خود میگوید که "خدایان بیگانه" و "دیوان" نیز پرستش میشده اند.
اسناد بکتریان که دراین اواخردرشمال افغانستان روشنی انداخته و ازسلطنت راب اشتقاق شده نیزاشاراتی به یفتلیها دارد. یک نامه که مطابق سیمزویلیام شاید مربوط اواخرسده پنجم باشد به حاکم یفتلی ساحه اشاره میکند. متن دیگری که سیمز ویلیام آنرا بحیث یک قرارداد تفسیرنموده و مربوط 527 م است اشاراتی به "مالیه یفتلی ها" دارد.
سکه های یفتلیها از محلات مختلف افغانستان شناخته شده است. آنها بربنیاد درهم های نقرۀ ساسانیان بوده و شامل تصویریک مصلح آتش درعقب آنست. در روی سکه ها، نیم تنه شاه و یک قهرمان بکتریان نشان داده شده است. درساحه هده (توپی 10) نزدیک جلال آباد، سکه های یفتلیها یکجا با سکه طلائی تیودوسیوس، مارسیانوس و لیو(457- 74 م) یافت شده است.
ترکها
بازهم قدرت یفتلیها ازجانب شمال مورد حمله قرارمیگرد. درنیمۀ سده ششم م قبایل ترک بامتداد مرزهای شمالی افغانستان کنونی جابجا میشوند. موجودیت آنها در ساحه قسمتی ازعین هجوم مردمان صحبت کنندۀ آلتائی است که باعث آمدن هونها به فلات ایران و اروپا میشود. ترکها درمحلی بنام خاقانات ترکهای غربی متحد شده بودند. در560/559 یابغوی آنها، ایستامی (همچنان بنام سینجیبو یاد میشود) و شاه ساسانی، خسرو1 انوشیروان (531- 79 م) ازطرف شمال و جنوب بالترتیب بالای هیفتالیتها حمله نموده و دشمنان خود را شکست میدهند. فکرمیشود این پایان قدرت یفتلی ها باشد. بآنهم نفوذ مستقیم ترک ها یا ساسانیان در سرزمینهای شمال افغانستان فعلی دراول حاشیوی باقی مانده وقلمروی یفتلیها بموجودیت خویش ادامه میدهد. آنها درزمان های مختلف یکجا با ترکها بمقابل ساسانیان جنگیده و درزمان های دیگریکجا با ساسانیان بمقابل ترکها میجنگند.
بی شو چینائی باین ارتباط میگوید که در اوایل 580 یفتلیها وساسانیان یکجا بمقابل ترکها میجنگند. دراول آنها این کاررا بدون موفقیت زیاد انجام میدهند، چون تاردو جانشین ایستامی ظاهرا موفق میشود تا دورهای جنوب مانند هرات حرکت کند. اما در 588/89 م جنرال مشهورساسانی بهرام چوبین (بعدا شاه شاهان، بهرام 6) ارتش ترکی را شکست داده و بلخ را تسخیرمیکند که ظاهرا قبلا توسط ترک ها گرفته شده بود. مبارزه ادامه مییابد. درجریان سلطنت شاه ساسانی خسرو 2 (590- 628 م)، ترکها یفتلی ها را کمک نموده، ایرانیان را شکست داده و تا به ری (نزدیک تهران) و اصفهان پیشروی میکنند. ترکها بعدا شکست میخورند اما آنها نفوذ خویش را درسرزمینهای قبلی یفتلیها نگهمیدارند. در630 م وقتی ایران شرقی توسط زایر چینائی، سوانژنگ دیده میشود، قسمت اعظم افغانستان شمالی توسط ترکها اداره شده و آنها سریعا نفوذ خویش را بجنوب کوهها گسترش میدهند. این واضح است یک عصرجدید آغازمیشود که درآن ایرانیان فلات باید جای خویش را برای مهاجمان و حاکمان جدید ترکی بدهند.
سوانژنگ
سفرنامۀ سوانژنگ یکی از شگفت انگیزترین گزارشهای قدیمی است. در سیوجی ("اسناد دنیای غرب") که شامل سفرنامه او است یک نظر آزاردهنده در مورد سرزمینهای افغانستان فعلی و نیم قارۀ هند داده شده است. عین داستان، با وجودیکه درجزئیات آن کمی تفاوت است، در زندگی سوانژنگ هوی لی گفته شده است. سوانژنگ سفرخویش را از چنگان درغرب چین درحوالی 629 م شروع میکند. او در جستجوی خرد و دیدن مکانهای مقدس بودیستی و جمع آوری روایات، از مسیر مرغزار تورفان و سمرقند بطرف شمال افغانستان فعلی و نیم قاره هند سفر نموده و در 645 م به چین برمیگردد.
اودرگزارش خویش کشورتخارستان را شرح میدهد. اومیگوید که این دربرگیرندۀ تمام سرزمینهای بین هندوکش در جنوب وسلسله حصاردرشمال آمودریا است که بطورتقریبی برابرمیشود به بکتریای قدیمی وسرزمین های کوهستانی شرق. سوانژنگ میافزاید این سرزمین به 27 ناحیه تقسیم شده، پس ازوفات طایفۀ شاهی و یک گروه که حالا تابع قبایل ترکی است. سوانژنگ بعدا میافزاید که مردم بد جنس و ترسو بودند. آنها از چپ به راست خوانده و سکه های طلائی و نقرۀ استعمال میکردند. اکثریت مردمان لباس پنبۀ پوشیده ویکتعداد پشمی استعمال می کردند. زایرچینائی که ظاهرا مایوس شده، میافزاید که دانش مردم دربارۀ دین (بودیزم) بسیارمحدود است.
سوانژنگ بطورخاص به ناحیۀ بوهی اشاره میکند که باید با بکتریا تطابق داشته باشد. ما میخوانیم که دراینجا تعداد زیاد راهبان (حدود 3000) در داخل و خارج شهرعمده وجود داشتند که تماما پیرو شاخۀ عرادۀ کوچک (هینایانه) بودیزم بودند. در زندگی سوانژنگ علاوه میشود که دراینجا حدود یکصد صومعه وجود دارد. سوانژنگ همچنان دراینجا ومحلات مجاور از ستوپه (گنبد) ها توصیف میکند. کارهای باستان شناسی فعلی بقایای زیارتگاههای بودیستی را در جوار بکترای قدیمی بشمول مخروبه های باقیماندۀ یک ستوپه بزرگ درشمال شهرروشن ساخته که حالا بنام تپه رستم نامیده میشود. این مخروبه ها در نزدیکی مخروبه های تخت رستم قراردارد که احتمالا مطابقت به صومعه های قدیمی نوبهار (ویهاره سانسکریت، "صومعه") دارد.
زایر متعاقبا در بارۀ سرزمین فانیانه میگوید که عبارت از بامیان فعلی در وسط هندوکش، کوههای برفی چینائی است. مطابق سوانژنگ، وادی بامیان درخارج توخارستان قراردارد باوجودیکه سیستم نوشتن، رسوم و پول ایشان یکی است. همچنان سیمای شخصی مردم آن بسیارزیاد یکنواخت است، درحالیکه زبان ایشان کمی متفاوت است. مردم لباسی میپوشند که از پشم یا پوست است. مردم بامیان بسیارمذهبی (بودیست) توصیف میشود که عمدتا پیرو عرادۀ کوچک و لوکوتاراوادینز (یک فرقه بودیستی دربین هینایانه و مهایانه) اند. سوانژنگ همچنان دو تصویر (مجسمۀ) بزرگ بودا را چنین توصیف میکند:
"درشمالشرق شهرشاهی یک کوه وجود دارد که درسراشیبی آن یک مجسمۀ سنگی بودا بارتفاع 140 یا 150 فت قراردارد. منظرطلائی آن بهرجانب درخشش داشته و زیورات گرانبهای آن با روشنائی خویش چشم ها را خیره میسازد. در شرق این نقطه یک صومعه وجود دارد که توسط یک شاه قبلی کشوراعمارشده است. در شرق صومعه یک شخصیت ایستاده بودای ساکیا قرار دارد که از سنگ فلزی به ارتفاع 100 فت ساخته شده است. طوریکه درقطعات مختلف ریخته ریزی و باهم وصل شده و بشکل تکمیلی قراردارد، طوریکه ایستاده است".
از وادی بامیان سوانژنگ "سلسله کوه سیاه" را عبور نموده و به ناحیه جیابیشی میرسد که نمیتواند جای دیگری بجزازکاپیسای قدیمی یا بگرام فعلی درشمال کابل باشد. مردم اینجا بطور واضح مورد پسند چینائی قرارنمیگیرد. او آنها را بحیث "ظالم و شریر؛ زبان ایشان را درشت و خشن؛ مراسم عروسی ایشان را محض آمیزش جنس ها (زن ومرد) میداند". سوانژنگ میافزاید که زبان و رسوم آنها تا اندازۀ متفاوت ازمردم توخارستان است. لباس مردم پشمی با پیرایش پوست دوزی است. شاه شهر، یک بودیست زاهد گفته میشود که حدود 10 ایالت همسایه را اشغال کرده است. دراینجا راهبان عمدتا پیروعرادۀ بزرگ (مهایانه) بودیزم اند، باوجودیکه عرادۀ کوچک هنوزهم مشهوراست.
درشرق کاپیسا زایر چینائی مطابق گزارش او مرز با هند را عبورنموده وازطریق نواحی لغمان (لنبو)، نگاراهارا (ناجی لیوهی) و گندهارا (ژینتولو) میگذرد. مطابق سوانژنگ لغمان مربوط کاپیسا بوده است. بازهم مردمان محلی زیاد مورد توجه زایر چینائی قرارنمیگیرد. او ایشان را غیرمعتمد و دزد صفت توصیف میکند. او میگوید آنها اکثرا جامه های نخی سفید میپوشیدند. بودیستهای منطقه عمدتا شاخه مهایانه را تعقیب میکنند اما زایر میافزاید که دراینجا معابد زیادی برای عبادت خدایان هندو وجود دارد.
نگاراهارا، اطراف جلال آباد فعلی نیز وابسته کاپیسا بوده است اما مردم آن مورد پسند چینائی قرارمیگیرند. آنها را ساده و صادق وبا گرایش گرم وشجاع توصیف میکند. اکثریت مردم بودیست اند. زایر با تاسف مشاهده میکند که ستوپه ها ترک شده و درحالت مخروبه قراردارند. دراینجا بعضی معابدی غیربودیستی (هندوئی) نیزوجود دارد. درجنوبغرب پایتخت ناحیه، سوانژنگ ساحه سیلو(هده فعلی) و گنبد مشهوری را دیدن میکند که دارای استخوان- جمجمه بودا است. با ادامه بشرق نگاراهارا، چینائی به گندهارا و پایتخت آن پشاور(بولوشابولو) میرسد. این ناحیه درآنزمان توسط یک حاکم فرستاده شده ازکاپیسا اداره میشود. سوانژنگ میگوید که شهر و ناحیه متروک شده و گنبد ها و صومعه ها مخروبه شده اند.
سالها بعد، درمسیربرگشت به چین، سوانژنگ بازهم ازطریق سرزمینهای مرزی هندو- ایرانیان میگذرد. او از سرزمین فالانه یاد میکند که تابع کاپیسا است. مطابق به زندگی این ناحیه درجنوب پشاور و ودای کابل، در مرکز ولایت صوبه سرحد پاکستان فعلی واقع است. گفته میشود که توسط مردمانی پرجمعیت شده اند که غیرمتمدن اند. بعضی از آنها بودیست (مهایانه) اند؛ دیگران خدایان هندو را می پرستیدند. درغرب آن سرزمین جیجیانگنه واقع است. دراینجا مردمان درطوایف تنظیم بوده، دربین کوههای بلند زندگی داشته و سرزمین آنها بخاطرگوسفندان و اسپ های بزرگ ایشان مشهوراست. در ورای آن، سوانژنگ با مسافرت بطرف شمالغرب به مرزهای هند میرسد.
درخارج هند، زایرچینائی داخل کاوجوتو میشود که دارای دو پایتخت هیکسینا و هیسالو است. درحالیکه اولی شاید با غزنی مطابقت کند، محل دومی هنوزنامعلوم است. اگرتشخیص اولی درست باشد، سرزمین کاوجوتواشاره به سرزمین زابلستان دارد، یک ناحیه بین کندهار و کابل که از منابع اولیه اسلامی معلوم است. این تشخیص با نام یکی از دریاهای سرزمین بنام لومایندو تقویه میشود که میتواند با دریای هلمند یعنی ایتیماندروس قدیمی ربط داده شود. مطابق چینائی دراینجا تعداد زیاد صومعه های بودیستی وجود دارد که همه مهایانه بوده وشاه نیزیک بودیست ملتهب میباشد. درتشخیص این ناحیه با زابلستان علاقمندی بزرگی وجود دارد، بخصوص زایرچینائی میگوید تعداد زیاد مردم اینجا معبودی را عبادت میکنند که بنام چو یا چونا یاد میشود. زیارتگاه اوکه بطورآشکارغیربودیستی است، درجنوب کشوردربالای یک کوه قراردارد. زایر میافزاید که دراینجا خدا ازشمال یعنی از جیابیشی معرفی شده و تمام مردم بعضا ازدوردست ها سالی یکباربه قله کوه آمده، طلا، نقره ودیگراشیای گرانبها، گوسفند، اسپ ها و حیوانات دیگرهدیه میکنند.
چینائی از کاوجوتو بطرف شمال سفرکرده و به ناحیه فولیشیساتنگنا میرسد که پایتخت آن هوبینا است. تشخیص وموقعیت این سرزمین نامعلوم است. زایرچینائی معلومات میدهد یک شاه ترکی که بودیست ملتهب است حکمران این ناحیه است. مردم آن بسیارمشابه به کاوجوتیواست باوجودیکه با زبان متفاوت صحبت میکنند. ناحیه آنها شاید نچندان دورازساحه غزنی باشد؛ ولایت وردک فعلی با تعداد زیاد بقایای بودیستی آن یک امکان منطقی معلوم میشود. چینائی ازاینجا بشمال شرق سفرکرده ازطریق ساحه کابل یا دامنه های آن عبورمیکند. آنها کوتل پولوسینا در هندوکش را پیموده و داخل ناحیۀ انتالوفو میشود که حالا اندراب خوانده میشود، در جانب شمال کوتل خاواک. سوانژنگ آنرا قسمتی از توخارستان توصیف میکند. در اینزمان ناحیه مربوط یک حاکم ترکی میباشد. لذا زایر از طریق بدخشان (بودوچانگنا) گذشته و به چین برمیگردد.
لذا سوانژنگ نشان میدهد که دراینزمان حوالی 630 م شمال افغانستان فعلی به شاهزادگیهای مختلف تقسیم بوده وتمام آنها تابعیت ترکها را دارند، درحالیکه وادی کابل تا گندهارا توسط حاکم بودیستی کاپیسا اداره میشود. بسیارممکن است که در سالیان قبلی ترکها حملاتی بالای سرزمین های جنوب هندوکش و گندهارا نموده باشند. حد اقل یک ناحیه درجنوب هندوکش بواسطه یک شهزاده ترک (فولیشی ساتنگنا) اداره میشده است. لذا در زمان سوانژنگ، وادی کابل یک دیگ تباری میشود. حاکمان جدید ترکی قدرت خویش را بقیمت اولاده شیونایت ها ویفتلی ها توسعه میدهند که بنوبه خود جای کوشان ها وسایرگروههای سکائیان اواخرهزارۀ اول ق م را گرفته بودند. آنها تماما مشتق ازآسیای میانه بوده و همه در سرزمینهای مستقرمیشوند که درجریان هزارۀ دوم توسط هندو- آریائیها نفوذ کرده بودند، که ایشان نیزمشتق از آسیای میانه بودند.
بودیزم بطور آشکارا از یک زمان مشکل عبور نموده و تعداد زیاد صومعه ها و گنبد ها مخروبه یا ویران شده اند. ازگزارشات سایرچینائیان معلوم میشود که این موضوع بطورنسبی کمی قبل ازدیدن سوانژنگ بوقوع پیوسته است، باوجودیکه اوهیچ اشاره به چنین حوادث نمیکند. بسیارممکن است که شیونایتها و یفتلیها باعث این تخریبات شده باشند. منابع هندیان و چینیان دراین رابطه به دو شاه هونا بنام های تورامانه و میهیراکولا اشاره میکند که درشمال و شمالغرب هند ازاواخرسده پنجم تا نیمه سده ششم م سلطنت نموده و بخاطرتخریب زیارتگاههای بودیستی مشهورمیباشند.
باوجودیکه سوانژنگ به ساسانیان اشاره نمیکند، با اطمینان میتوان فرض کرد، وقتی اوجائی را دیده که حالا افغانستان نامیده میشود، قسمت اعظم جنوب وغرب آن هنوزتوسط حاکمان ساسانی اداره میشود. بسیارشگفت انگیز است فکرکرد که بعضی ازاین مقامات بزودی درجریان چند سال با پیشروی ارتشهای اعراب مقابل شده و بیک نظم کاملا سیاسی و مذهبی جدید تسلیم میشوند.
++++++++++++++++++++++++++++
فصل 10 – اعادۀ ایرانیان غربی (بخش اول)
درحالیکه هنر گندهارا بانکشاف خویش درسرزمین های مرزی هندو- ایرانیان ادامه داده و بودیزم درحال توسعه است، قدرت سیاسی پشتیبانان عمدۀ ایشان یعنی حاکمان کوشان بتدریج درحال غروب است. زوال حاکمیت کوشان در افغانستان درسدۀ سوم م با سقوط پارتیان و صعود یک ایران تازه تحت رهبری یک دودمان جدید یعنی ساسانیان همزمان است. برای چهارصد سال بعدی تا ظهور اسلام در نیمۀ سده هفتم، ساسانیان قدرت غالب درفلات ایران میباشد. با وجودیکه درجریان تمام این سال ها ساسانیان کوتلهای هندوکش وسرزمین های شمال و جنوب آنرا در اختیاردارند، بازهم بطوردوامدار درمعرض امواج پیاپی گروههای مهاجر آسیای میانه قراردارند.
ساسانیان اولیه میخواستند شکوه قدیمی هخامنشیان پارسی را دوباره اعاده سازند. منشا و مرکز سیاسی آنها در فارس قدیم، نزدیک به سرزمین اصلی هخامنشیان قرارداشت. اولین شاهان ساسانی خود را درعین سنگهای نقش رستم نزدیک پرسیپولیس ترسیم وتصویرمیکنند که شامل قبرهای بعضی از مهمترین شاهان هخامنشی پارسی است. هدف عمدۀ سیاسی آنها تحت تصرف آوردن تمام سرزمین های قبلی تحت کنترول "پارسیان" در یک امپراطوری ایرانی است. حاکمان جدید بصورت مشتاقانه ازقدرت پوتنشیالی یک مذهب سلطنتی با خبر میباشند. لذا آنها کیش زرتشتی ایرانیان قدیم را در سطح مذهب دولتی ارتقا میدهند. آنها با انجام چنین عملی نمونه شاه داریوش را تعقیب میکنند، کسیکه درمتن بیستون خویش بطور مکرر نام اهورا مزدا را بحیث خدای تمام ایرانیان احضار میکند.
در دوران ساسانیان، متنهای مقدس زرتشتی و پیروان او جمع آوری و تدوین می شود. زرتشتیزم دریک شیوۀ قویا متمرکز و مرتبۀ بحیث دولت سیکولر تنظیم می گردد. معابد آتش در سراسر فلات ایران اعمارمیشود. موقف بلند زرتشتیزم باعث علاقمندی جدید و دوباره در امور ایران شرقی، گهوارۀ مذهب زرتشت شده و تعداد زیاد شاهان بعدی ساسانی نام های را اختیار میکنند که مربوط قهرمانان قدیمی ایرانیان شرقی بودند. لذا ساسانیان سیکولر و قدرت مذهب زرتشتی با امواج صعودی بودیزم تصادم میکند که در دوران کوشان عمیقا در حصص شرقی فلات ایران نفوذ نموده و به توسعۀ خویش در سده های بعدی ادامه میدهد. بآنهم بودیزم و زرتشتیزم یگانه مذاهبی نبودند که درشرق مروج بودند. در اوایل سدۀ هفتم وقتی اسلام به فلات معرفی میشود، دراینجا تعداد زیاد پیروان کیش های دیگر بشمول جودیزم، هندوایزم، مانیکائیزم و عیسویت (نیستوریان) وجود دارند.
غلبه ساسانیان
آغازحاکمیت ساسانیان اکثرا حوالی 224 م گفته میشود. دراینسال یک رهبرمحلی ازجنوبغرب ایران بنام اردشیر آقای پارتی خویش (ارتبانوس 5) را شکست می دهد. اردشیر که نام او بازتابی از ارتاسیرسیس هخامنشی است ادعای نسل ساسان میکند. این مرد احتمالا کشیش یک معبد محلی در استخر، شهری در شمال پرسیپولیس قدیمی بوده است. پس از شکست شاه پارتیان، اردشیر یک سلسله عملیات نظامی بمقابل رومیها درغرب وکوشانها ودیگران درشرق شروع میکند. مطابق مورخ عربی، الطبری (839- 923 م)، اردشیر قسمت بزرگ ایران شرقی را بشمول ساکاستان (سیستان) و بکتریا تسخیرمیکند. متعاقبا، مطابق عین نویسنده، نمایندگانی از کوشانها، توران و مکران به دربار اردشیر آمده و تابعیت خویش را تقدیم میکنند.
مکران هنوزهم یک ساحۀ ساحلی بلوچستان بامتداد بحرهند است. توران درجنوب کویته فعلی دربلوچستان شرقی پاکستان قرارداشت. پایتخت آن در دوران اولیه اسلامی، خضدار بوده که هنوز هم با عین نام وجود دارد. نام توران بسیاردلچسپ است. در افسانه های بعدی ایرانیان این نام بصورت عادی برای تشریح مردمان غیرایرانی بکارمیرفت که درشمال ایران زندگی میکردند. این نام احتمالا درمورد ترکها بکارمیرفت. درهرصورت، این نام بصورت عام برای توصیف مخالفین ایرانیان بکاربرده میشد. احتمال کمی وجود دارد که درسدۀ سوم م ترکها در بلوچستان مسکون شده باشند. بسیارمحتمل است که این نام برای توصیف براهویها (صحبت کنندۀ دراویدی) استعمال شده باشد که هنوزهم دراین منطقه زندگی دارند. ازاینکه این تشخیص صحت دارد یا نه، نامعلوم است، اما قلمروی اردشیر ظاهرا دربرگیرندۀ تمام حصص جنوبشرقی فلات ایران تا وادی پائینی اندوس بوده است.
گزارش الطبری توسط معلومات معاصران نزدیکش تقویه میشود. در262 م، پسر و جانشین اردشیر، شاپور1 (241 - 71 م) یک کتیبه سه زبانه (پارسی، پارتی و یونانی) فرمان میدهد که در ساحه دفن قدیمی شاهان هخامنشی درنقش رستم، نچندان دور از استخر کندنکاری کنند. شاه دراین متن میگوید که در زمان پدرش، سه شاه تابع در شرق از مرو، کرمان و ساکاها وجود داشت. تمام ایشان (هرسه نفر) بنام اردشیر یاد شده اند. این باید نشان دهد که هرسه شاه، شهزادگان ساسانی بودند که توسط سلطان ایشان، شاید پدر، برادر یا کاکای شان تعین شده بودند. لذا این هرسه شاه بطورمحکم با قلمروی ساسانیان وابسته بودند. این متن کوشانها را "در دورها تا پشکبور" بحیث تابعین ساسانیان ذکر میکند. پشکبور غالبا با پوروشاپورا (سانسکریت) یا پشاورفعلی درشمال پاکستان تشخیص میشود. این نشان میدهد که ساسانیان، حد اقل بصورت ظاهری، برقلب سرزمین کوشانها تسلط داشته اند. بآنهم این تشخیصات، یک حدس و گمان است. حتی اگرصحیح هم باشد، بدین معنی نیست که ساسانیان بطورفعال تمام سرزمین های کوشان را کنترول میکردند. درهرصورت، دربین شاهان- حاکم متعدد و تابع "شاه شاهان" و متذکره درکتیبۀ نقش رستم، هیچ شاه تابع ساسانی درکوشانشهر(سرزمین کوشانها) یا در حصص شمالی افغانستان فعلی وجود ندارد. این بدین معنی است که درنیمۀ سده سوم م سرزمینهای کوشان احتمالا هنوزهم توسط شهزادگان محلی کوشان اداره میشدند، باوجودیکه شاید بیعت حاکمان ساسانیان را داشته باشند. یا بعبارۀ دیگر، ساسانیان (هنوز) برکوتلهای هندوکش بین بکتریا و وادی کابل تسلط نداشتند.
ساکستان
درحالیکه کنترول ساسانیان دربکتریای قدیم و وادی کابل در سده سوم م را به مشکل میتوان تائید کرد، غلبۀ پارسیان برجنوب افغانستان درآنزمان آشکاراست. درقلمروی شاه ساکا (ساسانیان) یک سلسله سکه های مسی مطابق معیار"هندیان" ضرب زده شده که تقلید عنعنۀ چاپ های هندو- پارتیان توسط گوندوفاریس و جانشینان او میباشد. سکه ها شامل قهرمانان پهلوی بوده و نشاندهندۀ یک مصلح آتش ساسانی از زمان اردشیر است. نشراین سکه ها تاکید کنندۀ موقعیت خاص ساکستان درامپراطوری ساسانیان است.
ما ازکتیبه های نقش رستم میدانیم که اردشیر، شاه شاکا ها درجریان سلطنت شاپور 1 بواسطۀ یک شهزاده بنام نرسه جانشین میشود. او بنام "آریائی زرتشتی، سکن ملک" (شاه ساکاها) یاد شده است. نرسه یک پسرشاپور1 بوده و شاید با شاه شاهان بعدی دارای عین نام (293- 302 م) باشد. مطابق کتیبۀ نقش رستم، قلمروی نرسه بحیث شاه ساکا ها شامل نه تنها سرزمین های ساکاها بلکه هندوستان و توران نیز است که ازدلتای هلمند تا سرزمین هندیها وسعت دارد. باید بخاطرداشت که این سرزمین تقریبا حدود 600 سال قبل توسط حاکم هخامنشی اراکوزیا و درنگیانا اداره میشد. بعلاوه، این همان سرزمینی است که توسط ساکاها دراواخرسدۀ دوم و سدۀ اول ق م اشغال میشود.
لذا با اطمینان میتوان فرض کرد که عنوان شاه ساکاها جدیدا با ظهورساسانیان ابداع نشده بلکه عملکرد ووسعت صلاحیت آنها مربوط به زمانهای قبل ازساسانیان است. همچنان واضح است که سرزمین ساکاها بایست سرزمین شاهانی بنام هندو- پارتیان بشمول گوندوفاریس باشد که سکه های خویش را درجنوب افغانستان قبل از ساسانیان نشرکردند. درتمام این سالیان، سرزمین ساکاها ظاهرا خصوصیات و طبقۀ حاکم ساکائی خویش را نگهداشته است. قلب این سرزمین نمیتواند مشخص شود اما احتمالا حد اقل برای مدتی در جنوبغرب افغانستان فعلی موقعیت داشته باشد. دراوایل سدۀ اول م، ایسیدورچاراکس درموقعیت های پارتیان تشخیص شده که بین زرنگیانا و اراکوزیا یک سرزمین بنام ساکستان بوده است.
با نگاه به نقشه روشن میشود که شاه ساکاها یکی ازناظران مارشهای امپراطوری ساسانیان بوده که کنترول حصص جنوبشرقی قلمرو را دراختیار دارد. اهمیت او توسط انکشافات بعدی نشان داده میشود. مورخ یونانی اگاتیاس که درسدۀ ششم م زندگی میکند، میگوید که شاه بهرام 2 (276- 93 م) بمقابل مردم ساکستان جنگی براه میاندازد. این باید شورش ساکای رهبری شونده توسط برادر شاه (یا پسر کاکایش) بنام هورمیزد باشد که درمنابع دیگر ذکرشده است. کلَودیس مامیرتینوس، مورخ قدیمی دیگری میگوید که این برادر شورشی ازپشتیبانی "گیلها، بکتریانها و ساکا ها" برخوردار بود.
از سال دوم شاپور2 (309- 79 م) یک کتیبه در پرسیپولیس از شاپور دیگری بنام "شاه ساکاها، شاه هندوستان، سرزمین ساکا و توران تا دوردستها دربحیره" وجود دارد. او خود را پسر شاه شاهان، هرمزد 2 میخواند. اومیگوید ازاستخربه ساکستان سفرکرده و درپرسیپولیس توقف نموده تا نان بخورد. او با والی زرنگیا (درنگیانا) و "دیگرنخبگان پارسی و ساکا" یکجا بوده است. قرارمعلوم شاه ساکاها یک برادر یا برادراندر شاپور 2 بوده است. متن بازهم تاکید کنندۀ اهمیت مقام شاه ساکا ها میباشد. این متن همچنان بین نخبگان پارسی و ساکا تفاوت قایل شده و به زرنگیا، زرنکا یا درنگای قدیمی متنهای هخامنشی و زرنج بعدی منابع اسلامی اشاره دارد.
شاهان- حاکم کوشانی- ساسانی
تا سدۀ چهارم، کنترول ساسانیان درشمال افغانستان، وادی کابل و ماورای آن بطورقابل توجهی تقویه میشود. گزارش میشود که هرمزد 2 (303- 9) یک رابطه ازدواجی با (کوشان) شاه کابل برقرارمیسازد. دراینجا همچنان شواهد سکه شناسی وجود دارد که نفوذ سریع ساسانیان درشرق را نشان میدهد. درهم های نقرۀ ساسانی شاپور2 و جانشینانش درتعداد زیاد ساحات افغانستان فعلی یافت شده است. اینها شامل سیستان، هرات، میمنه، جوار تاشقرغان، بگرام وگنبدهای متعدد هده نزدیک جلال آباد میباشند. یک گنجینه مهم با سکه های ساسانی درتپه های مرنجان نزدیک کابل یافت گردیده که شامل درهم های نقرۀ شاپور2 (309- 9)، اردشیر 2 (379- 83 م) و شاپور3 (383- 8) است.
ساسانیان در مرکز امپراطوری خویش، سیستم مسکوکات پارتیان را میپذیرند که بربنیاد معیارهای آتن؟ درهم های نقرۀ استواراست، طلا فقط برای مقاصد خاصی نشر شده و سکه های مسی وجود ندارد. ساسانیان درسرزمینهای دیگرمیل داشتند عنعنۀ مسکوکات اسلاف محلی خویش را بپذیرند، طورمثال مسی های ساکستان که قبلا بحث شد، مطابق به معیارهای "هندیان" ضرب میشود. ساسانیان در سرزمین های شمالشرقی خویش نیز سیستم مسکوکات کوشان ها را قبول میکنند. سکه ها توسط کسانی بنام شاهان حاکم کوشانی- ساسانیان ضرب شده و در پهلوی مسکوکات ساسانی "حقیقی" مروج میباشد.
حاکمان متعددیکه این سکه ها را نشرکردند عبارتند از(بترتیب کرونولوژی): ارد شیر1، اردشیر2، فیروز1، هورمیزد1، فیروز2، هورمیزد2، بهرام 1 و بهرام 2. آنها خود را "شاه کوشانها" یا حتی "شاه شاهان کوشانها" خوانده اند که نشان میدهد آنها خود را جانشینان شاهان (حقیقی) کوشان میدانستند. سکه های نشرشده، طلائی و مسی بودند که تقلید سکه های ضرب شده توسط شاه کوشان، واسودیوا اند. در بین اینها سکه های مشهور کاسۀ (بشقاب مانند) طلائی کوشانی- ساسانی وجود داشتند. اینها دارای شیوا و نرگاو او (ناندی) درعقب با یک قهرمان بکتریائی با خط شکسته یونانی است که بورزاواندو یازادو ("خدای متعال") خوانده میشود. درروی آن تمثال یک شاه- حاکم ایستاده با تاج انفرادی، نام وعنوان او است. سکه های طلائی در مناطق مختلف افغانستان فعلی یافت شده است. سکه های مسی مربوطه بطوروسیعی در بلخ یافت شده و بعضی سکه ها حتی حامل قهرمان بهلو درروی آن است.
بغیرازانواع سکه های کوشان، سکه های ساسانی در طلا و مس وجود دارد که احتمالا در مرو و هرات ضرب شده است. اینها نشان دهندۀ یک مصلح آتش در عقب وتمثال شاه با تاج انفرادی اش درروی آن میباشد. نوع تاج ونام حاکم غالبا با سکه های نوع "کوشان" کوشانی- ساسانی مطابقت دارد. اینها دارای متن های در خط پارسی میانه و پهلوی است. این چاپها نشاندهندۀ کنترول حاکمان کوشانی- ساسانی در سرزمین های است که قبلا مربوط به امپراطورکوشان بوده است، برخلاف سرزمینهای شمال وشرق افغانستان، جائیکه سکه های شیوا و ناندی ضرب میشوند.
بالاخره دراینجا سکه های مسی ضخیم وجود دارد که تا اندازۀ مشابه به گروه قبلی یعنی حامل تصویریک مصلح آتش درعقب آنست. این سکه ها بطورخاصی از وادی اندوس و هم از ساحه جلال آباد و بگرام و شمال هندوکش شناخته میشود. قهرمانان آنها درخط پارسی میانه، پهلوی یا بکتریان (یونانی) میباشد. این سکه ها بربنیاد نشرهای شاپور2 استواراست.
تاریخ سکه های کوشانی- ساسانی مشکل است. نظریات عمومی که با شواهد نوشتاری تقویه میشود، پیشنهاد که میکند قسمت اعظم سکه ها در جریان اواخر سده سوم و چهارم م نشرشده اند. هورمزد 1 و 2 شاید مردی باشد که بمقابل شاه بهرام 2 در اواخر سدۀ سوم م اغتشاش میکند. نامهای حاکمان متذکره درسکه ها شامل آنهائیست که توسط شاهان ساسانی ذکرشده اند، اما مردمان شاید مطابقت نداشته باشند. ازاینجا معلوم میشود که حاکمان مربوط به خانواده شاهی بوده و آنها نامهای را اختیارمیکردند که شایستۀ مقام آنها بوده است. چیز مشابه درمورد حاکمان هخامنشی بکتریا صدق میکند که غالبا نام ویشتاسپ را حمل میکردند. این هویدا بوده و باید بطورروشن دانسته شود که حاکمان کوشانی- ساسانی دارای مقام عمده بودند. این نه تنها بواسطۀ سکه ها و نامهای (تاج-) ایشان نشان داده میشود بلکه همچنان بواسطه این حقیقت که آنها تماما سبک انفرادی تاج خویش را داشتند. این مظاهرهمچنان ازتمثال های شاهان ساسانی شناخته میشود طوریکه دربالای سکه های نقرۀ ساسانیان و نقوش آنها ترسیم شده است.
لذا دراواخرسدۀ سوم و چهارم م قسمت اعظم سرزمین های کوشانها توسط یک نمایندگی قوی شاه ساسانی اداره میشود که سکه های خود را با تمثال خود نشر میکند. او بعلاوه، سکه های طلائی درتطابق به عنعنۀ کوشانها نشرمیکند که کاملا برخلاف عملکرد ساسانیان است. این نیزهویدا است که حاکم درشمال شرق فلات مسکون بوده و شهربلخ میتواند یکی از پایتخت ها باشد. نقش کوشان شاه (ساسانی) قابل مقایسه با دوست او در جنوبشرق، شاه ساکا است. هردوی اینها مقامات مهم ساسانیان وغالبا شهزاده های دربارشاهی بودند.
معلومات کمی دربارۀ زندگی روزانه بکتریا در زمان حاکمان کوشانی- ساسانی وجود دارد. بآنهم درسالیان آخریکتعداد زیاد متن های نوشتاری در بکتریان باعث روشن شدن شمال هندوکش شده است. این متنها اکثرا دربالای چرم، درهردوجانب وبا خط شکستۀ بکتریان نوشته شده است. بیش ازصد سند جدید تا کنون بدست آمده است. مطابق ویراستار، دانشمند برتانوی، نیکولاس سیمنر- ویلیام، آنها از عین منبع اشتقاق شده اند، اما از یک دوران نیستند. اکثریت اسناد باید بین اوایل سده های چهارم و اواخرهشتم قرارداشته باشند. تعداد زیاد متنها نامه ها بوده و بعضی ازآنها هنوزهم مُهرکرده بودند وقتی باراول کشف شدند. این اسناد احتمالا دریک ناحیه درشمال کوتلهای هندوکش دردوران اولیه اسلامی بنام سلطنت راب نوشته شده اند. یکی ازاین اسناد، یک کوشان شاه بنام واراهران را ذکرمیکند. این احتمالا بهرام باشد که بحیث یکی ازآخرین شاهان- حاکم کوشانی- ساسانی یا کوشان شاهان ساحه شناخته شده است.
شیونایت ها
تفوق ساسانیان درشرق مدت زیادی دوام نکرده و بزودی موقعیت آنها درمعرض خطرقرارمیگیرد. طورمعمول درتاریخ اینحصۀ جهان، تهدید همیشه ازشمال منشا میگیرد. زمانی در نیمه یا اواسط نیمۀ دوم سده چهارم م، مردمانی ازشمال به سرزمین های شمالشرقی فلات ایران هجوم میآورند. این تهاجم ازمداخلات قبلی در یک عرصۀ مهم تفاوت دارد که بازتابی یک تغیرمهم در صحراهای آسیای میانه میباشد، یعنی ظهورمردمان صحبت کننده آلتائی از منگولیا و راندن گروههای صحبت کنندۀ ایرانی که تا اینزمان درجلگه های آسیای میانه تسلط داشتند.
خانوادۀ زبانی آلتائی پس ازکوههای آلتای درآسیای میانه بامتداد مرزهای سایبریا/ چین نامگذاری میشود. لهجه های آلتائی بصورت عام به سه شاخۀ عمده تقسیم می شود: زبانهای ترکی، مغولی و منچو- تونگوز که بعضی اوقات شامل کوریائی و جاپانی نیزمیشود. منشای این زبانها باید بطورواضح درصحراهای منگولیا بامتداد مرزهای شمالی چین جستجو گردد. با مهاجرت های بزرگی که در اواخر هزارۀ اول ق م آغازمیگردد تعداد زیاد مردمان آلتائی گوی بطرف غرب رانده میشوند، یعنی آغازحرکتی که حدود یکهزارسال بعد باعث موجودیت ایشان دریکقسمت بزرگ آسیای میانه وشرق نزدیک میشود.
اولین گروه مهاجمین درشمال افغانستان درنیمۀ سده چهارم، شیونایت ها اند. نام ایشان یادآور خصلت هونی آنها بوده و نشان میدهد که چطورایشان و هیفتالیت (یفتلی) هائیکه جانشین آنها میشوند، بجهان خارج شناخته میشوند. وابستگی دقیق تباری و زبانی آنها هنوزهم نامعلوم است، اما بصورت عام قبول شده که آنها مربوط به مردمان صحبت کنندۀ- آلتائی بوده ویکتعداد دانشمندان فرض میکنند آنها مربوط به شاخۀ ترکی اند. مهاجرت های که باعث آمدن شیونایت ها ومتعاقبا یفتلی ها بافغانستان وشمالغرب هند میگردد با جنبش های کتلوی بزرگ دیگر همزمان است که باعث آوردن قبایل هونی دیگر بطرف یوکراین و اروپای مرکزی تا دور دست های فرانسه میشود. آنها تحت آتیلا تقریبا موفق میشوند تمام امپراطوری روم غربی را اشغال کنند، قبل ازاینکه در چالونز در 451 م شکست بخورند.
شیونایتها باراول توسط امیانوس مارسیلینوس، تاریخنگار رومی سدۀ چهارم م ذکر میشود. او در بارۀ کمپاینهای شاه ساسانی، شاپور 2 (309- 79 م) بمقابل یوسینی (کوسینی، کوشانها ؟) و شیونیتای در356 م میگوید. مطابق عین منبع، بزودی پس ازآن شاه ساسانی یک اتحاد با شیونایت ها، گیلها وساکاها عقد میکند. اتحاد که در واقعیت شاید نشان دهندۀ شکست شیونایتها واحتمالا دربرگیرندۀ همکاری سربازان شیونیت در ارتش شاپور باشد که بمقابل امپراطوری روم (شرقی) استعمال میشود. شاپور در360 م شهر امیدا (دیاربکر) درترکیه شرقی فعلی را ظاهرا بکمک سربازان شیونایت محاصره میکند. درجریان محاصره، پسر گرومباتیس، شاه شیونایت کشته میشود. مطابق منابع، جسد او سوزانیده شده و استخوانهای او در یک کوزه نگهداری میشود.
تا اواخرسده چهارم م شیونایت ها تحت دودمان کیداریت ها متحد میشوند. نام این دودمان ازشاه ایشان، کیدارا اشتقاق شده و ازسکه های اوشناخته میشود که دربین جاهای دیگر، از تپه مرنجان کابل در همکاری با سکه های ساسانیان یافت شده است. اوسکه های طلائی کاسۀ بسبک کوشانی- ساسانی با عنوان کوشان شاه (در بکتریان: باگو کیدارا وزورکه کوسانو شاو) ضرب میزند. او همچنان درهم های نقرۀ ضرب میزند که از شاهان ساسانی تقلید میشود (شاپور 2 و 3).
موجودیت شیونایتها درشمال افغانستان احتمالا باعث پایان کنترول ساسانیان نمی شود. درحالیکه شیونایت ها بربکتریای شرقی تسلط داشتند، سربازان ساسانی احتمالا هنوزهم قسمت زیاد افغانستان شمالغربی و مرکزعمده هرات را دراختیار دارد. اینرا میتوان ازاین حقیقت استنتاج کرد که شیونایت ها قرارمعلوم بطرف جنوب ازطریق دهلیزهرات پیش نمیروند، اما مطابق منابع چینائی آنها ازطریق هندوکش به داخل وادی کابل میروند. درجنوب کوهها، شیونایت ها تحت کیدارا و جانشینان او متعاقبا یک سلطنت قدرتمند ایجاد میکنند که بطور وسیعی درتاریخ هندیان بحث شده است. عین منابع چینائی به پایتخت شیونایت درجنوب هندوکش اشاره نموده و نام او احتمالا اشاره به پشاور فعلی دارد.
قرارمعلوم ورود شیونایت ها به گندهارا سریعا باعث اختلال زندگی فرهنگی در منطقه نمیشود. چیزبسیارمهم دراین زمینه عبارت ازسفرنامه یک زایر بودیست چینائی بنام فاکسیان است که از ناحیه جلال آباد در حوالی 400 م دیدن میکند. توصیف او در بارۀ گندهارا و وادی کابل بطور روشن ارائه کنندۀ ثروت و رفاه جوامع بودیستی دراین زمان است. وقتی او از چین بمحدودۀ شمال پاکستان فعلی میرسد، یک جامعۀ بودیستی شگوفان شاخه عرادۀ کوچک (هینایانه) را درمییابد. اوازطریق ناحیه سوات به گندهارا میرسد. مطابق این زایر، اکثریت مردم اینجا پیروی بودیزم هینایانه بودند. او بعدا به شهرپشاورمیرود. اودراینجا گنبد عظیمی را می بیند (مطابق این زایر)، که توسط شاه کوشان، کنشکا اعمارشده و او نیز ظرف یا کاسۀ خیریۀ مشهور بودا را ذکرمیکند. فاکسیان متعاقبا بطرف غرب به نگاراهارا (ناحیه جلال آباد) به شهرهده فعلی (سیلو) سفر میکند، جائیکه درآنجا ویهارای مشهور با استخوان- جمجمۀ بودا وجود داشت. فاکسیان یکتعداد زیاد زیارتگاهای بودیستی دراین ساحه را شرح میدهد. ازاینجا او از طریق "کوههای کوچک برفی" (سفید کوه؟) بطرف جنوف یا دوباره بطرف اندوس سفر میکند.
++++++++++++++++++++++++++++++++++
فصل 9 – فرمانروایان شمال (بخش دوم)
صعود کوشان ها
درسدۀ اول عصرفعلی، یک دودمان جدید قدرتمند درافغانستان شمالی و گندهارا ظهورمیکند. اینها کوشانها اند. منشای آنها در بین امواج مهاجرینی قراردارد که اکثریت آنها دارای منشای سکائیانی اند که در سالیان آخرداخل فلات شده بودند. اکثریت این تازه واردان درجلگه ها و امتداد دامنه کوههای بکتریا در شمال و جنوب آمودریا مستقرشده ومرکزاصلی قدرت کوشانها نیزدراینجا قراردارد. اینها متعاقبا از بکتریا وازطریق هندوکش بطرف وادی کابل و گندهارا گسترش مییابند. بالاخره کوشانها برقسمت زیاد هند شمالی و حصص بزرگ جنوب آسیای میانه تسلط مییابند. ولی نام ایشان به سختی درمنابع قدیمی ذکرشده است. درعوض، آنها بعضی اوقات بحیث بکتریان قلمداد شده اند که یاد آور آثارهیرودوتس و ستیزیاس است، زیرا ایشان نیز نام بکتریان را برای نشاندادن حتی امواج بسیارقبلی سکائیان بکاربرده اند.
یکی ازشاهان مشهورکوشان، کنیشکا نام دارد که درسدۀ دوم م حکومت کرده ودر منابع بودیستی بحیث یکی از بزرگترین مروج دین بودائی شناخته شده است. از اینکه این شهرت برواقعیت استواراست یا نه، نامعلوم است؛ چیز روشن اینستکه در دوران کوشانها، از اواخر سدۀ اول تا اوایل سدۀ سوم م، بودیزم ازشمالغرب هند از طریق افغانستان عمیقا بداخل آسیای میانه گسترش مییابد. افغانستان در زمان کوشانها واقعا به چهار راه آسیا تبدیل میشود.
غلبۀ کوشانها درمسیرمهاجرین سکائی ومربوطین آنها ادامه مییابد که درسالیان قبل از صحراهای آسیای میانه بداخل حصص شرقی فلات ایران و جلگه های شمال هند گسترش یافته بودند. باینترتیب استقرار قدرت کوشان میتواند با تاریخ سکائیان اوایل هزارۀ اول و امپراطوری های بعدی مادها و پارسها مقایسه شود. تفاوت عمده اینستکه موج اولی سکائیان بطرف غرب حرکت میکند، درحالیکه موج دومی توسط پارتیان ممانعت شده وعمدتا بشرق یعنی بطرف نیم قاره هند حرکت میکند. درهردو مورد، سرزمینهای که امروز بنام افغانستان یاد میشود واقعا یک نقش محوری بازی میکند.
داستان صعود کوشانها بقدرت درمنابع متعدد چینائی گفته شده است. درآنها گفته میشود که کوشانها یکی از پنج گروه فرعی یوژی دربکتریای قدیم را تشکیل میدادند. در هوی هان شو (بعدا سالنمای هان)، داستان بدینگونه است:
"قبلا، وقتی یوه- چی توسط هسیونگ- نو شکست داده میشود، آنها به تا- هسیا (بکتریا؟) رفته و کشور را به پنج هسی هو(یبغو) تقسیم میکنند: هسین- می، کوئی- شوانگ، هیس (یا پا)- تون، و تو- می (ترمز؟). پس ازگذشت بیش ازیکصد سال، یبغوی کوئی- شوانگ، (بنام) چیو- چیو- چیوه، حمله کرده، چهار یبغو دیگر را از بین برده و خود را شاه میسازد. این سلطنت بنام کوئی- شوانگ یاد میشود. شاه بالای ان- هسی (پارتیا) حمله نموده و کشور کاوو- فو (کابل؟) را میگیرد. او همچنان پو- تا و چی- پین را نابود ساخته و آنها را کاملا مطیع میسازد. چیو- چیو-چیوه بعمر بیشتر از 80 سالگی وفات میکند. یین- کاو- چین بحیث شاه جانشین او میشود. او بنوبۀ خود تین- چو (هند شمالی) را از بین برده و یک جنرال را درآنجا جابجا میسازد تا آنرا تفتیش و اداره کند. از آنزمان یوه- چی بسیار ثروتمند و مرفه میشوند. (مردمان) تعداد زیاد کشورها دربارۀ شاه کوی- شانگ صحبت میکنند، اما درچین آنها را بنام تا یوه- چی یعنی نام قدیمی آنها یاد میکنند".
داستان سالنمای هان توسط سکه شناسی و شواهد دیگرتقویه میشود. سکه های مسی بسیارقدیم دربارۀ یک رهبرکوشانها، ظاهرا اشاره به هیراوس یا هیرائیس مرموز است باوجودیکه هویت آن نامعلوم است. سکه های او توسط سکه های کوجولاکدفیزیس تعویض میشود که ظاهرا چیو- چیو- چیوه (قیوجوکیو) منابع چینائی است. او یکی ازمعاصرین نزدیک گوندوفاریس است، زیرا سکه های او غالبا مضروب دوبارۀ شاه هندو- پارتیان ازجنوب هندوکش میباشد. این معلومات باضافۀ سالنامه چینائی نشان میدهد که کوجولاکدفیزیس وادی کابل را از هندو- پارتیان تحت گوندوفاریس و جانشین او، ابداگاسیس میگیرد که سکه های او نیز بطوروسیعی دراین قسمت یافت میشود. فرمانروایان کوشان احتمالا قلب سرزمین گندهارا را تا شرق، از آخرین فرمانروای هندو- پارتیان یعنی ساسان میگیرد. به اینترتیب، کوجولاکدفیزیس اولین فرمانروای شمال وجنوب هندوکش پس ازسقوط گریکو- بکتریان میشود.
مطابق هوهان شو و اگر تشخیص های ما صحیح باشد، کوجولاکدفیزیس توسط ینگاوژین (یین- کاو- چین) جانشین میشود که امپراطوری کوشان را تا عمق نیم قارۀ هند توسعه میدهد. مسئله اینستکه هیچیک ازنامهای شاهان کوشان که ازسکه ها و منابع دیگرشناخته میشوند، به ینگاوژین اشاره نمیکند. شواهد سکه شناسی نشان میدهد که کوجولاکدفیزیس توسط شاهی جانشین میشود که دربالای سکه هایش خود را بنام "سوتر میگاس"، نجات دهندۀ بزرگ میخواند. سکه های مسی این "شاه بینام" از یک ساحۀ وسیع، بکتریا درشمالغرب تا متورا درهند شمالی وسعت داشته و او واقعا فرمانروای کوشان است که یک سیستم مسکوکات منظم را در سراسر مپراطوری معرفی میکند. قبل از آن، کوجولاکدفیزیس بسهولت انواع متعدد سکه های مروج بواسطه اسلاف خویش درسرزمینهای مختلف تحت قیادت خویش را تقلید میکند. سکه های مسی "امپریال" جدید سوترمیگاس نشاندهندۀ سر اشعه دار(فرضی) میترا دریک روی ویک مرد اسپ سوار در روی دیگر است (یعنی ادامۀ عنعنۀ قبلی توسط حاکمان ساکا که ازیس و ازیلیسیس شروع کرده بودند). در اینجا تنوعاتی وجود دارد، اما یک صفحه تمام سکه ها حامل قهرمان یونانی "شاه شاهان، ناجی بزرگ" (سوترمیگاس) است. حاکم هندو- پارتیان جنوب افغانستان، پاکوریس، این نوع را دوباره ضرب زده و باینترتیب نشاندهندۀ استقلال افغانستان جنوبی و کرونولوژی نسبی دو حاکم میباشد.
هویت سوترمیگاس بالاخره شاید با کشف مارچ 1993، یک کتیبه شگفت انگیز بدست آید که در نزدیکی دهکده رباتک، حدود 40 کیلومتر در شرق سمنگان (ایبک)، در شمال افغانستان یافت میشود. این متن مربوط به دوران کنیشکا، مشهورترین شاه کوشان سدۀ دوم م است. متن باوجودیکه خواندن آن عاری از مشکلات نیست، به پدر جد کنیشکا بنام کوجولاکدفیزیس، به پدرکلانش بنام ویما تک (تو) و پدرش ویما کدفیزیس اشاره میکند. اگراین خواندن درست باشد، میتواند سوترمیگاس را با ویما تک (تو) مشخص کند. ازاینکه او نیز باید با ینگاوژین هو هان شو تشخیص شود یک نقطۀ مبهم است. بسیارممکن است این نام درمنابع چینائی بصورت نادرست نقل شده باشد. همچنان ممکن است نام چینائی افاده کنندۀ یک عنوان یا نام دیگر شاه باشد.
کوشان های بزرگ
سوترمیگاس یا ویما تک (تو) بواسطه ویما 2 کدفیزیس و مشهور به کوشان های بزرگ جانشین میشود: کنیشکا، هویشکا و واسودیوا. ویما 2 کدفیزیس اولین کسی است که درپهلوی سکه های مسی، سکه های طلائی نیزعرضه میکند. او در انجام این کار بطورآگاهانه اوریاس رومیان را تقلید میکند. اما یکجا با تمام کوشانهای دیگر، او سکه های مسی عرضه نمیکند، طوریکه عنعنه گریکو- بکتریان، هندو- یونانی و پارتیان بوده است. سکه های طلائی با ارائه شیوا، خدای هندیان (بنام اویسو) در یک روی آن مشخص میشود. درروی دیگرآن یک شخص نشسته یا سواربا یک جامۀ سنگین و بوتها بمقابل یک مصلح (که ظاهرا نشاندهندۀ شاه است) میباشد. سکه های طلائی ویماکدفیزیس یکجا با سکه های پسرش کنشکا درجاهای دیگر، درمکان مقدس بودیستی شیوه کی، 11 کیلومترجنوب کابل یافت شده است. یکجا با این سکه ها که در یک ظرف ستیتایت (سنگ صابون) دربین مخروبه های یک گنبد (ستوپه) یافت شده، یک سکه طلائی امپراطوررومی، تراجان (98- 117 م) وجود دارد، بدین معنی که این ذخیره گاه با سکه های ویماکدفیزیس پس از 98 م ساخته شده است.
سکه های طلائی کنیشکا، جانشین او دریک روی نشاندهندۀ شاه ایستاده درقلاب آسیای میانه است. درروی دیگرآن خدایان متعدد هندیان، یونانیان یا ایرانیان تصویر شده اند. بآنهم معبودان ایرانیان غبله داشته واین بخصوص درمورد سکه های مسی کنیشکا صدق میکند. اینها شامل میورو(میترا)، موا (مون یا مهتاب)، آتشو(آتش) و وادو(باد) بکتریان میباشد. شیوای هندیان و اصلا نانای بین النهرین نیزبعضا تصویرشده اند. قهرمانان سکه های اولیه کنیشکا درزبان و خط یونانی اند، اما درسکه های بعدی، خط یونانی برای نوشتن بکتریان استعمال میشود. اینها وسکه های دیگرنشاندهندۀ تنوع عقاید دینی درامپراطوری کنیشکا و درعین زمان تضعیف کنندۀ شهرت عنعنوی کنیشکا بحیث بزرگترین مروج عقیدۀ بودیستی است. بگمان اغلب معلوم میشود او مانند تعداد زیاد سیاسیون قبل و بعد از خودش، کاملا فرصت طلب و درجستجوی حالاتی بوده که بصورت بهتری بتواند قاعده قدرت خود را تقویه کند.
درزمان هویشکا، جانشین کنیشکا، تولید سکه های طلائی کنیشکا باقی میماند اما سکه های مسی اومتفاوت اند. اینها نشان دهندۀ سه نوع دریک روی آنست. شاه در بالای یک فیل، شاه نشسته با پاهای متقاطع و شاه خمیده دربالای یک کوچ (مسند). سکه های هویشکا، یکجا با سکه های ویما 2 کدفیزیس و کنیشکا درآهین پوش توپه (گنبد)، حدود 2 کیلومترجنوب جلال آباد یافت شده اند. یکجا با این سکه های کوشان، یکتعداد ایوری رومی نیزبدست آمده که شامل سکه های امپراطورهای دومیتیان (81- 96 م)، تراجان (98- 117 م) وسبینا همسر هادریان (117- 38 م) بوده ونشاندهندۀ قدامت خزینه درحوالی 117 م است.
هویشکا بواسطۀ واسودیوا جانشین میشود که آخرین باصطلاح کوشان های بزرگ میباشد. نام او(سانسکریت – واسودیوا) با کرشنا خدای هندیان (پسر واسودیوا) مطابقت دارد که تناسخ دوبارۀ ویشنو است. او بطورعمده دو نوع سکه طلائی ضرب میزند. اولی نشاندهندۀ شیوا و یک نرگاو درعقب و شاه ایستاده بمقابل یک مصلح درروی آن است، یکنوع سکۀ که درسرزمینهای غربی نیز پس ازسقوط کوشانها مشهور باقی میماند. نوع دیگر نشان دهندۀ برتخت نشانیدن (بکتریان) اردوکشو(ویریتراغنا) درعقب وحامل یک قهرمان براهمی است. سکه های آخری بعدا توسط شاهان هندی بشمول آنهای که مربوط به دودمان قدرتمند گوپتا درشمال هند بودند، تقلید میشوند. سکه های مسی واسودیوا و جانشینان او تنوع بزرگی را نشان میدهند که دربرگیرندۀ سکه های دارای شیوا و نرگاو و سکه های دارای اردوکشو است.
