کــــرزی برایش قـــــبای صلـــــح می بافــــــد

 

اگر کرزی میدانست که شغل حکومتداری و ریاست با اینهمه تکالیف ، مشقات و خون دل خوردن ها همراست هرگز زندگی بی غل و غش جهان غرب را با آن عوض نمیکرد ، بیچاره از هشت سال بدینسو آب در درونش گرم نیامده و از هیچ سعی و تلاش ، قربانی و فداکاری در راه تامین سعادت و آرامی ملت دریغ نکرده .
از همه بیشتر فقدان صلح و آرامی در کشورخاطر کرزی را چنان پریشان کرده که او را از خواب و خوراک مانده و همه فکر و ذکرش را به خود مصروف کرده وی برای تامین صلح بهر وسیله ای متوسل شده و دست بسوی هر کس و ناکس دراز کرده ، دشمنان ملتش را برادر خطاب کرده و حتی حاضر به پا بوسی آنها گشته ولی همه تلاش ها بهیج جایی نرسیده و کبوتر صلح همچنان فرسخ ها دور از آسمان کابل پرواز میکند .

شبانگاه پریشان و نا آرام در فکر صلح نا فرجام بخواب رفته و در عالم رویا پیر محاسن سپیدی با چهره ای نورانی بر وی ظاهر گشته چنین گفت :
" فرزندم حامد جان تو جهت برقراری صلح در کشورت خیلی تلاش می کنی سعی و تلاشت قابل قدر است ولی برای عملی ساختن آن باید شرطی را انجام دهی و آن شرط کنار گذاشتن چپن سبز و بافتن قبای سپید رنگ صلح  با دستان خودت است ، هر گاه این شرط را موفقانه انجام دهی کبوتر صلح در کشورت به پرواز خواهد آمد ."
پیر مرد این بگفت و خود ناپدید گشت و کرزی تکان شدید خورده از خواب بیدار شد ، به فکر فرو رفت و تاسحرگاهان بیدار ماند و صبح پیش از طلوع آفتاب نخبه دوم آقای خلیلی را نزدش بخوانده و اورا جهت تهیه پشم گوسپند به سمت هزاره جات بفرست ، چندی بعد پشم تهیه شد و کرزی به بافتن قبای صلح آغاز کرد بالاخره آنهم بافته شد ومردم از دیدن کرزی در قبای سپید رنگ صلح مسرور گشته و به آمدن صلح و آرامی در کشور امیدوار گشتند ولی متاسفانه این مسرت و شادمانی خیلی عمر کوتاه داشت چون بعد از مرور چند روزی شبی خیل از کویه های لعنتی به قبای صلح کرزی حمله ور شده و چون چلوصاف برنجی آنرا شکاف شکاف کردند.
کرزی از دیدن قبایش بدان حالت خیلی ناراحت شده و موضوع را با وزرای مشاورش در میان گذاشت که آنها همه علت را در خرابی جنس پشم سراغ کرده ونظر دادند که برای اینکار باید پشم مرینوس از کشور آسترالیا تهیه گردد که همان هم شد و به زود ترین فرصت پشم مرینوس تهیه
شده و کرزی قبای دومش را هم ببافت ولی از بخت بد این قبا نیز بعد از چند روز به سرنوشت قبای اول دچار گشته و کرزی را از آمدن صلح
نا امید ساخت.
اینبار کرزی دست بدامان پیر طریقت صبغت الله مجددی کرده و از وی طالب مشوره و رهنمایی در حل این معضله گشت ، حضرت صاحب قدری
به تفکر فرورفته و سرزنش کنان بفرمود که :
پسر عزیزم حامد جان گفته اند که : " به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید    که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها "
خودت اگر مرتبه پیش از من مشوره می خواستی حالا به این مشکل بر نمیخوردی ولی بهر صورت باید بدانی که گوسپند با اینکه مال بهشت است ولی بعلت داشتن دنبه کلان که خیلی به دنبه زنان فرنگی بی حجاب شباهت دارد مقامش از بز پائین تر است چون بز یگانه حیوانیست که بعلت داشتن ریش به مردان مسلمان شباهت دارد لهذا تو باید بجای پشم  گوسپند از پشم بز استفاده کنی آنهم از بز سپید پشم که سید بزان است ، انشا الله درانصورت هیچ کویه و مور و ملخ بسوی قبایت چپ نگاه هم نخواهدکرد.
کرزی دستان حضرت را بوسیده و فورا با نخبه اول تماس گرفته از او خواست که بزود ترین فرصت طرف پنجشیر رفته پشم بز سپید تهیه نماید.
قصه کوتاه که باز هم پشم آماده گشت و کرزی برای بار سوم به بافتن قبای صلح مبادرت ورزید قبا تکمیل شد وبعد از گذشت چند روزی این کویه
