نویسنده: بسم الله ( توردیقل میمنگی)

   طرح تجزیۀ افغانستان از تئوری تا عمل

               (  پیش زمینۀ تاریخی، علل وعوامل اساسی و پیآمد های سیاسی واجتماعی تجزیه در افغانستان ومنطقه)

                                                     

                توطئۀ تجزیه یا سلاح سرکوب نهضت های دادخواهانه درافغانستان

 

 

قسمت اول

تأملی بر تعریف وشناخت تجزیه

 

ترکیب وتجزیه دو پدیدۀ قانونمند واکمال کنندۀ همدیگردر پروسۀ تکامل هستی عالم است، که پروسۀ آمیزش ویکجا سازی، ویا هم جدا سازی طبیعی ویا غیر طبیعی، عناصر وپدیده های مختلف، طبیعت ویا اجتماع را، نظر به ضرورت و قانونمندی های همخوانی وهمزیستی، ویا عدم آنها، در بستر زمان ومحدودۀ مکان به نمایش میگذارد، که در نبود هریکی، آن دیگر نیز غیر قابل فهم وتعریف بوده، ومفهوم هستی را با روند تکاملی آن زیر سوال قرار میدهد.

   در پروسۀ تکامل پدیده های طبیعت وجامعه، به همان اندازۀ که ترکیب ویکجا سازی با تکیه بر قانونمندی های سازش پذیری، وهمخوانی عناصر با همدیگر، در محدوۀ زمانی ومکانی حاکم بر آنها، حایز اهمیت است، به همان اندازه هم تجزیۀ این ترکیب ها به عناصر متشکلۀ آنها که، معرف جوهرذاتی وبنیادی هر ترکیب است، عندالضروره، مهم وارزشمند بوده، انکارویا بد فهمی های عمدی ویا غیرعمدی در رابطه با آن ها، خود حکم بلا تردید جهالت وستیز با قانونمندی ها را در بساط هستی واجتماعی، جاری میسازد.

     در روند تکامل تاریخی جوامع انسانی، واژۀ تجزیه که افاده کنندۀ جداشدن یک پدیدۀ واحد به اجزای متشکۀ آن میباشد، به همان اندازۀ که برای ستمگاران وحاکمان حرف نا خوشآیند وغیر قابل قبول بوده، وتیری در جهت زوال وکاستی قدرت های اهریمنی ایشان به شمار میرود، برعکس برای محرومان وستمدیدگان آخرین دریچۀ امید درجهت رهایی از انبوه بی عدالتی ها و مظالم اعمال شده از جانب ارباب ستم، در برابر ایشان است که، مشروع ترین حق ایشان را ، در راه پایان بخشی به بی عدالتی وظلم ودست یابی به حق وعدالت، به آنها اعاده میکند.

    تاریخ بشرانباشته است، از تهاجمات تصرف جویانه وانقیادگرانۀ قدرت طلبان جباراز چوکات خانواده ها تا حدود استقرار دولت ها وامپراطوری ها از یکسو، و مبارزات آزادیخواهانه وعدالت جویانۀ افراد وگروه های اسیر از جانب دیگر که، بصورت کل درین پروسه ستم گران خواهان تداوم نظام بیدادگری ومظلومین خواهان تغیر،  با محوعوامل ستم وبی عدالتی در حیات خویش بوده ومیباشند.

     همین نتیجۀ لایزال،  مشروعیت مبارزۀ عادلانه، در جهت خاتمه بخشی به ظلم ونابرابری، منحیث حق طبیعی انسانهاست که، در حیات اجتماعی،  طلاق را به عنوان آخرین کلید نجات حیات دو انسان از بربادی وتداوم فاجعۀ بیداد گری در رابطه با پیوند زنا شوهری، وتجزیۀ خانواده ها را با قبول حق تقسیم وترکه برای اعضای آن خانواده،  وارد حوزه های دینی وقانونی جوامع انسانها ساخته، و حق تعیین سرنوشت برای هریکی از اقوام وملیتهای ساکن این کرۀ خاکی را ، بمثابۀ یک حق اجتماعی وانسانی، جزء لاینفک حیات مد نی عالم بشریت نموده است که، هدف ازهمۀ آن ها تحقق عدالت وهمزیستی انسانی، با احترام گذاری متقابل انسانها نسبت به داشته های مادی ومعنوی همدیگر، درحدود معینۀ زندگی است .

     سوال اساسی ما مرتبط است، با چگونگی انجام این تعاملات، وشرایط انجام آنها که، براساس آن یک پدیدۀ کهنه، براساس پوسیدگی وغیر قابل ابقای قانونی در ذات خود، در زمان ومکان معین، محکوم به افنا میشود، وپدیدۀ دیگری از متن آن، در زمان ومکان معین متولد وبه حیات خود آغاز مینماید، که حایز کلیه شرایط ادامۀ حیات در آینده بوده واز مشروعییت تکاملی برخوردار میباشد.

   هیچگاهی نمیتوان مدعی شد که هر ترکیبی قانونمند ویا هم هر تجزیۀ حایز مشروعییت است. زیرا که تجزیه ویا ترکیب درعدم پاسخگویی، به نیازمندی بقا وتکامل، در زمان ومکان معین، سبب پیدایش فساد وتباهی در هر پدیدۀ گردیده، وقانونمندی اعمال ودوام خویش را از دست میدهند. 

 چنانچه در پروسۀ تکوین روابط اجتماعی انسانها، به هر اندازۀ که سوال وحدت ویک پارچگی ایشان منحیث ضرورت تکامل وبقا مطرح میشود، وزمینه های ایجاد تشکلات مختلفی از خانواده تا ملت ودولت را، در مراحل مختلفۀ تکاملی، فراهم میسازد، به همان اندازه هم مسألۀ استقلالیت و حق بقای جز، در برابر کل مطرح بحث قرار میگیرد که، حدود مشروعیت های با هم بودن ویا جدا شدن هارا نظر به ضرورت بمیان میآورد .

   ترکیب های اجباری ومستبدانۀ جوامع، در رابطۀ با اجزای متشکلۀ هر اجتماع ، همانقدر نامشروع وغیر انسانی است که، اعمال تجزیه با اهداف بذر نفاق وپراگندگی در یک جامعه، که از داخل ویا خارج آن راه اندازی میشود.

   هدف اساسی هر ترکیبی در جوامع انسانی، قبل ازهمه تأمین وحدت ویک پارچگی بدون تبعیض وتمایزآن جامعه نسبت به افراد وگروه های شامل آن ترکیب، در جهت نیل به سعادت دلخواه انسانی است، که نتیجۀ آن، ایجاد زمینه های فعال ومثبت را،  برای رشد وتکامل بلا انقطاع جامعه وتأمین فضای زندگی سعادتمند انسانی برای همه بصورت یکسان سبب میشود.

 تجزیه نتیجۀ جبری وقانونمند، حلول فساد وفرسودگی در روابط با همی انسانهای همزیست در یک محیط معین، وعدم پرداخت بموقع، از جانب حکام وگردانندگان امور، به روند تأمین عدالت، در رابطه با نیازمندی های انسانی افراد وگروه های شامل آن ترکیب در آن اجتماع است، که نتیجۀ جبری آن، انقسام جامعه به دو قطب حاکم ومحکوم ویا ظالم ومظلوم ، با ایجاد فضای همیشه فعال رهایی طلبانه برای مظلوم میباشد.

   تجزیه نتیجۀ نهایی ظلم وبی عدالتی در یک اجتماع است که، در تحت شرایط معینی ظالم وستمگراز ادامۀ ظلم واستبداد بگونۀ سابق آن ناتوان شده، ومظلوم هم آمادگی های همه جانبۀ مادی ومعنوی خودرا برای نجات از مناسبات غیر عادلانه کهن، فراهم میسازد.     

 بازهم تأکید مینمایم که بزرگترین عامل تجزیه و فروپاشی دولتها ودیگر تشکلات اجتماعی در تاریخ، نبود عدالت اجتماعی وحق برابری باشندگان یک سرزمین در برابر قوانین جابرانه وظالمانۀ جاری، درنظام های استبدادی وسر کوبگرانۀ موجود در یک کشوراست، که عدالت وبرابری را بمعنی واقعی آن، قربانی تحقق آیده های من برتر وستمگرانۀ گروهی بر سایر گروه های همزیست در آن جامعه نموده ، ودر نتیجه تجزیه را بمثابۀ آخرین انتخاب مظلومین، در برابر ایشان قرار میدهد.

  تا جاییکه تاریخ نشان میدهد، هیچ عاملی هم، به اندازۀ نابرابری، وبیدادگری ملی در یک سرزمین که همه داشته های مادی ومعنوی یک ویا چند گروه انسانی، براساس تعلقات نژادی، قومی، قبیلوی، منطقوی، مذهبی ،فرهنگی وغیره، مورد دستبرد های هدفمند وپلان شدۀ گروه های حاکم واقع شده وخطر نابودی کلی ویا قسمی آنها را فراهم میسازد، زمینۀ سازخلق مخاصمت ها، رشد تعصبات وپیدایش عقده های ویرانگر ذات البینی نگردیده، چنانیکه حلول این رزیلت بزرگ همۀ اعصاروزمانه ها، در روابط باهمی باشندگان یک سرزمین باعث آن میشود، که نتیجۀ جبری آن در اکثر حالات فقط تجزیه با هزاران فاجعۀ دیگر در پیآمد آن است وبس.

 بد بختانه سنتی که در جوامع استبدادی از دیر باز معمول است، وبدون استثنا شامل حال همۀ جوامع خورد ویا بزرگ جهان، که در ترکیب آنها عدم تجانس ملی واتنیکی،  توأم با بی عدالتی ها وجود دارد، شده میتواند، همانا برخورد های عوامفریبانه وسطحی نگرانه با کلمۀ تجزیه میباشد که، در اکثر حالات فعالیت های داد خواهانۀ مظلومین را، در اشکال مختلفۀ آن ، تجزیه طلبی ارزیابی نموده، و با استفاده از کلمۀ تجزیه، اقدام به سبوتاژ، مبارزات دادخواهانۀ مردم مینمایند. درین حالات مظلوم را بخاطر عدم اطاعت برده وار از اراده وخواست ظالم،بیشتر نکوهش میکنند، تا اعمال وکردار وحشیانه وغیر انسانی ظالمان وستمگران رابه عنوان عوامل اساسی تفرقه وبالآخره هم تجزیه که، محصول مستقیم ظلم وبیدادگری، ستمگران میباشد .

چنانچه واقعییت این گونه برخورد های رسمی وفرمایشی ستمگرانه را، در برخورد های عاقبت نااند یشانه وعوام فریبانۀ زمامداران وسیاستمداران تمامیت خواه وعظمت طلب، ماضی وحال کشور خود، از امیر عبدالرحمان تا حامد کرزی، ازنادر تا ملا محمد عمر، از  وزیر گل محمد مهمند تا گلبدین حکمتیار وغیره که، با تجزیه قلمداد نمودن هر نوعی حرکت دادخواهانه وعدالت جویانه از جانب اقوام وملیتهای محکوم، اقدام به سبوتاژ وسر کوب نهضت های فکری وسیاسی وابسته به محکومین در سرتاسر کشورنموده اند، بخوبی میتوان مشاهده نمود، که در بسا حالات پیشنهاد معقول وسازندۀ  تغییردرنظام های سیاسی، همانند پیشنهادات تغییردهی نظام سیاسی کشور از سیستم ریاستی ومرکز گرای مطلق العنان فعلی به نظام پارلمانی ویا فدرالی راهم، بمعنی تجزیه وپارچه سازی کشور تعریف نموده وبا تحریک توده های ناآگاه وبسیج همه نیرو های وابسته به دولت، از فرهنگی تا نظامی آن ، در مقابله با طرفداران این طرز دید ها پرداخته اند.