وسعت کنترول کوشان درافغانستان فعلی هنوزنامعلوم است. شکی وجود ندارد که شمال کشور(بکتریای قدیمی) و وادی کابل اکثر اوقات تحت سلطۀ کوشان بوده است، اما ازاینکه جنوب وغرب هم گاهی تحت تسلط کوشان قرارداشتند نامعلوم است. غرب احتمالا بصورت ظاهری خود مختارمانده است. دراینجا شاهان هندو- پارتیان درمناطقی بنام ساکاستان به حکومت خویش ادامه میدهند. باینترتیب، سلطنت کوشان درکوتلهای اطراف کوههای هندوکش متمرکز بوده و ساحۀ کابل دارای اهمیت خارق العاده میباشد که دربرگیرندۀ محورامپراطوری و وصل کنندۀ جلگه های حاصل خیز بکتریان درشمالغرب با جلگه های هند در جنوبشرق است. قرارمعلوم سرزمین های جنوب افغانستان فعلی دراختیارساکاها و اربابان پارتیان ایشان باقی مانده اند.
آثار کوشانیان
یکی از با ابهت ترین آثار کوشانها درافغانستان، معبد شاهانه سرخ کوتل درشمال کوتل های هندوکش و نچندان دور از جنوب رباتک است. در اینجا یک راهزینه (پلکان) تاریخی بارتفاع حدود 55 متر قرار دارد که در چهار پرواز بیک جایگاه مقدس در بالای کوهی میرسد که ناظر جلگه های وسیع است. در پای راهزینه یک دیوار بزرگ وجود دارد که ازطریق یک پرواز طویل زینه های دیگر تقرب نموده و با احتیاط درتطابق به باقیماندۀ مجموعه ساخته شده است. مکان مقدس بحیث یک معبد ساخته شده و به مقام سلطنت الهی حاکمان کوشان اهدا شده است. باینترتیب این میتواند یکی از سلسله معابدی باشد که درسراسرامپراطوری کوشان اعمارشده است. درونخانۀ (حجره) عمده دربالای قدمها (شکل 8) اکثرا بحیث یک معبد آتش توضیح میشود، اما سندی وجود ندارد که آنرا تقویه کند، آتش در درونخانه میتواند "دودمانی" باشد نسبت باینکه "الهی" درنظرگرفته شود.
پلان کامل مجموعه و تکنیکهای ساختمانی آن توسط کاوشگر، باستان شناس فرانسوی، د. شلومبرگر عمدتا دارای خصوصیات ایرانی توصیف میشود، با وجود برجهای مستطیلی (سبک یونانی) و سایرمظاهریونانی آن. دریافتهای دیگر ساحه که بین سالهای 1952 و 1963 کندنکاری میشود نیز شهادت برخصلت ایرانی/ کوشانی آن دارد. در بالای جایگاه مقدس بقایای سه مجسمه یافت شده که احتمالا نشان دهندۀ حاکمان کوشان بوده باشند که دریک موقعیت قدامی نشان داده شده اند. آنها ملبس با شلوارها و یک جامۀ دراز میباشند. باینترتیب گمان نمیرود که مجسمه ها یونانی یا رومی باشند. مشابهاتی نیز بطرف غرب پیدا میشود، درهنر پارتیان که بر باقیماندۀ فلات ایران تسلط داشتند. تمثالهای سرخ کوتل نیز تا اندازۀ زیادی نشان دهندۀ مجسمۀ کنیشکای مشهور از متورا درهند شمالی است. کتیبه بالای جامۀ این تمثال میگوید: "شاه بزرگ، شاه شاهان، اعلیحضرت کنیشکا".
ساحه دربرگیرندۀ یکتعداد کتیبه های با خط یونانی، اما درزبان بکتریائی (ایرانی)، بسیار مشابه به متن فوق الذکر رباتک است. یکی ازاین متن ها بنام کتیبه بزرگ ارائه کنندۀ کنیشکا اونیندو "کنشکای پیروزمند" است که در مدخل عمدۀ راهزینه قراردارد. متن میگوید، معبد اصلا بنا به فرمان کنیشکا اعمار شده و توسط یک ناظر محلی بنام نوکونزوک پس از یک دورۀ زوال اعاده شده، وقتیکه آبرسانی به معبد خشک میشود. نسخه های قبلی متن در بین دیوارهای چاه در پای راهزینه یادگاری بطور پراگنده یافت شده است.
یک متن دیگرکوشان با نسخه های متعدد در1967 درجوارجلگه دشت ناورحدود 50 کیلومترغرب غزنی و جنوب آبریز هندوکش کشف شده است. بتعداد مجموعی 5 کتیبه بیک ارتفاع بیش از4000 مترجا داده شده اند. متاسفانه خواندن متن ها هنوزمشکل بوده و حتی معلوم نیست این کتیبه های که با زبانها و خط های مختلف اند، دربرگیرندۀ عین پیام باشند. یک نسخه درعین خط یونانی و زبان بکتریائی نوشته شده که در سرخ کوتل و رباتک بکار رفته است. در پهلوی آن ظاهرا یک متن مشابه درهندی میانه و با خط خروشتی قراردارد. عین متن نیز در یک زبان ناشناخته (شاید ساکائی) و ظاهرا با خط خروشتی نوشته شده است. دو کتیبه دیگر بالترتیب درخط یونانی و خروشتی هستند، اما خواندن ایشان ناممکن است. متن های بکتریائی و هندی میانه اشاره به ویما دارد، اما از اینکه این ویماکدفیزیس یا اسلاف او، ویما تک (تو) میباشد، هنوزنامعلوم است. موقعیت این کتیبه ها دارای اهمیت زیادی است. دراینروزها این قسمت افغانستان بسیار کم جمعیت میباشد، اما درزمان کوشان ممکن است وضع بسیارمتفاوت بوده باشد. حفریات باستان شناسی درین قسمت افغانستان شاید یکروزی این مسئله را روشن سازد. یکی ازساحات بسیارشگفت انگیزکه منتظرکاوشهای باستان شناسی میباشد وردک، حدود 30 کیلومتردرشمالغرب کابل است. سرویها نشان نشان داده اند که ساحه بازتاب دهندۀ یک مسکونه بزرگ شهری استحکام یافته با پلان منظم کوچه هاست. درخارج استحکامات بقایای ساختمانهای دیگری قراردارد، بشمول یکتعداد گنبد ها وچیزیکه معلوم میشود یک مجموعۀ رهبانی باشد. از یکی از این گنبدها یک جعبۀ مقدس نوشته دار بدست آمده که فعلا درموزیم برتانیه است.
حفریات بگرام درشمال کابل نشاندهندۀ وسعت تماس های کوشانیان با دنیای خارج است. بگرام یا کاپیسای قدیم در ساحۀ واقع شده که دارای اهمیت فوق العاده ستراتژیک برای کوشانها و دربرگیرندۀ خط زندگی بین ملکیت های بکتریان و نیم قارۀ هند بوده است. اهمیت کاپیسا نتنها ستراتژیک، بلکه اقتصادی نیزبوده است. در دوران کوشانیان، سرزمین افغانستان با راه مشهور ابریشم در بین شرق نزدیک و چین ارتباط داشته است. خود راه ابریشم ازشمال افغانستان فعلی از طریق سغدیای قدیم عبورمیکند، جائیکه امروزشهرهای بخارا وسمرقند قراردارد، بآنهم یک شاخۀ راه ابریشم ازطریق افغانستان به نیم قارۀ هند میرود. لذا یکتعداد کالا و امتعه چینائی از طریق افغانستان فعلی به وادی اندوس و معکوس آن انتقال میگردید: اجناس غربی ازطریق بحربسواحل هند آورده شده و یکجا با اجناس هندی بشمال یعنی بجنوب آسیای میانه و به چین انتقال مییابد. درزمان های جنگ بین امپراطوری روم و پارتیان، مسیرجنوبی ازطریق ملکیتهای هندی کوشانها از توجه خاصی برخوردار بوده است، زیرا اجناس میتواند توسط کشتی ها ازطریق سواحل بحیرۀ سرخ مصر به هند و معکوس آن انتقال داده میشود.
ساحۀ بگرام حدود 50 کیلومتر در شمال کابل و حدود 8 کیلومتردرشرق چاریکار فعلی درنزدیکی تقاطع دریاهای پنجشیر وغوربند واقع است. این ساحه بطورقسمی توسط باستان شناسان فرانسوی بین 1936 و 1946 کاوش شده که شامل یک ساحۀ حدود 800 متر از شمال بجنوب و حدود 450 متر ازشرق به غرب است. درشمال غرب، ارگ یا برج عبدالله قراردارد که میتواند مربوط به دورۀ هخامنشیان باشد. درجنوب، یک تعمیربزرگ وشاید یک قصر وجود دارد. استحکامات مسکونه از خشت های خام مربع شکل دربالای یک تهداب سنگی اعمارشده است که تا اندازۀ زیادی تعقیب کنندۀ عنعنۀ معرفی شده توسط یونانی هاست. دیوارها بواسطۀ برج های مربع مستحکم شده اند، بازهم مطابق عنعنۀ غربیها.
شگفت انگیزترین دریافتها ازاین ساحه مشمول یک مجموعۀ بزرگ اشیای هنری ازقبیل یک مجسمه برنجی سیراپیس/هیراکلیس و یکی از هارپوکراتیس، عاجهای هندی، انبار رنگ لاک چینائی و شیشه های غربی میباشد. گروه آخری شامل گلدان شیشۀ شفاف بارتفاع 18 سانتیمتر با نقوش انحنائی ونشاندهندۀ فانوس دریائی (چراغخانه) فرعون الکساندریه، یکی ازعجائب هفتگانۀ جهان است. دریافت تاریخ تمام این اشیا مشکل است. بصورت عام اشیا باید دردوران بین سده اول ق م و اوایل سدۀ سوم م جا داده شده باشند. موقعیت فعلی این اشیا نامعلوم است، اینها در موزیم کابل قرارداشتند که دراوایل سالهای 1990 مورد غارت وچپاول قرار گرفت.
هنر گندهارا
یافته های فوق نشان میدهد که امپراطوری کوشانی درتماس نزدیک با انکشافات درغرب بوده است. این میتواند بواسطۀ چیزیکه بنام هنرگندهارا یاد میشود، واضح شود که در گندهارای قدیم (و ماورای آن در اوایل سده های هزارۀ اول و بعد تر) شگوفان بوده است. هنر گندهارا عمدتا بواسطۀ امتزاج عنعنات یونانی- روم و هندی مشخص میشود. سه گوشی (بالای پنجره) منحنی بومی درجوار سنگفرش (پایه) مثلثی قدیمی استعمال میگردید. ستونهای چهارگوش دایروی با یک مرکز زنگوله مانند عنعنۀ هندی مورد استعمال میماند، اما ستونهای هموار قدیمی با یک مرکزکورنیتان (قرنتی) نیزبسیارمشهوربوده و بعین ترتیب مایه های اصلی قدیمی بشمول ترایتون ها و پوتی با گلدسته ها. این سبک هنری انتخابی در گندهارای قدیمی انکشاف نموده و نام آن بزودی به سرزمینهای دوردست توسعه مییابد که بامتداد مسیرتجارتی بین هند شمالغربی ازطریق افغانستان و آسیای میانه بطرف چین یافت میشود.
درسده های اول هزارۀ اول هنر گندهارا بواسطۀ هنرمندان و برداشتهای هنرمندانه دنیای رومی تغذیه گردیده و واضح است که کوشانها درتماس نزدیک با انکشافات در مدیترانه بوده اند. من باین نقطه قبلا اشاره کرده ام، بارتباط معرفی سکه های طلائی توسط شاهان کوشان که بطورواضح تقلید ضربهای رومی بوده است. بآنهم با گذشت زمان، نفوذ غربیان با عرصه های مهم نفوذ ایرانیان، هندیان و آسیای میانه تعویض میشود. نفوذ هندیان قویتر شده و پالایش و ظرافت (ریزه کاری) هنر گوپتای هند شمالی که بین اوایل سده های چهارم و اواخرششم م شگوفان شده بود دراکثریت محصولات هنری افغانستان یافت میشود. در وایهای منزوی افغانستان کنونی مانند فندقستان بامتداد دریای غوربند، ساختن مجسمه های بودا و رنگ آمیزی تا این اواخریعنی سدۀ هفتم م جریان داشته که تقریبا کاملا "هندی" است.
هنرگندهارا مهمترین هنربودیستی است. وفرت مجسمه های بودا یکجا با نقوش، تصویرکنندۀ قسمت های اززندگی و تجسم های مختلف اواست. شهرت آن نشانۀ قدرت دین بودیستی دراین قسمت جهان درسده های اولیه هزارۀ اول است. دراول، بودا عمدتا بواسطۀ سمبولهای مانند تاج وتخت یا قدمگاه اونشان داده میشد. مفکورۀ ترسیم بودا بحیث یک شخص که تقریبا بطورهمزمان در گندهارا و وادی گنگا (باصطلاح هنر متورا) انکشاف میکند مربوط به جنبش روبانکشاف درسده های اولی عصرفعلی بارتباط فداکاری شخصی میباشد. این جنبش بعدا درسراسر هزارۀ اول، باعث تعویض هینایانه (یک اصطلاح زیان آوربمعنی "وسیلۀ نقلیۀ کوچک") شاخۀ بودیزم که تاکید بالای حکمت دارد، توسط شاخۀ مهایانه ("وسیلۀ نقلیۀ بزرگ") میشود. شاخۀ آخری بیشتربا ستایش شخصی بودا و فرستاده های او سر و کاردارد. باینترتیب درهنرهای اولیه گندهارا، مجسمه ها اکثرا دربرگیرندۀ تصاویرخود بودا (بودا ساکیامونی) یا بودای آینده (مایتریا) بوده است. بعدا مجسمه های وجود دارند که بنام بودهیساتواس یاد میشوند، طورمثال اوالوکیتیشوارا که اکثرا با یک نیلوفر(درخت سدر) دردست چپ او ترسیم شده است. بودهیساتواس موجودات افسانوی اند که جای خویش دربهشت را نفی کرده و تجسم دوباره پیدا میکنند تا تمام موجودات روی زمین را کمک کنند. درهنرگندهارا، بودهیساتواس غالبا بحیث شهزادگان زمان خویش تصویرشده اند که ملبس با دامن های مردانه، عمامه ها و مقدارهنگفت جواهرات میباشند. ظهورآنها میتواند بخوبی نشانۀ پشتیبانان باشد، کسانیکه فراهم کنندۀ وسایل برپا کردن مجسمه است.
دراوایل هنرمندان گندهارا برای محصولات خویش ازسنگ و بخصوص شیست آبی و فیلایت سبز منطقه استفاده میکردند. بآنهم کاربرد این مواد مشکل بوده و در سالیان بعدی صنتعگران تقریبا بطوراستثنائی از پلستر گچ و چونه استفاده میکنند. این انکشاف غالبا بازتاب نفوذ (ایرانیان) غربی میباشد. این میتواند دلیل خوبی باشد، چون استعمال گچ درآنزمان درایران بسیارعام میباشد. بعلاوه، باید درک کرد که محصولات هنری مهندسان و صنعتگران گندهارا بصورت وسیعی دارای رنگ روشن اند. درتپۀ مرنجان درشرق کابل باقیمانده های یافت شده که تا هنوزبا گچ پلسترپوشانیده شده و با رنگهای گلابی، سرخ، نصواری و آبی رنگ آمیزی شده اند.
سیاحان چینائی دراین منطقه درهزارۀ اول م ازتعداد زیاد یادگارهای تاریخی صحبت میکنند. اکثریت این یادگارها باوجودیکه ویرانه ها اند، امروزهم میتواند دیده شود. ستوپه (گنبد) ها و ویهارا ها یا سنگاراماها (صومعه ها) شواهد رفاه و آسایش جوامع بودیستی اند. یکی ازاین مجموعه ها درجنوبشرق کابل درگلدره قراردارد (شکل 9). این شامل دو گنبد و یک صومعه مستحکم شده است که بصورت عام مربوط به سده های سوم و چهارم م است. درجوارآن، نزدیک دهکده شیوه کی، مخروبه های یک گنبد و صومعه دیگرقراردارد. منار چکری بارتفاع ستون 19 متر و تاجگذاری شده توسط یک مایه اصلی نیلوفر و اصلا شاید هم سمبول بودیستی چرخ (سانسکریت – چاکره) فوق العاده دلچسپ وتماشائی است، که حدود 15 کیلومتردرجنوبشرق کابل و در بالای یک کوتل ناظربر وادی کابل ایستاده است. این برج درمارچ 1998 سقوط کرد. ستون انگشت نمای دیگردر نزدیکی آن، سرخ منار بود که درسال 1964 فرو ریخت.
درخود کابل، یک صومعه و گنبد درسال 1930 دربالای یک تیغۀ کوه شیردروازه یافت میشود (کوهی که مرز جنوبی کابل را میسازد). این نشان میدهد که شهرکابل یا حد اقل یک مسکونه دراینجا باید مربوط به دوران قبل از اسلام باشد. صومعه مشهوردیگربودیستی در شترک، حدود 65 کیلومتر شمالشرق کابل و حدود 4 کیلو مترشمال بگرام/کاپیسا واقع است. مخروبه های بامتداد دریای پنجشیرواقع بوده و توسط باستان شناس فرانسوی درحدود 37/1936 حفرشده اند. این شامل صومعه اصلی وحدود ده گنبد است. تعمیرات با نقوش حجاری شیست و ترسیم زندگی بودا تزئین شده بودند.
یک مرکزبسیارمهم بودیستی، هده است که در یک جلگه هموار حدود 8 کیلومتر جنوب جلال آباد فعلی واقع است. این عبارت از نگاراهارای نویسندگان هندی و چینی است که یک محل مقدس برای بودیستها بوده و تعداد زیاد زایرین را بخود جلب میکند. این شاید مهمترین مسکونه درساحۀ جلال آباد درجریان نیمه اول هزارۀ اول بوده و مخروبه های آن یک مساحت حدود 15 کیلومترمربع را احتوا میکند. در سراسرمحل خرابه های (بیش از1000) گنبد، صومعه ها و تعمیرات دیگر قراردارد. کاوشهای ازسال 1923 ببعد شامل تعداد زیاد مجسمه های گچی، جعبه ها، سکه ها و کتیبه ها است.
مرکزعمدۀ دیگرهنربودیستی عبارت ازوادی مشهوربامیان است (شکل 10). این وادی حدود 240 کیلومتردرغرب کابل و در یک ارتفاع حدود 2500 متر ازسطح بحردر وسط کوههای افغانستان قراردارد. خود وادی حدود 4.5 کیلومترازشرق به غرب و تقریبا 3.5 کیلومترازشمال بجنوب وسعت دارد. درجوارآن وادیهای دیگر با بناهای مشابه بودیستی، طورمثال فولادی و ککرک وجود دارند. وادی بامیان بامتداد معبرعمده ازطریق هندوکش قرارداشته و بحیث یک منطقه (پایگاه) نمایشی حد اقل از زمان یونانو- بکتریان بکاررفته است. چون یکتعداد سکه های ایشان در وادی یافت شده است. سمت سنگی شمالی وادی بامیان توسط غارهای مصنوعی مثل خانه زنبور بوده که بمنظور محله های رهایشی، جلسات و مقدسات برای بودیستهای زندگی کننده درآنجا خدمت میکند. چیزبسیار بی همتا، باوجودیکه حالت موجود آنها نامعلوم است، دومجسمۀ عظیم بودا است. یکی که درشرق قرار دارد بارتفاع 55 متربوده و احتمالا بزرگترین مجمسه درجهان است (شکل 11). حدود 1500 متربطرف غرب، مجسمۀ دیگری وجود دارد که ارتفاع آن 38 متر است. هردو مجسمه نتنها ازنقطۀ نظرارتفاع از دلچسپی بزرگی برخورداراست. بلکه هر دو مجسمه باید بطوردرخشانی رنگ آمیزی شده باشند. دیوارهای غارها که درآنها مجسمه ها قراردارند با رنگها تزئین شده اند؛ رسامی غار بودای کوچک یاد آور هنر ساسانیان ایران، بخصوص ازسده های ششم وهفتم میباشد. نقاشی های بامتداد بودای بزرگ سبک هندی دارند. مجسمه های بودا را نمیتوان به زمان نقاشی ها و رنگ آمیزیها مرتبط ساخت. آنچه بطور یقین میدانیم وقتی است که زایر چینائی، سوانژنگ این وادی را درحوالی 632 م می بیند، هردو مجسمه درآنجا بوده اند. چیزیکه بسیارمهم است، طبیعت گزینشی قسمت اعظم کار هنری بامیان است. اما با درنظرداشت خصلت ساحه و موقعیت آن در بین آسیای میانه، ایران وهند، زیاد شگفت انگیزنیست.
بامیان یگانه جای درافغانستان نیست که غارها دردل سنگ ها کنده شده و توسط بودیست ها مسکون شده اند. متاسفانه دریافت تاریخ این ساحات متعدد غالبا مشکل است. یکی از تماشائی ترین ساحات عبارت از تخت رستم در نزدیکی سمنگان (ایبک) در شمال کوههای هندوکش است که شامل یک مجموعه با یک گنبد و صومعه کنده شده درداخل سنگ است. غارهای دیگردرنزدیکی جلال آباد و در ساحه همای قلعه درجنوبغرب غزنی یافت شده اند.
بودیزم و هنرگندهارا بازهم تکامل نموده و بیشتر از مدت طولانی سلطنت پشتیبان خویش (شاهان کوشان) دوام میکند که در سده سوم م بپایان میرسد. زوال جدی و از بین رفتن تعداد زیاد تعمیرات بودیستی در حوالی سده ششم م شروع میشود، وقتی تازه واردان ترکی ازآسیای میانه باین سرزمین هجوم میآورند. هنوز هم در تعداد زیاد محلات، بودیزم و اشکال انکشاف یافته هنر گندهارا باوجودیکه هندیزه شده، دوام میکند. گنبدی که ناظرمخروبه های جدید کندهارکهنه در اراکوزیای قدیم است هنوز پس از 650 م مورد بهره برداری میباشد. مکان مقدس بودیستی در فندقستان نزدیک بامیان بعین ترتیب میتواند مربوط اواخر سدۀ هفتم یا اوایل سدۀ هشتم باشد، طوریکه توسط تعداد زیاد سکه های عربی- ساسانی نشان داده میشود که درآنجا یافت شده اند.
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
فصل 9 – فرمانروایان شمال (بخش اول)
درنیمۀ سدۀ دوم ق م مهاجرین جدیدی ازجنوب آسیای میانه داخل قسمت های شمال افغانستان میشوند. آنها درمسیری قدم میگذارند که کوچیان سکائی دراوایل هزارۀ اول ق م و عشایرهندو- ایرانیان آنها در هزارۀ دوم ق م داخل فلات شده بودند. بعضی معلومات درمورد این واقعه خطیردرجغرافیای سترابو داده شده است. این جغرافیه نگار یونانی درآغازعصرجدید زندگی میکند، اما معلومات خود را بر منابع قبلی استوارنموده است. او میگوید مهاجمین شامل اسیوی، پسیانوی، ساکارایلوی و توخاروی بودند. درمورد هویت این گروهها زیاد نوشته شده است. جالبترین توضیحات توسط (سُر) هارولد بیلی داده شده که نام اسیوی را با اوسیتی های قفقاز فعلی ربط داده که هنوز بیک زبان ایرانیان شرقی صحبت نموده و بصورت عام بحیث اولادۀ گروه سکائیان آسیای میانه مدنظرمیباشند. بیلی بارتباط پسیانوی، رابطۀ با پشتونهای فعلی پیشنهاد میکند. این فرضیه ازنقطۀ نظر تاریخی بسیار جالب است، چون میتواند این پیشنهاد را تقویه کند که پشتو را باید بحیث یک زبان ایرانیان شمالشرقی تقسیمبندی نموده و یک تاریخ تقریبی برای معرفی پشتو در ایران شرقی بدست آورد. بارتباط ساکارایلوی یا ساکارایکوی، مطابق منابع دیگر، هویت آنها هنوزهم مورد مناقشه است، اما نام آنها رابطۀ ایشان را با ساکاها یا سکائیان نشان میدهد. هویت توخاروی نیز نامعلوم است. نام آنها بسیار پسان توسط دانشمندان غربی برای توضیح یک زبان هندو- اروپائی (اما نه ایرانی) بکار رفته که درغربی ترین حصص چین درجریان نیمۀ دوم هزارۀ اول میلادی مروج بوده است. بآنهم هیچگونه سندی وجود ندارد که توخاروی قدیمی را با مردمان صحبت کنندۀ زبان "توخاران" ربط داد.
صرفنظرازاینکه پیشنهادات بیلی درست است یا نه، با اطمینان میتوانیم فرض کنیم تعداد زیاد تازه واردان که با یک زبان ایرانی صحبت نموده و با قبایل سکائیان مرتبط بودند برای چندین صد سال برقلمروی وسیع آسیای میانه مسلط میشوند. در این زمینه نام "ساکا" – رایکلوی بسیارمهم است. همچنان بصورت مطمئین می توانیم فرض کنیم، پیشقراولان این مهاجمین، سکائیان "جلگه ها" از صحرا ها و نیمه دشتهای شرق کسپین وبحیرۀ ارال و شاید هم ساکاهای بدخشان وسرزمین های بامتداد سواحل شمالی آمودریا بوده باشند. باید بخاطرداشت که هردو گروه با دنیای مقیم فلات برای صدها سال درتماس بودند.
مهاجمین سفربری بزرگ به جنوب را تحت فشارگروه های دیگر و نهایتا دراثر وقایعی که بامتداد مرزهای شمالی و شمالغربی چین رخ میدهد، شروع میکنند. اثرات توپ- برفی نمیتواند بسیارمتفاوت ازگفتارهرودوتس باشد وقتی او صدها سال قبل در بارۀ منشای سکائیان و کایمیریان صحبت میکند.
یکی ازعوامل پشت صحنه پروسه مهاجرت سدۀ دوم ق م عبارت ازاتحاد و وحدت چین تحت شاهان قین در221 ق م و تعویض آن توسط دودمان قدرتمند هان درچند دهه بعد میباشد. بدنبال تنظیم دوبارۀ داخلی امپراطوری چین، سربازان چینائی بزودی فشار بالای قبایل کوچی زندگی کننده بامتداد مرزها را شروع میکنند. هو، امپراطور هان (140- 87 ق م) بخاطرمبارزۀ جاری و دریافت معلومات دربارۀ کوچیان، یک سفیربنام ژنگ قیان به غرب میفرستد. وقتی او در نیمۀ بیستم هزارۀ دوم ق م پس ازسفرچندین ساله برمیگردد، گزارش میدهد که سیونگنو توانسته است یوژی ها را که درامتداد مرزهای شمالغربی چین زندگی میکردند ازسرزمین های ایشان براند. یوژی ها پس از آوارگیهای زیاد، بالاخره درشمال آمودریا مسکون میشوند. مطابق منابع چینائی، آنها درمسیر خویش، سای ونگ را شکست میدهند، یک قبیله ایکه نام آن بازتاب دهندۀ ساکا ها بوده و درمسیرپیشروی آنها بطرف جنوب رانده میشود.
منشای تباری یوژی ها نامعلوم بوده و هیچگونه سند محکمی وجود ندارد که رابطۀ آنها را با گروههای تباری متعددی نشان دهد که بواسطۀ منابع قدیمی تذکرداده شده است. ما همچنان دربارۀ مسیردقیق یوژیها مطمئین نیستیم. بآنهم چیزی که واضح است، کوچکشی یوژی ها از داخل آسیای میانه به سواحل آمودریا است که باعث سرازیرشدن (برفکوچ) قبایل مهاجر دیگر میشود. امواج مهاجرین ازشمال بطرف جلگه های بکتریا شروع میشود. اکثریت آنها بشمول سکارایکوی و سایونگ، اولادۀ سکائیان و ایرانیانی بودند که درآسیای میانه مانده بودند درحالیکه اقارب ایشان درسده های قبلی بجنوب آمده بودند. دیگران بشمول یوژی، ممکن است مربوط به گروههای تباری دیگرباشند که ما نمیدانیم.
ازمنابع چینائی و قدیمی واضح است که این کوچیان بزودی بربکتریا هجوم آورده وحاکمان بکتریان- گریک شمال هندوکش را عزل میکنند. سکه های دریافتی نشان میدهد، شهزادگان یونانی برای مدتی به کنترول بعضی سرزمین ها درجنوب کوه ها ادامه میدهند، اما بصورت عام حاکمیت نظامی یونانی ها دراین قسمت جهان بپایان میرسد. یکتعداد سکائیان شمال بزودی بطرف ارتفاعات بدخشان وهندوکش میتازند. نام اولیه اسلامی دامنه های غربی بدخشان باین دوران برمیگردد. این ساحه (اطراف کندزفعلی درشمال افغانستان) پس از توخاروی منابع قدیمی، بنام تخارستان نامیده میشود.
گروه دیگرمهاجمین بطرف جنوب و غرب رفته و از طریق دهلیز هرات داخل فلات ایران میشوند. آنها متعاقبا با امپراطورجوان پارتیا درایران امروزی مواجه میگردند. درسالیان بعدی، تازه واردان و پارتیان یک جنگ بیرحمانه براه می اندازند. درطول یک دهه بین سالهای 130 و 120 ق م مهاجرین دو شاه پارتیان (فراتیس 2 و ارتابانوس 2) را بقتل رسانیده و نزدیک بود دشمنان خود را کاملا شکست دهند. اگرتازه واردان موفق میشدند، بزودی درغرب وشمالغرب ایران و شاید حتی بیشتر غرب (همانند اجداد ایشان درچندین سال قبل ومانند قبایل ترکی دریکهزارسال بعد) بظهورمیرسیدند. بآنهم تاریخ هرگزبطوردقیق تکرارنشده و بالاخره پارتیان دراثر نبوغ نظامی میتراداتیس 2 (123- 88 ق م) نجات مییابد، اوقوتهای پارتیان را جمع آوری نموده و خطرات عظیمی را که بصورت ناگهانی بامتداد مرزهای شمالشرقی و شرقی پیدا شده بود، دفع مینماید.
با عقیم شدن حرکت ایشان بطرف غرب توسط پارتیان، گروههای بزرگ تازه واردان بطرف جنوبغرب و جنوب افغانستان روی میآورند، جائیکه بنام ساکا- ستانه، "سرزمین ساکاها"، سیستان امروزی یاد میشود. آنها با وجودیکه توسط پارتیان شکست داده میشوند، متعاقبا به داشتن نقش مهم درشرق ادامه می دهند. مطابق مولفین قدیمی، طورمثال، آنها منحیث شاه سازعمل میکنند، وقتی در78 ق م، شهزاده پارتیان، سیناتروسیس را برتخت مینشانند. درسده های بعدی، ساکاهای افغانستان جنوبی بازهم بسیارپرنفوذ باقی میمانند، طوریکه درفصول بعدی مورد بحث قرار خواهد گرفت. بالاخره ساکاهای جنوب افغانستان بحیث "ایرانیان" برتر درنظرگرفته شده ونام ایشان درشهنامه فردوسی بطوربرجسته یاد میشود.
یکتعداد ساکاها بازهم کوچ نموده، اراکوزیا را عبور کرده و وارد سرزمین های پائینی وادی اندوس میشوند. اینجا در سدۀ دوم میلادی (با اتکا به منابع قدیمی)، پتولیمی جغرافیه نگار باستان، سرزمین هندو- سکائیان را تعین میکند. بعدا یکتعداد ساکاها بازهم بطرف جنوبشرق یعنی گجرات درهند فعلی مهاجرت میکنند، جائیکه آنها سلطنتی را بنام والیان غربی ایجاد نموده و تا اواخر سدۀ چهارم دوام میکند. لذا ساکاهای آسیای میانه یک قلمروسیاسی وفرهنگی را برقرارمیکنند که ازافغانستان جنوبی بطرف شرق از طریق سرزمین های مرزی هندو- ایرانیان و مسکن آیندۀ پشتون ها، تا وادی اندوس پائینی و سرزمین های جنوبشرقی درداخل گجرات و ماورای آن وسعت دارد.
قلمروی ساکاها
ساکاها نه تنها قسمت اعظم ایران شرقی وافغانستان جنوبی را اشغال میکنند، بلکه یکتعداد ایشان به وسط وادی اندوس داخل میشوند که شامل ولایت قدیمی گندهارا با پایتخت تکسیلای آن در شمال پاکستان فعلی است. اولین شاه شناخته شدۀ ظاهرا اولادۀ ساکا دراین قسمت بنام مَوس یاد میشود (درمتن خروشتی بنام موا و احتمالا موگا یاد شده است). او در گندهارا و ماورای آن در جریان اوایل سدۀ اول ق م حکومت میکند. او احتمالا با "شاه بزرگ، شاه موگا" مطابقت داشته باشد که در لوحۀ مسی مشهور تکسیلا ذکرشده است. سکه های نقرۀ و مسی او تقلیدی از اسلاف هندو- یونانی بوده و مطابق به معیارهای وزن "هندیان" ضرب زده شده اند. اینها هنوزهم نشان دهندۀ یک قهرمان یونانی دریک روی سکه و متن خروشتی درروی دیگرآن است. سکه ها بعضی اوقات توسط یک شاه هندو- یونانی بنام اپولودوتوس دوباره ضرب زده شده اند یا معکوس آن. این نشان میدهد که در زمان مَوس، هنوزهم شهزاده نشین های یونانی وجود داشتند که درقسمت های سرزمین های مرزی ایرانیان حکومت میکردند. مَوس خود را بنام "شاه مَوس" میخواند. در چاپهای بعدی که شاید بعد ترضرب شده اند، او بنام "شاه بزرگ شاهان مَوس" خوانده میشود.
حاکمیت مَوس توسط ازیس 1، ازیلیسیس و ازیس 2 دنبال میشود. نامهای ایشان مانند مَوس ریشه ساکائی دارد. قرارمعلوم، ازیس 1 مثل سلف او بر یکقسمت بزرگ سرزمینهای مرزی حکومت میکند که هنوزهم گندهارای قدیمی مرکز او است، اما بدون وادی کابل و افغانستان جنوبی. او و جانشینانش درهم های نقرۀ و چهارگوشه ضرب میزنند که درتمام قلمروی آنها مروج بوده، درحالیکه سکه های متفاوت مسی درمناطق مشخص بکارمیرود. آنها با عنعنه قدیم یونانی نشاندادن نیم تنه شاه دریک روی سکه ها توقف میکنند. درعوض، سکه های نقرۀ ایشان شامل مایه اصلی یا شکل عمده (موتیف) شاه دربالای اسپ است که یک نیزه یا تازیانه در دست دارد. سکه های ازیس 1 از میرزکه (نزدیک غزنی) و چمن در شرق کندهار شناخته میشود. ازیس 2 نیز مس های مخصوص چاپ میکند که در سرزمین های غربی بامتداد مرزهای فعلی افغانستان/پاکستان مروج است. اینها نشان دهندۀ یک نرگاو خمیده (شاید ارائه کنندۀ گاو شیوا، خدای هندیان) و نام لقبی ازیس در یونانی در یک روی سکه و یک شیر و نام ازیس در خط خروشتی در روی دیگر سکه میباشد. سکه های او در میرزکه در یک گنجینه کشف شده در نزدیکی خوست، در پکتیا و در یک گنجینه درغزنی یافت شده اند. بعلاوه اینها در ساحۀ پشاور نیزشناخته شده اند.
منشای مَوسها و ساکاهای او ناروشن است. دودمان ایشان (یا دودمانها، چون نمی دانیم که مَوس و ازیس 1 اقارب هم بودند) قرارمعلوم در مناطق پشاور و تکسیلا درپاکستان شمالی متمرکزبودند. وادی کابل و(ظاهرا) جنوب افغانستان در خارج ساحه نفوذ ایشان مانده است. بسیارممکن است اینها بداخل گندهارا مستقیما ازشمال هندوکش مهاجرت کرده باشند نسبت باینکه ازطریق سیستان آمده باشند. سکائیان در شمال کوهها از اوایل هزارۀ اول بدینسو زندگی کرده اند. آنها بطرف جنوب از زمانهای هخامنشیان یا قبلتررفته اند، ظاهرا بتعداد کم. امواج بزرگ شاید درحوالی 100 ق م رفته باشند که توسط مهاجرین اقارب ایشان از شمال و شمالغرب رانده میشوند.
شاید نام مَوس بالای این مسئله یکمقدارروشنی اندازد. زندگینامه نویسان الکساندر به ساکاهای اشاره میکنند (ساکای هیماورگه منابع هخامنشیان) که با بیسوس والی بکتریان، بمقابل الکساندردرجنگ گوگامیله در 331 ق م میپیوندند. اینها بواسطه یک شهزاده بنام مَوسیس رهبری میشدند. نام مَوسیس احتمالا به مَوس یا موگای گندهارا درآغازسدۀ اول ق م ربط داشته باشد. اگرنام همچنان نشانۀ وابستگی تباری باشد، ساکاهای گندهارا تحت مَوس باید ازسکائیان "جلگه ها" متفاوت باشند که، ما فرض میکنیم، درآنزمان داخل غرب و جنوب افغانستان شدند. این تفاوت بیشتر توسط شواهد زبانی نشان داده میشود که هردو گروه فرهنگ واژگان متفاوت داشته اند. اگرتمام اینها صحیح باشد، اشغال گندهارا توسط ساکاها دراوایل سدۀ اول ق م تحت مَوس بطورمستقیم نشانۀ آمدن تازه واردان از دوردست های آسیای میانه نمیباشد. این بیشترارائه کنندۀ بقدرت رسیدن یک گروه تباری نسل سکائیان است که درطول سده ها درمجاورت حاکمان هخامنشیان پارسی و مقدونی/یونانی در جلگه های بکتریان زندگی میکردند. انتقال از حاکمیت هندو- یونانی به ساکا در وادی کابل میتواند بسیاربه آرامی باشد (حد اقل ازنگاه فرهنگی)، اجازه دهنده یک انتقال غیرمختل کننده ازهنریونانیگری به هنر هندیان یونانیزه شده در عنعنۀ گندهارا که بعدا بحث میشود.
درعین زمان، درجائیکه بعدا ساکستان نامیده میشود، دودمان دیگرشهزادگان محلی بقدرت رسیده و سکه های خود را ضرب میزنند. این فرمانروایان شامل شاهانی است که بنام سپالاهورا و سپالاگاداما یاد میشوند. هردوی اینها سکه های نقرۀ و مسی مطابق به معیارهای هندیان و قهرمانان یونانی و خروشتی ضرب میزنند. هردوی اینها همچنان نام (ف)ونونیس را در یک روی سکه ها ثبت میکنند. قرار معلوم ونونیس نام یک شاه پارتیان بوده (10- 12 م) اما ضرورنیست این دو باهم مطابقت داشته باشند. او شاید یکی دیگر از اربابان پارتیان یا یک ساکای باشد که نامی را اختیار نموده که دربین پارتیان عام است. شهزادۀ دیگری این دودمان سپالیریزیس است که یکجا با ازیس (1 یا 2) سکه چاپ میکند. واضح است که وضع سیاسی افغانستان جنوبی دراین ایام را بمشکل میتوان بازسازی کرد. ساکاها بطوریقین برمحلات غلبه داشتند، اما پارتیان نیزممکن است یکمقدارنفوذ داشته باشند.
یکمقدارروشنی بالای اوضاع افغانستان جنوبی در گذارۀ هزاره توسط یک سند قدیمی بنام موقعیت (ایستگاهها) پارتیان توسط ایسیدور چاراکس انداخته میشود. این "نقشۀ راه" فراهم کنندۀ معلومات در بارۀ مسیر بین مدیترانه و اراکوزیا از طریق ایران شمالی، ارییا و ساکستان (سیستان) قدیمی است. ایسیدور که شاید در زمان امپراطور رومی، اگوستوس (27 ق م – 14 م) نوشته شده، بخواننده میگوید که ساکاستان بامتداد هلمند پائینی و در ماورای یک ناحیه بنام زرنگیانا واقع است. او میافزاید یک شهربنام سیگال مسکن شاهی ساکاها است. بعلاوه، در دورترین ساحۀ حاکمیت پارتیان، اراکوزیا قراردارد که مطابق ایسیدوربنام "هند سفید" یاد میشود. یکی ازشهرهایش بنام بایت است، نامی که باحتمال قوی نشان دهندۀ شهر قدیمی بُست (یا بیست) درتقاطع دریاهای هلمند و ارغنداب است. پایتخت اراکوزیا مطابق موقعیت های پارتیان "پولیس گریک" الکساندروپولیس بامتداد دریای اراخوتوس واقع است. این محل بایست ساحۀ کندهارکهنه فعلی، پایتخت سابق هخامنشیان و موریان منطقه باشد.
تمام اینها بدین معنی است که معلومات ایسیدور در زمانی جمع آوری شده که سکائیان بامتداد پائینی دریای هلمند مستقر بوده و حاکمیت پارتیان، باوجودیکه ظاهری است، تا شرق اراکوزیا امتداد دارد. چنین یک وضعی بطور ناگزیر نشاندهندۀ حالت سیاسی سدۀ اول ق م است. این همچنان تاکید کنندۀ جدائی سیاسی افغانستان جنوبی (مغلوب توسط تازه واردان سکائی) از وادی کابل و گندهارای باستان است که توسط گروههای سکائی دیگر یا شهزادگان هندو- یونانی کنترول میشود. این بدین معنی نیست که افغانستان جنوبی ازنگاه فرهنگی از سرزمینهای دیگر منزوی است؛ کاملا برخلاف. بآنهم ازنگاه سیاسی، این یک دورۀ بسیار مغشوش است که درآن گروههای متعدد ازیکجا بجای دیگرحرکت نموده ودرآن حاکمیت یک شاه دوردست بسیارکم ارزش است. این وضع در اوایل سده اول میلادی تغیرمیکند.
درحوالی 25 م دودمان جدیدی درافغانستان جنوبی و ماورای آن بنام گوندوفاریس، برادرزاده وجانشین او، ابداگاسیس بظهورمیرسد. این شاهان که بنام هندو- پارتیان مشهوراند دودمان سپالیریزیس درجنوب و آزیس در گندهارا را تعویض نموده و باینترتیب درتمام سرزمینهای مرزی از سیستان تا تکسیلا حکومت میکنند. سکه های گندوفاریس شامل درهم چهارگوشۀ مسی با ویکتوری (نایک) دارای حلقۀ گل دریک روی سکه و یک نیم تنه شاه درروی دیگراست که توسط جانشینان اوتقلید شده اند. تحت ابداگاسیس، سکه های نقرۀ تا اندازۀ زیادی در تطابق با چاپ های پارتیان بوده است. اینها دربرگیرندۀ شکل یک کماندار نشسته و تقلید شده از درهم پارتیان است. جانشینان ابداگاسیس به حاکمیت خویش در سیستان و سرزمین های مجاوربرای مدت زیادی، ظاهرا تا عمق سدۀ دوم میلادی یا بعدتر ادامه میدهند. نامهای ایشان از سکه های مسی نایک آنها معلوم است: اورتاگنیس، پکوریس، گوندوفاریس2، سرپیدانیس و ستاوسترا. وادی کابل و جلگه های اندوس، بزودی تسلیم ابرقدرت جدیدی بنام کوشانها میشوند. بازهم برای مدت دوقرن، افغانستان جنوبی ازنگاه سیاسی ازشمال و شمالشرق جدا میماند.
گنجینۀ طلا تپه
دراواخرسالهای 1970 یک کشف شگفت انگیزی درشمالغرب افغانستان صورت میگیرد. این کشف عبارت ازیک گورستان با قبرهای دارای هزاران اشیای طلائی مربوط به حوالی آغازعصرجدید میباشد. کاوشگران شامل و.ساریانیدی و ز. طرزی بوده و ساحه نیز طلاتپه نامیده میشود که در نزدیکی شبرغان واقع است. شش قبر بی نشان کنده میشود که پنج قبرآن دربرگیرندۀ استخوانهای زنان اند. جامه یا رخت هائیکه درآنها اجساد دفن بودند با تعداد بیشماراشیای فلزی وعمدتا طلا پیراسته شده بودند. درمجموع حدود 20 هزاراشیای فلزی بدست میآید که نشاندهندۀ تنوع رسوم هنرمندانه میباشد. اکثریت آنها بطور واضح محلی و مربوط به قلمروی سکائیان و گروههای دیگراست. بعضی ازاین اشیا مربوط به رسوم هنر قدیمی زرگران بکتریان اند. دیگران نشاندهندۀ نفوذ روشن سکائیان شمال، غرب یونانیزه یا شرق هندی است.
دراینجا همچنان یکمقدارسکه های رومیان، هندیان و پارتیان، مواد شیشۀ رومیان، یک شانه عاج ظاهرا دارای مشخصات هندی و یک آئینه نقرۀ چینائی موجود میباشد. تمام اینها اشیای وارداتی اند. سکه های طلائی رومیان دربرگیرندۀ چاپ امپراطور تایبریوس (14- 37 م) ونشاندهندۀ قدامت این قبرها است. دراینجا هیچ سکۀ ضرب شده توسط فرمانروایان کوشان سالهای بعدی وجود ندارد. تمای اشیا در زمانی دفن شده اند که سکائیان از شمال آمودریا خود را درجنوب دریا مستقر ساخته بودند که حالا افغانستان نامیده میشود. آنها درطول چندین سده دراین سرزمین ها مستقرشده و ثروت هنگفتی ازطریق زراعت و تجارت کسب کرده بودند. آنها همچنان در سرزمین ها و دربین مردمانی مستقر شده بودند که برای مدت طولانی تحت تاثیر یونانیگری قرارداشتند. سنکریزم (تلفیق عقاید) که بدنبال میآید در زمان کوشانها به اوج خود میرسد.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++
فصل 8 – یونانی ها (بخش دوم)
موریاها
ستارۀ درحال صعود هند در آنزمان چندراگوپتا موریا میباشد. او بنیاد گذارسلسلۀ موریان است که دراواخرسده های چهارم وسوم ق م برقسمت اعظم شمال و مرکز هند فرمان میراند. یونانیها او را بنام ساندرا کوتوس میشناسند. سیلیوکوس در303 ق م قبل از اینکه ولایات شرقی را ترک نموده و بطرف غرب حرکت کند، یک معاهده با چندراگوپتا امضا میکند. مطابق منابع، قید میشود که سرزمین های گندهارا، پاروپانیسادای (وادی کابل)، اراکوزیا و گیدروزیا دربدل 500 فیل در اختیار موریاها قرار گیرد.
مورخ فرانسوی، پاول برنارد میگوید که معاهده نشاندهندۀ یک عمل انجام شده بوده وهندیان قسمت اعظم ایران شرقی را اشغال کرده بودند. صرفنظر از اینکه این موضوع حقیقت دارد یانه، ممکن است وضع بمراتب مغلقتر از آن بوده باشد. ساحات که دراختیارموریا ها قرارمیگیرد درکنارۀ شرقی فلات ایران، جنوب و شرق کوههای هندوکش واقع است. اینها بطور آشکاردربرگیرندۀ وادی دریای کابل، وادی ارغنداب (اراکوزیای قدیم) وسرزمینهای بلوچستان شرقی است. این مناطق عمدتا، شاید بغیر از وادی ارغنداب، دارای جمعیتی بودند که بحیث هندیان شناخته میشدند، باوجودیکه سده های زیادی قسمت اعظم این سرزمین ها تحت کنترول یک طبقۀ فوقانی ایرانی (یا ایرانی/سکائی) قرارداشت. بعلاوه، درجریان سدۀ چهارم عمده ترین سکه مروج درسرزمینهای جنوب هندوکش سکه های نقرۀ با مارک مشت است که منشای "هندی" داشته و نشاندهندۀ وسعت نفوذ فرهنگی نیم قاره هند بالای حصص شرقی امپراطوری هخامنشی میباشد. افزایش کنترول موریان تا دوردست های شمالغرب یا دامنه های هندوکش شاید بازتابی بیشتر از توسعۀ قدرت سیاسی موریان بوده وشاید نشان دهندۀ شمولیت آگاهانه سرزمینهای باشد که موریاها آنرا سرزمینهای هندیان دانسته وجمعیت آن هندیان بوده اند.
درنگاه اول معلوم میشود این موضوع یک اصل کاملا جدید قومگرائی باشد. بآنهم چیز دلچسپ دراین مورد یک اثر سانسکریتی بنام ارتشاسترا مربوط کاتیلیا و سده های اولیه عصرحاضر ولی بازتاب دهندۀ معلوماتی از زمان موریاها است. دراین اثر این مفکوره پیش کشیده میشود که حاکمیت یک چکراورتین (حاکم) حقیقی باید از هیمالیا درشمال تا بحرها درجنوب امتداد داشته باشد. منابع مشابه، بعضی اوقات اشاره به وخشو(آمودریا) بحیث مرزشمالی بهارت- ورشه یا جمبو- دویپا (هند) دارند که درمتنهای بعدی هندی یافت میشود. لذا غلبه موریان بر اراکوزیا و وادی کابل میتواند چیزی بیشترازیک توسعۀ محض امپریالیستی بوده و تبلور یک اندیشۀ موجود دربارۀ سرزمینهای باشد که بحیث "هندیان" درنظرگرفته شده است.
نقطۀ بسیارجذاب اینستکه مرغزارهای کندهار(اراکوزیا) باید دراین سرزمین های "هندی" شامل باشد. من درصفحات قبلی با توجه به منابع هخامنشی و قدیمی گفتم که شهادت برمجاورت "هندیان" درمرغزارهای کندهاردارد. این نمیتواند تصادفی باشد که درسده های بعدی اراکوزیا بحیث "هند سفید" شناخته میشود. درهرحال، تا سده سوم ق م سرزمینهای کوهستانی شرق اراکوزیا که حالا مسکن قبایل پشتون (ایرانیان) است، بطورآشکار"هندی" بوده و خود مرغزار کندهار نیز تحت حاکمیت هندیان قرارداشته است.
چندراگوپتا درسال 298 ق م توسط بیندوسارا جانشین میشود که توسط یونانیها بنام امیتروخاتیس شناخته میشود. او بنوبۀ خود در273 ق م توسط پسرمشهورش بنام آشوکا جانشین میشود (273- 232 ق م). این شاه بخاطر تعدد فرامین و کتیبه های کنده شده درستونها و سنگها درسراسرامپراطوری موریان مشهورمیباشد. متن ها بزبان و خط محلی نوشته شده اند.
ازاوایل سالهای 1930 یکتعداد این متنها درافغانستان یافت شده است، باوجودیکه دریک سبک "مجلل" کمترنسبت به نیم قاره اجرا شده است. اولین اینها یک متن پراکریت (هندی میانه) درخط آرامی و با توضیحات آرامی است که دربالای یک صفحۀ سنگی کنده شده ودرسال 1932 درنزدیکی پل درونته (نزدیک جلال آباد) یافت شده است. متن های بیشترآشوکا، با زبان و خط آرامی در1969 و 1973 در بالای یک صفحۀ سنگ در وادی لغمان (حدود 10 کیلومترشمالغرب تقاطع آن با دریای کابل) کشف میشود. یک کتیبه دو زبانه یونانی- آرامی (کندهار1) در1958 دربالای یک تخته سنگ بزرگ در شمال کندهارکهنه (درجنوب افغانستان) یافت میشود (شکل 6). متن دیگرموریان، فقط دریونانی و نقش شده دربالای یک قطعه سنگی نیزدرکندهاردر1963 یافت میشود. این قطعه سنگ احتمالا بخشی از یک یادگاربسیاربزرگ باشد، شاید دربرگیرندۀ تمام چهارده فرمان عمدۀ سنگی آشوکا. متن دیگرنوشته شده درخط آرامی اما با مضمون آرامی- پراکریت درعین سال در کندهاریافت میشود. لذا دروادی دریای کابل، موریا ها خط وزبان آرامی را باضافۀ زبان پراکریت بکارمیبرند. آنها دراراکوزیا زبان و خط یونانی، زبان وخط آرامی، و مخلوط زبان آرامی- پراکریت استعمال میکنند. بعبارۀ دیگر، یونانی فقط در اراکوزیا بکارمیرود درحالیکه آرامی و پراکریت در هردو محل استعمال میشود.
درمتن ها اشارات زیادی دربارۀ مردمان شمالغرب امپراطوری موریان بشمول یاوانا ها (یونانیها) و کمبوجا ها وجود دارد. نام یاوانا، واژه ایکه ازنام آیونیا بامتداد سواحل شرقی ایجیان مشتق شده بطور واضح اشاره به نفوس یونانی ایران شرقی است؛ کتیبه های پارسی باستان هخامنشی دراینمورد اشاره به یاونا دارد.موجودیت یونانیها در اراکوزیا در سدۀ سوم ق م با وجودیکه ظاهرا تحت کنترول عمومی موریان بودند، بیشترتوسط یافته های کندهارکهنه یک کتیبه یونانی در 1978 و مربوط به 280 ق م روشن میشود. بارتباط کمبوجاها، این نام بصورت عام در منابع هندی برای نشان دادن نفوس ایرانی سرزمینهای مرزی بکاررفته است.
این زمانی است که سوداگران، دپلوماتها و سایرین غالبا ازطریق افغانستان کنونی عبورمیکردند. یکی ازدپلوماتهای یونانی سفرکننده به هند، میگاستینیس است. قرار معلوم او مدت طولانی در دربار موریاها در پتالی پوتره در شمالشرق هند سپری نموده است. اثراو بنام اندیکا با وجودیکه بصورت کامل باقی نمانده، هنوزهم بعلت قطعات زیاد مشهوراست. گفته میشود که او غالبا با سیبیرتیوس، حاکم یونانی اراکوزیا در دهه های آخری سده چهارم اقامت کرده است. درکتیبه های آشوکائی (فرمان 13) گفته میشود که شاه هند قاصدانی به غرب میفرستد، جائیکه شاه یونانی بنام امتیوگا حکومت میکند (شاید انتیوکوس 2، 261- 246 ق م) وماورای قلمروی امتیوگا در سرزمین های چهار پادشاه تولامایا (پتولیمایوس 2 فیلادیلفوس؟ 285- 247 ق م)، انتیکینا (انتیگونوس گوناتوس؟ 276- 239 ق م)، ماکا (ماگاس سایرینی؟ که در258 ق م فوت میکند) و الیکیاشودالا (الکساندر ایفیروس یا الکساندر کورینت؟).
موجودیت هندیان در اراکوزیا و متباقی سرزمینهای مرزی توسط دریافت های نیز نشان داده میشود که در جریان حفریات در کندهارکهنه توسط سفالی های واضحا دارای منشای هندی بدست آمده است. بعلاوه، سکه های موریائی درشرق افغانستان بشمول کندهاریافت شده اند. اینها شامل سکه های نقرۀ با علایم مشت اند که پول نقرۀ رایج درامپراطوری موریان بوده و سکه های مسی مربعی که از گنجینه های بگرام، آیخانم و میرزکه بدست آمده اند. آخری یکی ازتماشائی ترین دریافتهای کشوربوده است. در اوایل 1947 گزارشاتی به کابل میرسد که مقدار هنگفت سکه ها در یک چاه نزدیک دهکدۀ میرزکه (حدود 50 کیلومترشمالشرق گردیز) یافت شده است. دانشمندان کابل متعاقبا محل را بازدید نموده و حدود 5500 سکۀ هندی دوران موریان را بدست میآورند. همین گنجینه همچنان شامل 2500 اشیای هندو- یونانی (عمدتا سده دوم ق م) وحدود 3500 هندو- سکائی (سدۀ اول ق م) و سکه های دیگر از دوران پس از موریان است. این چاه احتمالا یک محل مذهبی بوده که برای چندین سده ادامه داشته است.
سیلوسیدهای (سلوکیان) بعدی
پس ازجنگ ایپسوس در301 ق م وشکست انتیگونوس، سیلیوکوس 1 نیکاتور بزودی توجه خود را بطرف شرق معطوف داشته و به ترویج بیشتراستعماریونانی/ مقدونی شرق شروع میکند. منابع قدیمی نشان میدهد که تعداد زیاد یونانیان و سایرین ازمدیترانه به مناطق جنوب آسیای میانه انتقال میکنند. نقطۀ محراقی سلوکیان در شرق، بکتریا و شهرهای واقع بامتداد مسیرهای منتهی شونده بآن از بین النهرین است. سیلیوکوس پولیس یونانی ایجاد نموده و بصورت عام شرایطی بوجود میآورد که برای استعمار یونانیان مساعد باشد. او بصورت درست ثروت اقتصادی ساحه، پوتنشیال غنی و موقعیت ستراتژیکی آنرا میداند. درآخر سلطنت او، پسرش انتیوکوس (281- 261 ق م) بحیث نایب السلطنه درشرق عمل میکند. ما با اطمینان میتوانیم فرض کنیم که انتیوکوس مانند شهزادگان/حاکمان هخامنشی پارسی شرق قبل از او در بکترا اقامت داشته است.
