عبدالواحد سيدی
باز شناسی افغانستان
بخش بیست و هفتم
فقهای خراسانی
(امام اعظم ابوحنیفه)
چکیده بخش:
عمومیات- فقه ها در خراسان –تأثیر دین اسلام در کشور های شرق – امام ابو حنیفه – زندگانی - جهان بینی ابو حنیفه - در مورد اعتقادات اهل سنت – نظر ابو حنیفه در باب دولت و حکومت - مسأله مالکیت و قانون - تاسیس خلافت – در مورد صفات خلیفه - خزانه(بیت المال) وحق مالکیت مردم - آزادی بیان از نگاه ابو حنیفه - مسأله عصیان بضد حکوماتیکه منش ظالمانه دارند – شورای ویژه تشریح قوانین اسلامی
قبلاً در بخش های قبلی گفتیم که با گسترش فتوحات اسلامی در خراسان ادیان قدیمه زردشتی ، بودائی، برهمائی ، مترائی و سایر ادیان از صحنه اجتماع خارج گردیدند که از ادیان فوق الذکر بجز اقلیتهای کوچکی از زردشتی ، یهودی ، هندو و مسیحی در شهر ها باقی نماند و بعد از سده دوم و سوم تا سده پنجم دین اسلام کاملاً دین عمومی مردم خراسان و حومه آن قرار گرفت و « تعالیم اسلامی با پیشرفت زبان دری که جانشین زبانهای قدیمه گردیده بودبا زبان عربی ترکیب شده باعث تحکیم وحدت و یکپارچگی سرزمینهای خراسان گردیده و پر تأثیر بود» [1]
اما در مدت کمی دین اسلام هم دچار انشعابات فرقه یی گردید ؛« چنانچه در زمان رحلت پیغامبر اسلام حضرت محمد (ص) در سر جانشینی و حق خلافت و امامت بین مسلمانان اختلاف نظر پیدا شد ( که بنا بر قول طبری که در قسمت های گذشته گفته آمدیم منجر به قتل دو خلیفه مقتدر اسلام حضرات عمر و عثمان گردید که بعداً از اثر آن گروه ها و فرقه های ظاهراً مذهبی زیادی عرض وجود نمودند که بنا بر قول ابن اثیر در الکامل که در جلد اول این تالیف(ص185) مفصلاً شرح آن گفته آمد در راس این فرقه بندیها و ایجاد دو دستگی در جهان اسلام عبدالله بن سبایهودی معلوم الحال بوده است که اسلام را از عقب خنجر زد) که بقتل حضرت عثمان و بعد ها منجر به طریقه های مذهبی معتزله، اشعریه ، قرمطیه و شیعه و خوارج و غیره گردید. [2]
مسأله به اینجا خاتمه نیافت و این مباحث در احکام و فروع بالا گرفت و در روش فقی اختلافات تازه ای بمیان آمد که منتج با یجاد مذاهب متعدد گردید و خراسان نه تنها قسماً این مذاهب را پذیرفت بلکه در اشاعه و انکشاف آن شخصیت های خراسانی سهم بزرگی داشتند که در این بحث روی آن توقف خواهیم داشت و قبل از آنکه به این موضوع بپردازیم ضرور است تا حالات و انگیزه های مردم خراسان را در راستای تحولات اجتماعی بین الذاتی خود شان در قبال این دین جدید از قول شادروان غبار در تاریخ افغانستان مورد دقت قرار دهیم:
از یکسو مسایل جبر و اختیار (که مسأله فلسفی کلامی مسلمین را تشکیل میدهد)باعث شد تا مردم به پارۀ از آراء جدید گرایش پیدا نمایند ، زیرا استبداد و تبعیض دولت اموی که بر پایه ترجیح نژاد عربی قرار داشت زمینه های عکس العمل های ملی را در افغانستان (خراسان) در ساحه های ملی و مذهبی ، فکری ، اجتماعی و سیاسی ، قبلاً آماده کرده بود ، چنانچه در ساحه اجتماعی فعالیتهای متعدد مردم تحت رهبری قارن ، سوری، تیزک، بازان حبان ، سند باد استاد سیس ، آزرویه ، ابرم ، بو مسلم ، برمک ، آل سهل، حمزه ، طاهر و یعقوب و غیره در برابر تسلط سیاسی عرب به ظهور آمد. و در ساحه مذهب نیز بشکل یک دافعه امثال: حکیم مقنع ،جهیمه برهبری جهیم بن صفوان خراسانی بضد معتقدات اسلامی بمیان آمد که امواج قوی دین اسلام این جنبش ها را توانست سرکوب و خاموش سازد. علاوه بر این طریقه های دیگری در داخل چوکات دین اسلام نزج گرفت که این طریقه های جدید زمینه مساعدی برای نشو و نموی خود در افغانستان (خراسان) یافتند.
در همین قرن مذهب حنفی مستند بر رأی و قیاس در افغانستان قبول شد ، چونکه حنفی اجتهاد مناسب و موافق حال را پی ریزی میکرد و حکم معلوم شرعی را در یک امر، با امر دیگری که فاقد حکم معلوم شرعی بود – در صورت اتحاد علت امرین – مقایسه میکرد و حکم می نمود. و مذهب شافعی که مرکب از روش حنفی و مالکی بین هر دو قرار داشت ، نیز در خراسان پذیرفته شد .
همچنان مذهب حنبلی که بیشتر بر حدیث بنا یافته بود در قرن های بعدی (نهم) در افغانستان [3] (خراسان) شمالی بسط یافت .
رویهمرفته مذهب حنفی نسبت به سایر مذاهب در خراسان = افغانستان بیشتر توسعه می یافت ، تا جائیکه بعداً تقریباً مذهب اکثریت مردم کشور قرار گرفت . در هر حال درافغانستان آن وقت مذهب بر علم و فلسفه ترجیح داشت ، زیرا در افغانستان هم مثل سایر ممالک اسلامی ، علوم تابع دین و مذهب شناخته میشد ، لذا علوم در رشد خود آزادی تام نداشت و علما در انطباق علم با دین ناگیزیر بودند و این روش در ادب و هنر نیز منطبق می گردید( تا جائیکه آثار اسلامی دوره ای که ما از آن بحث میکنیم و مرحوم غبار هم بر آن اذعان دارند این محدودیت ها صرفاً در مواردی بود که علم با اندیشه های اسلامی در رخنه و تضاد واقع میشد در غیر آن بهترین علما ، فیلسوفان ، منجمین ، محققین و تاریخ نویسان، اطبا و کسانیکه زندگی مدنی شهری را برای اولین مرتبه در نهضت های اسلامی در داخل دایره مدنی قرار دادند متفکرین اسلام بوده اند که ایرادی در مورد آن هرگز وجود نداشته است اسلام صرفاً در موارد اباحه ، منکرات دینی و آن مسایلی که با دیانت اسلام در تضاد واقع میشد علوم دین را راه کشاو ترجیح میدانستند و از اشاعه عناصر ضد دین اسلام که بضرر جامعه مسلمانان بود جدا جلو گیری میکردند و اگر این مسأله واقعیت نمیداشت ما هر گز شاهد شگوفایی علوم در حوزه تسلط اسلام نمی بودیم.) پس حسن و قبح اشیاء و پدیده ها در حلال و حرام و جایز و نا جایز احکام مذهبی جستجو میشد. [4]
فقها در خراسان:
فقه در لغت بمعنی غرض سخن متکلم ، و در نزد مسلمانان عبارت از علم با احکام شرعیۀ عملی است ، که از دلایل تفصیلی با استدلال بدست آید.، واصابت و وقوف است به معنی خفی که حکم بدان تعلق میگیرد، و به رأی و اجتهاد و نظر و تأمل حاصل میشود.[5]
در فجر اسلام معرفت احکام و اوامر شرعیه به وحی قرآنی و سنت نبوی استوار و منوط بود که بعداً از اثر مسایل و مشاکل زندگانی مسلمانان در اقطار عالم ایجاب میکرد تا برای حفظ حقوق مسلمانان ضرورت به این شد تا در فقه رای و اجتهاد مرعی گردد.
قبل از اینکه به این بحث کلیدی اسلام بپردازم ضرورت دانستم تا حال و هوای اسلام را در گسترش آن از هند تا بحراوقیانوس اطلس از لابلای تاریخ ها و سر گذشت اقوام روشنی افگنم.
تأثیر دین اسلام در کشور های شرق:
"ادوارد گین" ظهور و توسعه اسلام را یکی از بیاد ماندنی ترین انقلاباتی میداند که تأثیر بدیع و ماندگار در ملتهای جهان داشته است . دین اسلام که دعوت خود را با پیروان انگشت شمار آغاز کرد ، و هیچگونه پشتوانه مالی و نظامی قابل اعتنایی نیز نداشت ، در اندک زمانی به نیروی عظیمی مبدل شد و عَلَم اقتدارش را در جهانی که هم گسترده تر قلمرو اسکندر مقدونی یا امپراطوری روم بود ، و هم در مدت کوتاهتر از این هر دو تسخیر شده بود ، بر افراشت . هنوز پنجاه سال از آن زمانیکه پیغمبر اکرم (ص) از جانب خداوند رسالت یافت جهانیان را بدین حق دعوت کند ، نگذشته بود که مسلمانان لوای اسلام را از مرز های هند گرفته تا سواحل اوقیانوس اطلس به اهتزاز در آوردند . توسعه اسلام بعد از هجرت پیغامبر خدا از مکه بمدینه آغاز شد و از آن پس گرایش بدین اسلام به نحو بیسابقه یی فزونی گرفت.
این پیروزیها از تأثیر وحدت بخش اسلام و ماهیت الهامبخش و انقلابی برنامه اجتماعی این دین ، و توانایی آن به بیرون کشیدن توده های عرب از فضای نومید کننده ای که بر اثر انحطاط و زوال تمدنهای کهن یونان ، روم ، ایران ، هند و چین ایجاد شده بود [6] و بالاخره از نفوذ قدرت مطلق قرآن مجید نشأت گرفته بودند هیچ کس انکار کرده نمیتواند که ایمان استوار مسلمانان اولیه به پیروزی نهایی ارمان شان ، نه ناشی از انگیزه های پست قدرت طلبانه که بعضی از نویسندگان ایرانی (تاریخ نگفته ایران و غرب و پاکستانی) که بدون جهت و برهان قاطع انگشت انتقاد بالای اسلام گذاریده اند، بلکه منبهث از فکر بر قراری حکومت خداوند بر روی زمین بود.
"ژرژ ریوار" (در جهان اسلام ،طبع لاهور 1947،ص 110 ترجمه زکی علی ) هدف فتوحات مسلمانان ایجاد دولت جهانی بوده « که هیچگونه تمایز و تبعیضی از نظر نژاد یا موقع و مقام اجتماعی نمی شناخته ، و تنها قاعده ایکه پا میفشرده عدالت برابر و برادری بوده است» ولذا کاملاً طبیعی بود که توده های محروم و پریشانحال اسلام را مبشر آزادی و رستگاری بیابند.
چنانیکه گفته آمدیم خلافت عباسیان مساعد ترین شرایط را برای پیشرفت فلسفه و تاریخ در خراسان فراهم کرد که از این رو خراسانیان به پیشگامان خرد و اندیشه ورزی مبدل شدند که در سده های دوم وسوم به بعد خردمندانی نظیر:امام بخاری؛ مسلم ، ابو داود؛ ابو عیسی ترمذی؛ نسائی؛ امام قتیبه بن سعید بغلانی و دیگران در علم حدیث؛ ابو حنیفه (امام اعظم) و شاگردش ابو یوسف ، فارابی ،ابن سینا ، غزالی و غیره بمیان آمدند که در نشر اندیشه های اسلامی تأثیرات شگرفی را در آینده اسلام در سرزمین های اسلامی بجا گذاشتند. [7]
با گسترش و توسعه دین اسلام در شرق و غرب ضرورت میرفت تاتفاسیری از قرآن و جهان بینی آن مطابق به توانایی های اقوام گراییده به اسلام قوانینی در چار چوکات جزم از روی قرآن تنظیم میشد و همچنان مسایلی که در قرآن و حدیث پیش بینی نشده بود توسط قیاس ، اجماع امت و اجتهاد که در اسلام جاده بازی بشمار میرود تنظیم گردید که نخبه ترین و شایسته ترین متفکرین اسلام طرح مذاهب اربعه را که مطابقت با سنت نبی کریم (ص) داشت بنام فقه بظهور رسانیدند و شالوده های متین و محکمی را در جامعه اسلامی ریختند که ما از آنها یگان یگان یاد میکنیم:
قسمیکه در بالا گفته امدیم نظم و اداره فرهنگ و تمدن گسترده اسلام از شرق تا غرب مستلزم ایجاد راه ها و روش هایی بود که در پرتو آن جوامع اسلامی بتواند خودش را کاملاً با انهماک به قوانین قرآنی و احادیث نبوی با ایجاد شرایع و راه های که هیچگونه مغایرت با اصول اساسی دین نداشته باشد ایجاد نماید تا جوابگوی مشکلات امت اسلامی گردیده بتواند از این رو قوانین فقی عرض وجود کرد و این در حالی بود که در آغاز اسلام معرفت و احکام واوامر شرعیه بوحی قرآنی و سنت نبوی منوط بود ، ولی بعد از انتشار اسلام در شرق و غرب ضرورت احساس میشد تا جهت حفظ و حقوق مسلمانان در فقه رای اجتهاد بعمل آید ، و در نتیجه این تصرف و عمل عقلی –در جاییکه تصریح نصوص موجود نبود – مقیاسها و مبادی وضع شود که بوسیله آن احکام قضایای زندگی عملی و علمی روشن گردد.