 در حالیکه مشروعیت ومقبولیت نظام های دموکراتیک پارلمانی  ویا فدرالی در جهان امروز بر هیچ کسی پوشیده نیست، واکثریت مطلق کشور های منطقه وجهان، در تحت ادارۀ همین نظام ها ی سیاسی پارلمانی ویا فدرالی، قادر به حل بنیادی بزرگترین پرابلم های داخلی وخارجی خود شده وبا موفقیت به حیات خویش ادامه میدهند، ولی این سیاستمداران وفرهنگیان عظمت طلب وفاشیست، مدعی دیپلوم داری حقوق بین الدول از این ویاآن دانشگاه های معتبر جهان است که ، از فهم رجوع به پارلمانتریسم ویا فدرالیسم عاجز اند ویا از عقب ماندگی سیاسی جامعه استفادۀ سوء برده، واقعییت هارا تحریف مینمایند، تا سکان قدرت را همچنان دراختیار خود وقبیلۀ مربوط بخود نگهدارند.

 بزرگترین مصداق این ادعا سخنرانی های حامد کرزی در دوران انتخابات ریاست جمهوری وقبل از آن، در مقابله با رقبای سیاسی بر خاسته از متن ملیتهای محکوم ودارندگان طرز دید های فدرالی ویا پارلمانی در رابطه با ایجاد تغییر در نظام سیاسی توتالیتار ومطلقه گرای فعلی است ویا هم بحث های سیاسی همیشه جاری در میان سیاست مداران وفرهنگیان تمامیت خواه عظمت طلب از یک طرف ، و تحول پسندان عدالتخواه از جانب دیگر، که در بسا حالات استدلال های من در آوردی وتحمیق کنندۀ حاکمیت طلبان درین رابطه چنان مشمئز کننده وتهوع آوراست که ، جز اشتیاق تداوم استبداد در قالب دیپلوماسی های عقب مانده وانحرافی ، هیچ چیز دیگری ازصحبت های آنان استنتاج شده نمیتواند، که خود تعریف کاملاً آشکار از منش های فاشیستی ایشان است. 

      قسمت دوم

                      

        پیش زمینه های تاریخی تجزیه در افغانستان

 

پیش زمینه های تجزیۀ کشور، در وجود دولت های وابستۀ قبایلی، وسیاست های غیر ملی اعمال شده توسط آنها، از همان بدو تأسیس کشورکنونی افغانستان، تا امروز بصورت ریشه دار ومزمن آن موجود بوده، ومجموع آنچه که گذشت زمان، باقوع تحولات عظیمی در عرصه های مختلف اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، علمی وفرهنگی، طی سده های واپسین تاریخ، در منطقه وجهان نصیب بشریت گردانیده، نتوانست کوچکترین تأثیرمثبتی، مبنی بر نفی واز بین بردن آن در کشور ما وارد کند، همین عوامل خانمانسوز وهستی بر انداز نابرابری ها، درساختار اجتماعی وسیاسی، جامعۀ کثیرالملیة، واسیر مناسبات قبیلوی افغانستان میباشد، که عملاً همیشه ساکنین کشور را در حالت مجزا از همدیگر قرارداده است.

   چنانچه تاریخ گواه است که، جهان ما، وقوع بزرگترین انقلابات، جنگها وتحولات عظیم جهانی رادرعرصه های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، علمی، فرهنگی، نظامی وغیره که، ملل عالم را چندین باردر برابر دگر گونی های غیر قابل پیش بینی قرارداد، در خود تجربه نمود، ومردم ما نیز وقوع حوادث بزرگی، چون شیوع استعمار ولشکر کشی های بریطانیا، شکل گیری قیام های آزادیخواهانه وکسب استقلال، ظهور وزوال شاه امان الله ، حادثۀ حکومت ده ماهۀ سقازادۀ سرزمین کوهدامن امیر حبیب الله کلکانی، فاجعۀ ظهور محمد نادرشاه وخاندان او، مشروطیت ودموکراسی تاجدارظاهر شاهی، وقوع کودتای بیست وشش سرطان سردار داؤد خان، آغاز وفرجام کودتا های هفت ثوروهشت ثور وغیره را، در تاریخ سده های اخیر از سر گذرانیده  وچگونگی رویکار آمدن وسقوط رژیم ها ونظام های مختلف سیاسی، را در کشور شاهد بوده اند، که متأسفانه، عملاًهیچ یکی از آنها قادر به تغیر، تقدیر قبیله سالاری این کشورنگردیده، وقبیله پرستان بی رحم وبی مسئولیت جامعۀ ما، با مهارت های ذاتی که درین زمینه با خود دارند، ازمحتوای هرحادثۀ، آن سنگی را آراسته اند که، از آن در سنگینی پلۀ ترازو، به نفع دوام حاکمیت نظام قبیلوی، وشکستن شیشۀ آرزومندی های عدالتخواهانۀ خلق های محروم استفاده گردیده است، که توسل بدین شیوه وعملکردهای خانمانسوز وتفرقه افگن، هنوز هم درتئوری وعمل، قبیله سالاران مدرن در اتحاد با بخش عقبگرا و سنتی این پدیده یعنی طالبان، واضحاً قابل لمس ورؤیت بوده، وهیچ گونه رویکرد دیگری که، حاکی از تمایل به دگر گون سازی عینی، این روش سیاسی فاجعه بارباشد، در عمل کرد های ایشان دیده نمیشود.

   تلاش های گستردۀ محافل روشنگری جامعۀ ما نیز، دررابطه با از بین بردن این پدیدۀ شوم، وسوق نمودن مناسبات اجتماعی ، اقتصادی وسیاسی جامعه ، به یک مسیر معقول ومنطقی آن که، جوابگوی نیازمندی های زمانی رشد همه جانبۀ کشور، توأم با محو بی عدالتی های موجود درجامعه شده بتواند، وزمینه های عملی وحقیقی، وحدت وهمبستگی کلیه باشندگان کشور را منحیث شهروندان متساوی الحقوق یک سرزمین واحد، مبرا از تبعیض ها وتعصبات جاری در عروق وشراین، حاکمیت های قبایلی تأمین نماید، در مقاطع مختلف تاریخ، بگونه های مختلف آن، مورد دستبرد واقع شده ، واکثراً این گونه جریانات فکری،در نطفه نابود، ویا هم محکوم به تحریف وانزوا گردیده است .

  نیاز جامعه به راه اندازی یک حرکت سالم وپیشروندۀ انسانی، در جهت سیر به هدف ساخت وپیریزی ملت واحد، در سرزمین واحدی که، با ایجاد دولت ملی ، در تحت حاکمیت قوانین جوابگو به نیازمندی های ساختار کثیرالملیة بودن کشور، وتأمین کنندۀ واقعی وحدت وهمبستگی ملی که، زمینه های عینی رشد وتکامل همه جانبۀ میهن و مردم مارا فراهم نماید، درکلیه مقاطع تاریخ این کشور محسوس وملموس بوده، ومیباشد، وبودند افراد وگروه های معین ملی اندیش وروشنگری که با هد یۀ جان وهمه هستی خود درین راستا وارد عمل گردیده ، واز انجام دادن هیچ نوع تلاشی در جهت خاتمه بخشیدن به این مناسبات غیر انسانی وغیر عادلانه در کشور خود داری نه نموده اند.

   سوگمندانه که در نتیجۀعمق تسلط مناسبات قبیلوی درروابط کلی وقانونی حاکم بر جامعه، در وجود حاکمیت های دولتی مختلف، درادوار مختلف، وشکل گیری روابط سیاسی واجتماعی مورد نیازجامعه بر مبنای ضوابط رسوب یافتۀ قبیلوی در نهاد حاکمیت ها، بارشد دهی هدفمند وپلان شدۀ این مناسبات، در جهت انحصار قدرت سیاسی و اثبات حق وراثت بلا مانع درحاکمیت سیاسی، با هدف استحاله ومحو همه جانبۀ وجود اقوام وملیتهای دیگردر افغانستان، وپشتونیزه ساختن جامعه با استفادۀ سوء از نام افغان وافغانستان، انقسام عمدی وپلان شدۀ جامعه به دو قطب نژادی آریایی وغیر آریایی، با مبدل ساختن این تجزیۀ نژادی جامعه، به یک سیاست فاشیستی ونژاد پرستانۀ دولتی به کمک همه نهاد های رسمی ودولتی فرهنگ وآموزش درسرتاسر کشور، وهزاران سلاح مخرب فکری وعقیدتی دیگر، تلاش های روشنگرانۀ جاری در کشور ، در هیچ مقطعی از تاریخ موفق به کسب فرصت و مجال تحقق آنچنانی آرمان های خویش نگردیده ، واسارت مردم ما در پنجه های خون آلود غاصبین حق وحقوق مردم ما تا اکنون هم ادامه دارد.

حوادث مرتبط با حادثۀ یازدهم سپتامبر وسقوط طالبان ، آخرین آزمون بزرگی بود در جهت خاتمه بخشی این مناسبات غیر عادلانه در کشور وپاسخ دهی مثبت به خواست های منطقی وانسانی اقوام وملیتهای محکوم ، باتمکین وسر فرود آوردن در برابر ساختار یک جامعۀ واقعاً دموکراتیک وعادلانه در فورم وقالب فدرالی ویا پارلمانی آن، که بد بختانه ، یک سره از جانب قبیله سالاران ومتحدین تمامیت طلب دیگر آنها، مردود اعلان شد، وبعداز یک وقفۀ چند ساله در رابطه با حاکمیت عملی قبیله سالاران در کشور، وامتحان خود مختاری های هر یکی از اقوام محکوم، که همه باهم، به سوال تجزیۀ کشور نه گفتند، قبیله سالاران عاقبت نا اندیش به همان سیاست های جابرانۀ اسلاف خویش مراجعه وبا تعمیل دوباره وتکامل یافتۀ آن سیاست ها، وارد صحنۀ قدرت در کشور گردیدند، که بهترین گواه این گرایش انعطاف نا پذیر فاشیستی، قانون اساسی مرتبط با جمهوری مطلقه، وعمل کرد های دیروز وامروز حامد کرزی وتیم فاشیستی مافیایی اومیباشند که، کشور را یکبار دیگر در عمق بد ترین بحران وفساد ا جتماعی، اقتصادی وسیاسی تا سر حد تجزیۀ عملی کشور قرار داده است، که این خود، کمال بی خردی وبازی با خرد وآگاهی خلق های محکوم، ومنافع مجموع مردم افغانستان میباشد. 

 

  در نتیجه ما همین اکنون نیز شاهد آن هستیم که، غارتگران قبیله سالار کشورما، با توسل به هر وسیلۀ ممکن، درتلاش ابقای حاکمیتهای نامشروع وغیر انسانی خود ها بوده، با تمدید وتشدیدعملی وآگاهانۀ بیداد گری ها ونا برابری ها، به اشکال مختلف، جامعۀ مارا در حالت تجزیه، از لحاظ قومی، قبیلوی ونژادی حفظ نموده، وحقوق بخش بزرگی از ترکیب فعلی جامعۀ کنونی افغانستان را ، در جهت ارضای خواست های برتری جویانه وقبیله پرستانۀ خود وقبایل وابسته بخود قربانی می نمایند.