مشغولیت رو بافزایش یونانیها درشرق باعث مخالفت سکائیان زندگی کننده بامتداد کناره های ساحات مسکونی میشود. بکتریا بسرعت یونانیزه شده و یونانیها دانش اندکی دربارۀ فرهنگ "بربریان" دارند. همزیستی قدیمی دربین مردمان مسکون و کوچی (سکائیان) جنوب آسیای میانه مختل میشود. دراینجا حاکمان جدید با یک فرهنگ جدید بوده و جائی برای کوچیان شمال وجود ندارد. درحوالی 290 ق م کوچیان بشکل خاصی برخورد میکنند. مطابق منابع، گروههای سکائیان شمال، شهرهای را درمارگیانا و ارییا تخریب میکنند. تهاجمات به عقب زده میشود، اما تهدید واضح است. یونانیها متعاقبا دیوارهای عظیمی بدور نواحی مهم زراعتی، طورمثال درمرغزارمرو اعمارمیکنند. دیوارهای اطراف مرغزار بلخ که توسط جغرافیه نگاران عرب توضیح شده حدود 65 کیلومترطول داشته ومیتواند مربوط به دورۀ یونانیگری باشد.
درهمه حال سلوکیان به بنیاد گذاری واعمارشهرها ادامه میدهند. این محلات بنام های اسکندریه، سلوکیه، اپامایه یا انتیوکیه یاد میشوند. مرکز مارگیانا یک بنیاد گذاری عظیم دوباره است. مرکزهخامنشی این منطقه، ساحۀ قدیمی ایرک قلعه، به یک ارگ شهر بسیار بزرگ بنام اسکندریه در مارگیانا شناخته میشود که حدود 1500 متر طول هرچهارجانب آنست. شهر بکترا نیز بیش از دو چند آن بطرف جنوب مسکونه هخامنشی وسعت داده میشود (شکل 7).
شهردیگر که شاید توسط خود الکساندر بنیاد شده باشد عبارت از مسکونه مشهور آیخانم درتقاطع دریاهای کوکچه و آمودریا دربدخشان است. این توضیحات باستان شناسان افغانستان است که کاوشگران، این ساحه را از اوایل سدۀ نزدهم بدینسودیده اند، اما اهمیت آن هرگزبصورت کامل شناخته نمیشود. این ساحه در اوایل سال های 1960 توسط باستان شناسان فرانسوی بدنبال دریافت تصادفی بعضی اشیای قدیمی توسط یک دسته شکاریان شاه افغانستان "کشف دوباره" میشود.
آیخانم از جملۀ "یونانی" ترین ساحات یونانیگری کاوش شده در شرق است. استحکامات آن دربرگیرندۀ یک ساحۀ حدود 1500 در 1800 متراست که شامل یک دژ، یک جمنازیوم، معابد، یک تیاتر(بگنجایش حدود 6000 نفر)، یک فوارۀ سنگی وغیره است. مهندسی شهرنشان دهندۀ مظاهرغالب یونانی ازقبیل برج های مستطیلی بامتداد استحکامات آنست. بآنهم قصرآن بصورت عمده مطابق مودلهای هخامنشیان با شبکۀ اتاقهای احاطه شده توسط دهلیزها ساخته شده است. این شبکه ها بنوبۀ خود بامتداد یک سلسلۀ حیاطها واقع است. این مجموعه دریک ساحه حدود 250 در 350 متروسعت دارد. حیاط عمده درشمالشرق واقع است که اندازۀ آن 108 در137 متربوده و توسط ستونهای ایوانی درهرچهارجانب احاطه شده است.
اهمیت آیخانم بربنیاد تولیدات زراعتی محلات اطراف آن استواربوده که برمقیاس بزرگ آبیاری میگردد. عظمت آن همچنان بواسطۀ معادن نزدیک سنگها در کوه های بدخشان افزایش مییابد. خزانه متصل قصردربرگیرندۀ توته های انواع مختلف سنگها بشمول عقیق، یاقوت کبود، عقیق جگری، لعل، لاجورد، عقیق سلیمانی (رنگارنگ)، مروارید، یاقوت سرخ و فیروزه بوده است.
باستان شناسانان فرانسوی بعضی کتیبه های یونانی کشف میکنند بشمول یکی از تیمینوس کینیاس (ظاهرا بیناد گذار شهر) که تاریخ آن 275 ق م بوده و میگوید، شخصی بنام کلیرکوش از سولی یک پند را از دیلفی نقل میکند: "درطفولیت برخورد خوب بیاموز؛ درجوانی احساسات خود را کنترول کن؛ درمیانسالی تمرین عدالت کن؛ درپیری مشاورخوب باش؛ بهنگام مرگ افسوس مکن". متن های دیگر یونانی دربالای پاپیروس، پوست آهو، سفالی یا سنگ نوشته شده اند. یکی ازاین متنها دربرگیرندۀ یک فقره از کار ارسطو است. درحقیقت، فرهنگ یونانی درقلب سرزمین ایرانیان و تمدن زرتشتی عمیقا رخنه میکند.
یونانو(گریکو)- بکتریان
حمد و ستایش حکومت یونانی درشرق ایران درسدۀ سوم ق م بوجود میآید. احتمالا درجریان سلطنت حاکمان سلوکیان، انتیوکوس 2 تیوس (261- 246 ق م) یا کمی پس ازیونانیهای بکتریان تحت رهبری دیودوتوس که بصورت آشکار بمقابل شاه سلوکیان شورش میکند. گذار از سلوکیان به حکومت یونانو- بکتریان در انواع سکه های یافت شده با خزانۀ اکسوس منعکس شده که شامل سکه های الکساندر بزرگ، سیلیوکوس 1، انتیوکوس 1، انتیوکوس 2 و همچنان خود دیودوتوس است. بآنهم سکه های دیودوتوس برای مدتی هنوز حامل نام انتیوکوس است، اما سمبول عقب سکۀ سلوکی، اپولوی نشسته بواسطۀ یک زیوس برهنه تعویض شده که می خواهد صاعقۀ خویش را بیاندازد. درواقعیت، سکه شناسی وسیلۀ فوق العاده مهمی برای مطالعه این باصطلاح گریکو- بکتریانها میباشد؛ بدون کمک آن تعداد زیاد شاهان ناشناخته مانده وسایرین بحیث اشکال (چهره های) زود گذراز یک گذشتۀ دور و سرزمینهای دور باقی میماندند.
درحوالی 230 ق م خانه دیودوتوس توسط یوتیدیموس ویران میشود. اشیای نقرۀ و برنجی او بطور وسیعی در بکتریا و بخصوص در آیخانم یافت میشود. حاکمیت یوتیدیموس بزرگترین دوران آسایش گریکو- بکتریانها است. مطابق اپولودوروس از آرتیمیتا این حاصل خیزی بکتریا برای گریکو- بکتریان آن ثروتی را اعطا میکند که باعث پیشرفت آنها به هند میشود. سرویها و حفریات در واقعیت نشان میدهد که دراین زمان شبکه های آبیاری قسمت اعظم سرزمین را فرا گرفته است.
درحوالی 208 ق م گریکو- بکتریان (حد اقل بطور رسمی) باز تحت کنترول سلوکیان آورده میشود وقتی انتیوکوس 3 بزرگ (223- 187 ق م) به سرزمین آنها حمله نموده و یوتییدیموس را بامتداد دریای هریرود شکست میدهد. متعاقبا یک محاصره طولانی دوساله شهر بکترا زمانی برداشته میشود که گریکو- بکتریان به مخالفین خویش تذکرمیدهند که آنها باید بمقابل بربریان شمال متحد شوند. مطابق پولی بیوس که در سدۀ اول ق م مینویسد، یوتیدیموس به انتیوکوس 3 میگوید: "اگر انتیوکوس تقاضای مرا قبول نکند، هردوجانب درعذاب خواهند بود. ایل های عظیم کوچیان درامتداد مرزها تجمع نموده و تهدیدی بمقابل هردویمان میباشد، و اگر بربریان مرز را عبورکنند آنها بطور یقین سرزمین را اشغال خواهند کرد".
انتیوکوس 3 نمیتوانست بکترا را تسخیر کند و چارۀ نداشت مگر اینکه پیشنهاد یوتیدیموس دربارۀ استقلال ظاهری را قبول کند. او در 205- 206 ق م ازطریق کوتلهای هندوکش و اراکوزیا به غرب برمیگردد، درمسیرراه با عقد یک معاهده با یک حاکم محلی هندی، سوفاگاسینوس که باید جانشین آشوکا یا هندی دیگری باشد که کنترول کننده مرزهای سرزمین های هندو- ایرانیان است. بمجردیکه انتیوکوس شمال افغانستان را ترک میکند، گریکو- بکتریان تحت یوتیدیموس دوباره سکه های خویش را نشرمیکنند (یعنی نشان دادن استقلال خویش).
ظهور پارتیان
تهدید یوتیدیموس در مورد کوچیان شمال و سقوط گریکو- بکتریان و سلوکیان در ایران بطوریقین بی بنیاد نبوده است. یونانیها بخوبی میدانستند که درشمال فلات ایران توده های عظیم قبایل نا آرام وجود دارد که علاقمند بهره برداری ازجلگه ها ومرغزارهای غنی وحاصل خیزی است که درطول سده ها تحت حفاظت پارسیان و مقدونیان رونق داشته است. کوچیان تا اوایل سدۀ سوم ق م یکتعداد محلات را در فلات ایران ویران نموده بودند. درنیمۀ سدۀ سوم ق م گروه دیگری ازاین یاغیان نا آرام داخل ولایت پارتیا شده و سلطنت ایجاد میکنند. آنها با منشا داشتن از جلگه های عقیم و بیحاصل دشت قراقوم پس از اینکه اولین ولایت "متمدن" را اشغال میکنند، بنام پارتیان شناخته میشوند. شاهان ایشان ارساسیدز نام دارد، بعلت نام اجداد پدری ایشان بنام ارساسیز. یکی ازاولین مراکزعمدۀ شهری آنها نیسا است که درشمالغرب عشق آباد فعلی قرار دارد. موسس واقعی امپراطوری پارتیان میتراداتیس 1 است (که بین 171- 138 ق م سلطنت میکند). وقتی او میمیرد، ارتش او مادها و بابیلون ها را تسخیر نموده و سلوکیان را به زانو در میآورد. امپراطوری او از جلگه های بین النهرین درغرب تا مرزهای قلمروی بکتریان در شرق وسعت داشت.
هندو- یونانیها
دراوایل سدۀ دوم ق م وقتی پارتیان قلمروی خویش را درغرب گسترش میدادند، گریکو- بکتریانها کنترول خویش را بطرف جنوب و جنوبشرق توسعه میدهند. قرار معلوم این حملات ازطریق هندوکش و توسط دیمیتریوس پسر یوتیدیموس پیش برده میشود. شمولیت او درتسخیرسرزمین های جنوب را میتوان ازنام شهر دیمیتریاس در اراکوزیا نتیجه گیری کرد، طوریکه ازمنابع بعدی فهمیده میشود. این دورانی است که قدرت موریاها از بین رفته و جانشینان هندی محلی توان برابری با یونانیان را ندارند.
بآنهم درحالیکه یونانیها قلمروی خویش را بجنوب هندوکش توسعه میدهند، تغیرات دودمانی درخود بکتریا بوقوع می پیوندد. درحدود 170 ق م دودمان یوکراتیدیس توسط خانواده یوتیدیموس و دیمیتریوس تعویض میشود. اوکراتیدیس بحیث یکی از بزرگترین رهبران نظامی همسالش توصیف میشود. حاکمیت او بواسطۀ ابتکارات زیادی مشخص میشود که درمسکوکات او تصریح میشود. بآنهم درجنوب هندوکش یکتعداد شاهان هندو- گریک ازخانواده ایوتیدیموس به حاکمیت ادامه دادند. دو نام مشهور دراین عرصه اپولودوتوس 1 و میناندر است که درهم های (پول های قدیمی) نقرۀ ایشان ازکندهارمعلوم است. میناندر را میتوان احتمالا با خصوصیات عمده از اثر بودیستی نوشته شده در پالی (هندی میانه) تشخیص کرد که بنام میلینداپانها یاد میشود. نام میناندر در یک کتیبه نیز دیده میشود که در باجور، شمالغرب پشاور یافت شده است. این یک متن پراکریتی درخط خروشتی دربالای یک جعبۀ ستیتایت میباشد.
تحول دودمانی گریکو- بکتریان و هندو- گریکها از اوایل سدۀ دوم بدینسو بسیار روشن نبوده و ممکن است شهزادگان زیادی بطورهمزمان سلطنت نموده باشند. یکی ازمظاهردلچسپ، این واقعیت است که آنها دو معیار برای سکه های ایشان بکارمیبرند. آنها درشمال هندوکش سکه های با معیاروزن آتن و قهرمانان یونانی ضرب میزنند، درحالیکه درجنوب کوهها سکه های با معیار وزن هندی و قهرمانان یونانی و پراکریت (آخری با خط خروشتی) ضرب میزنند. سکه های مسی که درجنوب کوهها ضرب میشوند دراول تقلید شکل مربعی یا مستطیلی سکه های مسی موریا میباشد. سکه های نقرۀ دایروی اند، بغیر از یک نوع که توسط اپولودوتوس 1 ضرب شده و مربعی است.
زندگی مذهبی در ایران شرقی پس از آمدن یونانیان، مثل جاهای دیگر، بواسطۀ عقاید یونانی و محلی، و سنکریتیزم این دوعنعنه مشخص میشود. درپهلوی نامهای خدایان عمدۀ یونانی مانند اپولو، ارتیمیس، اتینا، دایونیسوس، هیلیوس، هیراکلیس، زیوس وغیره که در بالای سکه ها و درکتیبه ها ذکرشده، کوشش بعمل آمده تا این خدایان یونانی با خدایان محلی ایرانیان تشخیص شوند. باینترتیب اهورامزدای ایرانی به زیوس ربط داده میشود؛ ویریتراگنا با هیراکلیس تشخیص شده؛ میترا با هیلیوس و اپولو مقایسه شده؛ و نانا با ارتمیس ربط داده شده است.
تماسهای بیشتربا نیم قارۀ هند نیز ورود عناصرهندی را بمیان میآورد. قرارمعلوم بودیزم درحال گسترش بوده است: دراینجا یک گنبد (پشته دفن بودیستی مشمول یک اثرمقدس) تصویرشده دربالای سکه های حاکمان هندو- یونانی اگاتوکلیس از سدۀ دوم ق م وجود دارد. بعلاوه، خدایان هندو نیزخود را بظهورمیرسانند. یکی ازسکه های ضرب شده توسط اگاتوکلیس دربرگیرندۀ تصویر واسودیوا کرشنا (ویشنو) میباشد.
عبادت خدایان محلی درمعابد محلی ادامه مییابد. یکی ازاینها دراین اواخردر تخت سنگین، بامتداد سواحل شمالی دریای پنج در تاجکستان فعلی حفر شده است. در اینجا دربین دریافت های دیگر، یک متن نذری با یک کتیبه یونانی یافت میشود با توضیح اینکه این یک هدیه به خدای ایرانیان، وخشو(اکسوس) است. نام ستایشگر ایرانی اتروسایکه بوده و نقش خدای یونانی، مارسیاس است که یک توله دوگانه می نوازد. خدایان- شهری محلی نیزعبادت میشوند. ایوکراتیدیس سکه های با تصویر کاپیسا، الهه شهر باعین نام (بگرام فعلی) ضرب میزند. او(زن) بنحوی تصویرشده که قابل مقایسه با زیوس نشسته در بالای یک تخت است اما علاوه نمودن یک فیل ویک چایتیا (معبد هندی) افزود کنندۀ یک فضای مشخص هندی است.
تا نیمۀ سدۀ دوم ق م قسمت اعظم آنچه امروزافغانستان است، به یک دیگ ذوب برای نفوذ گریکها، هندیان و ایرانیان تبدیل میشود. زیوس یونانی درپهلوی اهورا مزدای ایرانی و ویشنوی هندی دیده میشود. مذاهب محلی ایرانی بشمول زرتشتیزم برای مقاصد حاکمان محلی با بودیزم رقابت میکند. نفوس بومی ایرانی توسط شهزادگان گریک/مقدونی رهبری میشود که همچنان باعث تسلط سرزمین های اصولا هندی درجنوب هندوکش میگردد. قلمروی سریعا گسترش یابنده پارتیان در غرب پدیدارشده، درحالیکه یک دشمن بسیارخطرناک درشمال بوجود میآید.
+++++++++++++++++++++++
فصل 8 – یونانی ها (بخش اول)
تا زمان هخامنشیان، مردمانی که در وادیها و جلگه های افغانستان زندگی میکردند بطورنسبی از آنچه در ایران غربی و شرق نزدیک رخ میداد، در امان مانده و نفوذ خارجی عمدتا از شمال منشا میگرفت. حتی در دوران پارسیان، ولایات شرقی تا اندازۀ زیادی از انکشافات فرهنگی در غرب دور می ماند. در آنجا نیز تغیراتی صورت میگیرد، اما میتوان تردید کرد که مردم محلات از موجودیت شاه بزرگی در دوردست پارس با خبر بوده باشند. مردم مطابق به عنعنۀ خویش به ساخت و استعمال ظروف استوانۀ – مخروطی ادامه میدهند. حتی ادارات محلی شاید از آنچه قبلا وجود داشت بسیارمتفاوت بوده باشد. حاکمیت هخامنشیان بر بنیاد نمایندگان قدرت استوارمیباشد. حاکمان محلی که غالبا شمالی و اولادۀ سکائیان بودند برای نسلها به کنترول سرزمین ها ادامه میدهند، درحالیکه هخامنشیان را آقایان دوردست خویش میشمارند. در مجموع، زندگی طوری پیش میرود که در طول سده ها جریان داشته است.
تمام اینها در اواخر سدۀ چهارم ق م با آغاز یک عصر جدیدی که در آن یونانیها و فرهنگ یونانی بشرق گسترش مییابد، تغیرمیخورد. حاکمان جدید، بیگانگانی بودند که هیچگونه دانش و فهم فرهنگ ایرانی را نداشتند. اینها یونانیان بوده و سایرین همه بربریان بودند. یونانیها که بزودی برجوامع مسکون فلات ایران تسلط مییابند، بسرعت فاصله بین زندگی مسکونی و کوچیگری را وسیع میسازند. حفریات، یک تغیر سریع در عنعنۀ سفالی و معرفی انواع غربی را نشان میدهد. توسعۀ هیلینیزم (یونانیگری) با ظهورقدرت یک شهزادۀ جوان دردوردستهای مقدونی آغازمیشود.
در بهار 334 ق م، الکساندر شاه 22 سالۀ مقدونی با یک ارتش حدود 20 هزار نفری هیلیسپانت (دردانیل) را عبور نموده و به کاری اقدام میکند که یکی از جسورترین و موفق ترین کمپاینها در تاریخ نظامی میگردد. او در سالیان بعدی ارتشهای هخامنشیان پارسی را شکست میدهد که توسط شاه شاهان، داریوش 3 کودومانوس فرماندهی میشود. پس از سوختاندن قصرهای پرسیپولیس و دریافت جسد داریوش 3 در شرق تهران فعلی، او بالاخره در خزان 330 ق م به افغانستان امروزی میرسد. او با مارش نمودن از طریق غرب، جنوب و جنوبشرق کشوردر زمستان 329/330 ق م به وادی کابل میرسد. او کوههای هندوکش را در بهار بعدی عبور نموده و بطور کاملا غیرمتوقعانه، خود را آقای شمال بکتریان میسازد. در دو سال متوالی، شهر بکترا مرکز عملیات او در سرزمینهای آنطرف آمودریا در ترکمنستان، ازبکستان و تاجکستان امروزی میباشد. دشمن عمدۀ او رهبر سکائیان محلی، سپیتامینز است که قرارگاه او در جلگه های قراقوم قراردارد. این مرد بالاخره شکست میخورد، اما موقعیت مهم او در شمالشرق امپراطوری هخامنشی قبلی، حتی پس از مرگش را میتوان از این حقیقت اندازه گرفت که دخترش، اپاما در سالیان بعدی با سیلیوکوس، جنرال الکساندر ازدواج میکند.
الکساندرتا دوردست های سیردریا به پیش میرود، جائیکه او یک شهربنام ایشکاتا الکساندریه بنیاد مینهد، نچندان دور از خجند فعلی و نچندان دور از سایروپولیس که حدود 200 سال قبل سلف او، کوروش بزرگ هخامنشی بنیاد نهاده بود. در اینجا کوروش بزرگ و الکساندر بزرگ، شمالشرق ترین مرزهای امپراطوری های خویش را ایجاد میکنند.
بالاخره در تابستان 327 ق م الکساندر بازهم کوههای هندوکش را عبورمیکند، در اینزمان از شمال بجنوب. او وقتی به وادی کابل میرسد، فتوحات خویش را با حرکت بشرق (بامتداد دریای کابل) بطرف وادی اندوس و ماورای آن ادامه میدهد. او فقط زمانی توقف میکند که سربازان او از پیشرفت بعدی انصراف میکنند. دریای هیفاسیس (بیاس) در پنجاب شرقی نشانۀ دورترین قلمرو فتوحات الکساندر بوده، در اواخر 326 ق م ارتش یونانی/مقدونی برگشت نموده و مارش طویل بطرف خانه را آغاز میکنند. بالاخره الکساندر در بهار 324 ق م به پرسیپولیس برمیگردد که 6 سال قبل آنرا ترک گفته بود. او در323 ق م در بابلیون میمیرد.
برای مقصد این کتاب، کمپاین های الکساندراهمیت بزرگی دارد. ارتش الکساندر توسط صفوف وسیعی ازجغرافیه نگاران، نبات شناسان، مورخین، زندگینامه نویسان وغیره همراهی میشود. آنها یک ذخیرۀ عظیم معلومات در بارۀ کمپاین، اراضی و مردمانی جمع آوری میکنند که مقدونیها بآنها مواجه میشوند. باینترتیب یکمقدارمعلومات قابل توجه در بارۀ سرزمینها و مردمانی فراهم میشود که حالا بنام افغانستان نامیده میشود.
ارتش هخامنشیان
جنگ نهائی و سرنوشت ساز بین مقدونیها و پارسیان در شمال بین النهرین در گاگامیلا دراول نومبر331 ق م بوقوع میپیوندد. نظم جنگی ارتش پارسی، طوریکه توسط نویسندگان قدیمی ارائه شده، نشاندهندۀ اینستکه ولایات شرقی امپراطوری بعلاوۀ سرزمینهای دیگر"سکائیان" مانند کاپادوکیا و ارمینیا فراهم کنندۀ قسمت اعظم قوتهای سواره بوده است که درجناحهای ارتش جابجا شده بودند. زندگینامه نگاران تذکرات خاصی ازبکتریانها، اراکوزیانها، ساکاها و سکائیان (!) دارند. آنها ملبس با شلوارها، تونیکها و باشلیق که سرهایشان را میپوشاند و مسلح با کمان های مرکب، شمشیرهای کوتاه و تبرزین های جنگی، تهدید عظیم و ترسناکی را بمقابل ارتش مقدونی ایجاد میکنند.
جدا ازاین، زندگینامه نگاران الکساندربزرگ همچنان ترکیب قطعات افغانستان را شرح میدهند. آرین یکی از زندگینامه نویسان الکساندر میگوید که والی هخامنشی بکتریا بنام بیسوس فرماندۀ عمومی بکتریانها، سغدیانها وهندیان "هم مرز بکتریان ها" را بعهده داشت. او همچنان معلومات میدهد که "ساکاها" توسط شخصی بنام مائیسیس رهبری شده و به قطعات بیسوس می پیوندد. گروههای دیگری که درآن سربازان افغانستان امروزی شامل بودند، برسانتیس والی اراکوزیا و درنگیانا میباشد. مطابق آرین، او اراکوزیان و "کوهیان هندی" را رهبری میکرد. چون بارسانتیس کنترول درنگیانا را نیزبعهده داشت، میتوان با اطمینان فرض کرد که سربازان سیستان فعلی نیز باو پیوسته است. بالاخره ما در بارۀ والی ساتیبارزانس میخوانیم که فرماندۀ سربازان ولایت خویش یعنی آرییا، اطراف هرات فعلی را بعهده داشت.
باینترتیب واضح میشود که در اواخر سدۀ چهارم ق م سه مقام عالی هخامنشی در افغانستان امروزی بنام های والیان (ساتراپ) بکتریا، اراکوزیا/درنگیانا و آرییا وجود دارد. مراکز آنها مربوط به نواحی اطراف بلخ فعلی درافغانستان شمالی، نواحی کندهاردرافغانستان جنوبی و ماحول هرات درافغانستان غربی است. لذا این وضع از اواخر سدۀ ششم ق م بسیار فرق میکند که فقط والیان بکتریا و اراکوزیا در کتیبۀ بیستون بحیث دو مقام عمدۀ هخامنشیان دراین قسمت قلمرو درج شده اند.
بیسوس آخرین والی هخامنشی بکتریا
ترکیب سه قطعه، معلومات دلچسپی در اختیار ما قرار میدهد که روشنائی زیادی بالای دانش ما از منابع اولیۀ دوران هخامنشی میاندازد. مهمترین قطعۀ افغانستان بدون شک مربوط بیسوس بکتریاست. او فرماندۀ بکتریان های خویش، سربازان سغدیا (بامتداد دریای زرافشان درشمال بکتریا) و"هندیهای هم مرز بکتریان" می باشد. از مورد آخری و سایر منابع روشن میشود که هندیان آنسوی هندوکش در وادی کابل یا جوار آن زندگی میکردند. آنها باید عین (هندیان) گندهاریان و دادیکای با تجهیزات بکتریان (سکائیان) باشند که توسط هرودوتس بحیث قسمتی از ارتش سیرسیس بمقابل یونان در اوایل سدۀ پنجم ق م درج شده است.
بیسوس بطورآشکارمهمترین والی "شرق" بوده است. او کسی است که پس از مرگ داریوش سوم خود را جانشین و شاه اعلام میکند. او خود را ارتاسیرسیس 4 نامیده و تاج شاهی و لباس شاهی شاهان هخامنشی پارسی را میپوشد که نشاندهندۀ همت بلند او است. زندگینامه نویس دیگر الکساندر بنام کورتیوس، صفوف وسیع حامیانی را ارائه میکند که بیسوس میتواند درمبارزه خویش بمقابل الکساندرداشته باشد: سغدیان، داهای (یک گروه سکائیان در شرق بحیرۀ کسپین)، مساگیتای (سکائیان جنوب بحیرۀ ارال)، ساکاها (سکائیانی ظاهرا درشمال و شرق بکتریا) و هندیان. واضح است که بیسوس پس از مرگ داریوش 3 بحیث رهبرسرزمین های شمال شرقی امپراطوری هخامنشی (قبلی) مدنظراست. باینترتیب قلعۀ بکترا، بلخ فعلی بطور آشکار مرکز عمدۀ حاکمیت هخامنشیان در سرزمین های شمالشرق امپراطوری پارسیان بوده است. کنترول آشکار هندیان مسکون در جنوب هندوکش نیز بدین معنی است که او بر مسیر ستراتژیک ایران ازطریق کوهها به وادی کابل و جلگه های اندوس تسلط داشته است.
ساکاهای بدخشان
موقعیت مائیسیس و ساکاهای او نیز بسیار دلچسپ است. مطابق آرین، این ساکاها بحیث تابعین والی بکتریان به بیسوس نمی پیوندند، چون اینها مکلفیت مستقیم به مقابل شاه پارسیان دارند. این نشان میدهد که این ساکاها یک گروه نسبتا مستقل ادارۀ محلی پارسیان را تشکیل میدهد. پس اینها کی بودند؟
هخامنشیان تمام سکائیان را بنام ساکا نامیده است، درحالیکه یونانیها تقریبا در تمام موارد نام سکائیان را ترجیح داده اند. مورد استثنا، ساکاهای امیرگائیان هیرودوتس و ساکاهای اند که در زندگینامه نویسان الکساندر درج شده اند. هیچ شکی وجود ندارد که هر دو گروه ساکا یکی بوده وهمان ساکا هیماورگه یا "ساکاهای استعمال کنندۀ هاوما" منابع هخامنشی اند که خصلت متمایز و ظاهرا زرتشتی آنها فوقا بحث گردید. مطابق زندگینامه نویسان الکساندر، این ساکا ها شامل (بغیر از مائیسیس) دو رهبر بسیار قدرتمند دیگر اوکسیارتیس و سیسی میتریس است. قرار معلوم آنها در شمال آمودریا بامتداد مرزهای فعلی ازبکستان و تاجکستان در شمال شرق بکتریا و دور از صحراها و دشت های شرق کسپین (محل زندگی سکائیان "جلگه ها") زندگی میکردند. ساکاها یک مقاومت سخت در مقابل مقدونیها ایجاد میکنند. اما اوکسیارتیس پس ازتسلیمی، بحیث والی الکساندر در پاروپانیسادای در ساحۀ کابل فعلی نصب میشود. او این مقام را آشکارا بعلتی بدست میآورد که الکساندر او را بحیث شخص مطمئین با تماس های ضروری برای محافظت این ساحه درنظر میگیرد؛ کسیکه باید مقدونی ها را از عقب در جریان کمپاین بقابل هندیان محافظت کند. الکساندرهمچنان رکسانه (دختر او) را عروسی میکند که او مادر پسر پس از مرگ الکساندر شده و او را نیز الکساندر مینامد.
هندیان و اراکوزیان هخامنشی
شخصیت مهم دیگر بارسانتیس والی اراکوزیا و درنگیانا میباشد. او نتنها فرماندۀ اراکوزیان و سربازان درنگیانا، بلکه همچنان کوهیان هندی است. هویت این هندیان نامعلوم است. اینها شاید در شرق و شمالشرق اراکوزیای قدیم بامتداد مرز های فعلی افغانستان و پاکستان زندگی میکردند، احتمالا در سرزمینی که توسط هیرودوتس و منابع هخامنشی بنام ستاگیدیا نامیده شده است. اینها شاید با "هندیان اینطرف اندوس" یکی باشند، جائیکه بارسانتیس پناهنده میشود، وقتی قلمروی او توسط الکساندر مورد حمله قرار میگیرد.
مجاورت مردمان "هندی" با اراکوزیا در زمان الکساندر در کتاب آرین بنام اناباسیس الکساندر نیز بازتاب یافته است. او میگوید، چطورمهاجمین مقدونی در بین اراکوزیا و وادی کابل، بالای "هندیان مجاور اراکوزیان" حمله کردند. آشکار است مردمانی که منحیث هندیان درنظرگرفته شده اند درجوار قلب اراکوزیای قدیم زندگی میکردند. خصلت تقریبا هندی مرغزار کندهارکه در فصل قبلی تشریح شد تفصیلی است که بازهم بآن برمیگردیم، وقتیکه اینقسمت افغانستان فعلی در سدۀ سوم ق م بخشی ازقلمروی هندیان موریا ها قرار میگیرد.
لذا قلمروی قدرت بارسانتیس ازدلتای هلمند درسیستان فعلی تا سرزمینهای مرزی هندیان درشرق وسعت داشته که دربرگیرندۀ تمام افغانستان جنوبی فعلی است. در پهلوی آن، زندگینامه نگاران الکساندرمیگویند که دوقبیله درقسمت جنوبی پنجاب درپاکستان فعلی، برای اراکوزیان باج میپرداختند. میکانیزم دقیق آن غیر واضح است، اما بسیار زیاد ممکن است اراکوزیان (سکائی) پیشرو یا حد اقل والی هخامنشی پارسی آنها یکمقدارکنترول بالای قسمتهای میانه وادی اندوس داشتند.
سرزمین های افغانستان در زمان الکساندر
زندگینامه نویسان الکساندر جزئیات متعددی در بارۀ مردم و کشورافغانستان فعلی بدست میدهند. اینها نشان میدهند که قوتهای نظامی عمده مردم بکتریا و اراکوزیا متشکل از سربازان سواره است. زندگینامه نویسان میگویند وقتی بیسوس درمقابل الکساندرمقاومت میکند، توسط 8 هزار سوار پشتیبانی میشود. همچنان سواره ها بودند که ساتیبارزانس والی ارییا را (پس از تسلیمی اولی) بهنگام شورش بمقابل الکساندرهمراهی میکردند. بسیاربعد تردرهند نیز، سوارکاران اراکوزیا و پاروپانیسادای ارتش الکساندررا تقویه کردند. آرین میگوید درهند نیز، سواران ارتش الکساندر توسط سوارکاران بکتریا، سغدیا، اراکوزیا، درنگیانا، ارییا و پارتیا تقویه میشدند. از اینکه مقدونی ها این ایرانیان را بحیث دوستان یا اسرا بخاطر تضمین برخورد خوب مردم شان خوش آمدید گفتند یا نه، میتواند یک مسئله اضافی باشد.
استعمال وسیع اسپ توسط مردمان مقابله کننده با الکساندردرجنوبغرب افغانستان بازتاب یافته است. دراینجا الکساندر و مقدونیان با مردمی ملاقات میکنند که زندگینامه نویسان آنها را اریاسپوی یا اریماسپوی میخوانند. اینها همچنان بنام ایورگیتای "ولینعمتان" یاد میشوند. مطابق زندگینامه نویسان، کوروش بزرگ این عنوان را وقتی بآنها اعطا میکند که او را درجریان کمپاین "سکائیان" نجات میدهد. مطابق آرین، آنها خود را طوری اداره (حکومت) میکردند که با مردمان دیگراین منطقه کاملا متفاوت بود. طبیعت خاص این گروه یکجا با این حقیقت که، آنها بنحوی با کمپاین "سکائیان" ربط دارند، قویا دلچسپ است. این میتواند نشان دهد آنها شاید اولادۀ سکائیانی باشند که در اوایل هزارۀ اول ازطریق دهلیزهرات باین ساحه مهاجرت کرده و برای سده ها خصوصیات خود را نگهداشته اند. اگر نام آنها درست گرفته شده باشد، دربرگیرندۀ واژه ایرانی "اسپ" بوده و شاید نشان دهندۀ اهمیت اسپ برای اراکوزیان و منشای سکائی آنها باشد.
درغرب وجنوب افغانستان، الکساندرازطریق یکتعداد مسکونه های شهری عبور نموده است. اینها شامل ارتکوانا پایتخت ارییا (همچنان بنام الکساندریۀ ارییا خوانده شده است)؛ فرا یا فرادا که مجددا بنام پروفتازیا (الکساندریه)، مرکزعمده درنگیانا (احتمالا نزدیک فراه فعلی) نامیده شده؛ و (الکساندریه در) اراکوزیا، مرکز ولایت حامل عین نام (کندهارکهنه) میباشند. نظر به اسناد، واضح است که این محلات، مراکزمحلی قدرت هخامنشیان پارسی بودند.
معلوم نمیشود که الکساندر مشکلات زیادی درتسخیرافغانستان جنوبشرقی داشته باشد. دایودوروس یکی از زندگینامه نگاران الکساندر میگوید برای الکساندر فقط چند روز دربرگرفت تا کنترول خویش را درآنجا مستقرسازد. مقدونیها مدت زیادی در اراکوزیا اقامت نمیکنند، اما یک مقام یونانی بنام مینون را با یک گارنیزون قوی 4 هزار پیاده و 600 سوار در آنجا میگذارند. قوت گارنیزون بدون شک نشان دهندۀ اهمیت ستراتژیک مرغزار(واحه) کندهاراست. اهمیت آن چند سال بعد، وقتی روشن گردید که یکقسمت بزرگ ارتش مقدونی با فیل های خویش از وادی میانه اندوس و از طریق اراکوزیا به پرشیا مارش میکند که توسط جنرال مورد اعتماد الکساندر بنام کراتیروس رهبری میشود. درحالیکه خود الکساندر بهمرای یکتعداد سربازان خویش مسیربمراتب مشکل جنوبی از طریق دشتهای بلوچستان را درپیش میگیرد.
الکساندر که درخزان 330 ق م از کندهاربطرف شمالشرق به وادی کابل مارش میکند، جنرال رابرتس بامتداد همین مسیر در تابستان 1880 از کابل برای نجات کندهارمیشتابد. زندگینامه نگاران مشکلاتی را تشریح میکنند که سربازان الکساندر در مسیر500 کیلومتری مارش خویش متحمل میشوند. سربازان بالاخره بامتداد کناره های جنوبی هندوکش (که آنرا قفقازمینامند) میرسند. دراینجا، درتقاطع دریا های پنجشیر وغوربند نزدیک چاریکار فعلی، الکساندر دوباره مرکز کاپیسا (الکساندریه ققفاز یا اسکندریه زیرقفقاز)، کاپیشا- کانیش کهنه هخامنشیان را بنیاد مینهد.
دربهار329 ق م الکساندر و ارتش او ازنشیب های شمالی هندوکش بجلگه های بکتریای قدیم سرازیرمیشود. دشمن او بیسوس کشور را ترک گفته، به شمال فرار نموده و الکساندر سرزمین را اشغال میکند. زندگینامه نگاران الکساندر از موجودیت سه شهرمهم یاد آوری میکنند: دراپساکا، اورنوس و بکترا. موقعیت بکترا واضح است، اما تشخیص دو شهر دیگرهنوز نامعلوم است. در خود بکترا نیز مقاومت قابل توجهی بمقابل الکساندرصورت نمیگیرد. همانند سایرحصص افغانستان فعلی، شکست والی هخامنشی بمعنی پایان حاکمیت پارسیان میباشد. هیچ نوع حکومت محلی وجود نداشت که برای پارسیان وفادار بماند. حاکمان محلی بکتریا که بنام "هایپارش" یاد میشدند توسط الکساندر(درمجموع) بنام سیلوگوس نامیده شدند. هیچ سندی وجود ندارد که این هایپارش ها مخالف حاکمان جدید خویش باشند. شکی وجود ندارد که آنها امیدواربودند حالت آنها تغیرننموده وآنها مجبوراند سند تابعیت خویش را به سلطان (دوردست) دیگری بفرستند.
وضع درسرزمین های "مسکون" افغانستان شمالی از آنچه درسرزمینهای شمال آمودریا بوقوع میپیوندد کاملا فرق میکند، جائیکه الکساندربرای دوسال یک جنگ ویرانگر بمقابل حاکمان محلی وغارتگران سکائی از دشت های بامتداد کسپین را براه میاندازد. مقدونیها مردم محلی را به وحشت و ارعاب میاندازند. خشونت این مبارزه توسط تنظیمات سیاسی کاملا متفاوت این سرزمین ها برانگیخته میشود. در جلگه های افغانستان شمالی فعلی، حاکمان محلی که ثروت خویش را بربنیاد تولیدات زراعتی استوارساخته بودند، مردم را کنترول میکردند. صلح و آرامش بمفاد همه بوده و هایپارش تحت کنترول بسیار دور از شاه هخامنشی و نمایندگان آنها قرارداشت. مردم شمال آمودریا، بمقدارکم تابع زراعت بودند. دامداری بسیار اهمیت داشته وتعداد زیاد مردم هرموسم با گلۀ خویش ازجلگه ها به کوهها کوچ میکردند. آنها درمجاورت سکائیان کوچی واحتمالا عشایر ایشان زندگی میکردند که باشندگان دشتهای قراقوم (ریگ سیاه) و قزل قوم (ریگ سرخ) بودند. این سکائیان درطول دو سده، یک تعادل محتاطانه با هخامنشیان پارسی را نگهداشته بودند. آنها شاه پارسی را بحیث حاکم خود می شناختند، اما درسایرموارد، آنها در صلح نسبی قرارداشتند. سقوط هخامنشیان پارسی و آمدن الکساندرتمام اینها را تغیرمیدهد. الکساندربرنامه نداشت تا ایرانیان و سکائیان شمال آمودریا درصلح زندگی کنند. اوبطورآشکارفقط با شناسائی محض حاکمیت خویش راضی نبوده و نتیجۀ آن ادامۀ یک جنگ ظالمانه بوده است.
جانشینی الکساندر
بهنگام مرگ الکساندربزرگ دربابلیون درجون 323 ق م یک سلسله جنگها دربین دیادوکوی بوقوع می پیوندد: جنرالان و مقامات عالی ارتش الکساندرکه ادعای میراث الکساندر را داشتند. این مبارزات بطورجدی قدرت امپراطوری مقدونی را زیر سوال میبرد. بآنهم نباید فراموش کرد که حتی قبل از مرگ الکساندر، موجودیت مقدونیان در ولایات هندیان کاهش یافته و تقریبا نابود شده و در ایران شرقی، ناقلین یونانی و مقدونی شورش نموده و به برگشت بخانه های خویش شروع میکنند. درواقعیت، قسمت اعظم ایران شرقی بهنگام مرگ الکساندر در یکحالت بحرانی قراردارد. این یک میراث نامعلومی است که الکساندربه جانشینان خود باقی میگذارد.
تعداد ناقلین درشرق بسیارزیاد میباشد: دربکتریا به تنهائی، الکساندرحدود 13500 سربازیونانی و مقدونی را مسکون ساخته بود، دراراکوزیا حدود 4600 مرد، بدون دنباله روان قرارگاه و سایرین. ازمنابع بطورروشن معلوم میشود که اکثریت ایشان میخواستند بخانه برگردند. آنها علاقه نداشتند درقلمروی وسیع ایران شرقی و جنوب آسیای میانه دربین "بربریان" زندگی نمایند که نمیتوانستند حتی به یونانی صحبت کنند. منابع قدیمی میگوید، بهنگام مرگ الکساندر، ناقلین یونانی/مقدونی شورشی در بکتریا و نواحی مجاورتوانستند یک ارتش 23 هزارنفری جمع آوری کنند. چنین یک ارتش بزرگ تهدید جدی به رهبران مقدونی دربین النهرین بوده و هم بدین معنی بود که اکثریت ناقلین یونانی/مقدونی در شرق میخواستند بخانه خویش مارش کنند. یکقسمت بزرگ فتوحات الکساندر درحال تخلیه قرار داشت. اقدام فوری ضروربوده و پیردیکاس که بحیث نایب السلطنه و وارث الکساندرعمل میکند جنرال دیگری بنام پیتون را فرمان میدهد که با 20 هزار نفربطرف شرق مارش کند. پیتون موفق شده و بالاخره ناقلین شورشی شرق را شکست میدهد. شورشیان مجبورمیشوند اقامت کنند، باوجودیکه واضح است اکثریت ایشان هرگز آرزوی برگشت بخانه خویش را از دست نمیدهند.
باوجود این حوادث، والیان یونانی/مقدونی درایران شرقی بحیث یک قوت قدرتمند در مبارزه دوامدارقدرت باقی میمانند. آنها در317 ق م با جمع آوری یک ارتش 6500 نفری، پیتون را شکست میدهند که دراینزمان حاکم ماد میباشد. یکسال بعد والیهای شرقی بازهم جنگی براه میاندازند، در اینوقت یکجا با ایومینیس بمقابل انتیگونوس مقدونی؛ درجنگ پاریتاسینی (ایران غربی)، والیان اراکوزیا، ارییا و درنگیانا، بکتریا و وادی کابل تماما متحد میشوند تا مقام خویش را حفظ نمایند. اما بطورآشکاراتحاد ناقلین مشکل بوده و سربازانی از پارتیا و سایرنقاط شمالشرق با انتیگونوس یکجا میشود. وقتی والیان شرقی شکست خورده و انتیگونوس بحیث فاتح بیرون میآید، ادعای حاکمیت عمومی نموده و یکتعداد والیان جدید در شرق تعین میکند. بآنهم او نمیتواند اوکسیارتیس والی پاروپانیسادای (وادی کابل) پدر رکسانه و پدرکلان الکساندر نوزاد را تعویض نماید. با وجودیکه اوکسیارتیس، ایومنیس را بمقابل انتیگونوس کمک کرده بود، موقعیت او چنان قوی میباشد که هیچکس نمیتواند او را برکنار سازد. او بطور مستحکم در وسط وعقب کوههای هندوکش سنگرگرفته است. لذا حالت سیاسی بسیارناپایدارباقی میماند. چیزیکه بدنبال میآید، رشد خود مختاری حاکمان محلی و یونانی/مقدونی درشرق است. قدرت مرکزی وجود نداشته و ناقلین زیادی بخانه های خود برمیگردند. سکائیان شمال، هندیان شرق و ایرانیان محلی ادعای موقعیت ازبین رفتۀ خویش را نموده و میراث الکساندر در شرق درحال نابودی میباشد.
سرانجام یکی ازافسران الکساندربنام سیلیوکوس پس ازشکست دادن مخالفین عمدۀ یونانی/مقدونی خویش قدرت فلات ایران را بدست میگیرد. اوبطورپیروزمندانه در 311/312 ق م داخل بابیلون میشود. سیلیوکوس با اپامه دخترسپیتامینیس ازدواج میکند، کسیکه مدت زیادی بمقابل الکساندردرشمال میجنگد. باینترتیب سیلیوکوس (که سیلیوکوس نیکاتور"پیروزمند" گفته میشود) و پسرش انتیوکوس (سوتر "ناجی" گفته میشود) بخصوص از نگاه قرابت در امورات ایران شرقی سهیم می شوند. باوجودیکه منابع قدیمی همیشه واضح نمیباشد، بطوردرست میتوان حدس زد که سیلیوکوس پس ازاشغال بابیلون درشرق کمپاین میکند. اوساختارسیاسی ولایات شرقی را درک نموده، والیان مقررکرده و پالیسی الکساندر یعنی مستقرساختن یونانیها، مقدونیها وسایرین را درشهرهای سبک – یونانی دوباره تقویه میبکند.
بآنهم موقعیت سیلیوکوس بطورجدی ازطرف غرب توسط دوست قدیمی اش، پتولیمایس که کنترول مصررا بدست آورده و دشمن کهنه او، انتیاگوس که حاکم اناتولیه است، مورد تهدید قرارمیگیرد. لذا قبل ازاینکه سیلیوکوس کارخود را در شرق بپایان رساند، او باید به غرب برگردد. او متعاقبا مجبورمیشود یک معاهده با هندیان منعقد کند که پس از سده های توسعۀ ایرانیان بالاخره خود را بامتداد مرز های شرقی قلمروی سیلیوکوس میرسانند.
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
فصل 7 – گشایش بسوی غرب
تا نیمۀ هزارۀ اول ق م حاکمان محلی اولادۀ سکائیان بامتداد نوارشمالی فلات ایران مستقرمیشوند. اینها طبقۀ حاکم را تشکیل میدهند، همانطورکه دراوقات بعدی ترکها بعین ساحات آمده و مسلط میشوند. گروههای دیگرسکائیان باطراف ونواحی رفته و بادامۀ رسوم وعادات اجداد خویش درآسیای میانه میپردازند. درافغانستان کنونی، شمال آن کاملا سکائیزه شده وسربازان محلی درارتش هخامنشی ملبس با سبک سکائیان اند. اما درجنوب با وجود اینکه تا اندازۀ زیادی توسط سکائیان کنترول میگردد، اکثریت مردم محلی هنوزهم رسوم خویش را تعقیب میکنند. باینترتیب آنها با گروههای دیگرایرانی درنوارجنوبی فلات ایران بشمول پارسیان رابطه پیدا می کنند. در یک نگاه اجمالی این فاصله بین شمال و جنوب و بخصوص بین شمال و جنوب افغانستان را میتوان درتاریخ اولیۀ هخامنشیان مشاهده کرد.
در550 ق م یک شهزادۀ پارسی که دردنیای قدیم بنام کوروش شهرت دارد، آقای خویش، استیاگیس (ایشتوویگو) شاه ماد ها را شکست میدهد. هرودوتس کوروش را نواسۀ استیاگیس معرفی میکند. صرفنظرازاینکه چنین موردی حقیقت دارد یا نه، شهزادۀ پارسه (پرشیای یونانی) درجنوب ایران جانشین شاه ماد ها میشود. او متعاقبا آقای یک قلمروی وسیع سرزمین های میشود که از مرزهای لیدیا (ترکیۀ غربی) تا ایران شرقی و ازکوه های ارمینیا درشمال تا سواحل خلیج فارس در جنوب وسعت دارد. از اینکه کوروش سرزمین های افغانستان را تسخیرکرده یا بسادگی بارث برده یا هردو، یک نقطۀ مبهم است، اما طوریکه ازمنابع معلوم میشود بهنگام مرگ او در 530 ق م تمام افغانستان فعلی وسرزمینهای مجاورآن شامل قلمروی امپراطوری هخامنشیان بوده است.
نامهای تمام نواحی قدیمی مشهورافغانستان درلیست کتبۀ بیستون شامل است. این کتیبۀ سه زبانه (ایلامی، اکادیان و پارسی باستان) درسنگهای نزدیک همدان فعلی درغرب ایران بفرمان داریوش کمی پس از تخت نشینی او در522 ق م کنده شده است. این نواحی (درمتن پارسی باستان) شامل بکتریش (بکتریا)، هرایوا (ارییا)، زرنکا (زرنگیانا یا درنگیانا، سیستان فعلی)، هرایواتیش (اراکوزیا)، تاتاگوش (ستاگیدیا) و گندارا (گندهارا) میباشد. چون هیچ مدرکی وجود ندارد که کامبیزیس، پسر و جانشین کوروش (530- 522 ق م) گاهی درشرق کمپاین نموده باشد، این سرزمینها باحتمال قوی درزمان کوروش یا قبل ازآن شامل امپراطوری شده اند. درواقعیت، داستانهای زیادی درمورد کارهای کوروش درقسمتهای شرقی فلات وجود دارد. گفته میشود که او قلعه و شهرکاپیسا درشمال کابل را تخریب میکند. همچنان گفته میشود که اودرسیستان یا جوار او با مردمان اریاسپیان تماس داشته است. بعلاوه ادعا میشود که او یک قلعه را در سواحل سیردریا، نچندان دور از خجند فعلی (لنین آباد قبلی) تاسیس نموده است. اوهمچنان دراین قسمت جهان در 530 ق م احتمالا دربیابانهای دشت قراقوم (درترکی "رنگ سیاه") درشمال ایران فعلی میمیرد. او بالاخره در پارک قصرخویش (پاسارگاد)، شمال پرسیپولیس دفن میشود، جائیکه امروزهم قبر او دیده میشود.
مبارزه برای تاج و تخت هخامنشی
مخالفت درفلات ایران درنیمۀ سدۀ هشتم ق م دربین شمال سکائیزه شده و جنوب غیرسکائیزه درحوادث مربوط به قدرت رسیدن داریوش در 533 ق م انعکاس مییابد. کامبوجیه دراینسال میمیرد. او پسر کوروش و جانشین او است. او بهنگام مرگ، همراه با ارتش خویش درمسیربرگشت از مصربه پرشیا بخاطر سرکوب اغتشاش بردیا است که ادعا دارد برادرکامبوجیه است. هرودوتس این شخص را سمیردیس میخواند. وقتی کامبوجیه میمیرد، بردیا بحیث شاه تاجگذاری میکند که در1 جولای 522 بوقوع پیوسته است. بآنهم فقط سه ماه بعد در 29 سپتمبر یک جوان طایفۀ هخامنشی بردیا را درماد بقتل میرساند. شخص قاتل داریوش است که تا 486 م شاه امپراطوری میباشد. اوبصورت آشکاردرکتیبۀ مشهوربیستون خویش اعلام میکند که بردیا یک دغلباز بوده و بردیای واقعی سال ها قبل توسط کامبوجیه کشته شده است. داریوش میگوید، دغلباز در واقعیت یک واعظ ماد یا مغ (مجوس) بنام گیماتا میباشد. داریوش علاوه میکند که پس از29 سپتمبریک سلسله اغتشاشات بمقابل او درسراسرامپراطوری بوجود میآید. اما مطابق متن، داریوش وجنرالهای او این اغتشاشات را درظرف یکسال درهم میکوبند.
در متن بیستون که داریوش کمی پس از بقدرت رسیدن کندنکاری میکند، واژۀ "حقیقت" را چندین بار بکار میبرد که خوانندۀ فعلی نمیتواند مطمئین گردد مگر اینکه احساس شک و تردید نماید. "کشش حقیقت" یک پدیدۀ ناشناخته (بخصوص در بین سیاستمداران) نیست. در اینجا شک و تردید در مورد هویت "دغلباز" و چگونگی اغتشاشات وجود دارد. آیا داریوش یک دغلباز را بقتل رسانیده یا او برادرواقعی کامبوجیه را کشته است؟ مشخصۀ اغتشاش چه بوده ومطابق داریوش، وقتی او بر تخت مینشیند، چگونه موفق میشود مخالفین را شکست دهد؟ حوادث 521/522 غالبا بحیث یک مخالفت دوامدار در بین مادها و پارسها (رعیت اسبق ایشان) توضیح میشود. هرودوتس باین ارتباط میگوید، داریوش پارسیان را از مطیع شدن دوباره به ماد ها نجات میدهد. بآنهم واضح است که اوضاع بمراتب مغلق تر از آن بوده است. مطابق منابع، واقعیت مغلق اینستکه، داریوش فرمانده سربازان و جنرالان پارسها و مادها بوده و یکی از مخالفین عمدۀ او یک پارسی بوده است. لذا یک مخالفت روشن در بین مادها و پارسها، طوریکه غالبا حدس زده میشود، وجود نداشته است. لذا چه واقع میشود؟
یکی ازاغتشاشات گفته شده توسط داریوش، درمارگیانا (اطراف مرو فعلی)، شمال شرق امپراطوری رخ داده که توسط شخصی بنام فرادا رهبری شده است. در نقوشی که متن را همراهی میکند، دیده میشود که این "اغتشاشی" لباس پارسی بر تن دارد، بسیارمتفاوت ازلباس سواری (سکائیان) مارگیانا که بامتداد نوار شمالی فلات ایران زندگی میکردند. لذا فرادا ظاهرا یک پارسی و شاید حاکم پارسی بوده باشد. داریوش میگوید، اغتشاش فرادا زمانی بوقوع پیوسته که او در بین النهرین بوده، جائیکه او پس از 29 سپتمبر رفته بود تا یک اغتشاش بابلیها را سرکوب کند. داریوش بعدا به خواننده خویش میفهماند که حاکم او در بکتریا بنام دادارشیش، اغتشاش مارگیانا را در 10 دسمبرهمین سال سرکوب نموده و بیش از 50 هزار مارگیان را بقتل رسانیده است.
فاصلۀ زمانی دربین آغازاغتشاش (کمی پس از29 سپتمبر، وقتیکه باردیا/گایماتا کشته میشود) و تاریخ سرکوب آن (10 دسمبر) بسیارکوتاه است. مسند دادارشیش (بکترا، بلخ فعلی درشمال افغانستان) حدود 600 کیلومتر از مارگیانا فاصله دارد، بامتداد یک مسیر مدور که باید از دشت بین هر دو محل احتراز شود. چون دلیلی وجود ندارد که در مورد تاریخ جنگ بمقابل مارگیان شک شود، نتیجه اینستکه اغتشاش باید قبل از 29 سپتمبرشروع شده و داریوش قصدا تاریخ حقیقی اغتشاش را به تعویق انداخته است. این بدین معنی است که فرادا (ظاهرا حاکم پارسی مارگیانا) باید بمقابل باردیا اغتشاش نموده باشد نه بمقابل داریوش.
تقریبا درهمین زمان اغتشاش دیگری در خود پرسیس یعنی خانۀ هخامنشیان رخ میدهد. مطابق داریوش درمتن بیستون او، این اغتشاش نیززمانی شروع میشود که او در بین النهرین بوده (پس از 29 سپتمبر) و توسط یک پارسی بنام واهیازداتا رهبری میشده است. این "یاغی" که خود را باردیا مینامد، ادعا میکند پسرکوروش و برادر کامبوجیه است. باینترتیب طوریکه فهمانده میشود وهیازداتا نیز مانند باردیا یک دغلباز بوده است.