و این در حقیقت از لوازم تشکیل یک دولت و نظام حکومتیست که برای تنظیم امور مردم ، نظامی و شریعتی و قانونی را وضع نماید.
چون قبل بر این دولت های متمدن یونان و روم نیز بخاطر تسهیلات زندگی مردم در قلمرو های خود قوانینی را وضع کردند چنانچه دولت روم توسط "یوسثنیان" صاحب قانون مشهور 535 میلادی را بوجود آوردند .
مسلمانان نیز که در اواییل قرآن و سنت نبوی را منهاج زندگی قرار دادند و قراأ و محدثین و اصحاب نزدیک پیغامبر (ص) ، بعد از رحلت نبوی ، فقیهان ، مفتیان، امت شمرده شدند .که ده نفر از اصحاب پیغامبر بشمول خلفای چهار گانه (راشدین) از آنجمله بودند و این منصب شرعی از آنها به "تابعین" که مشهور تر ایشان هفت نفر بود ند انتقال یافت .[8] ، و علاوه بر قرآن و سنت دو مبداء دیگر فقهی اجماع و قیاس نیز مدار حجیت شرعی گشت که اجماع عبارت از اتفاق مجتهدان امت است در عصری بر امر دینی .(تعریفات سید شریف جرجانی) و قیاس در اصول فقه عبارت از ابانت (نه اثبات)مثل حکمست در یکی از مذکورین ، مانند علت آن در دیگر ، که این تعریف ماتریدیست و صدر الشرعیه آنرا به تعدیه حکم اصل به فرع در صورت وجود علت مشترک تصریح کرده ، و امام باقلانی
حمل معلوم بر معلوم دیگر در اثبات و حکم و نفی آن داده اند .[9]
در دوره اموی برخی از فقه های اسلامی قیاس و رأی را در استخراج احکام شرعی دخل ندادند ، ولی جمع غفیری این مبداء را پذیرفتند ، زیرا اکابر صحابه مانند حضرت ابو بکر و عمر و زید بن ثابت و ابی ابن کعب (متوفی21ه) ، معاذ بن جبل در مسایلی که نص صریح کتاب و سنت در آن وارد نبود ، به رأی رجوع میفرمودند .[10]
در عصر امویان ، مسایل تشریع در دو مدرسه فکری تجلی کرد : مدرسه اهل حدیث برهبری مالک بن انس که کتاب معروف "موطاء" را نوشت که در استخراج احکام بر نصوص – آیت و سنت اکتفا میکردند و قیاس جلی و خفی را مقام حجت نمیدانستند . مدرسه دوم بنام اهل رأی و خرد بوجود آمد که پیروان آن مردمان عراق و خراسان بودند که این مکتب فکری باوجود عقیدت به پیروی تام از قرآن و سنت ، در زندگانی خود و مدنیت و لوازم اجتماعی و مدنی ، از حیات ساده و بی پیرایه مردم حجاز متمایز بودند ، و در طرز معیشت شان ، حوادث خاص اجتماعی و اقتصادی و جنایی روی میداد که مجبور بودند ، آن اوضاع را با مقیاس شرعی و منصوصات اسلامی وفق دهند ، از این سبب قوانینی در زمینه های زندگی اجتماعی مردم از قبیل قوانین کشاورزی و مالی و خراجی لازم بود که در چنین حال و هوایی قیاس و رأی را در استخراج و تدوین احکام به اساس ضرورت دخل دهند .[11]
منصور خلیفه عباسی نظر به نیاز مبرمی که در جامعه اسلامی احساس میشد به فقیهان مدرسه قیاس و رأی در بغداد را که عجمی و اکثراً اهل خراسان بودند و در رأس آن امام ابوحنیفه نعمان وجود داشت که در فصاحت و درک علوم شرعی و عقلی سر آمد روزگار خود بود که در تدوین فقه در جمله مدونان نخستین آنهم برخی از علما و مفسران و محدثان خراسانی بودند که بقول ذهبی : عبدالله بن مبارک مروی ، علم را در ابواب فقه ترتیب کرد ، و در جمله مذاهب مشهور اربعۀ اهل سنت ، موسس مذهب حنفی امام ابو حنیفه و بعضی از پیروانش و در مذاهب دیگر نه گانه امام احمد ابن حنبل و اسحاق بن راهویه مروی از جمله مردم خراسان بودند .
اینها بودند که زندگانی مدنی را نظر بضرورتهای حیاتی مسلمین در چوکات قوانین مدون که با دستورات دین نبوی و قرآن مغایرت نداشت از روی نص قرآن و احادیث نبوی مطابق احکام شرعی ترتیب کردند که نقطۀ عطفی در تاریخ حرکت های جهانی اسلام محسوب می شود که توسط ابو حنیفه مردی از تبار خراسان پایه ریزی شد. [12]
چون حرکت مکتب اهل خرد و رای که باعث ایجاد مذاهب اربعه اهل سنت و جماعت گردید به توسط امام ابو حنیفه پایه ریزی شد ضرورت است تا به تفصیل در مورد طرز تفکر و خطوط زندگی وی بپردازیم:
ابو حنیفه: تا روز گار ابو حنیفه هیچ کس از اهل سنت و جماعت که از زمان خلفای راشدین حجت و پابند اصول و عقاید صحابه و تابعان و عامۀ مسلمانان در برابرمعاندین و تفرقه افگنانیکه میخواستند شیرازه این دین را به بیراهه بکشانند نه برآمد و هیچکس سعی نکرد ه بود تا اصول و عقاید اهل سنت را جمع آوری و تدوین کند با وجودیکه در زبان و عمل آنرا روشن میکردند. قسمیکه در بالا گفته امد جهان اسلام ضرورت به یک مبتکر و متفکری داشت که اسلام را در میان صد ها مفکوره کلامی که بین مسلمانان شایع بود وارهاند و به حجت محکم برساند که عبارت از پیروی از اساسات قرآن و حدیث و اصول دین میباشد. ابو حنیفه اولین کسی بود که به این مهم همت گمارید.
زندگانی:
وی در سال 80 از حجرت نبوی /699م در کوفه از مادر بزاد و این مصادف بود با حکومت عبدالملک بن مروان و زمانیکه حجاج بن یوسف بر عراق حاکم بود پنجاه و دو سال از عمر او در حکومت امویان و هجده سال دیگر در خلافت عباسیان سپری شد . او شاهد روز های بحرانی حکومت یزید بن مهلب ، خالد بن عبدالله القسری ، ونصر بن سیار در عراق بود و خود قربانی تحقیر و آزار ابن هبیره ، آخرین والی اموی شد . ظهور نهضت عباسیان را ،که مرکز آن در کوفه ، زادگاه خود او بود ، و عملاً تا قبل از بنای بغداد مرکز نظامی حکومت عباسی بود ، مشاهده کرد ، مرگ او بسال 150ه/ 767 م اتفاق افتاد .[13]
نیاکان ابو حنیفه اهل کابل بودند . جد او زُوطی است که بعنوان اسیر جنگی بکوفه آمد و در آنجا اسلام پذیرفت و زیر چتر حمایت بنو تیم الله ابن ثعلبه قرار گرفت زُوطی بازرگان بود ، و علی خلیفه بر حق با او آشنایی داشت ؛ که بعضی اوقات هدایایی باو تقدیم میکرد . ثابت پدر ابوحنیفه نیز در کوفه صاحب کسب بود و بنا بر گزارش خود ابو حنیفه در آنجا یک نانوایی داشت .
شرح خود ابو حنیفه از تحصیلاتش نشان میدهد که او نخست به قرائت و تجوید قرآن پرداخته است ، آنگاه حدیث ، نحو ، شعر ، ادب، فلسفه و دیگر مباحثی را که در آن ایام مرسوم بود فرا گرفته است .[14]
پس از آن به تعمق در علم کلام جدالی (ملل و نحل) روی آورد ، و در آن علم چنان تبحر یافت که مردم در او بنظر مرجعی در آن علم مینگریستند. زفر ابن هذیل که یکی از شاگردانش است شرح میدهد که استادش خود بوی گفته است که در آغاز کار چنان بعلم کلام علاقه داشته است که مردم او را به انگشت نشان میدادند . ابو حنیفه در گزارش دیگری میگوید که روزگاری در هنر مجادله استاد کهنه کاری بوده و اغلب اوقات خویش را بمناظره میگذرانیده است ، چون بصره مرکز این چنین منازعات بوده، وی در حدود بیست بار به آنجا سفر کرده و گاه بدون وقفه مدت شش ماه در آنجا اقامت داشته و سر گرم مناظره با فرق مختلف خوارج ، اباضیه ، صفریه، و حشویه بوده است . از مطالب که گفته شد او در فلسفه ، منطق ، و اختلافات کلامی فرقه های بیشمار ، بسیار دانشمند بوده است . استفادۀ ظریفی که وی بعد ها در تأویل شریعت و حل مشکلات پیچیدۀ شرعی «حقوقی» از خرد و عقل سلیم کرد و موجب شهرت جاودانی او شد ، بیشتر مرهون همین آموزش های عقلی بود که در اوایل زندگانی از راه ممارست در استدلال منطقی کسب کرده بود .
ابو حنیفه که روزگار درازی وقت خود را صرف مناقشات کلامی ساخته بود اندک اندک نسبت به آن دلسرد شد و به فقه روی آورد . در این جا با تمایل ذهنی که داشت نمی توانست خود را بروش اهل حدیث علاقه مند بیابد . از این رو بمکتب عراقی عقل ، که مرکز آن در کوفه بود ، پیوست. این مذهب فقهی ریشه خود را به علی و ابن مسعود (متوفی 32ه/652م ) میرساند ، که پس از آنها شاگردانشان شریح متوفی(78ه/697م) علقمه متوفی(62ه/681م) و مسروق متوفی ( 63ه/682م) رهبران معتبر آن گشتند ، و کسانی چون ابراهیم نخعی متوفی (95ه/714م) و حماد متوفی (120ه/737م) بنوبه خود آنرا ادامه دادند . ابو حنیفه پیش حَمَاد به تحصیل پرداخت و مدت هجده سال ، یعنی تا دم مرگ استاد ، باو معاشر و همنشین بود . با مرگ حَمَاد ابو حنیفه جانشین او شد و مدت سی سال در این مقام باقی ماند . و در این مدت کاری کرد که به تاسیس مذهب فقه حنفی ، که از نام او گرفته شده است انجامید که آن عبارت از ایراد خطابه و مباحثه ها ، و صدور فتاوی شرعی میباشد . او در همین مدت سی سال در حدود شصت هزار و بنابر تخمینات دیگر هشتاد و سه هزار مسأله فقهی را جواب داد که همۀ آنها زیر عناوین مختلف در زمان حیات خود او تالیف شد. [15] حدود هفت الی هشتصد تن از شاگردان او در اطراف ممالک اسلامی پراگنده شدند و کرسی های مهم تدریس را پر کردند. صدور فتاوی شرعی و رهنمایی تعلیم و تربیت توده ها به آنها سپرده شد و آنها مورد احترام مخلصانه توده ها قرار گرفتند ، حدود پنجاه نفر از آنان پس از مرگ ابوحنیفه در روزگار حکومت عباسیان مقام قضا یافتند . قوانین شرعی که او تدوین کرد ، در بخش عظیمی از جهان اسلامی به عنوان قانون پذیرفته شد . عباسیان ، سلجوقیان ، عثمانیان، ((ترکان عثمانی)) و مغولان از آن حمایت کردند ، و امروز نیز ملیون ها نفر از مردم جهان از آن پیروی میکنند .