   این خود گویای تداوم یک سیاست فاشیستی ونژاد پرستانۀ متحجر قبیلوی، از ابتدای تشکیل دولت کنونی افغانستان تا امروزدر کشورما، توسط قبیله سالاران حاکم میباشد که، در دوره های مختلف به اشکال مختلف وتحت عناوین مختلف عملی گردیده، ودر نتیجه جامعه را با گرفتار نمودن دایمی به ظلم وبی عدالتی عملاً به دو بخش ستمگر وستمکش تجزیه ومحو کلی ویا قسمی ستمکشان را هدف بلا انحراف خویش قرار داده اند.

   تعمیل این سیاستها، تحت هر نام وعنوانی که باشد حکم تجزیه را در جامعه عملاً جاری نگهداشته ومحکومین را در راستای حق طلبی وعدالت خواهی های مشروع ایشان، مستحق نیل به حق تعیین سرنوشت تا سرحد جدایی میگرداند.

  پیش زمینه های تاریخی تجزیه در افغانستان را، بخاطر وضاحت بیشترآنها، تحت موادات ذیل خلاصه نموده، بعداً مورد تحلیل وارزیابی های بیشتر قرار میدهیم.

 سوگمندانه اینها خود بخشی از واقعییتهای تلخ و تاریخی کشوری را تشکیل میدهند، که ما زادۀ آنیم وحیات ما با موجودیت آن گره خورده است .

  1- ساختار قبیلوی دولت ها به شکل شرکت سهامی قدرت قبیله سالاران، از همان نخستین گام تشکیل کشور کنونی افغانستان توسط احمد شاه ابدالی.

  2- علاقمندی همه جانبه وعمیق قبایل حاکم به حفظ وحراست ازنظام قبیلوی، وعدم تمایل آگاهانۀ قبیله سالاران حاکم به طرد این نظام ویرانگر تاریخ، وساختار یک جامعۀ مدنی ، درحیات مردم افغانستان.

 3- خصوصیت مرکز گریزی وتمایلات خود محوری هر یکی از قبایل شامل در دستگاه های حاکمیت دولتی در مقاطع مختلف تاریخ، تا سرحد زد وبند های آشکار وپنهان با اجانب.

 4- تمایلات سهم گیری های جاه طلبانه و تجزیه طلبانۀ هریکی از وارثین زمامداران حاکم قبیلوی، در زمان حیات ویا  بعد از مرگ آنها با رجوع به کشور های همسایه ودیگر دول قدرتمند جهان.

5- وابستگی دایمی نظام های سیاسی قبیله سالارانۀ کشور، به عوامل بیرونی ونیرو های استیلا گر

 6- خود برتر بینی وحاکمیت طلبی های بلا انتهای قبایل حاکم در رابطه با همدیگر .

7-  خود بر تر بینی وعظمت طلبی های حاکمیت جویانۀ  مجموع قبایل حاکم در رابطه با اقوام وملیت های دیگر در افغانستان، وایجاد فضای نا برابرملی،درحیات سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی وفرهنگی قبایل حاکم، وملیت های محکوم کشور.

8- مداخلات بیرونی دوامدار وعلاقمندی قبیله سالاران به عاملین این مداخلات.

9- استفادۀ افزاری وعوامفریبانه، از پدیده های دگر گون ساز جامعه، چون تغیر نظام ها، تحولات اجتماعی وغیره به نفع تداوم قبیله سالاری، وبی اعتبار سازی این پدیده ها در اذهان توده ها.

10- عدم اعتنای قبیله سالاران به عوامل زمان وخواست جامعه در رابطه با پیشرفت وترقی، و کوشش در جهت نگهداری جامعه  بحالت عقب مانده، جاهل وفقیر .

11- ترویج اندیشه های گذشته پرستانه وبرتری جویانه دربین قبایل حاکم، با مسخ واقعییت ها وتحریف تاریخ که منجر به رشد تعصبات، وتبعیضات ویرانگر گردیده وعملاً باشندگان کشور را برعلیه هم قرار میدهد.

 12- تمایلات دایمی وبلا انقطاع اقوام وملیت های محروم کشور به رهایی از قید زندان نظام قبیلوی ورسیدن به یک زندگی عادلانه وانسانی ، متناسب با واقعییت های کشور وایجابات یک زندگی عادلانه ودموکراتیک در جهان که،  بر خوردهای خشن ونا هنجار سرکوبگرانۀ حاکمیت های قبایلی، این حرکت های داد خواهانه را بسوی تجزیه طلبی اجباری سوق میدهد.

13- انکارموجودیت ستم ملی در کشور، ویا برخورد های عوامفریبانه واغوا گرانه از جانب نیروهای حاکم قبایلی، نسبت به حل عادلانه ودموکراتیک مسألۀ ملی در افغانستان.

14- تلاش پشتونیزه سازی جامعه، با استفاده از نام کشور یعنی افغانستان وبر خورد دوپهلو ومحیلانۀ قبیله سالاران، با موضوع نام کشور یعنی افغانستان که، در واقعییت امرکلمۀ افغان وافغانستان، معادل با پشتون وسرزمین پشتون ها، بوده وخود قبایل پشتون نیز به آن معترف ومفتخر اند، ولی در ظاهر، با بکار گیری افادۀ ( هر کسی که از افغانستان است افغان است ) میخواهند که همۀ باشندگان کشور را با اعطای نام افغان، از افغانستان قلمداد نموده ، ویک نوع مانور عوامفریبانه واغواگرانه را ،  راه اندازی وذهنیت مردم راآمادۀ پذیرش تدریجی این پروسۀ پشتونیزه کردن کشور نمایند که، هنوزهم ادامه دارد، وبزرگترین عاملی است که ملیتهای محکوم کشوررا وادار به عکس العمل ومقاومت در قبال خود میسازد .

 عوامل فوق یکجا با هزاران عامل مقطعی وغیر مقطعی دیگر علت العلل پیدایش انواع مختلفۀ تضاد ها و تناقضات  ویرانگر در جامعۀ افغانستان گردیده وهمواره جامعه را در بخش های جدا از هم وگاهی هم متخاصم تقسیم نموده است .

 بعبارتی دیگر ساکنین کشور ما در عین با هم زیستن  با تأثیر پذیری از عوامل فوق الذکر همواره از هم جدا بوده و عامل بیداد گری ملی ، ایشان را بدو قطب حاکم ومحکوم تقسیم مینماید، که مفهوم لغوی بیداد خود افاده کنندۀ نوعی تجزیۀ درونی وعمیق در یک اجتماع میباشد.

   کشور کثیرالملیة افغانستان، ازهمان بدو تأسیس خود تا امروز، با اسارت در قید مناسبات منحط قبیلوی، وحاکمیت دنباله دار قبیله سالاران وابسته به اجانب، فاقد یک ساختار دولتی،  بمعنی واقعی وملی آن بوده، ودرتحت ادارۀ نوعی شرکت سهامی قدرت، با سهم گیری مستقیم و همه جانبۀ سران قبایل، در تاریخ ابراز وجود مینماید، که بهترین نمونۀ آن دولت احمد خان درانی وجانشینان ابدالی وغیر ابدالی او تا روزگار ما میباشد، که با گرفتارساختن سرنوشت کشور، دردام هیولای قبیله سالاری، بد ترین نوع سقوط وبد بختی مجموع کشور را، با محو کلیه ارزش های والای انسانی، برای مردم ما به ارمغان آورده است .

ساختار دولت ها در تحت قیمومیت این نوع مناسبات ظالمانه وعقیم سازندۀ رشد وبالندگی جامعه، یعنی قبیله سالاری، بیشتراز همه شکل یک شرکت سهامی رؤسای قبایل حاکم را دارا بوده، وضوابط اجتماعی بر اساس چگونگی روابط، هریکی ازسهامداران وقبایل تابع ایشان با این شرکت سهامی شکل گیری مینماید، که هدف اساسی آن را حفظ وبقای حاکمیت هر یکی از قبیله سالاران، بالای قبایل زیر فرمان آنها از یکسو، وتحکیم امتیازات بر تریخواهانۀ مجموع قبایل شامل این اتحادیه براقوام وملیت های زیر اسارت ایشان در کشوراز جانب دیگری تشکیل میدهد.

  از آنجاییکه در شکل گیری حاکمیت های قبایلی، اصل دولت سازی بر مبنای ملت سازی نمیتواند مطرح بحث باشد، بناءً حرف حاکمیت ملی، ودر رابطه با آن دولت ملی که، نمایندگی از مجموع باشندگان یک سرزمین منحیث شهروندان متساوی الحقوق یک کشورنموده بتواند، کاملاً یک تصور باطل وغیر عملی بوده،  در نظام های قبیله سالاری هریکی از رؤسای قبایل در چوکات قبیلۀ زیر فرمان خود، منحیث یک فیگور مستقل و جدا از دولت مرکزی عمل نموده، و مفهوم دولت متمرکز، با حاکمیت قانون را عملاً ازبین می برد.

 دولت های قبیلوی عملاً  دولت های سهامی تجزیه شده، در وجودهر یکی از قبایل متحد با قبیلۀ بر سراقتدار، در حدود منافع مشترک آنها با همدیگر بوده، وخود گردانی هر قبیله درحدود معینۀ زندگی آن قبیله، مفهوم تجزیه را به شکلی از اشکال در ساختار هر دولت قبیلوی به نمایش میگذارد.

   بعبارۀ ساده تر دولت های قبیلوی، عملاً حاکمیت های تجزیه شدۀ قبیله سالاری در وجود قبایل خود گردان شامل دولت هاست که، منافع مشترک قبیلوی، عامل اساسی این اتحاد های نسبی ونا پایدار رابوجود میآورد.

  پدیدۀ تجزیه درساختار دولت های قبیلوی، بدو شکل درونی دولت وبیرونی آن بصورت ها ی ذیل قابل تعریف میباشد:

  الف- تجزیۀ درونی ودایمی دولت های قبایلی، دروجود قبایل مؤتلف وخود مختار شامل آن دولت ها ، باجدایی وخود گردانی مطلق هرواحد قبیله، با تکیه بر اصل استقلال عمل رئیس قبیله در رابطه با قبیلۀ زیر فرمان آن، وسهم آنها در امتیازات وتصمیم گیری های حاکمیت قبیلوی سرتاسر کشور، بر اساس قرارداد های قبیلوی، که این خود بیانگر تجزیۀ ساختاری وفطری دولت های قبایلی  بصورت دایمی وطبیعی آن ها از داخل بوده، وحدت درونی اینگونه دولت ها بر اساس اشتراک منافع وموجودیت یک مضمون فعال، درین رابطه شکل گیری نموده، در غیر آن  بصورت قطع مضمحل میگردد.

  ب- تجزیۀ کلی وسرتا سری دولت های قبایلی در وجود اقوام وملیت های تحت استبداد  وانقسام جامعه به دو بخش اساسی، حاکم ومحکوم ، که با شکل گیری، اتحاد دسته جمعی قبایل حاکم بر اساس مشترکات نژادی، لسانی، دینی، فرهنگی، منطقوی وغیره تحقق یافته، موجبات موضع گیری های حاکمیت جویانۀ مشترک ایشان را، برعلیه دیگر اقوام وملیت های ساکن کشورفراهم میسازد، که  نتیجۀ طبیعی آن، پیدایش وتداوم مناسبات غیر عادلانه اجتماعی، وستم ملی، در جامعه است که، عملاً مجموع باشندگان کشور را به دوبخش ستمگر وستمکش، از لحاظ سیاسی، اقتصادی وفرهنگی، با در نظر داشت تعلقیت های قومی واتنیکی ایشان، منقسم نموده، ویک نوع تجزیۀ کلی را، در خارج از چوکات قبایل حاکم، در سرتا سر کشوربه بار میآورد که، با رشد دایمی خواسته های عدالتخواهانه از جانب محکومین، دربرابر بیداد گری های اعمال شده از جانب قبایل حاکم، همواره این تضاد ها عمیق وعمیقتر شده ودر اکثر حالات ، با پیدا نشدن راه های حل دیگری منجر به تجزیۀهمه جانبه میشود.

