گـــــرگ خونخـــــوار در پوســــت ميـــــش بی آزار

 

يکی بود يکی نبود زير آسمان کبود روستای خرم و سرسبزی بود که اهالی آن از راه تربيه مواشی امرار حيات ميکردند .
گوشت خوشمزه گوسپندان چاق و چله اين روستا در تمام کشور از شهرت خوب برخوردار بود و ازينرو مردمان اين خطه نيز زندگی نسبتا خوبی داشتند ولی از سالها اين گرگان لعنتی گاه و ناگه بر رمه گوسپندان شبخون زده چند تا را خورده و چند تا ی ديگر را پاره پاره ميکردند .
اهالی قريه برای جلوگيری ازين واقعات ناگوار و محافظت بهتر گوسپندان با هم جلسه کرده به اين فيصله رسيدند که در فصل زمستان که موقع فراغت از کار است شبان بچه ها به تمرين تير اندازی و ساختن پلخمان بپردازند .
شبان بچه ها هم اين پيشنهاد حکيمانه ريش سفيدان قريه را عملی کرده و در فنون تير اندازی و پلخمان زنی  چنان مهارت حاصل کردند که مرغان هوا را نيز از دست شان آرام و قرار نبود .
با فرارسيدن فصل بهار باز هم گله های گوسپندان شان را به کوه و صحرا به چرا برده و آماده پذيرايی گرم از گرگان درنده بودند که در اولين فرصت ضرب شصت شان را به آنها نشان داده و گرگان را از کوه های دور و بر متواری ساختند .
ديگر خيل گرگان را جرأت نزديک شدن به رمه گوسپندان نبود که ازين بابت خيلی رنج برده و از سر مجبوريت به شکار خرگوش و موش خرما رو آوردند .
 در خيل گرگان يک گرگ کور وجود داشت که يک چشمش را در حمله ای بر رمه گوسپندان از دست داده بود و با يک چشم باقيمانده از فرط قساوت و شرارت و مهارت در شبخون زنی سرکردگی خيل گرگان را عهده دار بود ، او يکروز بعد ازينکه گوسپندی را شکار کرده و شکمش را دريد بعد از خوردن دل و جگر و معده و روده او فکر شيطانی به مغزش حلول کرد .
فورا دست بکار شده و پوست گوسپند را از گوشت و چربوی باقيمانده پاک و صاف کرده و با پوشيدن آن به سوی قريه آشنا به راه افتاد .
مردم ده از ديدن گوسپند يک چشمه در روستای شان نخست دچار تعجب شدند ولی ازينکه به ده شان پناه آورده بود با کمال مهر و محبت از او پذيرايي و مراقبت کرده برايش نان و آب فراوان آوردند ، باز هم برايشان خيلی تعجب آور بود که گوسپند يک چشمه چندان به خوردن علف و سبزه علاقه نشان نداده ولی باقيمانده سفره آنها را با کمال ميل صرف ميکرد حتی اگر توته ای گوشت و استخوان هم در بين ريزه های نان موجود ميبود آنرا با لذت فراوان می بلعيد .
برزگان قريه اين عمل خارق العاده گوسپند يک چشمه را چنان تعبير کردند که او احتمالا در کودکی مادرش را از دست داده و با چوچه های کدام گرگ مهربان بزرگ شده و ازينرو خلاف طبيعتش به خوردن گوشت و استخوان عادت کرده .
يکروز که شبان بچه ها يک گرگ را کشته و نعش او را با خود به قريه آوردند همه حيوانات قريه اعم از بز و گوسپند از ديدن نعش خون آلود گرگ خونخوار اظهار شاد مانی و مسرت کردند ولی با کمال تعجب گوسپند يک چشمه از ديدن نعش گرگ بسيار غمگين و ناراحت به نظر می رسيد که بازهم تعبير اين حالت از ديد اهالي قريه همان خاطرات دوران کودکی او بود .
در يک شب که اهالي قريه مصروف برگذاری چشن بودند خيل گرگان از فرصت استفاده کرده به حيوانات قريه شبخون زده چند بز و گوسپند  را خورده و چند تا ی ديگر را پاره پاره کردند ولي بازهم اهالي قريه با کمال تعجب گوسپند يک چشمه را سالم و سلامت ، شاد و خرامان سر جايش يافتند .
اين حرکات مرموز و غير عادی گوسپند يک چشمه اهالي قريه را از حيرت و تعجب کم کم به شک و ترديد رسانده و بعض ها حتي در گوسپند بودن او در ترديد شدند ولی با ديدن پشم و دنبه او و شنيدن بع بع مظلومانه او  مجبور می شدند که شک و ترديد را از دلهايشان دور کنند .
تا اينکه يک شب کودک خوردسال از قريه مفقود گشت و اهالي قريه فردای آن تمام قريه را دنبال طفلک جستجو کردند ولي اثری از او نيافتند مردم ده کوه و کمر اطراف قريه را دنبال خيل گرگان گشتند ولی نه اثری از گرگان و نه از طفلک به چشم شان خورد ، همه در غم و اندوه فراوان غرق بودند که ناگهان پير محاسن سپيدی از جا برخاسته به مردم گفت بايد يکبار سراغ گوسپند يک چشمه را گرفت اين بگفت خود به پيش و اهالي قريه به دنبالش بسوی لانه گوسپند يک چشمه شتافتند او از هجوم ناگهانی اهالي قريه و چهره های وحشت زده آنها خود به وحشت افتاده و در گوشه ای بخشکيد .
بعد از اندک جستجو اهالي قريه پيراهن خون آلود طفلک را از گوشه ای لانه گوسپند يک چشمه بدست آوردند ، مردم ده ديگر از فزط خشم و غضب جلو احساسات شانرا چنان از دست دادند که همه با سنگ و چوب و هر چيزيکه بدست داشتند بسوی گوسپند يک چشمه حمله ور شده و گرگ کور را از ميان پوست گوسپند بيرون آورده و آنقدر سنگ و چوب بر سرش حواله کردند که صدای ناله و فرياد او را گرگان ديگر حتی در وزيرستان جنوبي می شنيدند .
بعد ازينکه مردم گرگ مکار و خونخوار را به سزای اعمالش رساندند همه به ناله و افغان شده بر دلسوزی های بيجا و خوش باوری هاي طفلانه شان سخت گريستند و با خود عهد بستند که بعد ازين همه چيز را به چشم شک و ترديد ديده و هرکز فريب چشم کور و پشم نرم هيچکش را نخورند .

 

با تقديم حــــــــــــــــــــــــــرمت
حقــــــــ(شـــمس الحـــق)ـــــــانی
http://haqani.funpic.de
 

 


بالا
 
بازگشت