ابو حنیفه مانند نیاکان خویش از راه بازرگانی ارزاق میکرد . او در کوفه نوعی پارچه میساخت که خز نامیده میشد . کار و کسب او بکوفه محدود نمیشد ، اندک اندک حرفۀ او رونق بیشتری یافت ، بحدی که دارای کارگاهی شد که در آن این پارچه بافته میشد .شهرت فزاینده صداقت او شرکت او را مبدل به بانکی نموده بود که مردم پولهای کلانی را در آنجا به ودیعت می نهادند . این سپرده ها در وقت مرگ او به پنجاه ملیون درهم بالغ میشد. [16] تجربه وسیع او در امور مالی و اقتصادی به او بصیرت عمیقی در جنبه های گوناگون فقه داد که به ندرت فقیه دیگری می تواند بدان دست باید .
وقتی در سال 145ه/762م منصور عباسی ساختن شهر جدید بغداد را آغاز کرد ، ابو حنیفه را به نظارت بر این کار گماشت و چهار سال این کار تحت نظارت او انجام گرفت. [17]
ابو حنیفه در زندگانی خصوصی بسیار پرهیزگار بود و به صداقت و تقوی شهرت داشت .
پاسخ ابو حنیفه به این سوالها که اعتقاد اهل سنت را مجسم میسازد به شرح زیر است :
جهان بینی ابو حنیفه در مورد اعتقادات اهل سنت:
1.بهترین آدمیان پس از پیغامبر خدا (ص) ابابکر بود ، پس از او عمر بود ، پس از او عثمان ، و پس از او علی ؛ آنها همه مردمان پاکی بودند و بعدل رفتار میکردند.[18] عقیده طهاویه این سخن را بیشتر شرح میدهد: « ما اعتقاد داریم که ابوبکر بهترین مردمان پس از رسول خدا(ص) است ما حق او را برای خلافت مقدم بر دیگران میدانیم ؛ پس از او حق عمر ؛ پس از او حق عثمان ؛ سر انجام حق علی را – و آنها خلفای راشدین و پیشوایان و در ست کردار هستند .[19]
نقطه جالب توجه اینکه ابو حنیفه شخصاً علی را بیشتر از عثمان دوست داشت .[20]
و اعتقاد داشت که نباید هیچیک از آن دو را بر دیگری رجحان داد. [21]
باوجود این ، هنگام تدوین اصول عقاید ، تصمیم اکثریت مردم روزگار عثمان را در بر گزیدن او بخلافت پس از عمر از صمیم قلب میپذیرد ،و قبول دارد که سلسله مراتب خلفای راشدین ، بر اساس تفوق یکی بر دیگری نیز هست .
2. 2
2.«در باره صحابۀ پیغامبر نباید بجز به احترام سخن گفت .»[22]
ابو حنیفه ، هنگام اظهار عقیده در باره جنگ متقابل یاران رسول ، تردیدی بخود راه نمی دهد و صراحةً میگوید که در جنگ میان علی و مخالفان او (وظاهراً شرکت کنندگان جنگ جمل و صفین را نیز بشمار می آورد) بیشتر حق رابجانب علی میداند تا ایشان. [23] باوجود این از سرزنش کردن طرف مقابل سر باز میزند.
3.« ایمان مترادف با اقرار و اعتقاد است . ایمان داشتن یعنی اقرار کردن و اعتقاد داشتن (بخدا ورسول او)». [24] این بیان در الوصیه با کلمات زیرین تبین شده است :« ایمان داشتن بچیزی بمعنی اقرار کردن به آن به لسان و اعتقاد بجنان است» در جای دیگر چنین می یابیم : «عمل چیزیست بکلی جدا از ایمان ، و ایمان نیز جدا از عمل است . اغلب اتفاق می افتد که شخصی از عملی معاف شده است ، ولی او از ایمان معاف نیست ، برای نمونه ممکن است بگویی که یک مرد مستمند از پرداختن ذکاة معاف است ، ولی نمیتوان گفت که او از ایمان هم معاف است. [25] و بدین طریق ابو حنیفه نظر خوارج را که میگفتند عمل پارۀ از ایمان است و از این رو ، گناه مترادف با بی ایمانی است ، یا بعباره دیگر ، یک معصیت ضرورةً بمعنی خیانت است ، رد میکند.
4.«ما هیچ مسلمانی را بخاطر گناهی که کرده است ، هر اندازه هم بزرگ باشد ، تکفیر نمیکنیم ، مگر اینکه تأیید گردد که این کار جایز بوده است . ما او را از ایمان عاری نمیدانیم . ما او را یک مؤمن میشناسیم . یک مؤمن ممکن است خطا کار باشد ، بی آنکه کافر باشد.[26]
او در الوصیه می نویسد :« گناهکاران در میان پیروان محمد (ص) همه مؤمن اند نه کافر زیرا (بعقیده طهاویه ) «آدمی از مرز ایمان بیرون نمیرود مگر بوسیله انکار اعتقادی که در باطن او جای گزین گشته است .» [27] بحث امام ابو حنیفه با خوارج در باره این موضوع ، پرتوی بیشتری بر این مذهب و نتایج اجتماعی آن می اندازد . یک بار گروه بسیاری از آنها پیش ابو حنیفه آمدند و گفتند:« دو تابوت بر در مسجد نهاده شده است . یکی از آن میخواره ای است که در حالت میخوارگی مرده است و دیگری از آن زنی است که از راه نا مشروع آبستن شده و از شرم بحیات خود خاتمه داده .» او پرسید:
آنها از چه جماعتی بودند ؟ آیا یهودی بودند؟»
آنها باز گفتند : «نه»
پرسید:«پس از چه جماعتی بودند؟»
جواب دادند : « بجماعتی که به اعتقادات اسلام گواهی میدهند.»
ابو حنیفه گفت: « آیا این ثلث ایمان است ، یا ربع آن ، و یا به چه اندازه آن است؟»
آنها جواب دادند : «ایمان ثلث و ربع ندارد.»
ابو حنیفه پرسید :«بهر صورت شهادت دادن به اعتقادات اسلام کدام قسمت از ایمان است؟»
آنها گفتند: «همه ایمان»
ابوحنیفه پرسید :« وقتی شما آنها را مؤمن می شمارید ، از من چه میخواهید ؟»
آنها گفتند: « ما می پرسیم که آنها به بهشت می روند یا دوزخ؟»
ابو حنیفه گفت: « اگر شما این را از من می پرسید ، من در باره آنها همان را خواهم گفت که پیغامبر خدا ابراهیم در باره مردمان گنهکار تر از آن دو گفت:«{... پروردگارا} کسی که از من پیروی میکند از آن من است ، و کسی که نا فرمانی میکند – تو بخشنده مهربانی »؛ یا آنچه پیغامبر خدا عیسی در باره گنهکارانی بد تر از این دو گفت :« اگر آنها را عقوبت کنی ، بندگان تو اند واگر بیامرزی شان ، تو عزیز حکیمی»؛ یا آنچه پیغامبر خدا نوح خطاب به کافران قوم خود در حق پیروان تهیدست خود گفت :« اگر فهم دارید حساب شان جز به عهده پروردگار نیست و من نمی خواهم مؤمنان را از خود برانم.» [28]
خوارج با شنیدن این مطلب مجاب شدند و به اشتباه خویش اعتراف کردند . [29]
1. «نماز را پشت هر مؤمنی بجای آورد بد یا خوب» [30] عقیده طحاویه چنین توضیح میدهد: « حج و جهاد تا روز قیامت در زیر فرمان رهبران مؤمن انجام خواهد گرفت خواه آنها خوب باشند یا بد . هیچ چیز آنها را غیر قانونی ((خلاف شرع)) نخواهد ساخت و از ادامه آنها جلو گیری نخواهد کرد .» [31]
جصاص نظرگاه ابو حنیفه را درین باب با وضوع بیشتری بیان داشته است. او می نویسد :«برخی از مردم گمان میکنند که ابو حنیفه امامت یا خلافت فاسدان را تصویب می کند . اگر این ادعا عمداً اختراع نشده باشد ، بد فهمی احتمالاً از آنجا ناشی شده است که ابو حنیفه ( و نه تنها او بلکه همۀ فقیهان عراق که عقاید آنان شهرت بسزایی دارد در این زمینه با او هم عقیده اند ) میگوید اگر قاضی خود عادل باشد ، احکام او پذیرفته خواهد شد ، و اهمیتی ندارد که حاکم فاسدی او را انتخاب کرده باشد ، و نماز را میتوان صحیحاً در پشت سر حکام فاسد ، علی رغم فساد ایشان ، انجام داد . این وضع مطلقاً بجای خود درست است ، ولی این بدان معنی نیست که ابو حنیفه از خلافت فاسد عیب جویی نمیکند .» [32] . نتیجه ضروری وضعی که فرقه های ذکر شده در بالا اتخاذ کرده بودند این بود که در غیبت حاکم عادل و پرهیز گار ، یعنی خلیفه بر حق ، همه امور جامعه اسلامی و دولت آن باید معوق بماند . دیگر نه حج ، نه نماز جمعه ، و نه نماز جماعت ممکن خواهد بود ؛ داد گستری متوقف خواهد شد ، و دیگر هیچگونه کار مذهبی ، اجتماعی و سیاسی انجام نخواهد گرفت . از سوی دیگر ،ابو حنیفه معتقد بود که اگر زمانی مسلمانان از وجود خلیفه بر حق محروم باشد ، امور و شئون جامعۀ ایشان بهتر است به نحو قانونی ، تحت امر خلیفۀ نامحق اداره شود، هر چند که استحقاق او به خلافت مناقشه پذیر باشد .
2. « ما نمیگویم که گناه به مؤمن زیانی نمی زند . همچنین نمیگوییم که اگر گناهکار باشد برای همیشه در دوزخ خواهد ماند .» [33] « ما همچنین مانند مرجئه نمی گوییم که اعمال نیک قطعاً جزا داده خواهد شد . و اعمال بد ما بیشک بخشوده خواهد شد ،[34] طحاویه چنین میگوید:« ما در حق هیچ مؤمنی نمیتوانیم جزماً بگوییم که مقدر است او به بهشت یا دوزخ برود . ما هیچ مسلمانی را به بی ایمانی ، شرک یا ریا متهم نمیکنیم ، مگراو را در عمل مشغول به آنها ببینیم ، در باب نیات وانگیزه ها نیز سکوت اختیار کرده بخدا وامیگذاریم تا خود حکم بکند.» [35]
از این رو ابو حنیفه از میان عقاید گوناگون مرجئه ، خوارج و معتزله راه وسطی را در پیش گرفت و مذهبی معتدل و میانه رو تدوین کرد که از یکسو جامعه اسلامی را از تجزیه شدن از طریق نفرت و قهر متقابل باز میداشت و از سوی دیگر آنرا از افتادن در کام هرج و مرج اخلاقی و جرئت یافتن به انجام گناه ، بر مبنای احساس بخشوده شدن گناه ، حفظ میکرد.
نظر ابو حنیفه در باب دولت و حکومت:
عقایدی که در بالا بدانها اشارت رفت مربوط به مسائلی بود که در اثر اغتشاش سیاسی آن روز گار ظاهر گشت و بشدت نظام قانونی ، سیاسی و اجتماعی جامعه مسلمانان را تحت تأثیر قرار داد . حال اجازه دهید که نظرات ابو حنیفه را در باره دولت و حکومت برسی کنیم ولی چون هیچ اثری از خود او ، در ارتباط با این موضوع بدست رس ما نیست برای آگاهی یافتن از نظرات وی ، باید به دو نوع مأخذ متوصل شویم:، نخست عقاید خود او که در احادیث و کتب مذهب حنفی نقل شده است ، و دوم جهت یا وضعی که او در قبال حکومت های اموی و عباسی در پیش گرفت . این جهت یا وضع حاوی برخی کلمات شفاهی نیز هست که در دورۀ مبارزه با حکومت های مذکور از دهانش بیرون آمده است، و اینها پر تو بیشتری بر نظرگاههای مورد بحث ما خواهد افگند.
مسألۀ حاکمیت و قانون: ابو حنیفه در بارۀ حاکمیت با آنچه که عموماً نظر اساسی اسلام شناخته شده است نظر موافق دارد یعنی:
1.حاکم راستین خداوند است.
2.پیغامبر به عنوان جانشین مؤید از سوی خدا باید مطاع باشد.