 تا جاییکه در کشور ما دیده میشود، گذشت زمان، با وقوع اینهمه حوادث نا میمون وخونین، از جنگ ها ذات البینی مدعیان تاج وتخت سدو زایی، بارکزای ومحمد زایی، تا هجوم های مکرر انگلیس، بعدا، روس ، پاکستان، وامروزهم امریکا وناتو،با تأثیر پذیری از همین عامل قبیله پرستی وعظمت طلبی قومی در افغانستان، ویا هم تحولات پیشروندۀ جهانی درعرصه های مختلف سیاسی، اقتصادی، علمی وفرهنگی، شکست آیآلوژی ها، فروریزی امپراطوری ها، وقوع جنگ ها وهزاران حادثۀ خورد وبزرگ دیگردر جهان، کوچکترین تأثیری در رابطه با موضع گیری های دیروز وامروزقبیله پرستان حاکم در کشور، بر علیه اقوام وملیتهای محکوم این سرزمین نداشته، ونابود سازی مطلق این اقوام وملیت ها از اهداف وآرزوهای، همیشگی وبلا تردید قبیله سالاران به شمار میرود.

    به دور نمی رویم! کافی است که، شما یکباربا دقت ودوراز تأثیرسموم اندیشه های انحرافی واستحماری قبیله پرستانۀ، حاکم در کشور که ظاهراً تحت نام افغان وافغانیت ودرعمل زیر لباس پشتون وپشتونوالی عمل نموده ، وخلقی را باهمه نجابت آنها، در عمق بد ترین گمراهی های تاریخ غرق نموده است، حقایق جاری در کشور را که همه محصول سیاست های ویرانگر قبیله سالاران در وابستگی با اجانب میباشد، موردارزیابی قرار دهیم، تادر یابیم که، آخرین محصول این سیاست وبازیهای غیر انسانی، با گردانندگی گروه های مختلفی از عظمت طلبان راست، چپ ومیانه، تا امروز، همین طالب متحجر با منش دینی وفاشیسم قبیلوی از یکسو، وماکیاولیستهای قبیله سالاردر ترکیب دولت مزدور وفاسد کرزی از جانب دیگر آن میباشد، که هردو باهم از یک بادار دستور میگیرند و سر از گریبان مشترکی بر میآورند، ولی در ظاهر بر علیه هم می جنگند وخون مردم  های بیگناه رامی ریزند!!!. 

      این بازی منحوس ادامۀ پلید همان بازیگری های، راه اندازی شده توسط هریکی از زمامداران سدوزایی، بارکزایی ومحمد زایی وخروتی، چون امیر دوست محمد خان، امیر شیر علی خان، امیر عبدالرحمان خان، امیر حبیب الله خان، نادرخان، ظاهر شاه، داود شاه ، حفیظ الله امین، ملا محمد عمروغیره، در وابستگی با اجانب  وضد یت آشتی نا پذیربا خلق های محکوم ازبیک، هزاره، تورکمن، تاجیک، ایماق ، پشه ای، بلوچ، نورستانی وغیره است، که در تاریخ  کار نامه وحشتناکی را، از ظلم وبی عدالتی های اعمال شده، از جانب ایشان ،همچون برده سازی، آدم سوزی، پاکسازی های قومی، تحمیل کوچ های اجباری، وهزاران جنایت دیگر، به سهولت میتوان ملاحظه کرد که، بگونه های متفاوت آن، در وجود سیاست گزاری های فعلی حامد کرزی، انورالحق احدی، گلبدین حکمتیار، ملا محمد عمر، زلمی خلیل زاد، اشرف غنی احمد زی، گل آغا شیرزی، فاروق وردک، حنیف اتمر وغیره ادامه دارد.

    مردم ما در لحظه های داغ نا امیدی ومحکومیت نیز، همانند گذشته ها امید وار، دگر گون شدن این حالت ، یکجا با وارد آمدن تغییرات در سیستم های سیاسی کشور وفروپاشی نظام های منسوخ استبدادی، به نفع صلح، عدالت ودموکراسی وهمزیستی انسانی میباشند.

  مگر با وضاحت دیده میشود که ، بازیگران مزدور وبیگانه پرست قبایلی، در هر دو طرف معادله یعنی طالب ودولت نام نهاد کنونی، حاضر اند که هزار بار خرمن هستی مردم مارا به آتش کشیده ونابود نمایند ، ولیکن از ادعای ساختن لوی افغانستان، با محو ابدی دیگر خلق های کشور، یک قدمی هم عقب نشینی نه نموده وهمچنان به پیش روند،! که این خود اوج فاجعه است وانتهای عدم احساس مسئولیت در قبال زندگی وخوشبختی خلقی که ، ایشان بر آنان حکمروایی دارند.

 حال بازهم ،اگراین خلق های محکوم، در نهایت بیچارگی، خواهان نجات خویش از چنگ این هیولای بیداد گردیده، ودر رابطه با حل این معضله، خواهان خاتمه بخشی به مناسبات منحط قبیلوی در کشورشوند، ودر برابرنظام فاشیستی مذهبی امتحان شدۀ طالبان، با تمام قامت خود ایستاده، واز آزادی وبرابری سخن گویند وخائنانه متهم به تجزیه طلبی شوند!!، شما نام این بازی را چه میگذارید؟

  بر خلاف آن زمانیکه ما همه می بینیم ، آقای کرزی وتیم مافیایی او قاتلین مردم مارا که ، همه روزه سر می برند، سنگسار میکنند، وبا بکار بستن حملات انتحاری خون هزاران انسان بی گناه را جاری ساخته واز هیچ کردۀ خود هم نادم نمیباشند، کشت وتجارت مواد مخدره افتخار آمیزترین کار وفعالیت های روز مرۀ ایشان است، وبزرگترین پشتوانۀ ایشان هم استخبارات پاکستان، در منطقه، وشئونیستهای بر سر اقتدار در دولت کرزی میباشد، امروزتحت نام مصالحه وآشتی با مخالفین مسلح دولت، از زندان ها رها ساخته، وبا گسیل ایشان به مناطق ومحلات زیست مردم صلح خواه ومظلوم کشور در شمال  ومناطق مرکزی ، خواهان صدور نظام طالبانی در آن مناطق میباشند، شما در رابطه با این عمل جنایتکارانه وغیر اخلاقی کرزی وحواریون او چه قضاوت میکنید؟؟؟

  مجموع این مسایل که فوقاً به ارزیابی گرفته شد، پیش زمینه های تاریخی تجزیه در افغانستان است که ، از زمان تأسیس این کشور تا اکنون، بصورت فعال در بهم زدن مناسبات زندگی با همی ساکنین این کشور، با خلق تفاوت ونا برابری های غیر انسانی وغیر اخلاقی، وارد عمل بوده ، وهیچگاهی هم قبیله سالاران مزدور با احساس مسئولیت در قبال سرنوشت مردم ما در مجموع ، به فکر حل عادلانه ومنطقی این مسایل بصورت قطعی ودایمی آن نبودند ونمیباشند!!!

 

 

                                                         قسمت سوم

        انگیزه های اساسی وامروزی طرح تجزیۀافغانستان

 

انگیزه های اساسی وامروزی طرح تجزیه را درافغانستان، در رابطۀ مستقیم با دوعامل اساسی ذیل، مورد مطالعه قرارمیدهیم که، پس منظر تاریخی وانگیزه های کنونی، کلیه مسایل بحران آفرین وتشنج زای جامعه ومردم ما، باهمین دومنشأ بزرگ بد بختی ها در ارتباط میباشند.

الف- عوامل درونی طرح تجزیه در موجودیت حاکمیت های قبیلوی

ب- عوامل بیرونی ویا خارجی طرح تجزیه تحت تأثیر کشور های مداخله گر در امورداخلی افغانستان

   در کلیه مراحل تاریخ معاصرکشور، خصوصاً سه دهۀ اخیرآن، حاکمیت های قبایلی ونیروهای ذینفع خارجی در بحران افغانستان، دریک اتحاد همه جانبه باهمدیگر، زمینه های عملی وآگاهانۀ ترویج وتداوم فقر، نفاق، عقب ماندگی، جهل، تعصب، تبعیض، بیگانه پرستی، مزدور منشی، گذشته پرستی، خود بر تر بینی، تمدن ستیزی، عقبگرایی، منفعت پرستی، محدود اندیشی، خود محوری،همدیگر ستیزی وهزاران بد بختی دیگررا، درحیات روزمرۀ مردم ما فراهم، واز نتایج شوم ومصیبت بار آنها، منحیث پشتوانۀ تداوم وبقا ی، حاکمیت ومنافع خویش، با شکل دهی انواع حوادث سیاسی، اجتماعی، نظامی وغیره درخارج از حیطۀ اختیارات مردم، بهره برداری نموده اند که، طرح تجزیه در شرایط کنونی نیز، میتواند یکی از آن جمله حادثه آفرینی های مرموزوهدفمند این دو متحد شوم در زندگی مردم ما بحساب آید . 

 بنابرین پیدایش طرح تجزیه را، در شرایط کنونی افغانستان، به طرز دید وعملکرد حاکمیت های قبیله سالار منحیث عامل داخلی، واستعمار نوین بعنوان عامل بیرونی، مرتبط دانسته  وبصورت جداگانه ذیلاً بر رسی مینماییم:

 الف- عوامل داخلی طرح تجزیه در افغانستان:

1- خصوصیت تاریخی تشکیل دولت افغانستان، با محاسبات استعماری، وترکیب چندین ملیتی با ساختارقبیلوی دولت های حاکم برآن در تاریخ که، موجودیت نابرابری ملی درروابط متقابلۀ اقوام وملیت های مسکون درآن مشخصۀ اساسی وهمیشگی آنرا تشکیل میدهد.

2- حاکمیت موروثی قبیله سالاران عقبگرای پشتون که، از بدو تأسیس این کشور تا امروز، گریبانگیر مردم بد بخت این سرزمین بوده، وفضای سالم زندگی را با تکیه بر معیارهای قبیلوی حکومتداری، برای باشندگان کشور ما کاملاً زهر آلود، وراه های پیشرفت وترقی را بروی ایشان مسدودنموده است.

  3- خصوصیت خونخواری و غارتگری فطری حاکمیت های مزدورقبیلوی که، با تهی بودن از دانش، تجربه وفرهنگ حکومتداری، در کلیه دوره های زمامداری ایشان، مردم ما اسیردست خشن ترین مستبدین بی رحم تاریخ بشر بوده، وکشور نیز به زندان اقوام وملیت های محکوم وتحت استبداد مبدل گردیده است، که بزرگترین مصروفیت آنها یعنی پشتون سالاران، تعمیل سیاست پشتونیزه کردن حیات جامعه، با طرد واضمحلال دیگر اقوام وملیت ها، از طریق غصب زمین، محو زبان، تغیرهویت، تحریف تاریخ، تحمیل زبان و فرهنگ عقب ماندۀ قبایلی، ویگانه مسئولیت ایشان هم دفاع از منافع باداران خارجی اوشان، در برابر فعالیت های آزادیخواهانه وحق طلبانۀ مردم ما بوده است، که در هیچ مقطعی از تاریخ، حاضر به تفاهم و همزیستی متساوی الحقوق با دیگر اقوام وملیت های ساکن این سرزمین نگردیده، صرفاً به فکر نابود سازی همه جانبۀ دیگر گروه های قومی ونژادی درین کشور بوده اند وبس.