مطابق داریوش این واهیازداتا/باردیا ارتشی به اراکوزیا درشرق میفرستد. چیزیکه بعدا می شنویم اینستکه سربازان واهیازداتا بتاریخ 29 دسمبر 522 ق م در ساحۀ بنام کاپیشاکانیش (شمال کابل فعلی؛ کاپیسای پلینی)، بیش از 2000 کیلومتر شمال شرق پرسیس شکست داده میشود. مطابق داریوش، سربازان واهیازداتا توسط یک جنرال بنام ویوانا کوبیده میشود که داریوش او را تابع و حاکم خویش در اراکوزیا میخواند. در21 فبروری جنگ دومی رخ میدهد، بمراتب درسمت جنوب که بازهم ویوانا قوتهای وهیازداتا را نابود میسازد. کمی بعد تر جنگ سوم بوقوع می پیوندد که در آن ویوانا بصورت کامل دشمنان خویش را سرکوب نموده و آنها بطرف پرسیس فرار میکنند. از جریان حوادث میتوان نتیجه گرفت که ویوانا سربازان وهیازداتا را دنبال نموده است (ازشمال کابل فعلی بطرف جنوبغرب بامتداد مسیر پرسیس). چون جنگ اولی درقسمت جنوب هندوکش رخ میدهد، کاملا هویدا است که ویواتا ازشمال کوهها ازبکتریا آمده است.
با درنظرداشت تاریخها گمان نمیرود که وهیازداتا اغتشاش خویش را پس از 29 سپتمبر شروع نموده باشد. بطور ساده زمان کافی برای او وجود ندارد تا شورش خویش را طرح ریزی، یک ارتش را جمع آوری و سربازان را تا به کوه های هندوکش فرستاده باشد. لذا روشن است که مردم نوار جنوبی بشمول پرسیس و اراکوزیای قدیمی در جنوب افغانستان، "شورش" خویش را قبل از 29 سپتمبر بمقابل شاه باردیا شروع نموده باشند نه بمقابل داریوش.
شمال بمقابل جنوب
شورشهای فرادا و واهیازداتا نشان میدهد که داریوش درمتن بیستون خویش در مورد حقیقت بسیارلیبرال بوده است. او یکی ازیاغیان بمقابل شاه باردیا بوده، اما طوریکه ادعا میکند یگانه نفرنبوده است. تفاوت مهم اینکه اوکسی هست که شاه را کشته است. او از نگاه نسل با هخامنشی بودن و قتل نمودن شاه در یکی از پایتخت های هخامنشیان، بآسانی میتواند کنترول قصرشاهی وسایرمظاهرقدرت سلطنتی را بدست گیرد. لذا او در موقعیت خوبی قراردارد تا کنترول عمومی را ادعا نموده و این کاررا موفقانه انجام میدهد. اولین مشکل او"یاغیان رفیق" او میباشد. هیچیک از آنها بطورداوطلبانه باین تازه بدوران رسیده تسلیم نمیشوند (وقتی کامبوجیه میمیرد، داریوش حدود 25 سال دارد). آنها درمقابل عین قدرت بپا خاسته بودند که باعث کودتای قصری داریوش میشود. اگرآنها "یاغیان" بودند، داریوش نیز باید همچنان باشد. داریوش بخاطریکه آنها را "دروغگو" نشان دهد، مجبوراست ادعا کند که فقط او شاه مشروع بوده و "یاغیان" بمقابل او قیام کرده اند. لذا داریوش در متن بیستون خویش بالای این حقیقت اصراردارد که او اولادۀ هخامنشیان است. او همچنان به جهانیان میگوید که فقط او میدانست باردیا یک دغلبازبوده و فقط او مبتکر توطیۀ بوده که باعث مرگ باردیا میشود. داریوش همچنان غالبا نام اهورا مزدا را یاد آور میشود که به امر و ارادۀ او این کارها را انجام داده است.
با وجود اظهارات طویل داریوش، بطورواضح کودتای داریوش یک حادثۀ ناگهانی نبوده و او یگانه کسی نیست که فکرکند باردیا یک دغلباز است. درحصص مختلف امپراطوری، رهبران پارسی بمقابل شاه خویش قیام میکنند. باردیا بطور آشکار وفاداری تعداد زیاد تابعین پارسی خویش را از دست داده و متهم میشود که یک مجوس (مغ، جادوگر)، یکی از واعظان که در نقوش مختلف تصویر شده و ملبس با شلوارسکائیان، تونیک (بلوز) و باشلیق، است. در اینجا ممکن است سهمی از حقیقت دراین اتهامات موجود باشد. زمانیکه برادر او (کامبوجیه) شاه بود، باردیا طوریکه از اسناد نوشتاری معلوم است، حاکم شمال بوده که در آن سکائیان غلبه داشتند. وقتی او بمقابل برادرخود طغیان نموده و بعدا اعلام شاهی میکند شاید باین فکربوده باشد فقط وقتی میتواند این مقام را بمقابل پارسیان پیشتاز(که کامبوجیه را تا مصرهمراهی کردند) حفظ کند که بنیاد قدرت دیگری برای پشتیبانی رژیم خود ایجاد نماید. او این بنیاد را در بین رهبران مادها و سایرین شمال مییابد که حاکم ایشان بود. لذا مخالفت درفلات دربین شمال سکائیزه و جنوب غیرسکائیزه توسط پارسیان پیشتاز(بشمول داریوش و باردیا) مورد بهره برداری قرارمیگیرد تا اهداف خویش را دنبال نمایند.
چقدرهیجان انگیز است اگر این وضعیت را با آنچه بیش از دو هزارسال بعد در افغانستان رخ میدهد، مقایسه کنیم. احمد شاه درانی یک رهبر پشتون و موسس سلطنت افغانستان در 1773 توسط پسرش تیمورشاه جانشین میشود که درسالیان قبل حاکم هرات (ایرانیان) بوده است. شاه جدید کوشش میکند قدرت خود را بقیمت رهبران عنعنوی پشتون نگهداری و توسعه داده و این کار را بکمک مدیران و سربازان ایرانی انجام میدهد. او متعاقبا به "پارسی" بودن متهم میشود. شایعاتی پخش میشود که او بمشکل میتواند به پشتو صحبت کند و دوستان پشتونش دیگراو را نمپذیرند. او در جریان چند سال مجبور میشود دربار خویش را از کندهار (در وسط منطقۀ پشتون) به کابل (درخارج پشتونستان) انتقال دهد.
تصادمات دودمانی که با شورش باردیا بمقابل برادرش شروع میشود، متعاقبا بیک مبارزۀ بسیاربزرگ تبدیل شده، قسمت اعظم فلات ایران و باقیماندۀ امپراطوری هخامنشی را فرا میگیرد. یکتعداد پارسیان پیشتاز در مناطق مختلف بمقابل باردیا قیام میکنند. باردیا برای اخذ کمک به ماد میرود. پارسیان او را به دغلباز، مجوس بودن و واعظ سکائیزه متهم میکنند. فرادا در مارگیانا و واهیازداتا در پرسیس بمقابل باردیا قیام میکنند. هردوی آنها پارسیان اند. واهیازداتا بزودی قسمت اعظم نوار جنوبی فلات ایران را تحت کنترول میآورد، از پرسیس درغرب تا اراکوزیا و وادی کابل درشرق. مقامات بکتریا (مهمترین مرکزهخامنشی درشمالشرق و سکائیزه شده درسده های قبلی) برای باردیا کمک میکند. دادارشیش بطرف غرب یعنی مارگیانا حرکت نموده و ویوانا ازطریق هندوکش به کاپیشاکانیش و اراکوزیا حرکت میکند. هر دو موفق میشوند، اما نمیتوانند شاه خویش(باردیا) را ازکشتن در ماد توسط شهزادۀ جوان هخامنشی (داریوش) ممانعت کنند.
دادارشیش و ویوانا که بطور آشکار از باردیا را پشتیبانی کرده، پس ازفرونشاندن شورشها در مارگیانا و اراکوزیا و پس از شنیدن خبرمرگ باردیا درک میکنند که آنها گزینۀ دیگری ندارند، بجزاینکه جانب داریوش را بگیرند. شاه جدید ایشان را تابعین و حاکمان خویش در بکتریا و اراکوزیا میخواند. اوهمچنان تاکید میکند که هردو "پارسی" اند. آیا این اصطلاحات صرفا تجلیلی بودند؟ درجای دیگری در متن بیستون، ازجنرال دیگری بنام دادارشیش یاد میشود. او یک ارمنی خوانده شده و توسط داریوش فرستاده میشود تا شورشی درشمالغرب فلات ایران را سرکوب کند. آیا او همان دادارشیش بکتریا بوده است؟ ما هرگز نخواهیم دانست، اما گمان نمیرود. درحقیقت، دادارشیش و ویوانا یگانه حاکمانی اند که در متن بیستون ذکر شده اند. موقعیت ایشان درشرق باید بسیارقدرتمند بوده و میتوان تعجب کرد که داریوش چقدر کنترول بالای این "تابعین" خود داشته است. شاید نگرانی اولیۀ داریوش از بین بردن هرچه زود ترایشان باشد. فرستادن یکی ازآنها به ارمینیا شاید یکی از این گزینه ها باشد. درهرصورت، اراکوزیا و بکتریا بطورواضح دو ولایت عمدۀ هخامنشیان درشرق میباشد. بلخ ثابت میکند که درحوالی 522 ق م سنگر شمالی و قسمت سکائی امپراطوری بوده، درحالیکه اراکوزیا مرکزمطلوب امپراطوری درجنوبشرق بوده است.
نقش داریوش درتمام اینها چه بوده است؟ او مخالف یاغیان پارسی و غیرپارسی بوده است. ارتش او شامل پارسها و مادها و ظاهرا یک جنرال ارمنی بوده است. جواب بصورت غالب در پرسیپولیس است. نقوش نشان میدهد چطور یک رهنما تمام نمایندگان را در پیشروی شاه هدایت میکند. این رهنمایان با لباس پارسی یا سکائی/مادی تصویر شده اند. لذا برای داریوش هم پارسها وهم مادهای سکائیزه مورد پسند بودند. بعلاوه، او پارسیان را با اعماریک پایتخت جدید درپرسیپولیس (مرکز پرسیس) و هم با تصویر خویش درلباس شاهی پارسی آرامش میبخشد. او در عین زمان با تقرر یکتعداد رهبران ماد در مقامهای مهم و باقی ماندن ایکبتانه بحیث یکی از پایتخت های امپراطوری، مورد قدردانی مادها قرارمیگیرد.
هرودوتس میگوید درجریان جنگ مشهور سالامیز در 480 ق م، وقتی یونانی ها پارسیان را شکست میدهند، کشتی های پارسیان توسط سربازان مورد اعتماد او، یا پارسی یا مادی و یا سکائی بدرقه (رانده) میشدند. داریوش بطورموفقانه فاصله بین شمال و جنوب را ازبین برده و درحقیقت پدر و بنیانگذارامپراطوری پارسیان میشود.
سرزمین های افغانستان در دورۀ هخامنشیان
دانش ما دربارۀ سرزمینهای افغانستان در دورۀ هخامنشیان، بین 550 و 330 ق م محدود است. در اینجا بعضی منابع نوشتاری (عمدتا هخامنشی ویونانی) و بعضی شواهد باستان شناسی وجود دارد. حفاریها تعداد زیاد تاسیسات شهری، دهکده ها، شبکه های آبیاری و آثار دیگر را در اختیارما قرارداده است. آنها نشان میدهند که بخصوص شمال افغانستان با کانالهای توسعه یافته به عمق اطراف و محلات، یک ساحۀ فوق العاده پربار و تولیدی بوده است. در عین زمان میدانیم که طبقۀ حاکم قسمت اعظم ایران شرقی و بخصوص شمالشرق، متشکل از اولادۀ مهاجمین سکائی از اوایل هزارۀ اول بودند. آنها محلات را کنترول مینمودند، در حالیکه قبول داشتند شهنشاه ایشان در دوردست های پرسیپولیس قرار دارد.
موضوع بسیاردلچسپ عبارت ازفهرست ارتش هخامنشی است که در481 ق م بمقابل یونانیان مارش میکند. هرودوتس بدون شک بربنیاد منابع پارسیان میگوید ارتش دارای چندین قطعه بوده که بعضی ازایشان را میتوان با نواحی تشخیص داد که امروزافغانستان نامیده میشود. یکی ازاین قطعات متشکل است ازبکتریانها و ساکاهای امیرگائی که در راس آن هیستاسپس، پسرداریوش قراردارد (شکل 2). شمولیت ساکاها ازدلچسپی بزرگی برخورداراست. نام ساکاها درمنابع هخامنشیان اشاره به سکائیان منابع یونانی است. درحقیقت دو نام عین چیزبوده و هرودوتس قبلا باین حقیقت روشنی انداخته که پارسیان تمام سکائیان را بنام ساکاها میشناختند. این حقیقت که هرودوتس دراینجا نام ساکاها را استعمال میکند، نسبت باینکه یونانی ها آنها را "سکائیان" میگویند نشاندهندۀ اینستکه این یک وامگیری مستقیم ازمنابع پارسی بوده و آنها را میتوان با ساکا هیماورگه، "ساکاهای استعمال کنندۀ هوما؟" منابع هخامنشی پارسی تشخیص داد. ارتش پارسیان همچنان شامل قطعات جداگانه (سکائیزه) سغدیان، پارتیان و خوارزمیان است که همه درشمال و غرب بکتریا زندگی میکردند. ساکاهایی امیرگائیان میتواند مستقیما درشمالشرق وشرق بکتیریا، در وادیها و کوههای اطراف آمودریا و در بدخشان فعلی واقع باشند.
موجودیت یکتعداد مردمان واضحا قابل شناخت سکائیان دشتها و صحراهای شمال وشمالغرب دراین ساحه، نشاندهندۀ یک توضیح مبهم درمنابع قدیمی است. این فقره یک شهرگندهارا بنام کاسپاپیروس را بحیث یک دماغه (برامدگی، ساحل) سکائیان توصیف میکند. این بدین معنی است، شهرکاسپاپیروس که احتمالا با کاپیسای قدیمی و مسکونه هخامنشی کاپیشا- کانیش (طوریکه درکتیبۀ بیستون ذکرشده) مطابقت دارد، درنزدیکی سرزمینهای اشغال شده توسط سکائیان واقع است. از آنجائیکه کاپیسای قدیمی درشمال کابل فعلی و در پای (جنوب) کوههای هندوکش قراردارد و میتواند با بگرام امروزی تشخیص شود، میتوان نتیجه گرفت که کوه های هندوکش در واقعیت توسط سکائیان کوچی یا نیمه کوچی اشغال شده بوده است. این همچنان توضیح کنندۀ این سخن هرودوتس است که مردم کسپاتیروس (کسپاپیروس) ازنگاه شیوۀ زندگی همانند بکتریان اند. با درنظرداشت آنچه قبلا گفتیم و معلومات اینکه دراوایل دورۀ هخامنشی، مردمان گندهارا عادت داشتند تجهیزات بکتریان/سکائیان حمل کنند، موجودیت سکائیان درهندوکش قابل تعجب نیست. چون عشایرایشان برقسمت اعظم شمال افغانستان و ماحول آن تسلط داشتند. نکته اساسی اینستکه سکائیان بکتریان بارتباط سرزمین وپایتخت آنها بنام بکتریانها یاد میشدند. آنها بحیث حاکمان بالفعل سرزمین، بدون شک عرصه های زیاد نفوس مسکون محلی ایرانی را بشمول مذهب زرتشتی آنها پذیرفتند. درحالیکه سکائیان شمالشرق و شرق بکتریا بنام تباری خویش نامیده میشدند. آنها هنوز هم بشیوۀ (نیمه) مالدارزندگی میکردند. تعداد زیاد آنها هر بهار به کوهها کوچ نموده و در خزان برمیگشتند. نام ساکا هیماورگه (بطورتصادفی)، هنوزهم در وادی منجان در مرکزبدخشان زنده نگهداشته است.
مسکن ساکاهای امیرگائیان همچنان نشان میدهد که آنها واقارب بکتریائی آنها نباید بطورمستقیم با سکائیان و کسان دیگری که درصحراهای جنوب آسیای میانه آواره بودند ربط داده شود. شکی وجود ندارد که آخرین ها نشانۀ ورود تازۀ آنها دراین ساحه بوده باشد، یعنی بمراتب بعد تر ازنفوذ اولیه کوچیان سکائی/ساکا در اوایل هزارۀ اول. این نکته همچنان توسط یک مشخصۀ سکائیان بدخشانی افاده میشود که پارسیان بطورواضح ایشان را ازسکائیان دیگربا استعمال ظاهری کلمۀ هاوما جدا میسازد. کاربرد هاوما ویژۀ هندو- ایرانی ها است که به فلات ایران درهزارۀ دوم ق م مهاجرت کرده اند. هیچ سندی وجود ندارد که هاوما هنوزهم توسط سکائیان آسیای میانه درنیمۀ هزارۀ اول ق م استعمال شود. این میتواند این فرضیه را تاکید نماید که ساکاهای امیرگائیان مربوط به موج قبلی سکائیان بوده باشند. آنها استعمال هاوما را شاید همراه با مذهب زرتشتی و در تساوی با باشندگان ایرانی منطقه پذیرفته باشند. درحالیکه عرصه های زیاد سکائی را شاید بشمول کوچیگری و نیمه کوچیگری درکوههای بدخشان نگهمیدارند. آنها درعین زمان درتقلید اقارب ایشان که درجلگه های بکتریا مسکون میشوند، یکتعداد مراسم جامعۀ ایرانیان محلی بشمول استعمال نوشابۀ مقدس را میپذیرند.
نکتۀ دلچسپ دیگر نام فرماندۀ ساکاهای امیرگائیان و بکتریان بنام هیستاسپس پسر داریوش است. هیستاسپس ارائه یونانی نام ویشتاسپ است طوریکه درمتن های پارسی باستان ذکرشده است. او احتمالا والی بکتریا درآنزمان بوده باشد. پس او همچنان نواسۀ ویشتاسپ دیگر، پدر داریوش بوده باشد که مطابق متن بیستون، دارای یک مقام درشمالشرق امپراطوری درحوالی 522 ق م بوده است. این نام همچنان نام حامی زرتشت است، طوریکه ازاویستا دانسته میشود. بعلاوه این نام یک نواسۀ داریوش و پسرجانشین داریوش، سیرسیس(و والی بکتریا) بوده است. درتمام موارد، رابطۀ روشنی بین نام ها وجود دارد که بطور"خالص" پارسی باستان نبوده و اویستائی و ولایت بکتریا است. این میتواند نام ولایتی یا عنوانی باشد که مقامات را به دین زرتشتی ربط میدهد.
حاکم یا والی هخامنشی بکتریا بایست یک مقام مهم بوده باشد. ظاهرا تعداد زیاد آنها پسران شاه بوده و عنوانی داشته اند که ایشان را به تاریخ قدیم و مذهب غالب ساحه ربط میدهد. والی بنام ویشتاسپ(نائب السلطنه) یاد شده وقدرت او بردو بنیاد قوت سیکولری وصلاحیت مذهبی استوارمیباشد. قدرت سیکولرشاید تا اندازۀ کمی دربین دامداران یاغی شمالشرق هخامنشیان مدنظرباشد اما قدرت مذهبی بخصوص دربین ساکاهای استعمال کنندۀ هاوما بدخشان شاید بسیارمهم بوده باشد.
قطعۀ مهم دیگردرارتش سیرسیس (بمقابل یونان) شامل گنداریان ودادیکای است. آنها در وادی دریای کابل و ماواری آن در ولایت قدیمی گندهارا زندگی میکردند. فرمانده آنها آرتیفنوس بوده که مطابق هرودوتس برادرفرمانده کسپیان ها، قطعۀ دیگرارتش سیرسیز میباشد. این آخری شاید مربوط شهرکاپیسا (شمال کابل فعلی) وکاسپاپیروس یا کاسپاتیروس فوق الذکرباشد. هرودوتس میگوید درارتش سیرسیز، کسپیان ها با شمشیرهای پارسیان (بخوانید: مادها) مجهزبودند. اینها باید اکیناکی یا شمشیرهای کوتاه سکائیان بوده باشد.
بعضی ایالات هخامنشیان درافغانستان فعلی دوباره درمتن دیگرهخامنشیان در منشور تهداب قصر داریوش در شوش ذکرشده است. دراینجا نام مواد و منشای محل آنها داده شده که دراعمارساختمانهای شاهی بکار رفته اند. بکتریش (پارسی باستان) یکی از محلاتی بوده است (یکجا با لیدیا درغرب ترکیۀ فعلی) که طلا فراهم نموده است. گندارا بحیث منشای چوب – یاکا ذکر شده است. هرایوتیش (اراکوزیا) یکجا با هندوش (پاکستان جنوبی) و کوشا (جنوب مصر/سودان) منشای عاج اند. طلای بکتریا احتمالا اشاره به طلائی باشد که هنوزهم دردریاهای بدخشان و شمالی ترین قسمت پاکستان فعلی یافت میشود. هرودوتس درجای دیگر تاریخ خود میگوید که هندی ها مقدارعظیم طلا را به خزانۀ هخامنشیان فراهم میکردند. اوهمچنان میگوید این طلا چطوربکمک مورچه های طلاکن بدست میآید. تمام اینها اشاره به طلای شمال پاکستان است اما تا این اواخرطلا همچنان میتواند در جوار و امتداد میلانهای شمالی هندوکش یافت شود. عاج اراکوزیا بازتاب دهندۀ تجارت عاج از هند میباشد. کوتاهترین مسیر از هند به پرسیپولیس ازطریق کندهار در اراکوزیای قدیم بوده است.
هندیان و ایرانیان
نقوش و متن های پرسیپولیس نشان میدهند که هندیان و ایرانیان در کنارهم بامتداد مرزهای شرقی فلات زندگی میکردند. چهار نمایندۀ مصور در اپادانا و جاهای دیگر پرسیپولیس وجود دارد که بطور آشکارهندیان اند (شکل 3). آنها ملبس با لُنگ، سینۀ برهنه و پای برهنه یا سندلها ترسیم شده اند. آنها باشندگان گندهارا، تاتاگوش، هندوش و ماکا اند. موقعیت گندهارا واضح است که بطورعمده متشکل از وادی پشاور در شمال پاکستان امروزی است. در متن ایلامی و اکادی بیستون، این ناحیه بنام پاریپارایسانه یاد شده که قابل مقایسه با پاروپانیسادای، نام قدیمی وادی کابل است.
هندوش و ماکا شامل وادی پائینی اندوس (ولایت سند فعلی) و سواحل بلوچستان بامتداد بحرهند یعنی سواحل مکران است. ناحیۀ مورد دلچسپ فراوان در اینجا تاتاگوش است. درمتنهای متفاوت هخامنشی، ناحیۀ تاتاگوش به هرایتوتیش، ساحۀ اطراف کندهارفعلی درجنوب افغانستان ربط داده شده است. هرودوتس عین ناحیه را ذکر میکند. او آنرا ستاگیدیا نامیده و آنرا با گندهاران و دو گروه دیگر در یک نوموس مالیه ده یکجا نموده است. موقعیت ستاگیدیا مبهم است. ولی چون متن های هخامنشیان در بارۀ موقعیت اراکوزیا و ستاگیدیا روشن است، لذا این سرزمین باید درشرق یا شمالشرق کندهارفعلی واقع باشد. صرفنظرازموقعیت دقیق آن، این بدین معنی است که اراکوزیای قدیم سرزمین مرزی و نشان دهندۀ امتداد شرقی قلمروی ایرانیان بوده است.
شهر مرزی هندی- ایرانی دیگر کاسپاپیروس است. من قبلا آنرا با کاپیسای پلینی، قلعۀ کاپیشا- کانیش متن بیستون و ساحۀ بگرام فعلی در شمال کابل تشخیص کردم که در مدخل جنوبی کوتل سالنگ و دو مسیرعمدۀ دیگرهندوکش یعنی بامتداد دریای غوربند بطرف بامیان و دریای پنجشیر بطرف کوتل خاواک واقع است. مطابق هیرودوتس و سایر نویسندگان قدیمی، نفوذ سکائیان درمناطق کوهی وداخل جلگه گسترش داشته است. درعین زمان ما از منابع هخامنشی و قدیمی میدانیم که مردمان باشندۀ اینجا و شرق آن، قسما هندیان بودند. نام کسپا- پیروس احتمالا بازتاب دهندۀ عناصر هندی این ساحه باشد، طوریکه پسوند - پیروس شاید مشتق از واژۀ هندی برای شهر یا قلعه باشد (سانسکریت پور یا پورا) که بسیار زیاد مشابه پسوند – کانیش در معادل پارسی کاپیشا- کینش است. موجودیت هندیان در جلگه ها و وادیهای جنوب هندوکش تا امروز ادامه دارد. کوهستانیها یا پشۀ های صحبت کنندۀ داردیک (هندو- آریائی) در یک نوار وسیع بامتداد کناره های شمالی وادی کابل زندگی میکنند. به ارتباط نفوذ بیشتر سکائیان و ایرانیان دراین منطقه، بطور واضح نام پاروپانیسادای (سرزمینی که در ماورای کوهها واقع است بنام یوپاریساینا نامیده میشود) نام ایرانی/سکائی داده شده به وادی کابل توسط مردمانی است که ازشمال کوهها آمده اند.
هنر و فرهنگ
حفریات در ایران شرقی نشان میدهد که تسلط هخامنشیان پارسی در این منطقه باعث تغیرات شگرف در فرهنگ مادی نشده است، با وجودیکه تغیرات معینی رخ داده است. از سدۀ پنجم ق م بدینسو زبان و خط آرامی در تمام قلمرو هخامنشی پارسی مورد استعمال بوده است. این باعث میشود که مردمان مختلف شرق ازخط آرامی برای نوشتن زبان خویش کار گیرند. درسالیان پس از سقوط امپراطوری هخامنشی، آرامی خطی است که توسط پارتیان، سغدیان و خوارزمیان استعمال میشود. این خط همچنان در شمالغرب نیم قارۀ هند برای نوشتن زبانهای پراکریت (هندی میانه) بکار میرود. این خط در اینجا به متن – خروشتی انکشاف میکند که برای چندین قرن در سراسر شمالغرب هند، آسیای میانه و چین غربی مورد استعمال میباشد.
پول رسمی مروج در شرق در دوران هخامنشیها، سیگلوس نقرۀ و داریوس طلائی بوده است. بآنهم از ذخایر و مخازن متعدد یافت شده درافغانستان واضح شده است که نقره غیرمضروب بشمول سکه های یونانی کهنه نیز وسیعا مروج بوده است. این مخازن شامل خزینۀ مشهور اکسوس (با حدود 1500 سکه)، از اوایل سدۀ پنجم تا اواخر سدۀ سوم ق م است. یافته های دیگر از ذخیرۀ بلخ است که در سال 1966 با حدود 150 سکۀ یونانی مربوط به دوران قبل از 380 ق م کشف میشود. همچنان ذخیرۀ چمن حضوری که در سال 1933 با 150 سکه در کابل بدست میآید. در جنوب و شرق هندوکش در گندهارای قدیم، پول رایج در سدۀ چهارم ق م بنام سکه های نقرۀ دارای علامت مشت است. مطابق جو کریب سکه شناس، اینها در قسمت اعظم شمال و شمالغرب هند از سدۀ چهارم ق م ببعد رایج بوده و از نمونه های هندی و یونانی غرب الهام گرفته است.
خزانۀ فوق الذکراکسوس دربرگیرندۀ مقدارهنگفت اشیای دیگر است. این خزانه در 1877 در شمال آمودریا در(شمال) بکتریای قدیم کشف میشود. تعداد زیاد اشیای آن درافغانستان ضایع شده و یکقسمت کوچک آن به موزیم برتانیه منتهی میگردد. این اشیا عمدتا دارای مشخصات امپراطوری هخامنشی اند، اما اشیای نیز وجود دارند که بازتاب کنندۀ رسوم محلی و نفوذ کوچیان شمال است. بآنهم منشای آنها تا این اواخر نامعلوم مانده است. حفریاتی از سال 1977 در ساحۀ تخت سنگین در تقاطع دریاهای وخش و پنج (آمودریا) در شمال مرز با افغانستان جریان دارد. این همان سرزمین ساکاهیماورگه فوق الذکر است. در این حفریات یک معبد زرتشتی فوق العاده محفوظ بدست آمده که مربوط گذار سده های چهارم و سوم ق م میباشد، اما شامل اشیای زیادی است که مربوط سده های پنجم و چهارم بوده و بطورواضح یاد آور اشیای خرانۀ اکسوس است. لذا بسیار ممکن است خزانۀ اکسوس در موزم برتانیه، از این ساحه منشا گرفته باشد.
بآنهم این پایان داستان نیست. در1993، دهقانان محلی بامتداد مسیر فوقانی دریای پنجشیر (شمالشرق کابل) گنجی را کشف میکنند که ادعا میشود قسمتی از خزانۀ اکسوس باشد. این اشیا در واقعیت یاد آورمواد قبلی خزانۀ اکسوس بوده و میتواند قسمتی از گنج اصلی باشد.
در مطالعۀ افغانستان، چیز فوق العاده دلچسپ عبارت از تعداد زیاد لوحه های طلائی خزانۀ اکسوس با تصاویر واعظان حامل دسته های شاخچه، بارزمین یا بارسوم {رامشگران؟} زرتشتیان است. این واعظان ملبس با شلوار، بلوز و باشلیق بوده و هر کدام حامل یک شمشیر کوچک در جانب راست ایشان است. این لوحه ها قسمت اعظم اشیای خزانه اکسوس در موزیم برتانیه و گنج کشف شده در اوایل سال های 1990 را تشکیل میدهد. واعظانی شاخچه بدست بشکل دایروی در طلا یا نقره تجسم شده اند. چیز مورد دلچسپ عبارت از لباس مردم تصویرشده است. آنها بشکل واضح ملبس با لباس سکائی اند، طوریکه از این ساحه در این قسمت قلمروی ایرانیان توقع میرود. اینها نیز بگمان اغلب در آئین وعبادات زرتشتی مصروف بودند. در اینصورت، رابطه بین زرتشیزم، بکتریان سکائی، ساکاهای امیرگائیان و استعمال نامهای ویشتاسپ برای والیان هخامنشی در بکتریا را قوت بیشتر میبخشد. قابل تعجب نیست که درسالهای بعدی، بکتریا بحیث زادگاه زرتشت و قلب میهن زرتشتیزم شناخته میشود.
مسکونه های دوران هخامنشیان
باستان شناسی یکتعداد زیاد ساحات دوران هخامنشی درافغانستان، بخصوص در شمال کشور را آشکار ساخته است. این عدم توازن در توزیع ساحات هخامنشی میتواند بعلت گسترش کارهای باستان شناسی در کشور باشد، همچنان میتواند نشان دهندۀ یک سطح بسیار بلند انکشاف اقتصادی در بکتریای قدیم باشد. بسیار خیالی خواهد بود اگر این طرز استدلال را دنبال کنیم، اما مهم است بخاطرداشت که پس از سقوط هخامنشیان، بکتریای قدیم بزودی به یک مرکز بسیاربزرگ و موفق مستعمرۀ (ناقلین) یونانی ها و مقدونی ها تبدیل میشود. آنها با ثروت ذخیره شده میتوانند درسالیان بعدی نفوذ خویش را بالای قسمت اعظم ایران شرقی وشمالغرب نیم قارۀ هند توسعه بخشند.
در مرکز اراکوزیای قدیم، حدود 3.5 کیلومتر درغرب شهرکندهار، خرابه های کندهار کهنه (شهر کهنه یا زول شهر) واقع است (شکل 4). حفریات دراین ساحه در بین سال های 1974 و 1978 آشکار میسازد که مسکونه ها مربوط به دوران هخامنشی یا قبل از آن است. این ساحه دربرگیرندۀ مساحت 600 در 1100 متر بوده و توسط استحکامات عظیم احاطه شده است. در مرکز آن یک ارگی 100 در 200 متر قراردارد (اصلا به بزرگی دو چند) که هنوزهم بلندی آن بحدود 30 متر، با برجهای دایروی در کنجها میرسد. در پای ارگ، باستان شناسان دو لوحه ایلامی هخامنشی را مییابند که قابل مقایسه با یافته های مرکز هخامنشی در پرسیپولیس بوده و مربوط به اواخر سده های ششم و اوایل پنجم ق م میباشد. لذا شکی وجود نمیماند که اینجا پایتخت اراکوزیای هخامنشیان بوده و مطابق پلینی دارای عین نام همانند دریای نزدیک آن و ناحیۀ ماحول آنست.
یکی از مظاهردلچسپ کندهار کهنه منشای آنست. مراحل قبلی دربرگیرندۀ سفالی است که مطابقت به یافته های دوران 6 و 7 در مندیگک مجاور است. بعلاوه، مهندسی استحکامات اولیه و ارگ کندهار کهنه مشخصاتی را نشان میدهد که قویا با ساحات دیگر حصص شرقی فلات ایران رابطه دارد (نسبت به غرب ایران). بخصوص ارگ، با برجهای دایروی نشاندهندۀ عنعنات ایرانیان شرقی است. یک ارگ قابل مقایسه بارتفاع حدود 36 متر در نادعلی (در تپه های سرخ داغ)، در سیستان افغانستان یافت شده است. این ساحه مربوط به عین دوران در مراحل اولی کندهارکهنه است، طوریکه از یافته های سیرامیکی نتیجه میشود. بعلاوه، باید درک کرد سفالی سرخ داغ و مراحل پائینی کندهارکهنه و سفالی مندیگک 6 و 7 هیچگونه افزار یا علایمی ندارند که با عنعنات ایرانیان غربی ربط داشته باشد. بعوض، کاشی های وجود دارد که نشان دهندۀ شباهت با افزارهای سرزمینهای شمال است، طورمثال کاسه های استوانۀ – مخروطی.
تسخیرافغانستان توسط هخامنشیان پارسی ضرورتا باعث تغیرات فوری و موثر در مهندسی وعنعنات سفالی نگردیده و کندهارکهنه و نادعلی هنوزهم مربوط به دوران اوایل هخامنشیان است. بآنهم دراینجا ساحات زیادی وجود دارد که بطور واضح خصوصیات هخامنشی دارد، باوجودیکه آنها احتمالا مربوط به تاریخ های بعدی نسبت به سبک ساختمان "ایرانیان شرقی" باشد. یکی ازاینها دهانۀ غلامان درسیستان ایران است. دربین 1962 و 1965 کاوشگران ایتالوی نچندان دور از مرکز منطقوی زابل یکتعداد ساختمانهای خشت خام را پیدا میکنند که مهندسی آنها بطور واضح خصوصیات هخامنشی دارد. طورنمونه، تعمیرشماره 3 که اندازۀ آن 54.3 در 53.2 متر بوده و متشکل از یک حیاط احاطه شده با چهار ستون ایوانی است. در کنجها، اتاقهای بسته و زینه ها قرارداشته و مدخل ساختمان بامتداد سمت جنوب است. دیوارها از گِل پخسه دربالای تهدابهای سنگی ساخته شده است. سفالی این ساحه نشاندهندۀ یکتعداد افزاری است که به انواع ایرانیان غربی ربط دارند.
ساختمانهای مشابه در دهانه- غلامان در شمال افغانستان در آلتین- 10 نزدیک بلخ پیدا شده است. این بقایا متشکل از دو ساختمان است: "قصرتابستانی" (55 در80 متر) با یک ستون ایوانی در چهارجانب و یک تعمیر مربعی (36 در 36 متر) متشکل از یکتعداد اتاقها با یک حیاط در وسط. هر دو ساحه نشان میدهد که در دوران هخامنشی هر دوعنعنۀ بومی "شرقی" و نفوذی "غربی" در مهندسی و کاشی فعال بوده است.
بغیر از آلتین- 10 ساحات متعدد دیگری درشمال افغانستان وجود دارد که مربوط به دوران هخامنشیان است. یک ساحه که دقیقا در نیمۀ هزارۀ اول ق م مسکون بوده، بلخ است (شکل 5). اما پژوهش های باستان شناسی مقدار کمی از سابقۀ قدیمی آنرا آشکار نموده است. در دوران هخامنشی، این احتمالا یک قلعه تقریبا دایروی بقطر 1200/1000 متر با یک ارگ درجنوبشرق بوده است. در قسمت دورتر شرق آن، بامتداد دامنه های کوههای بدخشان، شبکه های وسیع آبیاری یافت شده که نشان دهندۀ کثرت نفوس در دوران هخامنشی و قبل از آن است.
ساحات نیمۀ هزارۀ اول ق م درشمالشرق امپراطوری هخامنشی بسهولت ازطریق سفالی آنها قابل شناخت است که شامل فیصدی بلند ظروف چرخکاری استوانۀ – مخروطی است. این ظروف تاریخچۀ طولانی دراین نقطۀ جهان داشته و مربوط به اواخرهزارۀ دوم و اوایل هزارۀ اول ق م است، وقتی آنها شروع به تعویض سفالی دستی رنگی دوران یاز-1 کردند. ظروف استوانۀ – مخروطی نیز یافت شده است؛ باوجودیکه تعداد آن کم است (درسرخ داغ و دهانۀ غلامان و در مندیگک). اینها در غرب دشتهای ایران یافت نمیشوند.
++++++++++++++++++++++++++
فصل 6 – سوارکاران سکائی
مخروبه های شاهانۀ پرسیپولیس باستان، پایتخت هخامنشیان پارسی بامتداد کنارۀ یک جلگۀ متروک درایران جنوبغربی قد برافراشته است. تقریبا درهمین زمان سرزمین های دوردست افغانستان به امپراطوری پارس ملحق شده است. سالانه این مخروبه ها هزاران گردشگر را بخود جلب میکند. اکثریت آنها از نقش های قشنگی تحسین میکنند که بامتداد نماهای شمالی و شرقی قصر مشهور اپادانای داریوش بزرگ (522- 486 ق م) قراردارند. این تصاویر، گروههای نمایندگان تمام قلمرو را نشان میدهد که مردان ملبس با لباسهای محلی خویش درمقابل شاه قراردارند. آنها هدایائی نمادین پیشکش نموده و باینترتیب وفاداری خویش و مردم خویش را ابرازمیدارند. کتیبه های پرسیپولیس نامهای سرزمین های نمایندگان را ذکرنموده و ما میدانیم که بعضی ازآنها واقعا ازمناطقی اند که امروزبنام افغانستان نامیده میشود (شکل 1). آنها از بکتریای باستان در شمال کشور، ارییا یا اطراف هرات درغرب، درنگیانا یا سیستان فعلی در جنوبغرب و اراکوزیا یا اطراف کندهار فعلی آمده اند. دراینجا نمایندگان هندی از مرزها نیز وجود دارند که دارای لُنگ و سرپائی اند. بعضی از نمایندگان "افغانها" یک شتر بکتریائی دو کوهانه آورده اند، دیگران گلدانهای فلزی یا پوست پلنگ تحفه میدهند. چیزیکه بسیارقابل توجه است، تعداد زیاد نمایندگان با تجهیزات و اسلحۀ ملبس اند که تا اندازۀ زیادی یاد آور کسانی اند که با سکائیان مشهور یوکراین و روسیۀ جنوبی پیوند دارند.
سکائیان تا اندازۀ زیادی با مصنوعات طلائی و تومولی (کورگان) خویش مشهور بودند که بصورت عام با اوایل نیمۀ دوم هزارۀ اول ق م مطابقت میکند، یعنی تقریبا همزمان با نقوش پرسیپولیس. اشیای قبرها شامل تصاویر قشنگ سکائیان بوده و نشان میدهد که آنها با شلوارها، بلوزها و باشلیک (که سر، زنخدان و گردن را میپوشاند) ملبس اند. آنها دارای موهای دراز، غیرحلقوی و ریش مشابه بوده و یک اکیناکس (شمشیرکوتاه) و یک گوریتوس (پوش تیر و کمان) حمل میکنند. کمان آنها نوع مرکب و کوتاه، ولی فوق العاده قوی میباشد. تمام این مظاهر زندگی روزانه نه فقط دراشیای سکائیان یافت میشود، بلکه همچنان در بالای تصاویر سکائیان که توسط صنعتگران یونانی و ایرانی ساخته شده اند. اگرنمایندگان تقریبا یکسان با البسه و تسلیحات افغانستان نیزسکائیان اند، چطورممکن است آنها درنیمۀ اول هزارۀ اول ق م به افغانستان رسیده اند؟
بکتریائی ها در آشور
حوالی 400 ق م یک پزشک یونانی بنام ستیزیاس در دربار شاه هخامنشی بنام ارتاسیرسیز(اردشیر) دوم (405- 359 ق م) مسکون شده و با داستانهای دربارۀ تاریخ پارسیان و مردمان دیگرآشنا میشود. او باین ارتباط، گزارش طویلی بنام پرسیکا مینویسد که یکقسمت آن باقی مانده است. او در این کتاب دربارۀ ظهورماد های ایرانی ازغرب ایران (اسلاف هخامنشیان) مینویسد. اوبطورخاص به خوانندۀ خود معلومات میدهد که وقتی مادها نزدیک بود نینوا پایتخت آشور را تسخیرکنند، ازعقب توسط بکتریائیان مورد حمله قرارمیگیرند.
این فقرۀ خاص تعداد زیاد مردمان را بحیرت انداخته است. از منابع دیگرمعلوم است که ستیزیاس به ظهورقلمرو مادها درغرب ایران فعلی و سقوط امپراطوری آشور در بین النهرین در اواخر سدۀ هفتم اشاره میکند. بآنهم مورخین هرگزاشارۀ ستیزیاس دربارۀ بکتریان را بسیارجدی نگرفتند، عمدتا بخاطراینکه قسمت اعظم معلومات داده شده در پرسیکا خیالی است. بآنهم طوریکه در زیر خواهد آمد، این تذکر خاص بکتریائیان از ولایت قدیمی بکتریا درشمال افغانستان فعلی در واقعیت نشاندهندۀ یک داستان مهم در تاریخ افغانستان و باقیماندۀ فلات ایران است. این نیز بطورنزدیکی با البسۀ نمایندگان افغانستان درنقوش پرسیپولیس ارتباط دارد.
روایت ستیزیاس (اما بدون مراجعه به بکتریائیان) با یک داستان بسیار معلومدار گفته شده توسط هرودوتس (مورخ یونانی) قابل مقایسه است که درنیمۀ سدۀ پنجم ق م نوشته است. هرودوتس در کتاب چهارم تاریخ خویش گزارش طویلی در بارۀ سکائیان یوکراین و جنوب روسیه داده و او این روایت را با یک داستان در بارۀ منشای آنها شروع میکند. او میگوید که چطور آنها از آسیای میانه مشتق شده اند و اینکه آنها توسط مردمان دیگری بنام مساگیتای رانده شدند که آنها را ازطریق یک دریا بنام اراکسیز راندند. سکائیان متعاقبا به سرزمینهای کایمیریان فرار نموده و بنوبۀ خود آنها را ازطریق قفقازبه اناتولی درشرق ترکیه فعلی راندند. سکائیان که مورد تعقیب بودند نیزقفقازرا عبورنمودند، اما بطورنا آگاهانه مسیردیگری را در پیش میگیرند که بطرف شرق بوده و بزودی خود را درفلات ایران در سرزمین مادها مییابند. مطابق هرودوتس، سکائیان بیدرنگ مادها را شکست میدهند که نزدیک بود نینوا پایتخت آشور را تسخیرکنند. هرودوتس ادامه میدهد، سکائیان برای 28 سال بر مادها و تمام آسیا غلبه داشتند تا اینکه شاه ماد بنام سیاکساریز (هووخشتره) رهبران سکائیان را برای غذا دعوت نموده و تمام آنها را بقتل میرساند. سکائیان زنده مانده متعاقبا (ازطریق قفقاز) بطرف شمال، به صحراهای یوکراین موجوده میروند.
کایمیریان و سکائیان در شرق نزدیک
داستان هرودوتس دربارۀ سکائیان و کایمیریان توسط منابع همزمان شرق نزدیک تقویه میشود. از اواخر سدۀ هشتم ق م ببعد تمدن های قدیم در جلگه های سوریه و بین النهرین با یکتعداد دشمنان جدید و متجاوز از کوههای شمالی و شرقی مواجه میگردند. آشوریها و بابلیها آنها را بحیث گیمیرای و ایشگوزای میخواند که بطور آشکار بازتاب دهندۀ نام های یونانی کایمیریان و سکائیان اند. منابع شرق نزدیک موافقه دارند کایمیریان و سکائیان سوارکاران کمانداری بودند که در اواخر سده های هشتم وهفتم ق م ترور را در سراسرشرق نزدیک گسترش میدهند. در انجیل، اشکیناز(سکائیان) و اسپ های ایشان بحیث دشمنان وحشت انداز بابلیان توصیف شده اند. اشارۀ جیریمیا شاید بایشان باشد، وقتی میگوید (جیر.6.23):
هان، یک مردم ازشمال کشور میآید، یک ملت عظیم از دورترین حصۀ زمین را تکان میدهد. آنها دارای کمان و نیزه اند، آنها ظالم بوده و هیچگونه ترحمی ندارند، صدای آنها مثل بحر خروشان است؛ آنها بالای اسپان سواربوده، مانند یکمرد در صف جنگ اند، بمقابل شما، ای دختر صهیون!
مطابق اسناد نوشتاری، اولین سلطنت شرق نزدیک که باید با تازه واردان مقابل میشد، یورارتیان است. آنها درشرق ترکیۀ فعلی، شمالغرب ایران، شمال و شمال شرق جلگه های بین النهرین زندگی میکردند. اولین برخوردها که در آن گمیری و روزا دوم شاه یورارتیان شامل اند درحوالی 714 ق م بوقوع میپیوندد. پس از آن سالنماهای امپراطوری جدید آشوری از ایشگوزای ذکرمیکند. مطابق آشوریان، ایشگوزای در زاگروس شمالی، بطرف شرق و شمالشرق بین النهرین زندگی میکردند.
درمنابع قدیمی شرق نزدیک و یونانی اسمای گیمیری و ایشگوزای اکثرا تبدیل شده است. یک نمونۀ خوب متن سه زبانۀ کتیبۀ بیستون، داریوش شاه هخامنشی میباشد. این متن مربوط به اوایل سلطنت او درحدود 520 ق م و شامل لیست ولایاتی است که قلمروی امپراطوری را تشکیل میدهد. این لیست (درپارسی باستان) شامل نام ساکا (نام پارسی برای سکائیان) است. زبان اکادیان این متن در این مورد به گیمیری اشاره میکند. یهودان قدیم مردمان سکائیان و کایمیریان را عشایرهمدیگر میدانستند. در جینیسیز (3-2 .10)، اشکیناز (سکائیان) را بنام پسر گومر (کایمیریان) میخواند.
ازبعضی نامهای مهاجمین سکائیان و کایمیریان واضح میشود که نخبگان حاکم این تازه واردان (اگرتمام ایشان نباشد) با یک زبان ایرانی صحبت میکردند. ریشه یابی نام سکائیان یا ساکا درهندو- ایرانی جستجو میشود. زبانشناس برتانوی، سُرهارولد بیلی پیشنهاد میکند این واژه یک صفت بر فعل ساک "قوی بودن" است. صرفنظر ازاینکه این ریشه یابی صحیح باشد یا نه، سکائیان و کایمیریان بطور واضح یک شاخۀ ایرانی زبان آنوقت را تشکیل میدادند که درآسیای میانه بوجود آمده بود. نظر باین حقیقت که منابع قدیمی و شرق نزدیک ازیکطرف تمایز بین مادها و پارسها و ازطرف دیگر سکائیان را نشان میدهد، واضح میشود که سکائیان پس از پارسها و مادها داخل فلات شده اند.
منشای سکائیان
منابع شرق نزدیک هیچگونه معلوماتی درمورد منشای دقیق سکائیان و کایمیریان نمیدهد، بغیرازاین حقیقت که درنیمۀ سدۀ هفتم ق م آنها در تمام مناطق زاگروس و قسمت اعظم ترکیۀ فعلی یافت میشوند. لذا ما فقط با داستان هرودوتس باقی میمانیم. بطورعنعنوی گزارش موصوف راجع به مسیرهای مهاجرت اینستکه از شرق بغرب ازطریق کوههای ارال و بطرف جنوب از طریق قفقازفعلی در بین بحیرۀ سیاه و کسپین صورت گرفته است. اما اعتراضات زیادی در مورد این نظریه وجود دارد. قبل از همه قفقاز بندرت میتواند یک مسیرعمده برای مهاجرت های بزرگ باشد. این کوهها دارای موانع دشوار بوده و حتی مسیرهای مستقیم بامتداد سواحل بحیرۀ سیاه و کسپین نیزآنقدرمغلق اند که مورد بحث قرارگیرند. دوم، دانش هرودوتس از فلات ایران بسیارمحدود بوده است. از یاد داشتهای او معلوم میشود که هیچگونه معلوماتی ازجغرافیه سرزمینهای شرق و شمال بین النهرین ندارد. لذا نظرات او در بارۀ قفقاز ضرورتا اشاره به قفقازفعلی نیست. حتی دو سده بعد تر، درزمان الکساندربزرگ، نام قفقازتوسط یونانیها و مقدونیها برای تمام سلسله کوهها از ارمینیا درغرب و از طریق البرز تا کوههای افغانستان درشرق بکاررفته است. شهرمشهورالکساندریه در زیرقفقاز درشمال کابل فعلی قراردارد. سوم، مساگیتای متذکره درداستان هرودوتس نیزسکائیان بوده است، مطابق خود هرودوتس و منابع بعدی یونانی، نام مساگیتای برای مردمانی بکار رفته که در شمالشرق امپراطوری هخامنشی درجوار خوارزم باستان و جنوب بحیرۀ ارال زندگی میکردند. اگر مساگیتایها هر مردم دیگری را از مسیر خود رانده باشند بگمان اغلب آنها باید از طریق سیردریا یا آمودریا بطرف فلات ایران بوده باشد. لذا نتیجه گیری اینستکه داستان هرودوتس در بارۀ مهاجرت سکائیان باید دوباره تفسیر شود. آنها قفقاز در بین بحیرۀ سیاه و کسپین را قطع ننموده، بلکه بعوض از شمال شرق داخل فلات شده و باینترتیب بامتداد مسیری مهاجرت کرده اند که توسط عشایرایرانی قبلی ایشان استعمال شده است.
انقلاب سکائیان
سکائیان و کایمیریان موجودیت خویش را در منابع نوشتاری شرق نزدیک در اواخر سدۀ هشتم ق م بظهورمیرسانند. این منابع موقعیت آنها را درکوهها و وادی های شمال و شرق سوریه و بین النهرین نشان میدهد. اگرقبول شود که این مردمان دارای منشای شرقی اند، پس آنها باید حد اقل در نیمۀ سدۀ هشتم ق م درجلگه های حاصل خیزغرب و شمالغرب ایران و عمدتا در آذربایجان فعلی مستقرشده باشند. این جلگه ها بطور عنعنوی محل توقف و چراگاه ها برای کوچیهای شرق بوده است. ترکها از آسیای میانه در قرون وسطی و قبل از پیشروی بطرف غرب (و اشغال مناطقی که حالا ترکیه نامیده میشود) دراینجا مستقرمیشوند، مغول ها نیز قاعدۀ خود را درسدۀ سیزدهم دراینجا مستحکم میسازند. لذا قبل از نیمۀ سدۀ هشتم ق م، سکائیان یا حد اقل یکتعداد آنها از جنوب آسیای میانه و از طریق شمال افغانستان و شمالشرق ایران به مسکونه جدید ایشان درآذربایجان آمده اند. دیگران قرارمعلوم بطرف غرب از طریق ارال به یوکراین میروند، جائیکه منابع قدیمی ایشان را در نیمۀ هزارۀ اول ق م نشان میدهد. این بدین معنی است که تا ربع اول هزارۀ اول ق م (یا قبلتر) قسمت اعظم شمال ایران و قسمت های افغانستان شمالی توسط مردمانی مسکون میشوند که منشای آنها صحراهای آسیای میانه و مربوط به امواج قبلی ایرانیها و هندو- آریائیها است. این سکائیان که بودند؟
انقلاب نامنهاد سکائیان دراواخرهزارۀ دوم شروع میشود. طوریکه حالا آشکارشده این درقزاقستان شرقی و مناطق همجوار آسیای میانه دربین مردمی آغازمیشود که بیک زبان ایرانی (شمالشرقی) صحبت میکردند. اینها مردمانی بودند که اجداد آنها درعقب میمانند، وقتیکه عشایرآنها بطرف جنوب و فلات ایران میروند. این انقلاب توسط یک موج جدید دامداری "فوق العاده" نشان داده میشود، یعنی انکشاف در جهت تقریبا وابستگی کامل به دامداری. در شرایط نمونوی آسیای میانه این بدین معنی است که مردم باید با گلۀ خویش درجریان تمام سال حرکت کنند. این پروسه با افزایش استعمال اسپ برای سواری همزمان بوده است. قدرت تحرک کوچیان آسیای میانه متعاقبا بسیارافزایش یافته و امواج جدید مهاجرت بدنبال میآید. تعداد زیاد صفات یا خواص نمونوی "سکائیان" تقریبا در اینزمان بظهورمیرسد: کمان های مرکب رگ و پی، قدیم ترین نمونۀ که به سدۀ نهم تعلق میگیرد (تا جائیکه میدانیم)؛ شمشیرهای کوتاه (اکیناکی)؛ محصولات هنری نمونوی سکائیان که به سبک حیوانی اجرا میشود وغیره. این میتواند با عرصه های دیگریکجا شود که درسده های بعدی به سکائیان ربط دارند. اینها شامل لباس و سیمای عمومی آنها است: شلوار که برای اسپ سواری بسیارمناسب است؛ نیم تنه دراز بدون آستین (کندیس)؛ باشلیق پوشندۀ سر و گردن وغیره.
گسترش سکائیان
تا اواخرسدۀ ششم ق م هخامنشیان ازموجودیت سکائیان وگروههای مرتبط سکائیان در یک نواروسیع درشمال امپراطوریهای خویش وماورای آن خبرمیدهند. پارسیان آنها را بنام ساکاها مینامند. آنها ایشان را در شمالغرب امپراطوری خویش در اروپا بنام ساکا پرادرایا ("ساکاهای اطراف بحیره") تشخیص میکنند، اما آنها را در شمالشرق (جنوب آسیای میانه) بنام ساکا تیگراسایدا ("ساکاها با کلاهای گوشه دار") و ساکا هایماورگه ("ساکاهای استعمال کنندۀ هوما") یاد کرده اند. این گروه ها درنقوش، طوری تصویرشده اند که تماما با لباس عنعنوی سکائیان ملبس اند. موضوع دلچسپی که درآغاز فصل اظهارگردید اینستکه گروههای دیگریکه بطور مستقیم بحیث سکائیان شناخته نمیشوند، عین لباس را پوشیده اند. اینها مردمان سرزمینهای اند که مطابق منابع یونانی وشرق نزدیک سده ها قبل توسط کایمیریان و سکائیان مورد هجوم قرارگرفته بودند: کاپادوکیا (ترکیۀ شرقی)، ارمینیا و مادها. اما مردمان ساحات دورتر شرق، سرزمینهای که حالا درداخل مرزهای افغانستان فعلی و ماورای آن قراردارند نیزعین لباس را پوشیده اند.
بعلاوه، هرودوتس مورخ یونانی میگوید درسدۀ پنجم ق م، مردمان گندهارا که در وادی کابل و مناطق شرقی آن قراردارد، ازجنگ افزارسکائیان استفاده میکردند. درواقعیت، او میگوید که آنها تسلیحات "بکتریائی" داشتند. چون واضح است که بکتریائیان شمال افغانستان با لباس سکائیان ملبس و با جنگ افزارسکائیان مسلح بودند واین نشان میدهد که برای هرودوتس و منابع او، اصطلاح "بکتریان" بمعنی وسیعتری بکار رفته که نشاندهندۀ "سکائیان" است. دراینجا رابطۀ بین بکتریان ستیزیاس و سکائیان هرودوتس وجود دارد. هر دو نویسنده شاید بدون درک آن، منابع مختلفی را بکار برده اند تا عین مردم یعنی سکائیان شرق را توصیف کنند.
لذا گسترش لباس و تجهیزات سکائیان شامل یک نوار وسیع سرزمین ها در شمال امپراطوری هخامنشی است. این موضوع درنقوش پرسیپولیس و تاریخ هرودوتس باثبات رسیده است. این نوار از کاپادوکیا درشرق ترکیۀ فعلی، ازطریق ارمینیا و مادها تا سرزمین های شرق، بشمول پارتیا در اطراف عشق آباد فعلی؛ ارییا در اطراف هرات فعلی؛ بکتریا درشمال افغانستان؛ سغدیا دراطراف سمرقند وبخارای فعلی و خوارزمیا درجنوب بحیرۀ ارال امتداد دارد. همچنان نمایندگان (هیئتهای) نقوش پرسیپولیس از درنگیا در جنوبغرب افغانستان و از اراکوزیا در جنوب افغانستان نیز لباس سکائیان دارند. بالاخره، به اساس شهادت هرودوتس، معلوم میشود که استعمال جنگ افزارسکائیان، حد اقل تا سدۀ پنجم، از طریق کوههای هندوکش به وادی کابل و ماورای آن رسیده است.