3.شریعت یعنی قانون خدا و پیغامبر او ، قانون بر تر است و همه باید بدون شبهه و استثنا از آن پیروی کنند . ابو حنیفه که بیشتر یک فقیه بود این مذهب را بیشتر موافق اصول شرع بیان کرده است تا سیاست . او میگوید:« وقتی من فرمانی را در کتاب خدا می یابم آنرا از آنجا می گیرم . وقتی آنرا در آنجا نیافتم از قول ، فعل و سنت مؤید پیامبر میگیرم ، وقتی آنرا در کتاب خدا ودر سنت رسول نیافتم ، از عقیده مُتبَّع صحابه رسول پیروی میکنم . در صورت اختلاف میان آن عقاید آن عقیدۀ را که خودم میخواهم ، می پذیرم و آنرا که نمی خواهم رد میکنم ؛ ولی من همۀ آنها را برای این رد نمیکنم که عقیدۀ را از خارج بپذیرم ... اما در مورد امور دیگر ، من بهمان اندازه حق دارم برسی کنم و نتیجه بگیرم که دیگران میگیرند.» [36]
تأسیس خلافت:
آراء ابو حنیفه در باره خلافت بسیار روشن و صریح بود. به نظر او کسب قدرت از طریق زور و بعداً قانونی کردن آن از راه بیعت گرفتن اجباری و با اکراه {از مردم}، راه قانونی منصوب شدن به آن مقام نیست . خلیفه باید از مشاوره و نبادل نظر خردمندانی که حق اظهار عقیده دارند (=اهل الرای)، بر گزیده شود . ابو حنیفه این عقیده را باوجود به مخاطره انداختن زندگانی خود اظهار کرد . حاجب منصور ، ربیع بن یونس ، میگوید که خلیفه مالک بن ابو ذئب و ابو حنیفه را به حضور خواست و پرسید :« شما در باره قدرتی که خدا برای حکومت کردن بر مردم بمن داده است چه میگویید-آیا من سزاوار آن هستم؟» مالک جواب داد :« اگر شما شایسته آن نبودید ، خدا آنرا بشما عطا نمی فرمود؛خدا سلطنت جهان را برای کسی مسلم میدارد که از او خشنود باشد ، ولیکن ملک آن جهانی را به کسی میدهد که برای بدست کردن آن بکوشد و بکمک خدا راه خود را در آن پیدا کند . مدد الهی ملازم تو خواهد شد. اما در باب خلافت باید بگویم که تنها یک گروه خدا ترس میتوانند آنرا تشکیل دهند ، و هر کس که آنرا بزور میرباید این صلاحیت در او وجود ندارد . تو و ملازمان تو از عون الهی محرومید ، و از حقیقت دور گشته اید . اکنون از خدای متعال بخواهی که ترا صلح و سلامت ارزانی دارد ، و بکوشی که با اعمال بِّر قرب او بجویی ، در آن صورت ممکن است توفیق او را بدست کنی ، وگرنه فقط یک خود پرست هستی.»
ابو حنیفه بما میگوید : وقتیکه مالک ابن ابو ذئب آن سخنان را گفت مالک جامه های خود را بدور خود پیچید و منتظر بود که سر او از تنه اش جدا شود و خون او بر آن جامه ها ریخته شود. ولی منصور روی به ابو حنیفه آورد و پرسید : «شما چه میگویید؟ » ابو حنیفه جواب داد : « مردی که با پاکدلی راه راست می جوید تا خود را هدایت کند ، خشم خود را فرو میخورد . اگر تو باوجدان خود مشورت کنی خواهی دید که ما را برای خاطر خدا دعوت نکرده ای ، بلکه برای این دعوت کرده ای که ما از ترس جان چیزی بگوییم که ترا خوش آید و آن سخن بگوش مردم برسد . حقیقت این است که تو خلیفه شده ای بی آنکه حتی دو تن ازاهل فتوی بدان رضایت داده باشند ؛ در صورتیکه خلیفه باید با مشوره و موافقت مسلمانان انتخاب شود. تودانی که ابوبکر بمدت شش ماه از صدور حکم تن زد، تا اینکه خبر بیعت اهل یمن واصل شد .» پس از آن هر دو نفر برخاستند و راه خود را پیش گرفتند . منصور ربیع را بدنبال ایشان گسیل داشت با بدرۀ پر از سکه زر برای هر کدام ؛ و به این فرمان که اگر ابوحنیفه یا ابن ابی ذئب آنرا بپذیرد ، او سرهای ایشان را برای او بیاورد . وقتی هدایا بمالک بن ابی ذئب عرضه شد او گفت که آنها را حلال نمیداند ، حتی برای خود منصور ؛ بنا بر این چگونه برای او حلال خواهد بود و از گرفتن سکه های خلیفه انکار ورزید. وقتی به ابو حنیفه عرضه شد او گفت :« من اصلاً نمیخواهم آنها را لمس کنم ، حتی اگر سر مرا ببرید .» وقتی منصور گزارش واقعه را شنید گفت:«قناعت آنان جان شان را نجات بخشید.» [37]
در مورد صفات خلیفه:
صفاتی که شخص را سزاوار خلافت می کند بوسیله دانشمندانی مانند ماوردی و ابن خلدون بعد از ابو حنیفه تالیف شد اما ابو حنیفه در مورد صفات خلیفه چنین بیان داشته است:
1خلیفه باید شخص درستکار باشد کسی که ستمکار و فاسد است نمیتواند خلیفه ، قاضی مفتی یا حَکَم باشد . اگر چنین کسی بحکومت برسد ، خلافت او باطل و بی اساس است و مردم ملزم به طاعت از او نیستند . اما با اینهمه سوای غصبی بودن قدرت او ، همه روابط اجتماعی و وظایفی که بوسیله مسلمانان در زیر حکم او ، مطابق شریعت ، انجام می گیرد حرمت قانونی دارد ، و احکام عادلانه قضایی که بوسیله او بر گزیده شده اند ، اجرا شدنی است . ابوبکر جصّاص فقیه نامدار حنفی ، این نقطه را با شرح بیشتری بیان میکند : « جایز نیست که شخصی ظالم یا فاصد پیامبر یا خلیفه او یا قاضی یا مقامی را بدست کند که از طریق آن قادر شود ارادۀ خود را در مسائل مربوط به مذهب بر مردم تحمیل کند : مثلاً او نمیتواند مفتی یا شاهد و یا حامل احادیث نبوی باشد. آیت قرآنی که: « ... پیمان من به ستمکاران نمی رسد » [38]نشان میدهد که همه کسانیکه زمام امور مردم را ، در مسأئل مربوط به دین ، در دست میگیرند باید درست کار و پرهیزگار باشند . این آیت به قاطعیت ثابت میکند که خلافت اهل فساد ناروا و حرام است .
هیچ فرد مشهور بفساد نمیتواند خلیفه باشد . اگر کسی با این مشخصات خود را در این مقام جابزند، مردم در هیچ شرایطی مجبور به پیروی و اطاعت از او نیستند .همین معنی مراد بوده است وقتی رسول خدا (ص) گفت: هیچ کس از مخلوقات حق ندارد باوجود عصبان و شکستن فرمان خدا از مردم فرمانبرداری بخواهد . آیه فوق همچنین قاطعیت دارد که هیچ شخص فاسدی نمیتواند قاضی ، حاکم یا مفتی باشد ،واگر او یکی از اینها بشود . احکام و فرمانهای او را نباید معتبر شمرد . نه شهادت او میتواند پذیرفته شود ، نه خبری که از پیامبر خدا نقل میکند ، و نه فتوایی که صادر میکند.» [39]
بنظر ذهبی ابو حنیفه معتقد بوده است که هر کس از بیت المال یا پول مردم (فی ء) سوء استفاده بکند ، یا احکام غیر عادلانه صادر کند سزاوار باقی ماندن در مسند خلافت نیست و فرمانهای او اعتباری ندارد . [40]
خزانه و حق مالکیت مردم:
در نظر امام ابو حنیفه مذموم ترین سهل انگاری خلفای زمان او از ذهبی نقل شد به نظر ابو حنیفه اعتساف و بهره برداری نا مشروع از بیت المال توسط حاکم حق خلافت را از او سلب میکند. نه تنها این بلکه ابوحنیفه اجازه نمیدهد هدایاو تحفی که از کشور های بیگانه دریافت میشود جزو اموال شخصی خلیفه قرار بگیرد . این اشیا نیز بخزانه دولت سپرده شود ؛ ودلیل او بسیار روشن بود : اگر او رئیس دولت نبود و در سطح بین الملل شناخته نمیشد هیچکس چنین هدایایی برای او نمی فرستاد . او همچنین تلف شدن بیت المال رابه سبب نفوذ خلیفه ، و نیز از راه تحفه دادن او از آن رد کرده است . این یکی از دلایل عمده ای بود که خود او هدایای خلفا را نمی پذیرفت. [41]
ابو حنیفه چون قضا را و هر مقام رسمی دولتی را به نسبت اینکه خلفا به قانون گردن نمی نهادند و می ترسید خود وسیلۀ برای بی عدالتی شود و از او بخواهند که فتاوی نا درست صادر کند این وظایف را هر گز نپذیرفت .
یزید بن عمر بن هبیره نخستین فرد از احکام اموی عراق بود که ابو حنیفه را تحت فشار گرفت و به امام نسبت اینکه فرمانش را نپذیرفته بود و برایش چنین جواب رد داده بود که: « اگر از من بخواهد که در های مسجد واسط را بشمارم ، اینکار را هم برایش نمی کردم بنا بر آن چگونه بپذیرم که او حکم قتل شخص بیگناهی را بنویسد و من زیر آنرا مهر بزنم.؟ بخدا سوگند که من هیچیک از مسئولیتهای او را نخواهم پذیرفت تا سر انجام ابن هبیره تازیانه به او زد و این کار را یازده روز ادامه داد ، ولی قربانی خود را مانند کوهی استوار یافت.
در دوران عباسی منصور نیز باو اصرار کرد تا مقام قضا را بپذیرد او نه تنها این فرمان او را نپذیرفت بلکه در عصیانی که بر ضد منصور ، بوسیله النفس الزکیه و برادرش ابراهیم انجام گرفت شرکت جست . منصور نه تنها نخواست تا انتقام از ابو حنیفه بگیرد بلکه خواست تا تطمیعش کند تا برای پیشبرد اهداف خود از او سود جوید؛ باری از او خواست تا مقام دیوان عالی قضاء دولت عباسی را بعهده گیرد ولی ابو حنیفه آنرا نیز نپذیرفت.
سر انجام چون اصرار منصور را زیاده دید بی پرده دلیل خود را در نپذیرفتن پیشنهاد های او آشکار ساخت. یکبار خلیفه را با ادب و احترام متهم ساخت و گفت: « هیچ کس نمیتواند سزاوار مقام قضا باشد مگر آنکه بقدر کافی قدرت داشته باشد که قانون {شرع} را بر تو ، امرای تو و سر لشکران تو تحمیل کند. من چنین قدرتی در خود نمی یینم . من چنان ساخته شده ام که از وقتی مرا فرا میخوانی تا وقتی که از حضور تو میروم نفس به آسانی نمیتوانم بکشم.» [42]
طی نشست دیگر گفتگوی امام ابو حنیفه با خلیفه منصور صورت سختی بخود گرفت ؛ چه خطاب به خلیفه گفت : « حتی اگر این مقام را به اراده خود بپذیرم نه به اکراه ، کاملاً مطمئن باش که نخواهم توانست مورد اطمینان تو باشم . زیرا اگر من دعوی را بر خلاف میل شما فتوی دهم و شما از من بخواهید آن حکم را به کیفر غرق شدن در رود فرات تغیر دهم ، من غرقه شدن را بر تعغیر حکم ترجیح خواهم نهاد.
خلیفه فهمید نمیتواند او را پشت میله های قفص زرین نگاه دارد دست به تعذیب و شکنجه آشکار زد، او را شکنجه کرد و تازیانه (شلاق) زد به زندانشانش افگند و بعذاب گرسنگی و تشنگی گرفتارش ساخت که در همان زندان در گذشت ، به روایتی بمرگ طبیعی به روایت دیگر ان به زهر.
