مـــن دار میفروشـــــم!

 

 

صبورالله سیاه سنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

 

انگلستان زنده باشد با کاشتکاران دادگستر و بازرگانان حقوقدانش، سازمان عفو بین الملل زنده باشد با کارکردهای مینیاتوری و کارمندان دوراندیشش، و BBC هم زنده باشد با فشرده سازی فشرده ها و ناخوشخبریهایش.

راستی، در سرزمین شگفتیها، آسمان آبی هم میتواند ببارد؛ سازمانهای نیمزبانه و استعاره نویس را پیشاپیش باید عفو کرد، و از گزارشگران رسانه ها هرگز نباید آزرده شد، زیرا سومیها هر چه شاد و شاداب و شگفته باشند، خبر بد را ناگهانی می آورند.

در انگلستان روزنامه People برای ملیونها خواننده چاپ میشود. همین کشور در گوشه آفتاب برآمد، شهرک سرسبزی به نام Mildenhall و درختزاری با بلوطهای کهن بلند هم دارد.

 روز ششم می 2006، کمی آنسوتر از آب و آهن و آتش، دو تن پنهان از چشم دیگران، در سایه درختی در کشتزار Eldoon با هم گرم گفتگو بودند:

مهمان: از افریقا آمده ام. نماینده رژیم Robert Mogabe، فرمانروای زیمبابوی، استم.

میزبان: خوش آمدید! و من David Lucas استم، همان چوبفروش همیشگی شما.

مهمان: چوبفروش؟

میزبان: چوبه دار فروش، خوب همان چوبفروش ....!

مهمان: از کار پیشه وران انگلیسی خیلی خوش مان می آید. بیشتر از ده سال است از شما دار خریداری میکنیم. چوبه دارهای ساخت دست تان در جهان همتا ندارند. قراردادهای تازه چگونه اند؟

میزبان: قرارداد آینده ام با کشور شما و همچنان با لیبیا است.

مهمان: آقای دیوید لوکاس! چنانی که گفتم به نمایندگی از حکومت رابرت موگابی آمده ام تا برای اعدامیان شهرهای بیرون از پایتخت، دارهای تازه خریداری کنم. میدانید روزگار زیمبابوی خوب نیست. شمار کسانی که باید دار زده شوند، زیاد شده میرود.

میزبان: میدانم، خوب میدانم. از دشواریهای تان آگاهی درست دارم. من هم چوبه دارهای تازه تری ساخته ام. با دستاورد تازه من میتوانید پنج/ شش تن را یکجا به دار بیاویزید. ببینید! نه وقت تان هدر میشود و نه پول تان بیهوده میرود. چه فایده؟ چرا باید برای پنج یا شش دار جداگانه، جداگانه بپردازید، برای هر کدام داربان بگمارید، و البته آنها را نیز پول بدهید؟ دارهای پنج/شش ریسمانه من، کارها را چقدر ساده میسازد! همه اش یک گره و یک فشار، چندین آدم را یکباره از این جهان به آن جهان میفرستد!

مهمان: برای دارهای چند ریسمانه چقدر باید پرداخت؟

میزبان: یاد تان است، دارهای یک تنه دوازده هزار پوند (نزدیک به 24000 دالر) فروش رفته اند. دارهای چندین ریسمانه را صدهزار پوند میفروشم.

مهمان: از استواری، کارآیی و چگونگی فرستادن دارهای چند ریسمانه چیزی نگفتید.

میزبان: استواری و پایداری شان را خودم تضمین میکنم. میدانید زیبایی دارهای چندین ریسمانه در چیست؟ پس از اعدامهای گروهی، میشود آنها را بار بار به کار برد. نه! زود خراب نمیشوند. آنها را میتوان از شهری به شهر دیگر و از زندانی به زندان دیگر برد.

مهمان: گفتید توانایی و سفت بودن دارها را خود تان تضمین میکنید؛ مگر نگفتید که چگونه.