برداشت هرودوتس و نقوش پرسیپولیس از نوار سکائیان در شمال فلات ایران با نوار "جنوبی" آن فرق دارد، با وجودیکه خط تقسیم بسیار واضح نیست. نوار جنوبی شامل قسمت اعظم کنفدراسیون پارسها (ایران نیز) در جنوبغرب ایران و تعداد دیگری میشود که بصورت عام توسط هرودوتس بنام پکتیان یاد شده است. لباس اصلی و تجهیزات پارسیان با سکائیان وگروههای مرتبط درشمال بسیار غیرمشابه بوده است. پارسها درجنگها عادت داشتند که سربازپیادۀ ایشان دارای نیزه های طویل، پوش (سپر) های بزرگ و کمانهای طویل باشند. همچنان در مورد پکتیان، هرودوتس این نام را برای توضیح تجهیزات بعضی قطعات ارتش هخامنشی از جنوب و جنوبشرق فلات بکارمیبرد. موضوع دلچسپ اینکه اینها شامل مردمان تا کنون نامعلوم از جنوب و شرق افغانستان است. اینها پاریکانیان بودند که در اراکوزیای قدیمی (اطراف کندهارفعلی) وجوارآن زندگی میکردند، همچنان شامل خود کسپین ها و پکتیان ها. دو گروه آخری را بطور یقین نمیتوان تشخیص کرد، اما زمینه های کافی وجود ندارد تا فرض شود که آنها در شرق افغانستان فعلی یا جوار آن زندگی میکردند.
چیزعمده اینکه نوارسکائیان "شمالی" طوریکه بربنیاد نقوش پرسیپولیس تشخیص میشود، قسما در جنوب و شرق افغانستان با گروه پکتیان "جنوبی" که توسط هرودوتس توضیح شده، تفاوت دارد. عین مسئله بوقوع میپیوندد وقتی ما به لباس وجنگ افزارمردمان کاپادوکیا (شرق ترکیۀ فعلی) و ارمینیا نظرمیاندازیم. نقوش پرسیپولیس لباس سکائیان را نشان میدهد در حالیکه هرودوتس چیزکاملا متفاوتی را توضیح میدهد. جواب این مسئله تا اندازۀ سهل است. هیئت نشانداده شده در پرسیپولیس بازتاب دهندۀ نخبگان حاکم نواحی آنهاست که سکائیان بودند، در حالیکه قطعات ارتش توضیح شده توسط هرودوتس ظاهرا توصیف مالیه دهندگان یا مردمان بومی است. نقطۀ مهم اینستکه سکائیزه شدن فلات یک پروسه بوده است. بعضی ساحات وگروههای مردم توسط تازه واردان شمالی نسبت بدیگران بیشتر متاثر شده بودند. دربعضی ساحات تعداد کثیرسکائیان تشکیل کنندۀ طبقات حاکم بودند؛ درساحات دیگرآنها با مردم بومی درهماهنگی زندگی میکردند بدون اینکه نفوذ قوی بالای فرهنگ محلی داشته باشند. درساحات دیگرفلات، طورمثال در جنوب و نهایت شرق، نفوذ سکائیان شاید دراول بسیارکم بوده باشد.
بارتباط افغانستان تمام اینها بدین معنی است که تا 500 ق م شمال کشورنسبت به جنوب و جنوبشرق بیشتر سکائیزه شده است. این نیز در مجسمه های باصطلاح داریوش دیده میشود که درشوش، جنوبغرب ایران در 1972 یافت شده است. در جانب چپ و راست ستون که مجسمه داریوش بزرگ بر آن قرار دارد، صفوف هیئت ها از ولایات مختلف امپراطوری هخامنشی دیده میشود. هیئت ها ملبس با لباس محلی بوده ومحل ایشان نیزدرپائین آنها نوشته شده است. نقطۀ مهم اینستکه هیئت هرایوتیش (اراکوزیا، اطراف کندهارفعلی) ملبس با یک لباس گشاد دراز و بسیار متفاوت از لباس سکائیان نشان داده شده با لباس هیئت های اراکوزیان در نقوش پرسیپولیس و بسیارمتفاوت ازلباس سکائیان توسط هیئت های دیگر درعین مجسمه است.
بعبارۀ دیگردرحوالی 500 ق م ما بطورفرضی میتوانیم چهارگروه تباری را در مناطق افغانستان فعلی تشخیص کنیم: تازه واردان سکائی؛ مردمان ایرانی ماقبل سکائی؛ گروههای صحبت کنندۀ هندو- آریائی؛ وبقایای مردم بومی قبل ازهندو- ایرانی. سکائیان دراکثریت ساحات آخرین کسانی اند که با تحرک و قدرت عالی به منطقه آمده وطبقۀ حاکم را تشکیل میدهند. آنها بطوریقین درشمال چنین کردند که بنام بکتریا یاد میشود. اندازه گیری رابطۀ آنها با ماقبل سکائیان و مردم محلی ایرانی ساحه مشکل است اما یک پروسه امتزاج یا آمیزش محتمل است. انکشاف درغرب ایران و در بین مادها میتواند روشنگرباشد، طوریکه درزیربحث میشود. گروههای هندو- آریائی که درامتداد کناره های شرقی فلات مقیم شدند و ایرانیزه سازی سرزمینهای آنها حالا با نفوذ افزایشی ازجانب حاکمان سکائیان ملحق شده است. این آنچیزی است که احتمالا دروادی کابل و گندهارای قدیم رخداده باشد. بارتباط مردم بومی غیرهندو- ایرانی هیچگونه شواهدی وجود ندارد، مگراینکه کوشش کنیم آنها را دربین بعضی نامهای گروه های قومی تا کنون تشریح ناشده پیدا کنیم که درمنابع ایرانی و قدیمی یافت میشود، اما تمام تشخیصها کاملا خیالی (حدس وگمان) خواهد بود.
سکائیان و ماد ها
همزیستی بین تازه واردان سکائی و ایرانیان یا مردم محلی فلات توسط هرودوتس روشن شده است. اومیگوید چطورمادها که حالا درغرب ایران اند پسران خویش را بنزد سکائیان میفرستند تا انداخت کمان و زبان (سکائی) را بیاموزند. منابع شرق نزدیک از سدۀ هفتم، قبل از سقوط امپراطوری آشور تصدیق میکند که در آنزمان درکوههای غرب فلات ایران، سکائیان از نزدیک در امور مادهای قدیمی ذیدخل بودند. این مداخلات نه تنها نظامی یا سیاسی میباشد. طوریکه از گزارش هرودوتس واضح میشود، سکائیان عرصه های دیگرفرهنگ مادها را نیز متاثر میسازند. بازهم چیزدلچسپ نقوش پرسیپولیس درپایتخت هخامنشی پارسی است. اینها نشان میدهد که مادها ملبس با لباس سواری سکائیان بشمول شلوارها، تونیک و باشلیق وحمل کنندۀ اکیناکی و گوریتوس میباشند. باینترتیب آنها کاملا ازپارسیان متمایزاند که ملبس با جامه های طویل عنعنوی شرق نزدیک بوده و حمل کنندۀ تجهیزات عنعنوی شرق نزدیک اند.
اما درافغانستان ناممکن است یک خط تقسیم واضح دربین شمال سکائیزه و جنوب غیرسکائیزه نشان داد. سکائیزه کردن طوریکه قبلا گفته شد یک پروسۀ بوده که تمام گروهها را صرفنظرازمنشای تباری ایشان متاثرساخته است. معلوم میشود اکثریت مادها لباس وتجهیزات سکائیان را قبول نموده اند، لیکن این بدین معنی نیست که تمام ایشان کرده باشند یا اینکه تمام مادها فرهنگ سکائیان را با عین درجه پذیرفته اند. این موضوع برای پارسیان نیزقابل تطبیق است. اکثریت ایشان درمقابل نفوذ شمال مقاومت میکنند، اما بعضی ازآنها عرصه های آنرا میپذیرند.
در550 ق م پارسیان تحت قیادت کوروش بزرگ آقایان قبلی خویش یعنی مادها را شکست میدهد. آنها امپراطوری ای را بارث میگیرند که از کاپادوکیا درشمالغرب تا پارتیا و هیرکانیه در شمالشرق ایران فعلی و شاید حتی بیشتر شرقی امتداد دارد. تمام این سرزمین ها توسط سکائیان و کایمیریان درسالیان قبل مورد هجوم قرار گرفته و از اواخرسدۀ هفتم ق م تحت کنترول مادهای سکائیزه شده قرارمیگیرد که پایتخت ایشان ایکبتانه یا همدان فعلی است. باینترتیب قلمروی مادها باید بحیث امپراطوری سکائیان درنظرگرفته شود. پارسیان که قسمت اعظم آنها هنوز توسط پروسۀ سکائیزه سازی متاثرنشده، فورا خود را در کنترول یک ساحۀ وسیع سرزمین های مییابند که سکائیان غلبه دارند یا مردمانی که قویا متاثر از ایشان اند. پارسیان بزودی اقلیت حاکم را درجهانی تشکیل میدهند که درقسمت اعظم آنها کمانداران شلوارپوش و اسپ سواری غلبه دارند که منشای آنها درقسمتهای دور شمالشرق قراردارد. اگر پارسیان باید امپراطوری خویش را نگهمیداشتند آنها بایست تا اندازۀ با این دو گانگی فلات مطابقت میکردند قبل از اینکه امپراطوری پارسی- سکائی آنها از هم بپاشد. دراینجا تخم توسعه فاصله در بین مردمان فلات کاشته میشود که میتواند بطورخطرناکی پس ازمرگ کوروش بزرگ در530 ق م آشکارشود. این میتوانست مادها را بمقابل پارسها، مادها را بمقابل مادها و پارسها را بمقابل پارسها ایستاده کند. این نیزمیتوانست شمال افغانستان را بمقابل جنوب افغانستان بمخالفت برانگیزاند. نقطۀ عطف زمانی بوجود میآید که کمبوجیه، پسر کوروش و جانشین او در 522 ق م میمیرد.
قدیم ترین منابع جغرافیائی
یک سند مهمی از نیمۀ اول هزارۀ اول ق م بیادگار مانده که تقریبا همزمان است با وقتیکه سکاها از شمال به داخل فلات مهاجرت میکنند. این سند قسمتی از اویستای زرتشت بنام ویدیودات (وی، دیوا، دیتا) یا قانون ضد دایوه ها میباشد. فصل اول آن دربرگیرندۀ لیست 16 سرزمینی است که مطابق متن توسط خدای عمدۀ زرتشتیان، اهورا مزدا آفریده شده است. این لیست شامل روشن ترین منبع قدیمی در بارۀ سرزمین افغانستان است.
لیست با سرزمین افسانوی اییَریانم ویجه "قلمروی آریائی ها" آغازشده و با سرزمینی بامتداد راگا، یک دریای افسانوی ختم میشود که نام آن همچنان درمنابع قدیم هند (راسا درسانسکریت) یافت میشود. در اینجا هیچگونه اشارۀ به مادها و پارسها نشده و لذا نشاندهندۀ اینستکه دریک دورۀ قبل ازظهورمادها (درحدود 650 ق م) تصنیف شده است.
شانزده سرزمین ویدیودات در یک نیم دایره وسیع بدورکوههای مرکزی افغانستان قراردارد. لیست با اییَریانم ویجه آغاز میشود، موقعیتی که تا هنوز نامعلوم بوده و احتمالا ارائه کنندۀ یک سرزمین افسانوی درنقاط دورشمال باشد. لیست با سرزمین سغدیای قدیم (اطراف بخارا و سمرقند) ادامه مییابد. بعدا ازطریق بکتریا، مارگیانا و آریا بطرف سیستان درجنوبغرب افغانستان پائین میرود. بعد یکتعداد سرزمین ها در جنوب افغانستان فعلی (بشمول اراکوزیا در اطراف کندهار) را نام برده و با یکتعداد سرزمین های واقع درشرق کوهها تا وادی اندوس بپایان میرسد.
بعضی از نامهای این لیست تا هنوزتشخیص نشده، اما دیگران بکمک منابع بعدی هخامنشیان یا یونانیان دانسته شده اند. طورمثال، بخدی که نام چهارم لیست است، با ناحیۀ بکتریای باستان در اطراف بلخ فعلی در شمال افغانستان تشخیص میشود. هرویوا که نام ششم است، میتواند به آریای قدیم ربط داده شود. این نام را میتوان هنوزدرهرات و در دریای این منطقه، هریرود تشخیص داد. نیسایا که شمارۀ پنجم است، درمتن در بین مورو (مارگیانای قدیم یا مرو فعلی) و بخدی (شمارۀ 4) واقع شده که احتمالا بامتداد یکی از مسیرهای وصل کننده هردو در شمال افغانستان فعلی واقع است. نام هراکسواتی که شمارۀ دهم است، میتواند با ناحیۀ هخامنشیان پارسی هرایوتیش (پارسی باستان) یا اراکوزیای مولفان قدیم ربط داده شود که در اطراف کندهار فعلی واقع است. نام هیتومنت (شمارۀ 11) میتواند به دریای ایتی ماندروس قدیم یا هلمند فعلی نسبت داده شود.
ناحیۀ دیگر افغانستان که احتمالا میتواند تشخیص شود عبارت از سناتا (شمارۀ 9) است که بنام سرزمین ویهرکاناها نامیده میشود. این نام تقریبا نشاندهندۀ ولایت قدیم هیرکانیا (ورکانۀ پارسی باستان) یا گورگان فعلی درجنوبشرق بحیرۀ کسپین است. لذا سناتا درگذشته با هیرکانیا تشیخص شده است. بآنهم این تشخیص مواجه به شک وتردید است، اگرمعلوم شود تمام نام های دیگرلیست مربوط به بخش های شرقی دنیای ایرانی است. چون نام سناتا قبل از هراکسوتی و هیتومانت است، لذا معلوم میشود که سناتا باید درقسمت های جنوب افغانستان موقعیت داشته باشد. چنین موقعیتی با شواهدی بیشترتقویه میشود. نام ویهرکانا ها میتواند با نام پاریکانا ها مقایسه شود که توسط هرودوتس درلیست مالیه دهی امپراطوری هخامنشی داده شده است. این پاریکانیان در محلاتی در جنوبشرق فلات ایران زندگی میکردند. عین نام میتواند همچنان با باریکانای داده شده در لوحه های مستحکم سازی پرسیپولیس (ایلام ها) از زمان شاه داریوش هخامنشی و پارکن (آرامی) متذکره در باصطلاح وسایل هومای پرسیپولیس نسبت داده شود. هر دو نام نشاندهندۀ نواحی است که در نزدیکی اراکوزیا واقع اند.
ارقام فوق نشان میدهد که مصنف ومخاطبین لیست ویدیودات اکثریت سرزمینهای اطراف کوههای هندوکش را بحیث حصۀ از"آریائی" مشترک خویش درنظرگرفته اند. چون آنها نام اییریانم ویجه را دربالای لیست قبل ازسغدیا قرارداده اند، این نیز نشان میدهد که آنها درنظرداشتند سرزمین اصلی ایشان درشمال سغد قدیم بامتداد یا ماورای سیردریای فعلی قراردارد. تمام این سرزمین ها بدین معنی است که اولا در نیمۀ اول هزارۀ اول ق م مردمانی که یک مذهب مشترک داشتند قسمت اعظم ایران شرقی را احتوا نموده بودند. ثانیا این مردم ازاین حقیقت با خبربودند که روزی از شمال مهاجرت کرده اند.
اگرکوشش شود مشاهدات فوق را دریک زمینۀ تاریخی بگذاریم، رابطه بین ایرانی های اواخرهزارۀ دوم و سکاهای اوایل هزارۀ اول ق م آشکارمیشود. در حقیقت، قرارمعلوم سکاها بهترین گزینه را داشتند، چون آنها آخرین مردمانی بودند که در اوایل هزارۀ اول به فلات نفوذ کردند. این بدین معنی نیست که زرتشت یکی از سکاهای بوده است که از طریق ایران میگذرد. این بسیارغیرمحتمل است، زیرا هیچگونه شواهدی وجود ندارد که سکاهای صحراهای اروپا- آسیا زرتشتی باشند. این بدین معنی است که مصنف لیست ویدیودات و مخاطبین آن سابقۀ خویش یا حاکمان (سکائی) خویش را با شخصی آشکارمیسازند که او مذهب مورد قبول ایشان را الهام میبخشد. برای آنها، زرتشت درسرزمینهای واقع درشمال زندگی و فعالیت نموده، جائیکه آنها یا حاکمان آنها منشا داشته اند.
این تصورداشتن منشای شمالی، تنها نیست. داستان هرودوتس دربارۀ مساگیتای، سکائیان و کایمیریان یکی ازچندین است. این قصه ها احتمالا بازتاب دهندۀ افسانه های گفته شده توسط خود سکائیها بوده و منابع زیادی به منشای شرقی آنها بسیار دوردر صحراهای آسیای میانه وجود دارد. این قصه ها دربارۀ مهاجرت اجباری آنها توسط همسایه ها سخن میگوید که ایشان نیزبنوبۀ خود مجبور میشوند توسط همسایگان خویش مهاجرت کنند. هرودوتس همچنان دربارۀ دفن شاهان سکائیهای شمال بحیرۀ سیاه درسرزمینهای دورشرق سخن میگوید. اگرسکائیهای بحیرۀ سیاه انتقال دهندۀ قصه های در بارۀ منشای شرقی ایشان باشد، هیچ دلیلی وجود ندارد فرض کنیم سکائی های که به شرق ایران آمدند، منشای محل خویش را بخاطر نداشته باشند. برای ایشان اییریانم ویجه سرزمین اصلی ایشان بوده که درشمال و در ماورای سواحل سیردریا واقع است.
درهرصورت، درنیمۀ اول هزارۀ اول ق م یکتعداد حاکمان سکائی ایران شرقی و افغانستان (شمالی) دین زرتشتی را میپذیرند. درعین زمان سکائیان دیگربطرف غرب مهاجرت میکنند، جائیکه آنها بنام سکائیان و کایمیریان مشهورمیشوند. برای یونانیان قدیم، سکائیان بعلت نام عمده ترین ولایت در شرق هخامنشی پارسی نیز بنام بکتریان شناخته میشوند. گشایش دنیای ایرانیان که با مهاجرت سکائیان بظهور میرسد، بدون شک باعث گسترش مذهب زرتشتی بطرف غرب میشود. رد یابی زرتشتیزم، طوریکه دردوران های قدیم در کاپادوکیا و سرزمین های غرب یافت میشود، میتواند مربوط به زمانهای باشد که بمراتب قدیمترازامپراطوری هخامنشی پارسی است.
واعظان ایرانی واحتمالا زرتشتی تصویرشده درغرب و شرق ایران ازنیمۀ هزارۀ اول ق م بواسطۀ لباس های سکائی ایشان شناخته میشوند. بعلاوه، تصاویر میترا، خدای قدیم هندو- ایرانیها که توسط رومیها درتمام امپراطوری ایشان قبول شده بود یک خدای جوان ملبس با لباس باصطلاح کلاه فریگیان را نشان میدهد. این کلاه چیزدیگری نیست بجز از باشلیق سکائیان مکمل با لبه های جانبی که محافظ رخسارها و دهن است. خلاصه، سهم سکائیان درفرهنگ شرق نزدیک بمراتب بیشتراز تکتیک های سوارکاری، شمشیرهای کوتاه و شلوارها است. آنها ایجادگر وسایل توسعه و گسترش زرتشتیزم و احتمالاعبادت میترا از ایران شرقی وغربی به باقیماندۀ دنیای ایرانی و دوردست های آنست.
آثار باستان شناسی
ازنقطۀ نظرباستان شناسی، دوران مهاجرت سکائیان بداخل افغانستان و سرزمین های مجاورآن مربوط به عصرآهن یعنی حدود دوره های یاز 2 و 3 است. ساحات مختلف ایران شرقی از اوایل هزارۀ اول دارای نیزه های سه شاخه اند. اینها غالبا مربوط به سکائیان شمال است. ساحۀ ایرک قلعه از دلچسپی بزرگی برخوردار است، یک مسکونه در جوار مرو که بعدا ارگ شهر الکساندر بنام اسکندریه در مارگیانا (جوارقلعه) میشود. ایرک قلعه دربرگیرندۀ تعداد زیاد نیزه های سه شاخه و سفالی یاز 2 و 3 است. نقطۀ جالب شکل تقریبا دایروی آن بقطر 500/ 400 متر است. یک قلعۀ تقریبا دایروی قابل مقایسه، بلخ یا بکترای قدیم است، اما تاریخ دقیق این ساحه هنوز نامعلوم است. شهردایروی دیگر در مرغزار بکترا عبارت از آلتین دیلیار است. این محل دارای قطر1000 متربوده و یک ارگ در مرکز آن قراردارد که ارتفاع آن بحدود 28 مترمیرسد. ارگ بشکل مستطیلی با برجهای دایروی درکنج های آنست.
مسکونه های دایروی بمقاصد معینی ساخته شده اند. شکل مدورنشاندهندۀ قرارگاه کوچی های متحرک اند. این دایره واگونهای محافظت کنندۀ مردمان و گله در وسط است. از اوایل هزارۀ اول ق م یکتعداد ساحات دایروی دیگر در شمالشرق فلات ایران وجود دارد. اینها بعضی اوقات با ارگهای بلند درمرکزهمراه اند. چنین ارگ های مشابه در جنوب افغانستان نیز یافت میشوند، طور مثال در کندهار کهنه، اما تاریخ این ساختمانها مشکل ساز است. ساحۀ کندهار کهنه که در فصل آینده بحث میشود به اوایل یا نیمۀ هزارۀ اول ق م یعنی به زمان هخامنشی های اول یا کمی قبلتر برمیگردد. صرفنظرازتاریخ دقیق آنها، اعمار ارگهای بلند در وسط یک قلعه دایروی یا مستطیلی، بطورآشکار عنعنۀ ایران غربی نیست. این تا اندازۀ زیادی انکشاف محلی ایران شرقی است که مربوط به چوکاتهای بلند شده درعین ساحه در دورۀ یاز1 اواخر هزارۀ دوم ق م است. اینکه این عنعنۀ محلی تحت نفوذ "آقایان" سکائی قدرتمند انکشاف بیشتری یافتند، امکان متمایزاست.
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
فصل 5 – باستان شناسی و هندو- ایرانی ها
زمانی درهزارۀ دوم ق م مردمان یا گویندگان زبانهای هندو- ایرانی درسرزمینهای که حالا بنام افغانستان نامیده میشود، مستقرشده وازآن عبورمیکنند. هندو- آریائیها اولا دراوایل یا نیمۀ هزارۀ دوم آمده و بعدا توسط ایرانیها دنبال میشوند. اولیها شاید حتی بدون متاثرساختن اجداد میتانیها درشمال سوریه عبورنموده باشند؛ اما دومیها باید توقف نموده باشند. هندو- آریائیها و ایرانیها هردو با کمیت زیاد مهاجرت نموده و اثرات آن باید بسیاردراماتیک بوده باشد.
درگذشته غالبا پیشنهاد میشد این مهاجرین جدید باید مسئول زوال تمدن اندوس بوده باشند که درحوالی آغازهزارۀ دوم منهدم شده است. پایان تمدن هلمند و دنبالۀ نمازگا دراواخرهزارۀ سوم نیزبآنها اختصاص داده میشد. دیگران رسیدن هندو- ایرانیان را با گسترش سفالی دستکاری و رنگ آمیزی شده درایران شمالی ربط میدهند که نشاندهندۀ آغازعصرآهن درنیمۀ دوم هزارۀ دوم است. تا زمانهای نسبتا آخرناممکن بود شواهد محکم برای هریک ازاین پیشنهادات دریافت کرد، اما پژوهشهای جدید باستان شناسی درشمال افغانستان وسرزمینهای همسایه روشنائی جدیدی بر روی این مسائل جذاب انداخته است.
درحالیکه زندگی مسکونی درجنوب افغانستان دراواخرهزارۀ سوم ق م زوال مییابد، یک دورۀ رشد سریع درشمال افغانستان بوقوع میپیوندد. شاهد اولی این انکشاف دراواخرسالهای 1970 وقتی بدست میآید که یکتعداد اشیای غارت شده از شمال درکابل بفروش رسانیده میشود. اینها شامل اشیای مختلفی بودند که یاد آور آثارهنری ایلام و بین النهرین است. این اشیا ازنگاه سبک شناسی مربوط به دورۀ گذارازهزارۀ سوم به دوم ق م بوده است. بزودی یافته های مشابه درمرغزارهای مرو ترکمنستان و در ساحات مختلف جوارافغانستان شمالی بدست میآیند.
مجموعۀ باستان شناسی بکتریا- مارگیانا (بکما)
باستان شناسان شوروی دربین سال های 1969 و 1979 مصروف کاوش های بزرگ و سروی های باستان شناسی درافغانستان شمالی میباشند. آنها بزودی یک تعداد ساحاتی کشف میکنند که اشیای آن شباهت نزدیکی با اشیای قبلا معرفی شده به بازارکابل دارد. بعضی ازساحات عمده درمرغزار داشلی شمال آقچۀ کنونی و نچندان دوراز بکترای باستان (بلخ) قراردارد. داشلی 3 عمده ترین ساحۀ مرغزار دربرگیرندۀ یک ساختمان تقریبا مستطیلی (با جوانب 88 در 84 متر) بنام "قصر" و در جوار آن یک تعمیرمستطیلی دیگر ("معبد") میباشد که درداخل آن یک ساختمان کوچک دایروی قراردارد.
"قصر" متشکل است ازیک حیاط (40 در 38 متر) ویکتعداد اتاقهای منظم درهر چهارجانب آن. تعمیردیگریک محوطۀ دیوارمستطیلی حدود 130 در 150 متر است که دربرگیرندۀ یک ساختمان دایروی بقطرحدود 36 مترمیباشد. کاوشها در داخل این تعمیرمدورشامل اثرات آتش واستخوانهای سوخته حیوانات میباشد. بتعداد 9 برج مستطیلی دیوارهای خارجی آنرا محافظت میکند. دراطراف این ساختمان و درداخل دیوارهای خارجی "معبد"، 3 تعمیرمتحد المرکز وجود دارد. کاوشگر، ویکتورساریانیدی پیشنهاد میکند که یک جامعۀ مذهبی ازاین ساحه کار گرفته و تعمیردایروی داخلی معبد بوده است. کاشیها، اشیای فلزی و وسایل سنگی درداخل یکتعداد قبرهای وجود دارد که درداخل ساختمان مدورقرارداشتند. اجساد دریک حالت خمیده با سرها بطرف شمال دفن شده اند. مطابق کاوشگر، دراینجا یکتعداد مقبره های خالی پرشده با سفالی نیزوجود دارد. ازاینکه مقصد اصلی آن چه بوده، تعمیربطوریقین یک وظیفۀ عمده را در زندگی روزانۀ باشندگان مرغزار داشته است. تاریخ رادیوکاربنی یافته های این مرغزارنشان میدهد که داشلی 3 مربوط اواخرهزارۀ سوم تا اوایل هزارۀ دوم ق م میباشد.
ساحۀ همجواردیگر داشلی 1 است. این محل شاید کمی بعد از داشلی 3 بوده و نمایاندۀ یک ساحۀ مستطیلی (99 در85 متر) میباشد. دیوارهای ساخته شده از خشت خام بواسطۀ برجهای نیمه دایروی، بسیارمتفاوت ازبرجهای چهارگوشه و مستطیلی داشلی 3 مستحکم شده اند. دیوارهای داشلی 1 اصلا بارتفاع حدود 8 متر بوده است. درداخل آن یک مجموعۀ تعمیرات قرارداشته است.
مهم است درک نمود که یافته های بکتریا هیچگونه تقدم عمدۀ محلی نداشته است. اینها همچنان ازیافته های افغانستان جنوبی طورمثال مندیگک بسیارمتفاوت اند. نزدیکترین تشابه با یافته های بکتریا از ناحیۀ همجوار مرو یا مارگیانای قدیم در ترکمنستان فعلی مشتق میشود. درحقیقت، تناظرآنقدرآشکاراست که باستانشناسان این فرهنگ را بحیث مجموعۀ باستان شناسی بکتریا- مارگیانا (بکما) نام نهادند.
تشابهات (موازات) مارگیانا
قرارمعلوم خود مارگیانا دردورۀ قبلی نمازگاه 5 مسکون شده است. این زمانی است که تمدن اندوس درقویترین حالت خویش بوده و پایگاههای تجارتی دورافتاده ازطریق هندوکش درساحاتی مانند شورتوغای درافغانستان شمالشرقی ایجاد نموده است. سفالی نمازگا 5 درمحلات مختلف مارگیانا یافت شده و تقدم مستقیم بکما را نشان میدهد. یک مسکونۀ قدیمی بکما کیلیلی 4 است که متشکل ازاستحکامات مربع 20 متره میباشد. دیوارهای خارجی آن بواسطۀ برجهای مستطیلی فراهم شده است. یک مسکونۀ مهم قدیمی بکما با تعمیرات بزرگ عبارت از گونور1 است که دارای مساحت حد اقل 20 هکتارمیباشد. این دربرگیرندۀ یک قلعه مربع (80 متره) بطرف شمال و ظاهرا یک ساختمان مذهبی بابعاد 120 در 120 متربطرف جنوب است. مانند کیلیلی 4 و داشلی 3 دیوارهای مدافعوی بزرگ ارگ دارای برج های مستطیلی است، درحالیکه آنهای "معبد" که شاید مربوط دورۀ بعد تراست، دایروی میباشد.
ساحۀ تماشائی دیگر بکما درمارگیانا عبارت از توگولوک 21 میباشد که شامل یک ساختمان مستطیلی (140 در 100 متر) است. برج های نیمه دایروی، دیوارهای خارجی آنرا مستحکم ساخته و درداخل آن یک مجموعۀ معبد مستطیلی صعود نموده است. ساحۀ دیگرعبارت ازمسکونۀ تایپ 1 است که شامل یک قلعۀ مربع با برجهای معمولی دایروی واحاطه شده بواسطۀ یک مسکونه میباشد.
بصورت عام ساحات عمدۀ مارگیانا بیکتعداد مرغزارها تقسیم میشود که تماما توسط یک "پایتخت" اداره میشوند. قدیمترین گروه یعنی کیلیلی درشمال قرار دارد، درحالیکه جوانترین آن تاخیربای درجنوب واقع است. مرغزارهای تایپ، گونور، توگولوک ودیگران دربین قراردارند. لذا معلوم میشود که زراعت ساحه بآهستگی ازشمال بجنوب تغیرمکان نموده است.
درمارگیانا، سفالی چرخکاری با بعضی اشکال قدیمی (نمازگا 5) ادامه مییابد، اما دراینجا رسومات جدیدی بشمول کاشیهای دستکاری با آرایش های حجاری شده وجود دارد. این نوع سفالی اکثرا نشان دهندۀ نفوذ صحراهای دورشمال بوده و معلوم میشود که عمومیت آن دردوره های بعدی بکما افزایش یافته است. تعداد زیاد مُهرهای سنگی نیزجدید است که بنام سبک مرغاب نامیده شده و شکل آن مربع وهموارمیباشد. اکثرآنها ازسنگ ستیتایت ساخته شده اند. آنها حامل پیکره ها درهردوجانب بوده و یک سوراخ برای ریسمان دارند. پیکره ها بصورت عام نشاندهندۀ حیوانات وحشی اند، اما دراینجا نمونه های وجود دارند که نشاندهندۀ یک مرد- قهرمان ونگهدارندۀ دوحیوان وحشی میباشد که یاد آورحماسۀ بین النهرین گیلگمیش است. مهرها مربوطه به عنعنۀ است که ازهزارۀ چهارم بدینسو درفلات رواج داشته، اما وظیفه آن بسیارمتفاوت بوده است. اشیای مربوط به اینها مهرهای فلزی(مس یا برونز) با یک دستـۀ حلقوی درجانب عقبی آن میباشد.
اشیای "جدید" دیگرشامل ظروف با لبه های پیکرۀ (که بنام ظروف مراسم مذهبی یاد میشود)؛ چماقهای سنگی با نوارهای پیچدار؛ میخها با سرهای مشت مانند؛ تبر های سیرامیکی (کاشی)؛ گلدان های رخامی؛ پیکره های مرکب؛ ظروف سنگی گرده شکل، ستونهای مینیاتوری و گرزه های سنگی میباشد. فهرست همچنان شامل مهرهای استوانۀ نشاندهندۀ رابطه با بین النهرین است، جائیکه این نوع مهرها در طول هزاره ها کاربرد داشته اند.
اشیای قابل دلچسپی خاص مخزنهای سفالین از توگولوک 21 و ساحات دیگر مارگیانا است که ظاهرا دربرگیرندۀ بقایای ایفیدرا میباشد. این نبات مدتها قبل بطورتجربی با هوما یا سوما، نوشابۀ مقدس هندو- ایرانیان تشخیص شده که بطور وسیعی درمنابع قدیمی ایشان ذکرشده است. این باعث شد که کاوشگرساحه، ساریانیدی، مجموعۀ باستانشناسی را با رسیدن مردمان یا گویندگان هندو- رانیان باین ساحه ربط دهد.
با درنظرداشت موازات بسیارنزدیک بین فرهنگ مادی بکما درمارگیانا وبکتریا، یک تفاوت مهم قابل ذکراست که مربوط به تقریبا عدم موجودیت کامل پیکره های انسانی دربکتریا میشود. درنواحی ترکمنستان و دورتربطرف غرب در اوایل و اواسط عصربرونز، این پیکره ها بسیارعام بوده اند. این موضوع هم بارتباط کرونولوژی نسبی مسکونه های بکما وهم با طبیعت بکما درمجموع بسیاردلچسپ است. باین ارتباط باید تذکرداد که درمارگیانا پیکره های انسانی فقط در مسکونه های اولیه بمشاهده رسیده و آنها درساحات بعدی بکما، طورمثال در مرغزار تاخیربای دیده نمیشوند. لذا استعمال پیکره ها بازتاب دهندۀ یک عنعنۀ است که دراوایل و اواسط عصربرونز درسرزمینهای دورغرب منشا گرفته و در دوران انکشاف بکما (اواخرعصربرونز) قطع میشود.
تنظیمات بکما
دربکتریا و مارگیانا، مسکونه های بکما بازتاب یکنوع جدید تنظیمات اجتماعی مستقردرسرزمینهای بکر یا نیمه بکر است. مراکزشهری تمدن هلمند و دنبالۀ نمازگا بطورارگانیکی ازطریق یک پروسۀ مهارت پیشه وری و انکشاف شبکه های مبادله درفواصل دور رشد نموده است. مسکونه های بکما درافغانستان شمالی برخلاف، یک مستعمره سازی بزرگ کتلوی را نشان میدهد. قلعه ها و معبد ها یک وظیفۀ محلی را انجام داده و ساحات بکما کنترول کنندۀ محلات بوده است. بعلاوه، وسعت این فرهنگ کاملا متجانس درسراسریک سرزمین وسیع ودوام کننده درطول چندین سده نشاندهندۀ یک رابطۀ نزدیک و پایداراست.
درزمانیکه تمدن هلمند ودنبالۀ نمازگا درنیمۀ دوم هزارۀ سوم ق م بپایان میرسد، قرارمعلوم مردم بکما میتوانند سرزمین های جدید ویک نحوۀ جدید بهره برداری ازمحیط ایشان را دریابند. زراعت سرزمین های بکر یا نیمه بکر درمارگیانا و افغانستان شمالی نشان میدهد که آنها با تخنیک های پیشرفتۀ آبیاری بزرگ کتلوی مجهزمیشوند. وسایل عمدۀ زندگی آنها دیگرتنها تولید اجناس برای مارکیت های بین المللی نمیباشد. آنها کم و بیش خود کفا میشوند. این بدین معنی نیست که آنها هیچگونه تماسی با دنیای بیرون نداشتند. این بدین معنی است که اقتصاد آنها تابع این تماسها نبوده است. لذا احتمالا موفقیت بکما دلایلی پیرامون زوال تمدن هلمند و دنبالۀ نمازگا است. این فرهنگها درداخل یک شبکۀ مبادله بزرگ کتلوی جذب شده بودند که تمام فلات را دربین اندوس و تایگریس (دجله) دربرمیگرفت. وقتی مبادله بنا بهردلیلی متوقف میشود، مسکونه های عمده درافغانستان جنوبی، ایران شرقی و ترکمنستان ضربۀ می بینند که دیگرهرگزبهبود نمی یابند. مسکونه های جدید در بکتریا و مارگیانای قدیم با این تغیرات متاثرنشده و به رونق خود ادامه میدهند.
تماس های بیرونی
مسکونه های بکما تنها درافغانستان شمالی و مارگیانای قدیمی یافت نمیشوند. یک ساحۀ مهم درشمال آمودریا عبارت از سپالی تپه است که توسط ای. عسکروف در بین سالهای 1969 و 1974 کاوش شده است. این ساحه حدود 5 کیلومتردرشمال آمودریا و حدود 70 کیلومتری غرب ترمزواقع است. مراحل اولیه شامل یک قلعۀ مربع 82 متری بامتداد جنوب آن با برجهای مدوراست که نشاندهندۀ یک تاریخ نسبتا بعد تردرانکشاف بکما میباشد. سفالی این ساحه با افزارهای مجموعۀ بکما قابل مقایسه است. بآنهم ساحات سپالی و جرکوتن همجوارآن، آشکارکنندۀ چیزهای خودشان بوده و دارای مشخصات فوق العاده دلچسپ است. درسپالی مردگان در دخمه (کانال) های داخل مسکونه، غالبا درزیرخانه ها دفن شده وحدود 200 تدفین یافت شده است. مردان برجانب راست ایشان قرارداده شده، درحالیکه زنان بر جانب چپ ایشان قراردارند. چیزقابل توجه عبارت از دریافت چندین اسلحه در قبرهای سپالی و جرکوتن است. رادیوکاربن، محل را درمراحل بکما درسپالی تپه حدود 1750 ق م قرارمیدهد.
جرکوتن یک ساحۀ بزرگ بوده و بیش از100 هکتاررا دربرمیگیرد. این ساحه حدود 60 کیلومتردرشمال آمودریا و شهرقدیمی ترمزواقع است. مسکونه ها شامل یکتعداد مجموعۀ تعمیرات بزرگ بشمول یک ارگ سه هکتاری است که دربر گیرندۀ یک قصر(؟) و یکتعداد تعمیرات بزرگ است.دراینجا همچنان یک معبد، قصبات مسکونی و یک گورستان وجود دارد که شامل بیش ازیکهزار اسکلیت است. دراینجا آثارکانالهای قدیمی درسراسرساحه وجود دارد.
اشیای نمونوی بکما درسرزمینهای ماورای آن نیزیافت شده است. یک نوع ستون های مینیاتوری که درمارگیانا وبکتریا عام بودند، درپاکستان وبخصوص درکویته و سیبی همجوارآن یافت شده است. درمهرگار(دوران 3) اشیای دیگربا خصلت بکما روشن شده است. ستونها همچنان ازدامنه های کوپیت داغ نزدیک عشق آباد و درساحۀ تپۀ حصاردرشمال ایران (دورۀ 3) شناخته شده است. نمونه های "ظروف مراسم مذهبی" با لبه یا قاب پیکرۀ که دربکتریا ومارگیانا مشهور اند دربلوچستان یافت شده اند: سُر اوریل ستین یک قاب "ظروف مراسم مذهبی" را درگورستان کولی بلوچستان (پاکستان) کشف نموده است. اودرعین زمان یک "ستون مینیاتور" نیزیافته است. او درنزدیک آن درساحۀ میهی، اشیای دیگری را کشف کرده که یاد آورفرهنگ مادی بکما است. جای دیگری که اشیای مربوط بکما پیدا شده شهداد درایران شرقی نزدیک کرمان است.
بآنهم یافته های فوق نشان میدهد که بکما با وجود اینکه خود کفا بوده، نمیتواند با مارگیانا و بکتریا محدود بماند. نمونه های فرهنگ مادی آن مسیرخود را بطرف شمال، جنوب وغرب بازنموده اند. لذا دراواخرهزارۀ سوم واوایل هزارۀ دوم در زمانیکه تمدن هلمند سقوط نموده و دنبالۀ نمازگا و تمدن اندوس درحال زوال اند، تماسها درفلات نگهداشته شده است. بآنهم ساحات کامل بکما تا زمان حاضردرهیچ جای ایران شرقی یا افغانستان جنوبی یافت نشده و معلوم میشود که بکما با تولیدات جدیدا کشف شدۀ مرغزارهای شمال مرتبط باقی میماند. لذا مردمان معرفی کنندۀ اشیای بکما درسرزمینهای بلوچستان، بامتداد وادی اندوس و درصحرا های جنوب دشتهای ایران کیها بودند؟ بدون شک بعضی ازآنها با شبکۀ مبادله ارتباط دارد که در سده های قبلی بوجود آمده و دراشیای زیادی که بطورآشکاردارای منشای بین النهرینی بوده و درساحات بکما یافت شده اند، نمایانده میشوند. اما دراینجا باید کسان دیگری باشند که اشیای بکما را به محلات دوردست بامتداد سواحل عقیم مکران برده یا آنها را درقبرهای دروادی کویته مخزن یا دفن نموده اند. آیا اینها بازرگانان بودند؟ یا مردمان دیگری درآن دخالت داشتند؟
کرونولوژی
باستان شناسان روسی بکما را بیک دورۀ بین اواخرهزارۀ سوم و پایان هزارۀ دوم تخمین میکنند. باستان شناسان دیگرمیل دارند بکما را بدورۀ بین 2000 و 1500 ق م محدود سازند. باین ارتباط ساحۀ شورتوغای بسیارمهم است. مراحل اولیۀ آن مربوط تمدن اندوس و اواخرهزارۀ سوم است. بآنهم رابطۀ مراحل بعدی آن با بکما روشن شده است. یافته های این مراحل میتواند بطورمشخص با یافته های از ساحات بعدی بکما مانند جرکوتن مقایسه شود. لذا معلوم میشود که شورتوغای در یک مرحلۀ نسبتا بعدی انکشاف بکما شامل بوده و این مرحله چندان پس ازآغاز هزارۀ دوم نیست. این نیزبدین معنی است که مراحل (تمدن اندوس) اولیۀ شورتوغای کم وبیش همزمان با دوره های اولیه بکما بوده است.
آخرین مراحل بکما درشورتوغای بواسطۀ تاریخیابی رادیوکاربن بحدود 1600 ق م میرسد. چیزقابل توجه بارتباط پایان بکما عبارت ازیافته های ساحۀ یاز است. این محل در مارگیانای قدیم مربوط به عصرآهن بوده ودربرگیرندۀ اشیا و مهندسی است که مجموعا متفاوت ازساحات قبلی بکما میباشد. تاریخ رادیوکارین یاز دورۀ 1 بین سالهای 1500 و 1300 ق م را نشان میدهد. لذا احتمال میرود که آخرین مراحل بکما درمارگیانا (مرغزارتاخیربای) مربوط بدورۀ بین 1700 و 1500 ق م باشد. لذا بصورت عام، بکما را میتوان دردورۀ بین اواخرهزارۀ سوم و نیمۀ هزارۀ دوم ق م قرارداد.
بآنهم وسوسه انگیزاست که دوره های اولیۀ بکما را قدیمتردانست. سرسنجاق نقرۀ سبک ایلامی (که اصلا یک مهراست) یافت شده از گونور(که مفتخرانه درپشت جلد مطالعات 1998 ساریانیدی نشان داده شده)، بطورنزدیکی نشاندهندۀ یک تصویرمشابه دربالای یک گلدان نقرۀ ازنزدیک پرسیپولیس درجنوبغرب ایران است که بطورمطمئین مربوط به 2200 ق م میشود.
بکما و هندو- ایرانی ها
پس این مردمان بکما کیها بودند؟ آیا اینها هندو- ایرانیها بودند؟ قرارمعلوم جواب منفی است. فرهنگ مقیمی مردمان بکما با فرهنگ هندو- ایرانیها تطابق ندارد، طوریکه ازآثارخودشان معلوم است. اما طوریکه (فکرمیکنیم) میدانیم درجریان نیمۀ اول یا اواسط هزارۀ دوم، هندو- ایرانیها (وخاصتا هندو- آریائیها) درسرزمین های بکما مستقرشده یا حد اقل ازطریق آن عبورمیکنند. آیا هیچگونه آثاری ازاین مهاجرین وجود دارد؟
دراین اواخرکشفیات مهمی درشرق بکتریا درجنوب تاجکستان فعلی صورت گرفته است. دراینجا درجریان هزارۀ دوم ق م، قرارمعلوم، کوچیگری بسیارعام بوده است. پژوهش باستان شناسی یک نفوذ مخلوط را ازغرب (بکما) و فرهنگ های صحرای اندرونو ازشمال نشان میدهد. نفوذ شمال شامل انواع سفالی دستکاری با تزئینات حجاری و سایراشیا بشمول کارد های فلزی با پشت منحنی، منشای آشکارآسیای میانه دارد. درساحات مختلف، تومولی (تپه) ها یاد آور تدفین های نوع- اندرونو را مشخص میسازد. درقبرها بقایای سگها، شترها و اسپ ها بطورواضح یاد آورعصربرونزصحراهای شمال است.
تومولی های مشابه ازساحات باصطلاح فرهنگ وخش بامتداد دریای وخش در تاجکستان یافت شده است. قطرتومولی بین 2 و 14 مترمیباشد. اجساد طوری دفن شده اند که مردان اکثرا بجانب راست و زنان بصورت عام بجانب چپ ایشان قرار دارند. یک مظهرمشابه درساحۀ نزدیک بکما سپالی یافت شده است. سفالی قبرها اکثرا دستکاری اند. بامتداد دریای کافرنهان نزدیک بیشکنت نیز اجساد نظر به جنس ایشان برجانب راست یا چپ دفن شده اند، اما با آتشهای کوچک برپا شده در اجاقهای مربع برای مردان ودایروی برای زنان. اکثریت سفالیها دستکاری اند. درساحۀ تولخار، یکتعداد قبرهای با بقایای اجساد سوزانیده یافت شده است. سایر آثارسوختاندن اجساد نیزازعصربرونزصحرا درگورستان تاش تپه شمال سیردریا بدست آمده است.
کاربرد موازی خاکسپاری و سوختاندن نیزدرجنوب هندوکش دربین بقایای بنام فرهنگ گورستان گندهارا یافت شده است که بصورت عام مربوط به هزارۀ دوم و اوایل هزارۀ اول ق م است. مردمان این فرهنگ که درسراسروادی دریای کابل تا سوات وماورای آن گسترده بودند، بخوبی میتواند با هندو- ایرانی ها یا بخصوص هندو- آریائی ها مرتبط باشند، طوریکه اکثرا حدس زده میشود. جهت اثبات این نظر، ریگویدای هندو- آریائیها میگوید که هندیان قدیمی هردوشیوۀ خاکسپاری (تدفین) و سوختاندن را اجرا میکردند.
نفوذ صحرا های شمال تنها درتاجکستان وازبکستان یافت نشده است. باستان شناس روسی یافته های مقبره های چوبی (سروبنایا) را بامتداد سلسله کوه های کوپیت داغ درشرق کسپین وهم باصطلاح فرهنگ تازاباغیاب (نیمۀ اول هزارۀ دوم ق م ) مربوط پائین آمودریا گزارش داده که نشاندهندۀ رابطۀ آشکاربا فرهنگ قبرچوبی است.
درمارگیانای قدیم درساحۀ تاخیربای 3 درپهلوی خاکسپاری "عادی" بکما، آثار قسمی سوزانیدن دیده شده است. بعلاوه، بعضی خاکسپاریها نوعی انتروپولوژی (مردم شناسی) را نشان میدهد که مشابه یافته های فرهنگ اندرونو درشمال است. میسن باستان شناس روسی توجه را به ظهورصلیب شکسته درمرغزار تاخیربای بحیث یک مایه (موتیف) برای سفالی جلب میکند، عین مایـۀ که دربعضی قبرهای گورستان تولخار نیز یافت شده است. چیزمهم اینستکه مرغزار تاخیربای یکی از مرغزارهای "جوانتر" بکما درمارگیانا بوده و ساریانیدی آنرا دربین آخرین مسکونه های بکما قرارمیدهد. عین تاریخ نسبتا ناوقت تردرمقایسه با دورۀ بکما نیز باید به قبرها وساحات مربوط به تاجکستان داده شود که غالبا حاوی کاشیها یا یافته های دیگری اند که با دوره های آخری مراحل بکما سپالی ربط دارند.
همزیستی و زوال
درنتیجه، پژوهش باستان شناسی ظهوریک فرهنگ بسیارپیشرفته درمرغزارمرو و بکتریای قدیم را دراواخرهزارۀ سوم روشن میسازد. دراین شکی وجود ندارد که بکما بعلت پیروزهای تنظیماتی وتخنیکی درافزایش محصولات زراعتی شگوفان بوده است. بکما یک جامعۀ مستعمره کننده بوده است. برای کسانیکه درمرغزار مرو میزیستند، جلگه های بکتریائی ها "شرق وحشی" و زمینی دارای پوتنشیال بوده که هنوزتحت کشت قرارنگرفته است. روسا درارگهای زندگی میکردند که برمناطق اطراف غلبه داشتند. تماس های نزدیک با ایلام و بین النهرین نمیتواند انکارشود، اما هیچ دلیلی وجود ندارد فرض شود که بکما یک شاخۀ تمدن شرق نزدیک بوده باشد. یافته های مارگیانا بطورواضح نشان میدهد که بکما انکشاف فرهنگهای عصربرونزمیانه است که درهزارۀ سوم درسرزمین های غرب ترکمنستان فعلی درخشیده است.
تماسها با غرب هنوزهم بسیارقوی بوده است. موضوع بسیاردلچسپ عبارت از یافته های گونور، یک تکۀ سفال شکسته با علایم خط (الفبای) اولیۀ ایلامی بی مربوط به اواخرهزارۀ سوم ق م است. این باید نشان دهد که دراین زمان بکما بطورمستقلانه انکشاف نموده، اما درداخل یک شبکۀ بسیاروسیع مبادلۀ جهانی که ازشرق نزدیک، ازطریق فلات ایران تا وادی اندوس گسترش داشته است. این باز هم باید نشان دهد که بکما در زمانی ظهورمیکند که تمدنهای اندوس، ایلام و بین النهرین هنوزشگوفان بوده اند. این بازهم باید این فرضیه را تقویه کند که درآنزمان ایلامی زبان عمدۀ بوده است که درفلات کاربرد داشته و صحبت میشده است.
ازگفته های فوق روشن میشود که بکما اولا درمرغزارمرو انکشاف نموده و بعدا به افغانستان شمالی وماورای آن گسترش یافته است. درقدیمترین ساحات بکما در مرغزارمرو، پشتکاررسوم محلی هنوزهویدا است. درساحات بکما درافغانستان شمالی، ادامۀ رسوم ترکمنستان مانند استعمال پیکره های انسانی تقریبا وجود ندارد. چیزیکه دررابطه به دوره های بعدی بکما یافت شده است شواهد زیادی مبنی برتماسها با سرزمینهای شمالی وفرهنگهای صحرای آسیای میانه اشاره میکند، زیرا مدت طولانی با هندو- ایرانیها رابطه داشته اند. این باید نشان دهندۀ یک همزیستی اولیه بین دامداران هندو- ایرانی شمال و مردمان مقیم غیر هندو- ایرانی بکمای جنوب باشد. این همزیستی دراشکال مختلف دیده میشود. مراسم تدفین نشان میدهد که یکتعداد هندو- ایرانیها دربین مردم مقیم مستقرشده اند. سفالی دستکاری حجاری شده نیزبه تماس با شمالی ها اشاره میکند. مردم محل نیز شاید بعضی مراسم مذهبی بشمول کاربرد ایفیدرا را پذیرفته باشند. آنچه ما میدانیم بعضی ازمردمان بکما حتی نامهای هندو- ایرانیان را قبول میکنند، طورمثال در مورد میتانیها که در1500 ق م درشرق نزدیک بظهورمیرسند. استعمال اسپ و ارابه میتواند به هندو- ایرانیان قدرتی را بدهد که حد اقل بعضی ازمسکونه های مرغزاررا مطیع ساخته باشند. درحقیقت، یکتعداد استخوانهای اسپ که در کیلیلی، تایپ و تاخیربای یافت شده اند، میتواند نمایاندۀ ارابه نیزباشند. درمجموع، خصلت نظامی تعداد زیاد ساحات بکما نشاندهندۀ یک محیط کمترصلح آمیزمیباشد.
همزیستی بدین معنی نیست که هردو گروه جدا ازهم و با بعضی علایم جدا کننده میزیستند. مردم بکما بطوریقین تولیدات خویش را با هندو- ایراینان که درجوار ایشان زندگی میکردند، مبادله مینمودند وبرعکس. مسکونه های بکما با جماعت غیرهندو- ایرانی ممکن است درسرزمینهای شمال بطرف سغدیا درقزاقستان فعلی اعمار شده باشد. درعین زمان دامداران هندو- ایرانی درجستجوی چراگاهها و غنایم شاید بطرف جنوب، داخل سرزمینهای بکما گردیده و عبورنموده باشند. بعضی ازآنها شاید بداخل کوههای هندوکش درتابستان رفته باشند، چنانکه هنوزهم افغانهای فعلی چنین میکنند. بعضی گروههای کوچک بیشتربطرف جنوب و جنوب شرق به وادی اندوس رفته و راه را برای عشایر خویش هموار میسازند که بزودی آنها را بطورکتلوی دنبال میکنند. باینترتیب نمونه های فرهنگ مادی بکما مسیر خود را دروادی کویته و بلوچستان پیدا میکند.
صرفنظرازانشعابات خاص، ما احتمالا هرگزنخواهیم دانست که دراینجا برای مدت طولانی، یک وضع متعادل برقراربوده باشد. همزیستی بمعنی موجودیت مبادله بین دوگروه است. وقتی، یکی ازفرقه ها بسیارقوی یا ضعیف میشود، همزیستی مختل میگردد. درمارگیانا وبکتریا این حادثه دراواخرنیمۀ اول هزارۀ دوم رخ میدهد، وقتی فشارهای بالای مسکونه های مرغزار بکما ونفوس مقیم آنقدرقوی میشود که نمیتوانند مقاومت کنند. دراینجا دیگرمبادله صورت نمی گیرد. هندو- ایرانیها که درتماس مستقیم با بکما بودند خود شان بواسطۀ عشایر ایشان از عقب تحت فشار قرارگرفته و کنار رانده میشوند. کتله های هندو- ایرانی از طریق سرزمین های مردمان مسکون بکما بدون پذیرش خصوصیات ایشان مقیم شده و عبورمیکنند. مسئله برسرتعداد مردم است. وقتی هندو- آریائیها به شمالغرب نیم قارۀ هند می رسند، دانش ایشان دربارۀ فرهنگ بکما تقریبا هیچ است. فقط آخرین پژوهشهای باستان شناسی این تمدن بزرگ افغانستان شمالی را دوباره زنده نموده است.
عصر آهن
پس ازنیمۀ هزارۀ دوم ق م ساحات بکما درافغانستان وسرزمینهای مجاوربواسطۀ یکتعداد مسکونه های تعویض میشود که بطورعنعنوی مربوط عصرآهن است، باوجودیکه آهن دراوایل، یک محصول بسیارکمیاب میباشد. اگردرساحات بکما مردمان ماقبل هندو- ایرانی ساحه مسلط بوند، ساحات عصرآهن بگمان اغلب و بطورعمده توسط مردمان صحبت کننده با زبان هندو- ایرانی پرجمعیت میشود.
یکی از"ساحات نمونه" برای عصرآهن اولیه دراین قسمت جهان، یازدیپه در مارگیانای قدیم است. تاریخیابی رادیوکاربنی نشان میدهد که دوره های اولیۀ یاز دیپه باید بین 1500- 1300 ق م بوده باشد. درنیمۀ سالهای 1950 باستان شناس شوروی، وی. ایم. میسن یک ارگ حدود یک هکتاری را در یازدیپه کاوش میکند که دربالای یک چوکات بارتفاع 6 مترساخته شده و بواسطۀ یک مسکونۀ بزرگ (یکجا با ارگ حدود 16 هکتار) احاطه شده است. کاوشگرسه دورۀ عمدۀ اشتغال را تشخیص میدهد که قدیمترین آن (دورۀ 1) مربوط به برپا نمودن چوکات و ارگ است. دراین دوره افزارهای دستکاری وغالبا رنگ آمیزی غلبه دارد. دردوره های بعدی (یاز 2 و 3) افزارهای چرخکاری عام شده و ظروف استوانۀ- مخروطی مشاهده میشود. در یاز 2 اولین افزارآهنی یافت شده است. ازمراحل بعدی (یاز3) نیزه های برونزی سه پره (شاخه) بدست آمده است.