آزادی بیان از نگاه ابو حنیفه:
بنظر ابو حنیفه آزادی بیان هم حق و هم تکلیف است. او میگوید:« آزادی بیان در یک جامعه اسلامی و در یک دولت مسلمان بهمان اندازه اهمیت دارد که استقلال قوۀ قضائیه. قرآن از این آزادی به امر به نیکی و نهی از پلیدی تعبیر میکنددرست است که حق آزادی نامشروع بیان گاهی ممکن است صورت نا زیبا ، شرارت آمیز ، غیر اخلاقی ، یا حتی توهین آمیز بخود بگیرد که هیچ قانونی نتواند آنرا برتابد. ولی قرآن با بکار بردن تعبیر بالا برای این آزادی ، آنرا به وضوح از اقسام دیگر آزادی ممتاز میسازد ، و بنا بر این با محیط کردن آن در چار چوب حدودی معقول ، اعلان میدارد که این آزادی نه تنها یک حق غیر قابل انتقال به وظیفه یا تکلیف عام است . ابو حنیفه به ویژه از این حق و تکلیف آگاه بود ، زیرا نظام ساسی زمان به اندازه ای از این حق عاری شده بود که آنان عملاً شک میکردند که این حق چیزی هم بنام تکلیف با خود همراه دارد . پیش از این در بالا اذعان کردیم که گروه مرجئه با تبلیغ مذهب آزادی افراطی ، مردم را بطرف گنهکاری تشجیع میکردند. گروه حشویه بیان میکردند: که امر به نیکی و نهی از پلیدی در آنجا که حکومت {فاسد} بر سر کار باشد مضر و شرارت آمیز است و حکومت های اموی و عباسی روح مردم را فرو شکستند تا نتوانند فریادی بضد فساد و دراز دستی گروههای حاکم بر آورند .اما ابو حنیفه با گفتار و کردار کوشید این روح را در مردمان بدمد ، و شرایط را چنان آماده کند که این مقصود حاصل شود . [43] جصّاص به جواب سوال ابراهیم الصائغ توسط ابو حنیفه چنین نقل میکند که به این موضوع روشنی می افگند:
ابو حنیفه حق آزادی بیان بر ضد محاکم شرعی را نیز بهمین منوال بیان میداشت. اگر محکمه ای فتوای نا درستی میداد ، او در خاطر نشان کردن خطا هایی که در قوانین یا طریقۀ اجرای آن یافته بود ، شکی بخود راه نمیداد . به نظر او احترام به محاکم به آن معنی نیست که اجازه دهیم محاکم فتاوی نادرست بدهند . او به سبب همین رفتار ، مدت درازی از دادن فتوی ممنوع شده بود . [44]او در باب آزادی بیان چنان متعصب است که زندانی کردن با مجازات شخصی را که در باره حاکم قانونی یا حکومت عدل او بد گفته است ، جایز نمی شمارد ، حتی این شخص کار را بجایی برساند که خلیفه را دشنام بگوید یا قصد کشتن او را داشته باشد ؛او حتی از این پا فراتر گذاشته موضوع را انقلابی تر مطرح کرده است به این معنی که اگر شخصی بنوبۀ خود عزم شورش مسلحانه یا اراده برهم زدن صلح را داشته باشد و او این حکم را از واقعه ای که در خلافت علی رخ داده بود استنباط میکرد: پنج تن را به اتهام دشنام آشکارا به او در کوچه های کوفه ، به پیشگاهش بردند ، یکی از آنها به این نیز متهم بود که گفته است میخواهد علی را بکشد . علی فرمان داد که آنها را آزاد کنند. "گفتند: «اما آنها میخواستند ترا بکشند.» علی در جواب پرسید :« ولی آیا من میتوانم کسی را به اتهام اینکه گفته است قصد دارد مرا بکشد ، بکشم؟» افزودند که : «آنها ترا دشنام هم داده اند.» علی گفت: «اگر بخواهید شما هم میتوانید آنها را دشنام دهید .»
مسأله عصیان بر ضد حکوماتی که مش ظالمانه دارند:
مسأله دیگری که مردم آن روزگار را گرفتار حیرانی کرده بود این بود که آیا مسلمانان مجاز هستند بر ضد حاکمی که مرتکب ستمگری می شود یا از حدود شریعت تجاوز میکند ، سر به شورش بردارند یا نه؟ . پیروان مذهب اهل سنت (امام های چهار گانه ) خود در این موضوع با خود اختلاف داشتند . گروه کثیری از اهل حدیث جایز دانسته اند که مسلمانان بر ضد ستمگر فریاد بلند کنند و آنچه در ذهن شان میگذرد در برابر او بگویند، اما نمیتوانند به شورش برخیزند.(اینها حدیثی را شاهد می آورند که فرموده است:« سلطانی ستمکار از فتنه پایدار بهتر است ) حتی اگر او حقوق قانونی شان را غصب کند و دست بخونریزی نا حق و تخطی آشکار بزند. [45]
و اما عقیده ابو حنیفه در این باره آن بود که اساساً خلافت متکفل ستمکار بیت المال نا درست و غیر قابل تأیید است و سزاوار آن است که واژگون گردد؛ و مردم نه تنها حق دارند بلکه تکلیف آنهاست که بر ضد آنها سر به شورش بردارند، و چنین شورشی نه تنها مجاز است ، بلکه واجب است ، اما مشروط بر اینکه احتمال زیاد باشد که که بجای ستمکار و متجاوز ، حاکم عادل و پرهیزگار بنشیند، و کار صرفاً منتهی به ضایع شدن جانها و قدرت نشود.
شورای ویژه تشریح قوانین اسلامی:
بزرگترین کار ابو حنیفه که اهمیت او را در تاریخ اسلام جاودانه ساخت این بود که او با اقدام خود شگاف عمیقی که با قطع شدن شوری(مجمع مشورتی) پس از خلافت راشدین در نظام قانونی اسلام ایجاد شده بود پر کرد. این نقصان در تاریخ صد اسلام بعد از خلفای راشدین حدود یک سده ادامه داشت که هر شخص متفکری را به تشویش اندر ساخته بود . دولت اسلامی حدود خود را از هسپانیا و در شرق تا سرزمین های ماوای سند را در بر میگرفت که مردمان گوناگونی را که دارای عادات ، فرهنگ ها و شعایر گوناگون مخصوص بخود بودند در بر میگرفت و علاوتاً در داخل اسلام نظر به رشد اقتصاد و توسع زندگی در شئون تجارت ، زراعت ، دامداری ، صنعت و رابط مدنی از قبیل حقوق شهر وندی و زناشویی و جزء آنها مربوط میشد . دعاوی کشوری یا جزایی پدیدار میشد که باید در باره آنها فتوی داده میشد ، و مسایل همواره جدید قانونی ، شرعی و اجرایی به ظهور میرسید که باید حل میگردید . در زمینه مسایل خارجی ، مناسبات این دولت بزرگ با دولت های دیگر دنیا و اموری چون جنگ و صلح ، روایط سیاسی ، تجارت ، مکاتبات و مراسلات (پسته زمینی و دریایی) و رابط گمرکی و سایر شئون حیات مقتضی توجه دقیق بود . از جانبی مسلمانان امید وار به این بودند که مسایل شان از طریق قوانین اسلامی و به اصول خود شان حل و فصل گردد.اما ولی به سبب عدم ادامه تشکیل شورا که امری است از قر آن ، سازمان یا نهاد متشکلی وجود نداشت که در آن جا استادان و نخبگان ، فقه ها و قانونگذاران جامعه با هم ملاقات و مشورت کنند و (اگر شورایی هم وجود داشته مانند امروز متشکل از اشخاص پر زور ، ثروتمند و ذی نفوذی بوده اند که همواره خود باعث ایجاد نا آرامی ها بخاطر نادیده گرفتن و غصب حقوق مردم میگردیدند) برای هر قضیه مهم قانونی چنان راه حل بنیادی بیابند که بعنوان قانون معتبر و واحد در سراسر قلمرو دولت شناخته شود . از این قرار اسلام مواجه با معارضه ای شد که برای جواب گویی به آن دستگاه لازم را نداشت .
این کمبود در همه جهات برای همه از خلیفه گرفته تا حکمران و قاضیان ، محسوس بود برای هر قاضی ، فقیه و رئیس ناحیه آسان نبود که در باره مسایل بیشماری که هر روز ، بآن مواجه میشدند به نیروی دانش یا برداشت خویش فتوی دهد ؛ و فتاوی ایکه از جانب یعضی ها صادر میشد با همدگر تعارض داشتند و مایه اشتباه و پریشانی میشدند، ولی نهادی که فتوی آنها در همه جا معتبر شناخته شود تنها بوسیله حکومت میتوانست تأسیس گردد؛ که آنهم از بخت بد به دست کسانی بود که بیقین میدانستند که عامه مردم نسبت به آنها اعتماد و احترام ندارند ، و آنها نیز آماده نیستند حتی جرئتش را هم ندارند که با عالم روبرو شوند ، زیرا بیم آن داشتند که با مسائلی مواجه شوند که برایشان خوش آیند نباشد . این را نیز میدانستند که قوانینی که با تشویق و حمایت آنها وضع میشود هر گز به عنوان بخشهایی از قانون اسلامی پذیرفته نخواهد شد . ابن مقفع به منصور پیشنهاد کرد که برای ازمیان بردن این شگاف ، خلیفه باید مجمع ای از فقیهان و حقوق دانان از همه مذاهب را گرد آورد تا با هم بنشینند و عقاید خود را در باره همه مسایل جاری اظهار کنند ؛ و پس از شنیدن این حقایق خلیفه خود میتواند رأی خود را در هر قضیه ای بگوید و آن رأی به عنوان قانون پذیرفته شود . ولی منصور موقعیت خود را بهتر میدانست و هوشیار تر از آن بود که چنین اشتباهی بکند ، فتاوی او هر گز نمیتوانست با فتاوی ابوبکر و عمر برابری کند ، آن فتاوی نهایتاً تا زنده بود دوام می یافت . گذشته از این حتی او شک داشت که بتواند در تمام قلمرو و حکومت خویش کسی را بیابد که با قانون وضع شده از سوی او احترام بگزارد و با اراده خود از آن پیروی کند البته میتوانست قانونی بسازد که با قانون قضای اسلام دمساز باشد.
در چنین حال و هوایی به نظر ابو حنیفه رسید که راه کاملاً جدیدی نشان دهد تا آن نقصان مرتفع شود و این راه تأسیس نهاد قانونی خاصی، به ابتکار شخص خود او بود که از حکومت مستقل باشد . تنها شخص عاقبت اندیش چون او میتوانست چنین جرئتی بخود دهد ؛ چه از اطلاعات خود ، منش و اعتبار اخلاقی خود به نیکو ترین وجهی آگاه بود و مطمئن بود قوانینی که توسط اعضای نهادی که زیر نظر او بنیاد گردد، خواهد توانست ، خود را در کمال شایستگی ، دقت ، قابلیت انطباق ، نفوذ اخلاقی و اضعان آن ، حتی بدون اینکه به تصویب سیاسی هیچگونه احتیاجی باشد ، تحمیل کند ، و این قانون بوسیله مردم و از روی میل و اراده آنها پذیرفته شود و حتی توسط حکومتهای گوناگون ، با توجه به اراده آزاد آنها ، به رسمیت شناخته شود . ابوحنیفه آینده پنهان را نمی دید تا نتایجی را که کوشش های او ، در طول نیم قرن پس از درگذشتش، ایجاد کرد دریابد، ولی او خود و همکاران خود را بخوبی می شناخت . او طبیعت عمومی جامعه خود را نیز می شناخت و به شرایط و اوضاع روزگار خود نظر دقیق داشت . او با دقت کامل مردی بسیار هوشنمد و بصیر سنجید و دریافت که اگر بخواهد میتواند این شگاف عمیق را با اجتهاد شخصی خود پر بکند و مطمئناً این کار به نحو کاملاً رضایت بخشی انجام خواهد شد .شاگردانی را که در مدرسه فقهی ابو حنیفه تربیت شده بودند و در باب مسائل فقاهتی سالها تأمل و با روح دقیق علمی تعمق کرده و با استدلال به نتایج درخشان رسیده بودند ، اعضای این مجمع را تشکیل میداند ، تقریباً همۀ آنها قرآن ، تاریخ ، ادب و سیره را نه تنها از ابو حنیفه ، بلکه از بسیاری از استادان متبحر دیگر آن روزگار فرا گرفته بودند ، بسیاری از آنها در رشته های خاصی تخصص داشتند و برخی از آنها در زمینه «بحث در نتایج از طریق قیاص» نام آور بودند و دیگران برای معرفت بی مثال خود از احادیث نبوی ، وسوابقی که بوسیله صحابه ، قضاة، و خلفای نخستین مقرر شده بود ، شهرت داشتند . ابو حنیفه سی و هشت تن از آنها را که بیست و هشت تن مناسب مقام قضا ، شش تن لایق صدور فتوی و دو تن دیگر شایسته تعلیم دادن به قاضیان و فقیهان اندشناساند و موظف به وظایف شان نمود .»[46]
[1] - افغانستان در مسیر تاریخ ، تألیف میر غلام محمد غبار ، چاپ 1377 ، چاپخانه نهضت ، جلد اول /ص287
[2] - همان
[3] - چون در آن عهد افغانستانی اصلاً وجود نداشت و این نام قسمیکه تاریخ نگاران مخصوصاً شادروان غبار بر آن ادعان داشته اند که
: در قرن هجده به توسط شهزاده های درانی (نبیره های احمد شاه ابدالی) و به توسط قولنامه های سیاسی کشور انگلیس در هند برتانوی جاهگزین واژه خراسان که به این سرزمینها کلاً اطلاق میشد گذاشته شده است که شاد روان غبار بنا بر تمهیدات که از طرف شاهان وقت بالای مطبوعات به اکراه تحمیل میشد این نام را(افغانستان) در تاریخ خود اختیار کرده است ورنه افغانستان همان خراسان است که تاریخ این منطقهبر آن استوار است.
[4] - افغانستان در مسیر تاریخ 1/289
[5] -فرهنگ جامع فارسی به عربی ، فرهنگ فارسی انند راج ، چراغ ، غیاث و . . .