میزبان: چگونه؟ به همبن سادگی! شما خریدارید و من فروشنده. همدیگر را میشناسیم.

مهمان: آقای دیوید لوکاس! من شما را میشناسم. شما مرا نمیشناسید.

میزبان: نماینده رابرت موگابی از افریقا؟

مهمان: نه! نماینده روزنامه People از انگلستان!

میزبان: ولی من کار ناشایستی نمیکنم. تجارت، تجارت است.

مهمان: فردا با گزارشگر سازمان عفو بین الملل باز هم به دیدن تان خواهم آمد.

آیا نیازی به اینهمه پنهانکاری و پریشانی از سوی نماینده روزنامه People بود؟ دیوید لوکاس چنانی که چهره و اندامش مینمایاند، گرگ باراندیده است. او در میانگاه کشتزارش نمونه نمایشی چوبه داری را به تماشا گذاشته و با هر مهمان تازه میرود، در سایه آن مینشنید. آیا او که ده سال میشود، نه سوزن یا سنجاق بلکه چوبه دار بلندتر از قامت رستم میسازد، و سپس آنها را از این قاره به آن قاره میفرستد، از گزارشگر People یا نماینده سازمان عفو بین الملل خواهد ترسید؟ هرگز. 

چوبه دار فروش از چه بترسد؟ او نه تنها نمیترسد، بلکه سرفرازتر از کارمندان سازمانهای حقوق بشر و آرامتر از گردانندگان دادگاه لاهه در برابر کمره می ایستد و لب میگشاید به گفتن آنچه که شاید کاشتکاران، دارسازان و حتا حقوق_شناسان ایالات متحده امریکا نتوانند به این سادگی بر زبان آرند:

"کار من غیر قانونی نیست. باز هم میگویم: تجارت تجارت است. برخی از آدمها باید به دار زده شوند. شماری از مردمان رخ تاریک پدیده ها را نمیبینند. اگر نگاهی به چهار گوشه جهان و رخدادهای امروزی بیندازید، خواهید دانست که همین "چوبه دار" یگانه راه کنترول است. ورنه، کنترول [برای جلوگیری از] رویدادهایی مانند تجاوز جنسی و کشتارهای همگانی وجود ندارد. برپا داشتن یک "دار" در میدان میان شهر، مردم را وامیدارد تا پیش از دست زدن به تبهکاری، بار دیگر به کردار خویش بیندیشند. من در مورد "انصاف" همینگونه می اندیشم."

دیوید لوکاس را خوشبخت، بلکه بسیار خوشبخت میدانم، زیرا او شهروند یکی از پیشرفته ترین کشورهای جهان است. اگر نامبرده با آن یال و کوپال، ریش و کیش، پیشه و اندیشه یی که دارد، همزادگاه یاسر عرفات یا همدیار من میبود، با گفته های جنجال آفرینش یا به گمگوشه گوانتانامو فرستاده میشد، یا به بازداشتگاه بگرام یا به اتاق شماره شش بیمارستان روانی چخوف.

نگفته ام که چوبفروش نمیتواند بالاتر از اره و تبر و تیشه سخن گوید یا دارساز نمیتواند برتر از میخ و گره و ریسمان بیندیشد. هر کس میتواند هرگونه که میخواهد بیندیشد و بگوید. در جهانی که ستاره سینما، گاوچران ابله و هر آدمچهره آدمخوار بتوانند سرنوشت_ساز فرزندان آدم در سراسر جهان شود؛ ما کجای کار که بگوییم بر سر چشم فلان ابروست؟

میماند چند نگفته نهفته. با آنها چه کنم؟ یگان بار در در دلم میگردد ایکاش از اینهمه برف کانادا پناه میبردم به باران انگلستان، و کار کوچکی مییافتم در سرزمین شکسپیر. نمیگویم اسپم را در سایه برج "بیگ_بین" یا دم دروازه پارلمان لندن میبستم، میگویم سرگرمی و درآمد بخور و نمیری میداشتم مثلاً در همین کشتزار Eldoon.