4- ناکام گردیدن همیشگی ودوامدارپروسۀ ملت سازی، بر پایۀ حقوق شهروندی، باعدم تمایل آگاهانه وهدفمند حاکمیت های قبیلوی، به شکل دهی یک دولت ملی، در موجودیت یک نظام سیاسی جوابگو به ضرورت های عینی جامعۀ افغانستان، ومعاوضۀ مفهوم ملت سازی، با مفهوم فاشیستی ازبین بردن ترکیب چندین ملیتی جامعۀ ما، به نفع بقا وگسترش پشتونها ، وپشتونیزه کردن کشور.

 در تاریخ معاصر کشور، خصوصاً طی چند دهۀ اخیر، با الهام از بعضی تحولات فکری ودگر گونی های اجتماعی وسیاسی، در منطقه وجهان، پیش زمینه های محو مناسبات قبیلوی، وگزاربسوی یک پروسۀ تکامل یافته تر اجتماعی درکشورما چندین بارفراهم گردید، که همۀآنها تحت تأثیرگرایشات انحرافی پشتون سالاری، وتمایلات فاشیستی قبیله سالاران چپ، راست، ومیانه، در مقاطع مختلف، به شیوه های مختلف، سرکوب ومنحرف گردیده، وساختار قبیلوی قدرت سیاسی در کشوربصورت سنتی وهمیشگی آن، همچنان پا بر جا باقی ماند .

5- تسلط طبیعی واحاطۀ همه جانبۀ فرهنگ یورش،سرکوب، استحاله، انحراف ،معامله گری، دریک کلمه فرهنگ زور، در جامعۀ فرهنگی قبایل حاکم، با اتکابه منیت های برتری جویانۀ قومی وقبیلوی، وانکار ازرجوع واعتراف به حقایق عینی ودردناک موجود در جامعه، با مظلوم نمایی ها، و صحنه آرایی های پلان شدۀ حلقات فکری وفرهنگی پاسداران ستم وبی عدالتی درین سرزمین.

6- یأس وسر خوردگی اقوام وملیت های محکوم کشور، ازراه یابی به دموکراسی واقعی، ومحو بیداد گری ملی، در موجودیت قبیله سالاران درنظام های مختلف سیاسی،از نهضت مشروطیت تا سقوط طالبان ورویکار آمدن دولت حامد کرزی، که دایما واقعییت کثیرالملیة بودن جامعه را منکر،وبه حل عادلانه ودموکراتیک مسألۀ ملی پشت پا زده اند.

7- رشد روز افزون عقب گرایی در وجود گروه های مختلف سیاسی وفرهنگی وابسته به گرایشات قبیلوی، تا سرحد پذیرش دوبارۀ نظام قبیلوی فاشیستی طالبان در ساختار سیاسی کشور، با آنهمه رسوایی های روزمره وجنایت باری که گروه طالبان با داشتن اندیشه های افراطی وغیر انسانی خود، حوالۀ تقدیر خلق پشتون نموده، وکشور مارا به گردابی از خون وآتش مبدل ساخته اند!!! .

8- گسترش روز افزون وپلان شدۀ،  دامنه های تجاوزات قبیله سالاران به حریم های اقتصادی ، فرهنگی ودیگر داشته های مادی ومعنوی اقوام وملیت های محکوم طی سالیان اخیر، همچون تخریب مجسمه های بودا توسط طالبان، محو آثار تاریخی بجا مانده از دورۀ تیموریان در هرات، تخریب آثار بجا مانده از دوره های غزنوی ،سلجوقی ،خوارزمشاهی وبابری در ولایات مختلف همچون غزنی، قندهار،زابل، هلمند، کابل، جلال آباد، کنر وغیره، امحای بی رحمانۀ آثار تاریخی مختلف درولایات بلخ، بامیان، فاریاب، جوزجان، سرپل، سمنگان، قندوز،بغلان، پروان، کاپیسا، تخار، بدخشان وغیره صرفاً به جرم عدم تعلق آنها به گذشتۀ انحصاری پشتون هاوداشتن تعلقات تورکی،هجوم های تنظیم شدۀ فرهنگی، درچوکات وزارت اطلاعات وفرهنگ برعلیه داشته فرهنگی ومعنوی ملیت های محکوم، عمل کرد نمایندگان قبیله سالاری در پارلمان کشور، سازماندهی هجوم قبایل دامپرور پشتون، همزمان با اعزام وجابجا سازی افراد وخانواده های وابسته به قبایل دو طرف خط دیورند،در مناطق مسکونی ملیت های محکوم، تحت نام کوچیها، ناقلین وغیره.

9- انکشاف موضع گیری های زور گویانه و نمایش قدرت قبیله سالاران در ارگان های سه گانۀ عدلی، اجراییوی وتقنینی کشور، با هدف اثبات برتری خود وذلیل ساختن غیر پشتون ها، در اثنای چگونگی گزینش کدر ها به مقامات عالی وکلیدی، نصب زورگویانۀ عناصر جنایتکار وابسته به طالبان وحزب اسلامی بمقامات عالی دولتی، بدون در نظر داشت جنایات انجام شده از جانب ایشان، عفو ورها سازی جنایتکاران طالب از زندان ها، تحقیر وبی اعتبارساختن شخصیت های با اعتبارغیر پشتون با حیله های مختلف وغیره.

10- تمایل گسترده وروز افزون مناطق پشتون نشین کشور به استقرار مجدد حاکمیت طالبان ونظام سیاسی وابسته به آن، وبرعکس بیزاری مردم وعدم پذیرش این نظام در مناطق غیر پشتون نشین کشور.

11- تلاش های بی پرده وهمه جانبۀ قبیله سالاران در جهت بذر نفاق در میان خود ملیت های محکوم، با قرار دادن یکی برعلیه دیگر، وبی اعتبار سازی شخصیت های با اعتبار ملی ایشان با مانور های رنگارنگ ، در مقاطع مختلف، همانند توزیع فریبندۀ پست های کلیدی کابینه در دولت عبوری ومؤقت به تنی چند از نمایندگان جبهۀ متحد شمال از یک منطقۀ واحد، ویاهم مشتعل ساختن جنگ های میان گروهی در مزار شریف ودیگر ولایات شمال در بین طرفداران حزب جنبش ملی واسلامی افغانستان و جمعیت اسلامی افغانستان وغیره  .

12- تحکیم وانکشاف روز افزون قبیله سالاری، در وجود تیم افغان ملتی حامد کرزی، اشرف غنی احمد زی، انور الحق احدی، حنیف اتمر، فاروق وردک وغیره با محور سازی عبدالرسول سیاف، صبغت الله مجددی، سید حامد گیلانی، محمد انورارغندیوال وغیره منحیث نمایندگان جهادی این تیم درصحنۀ سیاسی کشور، ورجوع بلا قید وشرط آنها به سیاست های قدیمی پشتونیزه کردن جامعه، با اعمال بی پردۀ این خواست درطرح وتصویب قانون اساسی جدید کشور.

13- حمایت های همه جانبۀ تیم قبیله سالاران از نیرو های روبه افول طالبان والقاعده ، موازی با پاکستان ودیگر کشور های عربی وغربی، وفراهم سازی زمینه های احیای مجدد وتجدید قوای این گروه.

14- اعطای امتیازات بی حد وحصر به نیرو های تروریستی طالب،  وحزب اسلامی حکمتیار،تحت نام اپوزیسیون مسلح دولت، وشامل سازی سر دمداران طالبان، وحزب اسلامی در ترکیب دولت، بجای محاکمه وباز پرس از اعمال وجنایت های انجام یافته توسط ایشان .

15- تلاش های گسترده وپایان ناپذیر قبیله سالاران مزدور دروجود دولت کنونی ، جهت صدور وگسترش غایلۀ طالبانی به مناطق غیر پشتون نشین کشور.

16- رشد مقاومت آگاهانه ودفاعی اقوام وملیتهای محکوم ، برعلیه مانورهای مختلف  قبیله سالاران ونیرو های عقب گرا، وفاشیستی طالب، در جهت گسترش نفوذ طالبان در ساحات مسکونی ایشان.

17- تفاوت سطح برداشت وشعور اجتماعی، اقوام وملیت های محکوم کشور، با قبایل دو طرف خط دیورند، در رابطه با طالبان وسیاست های دینی، اجتماعی،سیاسی، وعملکرد های نظامی ایشان.

18- رشد لگام گسیخته وجنون آمیز سیاست های قبیله سالارانه در وجود دولت قبایلی حامد کرزی وسایر محافل شئونیستی، در داخل وخارج ازافغانستان .

19- رشد منطقی وخود شناسانۀ فهم وآگاهی اقوام وملیت های محکوم کشور نسبت به حق وحقوق انسانی ایشان در جامعه، وآشنایی ایشان با کم وکیف سیاست های اعمال شده از جانب محافل حاکمه وشئونیستی کشوردر گذشته وحال.

20- لاینحل ماندن حل مسألۀ ملی در جامعۀ کثیر الملیة افغانستان، بعد این همه حوادث خونین درتاریخ، ورجوع مکررسر د مداران قبایل حاکم،  به سیاست سرکوب واضمحلال اقوام وملیت های محکوم کشوربا استفاده از امکانات دولتی وحمایت نیروهای خارجی.

21- تلاش در جهت فراهم سازی زمینه های اتحاد همه جانبۀ قبایل پشتون با استفاده از نام تجزیه وسوق نمودن آنها بر علیه غیر پشتون ها، با اتهامات  تجزیه طلبی همانند گذشته ها!!!.

22- فراهم سازی زمینه های سرکوب غیر پشتون ها با استفاده از نام تجزیه وتجزیه طلبی.

 

  ب- عوامل بیرونی طرح تجزیه در افغانستان

1- نتایج عقیم سازندۀ کنفرانس بن، با فیصله های عقبگرایانۀ آن در رابطه تحولات اجتماعی، سیاسی بعدی در کشور، با قایل شدن تکراری حق زعامت انحصاری به پشتون ها، وتحریف ذهنیت جامعۀ جهانی از مسایل اصلی وکلیدی قضایای کشور به مسایل فرعی وقبیلوی.

 2- گریزآگاهانه وپلان شدۀ گردانندگان اصلی کنفرانس بن تحت زعامت زلمی خلیلزاد از بحث روی چگونگی نوعییت  نظام سیاسی آینده در کشور، وعطف توجه اساسی ایشان به احیای حاکمیت انحصاری ازدست رفتۀ قبایل پشتون، دریک نظام ریاستی ومتمرکز، اعادۀ انحصار قدرت به قبیله سالاران،  با تقسیم پست های وزارت در میان اعضای اشتراک کننده درین کنفرانس، تحت زعامت حامد کرزی وتیم افغان ملتی او، وبه حاشیه راندن جبری اقوام وملیت های دیگر، درحاکمیت سیاسی کشورهمانند گذشته ها.

 

3- نادیده گرفتن وبی ارزش جلوه دادن، نقش سازنده وفعال اقوام وملیت های محکوم کشور، در ناکام سازی حاکمیت طالبان والقاعده، در کنفرانس بن، وسلب حقوق وامتیازات حاصله توسط ملیت های محکوم، طی جنگ مقاومت بر علیه اشغالگران پاکستانی، وهواداران قبایلی ایشان در وجود طالب والقاعده، بر سر میز مذاکره وصلح در کشور آلمان.