[6] -ام . ان . رای ، نقش تاریخی اسلام ، فصل 1-3
[7] تاریخ فلسفه در اسلام ، ج/ سوم، نوشته قدیر ترجمه: مرتضی اسعدی ،ص547 به بعد.
[8] - تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ، جلد 3/70، ابن خلکان ،1/92 ؛ ابوالفداء 1/209؛ حبیبی ،788.
[9] - تاریخ افغانستان ، حبیبی ،ص قبل، رک: مغتنم الحصول فی علمالحصول(خطی) اصل رابع تالیف علامه حبی الله محقق قندهاری
[10] - حبیبی به حوالت : تاریخ التشریع الاسلامی از سه استاد کلیه شرعیه مصر، 95 طبع قاهره 1946 میالدی
[11] - جرجی زیدان ،تاریخ تمدن اسلام ، کتاب سوم / 72
[12] - تاریخ افغانستان ، حبیبی ،ص790 بحوالت کتاب ضحی الاسلام جلد 2/ 172-178، برو کلمان :3/233
[13] -تاریخ ادبیات ایران ،تألیف دکتر رضا زاده شفق استاد دانشگاه تهران، انتشارات امیر کبیر ، سال1341،قسمت دوم (ادبیات ایران بعد از اسلام، (از سال 21 تا اواخر سده چهارم) ،ص31
[14] کردری مناقب امام اعظم ،دایرة المعارف حیدر آباد 1321ه/1903م ج/ا، صص132-162
[15] - همانجا ،ص96؛جلد 2،صص132-136
[16] - یافعی ، مرأت الجنان ، دایرةالمعارف حیدر آباد ج1/310؛
[17] - طبری ج6/ ص238؛ ابن کثیر، البدایه والنهایه ،ج10،ص 97
[18] ملاعلی قاری ، شرح فق اکبر ، دهلی 1348، نسخه خطی ،صص74-87؛مغنیساوی، شرح الفقةالاکبر دایرة المعارف حیدر آباد 1321خ/1903م ،صص25-26.
[19] -انا العّز حنفی ح طهویه ، درالمعارف ف مصر 1373ه/1953م ،صص403-416.
[20] -کردری ، جلد 2،ص72.
[21] -ابن عبدالبر ،الانتقاء، المکتبةالقدسی ، قاهره 1370ه /1950م ؛ سرخسی شرح السیر الکبیر،ج1 شرکة المساهمة،مصر 1957م/1377، عقیده مالک و یحیی بن سعید القطّان نیز همین بوده است . ابن عبدالبر ، الاستیعاب، ج2،ص 467.(ابوالعلاء مودودی – ترجمه بفارسی : دکتر علی اصغر حلبی)
[22] -ملا علی قاری ،ص87؛ مغنیساوی،ص26.
[23] - ابن حجر ، الاصابه، مطبعه مصطفی محمد ،مصر،1939،ج2،ص502.
[24] -ملا علی قاری ،ص103؛مغنیساوی،ص33.
[25] - دایرة المعارف حیدر آباد ،1321، ص3-6-7،ملاحسین ، الجوهرةالمنیفة فی شرح وصیة الامام ابو حنیفه .
[26] - ملا علی قاری ،صص86-89؛ مغنیساوی ، صص3-6.
[27] ابن ابی الغز ، ص265.
[28] - قرآن ؛ ابراهیم /35؛مائده/118؛شعرا/113و114.
[29] -مکی، جلد 1،صص124-125.
[30] - ملا علی قاری،ص91؛ مغنیساوی ، صص 27-28.
[31] -الن ابی العز ، ص 322.
[32] - احکام القرآن ،ج1،صص80-81. سرخسی نیز این مطلب را در المبسوط ، چاپ کطبوعة سعادة مصر 13324ه/1904م ،ص130 بیان کرده است.
[33] - ملا علی قاری ، ص92؛ مغنیساوی ،ص29.
[34] - همانجا ، ص93؛ ص29
[35] -ابن ابی العز ،ص312-313.
[36] - خطیب، ج13،ص368؛ مکی ،ج1،ص89؛ذهی،ص20.
[37] - کردری جلد 2 ، صص14-15
[38] - قرآن بقره،124: «لاینال عهدی الظالمین»
[39] - جساس جلد 1،ص80
[40] -ذهبی، ص17؛ مکی، ج2،ص100.
[41] -سرخسی، شرح السیر الکبیر ج1،ص98.
[42] - مکی ، ج 1 ، 215
[43] - احکام القران ج10ا،81.
[44] - کردری ج1،ص160،165،166؛ابن عبدالبّر، الانتقاء،152و153؛خطیب،ج13،ص351.
[45] - مکی ،ج2،ص 246.
[46] - مکی، جلد 2 ،ص 226؛ تاریخ فلسفه در اسلام ، مناقب امام ابو حنیفه ، تالیف ابوالعلاء مودودی ، ترجمه دکتر علی اصغر حلبی، فصل 34، صص125-145.
++++++++++++++++++++++++++++++
ادبیات و هنرو سهم خراسانیان در پرتو اعتقادات اسلام در ختم سده دوم ونیمه سده سوم هجری
قسمت بیست و ششم
قبل از اینکه سرزمینهای خراسان بدست مسلمانان فتح گردد در مباحث قبلی از موجودیت چندین موج تمدنی قوی دراین منطقه از قبیل فرهنگ های زردشتی ، بودایی و گریک ، فرهنگهای حاکم در دوره کوشانیان، یفتالیان و ترکهای شمال ماورای جیحون که همه مشحون از ارزشهای برزگی بودند گفته آمدیم .این ارزشها نقش آفرینی اقوام خراسانی را نشان میدهد که چطور در آن عصر تحت لوای اسلام موجودیت شان را با افکار و آراء خراسانی ممزوج و با دیانت اسلام یکجا نمودند که آیین های بومی خراسانی واعتقادات پیشین آرام آرام خود شان را در ساحه نفوذ امت اسلامی و در هویت دین اسلام گم کردند ولی چیزی که باقی ماند فرهنگ پر قدرت با بعضی از سنن و عادات خراسانی از قبیل سلحشوری ، جوانمردی، دوستی و عیاری و بعضی از سنن دیگر خود را تا دیر زمان جدا از دایره اعتقادی اسلام از قبیل اعیاد ملی از قبیل جشن نوروز و مهرگان ، شب برات را با آتش بازیهای آن ، شب یلدا را با تشریفات خاص آن زیارت قبور و گذشتگان ، احترام به نوامیس شخصی و فامیلی که به شکل سنت های فرهنگی منحیث افتخارات گذشته به آن توجه داشتند باقی ماند که بعضی از این عادات جزئی از دستورات دین اسلام نیز بود. این سنن که جزئی از یاد داشت های مفاخر گذشته تاریخی خراسانی بود بشکل عنعنه های با ارزش تاریخی تا دیر زمان حتی تا حالا نیز نزد شان به شکلی موجود میباشد که هر گز با اسلام در تعارض و تناقض واقع نشده است .
خراسان در تحت قیمومیت خلافت عباسی، با بسط و توسعه صنایع کاغذ که از سمر قند بسایر شهر های اسلامی انتشار یافته بودباعث رشد چشمگیر مولفات علمای خراسانی در پرتوی از داده های اسلامی گردید مخصوصاً که زبان فارسی با الفبای عربی یکجاوبا آمیختگی لغت عرب پر بارتر شد؛ در این دوره ها فضلای از خراسان در علوم تطبیقی از قبیل ستاره شناسی (هیئت) علوم هندسه و کیمیا(نیرنجات) تاریخ شناسی علوم جغرافی و وقایع نگاری ، خوش نویسی ،و سایر صنایع بروز کردند که که مایه اعجاب عرب و عجم گردید از آن جمله بر آوردن ماه نخشب را میتوان منحیث نمونه مثال ذکر کرد که توسط مقنع در چاه نخشب تعبیه شده بود و یکی از کارنامه های فزیک نوری را تمثیل میکرده است.
مدنیت تازه اسلامی خراسانی که با هم خلط و ممزوج شدند به فرهنگ تازه ایجاد شده رونق تازه ای بخشید که اثرات آن تا سرزمینهای سند و چین و صدها کیلو متر دور تر از موازات آمو را متأثر ساخت . از قدیم هم خطه خراسان را پرورشگاه و بستر سیر حیات فرهنگهای قوی میدانستند چرا که این اقوام از گذشته های بسیار دور تر از عهد کوشانیان شهر نشین بودند و به کشاورزی و دام داری مشغول و در ابنیه های عالی که طرح آن از روی مباشرت با تمدنهای منطقه وی که این اقوام بنا بر بدست داشتن راه های تجارتی شرق و غرب و سیر و سیاحت به هندو چین و ایران و بین النهرین ، گاه گاه تغیر و تحول می پذیرفت بصورت زیست شهری در جمعیت های انبوه که امروز بنام ده و شهر یاد میشود زندگی داشتند که از همین سبب اقوام خراسانیرا دهگان یا کسانی که در ده زندگی ساکن داشتند و به فارسی صحبت میکردند میشناختند. چون اقوام خراسانی در شهر ها زندگی میکردند و حیات شان شکل ثابت داشت بنااً در زیست مدنی دارای تشکیلات و سازمانهای نظام نظارت شهری نیز بودند که از اکثر ملل و نحلی که در صحاری آسیای میانه یا مناطقی از جنوب که از کوهای سلیمان تا صحاری ماورای رود سند بشکل خانوار های انفرادی ویا در حال کوچ زندگی میکردند عالی تر و مرفع تر بوده است که این حالات باعث شگوفایی علم و صنعت در مجاورت دین جدید عربی ( اسلام ) گردیده بود چنانچه تاریخ مشعر است که بهترین مفروشات و قالی ها در خراسان (حوزه بلخ تا فاریاب و هرا ت و سیستان )بافته میشد. البسه، زیورات و اسلحه خراسانی که در مبحث گذشته از آن بحث کردیم از قدیم الایام در خراسان تولید میشد.
لباس بر علاوه اینکه بدن شان را می پوشانید باعث زیب و زینت مردان و زنان خراسانی نیز میشد. به اقتضای مسئولیتهای زیست شهری و با توجه به نیاز روز افزون جمعیت های که در شهر ها و حومه های خراسان زیست داشتند یک سلسله قوانینی در بین خراسانیان از طریق سازمانهای شهری بوجود آمده بود که نظم شهری را رعایت کرده و سنگ بنا های محکم تمدنی را پایه گذاشتند که با تطبیق دین اسلام و قوانین شریعت اسلامی این قوانین پر بار تر شده از جانب فقه ها و جامعه شناسان در آن زمان تصنیفاتی ترتیب گردید که بعداً از اثر آن بسا مشکلات را به آن قوانین ارجاع و رفع مشکل مینمودند . چنانچه ابن اخوه یکی از رجال جامعه شناس اسلام در کتاب آیین زندگانی شهری بعضی از این آیین ها و دستوراتی را که در نظم شهری مراعات می شده است شرح نموده.
زمانیکه حکمرانان فاتح عربی جای شان را به حاکمان محلی خراسانی تعویض کردند یک سلسله قوانینی که شالوده یک حکومت کامل عیار باشد از جانب فرمانروایان عرب با همکاری دهقانان خراسان که از خانوار های با نفوذ متشکل بوده و دارای قدرت واداره محلی قوی بودند و اکثر مرز های سرزمینهای خراسان را نیز در حراست داشتند ریخته شد که شالودۀ آن حکایتگر از یک نظام پیشرفته اقتصادی بود که در آن همه گونه معاملات بین اشخاص و حکومت تنظیم و ترتیب میافت ، لذا بعضی از موسساتی ایجاد شد که متظمن جوامع با نفوس انبوه میباشد از قبیل سازمانهای برید یا اطلاع رسانی که روی آن بحث های مفصلی گفته آمد ؛ ایجاد اداره جمع آوری ذکات و مالیات؛ اداره حراست از شهروندان و راه ها ، اداره سرپرستی اهل ذمه ؛ تشکیلات و سازمانهای قضایی ؛ دفاتر هم آهنگی مسایل محلی با ارکان خلافت اسلامی ؛ سازمانهای دفاعیه ؛ حراست از نیرو های دفاعی و ساز و برگ نظامی وبا در نظر داشت تکالیف محاربوی و رفاه. این ها نمونه های از ساز و برگ ابتدایی نظام شهری در جامعه خراسانی بعد از استیلای فاتحین عرب بود که با روح تساند و همکاری با گذشت هر روز به قوی ترین سیستم های فرماندهان محلی سوا از نفوذ اعراب در حالت تبدیل شدن بود؛ از این رو خلافت عباسی را خلافت شرقی یا خلافت خراسانی میگفتند که عناصر خراسانی که ما از آن نام بردیم در آن دست قوی داشتند و به اندازه ای این ارتباط دوست داشتنی و مرغوب بود که حتی خلیفه های عباسی مانند مامون خودش را خراسانی میدانست.