اگر چنین میشد، باری میرفتم دیدن دیوید لوکاس، و بدون آنکه نقش نماینده زیمبابوی، عراق یا افغانستان را بازی کنم، آشکارا میگفتم: من می آیم از کشوری که با همه خشکسالیها، در کنار هر جویبارش چنار و سپیدار میروید و دژخیمان همدیارم تا کنون داری بهتر از چنار و بلندتر از سپیدار نمیشناسند.

شاید دیوید لوکاس برمی آشفت و میگفت: پس افغانستان با داشتن صف سپیدار هرگز نخواهد خواست خریدار دار من باشد.  

میگفتم: سخن از بینوایی است آقای لوکاس نه از بی نیازی. فرمانروایان دیروز و امروز ما برای نابود ساختن نیمی از نفوس کشور شان ششهزار پوند نداده اند، نمیدهند، و نخواهند داد؛ چه رسد به دوازده هزار پوند برای کشتن یک تن. تا یادم می آید، بیشتر زندانیان ما زیر شکنجه جان داده اند، آنانی که بیهوده سخت_جانی میکنند، به ارزانی یک گلوله کشته میشوند. البته شیوه های ارزانتر "دار زدن"، مانند افگندن گروهی "دشمنان" در گودالهای پولیگون پلچرخی و خاک و خمیر کردن زیر تانکها و بلدوزرها هم داشته ایم و داریم.

دیوید لوکاس که پیوسته از افغانستان و از من به خاطر خریدار نبودن مان بدش می آمد، شاید میپرسید: و تو آمده ای تا وقت گرانبهای مرا با "واژه پردازی" برباد دهی؟

با اندکی ترس و لرز که آدم باید از داربازها داشته باشد، میگفتم: گرچه آدمی مانند من به هیچ درد شما خواهد خورد، آمده ام تا مانند چنار در کنار تان بایستم. شما نه تنها کاشتکار و چوبفروش و دارساز، بلکه سیاستمدار، حقوقدان و اندیشمند امور اجتماعی نیز استید. خیلی دریغم می آید و به گفته سهراب سپهری "به اندازه یک ابر دلم میگیرد" تا در گفتگوهای آینده تان چه با روزنامه People، چه با نماینده سازمان عفو بین الملل و چه با گزارشگران چینل چهارم تلویزیون لندن از "پراکنده های پیوسته" این هیچمدان بیسر و سامان کار نگیرید.

دیوید لوکاس چیزی نمیگفت. او به دبدبه ویژه انگلیسی، مرا ندیده و نشینده میگرفت و به درخت بلوطی که فردا از آن دار دیگری ساخته میشد، کارشناسانه نگاه میکرد. خموشی او را به فال نیک میگرفتم و میگفتم:

در همین انگلستان نهاد نیرومندی وجود دارد به نام "مبارزه با خرید و فروش جنگ ابزار". نه! تازه ساخته نشده، سی و دو سال از کار و پیکارش میگذرد. شماره های تلفون و فکس، سایت و ایمیلش را هم مینویسم تا سرگردان نشوید:

 

Campaign Against Arms Trade (CAAT)

11 Goodwin St, Finsbury Park, London

Phone: 44+207+281 0297

Fax: 44+207+281 4369

enquiries@caat.org.uk

www.caat.org.uk

 

پس از شنیدن این نشانی میان خانه، او خاموش میبود و من بیشتر در خروش میشدم:

 

آقای دیوید لوکاس!

پیشتر از سهراب سپهری گفتم، و نگفتم که او زنده نیست. پریشان نباشید. او در افریقا اعدام نشده بود، سرطان داشت، مرد. اگر او را نمیشناسید، چیز زیادی را از دست نداده اید. باور دارم کس دیگری به نام Noam Chomsky را میشناسید. هنوز زنده است. نه! نیازی نیست گرهی برای گردن و داری برای همت و قامتش بسازید. او هر سپیده دم در پیش کاخ سپید با ریسمان دار ورزش میکند.