4- خلع سلاح سیاسی ونظامی اقوام وملیتهای محکوم کشوردرکنفرانس بن، وجبران شکست های تاریخی قبیله سالاران، درجبهات جنگ ومیدان نبرد، در وجود طالب وحزب اسلامی، با رویکار آوردن دوبارۀ یک دولت قبیلوی در وجود حامد کرزی وتیم افغان ملتی او، بعنوان آخرین حربۀ دفاع از حاکمیت رو به افول قبیله سالاران ، تحت نام دموکراسی ومردم سالاری.

5- رویکار آمدن دولت نابه کار ومافیایی حامد کرزی با اشتراک فعال نمایندگان کشورهای دخیل در بحران افغانستان، وسپردن امر دموکراسی به غیر دموکرات ترین گروه های سیاسی کشور، همانند نمایندگان احزاب جهادی، قاچاقبران عمدۀ مواد مخدر وآن عده افرادی که عمدتاً در غرب پناهنده بودند با تأیید این یا آن کشور خارجی مرتبط با بحران این سرزمین.

6- عریان شدن ماهیت بازی های اغواگرانۀ محافل شئونیستی درنزد جامعۀ بین المللی، وتکمیل شدن شناخت ایشان از حقایق درونی جامعۀ افغانستان، ونقش واقعی قبیله سالاران در تاریخ این سرزمین.

7- عدم پاسخ دهی مثبت وسازندۀ پلان های مطروحۀ محافل حاکمۀ شئونیستی در رابطه با حل بحران جاری در افغانستان، وغرق شدن نیروهای بین المللی در باطلاق جنگ کنونی افغانستان.

 8- انکشاف وشکل گیری بحران های جدید منطقوی ، چون بحران انرژی اتمی ایران، انکشافات جدید اوضاع درکشورهای آسیای میانه همچون قرغیزستان ، ازبیکستان وغیره با سهم گیری اسلامیست ها وبنیاد گرایان، ودست اندازی قدرت های غربی .

9- تغیردر تکتیک واستراتیژی نیرو های خارجی درجنگ افغانستان، با هدف انکشاف دهی بحران درسطح منطقه.

10- بحران اعتماد مردم نسبت به حکومت های بر سر اقتدار در کشور های غربی که در افغانستان نیرو وقوت نظامی دارند.

11- تشدید اختلاف میان دو حزب بزرگ ورهبری کنندۀ امریکا یعنی جمهوری خواهان ودموکراتها دررابطه با مسایل افغانستان.

12- تشدید بحرانهای ، سیاسی، اجتماعی، واقتصادی در منطقه وکشور های همجوار افغانستان

13- تشدید مخالفت ها میان اتحادیۀ اروپا وامریکا، ودیگر کشور های قدرتمند منطقه وجهان همچون چین ، روسیه وغیره، با نمود های آشکار گرایش جهان بسوی دو قطبی شدن .

14- تلاش غرب برای ایجاد یک کانون تشنج دایمی دراین منطقۀ آسیا با استفاده از فرصت پیش آمده در افغانستان.

15- صدور تهدید تجزیه به کشور های دیگر منطقه وهمجوار با افغانستان، واز این طریق زیر انقیاد آوردن دولت های سر کش از خواست وارادۀ غرب وامریکا در شرایط کنونی.

 با در نظر داشت عوامل فوق ، میتوان ارزیابی نمود که ، وقوع تجزیه در نهایت عدم دستیابی به یک راه حل منطقی ومعقول در رابطه با محو مناسبات غیرعادلانۀ موجود، درکشورکه، عملاً باشندگان کشور را به دو بخش حاکم ومحکوم منقسم ودر برابر هم قرار داده است، کاملاً یک ضرورت، ویگانه راه علاج مرض خود برتر بینی قبایل حاکم ، وحقارت های تاریخی اقوام وملیت های محکوم ، به شمار میرود.

 ولی نباید فراموش کرد که ، تجزیه آخرین راه حل نابرابری وزور گویی های بخشی بر بخش دیگریک جامعه است، در صورتیکه راه حل این معضلۀ خانمانسوز از مجرای منطق ، ورجوع به واقعییت های عینی جامعه ، در یک فضای همزیستی واحترام متقابل، همه باشندگان کشور به داشته های مادی ومعنوی همدیگر، درایجاد یک نظام سیاسی پاسخگو وغیر متمرکز، قابل دسترسی باشد، پدیدۀ تجزیه امراضافی و قابل انصراف در کلیه ابعاد آن خواهد بود.

 اگر انکشافات امروز وفردای قضایا به همینگونه ادامه یابد، وسردمداران قبایل حاکم به بهانۀ صلح وآشتی، در صدد تحمیل  نظام متحجر وخونخوار فاشیستی طالبانی، در مناطق مسکونی غیر پشتون ها در مناطق مختلف کشور باشند، وبا بخشیدن خون هزاران بیگناه، براین گروه فاشیستی که همه روزه، توسط ایشان به اشکال مختلف شکنجه وبه قتل رسانیده میشوند، این جنایتکاران بی مانند جهان را ، خواهان مکافات ، ومردم بی دفاع هزاره، ازبیک، تاجیک ، تورکمن، ایماق وغیره را آرزوی سرکوب ومجازات داشته باشند، به یقین باید گفت که، امر تجزیه در آیندۀ کشور افغانستان اجتناب نا پذیر بوده، وواگزاری مناطق پشتون نشین به طالبان، منحیث نیروی سیاسی، نظامی محبوب القلوب وقابل افتخار قبایل پشتون که حافظ افتخارات پشتونوالی وسنت های قبیلوی ایشان میباشند، یگانه راه حل عادلانۀ قضایای کنونی کشور بوده، ومردم وابسته به ملیت های محکوم کشورمکلفیت ندارند که، یکبار دیگر با قبول شمشیر فاشیستی مذهبی طالبان بر گردن خود ها، قربانی های بیشتر ازاین را تحت اوهام فریبندۀ وحدت ملی، وطن مشترک وغیره بر خود پذیرا شده، وحیات انسانی را با طرد کلیه مظاهر تمدن ، وپشت پا زدن به عوامل پیشرفت وترقی در جهان چون معارف، آزادی زنان، دستآورد های علمی وتخنیکی، انکشافات فرهنگی وغیره بر خود حرام وزندگی بی همه چیز در زندان قبیله سالاری ومناسبات قبیلوی را همچون گذشته ها تحمل نمایند!!!

در صورتیکه سیاست دولت آقای کرزی وتیم افغان ملتی او مبنی بر حاکم سازی دوبارۀ طالبان وخط بطلان کشیدن، به دست آوردهای سالیان اخیر مردم ما در عرصه های مختلف زندگی ادامه یابد، وپشتون سالاران نیز از هر جناح واستقامتی به تأیید وانکشاف آن به ذرایع مختلف ادامه دهند، ومقاومتی که از متن جامعۀ پشتون، درهمسویی وهمبستگی با جنبش طالب ستیزی وتروریزم ستیزی غیر پشتونهای کشور، مورد نیاز است، صادقانه عرض وجود نموده وقاطعانه وارد عرصۀ عمل نشود، به صراحت باید گفت که، اقوام وملیت های محکوم کشور راهی ندارند بجز اینکه بگویند، همین نظام خجستۀ طالبانی به شما برداران پشتون مبارک باد وما راه خود میرویم!!! از همراهی خود درین جهنم مارا معذور دارید.

 سرزمینی که مأمن فساد وظلم باشد بگذار نابود شود، وخانۀ که آرامش یکسان ساکنین خودرا بر آورده ساخته نتواند باید است ویران شود، ومردمی که در کنارهم، امکانات یکسان زندگی کردن وبه سعادت رسیدن را دارا نباشند ، جدایی شان هزاران بار به از باهم بودن ودر جنگ بودن ، که سعادت هردو جاتب را خدشه دار میکند.

 

                                                           قسمت چهارم

             کدام عوامل در جامعۀ ما حکم تجزیه را مشروعییت می بخشد

همانگونه که قبلاً تذکر دادیم، عامل اصلی تجزیۀ کشورها وفروپاشی دولت ها درجوامع بشری، اکثراً محصول وجود تضادهای آشتی نا پذیرمادی ومعنوی، در روابط با همی انسانها، دریک جامعۀ معین است، که با عدم تمایل ویا نا توانی نیرو های حاکمه، در رابطه  با حل عادلانه ودایمی این تضاد ها، تجزیه وفروپاشی جبراً عاید حال آن جوامع میگردد.

      نابرابری ملی، درجوامع کثیرالملیۀ استبدادی، یکی از اشکال اساسی، تضاد های آشتی نا پذیر، درآن جوامع میباشد که، در کنار سایر تضاد ها،  بر اساس موجودیت مناسبات غیر عادلانۀ سیاسی، اقتصادی، فرهنگی ومذهبی، در میان اقوام وملیت های ساکن یک کشور، در شرایط مختلفۀ تاریخی ، عرض وجود مینماید.

    این نوع  بیداد گری، از جملۀ خطر ناکترین ووحشیانه ترین نوع استبداد واسیر سازی انسانها، بالواسطۀ انسانها، براساس تعلقات قومی ،نژادی ومذهبی درجوامع بشری است که، نابرابری های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، مذهبی، لسانی، منطقوی وغیره را ، در روابط با همی، ملیت های حاکم و محکوم، در یک سرزمین واحد خلق نموده، وباعدم تمکین بخش حاکم، در برابر خواست های بر حق و عدالت خواهانۀ بخش محکوم جامعه، ورشد زور گویانۀ بی عدالتی ها، عکس العمل های طبیعی ومنطقی ستم کشان را، توأم با رشد شعور وآگاهی ایشان، نسبت به علل وعوامل اساسی محکومیت ومظلومیت خود آنها، تا سرحد تجزیه، بعنوان آخرین گزینه، وپیآمد جبری ومنطقی استبداد، برای محکومین انکشاف میدهد.

    پس به صراحت میتوان گفت که، تجزیه محصول منطقی وطبیعی اراده وخواست ستمگران به تداوم استبداد به گونۀ همیشگی، وعدم پذیرش این خواست واراده از جانب ستم کشان، توأم با رشد آگاهی وخود آگاهی ایشان، دررابطه با حقوق ملی وانسانی خود وغیر عادلانه بودن، قوانین حاکم و مناسبات اجتماعی موجود در یک کشور است، که در آخرین تحلیل، با عدم پذیرش واقعییت ها از جانب نمایندگان ملیت حاکم در حاکمیت، ومتوسل شدن بلا انتهای ایشان، به خدعه ونیرنگ های گوناگونی، چون تاریخ سازی های فرمایشی، فرهنگ زدایی ها، ارزش آفرینی های دروغین، طردعمدی وآگاهانۀ ارزش های ملی وتاریخی مرتبط با حیات خلق های محکوم،کلی گویی های بی مفهوم ومیان تهی، با توسل به واژه های آرمانی وفریبندۀ، وحدت ملی ، ناموس هموطنی، اخوت دینی، مشترکات تاریخی، تمامیت ارضی، استقلال ، آزادی، نوامیس ملی و غیره که، همیشه وبلا استثنی با قوۀ قهریه وزورسرنیزه بدرقه میشود، در نهایت تجزیه را به عنوان آخرین راه نجات در برابر محکومین قرارداده، با مساعد شدن زمینه های داخلی وخارجی آن، اجباراً عملی میشود.