رابطه با بقایای مراحل بکما هنوزنامعلوم است. باستان شناس روسی، ساریانیدی میگوید که سفالی یاز 1 درمراحل آخری ساحات بکما یافت شده و در توگولوک 1 مارگیانا، مراحل بکما بواسطۀ اشیای که مربوط (اواخر) دورۀ یاز1 است، شامل میشود. دراینجا همچنان گذارآشکارمسکونه ها ازشمال بجنوب وجود دارد که قبلا درعصر برونزآغازشده بود. مسکونه های بعدی احتمال دارد درجنوب و جریان بالائی مرغاب (دریای عمدۀ مارگیانا) یافت شود. یازدیپه درجنوبغرب مرغزار تاخیربای واقع است که نشاندهندۀ آخرین مرحله بکما درساحه است.
ازمراحل یاز آشکارمیشود که بقایای آن مربوط به فرهنگ دیگری است. ساحات گروه یاز 1 بصورت عام کوچکترازآنهای بکما است. سفالی زمخت دستکاری (بعضا با مایه های سادۀ هندسی) نشاندهندۀ یک قطع آشکاربا افزارهای چرخکاری بدون تزئینات بکما است. دراینجا هیچ پیکرۀ قهوۀ (سفالی) و مهرها وجود ندارد. بعلاوه، ساختمان چوکات نیز ازعنعنۀ مهندسی بکما فرق دارد. باستان شناس، عسکروف متعاقبا باین نظراست که سفالی دستکاری عصرآهن اولیه نتیجۀ آمیزش دوعنعنه یعنی نفوس محل و عصر برونز صحرای شمال است.
درافغانستان شمالی یکتعداد مسکونه های وجود دارد که دربرگیرندۀ اشیای بسیار مشابه با یافته های یازدیپه است. مهمترین اینها طلا تپه است که حدود 5 کیلومتر شمال شبرغان (ولایت جوزجان) قراردارد. ساحه متشکل است از یک چوکات دستکاری، مستطیلی وبارتفاع حدود 6 متر. اندازۀ چوکات 28 در 36 متراست که از خشت خام مستطیلی ساخته شده و توسط یک دیواربا برجهای دایروی احاطه شده است. سفالی مربوط به ساختمان این چوکات شامل افزارهای دستکاری و چرخکاری است. ساریانیدی دو دوره را مشخص میسازد. اوتاریخ تعمیرچوکات را بین 1000 – 800 ق م میداند. دورۀ 2 توسط ساریانیدی مربوط 800- 600 ق م بوده وبواسطۀ عام شدن افزایشی سفالی چرخکاری بشمول بعضی افزارهای سیاه صیقل شده دارای منشای نامعلوم مشخص میشود. دردورۀ 3 (مطابق کاوشگر که مربوط به دورۀ هخامنشیان پارسی 600- 400 ق م میشود)، افزارهای دستکاری تقریبا بطورکامل وجود ندارد.
تا کنون ساحات مربوط یاز1 بطورتخمینی ازیک ساحۀ بین غرب عشق آباد (مرکز ترکمنستان) تا ماورای تاشقرغان درافغانستان شمالی قراردارد. تاریخیابی سلسلۀ یاز مبهم است، چون فقط تعداد محدود تاریخیابی رادیوکاربن صورت گرفته است. تاریخ یازدیپه حدود 1400 ق م است. برای مراحل اولیۀ عصر آهن کوچوک تپه درازبکستان تاریخ 1100 ق م و برای طلا تپه درافغانستان شمالی تاریخ 1000 ق م داده شده است. بآنهم تخنیک های مختلف معیار رادیو کاربن گمراه کننده بوده و دو تاریخ آخری شاید بسیارجوان باشد. آغازعصر اولیۀ آهن دراین قسمت جهان در نیمۀ دوم هزارۀ دوم حدس زده میشود.
اگر بکما عمدتا بواسطۀ مردمان صحبت کنندۀ غیرهندو- ایرانی صورت گرفته باشد، هیچ شکی وجود ندارد که عصرآهن جانشین آن نمایاندۀ غلبۀ محلات توسط یک مردم متفاوت است. با درنظرداشت فرهنگ مادی ساحات اوایل عصرآهن در منطقه و تاریخ فشارشمالیها بالای بکما درسده های قبلی، هیچ شکی درتشخیص یا هویت تازه واردان باقی نمیگذارد. اینها باید مربوط به هندو- ایرانی های عصر برونز صحرا باشد. اما آیا مردمانیکه دراواخرهزارۀ دوم ارگهای را اعمارکردند که سرزمین بکتریائیها را مزین ساخته با زبان هندو- آریائی یا ایرانی صحبت می کردند؟ برای پاسخ باین سوال ما فقط میتوانیم حدس وگمان بزنیم. هندو- آریائیها دراواخرهزارۀ دوم داخل نیم قارۀ هند میشوند. عین مردم حد اقل دراواخرنیمۀ اول هزارۀ دوم بالای اجداد میتانی ها نفوذ میکنند. لذا موجودیت هندو- آریائی ها در افغانستان شمالی باید قسما همزمان با بکما باشد. اگرمردمان گویندۀ هندو- آریائی باشندگان ارگهای عصرآهن باشند، آنها شاید به گروهی متعلق باشند که عقب مانده اند، درحالیکه عشایرایشان به هند میروند (که بسیارمحتمل است). از طرف دیگر ما میدانیم که دراواخرسدۀ نهم، پارسها و مادها درایران غربی زندگی میکردند. این دوگروه، طوریکه ازمنابع مختلف میدانیم بیک زبان ایرانی صحبت میکردند. لذا هردوگروه باید باین منطقه قبل ازنیمۀ سدۀ نهم ق م آمده باشند. آنها ازشمالشرق، ازصحراها و دشتهای شرق کسپین و دامنه های بامتداد کناره های شمالی فلات ایران آمده اند. قبایل دامدارشاید بسیارسریع حرکت کرده باشند، بآنهم با اطمینان میتوان فرض کرد که اجداد پارسها و مادها دراواخرهزارۀ دوم در ایران شرقی زندگی میکردند. درنیمۀ دوم هزارۀ دوم وقتی ارگهای عصرآهن اعمارمیشود، در افغانستان شمالی باید احتمالا گروههای کوچک هندو- آریائی مسلط باشند که از هندوکش عبورننموده بودند. آنها بتدریج توسط عشایرایرانی ایشان که از شمال میآیند از مسیر راه رانده میشوند. تکرارا باید گفته شود که هردو گروه از نگاه زبانشناسی و فرهنگی رابطۀ نزدیک داشته و آنها بمشکل میتوانستند همدیگر را "متفاوت" درنظرگیرند. پروسۀ ایرانیزه سازی فلات ایران زمان درازی را در بر گرفته و تکمیل نمیشود. درحقیقت گویندگان هندو- آریائی گویندۀ پشۀ دروادی کابل نمایاندۀ یک طیف گویندگان هندو- آریائی ماقبل ایرانی بامتداد کناره های شرقی فلات است. مردمان کافرستان/نورستان شمالشرق کابل نمونۀ دیگراست.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
فصل 4 – ظهور زبان هندو- ایرانی
ازاواخرهزارۀ دوم ق م بدینسو، گزارشات غیرمستقیمی درمنابع هند و ایران وجود دارد که تائید کنندۀ هجوم بزرگ مهاجرین جدید در فلات ایران و نیم قارۀ هند میباشد. این مهاجرین زبانها و فرهنگهای جدیدی را معرفی نموده و تاریخ منطقه را اساس میگذارند. قسمت اعظم تاریخ قبلی آنها خیالی و بر شواهد تصادفی استوار است، چون مهاجرین قدیم بصورت عام نه روایات نوشتاری به ارتباط هویت و زبان خویش برجا گذاشته اند و نه تمایل داشتند تاریخ قدیم خویش را ثبت کنند. آنچه از سوابق باستان شناسی درفصل قبلی واضح شد اینستکه آنها به سرزمین های آمدند که یک دورۀ انکشاف تدریجی و(درجاهای معین) زوال بعدی داشته اند. این پروسه شامل ظهورمراکزاولیه شهری با مهارت پیشه وری و شبکه های وسیع تماس با مسکونه های دیگرفلات و شهرهای اطراف آن در ایلام و بین النهرین (درغرب) و وادی اندوس (درشرق) بوده است.
شواهد موجودیت آنها عمدتا بربنیاد شرحی است که تازه واردان، زبان های هندو- ایرانی را با خود میآورند. این زبانها تا امروز زبانهای مسلط ایران، افغانستان و نیم قارۀ هند بوده و شاخۀ خانوادۀ بزرگ زبان هندو- اروپائی را تشکیل میدهد. بر بنیاد افکارعامه، منشای گویندگان هندو- اروپائیان اولیه، مناطقی از صحرا های جنوب روسیه و یوکراین در بین هزارۀ پنجم و سوم ق م میباشد. قدیم ترین اسناد هندو- ایرانی درهند مربوط به اواخرهزارۀ دوم ق م است. اینها سرود های اند که در ریگویدا وجود دارند. لذا با اطمینان میتوان فرض کرد که مردمان یا گویندگان هندو- ایرانی خود را از آنهای جدا میکنند که با زبانهای دیگرهندو- اروپائی قبل از نیمۀ هزارۀ دوم ق م صحبت میکردند. اما آنها چطور به فلات ایران و نیم قارۀ هند میرسند؟
از جنوب روسیه به فلات ایران سه مسیرممکن وجود دارد: (الف) – از طریق اروپای جنوبشرقی وترکیۀ فعلی، (ب) – بطورمستقیم ازطریق قفقازدربین بحیرۀ سیاه و بحیرۀ کسپین و (ج) – ازطریق کوههای ارال وبامتداد مرغزارهای متعدد جنوب آسیای میانه درشرق کسپین. مسیرغربی از طریق ترکیه فعلی بسیارغیر محتمل بنظرمیرسد، با وجودیکه در این اواخر توسط باستان شناس روسی (ساریانیدی) بربنیاد سوابق باستان شناسی بحیث مسیرممکن، دوباره معرفی شده است. مسیرهای قفقازنیزگزینۀ غیرمحتمل است، زیرا قفقازیک سلسله کوه آسان برای عبورتعداد زیاد مردم نبوده و سوابق تاریخی ازسده های بعدی نشان میدهد که بمشکل میتوان آنرا برای مهاجرتهای بزرگ کتلوی از شمال بجنوب استفاده کرد. لذا گزینۀ سوم، مسیرشرق کسپین بسیارمحتمل بنظرمیرسد. ما از سده های بعدی میدانیم که این معبر در زمان های مختلف (توسط مردم) برای مهاجرت از شمال به فلات ایران استفاده شده است.
لذا مردمان صحبت کنندۀ هندو- ایرانی درراه خود به فلات، زمانی ارال را از غرب به شرق عبورنموده و داخل صحراهای شمال وبحیرۀ ارال درقزاقستان فعلی میشوند. بعضی ازآنها متعاقبا ازطریق مسیرهای کهنه بطرف جنوب حرکت میکنند که آسیای میانه را با فلات ایران وصل میکند. این مسیرها تماما به شمال افغانستان امروزی و کناره های شمالی فلات ایران میانجامد. آنها ازاینجا ازطریق دهانۀ بین کوههای مشهد و هرات و کوتل های هندوکش (درشرق) بطرف جنوب میروند. ما نمیدانیم کدام یک ازاین مسیرها توسط هندو- ایرانیان اتخاذ شده است. آنها دراوقات مختلف آوارگی ممکن است ازهردو مسیریکجا با یکتعداد راههای کوچکتراستفاده نموده باشند، اما درتمام موارد، مهاجرین هندو- ایرانی برای بار اول در تماس با مردمانی آمدند که درشمال کوه ها زندگی میکردند، بشمول سرزمین های شمال افغانستان فعلی، قبل ازاینکه ازفلات پائین بروند.
هندو- اروپائی و هندو- ایرانی
خانوادۀ زبان هندو- اروپائی یک پدیدۀ صرفا زبان شناسی است. بغیر از هندو- ایرانی دربرگیرندۀ ارمنی، یونانی، ایتالوی (لاتین دربین دیگران)، جرمنی (با انگلیسی، آلمانی و دوچ)، سیلتیک، بالتو- سلوانیک (بشمول روسی) میباشد. این همچنان شامل خانواده زبانهای کمتر شناخته شده مانند اناتولی (بشمول هیتی)، زبانهای ایلیری (بشمول البانی) و توخاری (از دورترین حصص غربی چین) میباشد. قدیمترین آثارهندو- اروپائی مربوط به اوایل و نیمۀ هزارۀ دوم ق م است. اینها شامل اسناد میخی هیتی ها در اناتولیه، یونانی های میسینی (خط بی) و سانسکریت ویدی شمالغرب هند اند.
مطالعات واژه شناسی زبان های هندو- اروپائی یکتعداد واژه های مشترکی را آشکار ساخته که بالای باصطلاح فرهنگ قدیمی هندو- اروپائی اولیه روشنی میاندازد. واژه ها نشان میدهند که مردم به زراعت و اهلی سازی حیوانات (بشمول اسپ) مصروف بوده اند. آنها سفالی ساخته، لباس خود و انساج دیگر را بافته و وسایل نقلیۀ آنها مشمول وسایط چرخدار بوده است. این عرصه ها نشان میدهد که هندو- اروپائیان اولیه هنوزهم بصورت یکجائی و تقریبا دریک ساحه، حداقل در اوایل هزارۀ ششم ق م یا شاید بعدتر زیست مینمودند. این تقریبا زمان انقلاب تولیدات ثانوی است ک بواسطۀ اندرو شیرات تعریف شده است. این اصطلاح به استعمال گاو برای تولید شیر و کشش (قوه)، گوسفند و بز برای پشم و شیر، و کاربرد نباتات برای موارد بغیر از مصرف (تغذیۀ) مستقیم اشاره میکند.
اصطلاح هندو- ایرانی پس ازدوشاخۀ فرعی آن بنام هندو- آریائی و هندو- ایرانی بوجود میآید که درحال حاضردربرگیرندۀ زبانهای (هندو- آریائی) هندیها (بشمول هندی، بنگالی، نیپالی) و زبان های ایرانی شامل فارسی معاصر، کردی، پشتو، بلوچی و تعداد دیگرمیشود. زبانهای کافری نورستان نیز هندو- ایرانی است، اما اینها ظاهرا یک شاخۀ جداگانۀ سومی را تشکیل میدهند که بطورمشخص نه هندو- آریائی و نه ایرانی است. ازگسترش فعلی آنها میتوان نتیجه گرفت که هندو- آریائی ها مقدم برایرانیها بودند. اولیها ازطریق افغانستان کنونی عبورمیکنند، قبل ازاینکه به نیم قارۀ هند سرازیرشوند. آنها توسط عشایرایرانی خود که درفلات ایران باقی میمانند، ازپشت سرتعقیب گردیده یا بجلو رانده میشوند. مهاجرت ایرانی ها به فلات باید حد اقل در اواخرهزارۀ دوم آغاز شده باشد، چون منابع آشوری از اواخر سدۀ نهم ق م به سرزمینهای مادای و پارسواش (ماد و پارس قدیم) اشاره میکند. این نواحی در اطراف کوههای زاگروس، شرق جلگه های بین النهرین واقع است. گمان میرود مردمان باشندۀ آنجا اجداد مادها و پارسها باشند، دو کنفدراسیون قبیلۀ غربی ایرانی که برای چندین سده برفلات مسلط میشوند.
ازاین حقیقت که هندو- ایرانیها قسمت اعظم فلات ایران و شمال هند را پُرمیکنند، با اطمینان میتوان نتیجه گیری کرد (هرمسیری را که تعقیب کرده باشند)، آنها بتعداد زیاد آمده و کم و بیش نفوس بومی را از مسیر خویش میرانند. مهاجرت هندو- ایرانیها درحقیقت یک واقعۀ دراماتیک یا اولین مهاجرت مستند بزرگ و کتلوی مردمان آسیای میانه بداخل فلات و ماورای آنست که درسده های بعدی توسط سکائیان، هونها، ترکها، مغولها و ازبیکها ادامه مییابد.
گروههای (هندو-) ایرانی زبان مردمانی اند که سرانجام نام خود را به سرزمین ایران (وهواپیمائی افغان- آریانا) میدهند (ریشۀ آریائی افغانها احتمالا درسالهای 1930 وقتی طرح میشود که جرمنی متحد مهم کشورشده و در کنار تنظیم سایر مسایل، اولین خط هوائی بین کابل- برلین را افتتاح میکند. قبل از آن، پشتونها مایل بودند منشای خود را به بنی اسرائیل ربط دهند. قصرشاهی کابل نیزبا نگهبانانی محافظت میشود که دارای کلاهها وعلامۀ چلیپای جرمنها است). آنها خود را آریا نامیده (آریا درسانسکریت، ارییا دراویستا و ارییا درپارسی باستان) و مردم در اویستای (ایرانیهای کهن) زرتشت، سرزمین خود را بنام ایَیریانم ویجه (ایران ویز درپارسی میانه)، "سرزمین آریائیها" یا اییریانم کشاترا (ایرانشهر)، "قلمروی آریائیها" مینامند. دربین ایرانیهای قدیم، این نام نشاندهندۀ یک مرحلۀ مقاربت یا عشیروی دربین کنفدراسیون قبایل (پارسها، مادها) میباشد، اما بطورواضح ایشان را (در اویستا) از انایریا (غیرآریائیها؛ با اناریاکای یونانی مقایسه شود) جدا می سازد. بعبارۀ دیگرایرانیها در زمانیکه این جملات را بکارمیبردند، کاملا می دانستند که مربوط یک ملت اند. یک نمونۀ خوب تشخیص هویت ایرانیها توسط شاه پارسی هخامنشی، داریوش (522- 486 ق م) داده شده است، وقتی دربعضی متن های خویش میگوید: "من داریوش، شاه بزرگ ... پسرهیستاپس، یک هخامنشی، یک پارسی، پسریک پارسی، یک آریائی، از تبار آریائی". درآثارقدیم ما میتوانیم نام اریانه را که بطورآشکار پس از واژۀ ایرانی استعمال نموده اند بیابیم که یک قسمت بزرگ فلات ایران بشمول افغانستان امروزی را دربرمیگیرد.
عصر برونز صحرا ها
درزمانهای بسیارقبل ازنیمۀ هزارۀ دوم ق م، هندو- ایرانیها ازسرزمین های آبائی هندو- اروپائی درغرب، به صحراهای شرق ارال (قبل ازمهاجرت بجنوب یا فلات ایران) حرکت میکنند. برای شناخت هندو- ایرانیها قبل ازاینکه به افغانستان برسند، لازم است ببینیم آیا میتوان آنها را درآسیای میانه رد یابی کرد. درسالیان آخر، پژوهش های باستان شناسی (در واقعیت) یکمقدار روشنائی بالای فرهنگ مادی مردمان باشندۀ آنجا درهزاره های چهارم، سوم و دوم ق م انداخته است.
آخرین مباحث باستان شناسی دربارۀ تاریخ قدیم آسیای میانه موافقه دارد که حد اقل دراواخر هزارۀ چهارم یا اوایل هزارۀ سوم ق م، مالداران ازغرب ارال تا دور ترین نقاط شرق مانند ینسی و کوههای منگولیا گسترش مییابند. این دام داران احتمالا هندو- اروپائی و بخصوص هندو- ایرانی کاربرد وسیعی از اسپ داشتند (همچنان برای سواری). نفوذ غرب درمشابهت های بین باصطلاح فرهنگ یامنایا درکوههای غرب ارال و فرهنگ افاناسیو درشرق آن دیده میشود. فرهنگ یامنایا بصورت عام مربوط به نیمۀ هزارۀ چهارم تا اواخرهزارۀ سوم ق م میشود. نام او ازاین واقعیت اقتباس شده است که مردم مردگان خویش را درگودالها یا کانال (یامنا) های دفن میکردند که غالبا با یک پشته (برآمدگی) یا کورگان پوشیده میشد. اجساد با پاهای خمیده قرارداده شده وبا خاک سرخ پوشانیده میشدند. اشیای داخل قبرشامل سفالی و مواشی اند. تعداد چند مسکونۀ که یافت شده نشان میدهد مردم فرهنگ یامنایا عمدتا کوچیان دامدار بوده وبطورمداوم با مواشی خویش در امتداد صحراها درحرکت بودند. مردم بز و گوسفند پرورش میکردند، اما اسپ، خوگ و گاو نیزداشتند. اینها اسپ سواربودند، اما از واگون (ارابه) های چهارچرخه و دو چرخه نیزکارمیگرفتند، اما واضح نیست که توسط گاو یا اسپ رانده میشدند.
قرارمعلوم حرفه های فرهنگ یامنایا به شرق گسترش یافته و حد اقل درگذارهزارۀ چهارم/سوم ق م باعث ایجاد فرهنگ افاناسیو میشود. یکی از مشهور ترین مراکز فرهنگ افاناسیو درساحۀ مینوسینسک نزدیک کراسنایارسک فعلی قرار دارد، اما بقایای قابل مقایسه درسراسرقزاقستان شمالی یافت شده است. فرهنگ مادی مردمان "افاناسیو" بسیارزیاد مشابه فرهنگ یامنایا است. بازهم ازاینکه فقط چند مسکونه یافت شده است، مردم شاید عمدتا دامداران کوچی بودند که مواشی خویش را بفواصل طویل میبردند. بارتباط فرهنگ یامنایا، اسکلیت های یافت شده نشان میدهد که مردم فرهنگ افاناسیو تقریبا بطوریقین دارای منشای قفقازی بودند.
باستان شناسان روسی ازنیمۀ هزارۀ سوم تغیرات بزرگی را در سراسر نوار صحرا نشان میدهند. درغرب ارال این زمان مربوط به فرهنگ سروبنایا (قبر چوبی) است. درشرق ارال، زمان فرهنگ اندرونو است. مانند سده های قبلی، فرهنگ مادی غرب وشرق ارالها بسیارمشابه است. درهردوجانب کوهها، مسکونه های زیادی نسبت به قبل وجود داشته و اغلب آنها مستحکم سازی شده اند. بصورت عام معلوم میشود که مردم بیشترمسکون شده، با وجودیکه هنوزدامداری گسترده و متداول است. اسپ زیاد مهم شده و درساحۀ سینتاشتا نزدیک مگنیتوگورسک فقط درشرق ارال، تدفین اسپ یکجا با بقایای ارابه های دوچرخه یافت شده است. این تدفین ها مربوط به سالهای 2000 ق م یا قبلتراست. دراینزمان کورگان (پشته) ها بتعداد زیادی دربالای زمینهای همواردیده میشود که بدون شک آرامگاه روسا بوده است.
درسالیان آخریکتعداد زیاد مومیائیها و یافته های دیگردرحد شرقی نوارصحرای اروپائی- آسیائی بخصوص درمنطقۀ خود مختار اویغور درشمالغرب چین فعلی نزدیک قزاقستان فعلی اززیرخاک بیرون کشیده شده اند. این مومیائیها مربوط به دورۀ حدود 2000 ق م بدینسو بوده و تعداد زیاد آنها ظواهر قوی قفقازی دارند. آنها با یکتعداد اشیا دفن شده وچیزیکه زنده باقی مانده است، لباس پشمی آنها است. مظهردلچسپ دیگرخمچه های محتاطانه بسته شدۀ ایفیدرا ({کنوع گیاه} است که درچندین قبر یافت شده است. ایفیدرا برای مدت طولانی یکی از امکانات تشخیص نبات هوما/سوما بوده که برای تهیۀ مشروب مقدس (هلوسینوجینیک) هندو- ایرانیها کاربرد داشته است. هیچ طریقۀ وجود ندارد که درآن بتوانیم بطوریقین مردمان قدیم چین غربی را ازایرانیها یا هندو- ایرانیها تشخیص کنیم. صرفنظراز پیشینۀ فرهنگی و زبانی، آنها در جوار کسانی زیسته اند که بصورت عام مربوط فرهنگهای عصر برونزصحرای فوق الذکراست. آنها بنوبۀ خود نامزدان احتمالی اسلاف یا عشایرهندو- ایرانیهای اند که درحوالی نیمۀ هزارۀ دوم ق م به فلات ایران هجوم آوردند.
هندو- آریائی ها
کهن ترین منابع نوشتاری هندو- ایرانی عبارت از متنهای قدیم ویدی هند، قسمت های از اویستا، کتاب مقدس زرتشتیان ایران و یکتعداد متن های خط میخی شرق میانه که مربوط میتانی هاست.
ویداها دریک شکل قدیمی سانسکریت تصنیف شده که نشاندهندۀ مراحل اولیه در انکشاف چندین زبان معاصرهندی است. متنهای ویدی هند و بخصوص کهن ترین قسمت آن، ریگویدا مربوط به نیمۀ دوم هزارۀ دوم ق م یا کمی بعد ترمیشود. افق جغرافیائی آن محدود به شمالغرب نیم قارۀ هند یعنی تقریبا معادل شمال پاکستان امروزی است. فقط درمتنهای بعدی ویدی و ادبیات بعدی سانسکریت، ما میتوانیم تغیری درجهت جنوبشرق مرکزفرهنگی هندیان بطرف جلگه های گنگا و یامونا پیدا کنیم.
ریگویدا نامهای مختلف دریاهای را میگیرد که که میتوان آنها را با نامها و دریا های موجود درمرزهای افغانستان و پاکستان تشخیص داد. دراینجا اشاراتی به گوماتی (شاید دریای گومل در مرزها)، کوبها (کابل)، سواستو (سوات، شمال پشاور) و سندهو (اندوس) وجود دارد. نام دلچسپ دیگر گندهاری است که بطور مستقیم میتواند با گندهارا ربط داده شود که ازمنابع بعدی هندی و متنهای قدیمی شناخته میشود. این نامی است که برای ناحیۀ اطراف پشاورکنونی و تکسیلای قدیمی درشمال پاکستان بکارمیرفت. ازمتنها معلوم میشود که مردمان یا گویندگان ویدی بطورنسبی تازه واردان درنیم قارۀ هند اند. آنها دربارۀ جنگ های ظاهرا با مردمان بومی سرزمین صحبت نموده وبه ارابه های اشاره میکنند که نقش مهمی درمراسم مذهبی آنها داشته است.
باساس افق جغرافیائی متنهای ویدی و زبان آنها با اطمینان میتوان فرض کرد اجداد کسانیکه این متنهای قدیمی را تصنیف کرده اند منشای بیرون ازقسمتهای شمالغرب نیم قاره یعنی ازجانب شمال کوههای افغانستان دارند. هندو- آریائی ها درجریان مهاجرت خویش، باید مدت زمانی (هرچند) کوتاه درسرزمین افغانستان کنونی مقیم بوده باشند، قبل ازاینکه به وادی اندوس بروند. دراین پروسه بگمان اغلب یکتعداد آنها شاید درشمال کوهها و شاید هم درجنو ب کوهها، طور مثال دروادی کابل و مرزهای افغانستان/پاکستان باقی مانده باشند.
منابع شرق نزدیک
نیم قارۀ هند یگانه جائی نیست که شواهد قدیمی هندو- ایرانی یافت شده است. نوشته های میخی ازشرق نزدیک نیزدربرگیرندۀ یکتعداد واژه ها و نامهای است که بطورآشکارمنشای هندو- ایرانی واحتمالا هندو- آریائی دارند. این واژه ها در بین میتانیهای شمال سوریه مروج بوده است. میتانی ها ظاهرا طبقۀ حاکم مردمان هوریتی (قفقازیهای غیرهندو- آریائی) را تشکیل میدادند. هوریتی ها و میتانی ها ازشرق وشمالشرق فلات ایران مشتق شده اند. آنها درحوالی نیمۀ هزارۀ دوم ق م یک قلمروی وسیع را تشکیل نموده و تماسهای نزدیکی با هیتی های فلات اناتولی ومصری های وادی نیل داشته اند. آنها درآنزمان با پرورش اسپ و تولید ارابه مشهوربودند. ارابه های موجود در موزیم قاهرۀ مصر که اصلا از مقبرۀ توتان خامون بوده، شاید ازمیتانیها مشتق شده باشد. وسایل متعدد درحجرۀ توتان خامون بخصوص یکی از بلوزها، یک کمربند، یکجوره کفش و دستکش های او و شاید حتی جورابهای او دارای منشای میتانی یا حد اقل الهام میتانی داشته باشد.
یکی ازمنابع دربارۀ پروش اسپ میتانی که بنام رهنمای کیکولی یاد میشود، هنوز وجود دارد. این رهنما دربرگیرندۀ اصطلاحات تخنیکی است که بطورآشکار نشان دهندۀ رابطۀ زبانی نزدیک میتانی با هندو- ایرانی ها وبخصوص هندو- آریائی ها است. بعلاوه، نامهای خدایان میتانی دریک متن هیتی ازسالهای 1380 ق م نشان دهندۀ رابطه با معبودان هندو- ایرانی وبخصوص هندو- آریائی است. این معبودان شامل می ایت را (میترای هندو- آریائیها)، ارو- نا (ورونا)، این- دا- را (اندرا) و نا- سا- ات- تیا (نساتیاس) میباشد.
معلومات دربارۀ میتانیها نشان میدهد که ترکیب آنها باید بیشترهندو- آریائی باشد تا هندو- ایرانی. بآنهم باید واضح باشد که واژه ها و نامهای بکاررفته توسط میتانی ثابت نمیسازد که کدام بخش جامعۀ میتانی واقعا بزبان هندو- آریائی صحبت کنند. حتی ظاهرا نامهای هندو- آریائی بعضی شاهان میتانی نیزثابت نمیکند که اینها بزبان هندو- آریائی سخن بگویند یا اینکه اجداد ایشان گفته باشند. کمترین چیزیکه میتوان گفت اینستکه هوریتها/میتانیها درتماس (مستقیم یا غیرمستقیم) با گروههای هندو- آریائی بوده اند. این باعث میشود که آنها دربین چیزهای دیگربا تولید ارابه وتکتیکهای وسایل جنگی ارابوی، اسپ پروری و نامهای بعضی معبودان آشنا شوند. این نیزبدین معنی است که این تماسها زمانی برقراربوده است، قبل ازاینکه هندو- آریائیها ازفلات ناپدید شده وتوسط موج دوم هندو- آریائیها (خود ایرانیها) تعویض شوند. با درنظرداشت تاریخ میتانی میتوان نتیجه گرفت که تعامل بین هوریتها/میتانیها ازیکطرف و هندو- آریائیها ازطرف دیگردرحوالی نیمۀ اول هزارۀ دوم ق م صورت گرفته باشد.
قبل از هندو- آریائی ها
مهاجرین شمال سرانجام درافغانستان و باقیماندۀ ایران شرقی، مردم بومی را تعویض میکنند. تازه واردان با یک زبان هندو- ایرانی یا هندو- آریائی یا درمراحل بعدی ایرانی صحبت میکردند. همچنان حدس زده میشود که آنها یا حد اقل بعضی ازآنها درنیمۀ دوم هزارۀ دوم ق م به فلات رسیده باشند. دنیای تشریح شده درقدیم ترین منابع (ویدا و اویستا) نشان دهندۀ مردمانی اند که دردرجۀ اول مصروف مالداری بودند. چنین یک دنیائی، طوریکه ازپژوهشهای باستان شناسی میدانیم با آسیای میانه تطابق کامل دارد. این با فرهنگ شهری مطابقت ننموده، مهارت پیشه وری و تجارت فواصل دوررا تکامل میدهد که درقسمت اعظم هزارۀ سوم درفلات شگوفان بوده است. بعضی از تازه واردان یا اجداد ایشان شاید با دنیای مسکون فلات ایرانیها برای مدتی درتماس بوده باشند، اما قسمت اعظم هندو- آریائی ها بطورواضح واقعا دورازانکشافات درمرغزارهای جنوب آسیای میانه وافغانستان باقی میمانند. لذا کاملا محتمل است که آنها درسرزمین های بامتداد هندوکش در اواخرهزارۀ سوم ونیمۀ هزارۀ دوم ق م رسیده و بطورنسبتا سریع پیش میروند. اما بطوردقیق مردمان که قبل از موج جذرومدی مردمان هندو- آریائی در افغانستان میزیستند، که بودند؟
درواقعیت، هنوزهم باید یکتعداد مردمانی درافغانستان باقی مانده باشند که با یک زبان غیرهندو- اروپائی قبل ازرسیدن مهاجرین جدید صحبت میکردند. درجنوب ودرپاکستان همسایه، یکتعداد مردمانی وجود دارند که با زبان براهوی صحبت میکنند. این زبان براهوی مربوط به خانوادۀ زبانهای دراویدی است که بطوروسیع درجنوب هند یافت میشود. مناقشۀ جدی زمانی بوجود میآید که زبانهای براهوی و دراویدی بصورت عام به زبان ایلام قدیمی درجنوب و جنوبغرب ایران رابطه دارد. دراینصورت، این بدین معنی است که درسالیان قبل از2000 ق م مردمان صحبت کننده با یک زبان دراویدی/ایلامی قسمت اعظم فلات ایران را پرنموده باشد. چنین یک فرضیۀ نمیتواند دورازامکان باشد. نفوذ ایلامیها بالای فرهنگ و اقتصاد فلات ایران درهزارۀ سوم فوقا بحث گردیده ودرفصل بعدی خواهیم دید که این نفوذ بخوبی تا اوایل هزارۀ دوم ادامه مییابد. این تماس ها شاید بواسطۀ یک رابطۀ زبانشناسی برانگیخته شده باشد. درصورت درست بودن، این بدین معنی است که انکشاف بعدی درفلات ایران بسیارمشابه به آنچه هست که درنیم قاره هند از اوایل هزارۀ اول ق م بدینسو رخ داده است. دراینجا صحبت کنندگان هندو- آریائی بآهستگی گویندگان دراویدی را بجنوب میرانند. شاید عین چیزدرفلات واقع شده و براهوی یگانه گویندگان دراویدی باشند که بشکل پنهان در وادیهای منزوی و عقیم بلوچستان شرقی باقی میمانند.
زرتشت
اگرتا امروزمعلومات اندکی دربارۀ هندو- آریائی ها درافغانستان وجود دارد، دانش ما در بارۀ ایرانیهای که بدنبال آنها آمدند نیز بسیار کم است. یگانه منبع ما اویستا است. این نام مجموعۀ متنهای است (بعضی ازآنها بسیارعتیق اند) ازیک مجموعۀ بسیاربزرگ که باقیمانده آن درزمان شاهان ساسانی بین 300 و 600 م جمعآوری شده است. این متن ها کتاب مقدس زرتشتیان (که درهند بنام پارسیس شناخته می شوند) یا پیروان زرتشت پیامبر را تشکیل میدهند.
زرتشت واعظی است که نام او در قدیم ترین بخش اویستا که بنام گاتا یاد میشود، ذکرشده است. اوخود را بحیث یک واعظ (زاوتر) یاد نموده و دربارۀ اخذ وحی از اهورامزدا "خدای خرد" سخن میگوید. مذهب اعلان شده توسط اهوارامزدا بین نیکی و زشتی یا حقیقت و دروغ فرق قایل میشود. راستی توسط اهوارا مزدا و امیشه سپینتاها (آنهای مقدس جاویدان) یکجا با بعضی معبودان کوچک نمایانده میشود. بدی توسط انگرا ماینو و یک میزبان دیوهای کوچک (دایوه ها) ارائه میگردد. اهورا مزدا جهان را بخاطری آفریده که یک صحنۀ مقابله بخاطرشکست انگرا ماینو باشد. به آدم گفته میشود جانب حقیقت را گرفته و با دروغ بجنگد. لذا آدم یک انتخاب اخلاقی دارد. سرانجام، راستی بر دروغ پیروزشده و جهان دوباره بحالت اولی برمیگردد، بدون آلودگیهای که متقابلا توسط اهریمن آفریده شده است، مانند آفریدن کوهها دربالای زمین هموار و نمک در بین ابحار وغیره.
زمان زرتشت، سرزمین وحتی موجودیت اوهنوزقابل مناقشه است. بعضیها زمان اورا به هزارۀ دوم ق م نسبت میدهند. دیگران تاریخ جدید تری، حدود 600 ق م را ترجیح میدهند. نمیتوان انکارکرد، زبان گاتا که بحیث زبان ایران شرقی شناخته میشود، هنوزهم به قسمت قدیمی ادبیات ویدی ریگویدا رابطۀ بسیارنزدیک دارد. بمشکل میتوان گفت که هردومتن سده های زیادی ازهم فاصله داشته باشند. لذا میتوان اظهارداشت که زبان زرتشت تخمینا بعین زمان متنهای ویدی یعنی حدود اواخرهزارۀ دوم ق م مطابقت میکند.
مسئلۀ دیگرزادگاه زرتشت است. اویستا دربرگیرندۀ نامهای محلات زیادی است که درایران شرقی وبخصوص درافغانستان کنونی موقعیت دارد. بآنهم این قطعات مربوط به زمانهای بعدی بوده واثبات نمیکند که زرتشت درعین ساحات زندگی نموده است. بطورعنعنوی نام زرتشت به بکتریا وصل است که نام قدیم مناطق شمال افغانستان فعلی است. این تشخیص قسما بربنیاد هویت ویشتاسپ، حامی زرتشت متذکره دراویستا است. نام اودرمتنهای پارسی باستان دورۀ هخامنشی، پدر داریوش (522 – 486 ق م) ویکتعداد زیاد مردمان درجه دارذکراست که بطور رسمی با بکتریا رابطه داشتند یا نداشتند. بآنهم تمام اینها تصوری میباشد. بعضی اوقات زرتشت را به آذربایجان درشمالغرب ایران نسبت میدهند، بطورآشکار بخاطررابطۀ نزدیک بین مردمانیکه این هویت را انکشاف دادند و سرزمین ایشان یعنی آذربایجان. عین مسئله را میتوان به بکتریا نسبت داد، این شاید محلی باشد که واعظان یا دیگران مذهب زرتشت را گسترش داشتند یا حد اقل ساحۀ که آنرا بسیار مهم میپنداشتند.
اگربخواهیم بیشتردربارۀ زمان وزادگاه پیامبرایرانی بدانیم، اولا باید درک کرد که جهان اوهمانند واعظان ویدی که ریگویدا را تصنیف نمودند، یکی از پرورش دهندگان گاو بوده است. دراینجا مراکزشهری وجود نداشته و در گاتا اشارۀ بمناطق دوردست نشده است. اگربپذیریم که زبان زرتشت مربوط به اواخرهزارۀ دوم ق م بوده و زرتشت زبانی را استعمال مینموده که درزمان او قدامت نداشته و فقط توسط واعظان استعمال نمیشده، اورا باید درعین زمان قرارداد. همچنان میتوان فرض کرد که اودرشرق یا شمالشرق دنیای ایران زندگی نموده، درمنطقۀ که ایرانیها تسلط داشته و بربنیاد مالداری وبدون تماس با زندگی شهری میزیستند. آیا این مشخصات میتواند با سرزمینهای افغانستان ومناطق همسایۀ آن درهزارۀ دوم ق م صدق کند؟ برای جواب باین سوال باید به فصل بعدی یعنی اسناد باستان شناسی بکتریا ومارگیانای قدیم مراجعه کنیم.
فرهنگ و مذهب ایرانی ها
قبل ازسعی بیشتربرای توضیح آمدن هندو- ایرانیها و زمان زرتشت، لازم است بالای یک عرصۀ خاص فرهنگ های هندو- ایرانی تاکید کنیم. این عرصه عبارت است ازمشابهت های نزدیک درزندگی مذهبی. باوجودیکه مذهب زرتشت توحیدی (یکتا پرستی) است، این بدین معنی نیست که خدایان دیگری دردین زرتشت وجود ندارد. اکثر خدایان زرتشت نیز در بین معبودان هندو- آریائی یافت میشوند. آنها شامل اندرا، میترا، ویریتراغنا (با دیو ویدی ورترا مقایسه شود)، ناشایتیا (ناساتیاس) و دیگران میباشند. درواقعیت، مذهب زرتشت رابطۀ نزدیکی با مذهب هندو- آریائیهای دارد که درنیم قارۀ هند مستقربودند. مشابهت های نزدیک دیگر شامل موقعیت غالب مراسم مذهبی روزانه شرابنوشی وعبادات اند. دراینها، آب و آتش نقش عمده دارند. مراسم بزرگترشامل کاربرد هوما (ایرانی) یا سوما (سانسکریت) است. این یک نوشابه ساخته شده ازیک نبات یا سمارق بوده است. این همچنان هلوسینوجینیک بوده و از یک نبات یا قارچ ساخته شده که درکوهها میروید. درزمانهای اولیه بواسطۀ یک نبات دیگردرهند تعویض میشود. درایران، زرتشتیان تا امروزاز ایفیدرا استفاده میکنند که درتعداد زیاد زبانهای ایرانی بنام هوم یاد میشود. این تشخیصات شاید هندو- ایرانیهای قدیم را با رخداد خمچه های محتاطانه بسته شدۀ ایفیدرا یافت شده در قبرهای منطقۀ خود مختار اویغور نزدیک اورومچی فعلی ربط میدهد. چنین دسته ها نیز یاد آور دسته های خمچه های حمل شونده بواسطۀ واعظان زرتشتی (باردزمین اویستائی) وعلف قربانی مورد استعمال بواسطۀ همتاهای هندو- آریائی (بارهیز سانسکریت) میباشد.
یک پدیدۀ بسیاردلچسپ این حقیقت است که دیو(اهریمن) های پشتیبان انگرا ماینو که در اویستا بنام دایوه نامیده شده، درادبیات هندو- آریائی ها واژۀ عادی برای خدایان (دیوه) است. یکی ازاین دیوهای دایوه، اندرا است که دردین ریگویدا یکی از معبودان عمده است. زرتشت یا اسلاف اوطوریکه معلوم میشود بطورآگاهانه با ساختاردین کهنۀ ایرانیان مخالفت کرده اند که دربین هندو- ایرانیها مسلط بوده و توسط هندو- آریائیها مورد تائید ونگهداری بوده است. درقسمت های آخیراویستا، دایوه ها و فعالیت آنها با استعمال فعل ها واسم ها برجسته شده اند که بطورآشکار زیان آوراست. ازاینکه تمام اینها توسط زرتشت وپیروان اوجهت تفریق مذهب او ازهندو- آریائیها قصدا برانگیخته شده اند که درزمان او درفلات زندگی میکردند، طوریکه بورو هند شناس برتانوی پیشنهاد کرده است، یک فرضیۀ جذاب ولی متنازع فیه باقی مانده است.
صرفنظرازاینکه بورو درست است یا نه، معلوم است که درزمان زرتشت و سده های پس از آن، هیچگونه خط جدا کنندۀ روشن بین "ایرانیها" و "هندیها" وجود نداشته است. زبانهای ایشان هنوزمتقابلا قابل فهم بوده، مذهب و سایرعرصه های فرهنگی ایشان قابل مقایسه بوده است. گذار از ایرانشهر به هندوستان بطورآشکار بسیارتدریجی بوده وایرانیان وهندیان درجوارهمدیگرمیزیستند. درتاریخ بعد ساحه، منابع متعددی باین ارتباط وجود دارد. طورمثال در دورۀ هخامنشیان پارسی، حدود 500 ق م مردمان بطورآشکاردارای منشای هندی درمسیرکوههای شرق کندهار زندگی میکردند. موضع "ضد دایوۀ" اتخاذ شده در اویستا که نشان هندۀ یک عمل عمدی است، میتواند بخوبی بربنیاد آمال زرتشتیان برای افتراق ایشان از هندو- آریائی ها وسایرین باشد که در جوار ایشان زندگی میکردند.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++
فصل 3 - سالیان قدیم
وقتی درسالهای 1978/79 جنگ درافغانستان مشتعل میشود، پژوهش های باستان شناسی هنوزدرمرحلۀ شیرخوارگی قرارداشته و یکتعداد محدود ساحات کاوش شده است. یکتعداد محدود گزارش حفریات و سروی های عمومی بنشررسیده، اما دانش باستان شناسی دربارۀ دوره های (پیش ازتاریخ) قبل از500 ق م بسیار ناچیزاست. بعلاوه، ترجمه و تفسیراشیای حفرشده درهرساحۀ جهان، بخصوص از دورۀ پیش از تاریخ که اسناد نوشتاری ندارند، همیشه فوق العاده مشکل میباشد. اشیای دریافتی معلومات کم مستقیم تاریخی فراهم نموده و اساسا فقط معلوماتی در بارۀ فرهنگ مادی مولدین ومستهلکین این مواد ارائه میکند. این اشیا بندرت معلومات مستقیمی دربارۀ تاریخ مردمان، زبان، تنظیم اجتماعی و سایرعرصه های زندگی آنها بدست میدهد.
فرهنگ مادی گذشتۀ دور مردمانی که حالا در سرزمینی بنام افغانستان زندگی می کنند، طوریکه باستانشناسی روشن ساخته، نمونه های را نشان میدهد که بازهم در طول تاریخ بعدی یافت میشود. اینها نشاندهندۀ یک امتزاج یا القاح متقابل و دوامدار بین رسومات محلی و نفوذ خارجی بوده است. اینها همچنان نشاندهندۀ یک رابطۀ قوی بین افغانستان شرقی وجنوبشرقی ازیکطرف و مسیرهای کوهی امتداد اندوس در پاکستان امروزی از طرف دیگر است، تمام این ساحات بطور تقریبی زیستگاه پشتون های امروزی است. همچنان کاملا روشن است که مناطق شمالی افغانستان قسمتی ازیک ساحۀ وسیع فرهنگی را میسازد که شامل سرزمین های شمال و شمال غرب درتاجکستان، ازبکستان و ترکمنستان امروزی است. علایم آشکارنفوذ شمال بالای سرزمین های جنوب هندوکش نیز دیده میشود. موضوع دلچسپ عبارت از مقام سیستان درجنوبغرب افغانستان است، جائیکه نفوذ و اثرات شمال، شرق و بخصوص غرب (ایران) میتواند از زمانهای بسیار قدیم شناسائی شود.
عصر مس
پس از پایان آخرین عصریخ، مردم بزودی میآموزند که حیوانات را اهلی نموده و به زراعت بپردازند. اینرا بصورت عام بنام انقلاب نوسنگی مینامند. درنیمۀ هزارۀ ششم ق م، انواع غله جات دراکثرمناطق فلات ایران بشمول افغانستان کنونی کشت میشود. دراینوقت، سنگ هنوزمادۀ عمدۀ تولید وسایل است که با معرفی فلزات یعنی مس و برونز (برنج) تغیرخورده و باینترتیب باستان شناسان غالبا بین عصر مس و متعاقبا عصر برونز تفاوت قایل میشوند، با وجودیکه چنین دوره بندی تا حدودی دلخواهانه (انتخابی) است. عصرمس در فلات ایران شامل دورۀ بین 5500 و 3000 ق م تخمین میشود. عصر برونز تا نیمۀ دوم هزارۀ دوم ق م ادامه مییابد که آغازعصر آهن است.
درعصرمس، تولید غذا درفلات افزایش یافته و متعاقبا باعث رشد همزمان جمعیت میشود. سرانجام درسال های 3000 ق م مسکونه های اولیۀ شهری درتمام فلات رشد میکند. این پروسه درعصربرونز تشدید گردیده و دراوایل و نیمه هزارۀ سوم ق م مسکونه های متعدد به مراکزکوچک شهری انکشاف میکند که با مهارت پیشه وری، تبادل منطقوی، بهره برداری و تسلط مناطق ماحول استواراست. این مراکز اغلبا درنواحی کوچک و منزوی و مرغزارهای زمینهای حاصل خیز واقع بوده که که نشاندهندۀ مناطق اطراف ایرانیان است. باین ارتباط، انکشاف فلات در مقایسه با جلگه های حاصل خیزبین النهرین و وادی اندوس متفاوت است، جاهائیکه تقریبا درعین زمان (سدۀ سوم ق م)، جوامع سیاسی بمراتب بزرگتری بربنیاد زمین های حاصل خیز بمراتب وسیعتر انکشاف میکند.
مهمترین ساحۀ عصر مس و برونز شناخته شده تا کنون، مندیگک درجنوب افغانستان است. این ساحه حدود 35 کیلومتربطرف شمالغرب کندهارفعلی، بامتداد دریای کشک و نخود (یک شاخۀ دریای ارغنداب) واقع بوده و در1951 توسط یک باستان شناس فرانسوی کشف میشود. این ساحه دربرگیرندۀ یک موقعیت ستراتژیک بامتداد یکی ازمسیرهای است که سرزمینهای کوهستانی شمال را به جلگه های حاصل خیزو وسیع کندهاردرجنوب وصل میسازد. خود مرغزارکندهار ایجادگر یک گرهگاه برای مسیرهای بین شرق وغرب است، چون درشمال توسط کوههای افغانستان مرکزی و درجنوب بواسطۀ دشت سوزان ریگستان محدود شده است (که بنام دهلیزاراکوزیا نامیده میشود). دراینجا دریاهای متعددی ازشمالشرق و شرق (بشمول ترنک و ارغستان) با دریای ارغنداب یکجا شده و پس ازحدود 130 کیلومتربطرف غرب با دریای هلمند یکجا میشود. ذخایرفراوان آب وموقعیت ستراتژیک، مرغزارکندهاررا بیکی ازمهمترین نواحی کشورتبدیل نموده و ساحۀ مندیگک نشاندهندۀ کهن ترین مسکونۀ دایمی شناخته شده تا کنون است.
کاوشگران مندیگک هفت دورۀ عمده را درآنجا تشخیص کرده اند که دوره های 1 الی 4 مربوط عصرمس و برونزاند. دورۀ بعدی 5 نشاندهندۀ یک کاهش سریع در وسعت مسکونه ها بوده و مربوط به اوایل هزارۀ دوم ق م است. دوره های 6 و 7 مربوط به عصر(پیشرفته) آهن بوده و دربرگیرندۀ کلالی (سفالی) است که با کاشی های یافت شده درمراحل پائینی نزدیک کندهارکهنه (مربوط به اوایل و نیمۀ هزارۀ اول ق م) قابل مقایسه است.
پائین ترین مراحل مندیگک هیچگونه شواهدی مبنی برفعالیتهای ساختمانی فراهم نمیکند. اینها شاید نشاندهندۀ اردوگاه کوچیها و نیمه کوچیها بوده و بصورت عام مربوط به اوایل هزارۀ چهارم ق م میشود. درمراحل کمی بعدتر، هنوزدردورۀ 1، طوریکه توسط کاوشگران تشخیص شده، خانه های وجود دارد که از پخسه (گل کوبیده) وخشت خام ساخته شده اند. کلالی های یافت شده درآنجا وحوالی خانه ها شامل افزارهای چرخی وغالبا تزئینات نقاشی است. همچنان دیده شده که استفاده از مس بطور وسیع از همان آغاز مروج بوده است. همچنان از همین دوره است که اولین مهره (دانه) های لاجورد استفاده شده است. این دریافت طوریکه بطور عنعنوی فرض میشود، تماس با معادن مشهورلاجورد بدخشان را نشان میدهد، اما از نگاه منطقی میتواند به رگه های لاجورد جدیدا کشف شده در کوه های شاگای همجوار ربط داده شود. کاوشگران همچنان یک مجسمۀ نرگاو(کوهاندارهندی) را یافته اند، حیوانیکه بیشتردرسرزمینهای مرطوب (مانند نیم قاره هند) وجود دارد.
دردورۀ 2 که تقریبا مربوط به نیمۀ هزارۀ چهارم ق م میشود، کیفیت کلالی سیر قهقرائی را نشان داده وغالبا دستساخت و بدون تزئین است. ازطرف دیگرخانه ها بشکل بهتری (با تهداب عمیقتر) ساخته شده و بصورت عام ابعاد بزرگتری نسبت به دورۀ 1 دارد. دریافتهای دیگر از دورۀ 2 شامل سنگهای فلاخن، سنگهای نوک تیز، مصنوعات مسی، دوک های حلقوی مخروطی، استخوانهای سوراخکن، گلدان های رخام گچی و دانه های لاجورد میباشد. باستان شناسان فرانسوی اولین نمونۀ یک مُهر سنگی را نیزکشف میکنند. چنین مهرها که علامۀ مالکیت است، عنعنۀ میباشد که درهزارۀ چهارم درسراسر فلات ایران رواج داشته است.
لذا یافته های دوره های 1 و 2 مندیگک یک پدیدۀ منزوی نبوده و باید در داخل محدودۀ بمراتب وسیع انکشافات در سراسر فلات و ماورای آن قرارداده شود. بخصوص تشابهات نزدیکی درمواد فرهنگی مسیرهای تپه زار شرق (طورمثال دروادی کویته پاکستان) پیدا شده است. این ساحه حدود 200 کیلومتردرجنوبشرق مندیگک، درمدخل شمالغربی کوتل ستراتژیک بولان قراردارد که بداخل وادی اندوس پائین میشود. یکی ازاین ساحات دراینجا قلعۀ گل محمد (حدود 3 کیلومتر ازشهرکویته) است. کلالی باصطلاح قلعۀ گل محمد (افزارچرخی وسیاه- سرخ) بسیارمشابه به کاشی (سیرامیک) های مراحل اولیۀ مندیگک بوده ودرعین زمان قویا یاد آور باصطلاح افزار سیاه- سفید توگای از جنوب بلوچستان است. چیز دلچسپ عبارت ازسفالی رنگارنگ مطابق عنعنۀ باصطلاح کیشی بیگ است که درمندیگک درمراحل آخری دورۀ 1 رخداده وهم دروادی کویته شناخته شده است.
دراینجا ساحۀ مهم دیگری حدود 150 کیلومتردرجنوبشرق کویته قراردارد. این همان مسکونۀ بزرگ مهرگار است که توسط باستان شناسان فرانسوی در اوایل سالهای 1970 کشف و بین سالهای 1974 و 1986 کاوش شده است. این ساحه دریک موقعیت ستراتژیک بامتداد کنارۀ وادی اندوس و نزدیک به مدخل جنوب شرقی کوتل بولان قراردارد. دراینجا مراحل اولیه که مربوط به هزارۀ هفتم ق م میشود، دربرگیرندۀ شواهد یک جامعۀ پیش ازکاشی با ساختارهای تعمیراتی است. مردم گندم، جو و خرما کشت نموده، نرگاوهای کوهاندار و سایراحشام نگهداری میکنند. کاوشگران همچنان استخوان های گوسفند و بز را یافته اند. از دوره های بعدتر(حدود 5000 ق م)، شواهد استفاده ازپنبه نیز وجود دارد. از این زمان اولین علایم تولید سفالی دیده میشود.
ظهورمصنوعات مسی در مهرگار در دورۀ 3 (نیمۀ هزارۀ پنجم تا نیمۀ هزارۀ چهارم) میباشد. بعضی سفالی های چرخساخت از این زمان مربوط به قلعۀ گل محمد/توگای است که این دوره را مربوط به انکشاف مهرگار درعین ساحۀ وسیع مانند مندیگک 1 و 2 درجنوب افغانستان قرارمیدهد.
مبادلۀ فواصل طولانی بواسطۀ یافته های متعدد مانند لاجورد، فیروزه، عقیق، لعل و صدف را میتوان در مهرگار نشان داد. اهمیت این یافته ها دررابطه به مندیگک نشاندهندۀ این واقعیت است که ظاهرا در زمانهای بسیار قدیمتر، هزارۀ هفتم ق م، شبکۀ مبادله بین ساحات فلات ایران و محلات نزدیک به وادی اندوس (مهرگار) وجود داشته است. این شبکه ها تا جائیکه امروز میتواند بازسازی شود، شامل مبادلۀ سنگ های نیمه گرانبها بوده است. فیروزه شاید ازشمالشرق ایران فعلی (نزدیک مشهد) و لاجورد از بدخشان یا کوههای شاگای منشا گرفته باشد.
اوایل عصر برونز
اشیای کاوش شده ازمرحلۀ بعدی مندیگک (دورۀ 3) قابل مقایسه با یافته های ساحۀ مجاور سید قلعه است. مراحل مربوطه در هر دو ساحه شامل دورۀ بین 3500 تا 2800 ق م میشود. باستان شناسان فرانسوی در مندیگک تعداد زیاد وسایل مسی و برونزی را کشف کرده اند که شامل یک تبر و تیشۀ برونزی سوراخدار و تعداد زیاد پیکره های زنانه سفال خام میباشد. آنها همچنان مُهرهای مربعی و دایروی یافتند که غالبا از سنگ ستیتایت ساخته شده اند. دوکهای مخروطی دوره های 1 و 2 نیز بواسطۀ نمونه های مدور تعویض شده اند.
مجمع سیرامیک (کاشی) که حالا عمدتا با افزارهای چرخساخت مزین میباشد شامل باصطلاح افزارهای کویته میشود (بعلت ناحیۀ همجواری که بار اول درآنجا کشف میشود). افزارکویته یکنوع سفالی سرخ رنگ با یک خط روشن و مزین با طرحهای سیاه (یا سرخ) برجسته و درشت است. بغیر ازافزارکویته، کاشی های مندیگک 3 شامل افزارهای دیگری اند که بصورت عام در وادی کویته و زمینهای جوار آن یافت میشود. در واقعیت، مشابهت بین کاشی های مندیگک و سید قلعه از یکطرف و ساحۀ دامب سادات (2) دروادی کویته از طرف دیگر، چنان آشکار است که جیم شفیر باستان شناس از یک مجموعۀ فرهنگی واحد سخن میگوید.