 همو گفته است: "کار سازمان مبارزه با خرید و فروش جنگ ابزار سترگ و فرازگرایانه است. ایکاش همانند آن را در ایالات متحده امریکا میداشتیم."

 این را پیشکش تان کردم تا نگویید که نهاد پیشگفته را از زیر سم اسپ سپاهی گمنام جاده میوند کابل (افغانستان) یافته ام.

 درونمایه انتشارات این سازمان نشان میدهد که شما با وجود پیشینه ده ساله فروش چوبه دارها به افریقا، هنگام مقایسه با کارنامه باروتی ارتشمردان سرزمین تان، چگونه بیگناهتر از "مادر تریزا" و دوستداشتنی تر از "شهبانو دیانا" میشوید.

 

آقای دیوید لوکاس!

بدون شک، بهتر و بیشتر از هر آسیایی، امریکای لاتینی و افریقایی میدانید که میانگین سالانه پول فروش جنگ ابزار از سوی حکومت شما به کشورهای افریقایی، آسیایی و امریکای لاتین در شانزده سال پسین هرگز از پنج بلیون پوند پایین نیفتاده است. به این آمار رسمی که روز سیزدهم جنوری 2005 از سوی وزارت دفاع انگلستان پخش شده، نگاه کنید:

 

سال                             مجموعه صادرات جنگ ابزار انگلستان

 

2004                                           £5,162 million

2003                                           £4,545 million

2002                                           £4,120 million

2001                                           £4,216 million

2000                                           £4,406 million

1999                                           £4,250 million

1998                                           £6,030 million

1995                                           £4,723 million

1990                                           £4,467 million

 

میبینید که مایه و سرمایه شما در برابر این ارقام چندین بلیون پوندی مانند ته مانده یک گیلاس قهوه حتا از کنج میز تا زباله دانی هم نمیریزد.

اگر خدانخواسته، به جای شما باشم، این بار به پاسخ گزارشگران رسانه های جهانی خواهم گفت: شرق بدبخت شاعر دیگری به نام عمر خیام، همانی که ادوارد فیتز جرالد ما رباعیاتش را انگلیسی ساخته، هم دارد. او چندین سده پیش به پارسایان دروغین گفته بود:

گر می نخوری، طعنه مزن مستان را

بنیاد مکن تو حیله و دستان را

تو غره بدان مشو که می می نخوری

صد لقمه خوری که می غلام است آن را

 

آقای دیوید لوکاس!

شما را به خدا این بار به جای آنکه پاسخ میدهید، خود تان بپرسید: من بیچاره، برای نان دادن زن و فرزندم ده سال آزگار چوبه دار فروختم، مگر هفت آسمان به زمین خورد؟ چرا سخنگوی سازمان عفو بین الملل بازرگانی چوبین و ابریشمین مرا "ترسناک" مینامد، ولی هنگام دیدن آمار آهنین و آتشین وزارت دفاع انگلستان خود را همزمان به کوری، کری، و گنگی میزند؟ چرا از بالانشنیان پارلمان و سرنوشت سازان پایتخت نمیپرسد: این چگونه بام دو هوایی است: فروش تفنگ، توپ، خمپاره، سکر، تانک، زرهدار، گلوله، ماین، راکت، بمهای ناپالم، دستی، فرشی، و خوشه یی، اورانیوم، سوزنده های کیمیایی، باروت و هزار ابزار مرگبار دیگر حلالتر از شیر مادر اند و هرگز غباری بر آبرو و رخسار حیثیت انگلستان نمینشانند، ولی فروش چهار تا چوبه دار بلوطی من پلیدی بدتر از پندارهای شبانه پسر لادن و به گفته سازمان عفو بین الملل "ترسناک" میشود؟ کجایش و کدامش ترسناکتر است؟