در همچو یک جوی ادبیات و هنر در سرزمین های خراسان رشد نمودند که در سده های بعدی بزرگترین شعرا و نویسندگان خراسانی و عرب عرض اندام کردند که آثار شان در بسا از کشور ها مورد توجه خاص قرار گرفت از قبیل مورخینی که ما از آن ذکر کردیم .
در سده های بعدی علوم و فنون اسلامی بحد اعلای خود رسید جوامع علمیه که آنرا بنام جامع یاد میکردند در بغداد ، حلب،مصر و سایر مراکز شهر ها ایجاد شده بود رشد دایره فکری جامعه اسلام را حتی در متصرفاتش نظیر بلخ ، هرات ، بخارا و سمر قند رشد داد که این مدرسه ها در زمان خلفای متآخر خراسانی که بعداً توسط لشکریان چنگیز یا تاتار ها که در تاریخ غرب بنام منگولها یاد میشود موجود بود. که ما در جایش از آن بحث های مستقلی خواهیم داشت.
فکر یکتا پرستی:
مردمان خراسان حدوداً از بدو تاسیس خلافت اسلامی در مدینه که نفوذ آن تا عهد عثمان خلیفه سوم بنا بر قول طبری تا مرو رود گسترش یافته بود الی حوالی سده دوم هجری حکومت های محلی خراسان(بشمول کابل وسند) در جنگ و جدال با فاتحین عرب بودند و دلیل عمده ایکه خراسانیان همواره در برابر سپاه اسلام مانند دژ مستحکمی از خود پایداری و مقاومت نشان میدادند اولاً تبعیضی بود که امرای اموی در حین استیلای خراسان در برابر ملل نو کشوده شده از خود نشان میدادند که آنها را بنام موالی تحقیر میکردند یعنی عجمیان از جانب امرای اموی به تحقیر یاد میشد و منزلتی چندانی نداشتند که این قول را تمام مورخین عهد اسلامی می پذیرند.
اما در زمان خلفای عباسی ورق بر گشت و چنانچه تاریخ آن دوره مشعر است که یکی از امرای خراسانی اسحاق سغدی چنین گفته است : ما در ایام شرک هم اختیار رقبه مردم را داشتیم و بما مطیع بودند ، چون اسلام آمد و صدور مردم را انشراح داد پس ما رسول خدا را پیروی کردیم.[1]
بنا بر قول طیفور که تاریخ بغداد را نوشته است و شاعر در بار عباسی نیز بود (208ه/823م) از کتب خانه مرو یاد کرده است که چندین مراتبه از آن بازدید نموده و از کتابهای آن استفاده کرده است و معتقد بوده است که در کتب عجم معانی بسیار موجود است ، لغت از ما و معانی از ایشان است .[2]
و اما با تغیر در وضع اداره کشوری اسلام و تغیر رژیم خلافت اموی به خانواده عباسی که آنهم با نیرو و پشتیبانی خراسانیان بنیان گذاری شد بعد از چندی حرکت های ضد اعراب هر چند تا زمان مامون و امین هم وجود داشت که بعداً فرو کش کرد و مردم خراسان بعوض پرستش ادیان و خدایان متعدد پذیرای اسلام شدند بقسمیکه بزرگترین سرداران این قوم از قبیل سیستانیها ، صفاریها ،برمکی ها، فوشنجی ها هر یک علم بردار نهضت گسترش اسلامی شدند و شهر های خراسان را یکی پشت سر هم در نوردیدند و مردم را به دین اسلام چه از طریق استمالت و چه از راه مرعوب ساختن شان به اسلام دعوت کردند . بعد از این تاریخ شاهد است که خراسانیان در طول صد ها سال حتی تا امروز داعیه دار دفاع از ارزشها و سنن اسلامی بوده و هستند ، چنانچه جنگ های این قوم با سکهای پنجاب و مرهاته ، با انگلیس ها سه مراتبه و اخیراً با قوای اشغالگر اتحاد شوروی نیزاز همین ادرس جنگیدند.
انکشاف علم حدیث توسط محدثین خراسانی:
در عصر نبوی مردم اعراب اکثراً از نعمت سواد بهره کمتر داشتند لهذا گفتار و اقوال پیغامبر اسلام را شفاهاً یکی از دیگری روایت میکردند(قسمیکه تاریخ مشعر است اعراب با داشتن ذهن وقاد بسا مسایل و رویداد های پیچیده تاریخی و متونی که از قدیم الایام در بین اعراب رواج داشت از بر میکردند و شاعران عرب باوجودیکه از سواد چیزی نمیدانستند شعر می سرودند و یا اشعاری از سایر شعرای عرب را به حافظه میسپاریدند از این سبب ادبیات شفاهی در بین اعراب از جایگاه خاصی بر خوردار بود) . این وضع تا سده دوم هجری دوام داشت که در این مدت دراز امکان تحریف احادیث از اثر اشتباه و وهم راوی موجود بود . عمر بن عبدالعزیز از قول ابو نعیم اولین خلیفه یی بوده است که فرمان جمع آوری احادیث پیغامبر اسلام را به ابوبکر بن محمد انصاری قاضی مدینه (متوفی120ه/737م) صادر نموده است ،
عبدالملک بن عبدالعزیز بن جریج رومی برای نخستین بار در عهد عباسیان (منصور)احادیث نبوی روایتی مجاهد و عطا و اصحاب عبدالله بن عباس را در مکه فراهم آورد.و بعد از آن کتب فراوان احادیث از طرف خراسانیان تدوین یافت زیرا مردمان خراسان با داشتن ذهن وقاد و هوش و ذکاوت سر شار و پیشینه علوم به این مامون موفق بدر آمدند. که عبارت اند از عبدالله بن مبارک مروی (118/181ه)و نخستین بار کتاب الجهاد را نوشت و کتاب دیگری را بنام "الزهد وارقائق" در علم حدیث تالیف کرد .[3]
دارمی سمرقندی: او که در حوالی (181/255ه ) میزیسته در علم حدیث مرتبه بلندی داشته است که عبدالله بن عبدالرحمن دارمی سمر قندی مولف کتاب سنن دارمی و شیخ مسلم و ابو داود و ترمذی است . این کتاب تحت نظر اجتهادی و استقلال رای نوشته شده و از این سبب در جمله صحاح نیامده و آنقدر قبول نیافته است . این کتاب بنام المسند الجامع در 1337ه در دهلی بطبع رسیده است . او در عراق و شام و مصر سماع حدیث کرد ، مرد فاضل فقیه و مفسر نیز بود.
خلف بن سالم سندی: قرآن کریم را حفظ داشت و محدث بزرگ بود که در کوفه و بغداد از یحیی بن سعید قطان و ابو نعیم درس حدیث را فرا گرفت . حاتم بغوی ، ابو عثمان دارمی، از شاگردان وی میباشد و امام نسایی در سنن از او روایات آورده است .
ابونصر سندی : او عبدالله نام داشت و اصلاً از سند بود ، او در علم کلام، حدیث و فقه شهرت بسزای یافت .
ربیع سعدی شیخ ابوبکر ربیع بن صبیح بصری از قدمای محدثان است که نظر به تصریح حاجی خلیفه از قدمای محدثان است . که از حسن بصری و سفیان ثوری و وکیع و علمای دیگر احادیث را روایت نماید ، او مرد صادق ، صالح و پارسا و مجاهد بود . او در سند زندگی میکرد و در سال (160ه/776 م) در همانجا در گذشت .
خراسانیان و روایت حدیث:
درست در اواسط قرن دوم هجری علم حدیث و تدوین آن در خراسان نسج گرفت ، خراسانیان با ایمان قوی و پشت کار دوامدار به تدوین احادیثی از نبی کریم (ص) پرداختند و به شیوه ای تصانیف حدیث را کار گزاری کردند که احادیث صحیح را از از ضعیف و تشریح حال رجال جرح و تعدیل که از آن حدیث روایت گردیده بود رونق یافت و این امر مهم را که بعد از قرآن مصدر دوم تشریح اسلامی بود در تحت قوانین علمی انتقادی در آوردند .
اولین کتاب حدیث به شیوه جدید انتقادی توسط یحی بن زکریا(183ه/700م) نگارش یافت ولی این کتاب از بین رفت.
قدیمی ترین اثری که در این مورد وجود دارد از عبدالله محمد بن شیبه متوفی(235ه/849م) میباشد که موجود است .
در اواخر سده دوم و اولیل سده سوم هجری نهضت تدوین و ترکیب و تنقیح کتابهای حدیث به شیوه های انتقادی علمی توسط علمای خراسانی به اوج خود رسید یعنی کتاب سحاح حدیث بوسیله علمای خراسانی تدوین گردید که این کتابهای که جدیداً توسط علمای خراسانی تدوین یافته بود در سرتاسر قلمرو وسیع اسلامی به صفت و سلامت و ثقت و فطنت مقبولی کامل یافت . این علمای خراسانی بودند که جلو جعل و کذب و خاطی که از طرف بعضی کذابان جعال در احادیث نبوی صورت گرفته بود اگر توسط قرایح و نقد های علمی و منطقی علمای خراسانی نبود جهان اسلام از داشتن صحاح حدیث محروم می ماند . باید توجیه نمود که سره کردن حدیث از نا سره که کار مشکل و توانفرسا بود توانست جهان اسلام را از جعلیات و اکاذیب وا رهاند که ما این صحاح را که توسط علمای خراسانی تدوین گردیده است قرار ذیل می آوریم:
صحیح بخاری:
شهکار عظیمی که بعد از قرآن در عالم اسلام اصحح کتابها شمرده شده است که توسط امام ابو عبدالله محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بن مغیره مشهور به بخاری (بخارا از بلاد مشهور ماوراء النهر خراسان است که بطرف شمال غرب بلخ واقع میباشد) که در حوالی نیمه دوم سده دوم و اوایل سده سوم هجری می زیسته است . او در 13 شوال (194ه/810م) تولد یافت که جدش مغیره از موالی اسماعیل جعفی والی بخارا بود. او ابتدا در شانزده سالگی کتاب وکیع و ابن مبارک را از بر کرد و همچنان از استادان خراسانی نظیر مکی بن ابراهیم بلخی و عبدالله بن عثمان مروی ، یحیی بن معین سرخسی و نعیم بن عماد مروی (متوفی 227ه)صاحب کتاب الفتن درس خواند و بعداً به زیارت کعبه ادای حج نموده در مدینه در مجاورت مرقد نبوی کتاب التاریه خود را نوشت و بعداً در طلب حدیث به مصر و بغداد رفت و مدت پنج سال در بصره توقف نمود وپس از گذشتاندن پانزده سال از سفر پژوهشی خود واپس به موطن خود بخارا باز گشت نمود . او پس از مدت چندی بعد از اینکه احمد ذهلی والی بخارا او را جبراً تبعید کرده بود بعد از عزل وی ازحکرانی بخارا واپس به بخارا باز گشت نمود و کتاب معروف خود را بنام الجامع الصحیح المسند من حدیث رسول (ص) را تالیف نمود.
او در سوم رمضان سال 356ه/870م وفات نمود و کتاب صحیح بخاری درسراسر عالم اسلام آنقدر مقبول واقع گردید که عساکری را که به دیار مغرب به جهاد می فرستادند به کتاب بخاری حلف میدادند . این کتاب در سال 1908 ه از طرف کریل و جونول در مطبعه لیدن در شش مجلد چاپ و نشر گردید و در 1297 در بولاق مصر هم چاپ گردید و نسخه اصلی آن پس از زنگو گرافی در سال 1928م با ترجمه فرانسوی آن در پاریس انتشار یافت . یکی از محققین غرب بنام بر و کلمان در تاریخ ادب عرب چهل وسه شرح بخاری را ضبط کرده و اهلورد یکی دیگر از پژوهشگران غربی شصت شرح آنرا ذکر کرده است .
این کتاب دارای 9جلد مختصر و ده جلد تهذیب دارد که برخی از این کتب طبع شده است .
آثار دیگر امام بخاری:
1. تاریخ کبیر شرحی در تاریخ و اخبار راویان حدیث طبع حیدر آباد دکن
2. التاریخ الاوسط : مرتب بر حسب ازمنه نسخه خطی بانکی پور هند.
3. التاریخ الصغیر:مخلوط بانکی پور هند و پتنه طبع الله آباد ،1324 ه
4. تفسیر القرآن :خطی اسکوریال 1255 و پاریس
5. کتاب الادب المفرد :طبع 1309 ه استانبول ترکیه ؛ اگره 1906 م ؛ قاهره
6. تنویر العینین برفع الیدین فی صلوة: طبع کلکته1256ه ؛ دهلی 1259 ه
7. خیر الکلام فی القراءة خلف الامام : طبع دهلی با ترجمه اردو ،1299 ه
8. کتاب خلق الافعال العباد ، طبع دهلی 1306 ه [4]
امام بخاری در سفر های خویش ششصد هزار حدیث فراهم آورد و از آن جمله 9082 حدیث را داخل صحاح خویش نمود ، که اگر مکررات را از آن حذف کنیم فقط 2762 حدیث موصوله السند باقی می ماند.