   در اکثرحالات رجوع غیر انسانی وسر کوبگرانۀ، نیرو های حاکم درقبال این مسأله، با نفی نمودن،هر نوع راه حل معقول ومنطقی دیگر، اعمال تجزیه را با خونریزی وخشونت ها توأم ساخته، ومنجر به ایجاد خسارات بزرگ مادی ومعنوی، وایجاد شگاف های عمیق در روابط با همی اقوام وملیتها ی ساکن در یک حوزۀ معین جغرافیاوی میگرددکه، تلافی آنها به آسانی میسر نمیشود. چنانچه ما شاهد این فاجعه درجریان تجزیۀ دولت یوگوسلاویا وعمل کرد های فاشیستی صرب ها در رابطه با اقوام وملیتهای آزادیخواه دیگر، چون کرواتها، بوسنی یاییها، البانیایی ها، مقدونی ها وغیره بودیم که ، خاطرات تلخ آن تا ابد ثبت اوراق تاریخ باقی خواهد ماند.

 

اهداف سیاسی واجتماعی طرح تجزیه در شرایط کنونی افغانستان

 

پدیدۀ تجزیه و طرح های تجزیه انگیزانه در افغانستان ازسابقۀ بس طویلی بر خوردار است، که از زمان تشکیل دولت فعلی افغانستان در بخشی از ویرانه های امپراطوری نادر شاه افشار، گورگانیان هند وبخشی از تورکستان یعنی( تورکستان جنوبی که بعد ها مسما به تورکستان افغانی وامروزهم بنام صفحات شمال یاد میگردد) تا امروز، واژۀ تجزیه ، با داشتن اهداف معین ومشخص سیاسی ، نظامی و اقتصادی آن،  بخشی از ادبیات رسمی ودولتی افغانستان را بخود اختصاص داده است.

 این پدیده در مواقعی از طرف دشمنان بیرونی این سرزمین با تهدید تمامیت ارضی واستقلال سیاسی این کشور با هدف نیل به اهداف واغراض خاص سیاسی ونظامی مورد استفاده واقع میشود، ودر مواقع دیگری هم از جانب دولت مداران قبیله سالار وتمامیت طلب با هدف سرکوب وسلب اختیار نهضت های حق طلبانه وعدالت خواهانۀ خلق های محروم کشور مورد بهره برداری قرار گرفته است.

   در هردو مورد ما شاهد واقعییت های دردناک وعملی شده در گذشتۀ سیاه این سرزمین میباشیم، که نقش دولت های وابسته ومزدور قبیله سالاردر چگونگی تحقق آنها کاملاًمشخص است .

    در رابطه با مورد اول  ما شاهد بلا انقطاع پارچه شدن وخورد شدن آن قلمرو جغرافیاوی هستیم که دولت افغانستان در محدودۀ آن عرض وجود نموده بود، واکنون با قبول آخرین قطع وضمیمه سازی ها ی ارضی طی سی سال اخیر، که بیشترین آن از جانب دولت پاکستان صورت گرفته، و تهانه های سرحدی پاکستان همین اکنون ، در چندین نقطه، تا اعماق چندین کیلومتری داخل خاک افغانستان به پیش لغزانیده شده، افغانستان کنونی در روی کرۀ زمین بگونۀ متفاوت آن نسبت به نقشه های جغرافیاوی معتبرومؤثق آن در اصل که، بعد از انفاذ خط استعماری دیورند، بوجود آمده اند، باقی مانده است.

     در کلیه معاملات انجام یافتۀ تاریخی درین خصوص، دست زمامداران قبایل حاکم طی دو قرن اخیر، همچون شاه شجاع، امیر دوست محمد، امیر محمد یعقوب، امیر عبدالرحمان ، امیر حبیب الله، نادر شاه وغیره به شمول گلب الدین حکمتیار، ملا محمد عمر وحامد کرزی، منحیث فروشندگان خاک ومعامله گران تاریخ دخیل بوده ، وهیچگاهی هم یادی از آنها نمیشود.

  در مورد دوم هم تاریخ گواه است که ، همیشه حرکت های حق طلبانه ودادخواهانۀ خلق های محکوم ازبیک، هزاره، تاجیک،تورکمن ودیگر خلق های محروم کشورکه، درراه دستیابی به حق برابرزیستن ومتساوی الحقوق بودن سیاسی ، اقتصادی وفرهنگی، با قبایل حاکم کشور، وارد عرصۀ مبارزه گردیده و خواهان حق وعدالت بودند، ویاهم در برابر هجوم های پلان شدۀ ناقلین وکوچی های قبایلی از جنوب وشرق کشور به ساحات مسکونی خویش، وتصرف زورمندانۀ زمین، باغ وچراگاه های خویش توسط این مهاجمین مجبور به دفاع بودند،با چماق نکبتبار،  تجزیه طلبی سرکوب ومحکوم به خاموشی گردیده اند، که نمونه های فروانی را ازاین قبیل اتهامات در رابطه با نهضت های حق طلبانۀ مردم خود، درتاریخ میتوانیم ارائه دهیم، که بهترین نمونه های آن، برخورد با مردمان بامیان، تالقان، سرپل،بلخ، جوزجان، بغلان، سمنگان و میمنه طی یک قرن اخیر وشکل گیری پروسۀ انتقال ناقلین به آن مناطق از جانب دولتهای بر سر اقتدار وسرکوب قیام های دادخواهانه تحت نام تجزی طلبی است، ویا هم متهم سازی خاینانۀ شهید محمد طاهر بدخشی نخستین طراح حل علمی ودموکراتیک مسألۀ ملی در کشوروسازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان(سازا) که حل عادلانۀ مسألۀ ملی را در کشور کثیرالملة افغانستان از الویت های تأخیر ناپذیر سیر جامعه به سوی ایجاد دولت وملت واحد، وتأمین وحدت ملی به معنی واقعی آن، به شمار میآورد، به تجزیه طلبی، ویا هم تنظیم واشاعۀ  پروپاگندهای هدفمند شئونیستها را در برابرایجادحزب جنبش ملی واسلامی افغانستان که، بر اساس نیازمندی های حق طلبانۀ خلق تورک در افغنستان بعداز سقوط حاکمیت کودتای ثوردر کشور ما، پا به عرصۀ وجود گذاشته بود، یاد آور شویم که، از هر جا دهل وکرنای تجزیۀ کشور توسط جنرال دوستم ومتحدین آن همه روزه  بگوش میرسید، وهنوز هم خاموش نگردیده است!!! ولی از تجزیه گران اصلی طالب وحزب اسلامی که حسب اقتضای منافع خود کشور را تا سرحد قریه هم خواهان تجزیه اند ودر عمل به این کار ادامه میدهند کسی حرفی ندارد، وآنها صرفا به اصطلاح مخالفین مسلح دولت اند وبس، که خوشبختانه همین جبهۀ متحد شمال  با اشتراک حزب جنبش ملی واسلامی افغانستان بود که به عنوان مشت محکمی بر دهان پاکستانی های طالب ساز وادعا های پرویز مشرف مبنی بر تعهد آن بر حمایت از پشتون ها  وتعلق افغانستان به ایشان کوبیده شد وافغانستان را از حلقوم پاکستان ونوکران طالبی وجهادی آن برون آورد. در غیر آن بنابه تصورات باطل پاکستانی ها وتلاشهای اعوان وانصار آن در وجود طالبان وحزب اسلامی گلبدین ودیگر هوا داران حاکمیت قبیله سالاری، امروز نه افغانستانی به مفهوم واقعی آن وجود داشت ونه هم دولتی !!!

 از اینجا میتوان چنین نتیجه گرفت که، حرف تجزیه در رابطه با مسایل سیاسی ونظامی افغانستان، از زمانه های کهن، یعنی دوران تولد وپیدایش استعماری ومصلحتی این کشور بنابه خواست وارادۀ قدرت های استعماری، وترویج آگاهانۀ قبیله سالاری حاکمیت جویانه، توسط استعماریون، در تبانی با قبیله پرستان قدرت طلب واجنبی پرست،  با انقسام جامعه به دو بخش حاکم ومحکوم، ظالم ومظلوم، همیشه رایج بوده وحاکمیت طلبان مزدور، در حالیکه اقدام های عملی تجزیه گرانه را از جانب اربابان خود دایماً با خاموشی ورضایت می پذیرفتند وبا دست های خویش به آن جامۀ عمل پوشانیده اند، بر عکس فریاد های داد خواهانۀ باشندگان این سرزمین را با بستن هزاران اتهام غیر انسانی ودروغین، منجمله تجزیه طلبی سبوتاژ وسرکوب نموده اند.

   تاریخ معاصر افغانستان چندین مرتبه شاهد اوجگیری ، توطئۀ تجزیه در حساس ترین شرایط سیاسی  واجتماعی کشور بوده واز این حربه دشمنان داخلی وخارجی مردم ما ، به گونه های مختلفی بهره برداری نموده اند، که هدف اصلی آن،  به بیراهه کشانیدن جنبش های داد خواهانۀ مردم، اغوای ذهنیت عامۀ مردم ومنحرف سازی آن از مسایل مبرم وحیاتی به مسایل مخلوق توطئه ها واحساسات بر انگیز قومی، قبیلوی، نژادی، لسانی، مذهبی وغیره،  وسر پوش گذاشتن بر سر دیگ رسوایی های حاکمیت های مزدور وقبیله گرا در مقاطع مختلف تاریخ بوده ومیباشد.

بصورت کل توطئۀ تجزیه بیشتراز همه در شرایطی مورد رجوع ارباب قدرت داخلی وخارجی کشور ما قرارمیگیرد که ، حاکمیت های مزدوردرآخرین خط رسوایی وسقوط خود قرار گرفته واعتماد مردم در کلیه ابعاد آن از گردانندگان نظام های سیاسی سلب میشود، وتوده های مردم بعداز تحمل همه جانبۀ شدید ترین بد بختی های محصول استبداد ووابستگی، به چگونگی ماهیت کار این حاکمیتها آگاهی حاصل نموده، وبه درک واقعییت ها نزدیک میشوند. در نتیجه دگر گون سازی اوضاع حاکم در حیات جامعه را به عنوان آخرین گزینه ارزیابی ، وبدان مصمم میگردند.

  چنانچه ما همین اکنون شاهد تکرار این بازی منحوس در شرایطی میباشیم که، حاکمیت مزدور ومعامله گرافغان ملتی های انحصار طلب در اتحاد با مجموع شئونیستهای عظمت طلب راست وچپ ، طی نه سال زمامداری رسوا ومملو از فساد حامد کرزی، در کلیه ابعاد خود به آخرین حد بی اعتباری نزول نموده وسقوط آن حتمی به نظر میرسد.

امریکا ومتحدین ناتوی آن هم که تا این مرحلۀ کار، از وجود این عناصر معامله گر به گونۀ دلخواه استفاده برده وبحران در حال حل کشور مارا، بعداز سقوط امارت شیطانی طالبان، ده سال قبل برین، با استفاده ازعملکردهای خائنانه ودور از تعقل، این تاجران جان، مال وناموس مردم ما، و نظر داشت پلان های استراتژیک منطقوی خود، در آینده، با اعادۀ توانمندی دوباره وخارق العادۀ گروه های تروریستی طالبان والقاعده، تا این مرحلۀ کار به پیش آورده اند، اکنون خواهان انداختن هیزم دیگری به شعله های این آتش خانمانسوز جامعۀ ما میباشند.