های لعنتی حتی به قداست پشم سید بزان نیز اعتنا نکرده و تار و پود آنرا بزمین ریختند.
بیچاره کرزی از دیدن این حالت خیلی پریشان و نا امید گشته و شب در کمال غم و اندوه به بستر رفت و در عالم رویا باز هم همان پیر محاسن سپید بروی ظاهر گشته برایش گفت :
" فرزندم حامد جان تو باید بدانی که مور و ملخ و کویه وکنه از جمله حشرات جهنم اند و پشم حیوانات اهلی و بی ضرر چون بز و گوسپند کی تواند در مقابل این حشرات جهنمی تاب مقاومت آرند پس تو باید برای این منظور از پشم حیوانات وحشی و درنده آنهم از درنده ترین حیوانات استفاده بری
 آنگه به مقصد خواهی رسید " این بگفت و  باز نا پدید گشت و بیچاره کرزی باز هم تا سحر بیدار مانده و در جنگل های افریقا دنبال حیوانات وحشی و درنده سرگردان میگشت.
فردا موضوع را با وزرای مشاورش مطرح کرده و بعد از مشوره با آنها تصمیم گرفتند که پشم شیر از افریقا تهیه نمایند چند روز بعد پشم شیر تهیه شده وکرزی برای چارمین بار سیخ بافت بدست گرفته و ببافتن قبای صلح پرداخت ولی همه زحمات بیهوده بود چون این کویه های لعنتی حتی از پشم شیر هم حیا نکرده و قبای پوست شیر را نیز به خانه زنبور تبدیل کردند ، بار دیگر کرزی و وزرای مشاورش تصمیم تهیه قبا از پوست پلنگ کرده و پشم پلنگ از هند تهیه کردند ولی باز هم همان آش و همان کاسه و برای آخرین بار تصمیم به تهیه پشم گرگ کفتار گرفتند چون کفتار در خونخواری و بیرحمی حتی از شیر و پلنگ نیز جلو تر است بالاخره پشم کفتار هم تهیه شده و قبای صلح از پشم کفتار بافته شد ولی کویه های لعنتی گلم او را هم جمع کرده و آخرین امید کرزی را نیز برباد دادند.
کرزی در منزلزلش بروی کوچ لمیده و بر بخت بدش چنان زار زار میگیریست که آدم را بیاد گریه های لیسه امانی اش می انداخت درین اثنا خانمش
تلویزیون را روشن کرد که خبرنگار از وقوع یک حادثه دلخراش انفجاری دریک  مدرسه دخترانه گذارش میداد ، دیدن اجساد بی جان و خون آلود اطفال معصوم واعضای بریده و دست و پای قطع شده آنها دل هر انسان سنگدل را هم بدرد آورده و اشک بر چشمانش جاری میکرد.
خبرنگار هم خیلی تحت تاثیر احساسات انسانی و عاطفه ای بشری برعاملین این جنایت دشنام داده و آنهارا درنده تر از از حیوانات وحشی و درنده خطاب میکرد !
کرزی چون برق گرفته ها به یکبارگی از جا برخاسته وبه صدای بلند به چیغ زدن شروع کرد که : " یافتم بخدا که یافتم "
زنش به حیرت بسوی او  نگریسته و میپرسد  : " چه را یافتی مردکه دیوانه که نشدی ؟ " و کرزی گوشی تلفون را برداشته به معاونش گفت که :
" مارشال بچم یافتم بخدا که یافتم ، فورا به ملا عمر ، گلب الدین ، مولوی حقانی ، سیاف ، ربانی و محسنی تلفون کرده می گویی که کرزی به پشم آنها شدیدا ضرورت دارد" مارشال فهیم چون توسط تلفون کرزی از خواب بیدار شده بود در اول گمان میکرد که خواب می بیند ولی بعد ازینکه چشمانش را مالیده کمی سر حال آمد از کرزی پرسید چی گفتی درست نفهمیدم باز بگو و کرزی باز گفته هایش را تکرار کرد.
مارشال فهیم به صدای بلند خندیده و گفت که : " کرزی بچم مثلیکه ده همین گل صبح بل کدی نوش جانت که ایتو تنها می زنی"
وکرزی به خشم فریاد زده گفت که : " او سگ باز بی پدرمه نشه نیستم تو هر کس ره از عینک خود می بینی فورا تلفون را گرفته وظیفه ات را انجام  می دهی " !
مارشال فهیم خنده کنان در جواب گفت که : " هر چه بخواهی کرزی جان هستم به فرمانت هی "
بعد تلفون را گرفته و پیام کرزی را به سران طلاب کرام و مجاهدین عظام برسانید .

 

.

با تقديم حــــــــــــــــــــــــــرمت
حقــــــــ(شـــمس الحـــق)ـــــــانی
http://haqani.funpic.de

 

 


بالا
 
بازگشت