اشیای مقایسوی به "افزارکویته" ازبین کاشی های بنام مجموعۀ نمازگا 3 شناخته شده که بمراتب دور و در ترکمنستان فعلی قرارداشته وعموما مربوط به نیمۀ دوم هزارۀ چهارم ق م است. سلسلۀ نمازگا در دامنه های بامتداد کوه های کوپیت داغ درجنوبشرق وشمالغرب عشق آباد فعلی (مرکزترکمنستان) متمرکزاست. دردورۀ نمازگا 3 مردم ازمرکزسرزمینهای نمازگا، بطرف غرب حرکت نموده و مرغزار های دریای تجند (هریرود) درغرب مرغزار مرو(درجوار شمالغرب افغانستان) را تسخیر میکنند. آنها در اینجا بصورت عام چیزی را انکشاف میدهند که بنام فرهنگ جیوکسور شناخته میشود که پس از ساحۀ نمونه در مرغزار نامگذاری میشود. یکی ازمشخصات فرهنگ جیوکسور استعمال سفالی زرد براق با نوار نخودی و مزین با مایه های(موتیف) رنگارنگ (سیاه و سرخ) است. این مایه ها بطور برجسته مشابه آنهای است که درافزارکویته وجود دارند. بعلاوه، پیکره های زنانۀ نشسته که بتعداد زیادی در مرغزار تجند یافت شده است، قابل مقایسه با پیکره های سید قلعه و ساحات دور شرق در سرزمین های مرزی است.
تشابه دلچسپ دیگرباوجود اینکه هنوزبطورکافی پژوهش نشده، مراسم تدفین است. درمرغزارجیوکسوردفنهای متعددی یافت شده که درقبرهای دایروی ساخته شده از خشت خام (بنام تولوی) قرار دارند. قبرهای قابل مقایسه در مندیگک، در مراحل بعدی دورۀ 3 یافت شده است. دراینجا کانالهای سنگی دربرگیرندۀ دفنهای جمعی (حصص) اجساد یافت شده که بعضی ازآنها درجاهای دیگرپوسیده شده بودند. در مراحل اولیه همین دوره، مردگان درقبرهای سادۀ منقبض دفن شده اند.
منشای باصطلاح افزارهای کویته و رسوم آنها هنوزقابل بحث است. ساریانیدی پیشنهاد میکند انگیزۀ عمده از شمال بجنوب رفته است. او قیاس میکند که تازه واردان غرب درزمینهای بکر بامتداد مسیرپائینی دریای تجند مسکون شده و سفالی نوع متمایزخویش را انکشاف میدهند. وقتی دریا مسیرخود را تغیرمیدهد و زمینها دیگرنمیتواند بصورت مناسب آبیاری شوند، آنها ازطریق دهلیزهرات بداخل فلات ایران رفته و وارد کویته میشوند. جاریج باستانشناس میگوید تماسها بین ترکمنستان و جنوب دوطرفه بوده و شواهد نشاندهندۀ موجودیت شبکۀ وسیع تماس ها است. با وجودیکه این مشاهدات اساسا درست است، مشخصۀ نفوذی افزار کویته و رسوم آن در جنوب افغانستان و ساحۀ کویته آشکاربوده و لذا گمان میرود منشای افزار کویته در بین رسومات شمال قرارداشته باشد. بآنهم گمان نمیرود گسترش آن به جنوب فقط بعلت تغیرمسیر دریا باشد. باید چیزفوق العاده مهمی در اواخرهزارۀ چهارم رخداده باشد، طورمثال فشارنفوس (جمعیت) ازجلگه های آسیای میانه که باید اولین نمونه ثبت شده حادثۀ باشد که بر سراپای تاریخ حصص شرقی فلات ایران غلبه دارد. درهرصورت میتوان فرض کرد حاملان "فرهنگ افزارکویته" باخود چیزهای بیشترازمفکورۀ را آوردند که چطورمیتوان سفالی برجسته ساخت. آنها احتمالا نوع خاص پیکره زنانه و شاید رسوم مشخص تدفین را معرفی نموده باشند. چون این عرصه ها بآسانی و بطور وسیع میتواند توسط صنعتگران محلی در مندیگک و وادی کویته پذیرفته شود، عین مردم شاید مشخصات فرهنگی نا شناخته را نیز معرفی نموده باشند. اگرآخرین انکشافات تاریخی را درنظرگیریم، مردمان تجند و مناطق همسایه موقعیت طبقۀ مسلط دربین نفوس بومی مندیگک و وادی کویته را نیز کمائی میکنند. البته ثبوت تمام اینها مشکل است، اما فشارهای شمال بالای مسکونه های مرغزارهای فلات ایران یک موضوع دوامدار در تاریخ منطقه بوده است، دلیلی هم وجود ندارد فرض کنیم این حقایق فقط محدود به دوره های تاریخی باشد.
ساحات سیستان فعلی درجنوبغرب افغانستان وماورای آن معلومات بیشتری فراهم میکند. مشهورترین ساحه عصر برونز در سیستان ایران، شهرسوخته است که توسط باستان شناس ایتالوی در اواخر سالهای 1960 و 1970 مورد کاوش قرار گرفته است. ساحۀ عظیمی که درسراسرهزارۀ سوم ق م مسکون بوده است توسط مقدارهنگفت سنگهای عادی و نیمه قیمتی تراشیده و نا تراشیده مشخص میشود: مرمرسفید یا رخام، عقیق جگری، کلسیدونی، لاجورد، ستیتایت و فیروزه. باستان شناس ایتالوی چهار دوره مهم را متمایز میسازد که قدیمترین آن، دورۀ 1 (بین 3200 و 2800 ق م) معاصر مندیگک 3 است. طراحیهای بالای بعضی سفالیها یاد آور سفالی نمازگا 3 (مرغزار جیوکسور) و افزار کویته از مندیگک و وادی کویته است. شهرسوخته همچنان دربرگیرندۀ شواهد موجودیت تولوی است. قبرها اکثرا برای دفنهای متعدد بکاررفته و دارای اشکال دایروی و مربعی اند. دریافت یک قبر کانالدار بسیار دلچسپ است. این نوع قبرها درآسیای میانه شناخته شده است، اما از اینکه رابطۀ مستقیمی با آنها دارد یاخیر، مبهم است. بآنهم در پرتو معلومات دیگری که فوقا داده شد، داشتن منشای شمالی بسیارممکن است.
شهرسوخته بعلاوه نشاندادن رابطه با سرزمین های شمال و شمالشرق، همچنان مربوط به افق فرهنگی دیگری بنام دنیای ایلامی و بین النهرین است. پیوند مستقیم بین شهرسوخته و بین النهرین بواسطۀ یافته های ساحۀ سیستان (دورۀ 1) از قبیل یک صفحۀ ایلامی و یکتعداد مهرهای نوع یوروک/جیمیت نصر که دربین النهرین مشهوربوده ومربوط 3000 ق م است، نشان داده میشود. یکی از ساحاتی که باین ارتباط بطورخاصی مهم است، تپۀ یحیی است که حدود 450 کیلومتردر غرب سیستان در ایران امروزی قراردارد. از مراحل مربوط به دورۀ (4 سی) در تپۀ یحیی، 27 لوحۀ ایلامی یکجا با مهرهای استوانۀ، سفالی رنگارنگ جیمیت نصر و ظروفی با لبه های مورب کشف شده که تماما نشاندهندۀ رابطۀ نزدیک با ایلام و بین النهرین هزارۀ چهارم است.
عصر برونز میانه
مندیگک 4 مربوط به اواخرنیمۀ اول و نیمۀ هزارۀ سوم ق م است. در دوره قبلی (مندیگک 3)، طوریکه فوقا بحث شد، وادی ارغنداب در جنوب افغانستان با ساحات نیمه شهری سراسرفلات و ماورای آن تماس دارد. شبکه های تجارتی طوری انکشاف یافته که لاجورد و سنگهای نیمه قیمتی دیگرتدارک میشود. احتمال زیاد وجود دارد در اواخر هزارۀ چهارم مردمانی از ترکمنستان از طریق جنوب افغانستان به کناره های وادی اندوس مهاجرت نموده باشند. بالاخره در آن زمان، نفوذ ایلامات و بین النهرین بطرف شرق تا سیستان (مرزایران/افغانستان) میرسد. درمجموع، بنیادهای برای انکشاف سریع گذاشته میشود که درعصر برونز میانه بوقوع میپیوندد.
مندیگک 4 با بهره گیری ازساختارهای قبلی و اعماریک برنامه آغازمیشود. یک تعمیریادگاری دربالا برپا شده و یکی از دیوارهای آن با یک ستون مزین تقویه میشود. باستان شناسان همچنان بقایای (ظاهرا) دیوارهای دفاعی با استحکامات مستطیلی را کشف میکنند که ساحه را احاطه میکند. چیزبسیاردلچسپ ولی تا هنوز تشریح ناشده عبارت ازساختمانهای است که درقلۀ یک تپۀ همجواریافت شده است. این ساختمانها که احتمالا وظیفۀ مذهبی داشتند، شامل اتاق های سفید کاری شده با مسندها و اجاق های قرارداده شده درمرکزمیباشد. دورۀ 4 درواقعیت نشان دهندۀ انتقال مندیگک از یک دهکده بیک مرکزعمدۀ شهری است. ابعاد آن بطورفوق العاده افزایش مییابد، از8/6 هکتار در دورۀ 3 به 60/55 هکتاردر دورۀ 4، بآنهم تمام ساحه مسکون نبوده است. این انکشاف محدود به مندیگک نمیباشد. عین فعالیتهای ساختمانی در دامب سادات (دورۀ 3) در وادی کویته و مهرگار(دورۀ 7)، بوقوع میپیوندد، جائیکه یک چوکات بزرگ خشت خام برپا میشود.
دورۀ 4 مندیگک دربرگیرندۀ تعداد زیاد مهرهای سنگی و یک میخ برونزی دارای سرحلزونی است. در اینجا تعداد وافر ظروف رخامی و سنگی با طرحهای هندسی وجود دارد. این نوع ظروف درسراسرفلات و همچنان وادی اندوس و بین النهرین یافت میشود. یک کاهش عمومی قابل ملاحظه درتولید پیکره های زنانه دیده می شود، با وجودیکه نمونه های مراحل اولیه این دوره باصطلاح "معبودان مادر ژوب"، یکنوع پیکره زنانه که وسیعا در شرق آن در پاکستان فعلی یافت میشود (طورمثال مهرگار7)، پیدا شده است. دراینجا همچنان کاهشی درمقدارسفالی رنگی دیده میشود، بآنهم باید بخاطر داشت که در مراحل اولیۀ دورۀ 4 سفالی مزین با اشکال جانوران یافت شده است.
یافته های مندیگک 4 و مسکونه های شرق آن یاد آور کشفیات قابل مقایسه با ساحات سیستان است. برای مطالعه کنندگان فرهنگ مادی شهرسوخته، مندیگک، دامب سادات ویکتعداد ساحات همجوار، مشابهت درفرهنگ مادی بسیارقوی بوده و مجموعا نشاندهندۀ "تمدن اندوس" است. دوره های 2 و 3 ساحۀ بزرگ شهر سوخته دربرگیرندۀ افزارهای سیاه- سفید و سیاه- سرخ، پیکره های انسانی و نیمه انسانی و نشاندهندۀ استعمال وسیع مهرهای محفظۀ است. دردورۀ 3 (مانند مندیگک 4) یک کاهش سریع درافزارهای رنگی رخ میدهد. "مهندسی یادگاری" مندیگک 4 میتواند با مشخصۀ شهری شهرسوخته قابل مقایسه باشد. مانند مندیگک ابعاد ساحه بطورقابل توجهی افزایش مییابد، از حدود 17/15 هکتار در دورۀ 1 بحدود 150 هکتاردردورۀ 3. مقدارهنگفت مصنوعات تکمیلی وناتکمیل و بقایای دیگریافت شده است. واضح است که این ساحه منحیث یک مرکزتولید برای تمام ساحه و شاید هم برای سرزمینهای دوردست بطرف شرق وغرب بوده باشد. شاید تجارت یکی ازعوامل عمده درظهوراین مراکزاولیۀ شهری تمدن هلمند بوده باشد، با وجودیکه اشتقاق فرهنگی در اثر ورود تازه واردان از شمال درمندیگک 3 شاید یک عامل دیگرباشد. باینترتیب تماسهای رو بافزایش با دنیای خارج، طوریکه بار ها درتاریخ افغانستان رخ داده است، باعث انکشاف بیشتر اقتصادی واجتماعی و گروهبندی تباری مردمان زندگی کننده درفلات میشود.
تمدن اندوس
یکی ازمشهورترین یافتهای مندیگک مربوط به مراحل آخری دورۀ 4 است. این یک کلۀ مرد کلسیت سفید با موهای بافته در یک نواراست. این جسم یکی ازچند اقلام مندیگک و تمدن هلمند است که مشابهت زیادی با کارنامۀ هنری بنام تمدن اندوس دارد. این فرهنگ بسیارتکامل یافته در وادی اندوس وحصص شمالشرقی فلات ایران درنیمۀ دوم هزارۀ سوم ق م شگوفان بوده است. لذا ظهورآن باید در عین زمان یا کمی بعد تراز تمدن هلمند بوده و سرکلسیت باید نشانۀ حداقل مراحل بعدی مندیگک دورۀ 4 همزمان با بعضی مراحل انکشاف تمدن اندوس باشد.
تمدن اندوس بطورمناسب فقط پس ازسالهای 1920 روشن شده است که بواسطۀ درجۀ تکامل برنامه ریزی و معیارهای بلند عرصه های فرهنگ مادی مشخص شده و دربرگیرندۀ یک ساحۀ بزرگ بشمول پنجاب (با ساحۀ عمده هراپه) و وادی پائین اندوس (بشمول شهربزرگ موهنجو دارو) و مناطق ساحلی هند غربی و پاکستان جنوبی میباشد. شهرها و دهکده ها طبق یک برنامۀ منظم اعمار میشود. خانه ها ازخشت پخته اعمارشده، شهرها مستحکم شده و با سیستم های فاضلاب عمومی و چاهها تامین شده است. مردم یک سیستم منظم وزنه ها و مقیاسها را بکارمیبرند. مشخصات آنها ظروف رنگه وچرخساخت است که بطور کتلوی تولید شده و نمونه های آن درهمه جا یافت میشود. باستان شناسان همچنان تعداد زیاد مهرهای سنگی مستطیلی را کشف کرده اند که با کتیبه های دریک خط غیرالفبائی و تا کنون خوانده نشده حکاکی شده اند. اعاشه بر بنیاد غلات و حبوبات یکجا با خرما و محصولات دیگر استوار بوده است. مواشی شامل گوسفند، بز، گاو کوهان دار، خوگ، پشک و سگ بوده است. شترهای شاید دوکوهانه نیزنگهداری میشدند، حد اقل دردورۀ بنام هراپۀ پیشرفته. بقایای اسپها نیزاز مراحل آخری تا هزارۀ دوم شناخته شده است.
تماس ها با خلیج فارس، بین النهرین و فلات ایران برقرار بوده است. منابع بین النهرین تماس های وسیع درسراسرنیمۀ دوم هزارۀ سوم با سرزمین های دیلمون، مگان و میلوهه را نشان میدهد. درحالیکه دیلمون و مگان نزدیک خلیج فارس قرار دارند، میلوهه شاید ارائه کنندۀ دلتای اندوس باشد. اینجا بحیث یک منبع عاج، انواع مختلف چوب و فلزات مانند مس، طلا و قلعی شناخته میشود. لاجورد وعقیق جگری نیز ذکرشده اند و این باید نشاندهندۀ این باشد که میلوهه یک پایگاه وسطی درتجارت تولیدات مختلف از فلات ایران بوده است.
بهره برداری مردم تمدن اندوس ازمناطقی که حالا افغانستان نامیده میشود بطور برجسته در اواخرسالهای 1970 نشان داده میشود. بامتداد آمو دریا درنزدیکی تقاطع آن با دریای کوکچه در بدخشان یکتعداد ساحات تمدن اندوس روشن شده است. یکی از اینها، ساحۀ دوهکتاری شورتوغای توسط باستان شناسان فرانسوی بین 1977 و 1979 کاوش شده است. این ساحه احتمالا به تجارت مواد نیمه گرانبها بشمول لاجورد ربط داده میشود که دربدخشان یافت میشود. یافته های شورتوغای شامل تمام مشخصات ساحات اندوس است: خشتها با عین اندازه وادی اندوس؛ سفالی دربردارندۀ تجسمات طاوس "هندی" و یک مهر با حکاکی کرگدن های "هندی". سروی محیط ماحول ساحه بقایای یک کانالی را نشان میدهد که مربوط به عین زمان بوده و آب را از دریای کوکچه (حدود 20 کیلومتر از شورتوغای) به سرزمینهای اطراف ساحه رهنمائی میکند.
درحالیکه شورتوغای شواهد واضحی از وسعت و پهنای تمدن اندوس روی دور ترین حصص شمالشرقی فلات را نشان میدهد، هیچ نشانۀ ازسرکلسیت دیده نمیشود که متاثرازتمدن اندوس درافغانستان جنوبشرقی باشد. درواقعیت، تمدن هلمند تقریبا درهمین زمان بپایان رسیده است. مسکونۀ مهرگار(دورۀ 7) در نیمۀ هزارۀ سوم متروک میشود، درحالیکه مسکونۀ همجوار نوشارو یک تداوم آشکار مهرگاردورۀ 7 را تا مرحلۀ بعدی نشان میدهد که دربرگیرندۀ تمام مشخصات تمدن اندوس است. بعد ترساحۀ دامب سادات در وادی کویته نیز در حوالی نیمۀ هزارۀ سوم ق م متروک میشود. بارتباط مندیگک، باید گفت که سرکلسیت درمراحل بعدی دورۀ 4 یافت میشود. این مراحل بعدی دورۀ 4 درمندیگک، نشاندهندۀ یک دورۀ زوال بوده و قسمت اعظم ساحه بالاخره متروک میشود. یک انکشاف مشابه در شهرسوختۀ سیستان رخ میدهد که بیک مسکونۀ کوچک حدود 6 هکتاری کاهش مییابد. در مجموع، واضح است که تمدن هلمند در نیمۀ دوم هزارۀ سوم بپایان میرسد، در حالیکه تمدن اندوس هنوز درخشان است.
عین سقوط عمومی درترکمنستان بوقوع میپیوندد، البته ظاهرا کمی بعد ترازجنوب افغانستان. سلسلۀ نمازگا دراواخرهزارۀ سوم دردورۀ بنام نمازگا 5 به سمت الراس خود میرسد. درجریان این سالها، تماسها با وادی اندوس و بین النهرین نگهداشته میشود. این نیز زمان اشتغال تمدن اندوس شورتوغای در بدخشان است. ساحات نمازگا شامل شواهد وافر نفوذ تمدن اندوس است: مهره ها، پیکره ها و سفالی ها تماما تائید کنندۀ وسعت شبکۀ تجارتی است که فلات را درنیمۀ دوم هزارۀ سوم ق م عبورکرده است. لذا بسیاردلچسپ است فرض نمود که زوال تمدن هلمند بغیر از عوامل دیگریکه تا هنوزنامعلوم است، بعلت واگذاری (ترک) عمومی مسیرتجارت جنوبی ازطریق افغانستان جنوبی بوده است. درعوض تماسها از طریق یک مسیر شمالی تر زمینی و یک شبکۀ جنوبی تر تبادل با دیگران نگهداشته میشود.
قسمت اعظم افغانستان شمالی بین شورتوغای در شرق و سرزمین های نمازگاه درغرب، بطورعجیبی خالی از شواهد باستانشناسی است. درنیمۀ هزارۀ سوم، تا جائیکه معلوم است، هیچ مسکونۀ اساسی در جلگه های شمال وجود نداشته که مربوط به سلسله (دنباله) نمازگا یا تمدن اندوس باشد. شاید علت آن این باشد که یافته های باستان شناسی هنوزناکافی است. کشف گنجینۀ فولول درخوش تپه ولایت بغلان (شمال کوتل سالنگ) نشان میدهد که شمال افغانستان سرزمین بکری نیست (طوریکه معلوم میشود). در این ساحه در 1966 یک مجموعۀ ظروف طلائی و نقرۀ کشف میشود که نشاندهندۀ تشابهات تزئینی روشن با اشیای بین النهرین ومواد جنوب هندوکش است، باوجودیکه تاریخ این گنجینه هنوز نامعلوم است. این گنجینه شاید هم به مجموعۀ باستان شناسی بکتریانا- مارگیانا مربوط باشد که در اواخر هزارۀ سوم درافغانستان شمالی پدیدارمیگردد، اما این گنجینه میتواند همچنان تاریخ قدیمترداشته باشد که دراینصورت باید نشاندهندۀ وسعت رسوم غربی وجنوبی در این منطقه باشد. با درنظرداشت اهمیت بدخشان برای تجارت سنگهای نیمه گران بها، این میتواند بسیارزیاد ممکن باشد. اما حتی اگر اینطورهم باشد، جلگه های شمالی ظاهرا غیرمستعمره باقی مانده است. دلیل آن میتواند این حقیقت باشد که دلتاهای دریاهای متعددی که از هندوکش بداخل جلگه های افغانستان شمالی سرازیر میشود برای کانال سازی و آبیاری بمقیاس بزرگی مشکل بوده اند. این فقط در اواخرهزارۀ سوم با ظهورمجموعۀ باستان شناسی بکتریانا- مارگیانا بوجود میآید، اما در آنزمان تمدن هلمند درافغانستان جنوبی ناپدید شده و دنبالۀ نمازگای ترکمنستان و تمدن اندوس جلگه های شرقی در حال زوال بوده اند.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
فصل دوم - اقوام افغانستان
بخش دوم:
گروههای ترک تبار
بزرگترین گروه ترکتبار در شمال افغانستان ازبیکها اند. آنها بآسانی قابل شناخت میباشند. زنها اکثرا شلوار، پیراهن های آستین دراز و دستمالسر پوشیده و این پارچه ها غالبا از تارهای رنگ شدۀ درخشان ساخته میشوند. مردان چپن های دراز، راهدار و بدون تکمه با آستینهای درازمیپوشند که بواسطۀ تسمه یا کمربند محکم شده و با بوتهای چرمی بلند همراه است. آنها یک لنگی کوچک برسرخود میگذارند. اینها مهاجرین نسبتا جدید در اینقسمت بوده و در اینجا ها از اواخرسدۀ پانزدهم بدینسومستقرشده اند. تعداد آنها در این روزها (تخمین 2000) حدود 1.6 ملیون نفر اند. اینها از نگاه تباری، زبانی و فرهنگی با ازبیکان ازبکستان و سرزمینهای مجاوررابطۀ نزدیک دارند. همانند پشتونها و سایر گروههای تباری درافغانستان، ازبیکها نیزبه قبایل وطوایف (بشمول قطغنی های ساحۀ کندز) تقسیم شده اند، اما این ساختار نقش مهمی در زندگی آنها (در مقایسه با پشتونها) بازی نمیکند.
ازبیکها مسلمانان سنی اند. نام آنها طوریکه ادعا میشود مشتق از خان ازبیک است که دراوایل سدۀ چهاردهم یکی از رهبران (گولدن هورد- ایل طلائی) مغولان در روسیه و غرب آسیای مرکزی بوده است. ازبیکها در سدۀ پانزدهم قسمت اعظم سرزمینهای بین ولگای سفلا و بحیرۀ ارال را اشغال میکنند. آنها بزودی بطرف جنوب و فلات ایران هجوم میآورند. آنها شهرهای مشهور سمرقند و بخارا را اشغال نموده و بطرف جنوب هجوم میآورند، ولی با ظهورقدرت صفویها تحت شاه اسماعیل (در جنگ نزدیک مرو در 1510) از اشغال ایران باز داشته میشوند. بآنهم سمرقند، بخارا، خیوه و قسمت اعظم شمال افغانستان تحت کنترول ازبیکها باقی میماند. ازبیکهای دیگر از اواخر سدۀ نزدهم بدینسو و بخصوص پس ازانقلاب روسیه وارد شمال افغانستان میشوند. اینها بنام مهاجرین شناخته شده و از ازبیک های بومی با همین نام تشخیص میشوند.
گروههای ترکی دیگر ترکمنها است که دراین روزها عمدتا درشمالغرب کشورو در جوارترکمنستان کنونی زندگی میکنند. لباس عنعنوی ترکمنها متشکل ازیک پیراهن، شلوارهای متورم و یک چپن دراز بدون تکمه است که با یک تسمه یا کمربند نگهداشته میشود. روسری آنها متشکل ازیک لنگی یا کلاه مشهورپشمالو است. لباس زنان شامل پیراهن وشلوارسرخ ابریشمین است که دربالای آن (در خانه) یک چپن آستین کوتاه میپوشند. دربیرون خانه، زنان چپن های متنوع آستین دراز میپوشند. مهمترین مشخصه و قسمت مشهورلباس زنان عبارت از روسری آنهاست که میتواند حدود نیم متربلند باشد. دراین روزها اکثرزنان ترکمن دستمال میپوشند. یک مظهرآشکارلباس عنعنوی ترکمنها مقدارجواهرنقرۀ پوشیده توسط زنان است. عروسان معمولا بین 5 تا 7 کیلو نقره میپوشند!
منشای ترکمنها ظاهرا ازبین قبایل غوز یا اوغوز میباشد که در اواخر هزارۀ اول میلادی ازآسیای مرکزی بسوی فلات ایران هجوم میآورند، بآنهم نسب اصلی آنها نامعلوم است. چیزیکه معلوم است، اجداد مستقیم آنها معمولا درامتداد کرانۀ شرقی بحیرۀ کسپین زندگی نموده و از سدۀ شانزدهم بدینسو بطرف سواحل آمودریا و مرغزارهای مرو هجوم آورده اند. زبان آنها مربوط به زبانهای باصطلاح ترکی غربی است که دربرگیرندۀ ترکی معاصر نیز بوده و از زبان های ترکی شرقی متفاوت است که توسط گروههای ترکی دیگر آسیای میانه صحبت میشود.
ترکمنهای افغانستان عمدتا مربوط به قبایل ایراسی و تیکی است، اما شامل قبایل دیگر ترکمن نیز میشود. آنها بصورت عمده منحیث اولادۀ مهاجرین شمال و شمال غرب (پس از انقلاب روسیه) بوده و بخاطر قالین بافی و پوست قره قل خویش بطور خاصی مشهوراند. تعداد آنها حدود نیم ملیون بوده (تخمین 1995) و مانند ازبیک ها مسلمانان سنی اند.
تاجیک ها
یک کتلۀ عظیم مردم افغانستان با یک لهجۀ پارسی ایرانی صحبت میکنند که بصورت عام بنام دری یاد میشود (فارسی معرب پارسی و مشتق ازپارسی میانه است که بصورت عام بنام پارسی دری یاد میشود. منشای واژۀ دری هنوز واضح نیست. بصورت عام فکرمیشود مربوط به دربار باشد. دری زبان رسمی افغانستان است). در بین اینها تاجیکان قرار دارند که بطورعمده در شهرهای بزرگ و در شمالشرق کشور زندگی میکنند. آنها نمایندۀ یکی ازکهن ترین لایه های مردم افغانستان اند. درروزگارقدیم، نام تاجیک توسط کوچیان (ازبیک) برای نشان دادن مردمان بومی (عمدتا پارسی زبان) سرزمین های اشغالی درجنوب آسیای میانه و شمال افغانستان بکارمیرفت. از آن ببعد، این نام به مردمان سنی، مسکون و پارسی زبان افغانستان و سرزمین های همسایه (طور مثال تاجکستان) محدود میشود. در سالیان اخیر، نام تاجیک بیشتر برای نشاندادن تمام غیرپشتون ها و مردمان پارسی زبان افغانستان درمقایسه با عنعنۀ پشتون ها بکارمیرود که تمام پارسی زبانان را فارسیوان خطاب میکنند. بآنهم پارسی زبانان غرب کشور خود را بنامهای تباری دیگری نامیده و فارسیوان "اصلی" شیعه های اند که در غرب کشور، درهرات و اطراف آن زندگی میکنند(عنوان پائین دیده شود). تاجیک های "اصیل" افغانستان عمدتا در شمالشرق کشور زندگی میکنند، بآنهم باید بخاطرداشت که آنها ترجیح میدهند بنام های مناطق ایشان (پنجشیری، بدخشی) یاد شده و واژۀ تاجیک را موهن و خفت آور میدانند.
تاجیکهای کوهستانی و اسماعیلیها
تاجیکان غالبا بدون کدام دلیلی بنام تاجیکهای کوهستانی (و پامیریها یا غلکا ها) یاد میشوند که درشمالشرقی ترین حصۀ کشور و اطراف آن بشمول واخانیها و دیگران زندگی میکنند (زبانهای که درشمالشرق افغانستان صحبت میشود شامل وخی در واخان، شغنی در شغنان، روشانی درشمال شغنان، اشکاشمی دراشکاشم، سنگلیچی درسنگلیچ و منجی در منجان و چترال میباشند. زبان های دیگرمربوط این گروه عبارت از یازگلامی در تاجکستان و ونچی است که حالا منقرض شده است. در امتداد مرز چین زبان دیگری بنام سریکولی معمول است). اینها جوامع منزوی را تشکیل میدهند که با یک مجموعۀ زبانهای ایرانی شمالشرقی صحبت میکنند. اینها بعلاوه از زبان ایشان، توسط عقیدۀ ایشان نیزتشخیص میشوند که اغلبا اسماعیلی اند. اینها یک شاخۀ تشیع بوده (بنام شاخۀ اسماعیلیه) و از فرقۀ عمدۀ شیعه و مرسوم در ایران کنونی (بنام امامیه) فرق دارند.
تمام شیعیان جانشینی علی بن ابی طالب، پسر کاکا و داماد پیامبر توسط موسیس سلسلۀ اموی (معاویه) در661 م را تقبیح میکنند. آنها بعوض، پسران علی (حسن و حسین) و اولادۀ ایشان را جانشینان واقعی پیامبرمیدانند. وقتی یکی ازاین اولاده (امام جعفرصادق – امام ششم شیعه های امامیه و امام پنجم اسماعیلیه ها، زیرا اینها علی را امام نمیدانند) در765 وفات میکند، موسی کاظم پسر او جانشین می شود. باوجودیکه جعفرقبلا پسردیگرش بنام اسماعیل را وارث خویش تعین نموده، اما او قبل از پدرش میمیرد. یکتعداد امامت موسی کاظم را نپذیرفته و اسماعیل را امام میدانند، بخصوص محمد پسر او را که انکشاف دهندۀ شاخۀ اسماعیلی شیعه است، وارث حقیقی میپندارند. دیگران موسی کاظم و جانشینان او را تا امام یازدهم (حسن عسکری که در874 م میمیرد) میپذیرند. گزارش میشود او پسری داشت که امام دوازدهم بوده و ازجهان غایب میشود، اما عقیده دارند زمانی برمیگردد که مناسب باشد. این عقیده به امام غایب یکی ازعلایم ممیزۀ امامی یا دوازده امامی شیعه ها است. اسماعیلیها برخلاف وبخصوص کسانیکه دربدخشان زندگی میکنند، بیک سلسلۀ بدون قطع امامان باوردارند که تا هنوز ادامه دارد.
بدخشانیها مربوط به یک شاخۀ خاص اسماعیلیه بنام نظاریها (نظاریه) اند. این چند پارچگی ازشاخۀ اصلی در اواخرسدۀ یازدهم و اوایل دوازدهم بتعقیب مناقشه بین رهبری بوجود میآید. نظاریها بطورخاصی بخاطررهبران یا امامان قبلی ایشان بنام خداوند الموت (یک قلۀ کوه درغرب تهران فعلی) شناخته میشوند. درغرب اروپا، خداوند الموت منحیث مرد قدیم کوه شناخته میشود. امامان الموت بحق یا نا حق بخاطر سیاست کشتار مخالفین ایشان بد نام اند. وقتی در 1256 م الموت بواسطۀ هلاکو حاکم مغول تسخیر میشود، امامان نظاری قسمت اعظم قدرت خود را می بازند. در زمان حاضر نظاریها توسط امام زندۀ آنها آغا خان چهارم (شاه کریم الحسینی) رهبری میشوند که ادعای نَسَبی (تباری) از امامان الموت دارند (او نواسۀ آغا خان سوم (1877- 1957) است که نظاری ها را دوباره تنظیم نمود. لقب آغا خان به جد او (حسن علیشاه محلاتی) توسط فتح علیشاه قاجار(1797- 1834) اعطا شده و یک دخترخویش را نیز به نکاح او میآورد). پیروانش او را امام 49 در سلسلۀ نا مقطوع ازعلی (او را خدای زنده یا امام زمان میانگارند) و پسرش، حسن میدانند.
شیعۀ اسماعیلی توسط ناصرخسرو، شاعر و مولف مشهور سدۀ یازدهم معرفی میشود، کسیکه تا هنوزبحیث پیر(رهبرمذهبی) دربین بدخشانیها فوق العاده حرمت دارد. مقبرۀ او بامتداد قسمت علیای کوکچه در یمگان (جنوبشرق فیض آباد) قرار دارد. شیعۀ اسماعیلیه تفاوت زیادی با امامیه دارد. بغیرازعدم موجودیت امام غایب وموجودیت امام زنده (حالا- آغاخان)، اسماعیلیه نظاری همچنان علی بن ابی طالب را تقریبا باندازۀ خود محمد مهم میدانند. زیرا محمد کسی بود که پیام خدا را میگرفت (مطابق آنها)، اما علی آنرا تفسیر میکرد. بعلاوه، اسماعیلیها به یک تفسیرباطنی پیام قدسی باور داشته و آنها متعاقبا چندین مرحلۀ ابتکار(آغازگری) دارند. ظواهر بیرونی چندان مهم پنداشته نمیشود. این نشانۀ یک نگرش آرام اسماعیلیها درمقایسه به قوانین و مقررات غالب دربین سنیها و شیعه های امامی است.
نورستانی ها
گروه عمده دیگر درافغانستان نورستانی هاست. آنها بعلت زبان وفرهنگ ایشان که با تمام همسایه ها فرق دارند، مضمون مطالعات متعدد بوده است. آنها در کوههای منزوی شمالشرق کابل و جنوب آبریز هندوکش در بین دریای علینگاردر غرب و دریای کنردرشرق زندگی میکنند. این ناحیه بنام نورستان یاد میشود، اما قبل از اشغال آن توسط امیرعبدالرحمن در زمستان 1895/96 برای بیگانگان (بعلت مذهب غیراسلامی مردم آن) بنام کافرستان یاد میشد.
بیگانگان معمولا آنها را بحیث دزدان، قاتلان، شرابنوشان و آتش پرستان می پنداشتند. الکساندربرنیس که دراوایل سالهای 1830 ازپشاور به کابل سفرمیکند، میگوید "قرارمعلوم کافرها وحشی ترین مردم، خورندگان خرس ها و میمون ها، جنگجویان نیزه باز و پوست سرکنان دشمنان خویش اند". او بیشترعلاوه میکند که آنها باشندگان بومی افغانستان بوده و فرض میشود اولادۀ اسکندر بزرگ باشند. مونستوارت الفنستون درسال 1815 دربارۀ کافرستان بعین ترتیب میگوید که "اینها مشابه یونانیها بوده و بخاطر زیبائی و چهرۀ اروپائی تحسین میشوند، بت پرست بوده، درپیاله ها یا گلدانهای نقرۀ شراب نوشیده، میز و چوکی استعمال نموده و با یک زبانی صحبت میکنند که برای همسایه هایشان نامعلوم است".
تعداد نورستانیها قبل از1979 بصورت عام حدود 100 هزارتخمین میشود. آنها با یک تنوع زبانهای مرتبط صحبت میکنند. این زبانهای باصطلاح کافری مربوط به زبانهای هندو- آریائی (بشمول هندی) و زبانهای ایرانی (طورمثال فارسی، بلوچی و پشتو) میشود. زبانهای کافری احتمالا یک شاخۀ سوم بوده و بطورمشخص نه هندو- آریائی اند و نه ایرانی.
دربارۀ فرهنگ کافرها قبل از مسلمان شدن اجباری آنها معلومات نسبتا کمی وجود دارد. جامعۀ آنها قبیلوی و الیگارشی (حاکمیت ثروتمندان) بوده است. مقام زن پائین بوده و چند همسری رواج داشته است. عشایر فقیرمسئول نگهبانی مواشی بوده است. دراینجا صنعتگران نیزوجود داشته، یک طبقۀ جداگانه را تشکیل داده و برده ها نیز موجود بوده اند. اینها اکثرا اسیران جنگهای بودند که دربین خود کافر ها جریان داشته یا بمقابل مسلمانانی که بامتداد مرزهای کافرستان زندگی میکردند. کافرها همچنان احساس بزرگی بمقابل "پاک" و "ناپاک" داشته و باین ارتباط از سیستم مقررات مغلقی برای جدا کردن آنها کارمیگرفتند. معلومات در بارۀ مراسم مذهبی کافرها قبل ازمسلمان شدن باوجود اینکه بسیارکم است، مورد دلچسپی خاصی قرار دارد. نوشیدن شراب، قربانی حیوانات، موجودیت واعظان و سرایندگان سرودها و کاربرد یک آتش مقدس تماما نشانه های یک رابطۀ نزدیک با مذهب قدیمی هندو- ایرانیها است. نام بعضی ازخدایان کافر نیز یاد آورمعبودان هندو- ایرانی، طورمثال خدای عمدۀ کافرها بنام ایمرا، مرزا یا یامرای است. این نام یاد آور یاما یا یما خدای عالم اموات میباشد. خدای دیگردراین زمینه ایندر است که با اندرای هندو- ایرانیان مرتبط است (ایندر بحیث معبود معرفی میشود که شرابسازی را معرفی نموده است. اندرا درادبیات هندو- آریائی ها بخاطرتوانائی درنوشیدن مقدارزیاد سوما معروف است). درکنارتعداد زیاد خدایان و رب النوع ها همچنان دیوها (شیاطین) و ارواحی وجود داشتند که باید فرونشانده میشدند.
زبانشناسان چهار(یا پنج) زبان کافری را بنام کاتی، پراسون، وایگالی (و گامبیری) و اشکون میشناسند. زبانهای مختلف همچنان بازتاب تفاوتهای اجتماعی- سیاسی و فرهنگی بین گویندگان آنهاست. طورمثال، گویندگان کاتی بطور عمده لباس سیاه (و باینعلت غالبا درپارسی بنام سیاه پوش ودر پشتو بنام تورکافر نامیده میشدند) و سایرین لباس سفید (سفید پوش و سپین کافر) میپوشیدند. کاتی درمناطق شمالغرب و بخصوص درشمالشرق نورستان صحبت میشود. این زبان غالبا زبان عمومی منطقه محسوب شده وکمی پس از بقدرت رسیدن مارکسیستها بحیث یکی از زبان های رسمی افغانستان برسمیت شناخته میشود. مرکز گویندگان کاتی و نورستان بصورت عام، دهکدۀ کامگروم (کامدیش) است که در وادی باشگال قرار دارد. داکتر برتانوی بنام سُرجورج سکات رابرتسن قسمت اعظم وقت خویش را درجریان اقامت طولانی دربین کافرها در 1890/91 درهمینجا میگذراند. این بازدید منتج به کتاب مشهورکافرهای هندوکش میگردد که در1896 به نشر می رسد، درعین سالی که کافرها توسط افغان ها شکست خورده و به قبول اسلام مجبورمیشوند.
گویندگان کاتی مشابه به اکثرکافران دیگر یک جامعۀ کاملا تساویگرا را حد اقل در بین کسانیکه "آزاد" اند تشکیل میدهد. بآنهم دربین ایشان مردان با صلاحیت وجود داشته و دربین گویندگان کاتی باعث میشود که یکنوع الیگارشی طوایف متنفذ بوجود آید. دربین آنها پرستیج (اعتبار) بیشتر میتواند با کشتن یک دشمن و ضیافت های ولخرچانه بدست آید. بآنهم نسب مهم بوده و ازبین گروههای کاتی چند مجسمۀ چوبی عظیم اجداد باقی مانده که بشکل مردان و زنان ایستاده یا نشسته، یا مردان اسپ سوار به تصویرکشیده شده اند. اکثریت این مجسمه ها با ورود اسلام تخریب میشود، اما بعضی ازآنها درمجموعه های اتنولوژیکی جهان باقی مانده است.
زبان دیگرپراسون است. این زبان توسط یک گروه کوچک دریک وادی منزوی با گویندگان کاتی درشرق وغرب صحبت میشود. وادی بحیث مرکزمذهبی کافرستان استفاده میشد. اینجا در کوشتیکی یکی ازچند تعمیرمذهبی ساحه وجود دارد که به مارا (ایمرا) معبود عمدۀ کافرها اهدا شده است. گویندگان پراسون عمدتا مسئولان مذهبی بودند. بارتباط گویندگان کاتی، آنها توسط یک گروه کوچک مردمانی هدایت میشدند که مقام ایشان کاملا محفوظ بوده است. دراینجا مجسمه های حک شدۀ اجدادی وجود ندارد. درعوض تمام انرژی مصرف تولید مجسمه های خدایان شده است.
درجنوب گویندگان پراسون، نورستانیهای زندگی میکنند که گویندگان وایگالی (و گامبیری که با آن بسیار نزدیک است) و اشکون اند. آنها بطوریکجائی یک گروه بزرگ را میسازند. گویندگان وایگالی و اشکون دربین تمام نورستانی ها بطور عنعنوی نزدیک ترین تماس را با باشندگان وادی کابل درجنوب نگهداشته بودند. این تماسها همیشه صلح آمیزنبوده است، لذا گویندگان وایگالی و اشکون یک فرهنگ کاملا نظامی را رشد داده اند که درآن شهرت میتواند بواسطۀ کشتن دشمنان بدست آید. باینترتیب، جامعۀ آنها بسیار تساویگرا بوده و حک کردن یا کندنکاری های چوبی به موجودات زنده متوجه بوده است، بعوض اینکه متوجه اجداد یا خدایان باشد.
بلوچها و براهوی ها
گروه دیگرگویندگان ایرانی بلوچها اند که درجنوبغرب کشوروقسمتهای پاکستان وایران زندگی میکنند. آنها بیک زبان ایرانی شمالغربی، بلوچی صحبت میکنند. اکثریت آنها حالا مقیم بوده و تماما مسلمانان سنی اند. قرارمعلوم آنها اولادۀ مردمانی اند که ازشمال درجریان سده های میانه به فلات ایران آمده اند. اینها اولین کسانی اند که درمنابع اسلامی سدۀ دهم ذکرشده اند. بعدا آنها ازجنوبشرق ایران فعلی بداخل بلوچستان پاکستان رفته اند. نام آنها همچنان درشهنامه (اوایل سدۀ یازدهم) ذکرشده است. تعداد زیاد قبایل بلوچ دراواخرسدۀ هجدهم بتعقیب سقوط سلسلۀ زند ایرانی درسیستان مستقرمیشوند.
تعداد بلوچها مطابق بعضی تخمینها درسال 1979 حدود 200 هزاردرکشوراست. در1996 تعداد آنها درپاکستان حدود یک ملیون تخمین میشد. براهویها کسانی اند که غالبا یکجا با بلوچها زندگی کرده و با یک زبان دراویدی شبیه زبانهای جنوب هند مانند تامیل و مالایالام صحبت میکنند. تعداد آنها درافغانستان قبل از1979 حدود 20 هزارتخمین زده شده است. براهویها معمولا دریک ساحۀ بزرگ مسلط هستند. کنفدراسیون باصطلاح براهوی درسدۀ هفدهم ایجاد شده وتا نیمۀ سدۀ هجده شامل تقریبا تمام بلوچستان شرقی وبندرمعاصرکراچی میشود. این کنفدراسیون توسط براهویها رهبری شده و دربرگیرندۀ تعداد زیاد قبایل بلوچ میباشد. اما در اوایل سدۀ نزدهم متلاشی شده و در 1876 معاهدۀ بامضا رسیده و تحت حمایۀ برتانویها قرارمیگیرند. مرکزعمدۀ آنها شهرکلات است که درجنوب کویته قرار دارد.
هزاره ها
هزاره های افغانستان به زبان پارسی (فارسی هزاره گی) صحبت میکنند، اما منشای مغولی واضح آنها بواسطۀ چهرۀ ترکی- مغولی ایشان هویدا است. تعداد آنها مطابق تخمین 1989 حدود 1.5 ملیون است. آنها باشندگان زمینهای فقیر در کوههای افغانستان مرکزی بنام هزاره جات میباشند. نام آنها مشتق ازهزار پارسی است که احتمالا اشاره بیک قطعۀ نظامی (مینگ مغولی) دارد. هزاره ها قرار معلوم یک ساحۀ بسیاروسیع بشمول مسیرهای بزرگ شرق و جنوب زیستگاه فعلی خویش را دراختیارداشتند. بآنهم بتعقیب شکست ایشان توسط امیرعبدالرحمن خان درجنگی که چندین سال ادامه یافت (1890- 93)، پشتون ها آنها را بداخل کوهها راندند. اکثریت هزاره ها مسلمانان شیعۀ امامی بوده ودرتماس نسبتا نزدیک با هم مذهبی های خویش درایران وعراق هستند. هزاره های اسماعیلی نیزوجود دارند که درشمالشرق هزاره جات و جدا ازهزاره های امامی زندگی میکنند.
هزاره ها به قبایل وطوایف تقسیم شده و بطورعنعنوی توسط میر یا بیگ رهبری میشوند، اما کدام شجرۀ عمومی وجود نداشته و تنظیم قبیلوی بمراتب کم اهمیت تر درمقایسه با پشتون هاست. آنها بطورعنعنوی توسط "بیگانگانی" بنام سادات (مفرد – سید)، رهبری میشوند که ادعای نسب از پیامبردارند. کسانیکه تعلیمات مذهبی دارند، لقب شیخ را کمائی میکنند. اما جنگهای اخیرساختارجامعۀ هزاره را تغییر داده و قسمت اعظم قدرت حالا دردست رهبران جدید مذهبی و احزاب سیاسی قرار دارد که مهمترین آنها حزب وحدت اسلامی است.
ایماق
ایماق درغرب افغانستان مرکزی گروه دیگرپارسی زبانان را تشکیل میدهد. آنها نمایندۀ پارسی زبانان، کوچیان سنی و نیمه کوچی غرب افغانستان بوده و تعداد ایشان در 1993 بیش از 400 هزار تخمین شده است. این گروه از چهار ایماق متشکل شده که شامل چهار قبیله (جمشیدیها، هزاره های ایماق، فیروزکوهیها و تایمنی ها) اند. آنها یکجا با تیموریها و بعضی گروههای دیگر(باصطلاح ایماق دیگر) یک گروه نسبتا متمایزرا درتپه کوههای غرب افغانستان مرکزی میسازند. آنها بصورت عام نیمه کوچی بوده و بخصوص فیروزکوهی ها بخاطریورت (خیمه) های نمدی مخروطی که درآن زندگی میکنند، شناخته میشوند.
تایمنی ها درشمالغرب هرات زندگی دارند. جمشیدی ها بیشتر بطرف غرب، در کوشک واطراف آن (شمال هرات) زندگی میکنند. هزاره های ایماق که درشمال شرق هرات زندگی دارند، ازنگاه تباری مربوط به هزاره های افغانستان مرکزی اند، اما اینها شیعه نبوده و سنی اند. مرکز شهری آنها حالا قلعۀ نو است. بالاخره فیروزکوهی ها درامتداد مسیرعلیای دریای هریرود، شرق هرات زندگی میکنند. تایمنی ها درجنوب فیروزکوهی ها زندگی نموده و بعضی ازآنها خیمه های سیاه سبک پشتونی را پذیرفته اند.
گروههای تباری کوچک
گروههای کوچک تباری دیگرمسکون درافغانستان شامل مغولها، عربها، قزلباشها و غیره است. یکتعداد گروههای دیگری نیز وجود دارند که منشای آنها درنیم قارۀ هند قراردارد، یا حد اقل از نگاه تباری مربوط به مردمان هند و پاکستان اند. قدیم ترین اینها احتمالا گویندگان زبانهای (هندو- آریائی) داردی بشمول پشۀ است. گویندگان پشۀ بامتداد کناره های غربی و جنوبی نورستان زندگی نموده و حالا بنام دیهگان یا کوهستانی نیزشناخته میشوند. تعداد زیاد آنها شیعه بوده و بنام علی اللهی ها نیز شناخته میشوند. اشارۀ مارکوپولو درسالهای 1270 شاید به آنها بوده و آنها را با مشخصات "هندی" خوانده باشد:
"ده روزه مسافرت درجنوب بدخشان یک منطقه بنام پشای یاد میشود. باشندگان دارای پوست نصواری بوده، با یک زبان خاص خود شان صحبت نموده و بت پرست اند. آنها در ساحری و اهریمنی مهارت دارند. مردان با وفرت گوشواره و گلهای سینۀ نقرۀ، طلائی، مرواریدی وسنگهای قیمتی میپوشند. آنها بسیار ماهر و حیله گراند. اقلیم آن بسیارداغ بوده و رژیم غذائی شامل گوشت و برنج است".
گویندگان پشۀ در واقعیت شاید در یک دورۀ بسیارقدیم ازشرق باینجا آمده باشند، اگرآنها پس ازمهاجرت هندو- آریائی ها ازشمال هندوکش درهزارۀ دوم ق م فورا دراینجا مستقرنشده باشند. آنها باشندۀ ساحۀ اند که از جوار کوتل سالنگ درشمال کابل بامتداد جنوب و شرق کناره های کوههای نورستان تا سواحل دریای کنر در شمال جلال آباد وسعت دارد. تعداد آنها در1982 بیش از100 هزارتخمین شده است. اززیستگاه آنها دروادیهای جانبی بامتداد دریای کابل واضح میشود که آنها دریک ساحۀ بسیاروسیع زندگی داشته و با گذشت ایام توسط مهاجمین پشتون از جلگه های بین کابل و جلال آباد بیرون رانده شده اند. این پروسه هنوزهم ادامه دارد.
زبان دیگر (هندو- آریائی) داردی که حالا (تقریبا) منقرض شده، تیراهی است که قرارمعلوم دربعضی دهکده های جنوب جلال آباد توسط مردمانی صحبت میشدند که ظاهرا توسط پشتونها (افریدیها) از تیراه (درقسمت جنوبی، درجانب دیگرسفید کوه) بیرون رانده شدند.
تعداد مغولها درافغانستان بسیارمحدود است. ارقام تباری، تعداد آنها را حدود چند هزارنفرتخمین میکند، با گویندگان حدود 200 یا کمترمغولی. آنها قرارمعلوم در دهکده های متعدد جنوب هرات زندگی میکنند یا میکردند.
گفته میشود که درشمال افغانستان بعضی جوامع عربها زندگی میکنند که عربی صحبت میکنند. آنها خود را اولادۀ اعراب اولیۀ سالیان تسخیراسلامی میدانند. بآنهم آنها باحتمال قوی اولادۀ اعرابی اند که بطوراجباری درسمرقند واطراف آن در زمان تیمور(سدۀ چهاردهم) مستقرساخته شدند.
قزلباش ها درشهرهای عمده افغانستان وعمدتا درکابل زندگی میکنند. آنها اولادۀ سربازان ترکی مستقردرکابل توسط نادرشاه افشار یا جانشینان او در سدۀ هجدهم اند. نام آنها (کله سرخ) اشاره ایست به کلاه سرخ یا قرمزی آنها با 12 لبه (برای 12 امام شیعه) که پشتیبانان ترکمن صفویها در اواخر سدۀ پانزدهم تا اوایل سدۀ هجدهم میپوشیدند. آنها بصورت عام دارای مقام های مهم اداری در کشور بودند. تعداد آنها حالا حدود 30 هزارتخمین میشوند. آنها به پارسی صحبت نموده و شیعۀ امامی اند.
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
فصل دوم - اقوام افغانستان
بخش اول:
درطول تاریخ اقوام مختلفی از طرف غرب، شرق، جنوب و شمال به سرزمین افغانستان کنونی آمده و مسکون شده اند. دریک مطالعۀ جدید، حدود 55 قوم یا تبار درافغانستان زندگی میکنند. تمام آنها را میتوان ازنگاه زبانی بطور تخمینی به ایرانی ها (بخصوص بلوچ ها، پشتون ها وتاجک ها)، ترک ها (عمدتا ترکمن ها و یوزبیکها) و غیره تقسیم کرد. اما باید توجه داشت که زبان نمیتواند بصورت دایمی یک مشخصۀ تباری باشد. طورمثال هزاره های افغانستان مرکزی امروز به زبان (ایرانی) پارسی (فارسی یا دری) صحبت میکنند، درحالیکه بطورآشکاردارای منشای ترکی- مغولی اند.
پشتونها
بصورت عام کوههای مرکزی و شمالشرقی افغانستان جدا کنندۀ جنوب اکثرا پشتون ازشمال غیرپشتون است. پشتونها بصورت عنعنوی افغانهای اصلی پنداشته شده و اقوام دیگرنامهای خاص خود را دارند. آنها همچنان تشکیل دهندۀ یک قسمت بزرگ نفوس افغانستان (حدود 40 تا 50 فیصد) میباشند. لذا تا اواخر سدۀ نزدهم، نام افغانستان فقط بمناطقی اطلاق میشد که مسکن اصلی پشتونها بود (بامتداد هردو جانب خط دیورند)، درحالیکه قسمتهای غرب وشمال افغانستان فعلی بصورت عام بنام خراسان و بعضا ترکستان یاد میگردید.
پشتونها را بصورت عام درهند و پاکستان بنام پتان یاد میکنند که یک گروه قومی مشخص بوده و تعداد آنها درسالهای 2000، حدود 20 ملیون تخمین شده است. آنها اکنون تقریبا بطورمساویانه درهردوجانب مرزهای افغانستان/پاکستان زندگی میکنند. سرزمین پشتونها بطورتخمینی دربرگیرندۀ یک ساحۀ مثلثی است که در یک خط مستقیم غربی- شرقی ازجنوبغرب افغانستان تا وسط وادی اندوس {سند} و بطرف شمال بامتداد رود اندوس تا وادی سوات در پاکستان فعلی امتداد دارد. کوههای هندوکش تشکیل کنندۀ مرز شمالغرب است. پشاوردرشمال پاکستان و کندهاردرجنوب افغانستان بطورعنعنوی مراکزشهری عمدۀ پشتونها محسوب میشود.
پشتونها به زبان پشتو یا پختو صحبت میکنند که یک زبان ایرانی بوده و با زبانهای فارسی، کردی، بلوچی وغیره ربط دارد. پشتو یکجا با فارسی (که درافغانستان بنام دری گفته میشود)، دو زبان رسمی کشور را تشکیل میدهد. منشای نام پشتون و زبان آنها مورد مناقشه است. این موضوع فقط از اواخر قرون وسطی ببعد روشن است، باوجودیکه این نام بطورتخمینی با پسیانوی متذکره درمنابع کلاسیک ربط داده میشود. مطابق متن ها، این گروه قسمتی از یک موج بزرگ مهاجمین عمدتا سکائیان ایرانی بودند که در اواخر سدۀ دوم ق م ازطرف شمال به حصص شرقی فلات ایران رخنه کرده اند. اما چنین تشخیص هویت تاکنون با اسناد و مدارک به اثبات نرسیده است.
بعین ترتیب، منشای نام افغان نیز مشکلزا است. این نام منشای پشتو ندارد. لذا به گمان اغلب، خارجی ها این نام را برای توصیف یکتعداد مردمان مرزهای هندو- ایرانیان بکاربرده اند، درحالیکه ممکن است پشتون بوده باشند یا نه. این نام شاید در برهات- سمهیتا وراها میهیرا، یک اثر سانسکریتی نیم قارۀ هند در اواخرسدۀ ششم با وجه تسمیۀ تباری اواگانه ذکرشده باشد. اما تشخیص هویت این نام هنوز قابل مناقشه است، همانند نام ابوجیان متذکره در سفرنامۀ شوانزنگ، زایر چینائی در اوایل سدۀ هفتم.