در همین مقطع حساس تاریخ است که موضوع تجزیۀ افغانستان از جانب حلقات بیرونی، بصورت عمدی آن مطرح، ودراختیارحلقات فاشیستی حاکم درکشور، منحیث سلاح وحدت دوبارۀ قبیله پرستان، وسر کوب عدالت خواهان که از بازی های بی شرمانه وغیر انسانی زعامت طلبان فاشیست به ستوه آمده اند ، ومجدانه در صدد پیدا نمودن راه خروج جامعه از ورطۀ این مصیبت بزرگ تاریخ، با اتکا به واقعییت های عینی  وتجارب خونین تاریخ کشور خویش اند، قرار داده میشود . تا بازهم این راه رفتۀ عدالت خواهی در بستری از خون وآتش منکوب وزمینه برای ایجاد یک نظام جبار وخونخوار بد تر ازاین با اشتراک طالب وحزب اسلامی ، تحت نام جلوگیری از تجزیه ودفاع از تمامیت ارضی فراهم شود.

       در سطح بین المللی قضیه هم، بالا شدن طرح تئوریک تجزیۀ افغانستان توسط دیپلومات های غربی وامریکایی، درچنین یک شرایطی که، از یک طرف جنگ در افغانستان ومناطق همجوار آن درشمال وجنوب کشوردر حال گسترش است، واز جانب دیگرپیدایش نا آرامی های اخیردرقرغیزستان، ودیگر مناطق آسیای مرکزی، یکجا با گسترش جنگ ها در قلمرو پاکستان ، نزدیک ترین متحد ستراتیژیک امریکا وانگلیس درمنطقه، وبالا شدن احتمال بروز جنگ در خلیج پارس با حملۀ امریکا واسرائیل بالای ایران، تشدید بحران درفلسطین،  یمن ، لبنان، سودان، سومالی وغیره  یکجا با نشروافشای عمدی، نود هزارسند مرتبط با جنگ افغانستان، از سال 2002 الی 2009، حکایه از شکل گیری دور دیگری از بازی ها در رابطه با سرنوشت کشور ما ومنطقه دارند که، موضوع حساس وبحث برانگیز تجزیه، چاشنی پیش زمینه های این استراتیژی در شرایط کنونی میتواند بحساب آید!!!

 با کنار گذاشتن همه مسایل دیگر، یکبار دیگر اصل تجزیه را دررابطه با حقایق موجود درجامعۀ خود، چنین مورد ارزیابی وبحث قرار میدهیم، تا باشد که عامل تجزیه را که همانا بیدادگری وعدم تمکین ستمگران به تأمین عدالت اجتماعی بمعنی واقعی آن در سرتاسر کشوربا محو نا برابری های ملی است، بصورت بهتر ورسا تر توضیح ، وموجودیت زمینۀ عملی ودایمی تجزیه را در صورت ادامۀ این وضع واضح تر توضیح نموده بتوانیم .

    اگر ما طرح های بحث انگیزی راکه بعضی از مقامات خارجی در رابطه با این مسأله مطرح میسازند کنار بگذاریم، وآنهارا بخشی از جنگ استراتیژیکی ایشان، در رابطه با قضایای خونین افغانستان از جانب قدرت های بزرگ جهانی محسوب بداریم، مسلماً هیچ وجدان بیداری از وجود نا برابری ملی در کشور کثیر الملة افغانستان که طی سده های اخیر به شدت روابط متقابل مردم مارا متأثر ساخته ودر بهم زدن اصل زندگی باهمی مردم افغانستان بزرگترین نقش ویرانگر را ایفا نموده است ، منکر شود وآن را نادیده انگارد.

  این امر که ادامۀ این بازی منحوس تا بی نهایت، برای خلق های محکوم کشور، غیر قابل قبول ودور از تصوراست، جای هیچگونه تردیدی نیست .

 حال سوال اساسی را این طور مطرح مینماییم که ، نهایت این بازی در عدم تمکین ستمگران به قبول حق وعدالت و پا فشاری محکومین به احقاق حق وحقوق از دست رفته به کجا منتهی خواهد شد؟

آیا محکومین حقوق برحق وانسانی خودرا، باز هم فدای خواست های اهریمنی ستمگران نموده وبا قبول ادامۀ محرومیت، درسرزمین آبایی خود،همچون بیگانگان امرار حیات نمایند، ودر خانۀ خود ازداشتن حق مالکیت بر داشته های مادی ومعنوی خویش محروم باشند، ویا اینکه در راه طرد ستمگری حق توسل بهر وسیلۀ مشروع وانسانی، منجمله تجزیه را، از آن خود بحساب میآورند؟

     سوال اساسی اینجاست که در صورت وقوع تجزیه در چنین شرایطی که آب از سر گذشته وهمۀ دستآوردهای سه قرن مبارزات دادخواهانۀ مظلومین تحت نام دموکراسی در حال از دست رفتن وشئونیسم با توسل به همان شیوه های کهن ، خواهان اعادۀ حکمرانی بی قید وشرط با از میان برداشتن هویت مستقل واحد های مختلف ملی تحت نام افغان بودن بوده، واز قبول واقعییت چندین ملیتی بودن کشور طفره میرود، مسئولیت اساسی این مسأله با کی خواهد بود ، با ستمگران انعطاف ناپذیر، وعظمت طلب خود بیش نگر، ویا با مظلومینی که آخرین انتخاب خودرا در تجزیه وتعین سرنوشت خویش بد ینگونه دریافته اند؟؟؟؟؟

 اینها همه مسایلی اند که ، ارائۀ جواب آن ها در اوراق تاریخ کاملاً آشکار وراه جلوگیری از آن هم،  فقط ایجاب دقت وتأمل در گزینش نظام سیاسی کشور مبتنی بر حق وعدالت واشتراک متساوی الحقوق کلیه باشندگان کشور را مینماید.

 عامل اصلی واساسی تجزیه همیشه وبلا استثنا بیداد گران اند که با چشم پوشی از حق وحقیقت وعدم درک واقعییت ها مرتکب آن میشوند.

    همین اکنون کشورما حالت تجزیه شدۀ عملی،  به دو قلمرو بنیادگرایان عظمت طلب طالب و شئونیستهای بیروکرات قبایلی در وجود دولت نام نهاد آقای کرزی، وامارت اسلامی ملا محمد عمر را بخود اختیار نموده است، که مناطق عمدتاً پشتون نشین باادعای پیاده سازی قوانین اساسی اسلام ، با درک وبرداشت طالبی آن، در اختیار هوا داران امارت اسلامی قرار داشته، ومتباقی مناطق کشوربا وجود تعلق آن به غیر پشتون ها در زیر سلطۀ بیروکراتهای شئونیسم پشتون قرار دارد که به هیچ وجهی پذیرای امارت طالبانی نمیباشند، ولی محکوم به زیستن در تحت حاکمیت طالبان نیکتایی پوش قرار گرفته اند!!

 این حالت قبول عمدی تقسیم کشور به دو بخش حاکمیت قبیله سالاران کلاسیک ومدرن است که بصورت مصلحتی تنظیم گردیده است وهدف کلی آنرا در دست داشتن حاکمیت بالوسیلۀ قبیله پرستان در مجموع تشکیل میدهد وبس.

  وقوع تجزیه محصول عملکرد های غیر عقلانی ودور از انصاف هژمونیستهای عقبگرا وسرکوب گر در کشور ماست که در کلیه احوال تاریخ صرفاً به فکر ادامۀ حاکمیت بوده اند وبس!!!!

  برای هر محکومی تجزیه هزاران بار بهتر است از زیستن باهمی ومحروم بودن از حقوق انسانی، در خانه وکاشانۀ خویشتن!!!

 اما متوجه باید بود که حرف تجزیه در نبود نیروهای سیاسی واجتماعی رهبری کننده وسالم، که ضرورت تجزیه را در تئوری وعمل درک وتحلیل نموده واز آن منحیث یک حرکت دادخواهانۀ آزادیبخش، در جهت محو نابرابری واعمال عدالت ، به نفع مظلومین استفاده برند، یک مسألۀ اغوا گرانه وخانمانسوزی است که، کلیه شیرازه حیات یک خلق را تسلیم دست زورمندان خودی نموده ، وخلق را از اسارتی به اسارت دیگر محکوم مینماید.

 تجزیه به عنوان یک حرکت آزادیبخش ورهبری شده توسط نیروهای با درک وفداکار ملی که با تاریخ وهویت مردمی خویش آشنا بوده ، واز رنجهای بی نهایت جامعۀ خود در متن یک نظام استبدادی آگاه باشند، با حرکت های قدرت طلبانۀ این یا آن گروه نظامی وچپاولگر، صرف نظر از تعلق قومی وتباری آن ، متفاوت بوده ، وایجاب تعمق همه جانبه را مینماید.

 خلق های محکوم کشور هیچگاهی خواهان تجزیۀ کشور نبوده ، وآنرا همیشه مردود شمرده اند، حق طلبی های تاریخی ایشان را هر گز نمیتوان در معادلات تجزیه طلبی مورد ارزیابی قرار داد. زیرا که رشد وتکامل اجتماعی وفرهنگی این گروه های ملی، حکم رسیدن به ساختار ملت واحد را با مشارکت عادلانۀ همه باشندگان کشور، بر اساس حقوق تعریف شدۀ شهروندی در ساختار یک جامعۀ مدنی، وایجاد یک دولت مشروع ملی با مشارکت داوطلبانه ومتساوی الحقوق کلیه اقوام وملیت های ساکن افغانستان، به شعور وآگاهی اجتماعی وملی ایشان مبدل نموده است.

گرایشات تجزیه طلبانه همیشه ودر کلیه مقاطع تاریخ از جانب قبایل حاکم ، با اشتهای سیری نا پذیر حاکمیت انحصاری ، ودر دست داشتن همیشگی آن ، هر آنگاهی که این پدیدۀ انحصارحاکمیت، معروض به شکست بوده مطرح، واز آن بگونه های متفاوتی بهره برداری گردیده است.!! که واقعییت وچگونگی آنرا ما همین اکنون در وجود جریانات قبیله پرستی موجود ، با تجزیۀ عملی کشور به دو منطقۀ تحت نفوذ طالبان ودولت نام نهاد حامد کرزی، به وضوح میتوانیم مشاهده نماییم!!!!

 

                   

پیآمد های تجزیۀ احتمالی افغانستان در منطقه وجهان

   بمنظور جلوگیری از اطالۀ بحث،خلاصتاً یاد آور میشویم که، حدوث احتمالی تجزیه در افغانستان ، یک حادثۀ فراگیر ومنطقه شمول بوده، تجزیۀ افغانستان مسلماً تجزیۀ کشور های همجوار افغانستان وسرتاسر قارۀ آسیا را در پی خواهد آورد . جدال تقسیم مجدد منطقوی درجهان ، براساس منابع مادی نهفته در مناطق مختلف، و سهم یابی هر کشور قدرتمند به اندازۀ نیرو وتوان آن، حرفیست که شاید بزودی جهان را از آشوبی که در افغانستان، عراق، فلسطین، سومالیا، اتیوپیا، کلمبیا وبعضی کشور های دیگر جاری است فرا تر برده ودر یک فاجعۀ پیش بینی ناشدۀ دیگری غرق نماید که، جنگ جهانی سوم را با جمیع تبعات شوم آن به ارمغان خواهد آورد .

  این جنگ در شرایط کنونی صرفاً به یک چقماق جرقه آفرین ضرورت دارد که، آنهم میتواند از افغانستان آغاز شود.

 

 

 


بالا
 
بازگشت