او در تصدیق حدیث شرط داشت که باید اسناد آن متصل و روات آن مسلم صادق غیر مدلس (خدعه کننده فرهنگ فارسی عمید)و غیر مختلط و متصف به صفات عدالت و ضابط متحفظ (نگهدارنده) و سلیم الذهن و اندک وهم سلیم الاعتقاد باشد و همواره از مکثران (اشخاص چیره)دارای حفظ و اتقان (محکم کردن و استوار ساختن)روایت میکرد ؛ فقیه کاملی بود که گاهی مذهب حنفی و وقتی هم شافعی و گاهی ائمۀ دیگر را تقلید میکرد .و جامع صحیح او 97 کتاب و 3450 باب دارد و ناقدان این علم 110 حدیث آنرا بنا بر عللی انتقاد کنند که 32 حدیث آن با مسلم مشترک و78 بخاری منفرد است . ویکی از وجوه انتقاد بر بخاری این بوده که وی از عکرمه مولای ابن عباس روایتها دارد در حالیکه علما در آن احتمال جعل و کذب را داده اند . و مسلم از او جز یک حدیث – انهم به اعتماد راوی دیگر – روایت ننماید .
بهر صورت امام بخاری از اعلم علمای این علم در دنیای اسلام بوده و اولین مرد دانشمند و پارسای خراسانی است که بدین اسلام و علم حدیث خدمت جاویدان نموده است . [5]
امام مسلم نیشاپوری:
ابوالحسن مسلم بن حجاج قشیری از مردم نیشاپورخراسان است که در حدود 202 هجری /717 م در نشاپور بدنیا آمد ، و در مدارس حدیث خراسان که امامان بزرگ این علم در آن سوابق علمی و تدریسی داشتند پرورده شد ، و حافظ معروف و امام محدثان بود ، که به حجاز و مصر و شام و عراق در طلب حدیث سفر ها کرد وبار ها به بغداد آمد که آخرین آمدنش بدین مرکز ثقافت اسلامی در سنه 259 هجری /873میلادی بود و چون بخراسان بر گشت ، بتاریخ 25 رجب 261 هجری /875میلادی در نصر آباد روستایی از نیشاپور از جهان رفت .
کتاب معروف امام مسلم نیشاپوری صحیح مسلم است که بعد از صحیح بخاری کتاب دوم صحاح سته اسلامی و دارای 12 هزار حدیث ، نبوی است که در پانزده سال از جمله سه صد هزار حدیث مسموع او تدوین شده است .
امام مسلم در مقدمه کتاب حدیث خود از از اصول علم حدیث به تفصیل بحث رانده و در صحیح خود اکثر احادیث صحیح بخاری را از طریق دیگر غیر از اسناد امام بخاری آورده است .
صحیح مسلم مکرراً به زیور طبع آراسته شده است که اولین آن در کلکته در 1265 هجری و در بولاق در قاهره 1290هجری ؛در دهلی 1319هجری ؛ در قاهره 1327 هجری ؛در استانبول 1330هجری بوده و شروح آن بقول "اهلورد" 27 جلد است که از آنجمله 18 شرح آنرا برکلمان ضبط کرده و 12 جلد مختصرات و تهذیب های آنرا نشان داده است .
آثار دیگر امام مسلم :
1. کتاب الکنی و الاسماء در چهار جزو .
2. کتاب المفردات و الوحدان طبع آگره 1323 هجری
3. رجال عروه نسخه خطی ظاهریه دمشق
4. المسند الکبیر مرتب بر اسامی رجال
5. الافران
6. مشایخ الثوری
7. کتاب المخضرمین
8. کتاب اولاد الصحابه
9. اوهام المحدثین
10. الطبقات
11. افراد الشامیین
12. التمییز
13. العلل [6]
ابو داود سیستانی :
سلیمان بن جارود بن اشعث سجستانی ، که اصلاً از سیستان بود و در سنه 203هجری /817میلادی بدنیا آمد و بطلب علم در مدارس خراسان از ائمۀ بزرگ مانند مشایخ بخاری و مسلم و قتیبه بن سعید بغلانی و غیره سماع نمود ، و امام محدثان عصر گردید .
او بار ها به بغداد رفت و آخرین بار در سنه 272 هجری /885میلادی در آنجا بود ، و خلیفه الموفق از او خواهش کرد تا در بصره مقام کند ، چون در آن شهر سکونت نمود روز 16 شوال 275هجری /22فبروری 889میلادی در آنجا وفات یافت .
کتاب معروف او در حدیث سنن ابو داود است که از سته های صحیحه میباشد که در آن از پنجصد هزار حدیث فقط 4800 حدیث را که در فقه و تشریح بکار آید انتخاب نموده و احادیث مربوط به اخلاق و زهد و امسال آنرا نیاورده و از راویان هم انهای را بر گزیده که اهل علم بر دفع و انکار روایات شان اجماع ندارند. [7] بقول خطابی کسی در علم دین بهتر از او کتاب ننوشته . خود او میگفت: حدیثی را نیاورده ام که مردم بر ترک آن اجماع کرده باشند . [8]
آثار ابو داود:
1. السنن : طبع قاهره 1280هجری؛ لکنهو1840؛ دهلی1271هجری ؛حیدر آباد دکن1320هجری؛ بروکلمان یازده شرح یا اختصار آنرا درج کرده است .
2. مراسیل ابو داود:طبع قاهره 1310 هجری
3. سوالات ابو عبید آجری: خطی پاریس و کوپریلی استانبول
4. مسایل امام الاحمد : نسخه خطی کوپریلی 292و دمشق 334
5. تسمیةالاخوه : خطی ظاهریه دمشق
6. کتاب تنزیل فی الرسم : نسخه خطی فاس229
7. کتاب البعثت و النشور :خطی مکتبه عمومی دمشق 21/334 [9]
ابو عیسی ترمذی:
ابو عیسی محمد بن عیسی ترمزی از ائمۀ خراسان و یکی از محدثین بنام که جامع او از جمله صحاح سته شمرده شده که در قریه بوج از نواحی ترمذ کنار رود خانه جیحون که حدوداً 90 کیلو متر از شهر مزار شریف مرکز ولایت بلخبطرف شمال واقع است در سنه 200 هجری /815میلادی تولد شد و در حین شباب از امام قتیبه بغلانی و امام بخاری در خراسان علم حدیث فرا گرفت و سفر هایی هم بعراق و حجاز داشت و چون بوطن بر گشت در آخر عمر نابینا شد و به روز دو شنبه 12 رجب 279هجری /اول نومبر 892میلادی در ترمز پدرود حیات گفت. کتاب جامع ترمذی دارای احادیثی است که فقها و اهل مذاهب در بعضی احکام بدان تمسک جویند ، و کتاب او از اهم مصادر توضیح خلاف بین مدارس مختلف فقهی است ، این کتاب در بولاق مصر 1292هجری؛لکنهو در 1876میلادی ؛دهلی 1269هجری به زیور طبع آراسته است و برو کلمان 12 جلد شرح آنرا شمرده است .[10]
آثار او :
1. جامع ترمذی
2. شمائل الترمذی :طبیع کلکته 1252؛ملتان 1282؛لکنهو1288ه ؛ بولاق مصر 1280هجری و دیگر جا ها . این کتاب شروح فراوان دارد .
3. تسمیه اصحاب رسول الله (ص)
4. نوادرالاصول : خطی برلین
5. التاریخ
6. العلل [11]
احمد بن علی نسائی:
ابو عبدالرحمن بن علی بن شعیب ، که در نساء خراسان (توابع بخارا) در سنه 215ه/830م چشم بجهان کشود و استادان وی قتیبه بغلانی و ابو داود سجستانی و دیگر اساتید مدرسه های خراسان بوده است . او شافعی مذهب بود و مانند سایر محدثین سفر هایی بممالک عربی داشته است و تا سنه 320ه/914م در مصر ماند و از نجا به دمشق شد و چون از فضایل حضرت معاویه خموشی گزید او را در جامع بزدند(مورد لت و کوب قرار دادند) که بهمین سبب از آنجا بیمار بر آمد ، چون به رمله در نزدیکی های شام رسید روز 13 صفر 303ه/19 اگست 915م وفات یافت و در مکه مدفون گشت . او شاگردان زیادی را در فن حدیث تربیه نمود و از اساتید روز گار خودش بود .
از تالیفات او سنن نسائی یکی از صحاح سته شمرده میشود که احادیث مربوط به زندگانی دینی را به تفصیل در آن فراهم آورده و جامع ادعیه و استعاذات(پناه جستن)و جمیع احادیث انواع معاملات و ابواب تشریح است که در بولاق مصر در سال 1276ه؛ و در لکنهو در 1869م؛د ر دهلی 1256ه ؛ و قاهره 1312ه؛ به طبع رسیده است . [12]
و چون باو گفتند که در سنن تو تمام احادیث صحیح فراهم آمده ؟ جواب داد : در آن صحیح و احسن و احادیث نزدیک بان جمع آورده ام . او بنا بدرخواست مردم المجتبی را که در آن بحذف ا حادیث ضعیفه پرداخته بود نوشت که در سال 1850 در دهلی و در سال 1847 در جونپور بطبع رسید.
آثار دیگر نسائی:
کتاب الضعفاء والمتروکین طبع شده در آگره 1323ه و الله آباد 1325ه
کتاب الکی والاسامی :
کتاب التمیز
جرح و تعدیل
خصائص علی
مسند علی
مسند مالک
نامهای بعضی از رجال خراسانی که در اشاعه حدیث و فقه اسلامی مشهور بودند که کارنامه های شان در تاریخ بیادگار مانده است:
ابورجاء امام قتیبه بن سعید بن جمیل:
از اکابر رجال حدیث در سال 150ه/765 م در بغلان چشم بجهان کشود و در عراق زندگی کرد . در سنه 240ه/855م دیده از جهان بست و قبرش در بغلان است . امام بخاری 308 حدیث و مسلم 668 حدیث از او روایت دارد .
ابو عبدالله محمد بن یوسف بن ماجه :
در 205ه تولد یافته صاحب سنن است که در خراسان پرورش دیده ، و سنن او را از صحاح سته شمرده اند .
ابوبکر احمد نسائی خراسانی:
از تلامیذ امام احمد حنبل ومحمد بن سلام جمحی است متوفی 279ه/893م که کتاب الکبیر از آثار اوست .
و دیگر از محدثین خراسانی از ابوالقاسم عبدالله بن محمد صاحب معجم الصحابه(210ه-310ه)؛ابو عبدالله محمد بن نصر مروی(240ه-294ه)متوفی در سمرقند؛ حماد بن زید سیستانی (97ه-179)حافظ بزرگ حدیث و نا بینا بودو چهار هزار حدیث را یاد داشت که نام او در صحاح سته درج است ؛ عبدالله بن عثمان مروزی (145-221ه)حافظ و محدث ثقه؛و قاضی جوزجان ابراهیم بن یعقوب جوزجانی متوفی در(259ه)یکی از ثقات محدثان، مولف کتاب الجرح و التعدیل از علمای حدیث اواخر همین دوره شمرده میشود .
[1] - حبیبی تاریخ افغانستان ،ص 766
[2] - طیفور ، تاریخ بغداد ، جلد 7،ص157
[3] حبیبی ، تاریخ افغانستان 775؛ رک: بروکلمان:3/153؛ والاعلام 4/256
[4] -تاریخ افغانستان ، حبیبی ،774-780؛رک: برکلمان : جلد 3/163
[5] - همان ، ص781 ؛ رک: ضحی الاسلام ،جلد2/ص، 110
[6] - همان ، رک: بروکلمان جلد 3/ 171 ؛ جلد 3 /175 ؛ والاعلام جلد 8/ ص، 118
[7] - همان ؛ رک: الینن طبع قاهره 1280هجری ؛ لکنهو 1840 م دهلی ، 1271، حیدر آباد دکن ، 1321ه ؛ که بر کلمان 11 شرح آنرا با اختصار ذکر کرده است
[8] - مقدمه تییر الوصول 1/ 9
[9] - تاریخ افغانستان . . .،783؛ برو کلمان جلد 3/188؛ والاعلام ،3/182
[10] - همان . . .784؛ تاریخ تمدن اسلام جورجی زیدان 832؛ برو کلمان 3/ 189
[11] مقدمه تیسیر الوصول 1/9
[12] - تاریخ افغانستان . . .، 785؛ برو کلمان ، 3/196