اولین منبع مطمئین برای نام افغان مربوط به سدۀ دهم است. درحدودالعالم، یک اثر پارسی از مولف نامعلوم در اواخرسدۀ دهم، ازمحلی بنام "ساول، یک دهکدۀ گوارا در یک کوه که در آن افغانها زندگی میکنند"، نام میبرد. مطابق متن، این دهکده احتمالا در نزدیکی های گردیز(درشرق غزنی) واقع است. این اثرهمچنان دربارۀ یک دهکده درنزدیک جلال آباد کنونی نام میبرد، جائیکه سلطان محلی آن تعداد زیاد زنان هندو، مسلمان و افغان دارد. از زمان محمود غزنوی دراواخرسدۀ دهم، معلومات دربارۀ افغانها بیشترمیشود. افغانهای آنروزی بصورت عام در مرزهای بین ایران وهند زندگی میکردند. صریح ترین اشاره دربارۀ افغانها دراثر البیرونی بنام تاریخ الهند (درسدۀ یازدهم) یافت میشود. دراینجا گفته میشود که قبایل متعدد افغان درکوههای غرب هند زندگی میکنند. البیرونی آنها را بحیث مردمان وحشی و هندو توصیف میکند.
ابن بطوطه، گردشگرمراکشی سدۀ سیزدهم که قبلا دررابطه به هندوکش راجع باو ذکرکردم، دربارۀ "پارسیانی بنام افغان" مینویسد که درجلگه های بین غزنی و سند زندگی داشتند. او اضافه میکند که کوه اصلی آنها بنام "کوه سلیمان" نامیده شده و یاد آور یک عنعنۀ قدیمی دربین پشتون هاست که مسکن اصلی آنها، اطراف کوه های سلیمان در شرق کندهار میباشد.
پژوهش درمورد خاستگاه یا منشای پشتون ها و افغان ها بمثابه کاوش بر سر منبع رود خانۀ آمازون است. آیا منبع واحدی وجود دارد؟ آیا پشتونها و افغانها یکی اند؟ باوجودیکه امروز پشتون ها گروه قومی مشخصی را از نگاه زبانی و فرهنگی تشکیل میدهند، هیچ مدرکی وجود ندارد که تمام پشتونهای امروزی دارای منشای قومی واحدی باشند. درواقعیت، این امربسیاربعید وغیرمحتمل است. هنوزهم دسته ها و گروه های غیر پشتون زیادی در مناطق کاملا مسلط پشتونی وجود دارد، اما پشتون ها ازنگاه فرهنگی و زبانی بآهستگی درحال بلعیدن این اقوام هستند. این پروسۀ بلعیدن فرهنگی و زبانی اقوام دیگر در طول سده ها جریان داشته است. قومیت یک پدیده ایستا نبوده و تعداد زیادی "پشتونیت یا پشتونولی" را پذیرفته اند. یک نمونه معاصر "ادغام" میتواند گروههای جنوبی (غیرپشتونی) ایماق تایمنی و مالکی درغرب افغانستان باشد که با احساس وابستگی به پشتون ها، فرهنگ و زبان پشتون های کندهاری را پذیرفته اند. ازطرف دیگر، "انشقاق" را نیز میتوان در درانی های نورزی (پشتون) پارسی گوی درجنوب افغانستان نشان داد که بیشتر احساس تعلق به غیر پشتونها میکنند. درادبیات سدۀ نزدهم، منابع زیادی در مورد منشای غیرپشتونی قبایل معین "پشتون" وجود دارد. طورمثال، الفنستون در بارۀ ناصرغلجی، یک قبیله کوچی که در امتداد مرز های افغانستان- پاکستان زندگی میکند، چنین میگوید: "هوتکی های غلجی میگویند ناصری ها همسایۀ (مشتریان) آنهاست نه اقارب (عشیره یا قوم) آنها: بعضی ها آنها را حتی اولادۀ بلوچها میدانند؛ هرچند آنها پشتو صحبت نموده و قویا خود را دارای نسب افغانی میدانند، درحالیکه قیافۀ ظاهری و ویژگیهای آنها دقیقا نشاندهندۀ اینستکه یک قوم کاملا متفاوت ازایشان اند".
پشتو
زبان یک عنصرمهم پشتونیت {پشتونوالی} است. پشتو/پختو مربوط به خانوادۀ زبانهای ایرانی است. اینها درهزارۀ دوم ق م ببعد توسط مردمانی ازجنوب آسیای میانه به فلات ایران وارد میشوند. پشتو یگانه واحتمالا اولین زبان ایرانی نیست که در جنوب کوهها صحبت میشود. ما اینرا میدانیم، زیرا درمیان سرزمینهای پشتون ها، بغیراز تاجکهای پارسی گوی که درهمه جا حضوردارند، هنوزهم محله های اقوامی وجود دارد که به زبان های دیگر ایرانی صحبت میکنند. اینرا میتوان در وادی لوگردر جنوب کابل (حد اقل تا سال های 1978) و نزدیک کانیگورام (وزیرستان) در پاکستان مشاهده کرد. این مردمان با زبان اورمری صحبت می کنند. اینها خود را برکی ها مینامند؛ این نام همچنان در زندگینامۀ بابر، موسس سلالۀ مغول درهند در اوایل سدۀ شانزدهم دیده میشود، کسیکه مدت زیادی در سرزمین های مرزی بخاطرآمادگی تهاجم خویش به هند سپری میکند. بعلاوه، در شمال کابل مردمانی وجود دارند که به زبان پَراسی صحبت میکنند (بابر زبان پراسی را یکی از11 زبان ساحۀ کابل ذکرکرده است). پراسی و اورمری دو زبان مرتبط ایرانی اند که درگذشته توسط تعداد زیاد مردم در یک ساحۀ وسیعتر صحبت میشدند. اینها توسط کسانیکه به زبان های دیگر صحبت میکردند (بشمول پشتو)، کنار زده شده و به وادی های منزوی رانده میشوند.
درحالیکه پراسی و اورمری بصورت عام به زبانهای جنوبی یا جنوبشرقی ایران تقسیم میشوند، پشتو بصورت عام مربوط شاخۀ ایرانی شمالشرقی است. اگر این تقسیم بندی درست باشد، بدین معنی است که زمانی درگذشته، زبان پشتوی جنوب افغانستان و پاکستان ازشمال کوه ها وارد شده است. زبان پشتو بتدریج زبان (لهجه) های دیگر ایرانی را تعویض میکند که در زمان های قدیمتر وارد ساحه شده بودند. این تعویض که یک پروسۀ درازمدت است، در واقعیت هنوزهم ادامه داشته و بگمان اغلب، موازی به انکشاف پشتونها بحیث یک قوم صورت میگیرد.
ساختار قبیلوی پشتونها
پشتونهای امروزی یک گروه تباری واضح و قابل شناخت میباشند. آنها شدیدا از خصوصیات متمایز، گذشتۀ مشترک، زبان، فرهنگ و سرزمین خود باخبراند. آنها درعین زمان به چندین قبیله، طایفه و کنفدراسیون قبایل تقسیم میشوند. لذا قابل تعجب نیست که غالبا آنها را منحیث یک جامعۀ قبیلوی کامل توصیف میکنند. بعلاوه، جامعۀ پشتون بصورت عام بحیث یک نمونۀ خاص باصطلاح سازمان نَسَب (نسل) مقطعی درنظرگرفته میشود. چنین یک ساختاری بربنیاد گروههای تباری استواراست، درحالیکه واحدهای مختلف مانند خانواده های هستوی، طوایف، قبایل و کنفدراسیون قبایل بطوریکجائی یکنوع هرم مجرد را میسازند که جد (نامنهاد) دربالای آن قراردارد. جامعۀ پشتون تا اندازۀ زیادی جوابگوی این مودل است. تمام پشتون ها میدانند که بطوردقیق درکجای این هرم قرابتی قرار دارند. جهتگیری اجتماعی یک پشتون بسمت موقعیت خاص اودراین سیستم هدایت شده و دراغلب موارد نزاعهای سیاسی و نظامی دربین پشتونها یا بین پشتونها و دیگران وابسته به روابط خویشاوندی بین آنها و در بین طرفین است.
بآنهم مودل سازمان نَسَب مقطعی دربرگیرندۀ یک ساختارثابت ودایمی بوده وتاکید بسیارقوی بالای نَسَب دارد. این مودل عوامل دیگری را مستثنی میسازد که بالای موقعیت فرد و ساختارگروه او اثرداشته و باینترتیب جامعۀ پشتون را یک موجود بسیارمتحرک میسازد. عوامل اقتصادی و محیطی وهمچنان جنبه های فردی مانند ننگ شخصی بسیار مهم است. روابط قبیلوی بصورت عام مربوط به نسب پدری است، اما در واقعیت، روابط از طریق زن نیز نقش عمده بازی میکند. دراینجا موقعیت خارجیها در داخل قبیله نیز مهم است، بشمول مردان روحانی ومردمانی که توسط گروهای مسلط (پشتون) مطیع ساخته شده اند. رابطه با گروههای همسایه و بخصوص با دولت های همسایه بسیار مهم است. همسایه های قدرتمند میتوانند رهبران قبیلوی را تعین کنند که درغیرآن چیزی بیشتر از روسای دهکده یا نماینده های ناحیۀ ایشان نمیباشند. آنها میتوانند این روسا را با جیرۀ کلان تامین نموده و متعاقبا نفوذ رهبران قبیلوی را درداخل گروه خویش افزایش بخشند که باعث مختل شدن ساختار اساسا مساویانۀ آنها میشود. چنین قطع روابط عنعنوی میتواند زمانی رخ دهد که گروه با خارجیانی مانند تاجران، ارتش ها، کوچی ها و غیره درتماس شوند.
شجرۀ خانوادگی پشتونها
دراوایل سدۀ هفدهم، یک پشتون بنام خواجه نعمت الله از شمال هند، ساختارقبیلوی و منشای جامعۀ پشتون را درکتاب خود بنام مخزن افغانی شرح داده است. با وجودیکه این کتاب بدون شک دربرگیرندۀ معلومات دربارۀ منشای تباری پشتونها است، ولی نباید آنرا بحیث یک منبع موثق تاریخی درنظر گرفت که نشان میدهد چطور پشتونها بحیث یک گروه تباری مشخص بوجود آمدند. درعوض، این میتواند بحیث یک منبع معلوماتی استفاده شود که درسدۀ هفدهم یا پیش ازآن، طوریکه پشتون ها خود را بحیث یک گروه میدیدند (شجرۀ دیگرافغانها در حیات افغانی توسط حیات خان نوشته شده است).
نعمت الله چهار گروه عمدۀ پشتون را مشخص میسازد. اینها اولادۀ سه پسر جد پدری تمام پشتون ها (قیس عبدالرشید پتان) بعلاوۀ گروه چهارمی است. مطابق شجرۀ عنعنوی، خود جد پدری اولادۀ شاه سارول (ساول)، شاه یهودی میباشد. نسب یهودی پشتون ها همیشه یک موضوع داغ در چایخانه های پشتونها بوده است!
سه پسرقیس عبدالرشید پتان بنامهای سربن، بیتن و غرغشت است (باوجودیکه این نامها بنحو دیگری نیزذکرشده اند). مهمترین اینها حد اقل از نظر نعمت الله، سربن است. او بزرگترین پسر بوده و اولادۀ او ازطریق شرخبون پسرش عمدتا درجنوب افغانستان و ازطریق پسردیگرش، خرشبون در وادی پشاوریافت میشوند. آنهائیکه درغرب اند شامل ابدالیها بوده وازنیمۀ سدۀ هجدهم بنام درانیها یاد میشوند. شرقیها شامل یوسفزی ویکتعداد قبایل دیگراند که درشمال پشاورزندگی میکنند.
رابطه بین اولادۀ شرخبون و خرشبون دارای اهمیت زیاد است. اگرنعت الله درست گفته باشد، این نشان دهندۀ روابط تاریخی میباشد. باین ارتباط، گسترش گروه دیگری بنام اولادۀ کاسی نیزمهم است. کاسی اولاد دیگرخرشبون پسرسربن است. اولادۀ کاسی شامل شنواری ها است که امروز در ساحۀ جلال آباد (غرب پشاور) زندگی میکنند. اما اینها دربرگیرندۀ دو قبیلۀ دیگر نیز میشوند که در مناطق دور جنوب، درکویته (جنوب کندهار) بنام کاسیها و کیترانها زندگی میکنند.
اولادۀ برادر دومی (شیخ) بیتن تشکیل کنندۀ شاخۀ دوم پشتونها است. نعمت الله میگوید که دختر بیتن بنام بی بی ماتو با یک بیگانه بنام شاه حسین ازغور (ساحۀ درافغانستان مرکزی) ازدواج میکند. ازاین ازدواج یک کنفدراسیون بزرگ غلجیها و قبایل دیگر بوجود میآید که درمناطق بین غزنی و دریای اندوس زندگی میکنند. مطابق نعمت الله، غلجیها از یک پسر بی بی ماتو و شاه حسین بوجود میآید که قبل از ازدواج تولد شده است. صرفنظر از اینکه واقعیت چه بوده، معلوم میشود که نعمت الله نظر پائینی در مورد این شاخه و بخصوص غلجیها داشته است!
غرغشت برادرسومی، جد یکتعداد قبایلی میشود که درتمام مناطق پشتونها پراگنده اند. بزرگترین اینها کاکراند که درزمینهای غیرحاصل خیزشمال کویته درپاکستان امروزی زندگی میکنند. یک گروه دیگراین شاخه صافی هاست که بسیار دور از کاکرها درساحۀ شمالشرق کابل زندگی دارند. اگراین گروهها باهم مرتبط باشند و دلیلی هم وجود ندارد که تردید داشت، بنوبۀ خود همانند مسئلۀ درانی و یوسفزی است که نشاندهندۀ مهاجرت یا هجوم کتلوی پشتونها میباشد. چون باشندگان اصلی کابل و مناطق اطراف آن عمدتا غیرپشتون ها بودند و هنوزهم هستند؛ موجودیت صافیها دراین ساحه بطورآشکار ناخوانده بوده و منشای آنها از مناطق بسیاردور جنوب، ازنزدیک کاکرها میباشد.
شاخۀ چهارم پشتونها اولادۀ کران یا کرلان اند. شجره سازان بومی موافقه ندارند که آیا او پسرخواندۀ قیس بوده یا مربوط بیکی از سه شاخه است. درهر صورت، کرلان جد بزرگ قسمت اعظم پشتونهای اند که درپاکستان امروزی و بخصوص درمناطق صعب العبورجنوب وادی پشاور زندگی میکنند. اینها شامل افریدی ها، ختک ها، منگل ها، وزیری ها، بنگش ها، مهسودها و دیگران است. مقام پائین آنها درشجره بطور واضح نشاندهندۀ موقعیت منزوی آنهاست؛ تعداد زیاد مردمان شمال هند در اوایل سدۀ هفدهم هرگز چیزی در بارۀ آنها نشنیده بودند.
هجوم پشتونها
رابطۀ فرضی بین ابدالی ها یا درانیهای جنوب افغانستان و یوسفزی و دیگران در وادی پشاور و اطراف آن نشان میدهد که این گروهها زمانی درجوارهمدیگر می زیستند. گسترش قبایل کاسی و اولادۀ غرغشت نیز بازتاب عین حالت است. در واقعیت، اسناد تحریری مبنی برعنعنۀ شفاهی در بارۀ هجوم گروههای پشتون از جنوب افغانستان (از طریق وادی کابل) به جلگه های پشاور و اطراف آن درسده های 15 و 16 وجود دارد. هجوم پشتونها ازساحۀ کندهاربجانب غرب و سرزمین های جنوب و غرب افغانستان دراین اواخر صورت گرفته است. این کوچکشی ها توسط اسناد تاریخی تائید شده و مربوط به سده های هفدهم وهجدهم است. آنهائیکه دراین حصص مستقرمیشوند، ابدالیها یا درانیها اند که اولادۀ شرخبون میباشند.
باید درک نمود که هجوم پشتون ها با بیرون راندن مردمان بومی از مناطق شان تا امروزادامه دارد، طورمثال درهزاره جات وافغانستان مرکزی؛ درساحۀ جلال آباد وافغانستان شرقی و درسرزمین های شمال پشاور. بعلاوه، اشغال قسمی سرزمین های جنوب هندوکش در وادی کابل توسط پشتونها مربوط سالیان اخیر است. کابل هرگزیک شهرپشتون نشین نبوده است. تمام اینها نشان میدهد که پشتوزبانان زمانی درجنوبشرق افغانستان کنونی یا حتی بگمان اغلب، در نواحی پاکستان امروزی متمرکزبودند (بطورعنعنوی کوههای سلیمان درپاکستان فعلی وطن اصلی پشتونها پنداشته میشود. کوههای سلیمان درپشتو بنام د کاسی غر یاد میشود؛ نام کاش که توسط اورمریهای کانیگورام به پشتونها داده شده را با نام قبیلۀ کاسیها که درجوار کویته پاکستان زندگی میکنند، مقایسه کنید).
تصویری که بملاحظه میرسد یک گسترش یا هجوم اولیۀ پشتونها از وادیهای کوه های سلیمان (درمرزهای افغانستان/پاکستان) به جلگه های جنوبشرقی و شرق افغانستان را نشان میدهد. این هجوم بواسطۀ کوچکشی گروههای بزرگ پشتونها در امتداد شمال مسیرکابل- کندهار یعنی بطرف شرق و داخل وادی پشاوردنبال میشود. مطابق منابع متعدد، این هجوم آخری قبل از آغاز سدۀ شانزدهم صورت گرفته است. گروههای دیگرازساحۀ کندهاربطرف غرب وشمالغرب یعنی سیستان وهرات هجوم میبرند. دراینجا بیمورد است اگردلایل این هجوم کتلوی را ذکرکنیم. ممکن است دلایل سیاسی یا طبیعی یا هردو باشد. بعلاوه، میتوان فرض نمود قبل ازاینکه این هجوم ها آغازشود، یکتعداد پشتون ها سالانه با مواشی خویش به کوه های افغانستان رفته و لذا با شرایط این مناطق آشنا بودند.
صرفنظرازدلایل این هجوم و کوچ کشیها، آمدن گروههای بزرگ پشتون ها و متعاقبا بقدرت رسیدن آنها در جلگه های وسیع جنوب و شرق افغانستان باعث تغیرات عمدۀ سیاسی واجتماعی میشود. اثرات مراکزشهری ومسکونه های جدید پشتونی {ناقلین} باعث میشود که جمعیت عمدتا تاجیک (پارسی- زبانان) بمناطق اطراف رانده شوند. بعلاوه، پشتون هائیکه از وادی های فقیر و منزوی مرزها برخاسته بودند، فورا خود را در جلگه های وسیع و نسبتا حاصل خیز جنوب و شرق کوه های افغانستان می بینند. اگر ظهور پشتون ها باعث تغییرات بزرگی در جمعیت محلی میشود، تغییرات عظیمی نیز در شرایط زندگی پشتونها بوجود میآید.
زندگی پشتونها
پشتونها بصورت عام بواسطۀ حس استقلال، مساوات، ننگ شخصی و خصلت جنگجوئی شناخته میشوند. کود (رمز) ننگ آنها یا پشتونولی (پختونولی) مضمون مطالعات متعددی بوده است. عرصه های مهم آن مهمان نوازی (میلمستیا)، پناه دادن (ننواتی)، انتقام (بدل) وغیره است. مساوات تمام مردان بالغ اعضای گروه، حد اقل درتیوری، یکی ازاصول کلیدی زندگی پشتونها است. اساسا هرمرد بزرگ دارای تجربۀ کافی اجازه دارد یک رای در جرگۀ قبیله داشته باشد. البته بعضیها و غالبا خانان، دارای قدرت زیادی نسبت بدیگران در جرگه اند. بآنهم قدرت خان هرگزمحفوظ نبوده و این امر در قدم اول بر مهارتهای شخصی او استوار است، نسبت باینکه احساس وفاداری بمقابل سلسلۀ مراتب باشد. اما وضع درهمه جا یکسان نیست. دربعضی جاها، طورمثال دربین کوه ها و وادی های منزوی مرز های افغانستان/پاکستان تخیلات پشتونیت و تاکید بالای مساوات هنوزهم بسیار قوی است. درساحات دیگر، طور مثال در بین درانیها وغلجیها درافغانستان جنوبی و شرقی، رهبران قبیلوی درطول سده ها، ثروت و قدرت زیادی کسب کرده اند که دلیل آن قسما حاصل خیزی زمین و قسما موقعیت گروه ایشان درامتداد مسیرعمدۀ شرق- غرب دربین ایران و هند میباشد. بآنهم تخیلات پشتونیت هنوزهم توسط اکثر پشتوزبانان برسمیت شناخته میشود.
تفاوت مهم دیگری دربین پشتونهای باشندگان جلگه های افغانستان و آنهائیکه در شرق و در بین کوههای مرزی زندگی دارند، وجود دارد. درانیها و اکثرغلجیهای جلگه ها در سراسر نوار طویل گسترش داشته، قبایل وطوایف متعدد ایشان غالبا با هم مخلوط شده و درعین دهکده ها زندگی میکنند (این پروسه همچنان دربین پشتونهای کوچی دیده میشود، جائیکه تعداد زیاد غلجیها ازبین قبایل هوتکی، تره کی و توخی با درانیها یکجا شده و خیمه های زمستانی خویش را درجنوبغرب و غرب کشور برپا میکنند). درسرزمین های مرزی که اراضی بصورت عام نسبت به جلگه های جنوب و جنوبشرق افغانستان بسیاربا اهمیت است، گروههای قبیلوی میل دارند بطور جداگانه زندگی کنند. این بدین معنی است که رهبران خودخواه پشتون در افغانستان طوری تربیه شده اند که در جستجوی متحدان حتی در بین پشتونهای دارای نسب متفاوت باشند. آنها نمیتوانند بالای عشایر یا اقارب مستقیم خود اعتماد کنند، زیرا آنها در یک ساحۀ وسیع پراگنده اند. باینترتیب رهبران پشتون قبایل درانی وغلجائی بعضی اوقات، طورمثال دراوایل سدۀ هجدهم، برای کنترول تعداد زیاد گروههای پشتون از گروهها وعشایر مختلف استفاده کردند. رهبران پشتون در پاکستان امروزی میتوانند بیک موقعیت قوی در داخل گروه خویش و در ساحۀ خویش دست یابند، اما درتامین یک موقعیت مناسب در بین پشتونهای مناطق مختلف با مشکلات بزرگی مواجه خواهند گشت.
تمام پشتونهای افغانستان و پاکستان مسلمان بوده و تقریبا مربوط به شاخۀ سنی اند که یکی از دو فرقۀ عمدۀ اسلام است. یکتعداد پشتونهای که درجنوب جلال آباد و پشاور بنامهای توری و بعضا ورکزی و بنگش اند، استثنا بوده و مربوط به فرقۀ شیعه اند.
زنان پشتون درپاکستان و بخصوص درافغانستان هنوزچادری (بورقه) میپوشند، پارچه یا جامۀ که سراپای او را بشمول روی او میپوشاند. این پارچه دارای یک تکۀ مستطیلی جالیداردربالای چشمهاست که پوشنده میتواند ازطریق آن ببیند. در زیرآن یک شلوارو پیراهن آستین دارمیپوشند. مردان پشتون را نیزمیتوان بآسانی بواسطۀ لباس شان شناخت که اکثرا متشکل از شلوار(تنبان) های گشاد و متورم، پیراهن دراز و واسکت است. آنها علاقه دارند چپلک های باز بپوشند. تعداد زیاد پشتونها هنوزهم لنگی بسرمیکنند که یک سرآن بروی شانه انداخته میشود. دراین روزها لنگی بطورخاصی درمناطق تحت کنترول طالبان مروج میباشد، جاهائیکه مردان غالبا دارای لنگی سیاه با خطوط باریک سفید اند. در جاهای دیگر کلاه چترالی (پکول) بطور روزافزونی معمول گردیده است.
پشتونهای افغانستان
پشتونهای افغانستان دراینوقت درجنوبشرق، شرق و جنوبغرب کشورمتمرکزاند. دوگروه عمده درکشورعبارت ازکنفدراسیون قبایل درانی وغلجائی است که عمدتا مسکون اند.
اولی که قبلا بنام ابدالی شناخته میشد، درجنوب و جنوبغرب زندگی نموده و کندهار مرکزعمدۀ آنهاست. آنها بچندین قبایل فرعی دیگر تقسیم میشوند. بعضی ازآنها که اولادۀ پدری شخصی بنام زیرک اند شامل پوپلزی، الکوزی، بارکزی و اچکزی اند (اچکزی در نیمه سدۀ هجدهم توسط احمدشاه درانی از بارکزی جدا میشود). گروه دیگر قبایل که اولادۀ پنجپا اند بنام نورزی، علیزی و اسحاقزی یاد میشوند. (اچکزیها، نورزیها و اسحاقزیها عمدتا بشکل کوچی زندگی میکنند، یا حد اقل تا این اواخربودند). پوپلزی و بارکزی بطورعنعنوی مهمترین قبایل ابدالیان/درانیان اند. یکی از طوایف پوپلزی بنام سدوزی، تامین کنندۀ سلسلۀ شاهی افغانستان از نیمۀ سدۀ هجدهم تا آغاز سدۀ نزدهم است. بارکزی ها بحیث شاه سازان جانشین پوپلزی ها شده و رهبران آنها تا 1978 برافغانستان فرمانروائی کردند.
عشایر ابدالیان/درانیان شامل سپین ترین و تورترین اند که هردو در شرق کندهار زندگی میکنند، و در پاکستان امروزی شیرانیها است که درجوار ترین ها در کوه های سلیمان سکونت دارند. پراکندگی این گروهها بازهم نشاندهندۀ این درک است که ابدالیان/درانیان و شاید تمام پشتون ها دارای عین منشا یعنی باشندگان اطراف کوههای سلیمان در پاکستان امروزی میباشند.
غلجیها در شرق کشور زندگی نموده و غزنی نقطۀ مرکزی آنهاست. مطابق نعمت الله، آنها با یکتعداد قبایل پشتون رابطۀ نزدیک دارند که فعلا در شرق و تا سواحل غربی اندوس زندگی میکنند. تعداد غلزیها درافغانستان درحال حاضرتقریبا دو چند درانیها است. آنها باشندگان ساحۀ بزرگی اند که بین کابل (درشمال) و کندهار (در جنوب) و کوههای افغانستان مرکزی (درغرب) و مرزهای افغانستان/پاکستان (در شرق) قراردارد. گسترش آنها بطرف غرب وبداخل کوهها تاریخ نسبتا جدید دارد، زیرا درحوالی 1800، باشندگان غزنی و اطراف آن تاجکان و هزاره ها بودند که درواقعیت قسمت بزرگ آن هنوزهم چنین است. بارتباط درانیها، این غلجیها هستند که موجب راندن (گسترش) پشتونها ازشرق بغرب شده اند.
کنفدراسیون غلجی ها شامل یکتعداد قبایل است. اینها بطورعنعنوی به توران (در جنوب) و بورهان (درشمال) تقسیم میشوند. توران شامل ناصر، خروتی، هوتکی و توخی است. توخیها درجنوب مقر(حدود 100 کیلومترجنوبغرب غزنی) زندگی میکنند. قلعۀ مشهور کلات غلزی، 138 کیلومتردرشمال کندهاردرمرکز سرزمین های آنها قرارداشته و متعاقبا بنام کلات توخی نیزشناخته میشود. هوتکیها درشرق توخیها زندگی دارند. آنها نیروی محرکۀ اشغال ایران توسط افغان ها دراوایل سدۀ هجدهم بودند که بعدا مورد بحث قرارمیگیرد. خروتیها دورتربطرف شرق بامتداد سواحل علیای دریای گومل درجوارمرز پاکستان زندگی میکنند. ناصریها اکثرا کوچی بوده وبطورعنعنوی درزمستان به وادی اندوس سفرمیکردند. این مسافرتها دراوایل 1960 بعلت مسدود شدن مرزهای پاکستان متوقف میشود.
بورهان شامل سلیمان خیل، علی خیل و تره کی است. آخری دراطراف مقر(جنوب غرب غزنی) زندگی دارند. پووینده ها که معمولا قبل ازمسدود شدن مرزها درسال های 1960 بین هند و افغانستان سفرمیکردند، اکثرا سلیمان خیل بودند. یک گروه فرعی سلیمان خیل بنام احمد زی است که بین گردیز و جلال آباد زندگی میکنند. آنها اکثرا مردمان ثروتمند اند که قبل از جنگ رابطۀ نزدیکی با حاکمان درانی کشورداشتند.
درشرق غلجیها بامتداد مرزهای پاکستان، یکتعداد گروههای پشتون زندگی میکنند که مربوط شاخۀ کرلان اند. اینها شامل خوگیانی ها (که درجنوب جلال آباد زندگی دارند)، جاجیها (که جنوبی ترقراردارند) و یکتعداد گروههای میباشند که درنواحی پکتیا (بامتداد مرزهای پاکستان) زندگی میکنند. اینها مقبل ها ، منگل ها، جدرانها، تنی ها، خوستوالها و وزیریها اند. تمام این گروهها با عشایرایشان درشرق دیورند (درپاکستان امروزی) رابطۀ نزدیکی دارند.
گسترش پشتونها درشمال کشور تاریخ نسبتا جدید دارد. این انتقالات اکثرا مربوط سالهای 1880 و بعد ازآن است، وقتی امیرعبدالرحمن یکتعداد گروههای متخاصم خویش را درشمال افغانستان مستقرمیسازد. آنها تا سالهای 1979 یک قسمت عمدۀ نفوس را بخصوص درشمالغرب و ساحات بغلان- کندز تشکیل میدادند. آنها بعلت نام مرکزعمدۀ شهری درجنوب افغانستان، اکثرا بنام "کندهاریها" یاد میشوند.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
فصل 1 – فراز و فرود هندوکش
هندوکش برفراز جلگه ها و وادی های افغانستان صعود نموده است. این کوههای با شکوه درطول هزاره ها ناظردهقانان صلحجو و دامداران کوچی، ارتش های الکساندربزرگ و چنگیزخان، تاجران و زایران بوده و در این اواخرهم ناظرتعداد کثیردپلومات های خارجی که میکوشند دراین کشورجنگزده صلح را تامین کنند. هر آنچه این مردان و زنان درافغانستان انجام میدهند، از قله های مرتفع هندوکش غایب نمیباشد. هزاران سال قبل ایرانیان باستان این سلسله را بنام یوپاری ساینا یا (کوه) اپارسین، (کوههای) بلند تر از شاهین، یا بعباره دیگر "کوه های که بلند تر از پرواز هر پرنده است" نامیده اند. در اواخر هزاره اول ق م، یونانی ها نام پاروپانیسادای را برای نشان دادن جلگه های جنوبشرقی این کوهها یعنی اطراف کابل معاصربکاربرده اند. شاید نام قدیمی از پارا- یوپایریساینای مشتق شده باشد، بمعنی"سرزمینی ماورای یوپاریساینای" بوده و نشانۀ نام داده شده توسط مردمی است که درجانب شمال این کوهها زندگی میکردند. دراوایل سده هفتم عصرفعلی، سوانژنگ زایر بودائی چینائی بهنگام سفراز طریق افغانستان به نیم قاره هند و در برگشت، نام پولوسینا را برای کوههای شمال کابل بکار میبرد. این نامگذاری یاد آور نام ایرانیان باستان بوده و در اسناد خویش بطور نا آگاهانه این نقطه را افاده میکند که "پرندگان زیادی در پروازخویش به قلۀ آن نمی رسند، مگراینکه پیاده بآنجا برآمده و بعدا به پروازخویش بطرف پائین ادامه دهند".
هندوکش یک شاخۀ هیمالیا است. این نام بمفهوم وسیع آن دربرگیرنده بخش صعب العبورمرکز و شمالشرق افغانستان را احتوا میکند. این کوه ها بالای اقلیم، کیفیت خاک، موجودیت آب و مسیرهای آن تاثیرزیاد دارد. باینترتیب هندوکش تاثیردایمی بالای زندگی مردمانی دارد که بامتداد کناره ها وجلگه های اطراف آن زندگی می کنند. این زندگی دریک محیط سخت ناگوار وغالبا ظالمانه با زمستان های سرد و تابستانهای داغ میباشد. دربعضی جاها آب فراوانی وجود دارد، درحالیکه جاهای دیگرباران کمی میبارد. بعضی اوقات، طورمثال بهنگام نوشتن این کتاب، چندین سال باران نباریده که باعث مصیبت های فراوان و صدمات بزرگی گردیده است. اوسط عمر مردان و زنان در افغانستان بسیار پائین است: ارقام سی آی ای درسال 2000 حدود 45.88 سال را نشان میدهد.
دراین کشوربا وجودیکه محصولات نسبتا کم بوده و باعث مبارزه دوامدار مردم بمقابل محیط میشود، موقعیت جغرافیائی یگانه داشته و دارای ظرفیت های وسیع است. مردم افغانستان درامتداد یکی ازمهمترین شاهراه های آسیا زندگی میکنند. این کشور وصل کننده صحرا ها و دشتهای آسیای میانه با قلمروهای وسیع شرق میانه و ایران، وجلگه های سرسبز و سوزان نیم قاره هند میباشد. درطول تاریخ، مهاجرین سرزمینهای همسایه داخل آن شده و ازطریق کوهها و کوتلهای آن تمام کشور را پیموده اند. تمام اینها آثار و اولادۀ خود را جا گذاشته و باینترتیب موزائیک گروه های تباری را ایجاد نموده است که مشخصۀ اقوام فعلی این کشورمیباشد.
بآنهم تماس با دنیای خارج هیچ وقت یکطرفه نبوده است. مردمان سخت کوش افغانستان بارها ازکوه های خویش درجستجوی چراگاه، تجارت و یا غارت به جلگه ها و دشتهای مجاورهجوم برده اند. آنها سلطنت ها را شکست داده و ایجاد گر امپراطوری ها بوده اند. باینترتیب تاریخ مردم افغانستان تاریخ مردمانی است که در ماورای مرزهای فعلی آن زندگی دارند.
مردم افغانستان در پشت این پرده های محیطی و جغرافیائی یک شبکه مشترک رسوم، عقاید و مهارت ها را با یک چشم اندازقابل مقایسه با زندگی بافته اند. این شبکه توجیه نوشتن این کتاب در باره تاریخ افغانها بحیث یک گروه واحد متمایز ازمردمان همسایه ایشان است، با وجودیکه نام "افغان" درواقعیت صرف بیکی از اقوامی قابل اطلاق است که در این کشورزندگی میکند، یعنی فقط پشتون ها که در طول چند سده قوم حاکم افغانستان را تشکیل داده وعمدتا درجنوب و شرق کشور و پاکستان زندگی میکنند. این نیزبدین معنی است که بخاطر شناخت اقوام افغانستان و تاریخ آن ضروراست معلوماتی درباره محیط فزیکی بدست آوریم که چطور افغان ها بحالت موجود رسیده اند.
افغانستان امروزی
دولت اسلامی افغانستان معاصر یک کشورمحاط به خشکه با مساحت 647500 کیلومترمربع بوده و از فرانسه بزرگتراست. درجنوب و شرق حدود 2430 کیلو مترسرحد با پاکستان دارد. درشمالشرق، ازطریق کوههای مرتفع حدود 76 کیلو متر با چین همسرحد است. دو همسایه شمالی، تاجکستان (1206 کیلومتر) و یوزبکستان (137 کیلومتر) است. درشمالغرب آن، ترکمنستان (744 کیلومتر) و درغرب آن جمهوری اسلامی ایران قراردارد (936 کیلومتر). تخمین نفوس موجود افغانستان بطورافتضاح آمیزی نامعلوم است. در1978، حدود 15 ملیون تخمین شده است. پس ازکودتای کمونیستی 27 اپریل 1978، حدود 5 ملیون از کشورمهاجرت میکند. صدها هزاردراثرجنگها کشته میشود که همچنان پس از خروج شورویها در15 فبروری 1989 ادامه مییابد. تعداد مهاجرین که به وطن برگشته اند نامعلوم بوده و همچنان تعداد کسانیکه میخواهند این کشوررا بعلت جنگهای سیاسی فعلی ترک کنند، روشن نیست. ارقام سی آی ای برای سال 2000 تعداد مهاجرین باقیمانده را حدود 1200000 درپاکستان و حدود 1400000 در ایران تخمین میکند. با وجود اینهمه تحولات، گفته میشود که نفوس افغانستان بازهم افزایش یافته ودرنیمۀ 2000 حدود 26 ملیون تخمین شده است. اما معلومات وارقام واقعی وجود نداشته وباینترتیب توضیح افغانستان فعلی و نفوس آن عمدتا بربنیاد حالات قبل از1979 استواراست.
تقریبا تمام مرزهای افغانستان امروزی بطوررسمی دراواخرسده نزدهم تعین شده است. قسمت زیاد مرزها ازطریق مظاهرجغرافیائی یا رسومات تاریخی قبولشده تعین نشده است. بعوض، ملاحظات سیاسی و نظامی توسط ابرقدرتهای روزتعین کننده مرزها بوده است. یعنی درروزگاری که قدرتهای اروپائی قسمت اعظم جهان را کنترول میکردند، کمیشنرهای برتانوی و روسی این قسمت جهان را میپیمایند تا مرزهای افغانستان را مشخص سازند. آنها بطور قصدی ملکیتهای برتانوی درنیم قاره هند را ازفتوحات روسها درآسیای میانه جدا میکنند. این سال ها دوران بازی بزرگ بین روسها و انگلیسها است، طوریکه توسط رودیارد کیپلینگ دقیقا در کتابش بنام کیم توضیح شده است. دراین سالها، دولت افغانستان تحت عبدالرحمن خان (1880- 1901) نه بحیث کشورمستقل، بلکه بحیث یک دولت حایل در محوطه نفوذ برتانیه ایجاد میشود. آنرا بخاطری ایجاد میکنند تا مانع هرگونه رویا روئی مستقیم بین سربازان برتانوی و روسی گردد. بنا براین مرزهای افغانستان امروزی غالبا ازطریق سرزمینهای عنعنوی قبایل عبورنموده است. این موضوع بطورخاصی درشرق قابل تطبیق است، جائیکه سرزمین پشتونها توسط خط نامنهاد 1893 دیورند تقسیم میشود. درجاهای دیگر، خط مرزی تعین شده در جنوبغرب در 1872 و باز در1904، جدا کنندۀ زمینهای حاصل خیز (سیستان) بین افغانستان و ایران است. فقط مرزهای شمالشرقی شامل مظاهر جغرافیائی یعنی دریای پنج و آمودریا (اکسوس مولفان قدیمی) است.
کوههای هندوکش
کوههای هندوکش دربرگیرنده قسمت اعظم مناطق شمالشرقی ومرکزی کشوراست که ازیک گرهگاه (باریکه) شمالشرق (نقطۀ تقاطع مرزهای افغانستان، تاجکستان، چین و پاکستان) بامتداد جنوبغرب امتداد دارد. این گرهگاه که بنام قراقروم (ترکی: سنگ سیاه) یاد میشود، قسمت اعظم محدوده شمالغربی سلسله هیمالیا را تشکیل میدهد. دراینجا کوهها فوق العاده بلند بوده (بیش از 7000 متر) وبطرف جنوبغرب و بامتداد افغانستان مرکزی ارتفاع آنها کمترمیشود، اما سلسلۀ متصل کوه بابا در غرب کابل بازهم بیش از5000 مترارتفاع دارد.
کوه بابا و شاخه های آن منبع اکثر دریاهای عمدۀ افغانستان میباشد. اینها شامل سرخاب (یا دریای کندز)، بلخاب، هریرود، هلمند، ارغنداب و دریای کابل است. سرخاب یا دریای کندزبطرف شمال جریان داشته و از شهرکندزبطرف آمودریا میرود. بلخاب که درجانب غرب آن قراردارد نیز بطرف شمال جریان داشته و از طریق بلخ (بکترای باستان) عبورمیکند، اما آب آن قبل از رسیدن به آمودریا تبخیر و خشک میشود. هریرود بطرف غرب جریان نموده و پس ازعبوراز شهرهرات بطرف شمال رفته، بحیث دریای تجند، در دشتهای قراقوم ترکمنستان فعلی تخلیه میشود. هلمند بطرف جنوبغرب جریان نموده و ازطریق دشت های جنوب غرب افغانستان درآبهای ایستاده سیستان تخلیه میشود که بنام هامون هلمند یاد شده وآبهای یکتعداد دریاهای کوچک دیگرنیزدرآن میریزد، ازقبیل خاشرود، فراه رود وهروت رود که ازکوههای افغانستان مرکزی سرچشمه میگیرند. بعضی اوقات هامون هلمند لبریزشده و آب اضافی آن ازطریق کانال شیلاغ بطرف آب ایستاده بزرگ جوارآن میرود که بنام گودِ زیره یاد میشود. شاخه عمده هلمند دریای ارغنداب است که ازنزدیکی سلسله کوه بابا سرچشمه گرفته و بطرف شرق هلمند جریان نموده و پس ازعبورازشهرکندهار(درجنوب کشور) درساحه باستانی (قلعه) بست با دریای هلمند یکجا میشود. دریای کابل بطرف شرق جریان داشته وبا عبور از شهرکابل و یکجا شدن با یکتعداد شاخه های دیگربطرف اندوس میرود.
تمام این کوههائی که شمال کشوررا ازجنوب آن جدا میسازد، حد اقل ازاوایل سده چهاردهم بنام هندوکش (کشندۀ هندوها) شناخته میشود. ابن بطوطه (1304- 77) گردشگرمراکشی که دراوایل سالهای 1330 ازاینجا دیدن میگذرد، میگوید که این کوهها بنام هندوکش یاد شده و بمعنی "کشنده هندوها" است، زیرا غلامان وکنیزان که ازهند میآوردند، تعداد زیاد آنها دراینجا در اثر برف و سردی زیاد میمیرند.
بآنهم نام هندوکش باید فقط بآن قسمتی اطلاق شود که درشمال کابل قراردارد. در اینجا سلسله بسیارباریک شده واجازه میدهد ازطریق یکتعداد کوتلهای آن عبور و مرورصورت گیرد. درحقیقت، این نام شاید فقط بیکی ازاین راهها اطلاق شده باشد که نامعلوم است. درحال حاضرگذرگاه عمده هندوکش عبارت ازتونل سالنگ است که بطورمستقیم شمال کشوررا با جنوب و پایتخت (کابل) وصل میسازد. راه جدید کوهها را دریک ارتفاع 3363 مترقطع میکند که تحت نظرمشاورین شوروی در بین سالهای 1956 و 1964 ساخته شده و جانشین مسیرطویل و دورانی غرب کابل ازطریق کوتل شیبر(نزدیک وادی بامیان) میشود. درزمان حاضر، راه دیگر ولی کم استفاده بین شمال وجنوب درشرق سالنگ ازطریق وادی پنجشیراست.
موقعیت افغانستان درآسیای جنوبغربی
دولت معاصرافغانستان وسلسله کوههای مجاورپاکستان شامل حصص شرقی فلات ایران است. ساحه سرزمینهای مرتفع ازسلسله زاگروس درغرب (بامتداد مرزهای فعلی ایران- عراق) تا سواحل دریای اندوس در شرق امتداد دارد که وصل کننده شرق نزدیک با آسیای میانه و نیم قاره هند بوده ودرطول تاریخ شاهراه مهاجرین ومهاجمین آسیای میانه ازشمال به شرق نزدیک و نیم قاره هند بوده است.
سهلترین راه ازدشتها و نیمه دشتهای جنوب آسیای میانه به فلات ایران ازطریق یک دهلیزدربین سلسله کوههای است که درشمال فلات ایران قراردارد. این دهلیز دربین شهرهای مشهد درشمالشرق ایران فعلی و هرات درغرب افغانستان واقع است. مسیرشمال- جنوب ازطریق باصطلاح دهلیزهرات با دو مسیرعمده شرق- غرب وصل میشود که فلات را میپیماید. مسیراین دو راه با موجودیت غذا و آب مشخص میشود. دشت های عظیم، بنام دشت کویر درشمال و دشت مجاور لوط درجنوب برمرکز ایران کنونی و فلات ایران تسلط دارد. این زمینهای بایر یک مانع بزرگ بوده وهرگونه عبور و مرور شرق وغرب باید از طریق شمال یا جنوب این قلمرو خالی صورت گیرد.
مسیرشمال بامتداد نوارکوچک زمینهای غیرمسکونی دربین دشتهای مرکزی ایران و کوههای البرزعبورنموده و تشکیل کننده حصص شمالی کوههای حلقوی است که فلات را احاطه میکند. این مسیرشمالی ازغرب با عبوراز تهران فعلی به شهر مشهد وصل میشود. از اینجا مسافر میتواند به آسیای میانه و شهرهای باستانی بخارا، سمرقند و ماورای آنها ادامه دهد. این مسیرشاهراه تاریخی ابریشم وهمچنان مسیر یک خط آهن معاصر است. راه دوم از مشهد به جنوب شرق افغانستان و بخصوص به پاسگاه کهن هرات میرود. با ترک این محل تاریخی مسافرمیتواند به شمال افغانستان رفته و از طریق هندوکش به کابل و وادی اندوس برود. اوهمچنان میتواند (ازهرات) بطرف جنوب و سیستان و بامتداد مرزهای ایران/پاکستان/ افغانستان یا جنوبشرق بطرف شهرکندهار برود. از کندهار میتوان بطرف وسط وادی اندوس یا شمالشرق بطرف غزنی و وادی کابل رفت.
مسیرجنوبی ازطریق فلات ایران بطرف ایران جنوبی تا حوزه آبریزدریای هلمند درسیستان میرود. ازاینجا میتوان ازطریق کندهاربه وادی اندوس درشرق یا جلگه کابل درشمالشرق رفت. مسیرجنوبی دیگری که میتواند افغانستان را کناربگذارد، ازطریق بلوچستان ایران و پاکستان بطرف جنوب است. این مسیر بعلت شرایط دشوارآن همیشه کم اهمیت بوده است. الکساندر بزرگ این مسیر را در جهت معکوس آن تعقیب کرده و قریب بود زندگی خود و ارتش خویشرا ازدست بدهد.
قبل ازعصرعراده جات، مسافرت ازطریق فلات ایران اکثرا هفته ها یا حتی ماهها را دربرمیگرفت. تا نسبتا این اواخر، ترانسپورت عرادۀ تقریبا نا شناخته بوده، اسپ ها، شترها، خرها و قاطرها وسایل عمده نقلیه بودند. فاصله وسطی که یک کاروان طی میکرد حدود 35 کیلومتر در روز بوده است (با درنظرداشت وضع اراضی). فاصله اعظمی روزانه برای گروه کوچک اسپ سوار حدود 60 کیلو متر بوده است. فاصله بین کابل و کندهار حدود 500 کیلومتربوده وحدود 15 روز را دربرمیگرفت. گروههای بزرگ نظامی بسیارآهسته ترحرکت میکنند. درتابستان 1880 یک قطار بزرگ نظامی برتانوی فاصله بین کابل و کندهار را در20 روز پیموده که گفته میشود فوق العاده سریع بوده است.
محیط طبیعی
افغانستان یک حصۀ نوار سرزمین های خشک و نیمه دشت درقسمت زیاد فلات ایران را تشکیل میدهد. تابستانهای خشن وسوزان و زمستانهای سرد با برف زیاد مظاهردایمی آنست. درزمستان، قله های تمام کوههای بارتفاع بیش از1800 متر پوشیده ازبرف میشود. درماه مارچ برفها به آب شدن شروع نموده وسطح دریا ها صعود میکند. لذا دریا های افغانستان مقداراعظمی آب را درجریان بهارانتقال داده و باعث سیلابهای مقطعی میشود. بغیرازاین مظاهر، تغیرات اقلیمی درافغانستان بسیارشدید میباشد، چون شمال کشوربمقابل بادهای سرد آسیای میانه مواجه است، درحالیکه سرزمینهای جنوب کوهها متاثرازمونسونهای هند است. بارندگی سالانه بطوراوسط حدود 75 میلیمتردرخشک ترین حصص جنوبغربی کشور، 213 میلی متردرمزارشریف (شهرعمده شمال افغانستان)، 328 میلیمتردرشهرشرقی غزنی و اضافه از328 میلیمتردرارتفاعات کوتل سالنگ میباشد.
حبوبات کشور کاملا متنوع است. درشرق، حوالی شهرجلال آباد در یک ارتفاع 552 متر، حبوبات سبتروپیک (نیم حاره) بوده و برای رشد درختان خرما اجازه میدهد. حدود 100 کیلومتربطرف غرب که ارتفاع بلند تری دارد، بامتداد وادی کابل و جنوب هندوکش، حبوبات کاملا فرق میکند. ارتفاع کابل 1803 متر بوده و درختان اینجا شامل بلوط، چهارمغز، الدر، اش و سروکوهی است. در شمال کوهها، سرزمینهای ریگی و خاکی تقویه کننده نباتات صحرائی بوده واگر بطور درست آبیاری شود، حاصلات زراعتی خوبی ببارمیآورد. درجنوب وغرب افغانستان نباتات کم است. دراینجا بخش اعظم اراضی دشت است: دشتهای سنگی یا زمینهای بایر(ریگی) که نمونه قسمت اعظم فلات ایران است، مانند دشت ریگستان درجنوب افغانستان.
قرارمعلوم جنگلات زیادی درحصص شرقی کشوربامتداد مرزهای پاکستان وجود داشته، اما جنگل زدائی بیمورد در این اواخر تمام این صحنه را تغیر داده است. جنگلات وادی پنجشیر که در قرون وسطی وجود داشت، کاملا ناپدید شده است. جنگلات بزرگی هنوزهم درنواحی منزوی نورستان واقع درشمالشرق کابل یافت میشود.
حیوانات وحش درافغانستان محدود است. ببرها که درسواحل آمودریا، کناره های جهیل سیستان و تا این اواخردردامنه های اطراف جلال آباد وجود داشت، ناپدید شده اند. بعین ترتیب شیرها نیز. بآنهم عقاب، روباه، بزکوهی (غزال)، کفتار، شغال و گرگ هنوز یافت میشود. خرها و گرازهای وحشی تا این اواخر وجود داشتند. پلنگ های برفی، بزهای وحشی مانند مارخور و بزکوهی و گوسفند وحشی (بشمول گوسفند مارکوپولو یا ارگالی) درارتفاعات قراقروم وهندوکش وجود دارد.
درطول تاریخ، افغانستان یک مخزن پوشیدۀ منرال ها (مواد معدنی) بوده است. مشهورترین آنها معدن لاجورد نزدیک سرای سنگ در وادی دریای کوکچه در شمالشرق کشوراست. دراین اواخر، موجودیت لاجورد درکوههای شاگی درغرب کویته بامتداد مرزافغانستان/پاکستان نیزگزارش شده است. لاجورد فقط درچند نقطه دنیا یافت شده ومعادن افغانستان و بخصوص بدخشان از زمانهای بسیار قدیم مورد بهره برداری قرارداشته است. ازاواخرهزاره چهارم ق م این سنگ نیمه گرانبها به سرزمینهای ماحول و تا دورترین نقاط، مانند مصرصادر میشده است. بعین ترتیب معادن مس درچندین نقطه کشورگزارش شده: معدن وادی لوگر (جنوب کابل) از اهمیت خاصی برخورداراست؛ همچنان دربعضی محلات جنوبغرب هرات؛ بامتداد دریای ارغنداب شمال کندهار و نزدیک اندراب شمال وادی پنجشیر. همچنان مخازن قلعی درجنوب غرب هرات برای محصولات برونز (برنج) از اهمیت خاصی برخوردار است. طلا نیزدرنزدیکی مقر شمالشرق کندهار و در دریا های بدخشان یافت میشود. مخازن هنگفت سنگ آهن درنزدیک کوتل حاجیگک، غرب کابل یافت شده است. ذخایرگازطبیعی درجوارشبرغان و سرپل (شمالغرب کشور) از اواخر سالهای 1960 بدینسو جهت صدوربشمال مورد بهره برداری بوده است.
زراعت و کوچیگری
فقط حدود %12 مساحت عمومی افغانستان زرع میشود. ازاین مجموعه، حدود %20 برای کشت للمی مساعد است. این زمین ها عمدتا گندم و جو کشت میشود. باقیمانده زمینهای قابل زرع باید آبیاری شوند. حتی با درنظرداشت این حقیقت که نفوس افغانستان نسبتا کم است، کمبود زمین یک مشکل عمده است. مردم درجریان هزاره ها کوشش کرده اند تا ساحه زمین های قابل زرع را با کندن کانال ها و از هزاره اول ق م با ساختن شبکه های عظیم تونلهای زیرزمینی (بنام کاریز یا قنات) افزایش دهند.
اکثرزمین های زراعتی درجنوبشرق، حوالی مرغزارکندهار؛ درشرق، در وادی کابل و اطراف جلال آباد؛ در شمال، اطراف کندز و مزارشریف و در غرب، در وادی هریرود، اطراف شهرهرات قراردارد. اینها زمین های اند که بطورعنعنوی بخاطرتولیدات بلند زراعتی معروف اند. درگذشته، شبکه های بزرگ آبیاری در سیستان و شمالشرق کشورباعث ایجاد مراکزدیگرفعالیت های انسانی میشود، اما اینها ازآن ببعد یا تخریب شده و یا بدون ترمیم باقی مانده است.
تربیه حیوانات نیزوسیعا وجود داشته است. گوسفند، بزومرغ تقریبا درتمام دهکده های کشور یافت میشود. اما دهکده ها همیشه نمیتواند تغذیه کافی برای حیوانات فراهم نماید، لذا یکتعداد مردم با گلۀ خویش برای چراگاه تابستانی به کوهها می روند. بعضی از آنها به زندگی کامل دامداری پرداخته وهمیشه با رمۀ خویش در حرکت میباشند. چنین مهاجرت های سالانه باعث میشود که مردم افغانستان از چراگاه های مرتفع کوه ها بهره برادری نموده واین طریقه دیگری است برای مردم افغانستان که زمین های خویش را افزایش دهند.
کوچیها ونیمه کوچیها هربهاربا رمۀ خویش به کوههای افغانستان مرکزی رفته و در موسم خزان به دهکده ها یا قرارگاهای زمستانی خویش برمیگردند. فصل زمستان درصحراهای خشک جنوبغرب وغرب؛ درجلگه های افغانستان شمالی؛ و درنواحی پائین و گرم مونسونی بامتداد مرز پاکستان درشرق و جنوبشرق کشور یافت میشود. کوچی های جنوبغرب وغرب کشوراکثرا پشتونهای درانی میباشند، درحالیکه یکتعداد پشتون های غلجی (کنفدراسیون دیگر پشتون که عرصه های مختلف درانیها را پذیرفته اند) وگروههای دیگرتباری بشمول بلوچها و ایماقها نیز بآنها پیوسته اند. آنهائی که زمستان را درشمال سپری میکنند، غالبا یوزبیک ها و دیگران بشمول پشتونهای درانی اند. گروه آخری اولاده کسانی اند که دراواخرسده 19 ازجنوب رانده شدند. کوچیهای غرب بصورت عام پشتونهای غلجی اند.
تعداد کوچی های افغانستان در1979 حدود یک الی دو ملیون تخمین شده است. اکثریت اینها پشتون ها و بلوچها اند. کوچیها ونیمه کوچیهای افغانستان بصورت عام بنام کوچی یاد شده و اکثرا گوسفند و بز نگهداری میکنند. محصولات حیوانی (گوشت، لبنیات، موی و پشم) مبادله یا فروخته شده و درعوض غله، حبوبات، میوه جات و سایر وسایل زندگی خریداری میشود. باینترتیب یک شبکه وسیع مبادله بامتداد مسیرحرکت سالانه کوچی ها و نیمه کوچیها انکشاف نموده است. سوداگران پووینده پشتون (غلجی) عادت داشتند سالانه ازکوه های افغانستان به وادی اندوس و تا عمق هند بروند. این سفرهای طولانی درسالهای 1960 زمانی متوقف میگردد که مرزبین افغانستان و پاکستان بسته میشود. کوچیگری درداخل افغانستان ادامه دارد، با وجودیکه درسالیان آخر از کامیونهای باربری (موترها) برای انتقال رمه و خانواده از یک محل به محل دیگراستفاده میشود.
کوچیهای پشتون و بلوچ درجنوب افغانستان بصورت عام درخیمه های سیاه موئی زندگی میکنند، درحالیکه اکثریت کوچیها و نیمه کوچیهای غیرپشتون درشمال با پیروی ازعنعنه آسیای میانه در یورت ها زندگی میکنند. یورت ها یک ساختمان دایروی و چوکاتی اند که با نمد پوشانیده میشوند. اینها قابل انتقال بوده و بصورت عادی دارای یک بام گنبدی میباشند که فوق العاده محکم است. ساختار اساسی آن یک چوکات مشبک است که دیوارهای آنرا تشکیل میدهد؛ نوارهای پشمی بدور دیوار کشیده میشود تا آنرا محکم نگهدارد. دوام آنها درآینده قابل سوال است، زیرا آنها گرانبها بوده و نصب آنها وقت زیادی را دربرمیگیرد. استعمال آنها قبل از اواخر سالهای 1970 رو به کاهش بوده است.