اگر با چوبه دار اعدام میکنند، مگر با تفنگ گیتار میزنند؟ چرا فروش این یکی "گناه" است و فرستادن آن یکی "ثواب"؟ آخر چگونه ممکن است که خونخواری دراکولاهایی دارای دیپلوم حقوق و علوم سیاسی فرازنشینان ویکتوریایی شهکار باشد، و دارفروشی فروتنانه من لکه ننگ بر پاکدامنی شکوهنده انگلستان؟ چرا؟

دیوید لوکاس متهم است به فروش چوبه دارها به کشورهای دارای پیشینه ضعیف در زمینه حقوق بشر. گرداننده بخش بریتانیای سازمان عفو بین الملل این را "ترسناک" خوانده و افزوده است که یک شهروند انگلیس، ظاهراً قصد دارد به رابرت موگابی، رییس جمهور زیمبابوی، آله مرگ بفروشد. سالهاست بر سر خلای قانونی در پیرامون تجهیزات اعدام بحث میشود و اگر کس یا کسانی در خاک انگلستان سرگرم فرستادن ابزار اعدام به جای دیگر باشد، تلاشهای این کشور برای ایستادن و "نه" گفتن در برابر حکم اعدام در جهان مسخره خواهد بود.

اینها همه درست، آیا انگلستان تا امروز کدام گلوله یا فتیله مثلاً به سویتزرلند فروخته است؟ آیا جمعه_بازار جهانی خرید و فروش جنگ ابزار از آغاز تا کنون، همین کشورهای بدبخت مستعمره و نیمه مستعمره جهان سوم نبوده اند؟ آیا بازهم با تکیه بر آمار رسمی وزارت دفاع انگلستان، فروش سالانه جنگ ابزار این کشور تنها به افریقا، به همان افریقای "دارای پیشینه ضعیف در زمینه حقوق بشر" یک بلیون پوند نیست؟ لاس انجلس چه نیازی به خرید تفنگ از لندن، یا لندن چه ضرورتی برای "واردات اسلحه" از واشنگتن دارد؟ تا آسمان سقف زمین است، خاک خونین آسیا، افریقا و امریکای لاتین اندوهسرای خاکستر نشین سور تفنگفروشان جهان خواهد بود.

 به بیچارگی دیوید لوکاس می اندیشم. بدبخت! دلم برایش میسوزد. ناگهان یادم می آید که مژده یی برایش دارم: سخنگوی خوشخوی سازمان عفو بین الملل گفته است: "بر بنیاد بایدها و نبایدهای تازه اتحادیه اروپا، صادرات چوبه دار روز 30 جولای 2006 غیر قانونی اعلام خواهد شد".

پایان جولای از امروز چقدر دور است؟ هشتاد روز. از شادمانی فراوان با فریاد نوشتم:

 

آقای لوکاس!

هشتاد روز دیگر نیز وقت دارید. برخیزید! دستکم هشتاد چوبه دار چندین ریسمانه بسازید و شهر به شهر، زندان به زندان، و کوچه به کوچه فریاد بزنید: آی مردم! چه بیکار نشسته اید؟ خدا را! تجارت ورشکست شونده ام را در واپسین روزهایش یاری رسانید: من دار میفروشم، من دار میفروشم، من دار میفروشم.

با تو ام آقای دیوید لوکاس!

ترا به خدا زندگی "بیدار" هم زندگی است؟

 

آویزه ها

http://news.bbc.co.uk/2/hi/uk_news/england/suffolk/4754515.stm

http://brettlock.blogspot.com/2006/05/david-lucas-is-sick-bastard.html

http://www.timesonline.co.uk/tol/news/uk/article670403.ece

http://www.guardian.co.uk/uk/2006/may/29/world.patrickbarkham

http://www.newmarketjournal.co.uk/news/BNP-activist-escapes-prison-for.6369192.jp

 

[][]

کانادا

یازدهم می 2006

 

 


بالا
 
بازگشت